من و همسرم عاشقانه هم را دوست داریم.

صمیم-۲۹و اندی سن!- 12ساله ازدواج کرده-همسر و پسرکش رو میپرسته- عاشق تر از اونا کسی هست؟

من و همسرم عاشقانه هم را دوست داریم.

صمیم-۲۹و اندی سن!- 12ساله ازدواج کرده-همسر و پسرکش رو میپرسته- عاشق تر از اونا کسی هست؟

آقا جانمان اینا.....

کامنت ها را جواب خواهیم داد.

سرمان کچل شد از بس کارمان زیاد شده این روزها.حالا مجبور بودید همه تان ارشد امتحان بدهید؟!!!!!

 

راستی دیشب البسه مستهجن شنا به همراه لوازم جانبی خریدیم و آن اقاهه فروشندهه همچین نگاهمان کرد گویی خدمات پس از فروش و نصب رایگان در محل هم انگاری دارد!!!! ای درد بگیرد مرتیکه!!!!بعد هم در منزل پرو کردیم و دیدم سایزش برایمان بزرگ است و چون این البسه تعویض ناشدنی اشت تصمیم گرفتیم چاق (تر!!) شویم تا داخل  آن جا شویم!!!خدا قبول کند از ما.

 

مهمانان ویژه ما (همان هایی  که آقا جانمان  خودشان را برایشان پر پر میکند ) دیروز مشرف شدند به شهر زیبای ما و آقا جانمان زنگولیند که آهای اهل و عیال!!! بشتابید که اینک منتظر حضور گرمتان هستم و در اقدامی شرمنده کنانه از طرف ما هم شیرینی و گل ابتیاع فرمودند و کمیته استقبال!!!! به سوی هتل خانم و آقای دکتر که دبیر همایشی در شهر ما شده اند  رهسپار گردید!!!ما هم سریع رفتیم و آبی به تن رسانیدیم و بزک دوزک مناسب و ملایمی کردیم و بعد از تعویض چهار تا شلوار!!(کلا همین قدر بیشتر نداریم !!!!) و انتخاب یک عدد خشتک بلندش!!! رهسپار مکان قرار که همان درب خانه ما بود شدیم .اندر فواید داشتن  این جور مهمان های ویژه این است که آقا جانمان خودش را به قتل میرساند از بس به فکر راحتی و آسایش میهمانان خاصی مانند این هاست و در همان بدو ورود هر ساعت شبانه روز که باشد خودش را به طیاره خانه!! یا  قطار دانی!!! می رساند و با گل به استقبال ایشان میرود چون این پسر عمو ستاره اش در بین همههعموزاده ها با شدت هر چه تمام تر در دل آقا جان ما میدرخشد!!!که خدا همه شان را حفظ کند برای ما.خلاصه به سالن هتل هما پانهادیم و اینجا باید اضافه کنیم که آقا جان ما در همچین مواقعی یک راننده استخدام میکند تا خودش و ماشینش و جد و آبادش در بست در اختیار میهمانان باشند و دم در هتل  پاسبانی دهد تا هر وقت ایشان با انگشت، تکسی !!! خواستند سریع برود و به مقصد برسانندشان!!!اینها را گفتم تا این کاوه خان مستطاب الدوله هی پلقی نزند زیر خنده و از کرایه های 500 هزار تومنی آژانش آقا جان ما خنده اش نگیرد و به فیل های آسمان نگاه نکند!!!!!!خب ما قواره مان در پول خرج کردن اندازه عرق چین شماست داداش!!

این راننده آقا جان در همچین مواقعی از شدت خوشحالی با ماشینش تک چرخ میزند و دور خودش میچرخد و بوق بوق میکند!!!!خدایی ما هم حاضر بودیم در ماشین نداشته امان بخوابیم و اینگونه  در آمد حاصل فرماییم!!!! از بس ایشان به میهمانان ما از دفعه قبل ارادت ورزیده بودن که وقتی ما وارد لابی شدیم دیدیم ایشان ماشین را پارک کرده و نکرده پریدند بیرون و جلوتر از ما به سمت محل میهمان ویژه ما دوان دوان شدند!!!! آی خنده امان گرفته بود.خلاصه ما هم پشت سر ایشان!!! وارد شدیم و روی مبل های گنده لابی که  خوشبختانه الان دیگر داخلش جا میشویم نشستیم و این بنده خدا هم از بغل آقا جان ما تکان نمیخورد!!! الهی بمیریم برای دل مهربانش که تا از دور آقای پسر عمویمان  را دید آنچنان به طرفش شیرجه رفت و لپ های گوگوری مگولی آن بنده خدا را ماچ مالی کرد که حضور خانوادگی  ما کلا به پشم تبدیل شد آن جا!!!!و وقتی رضایت داد که از آغوش مهربان آن موجب رزق و روزی!!! جدا شود ما را به فامیلمان معرفی کرد.!!!!و وقتی دید ملت دارد با چشمان گرد و گشاد به او زل میزند و تسبیح حق را بابت داشتن ایشان بجای میاورد رضایت داد از جمع صمیمی ما جدا شود ووبرود در همان ماشینش منتظر بماند تا ما برگردیم.

ما البته هر چه گشتیم چشممان به جمال خانم دکتر روشن نشد و وقتی جویای حضورشان شدیم فرمودند در حال نماز هستند و ما بالفور فهمیدیم نماز همان آرایش برای رضای حق می باشد!!!!!دقایق سپری می شد و همسر خانم نمازی!!!! هی به ساعت نگاه میکرد و ما در دلمان میگفتیم عجب تعقیباتی داشت این نمازه !!!!و در همان حال به زیر گوش شوهرمان  آرام میگفتیم یاد بگیر !!!! ملت یکساعت منتظر متعلقه اشان میشوند و آنوقت تو ما را به زور از سرویس بهداشتی بیرون میکشی  تا بچه همسایه  دلش اب نبات نخواهد!!!(چه رابطه منطقی و زیبایی!) خلاصه خانم نمازی !!!! قدم رنجه کرده و ما دیدیم آرایشی که یک ساعت و پانزده دقیقه ای به نظر برسد اصلا روی رخ نامبره مشاهده نمی شود.و نتیجه گرفتیم  مراحل مالش کرم شب و نصفه شب و کرم نافله اشان حتما طولانی بوده .تقبل اللهی گفتیم و همگی به صرف روبوسی دعوت شدیم!!! این آقا جان ما انگار داشت  با رضا خان بزرگ  سخن میفرمود!! تصور کنید در کافی شاب هتل همگی دست به سینه جلوی آقا جانمان نشسته ایم و با خنده ملایم بر لب به دهان میهمانان خاص نگاه میکنیم !!!!و  آقا جانمان با نهایت ادب و خوشگویی ذاتی خود در حال صحبت با اقای دکتر  در مورد خطرات پرواز با طیاره های قراضه ایران و مقایسه این بلبشو !! با فرودگاه فرانکفورت بود  که یهو دیدم شوهر ما در حال بشکن زدن و قر نیمه نشسته !!! پرید وسط حرف آندو و چشمان همه یک لحظه سیخ بر جای ایستاد و ما هم چشمانمان از عظمت این گند چند لحظه سیاهی رفت و یکهو دیدم صدای خنده اطرافیان و آق جانمان به اسمان مسقف هتل  پر کشید!!!!!فقط بگویم که اگر شوهر صبا طفلک این کار را کرده بود در جا  توسط آقا جانمان از لوستر بزرگ وسط سالن آویزان شده بود تامایه عبرت گردد و پوست خشک شده اش را هم آقا جانمان میداد پر از  کاه کنند و سر در وردی مشهد نصب نمایند تا دیگر کسی نگاه  چپ به پسر عموی محترم نکند!!به شوهرمام میگوییم چکاری بود گفت یاد پرواز کیشمان افتادم که با چشم خودم دیدم بال در عقب!!! داشت کنده میشد و من از ترس به بشکن و رقص افتاده بودم بس که قلبم تالاپ تولوپ میکرد و البته برای حفظ روحیه ما هیچ چیزی نگفته بود به ما!!! و حالا یادش افتاده بود و یهو قر آن لحظه ها در کمرش جاری شده بود و تخلیه قر به سلامتی انجام  شد!!!!!بعد ما رسیدیم به مرحله سفارش  اطعمه و اشربه و نمیدانیم چر هوس کردیم نوشیدنی مورد علاقه مان یعنی شیر انبه میل کنیم و بقیه هم بستنی!!! و اسپرسو و کیک و چای و قهوه  و از این سوسولنجججججججججج!!! بازی ها!!!!!سفارش دادند و آوردند برایمان.ال الهی  بیل غیب!!! بخورد تخت سینه مسولان آن کافی شاپ!!! برداشته اند دو قاشق مربا خوری آب انبه (نه شیر انبه) آنهم از نوع پاکتی اش ریخته اند کف یک گیلاس و رویش را هم یک نی اندازه مجموع مماخ   ما!!! و پینوکیو گذاشته اند  و میگویند کوفت کن!!!! این وسط فقط شوهرمان حال کرد با قهوه و کیک شکلاتی اش که ما دائم چشممان به داخل آن بود و آب دهانمان را به فواصل دو ثانیه یکبار شللپپپپپپپ!!!! قورت میدادیم و رویمان نمیشد انگولک کنیم !!!بقیه هم به جز آن صاحب کیک سیب که حالش را برد از همان کیک های سه تا صد تومن!!!!! نصیبشان شد که خادمان محترم هتل با سرانگشت تدبیر پاکت کیک ها ی 500 تومانی را باز کرده و به قیمت 3200 تومان در پاچه ملت جا کردند.ای کلنگ بخورد به مغزشان با این سرویس دهی!!!!! البته ما با همکاران و دوستان محترم یک بار مشرف شده بودیم به این هتل و شیشلیک مخصوصش را نوش جان کرده بودیم ولی  چون بهایی نپرداختیم و مهمان بودیم اصلا جایمان درد نگرفته بود!!!ولی دیشب  دیدیم  آقا جانمان جیب درد شدند!! البته ایشان چون در مواقع حضور میهمانان ویژه  هنوز گرم هستند و داغ و احتمالا  بعدا متوجه بوی دود مشوند ما از همین الان مراتب تسلیت خود را ابراز میداریم!!!!ضمنا ما هم از سر چهار راه دوشاخه گل  مریم زیبا شاخه ای ده هزار ریال!!!(برای گنده نشان دادن مبلغ این استراتژی  سوق الجیشی ماست!!!) خریدیم و روی بقیه هدایا تقدیم بانوی اول  پریدنت کازین آقا جانمان کردیم!!!! باشد قبول گردیده شده باشد!!!

 

اندر فواید دوست تپل!!

1-دیروز کلی خونه مامان جون نی نی بازی کردم و لپ های نرم و ناز یاسی(ن) کوشولو رو نوازش کردم.بچه به این آرومی خدایی محشره.علی هم چپ چپ نیگاه میکرد بهم و وقتی اومدیم خونه تموم مدت بین بازوهای من بود و دائم خودشو میچسبوند  به من تا موهاش رو با سرانگشتام نوازش کنم و خلاصه  از دلش در اومد حضور یه رقیب!!!!! خدا به داد من برسه اگه تکثیرشم!!!!!رسما باید تخت بچه رو تو کوچه بذارم تا قلب باباش نگیره!!!یه کادوی خوشگل هم برا نی نی خریدم شامل لباس چند تیکه و کلاه خوشگل پخ پخو!!! و جوراب های رنگ کلاه و لباس.خیلی خوشش اومد مامان نی نی.من کلا عاشق خریدن جینگولی ها برای نی نی هام.تا 8 سال هم نی نی محسوب میشن برام.!!!!

2-شب جمعه رفتیم یه دوری بزنیم بیرون ببینیم بقیه برای ولنشون چیکار کردن!! پیاده روهای تنها خیابون کمی آدم وار مشهد!!!! که پر بود از دخترو پسر ها با رنگ و روغنن های  عجیب غریبی که به خودشون مالیده بودن.خدایی خیلی ضایع است که یارو با اون قیافه و چشمای تا گوش سبز شده و خط آبی و قرمز کشیده شده!!! دست تو دست یه بچه دبیرستانی 19 ساله که هنوز ریش هم درنیاورده راه بره!!! بعد هم که این دختر فیفیلی ها همچین خرس های گنده تر از خودشون رو بغل کرده بودن و با عروسک های ولنتاینشون رو ابرا سیر میکردن که واقعا بامزه شده بود قیافه هاشون.دلتون نخواد شام  رو رفتیم جوجه تنوری  زدیم تو رگ و خیلی حال داد.یه کیک سیب هم برا علی خریدم تا جمعه صبح که همیشه صبحانه اش با روزهای دیگه باید فرق داشته باشه خوش بحالش بشه!!!!شام مخصوص که بهتون گفته بودم رو هم گذاشتم برا بعد.به علی میگم گیلاسی بهم گفته یه وقت چشم نخوری با این فداکاری و تن ماهی درست کردنت برا علی!!!! مرده بود از خنده و میگه این دوستت خوب شناخته تو رو!!!! خلاصه که عزیزم به هوادارات یکنفر دیگه اضافه شد که رسما از همین جا اعلام میکنم رستمتیم آبجی!!!!!! بلایند شود هر آیزی که اگزش نمیتونه  تو رو سین کنه!!!!!

3- از دهنم در رفت به علی میگم راستی ولنتاین ما ایرانی ها روز 29 یهمنه یعنی دوشنبه و ظاهرا رسم بوده خانم ها برای شوهراشون کاو میخریدن و میدادن بهشون!! آقا اینو گفتم و بلا گفتم.از اون روز هی  روز دوشنبه داره به من یادآوری میشه !!!!!!! راستی  آخر هفته فوق العاده ای داشتم.به تمام سلول های  روح و جسمم گرمی ولنتاین سبک خودم رو درک کردم.خدا قسمت کنه خواهر!!!(چشمک!)

4- سهیل رفته یه دسته گل گنده خریده برای مامان و مسخره مثل این  برده ها هی جلوش تعظیم میکنه و دست و پای مامان رو میبوسه و میگه ننه!!! حلالم کن!!! و ما هم میخندیم و دامبی تو کله اش میزنیم!!! میگه بهم الهام شده قراره تیر تو پر شم!!! منم بهش گفتم احتمالا چون  به برگزاری مراسم عروسیت داری نزدیگ میشی(حالا خوبه هنوز تاریخش رو خودش هم نمیدونه وما هم ایضا!!)  طلب حلالیت میکنی از همه!!!!بعد مامان هم جو گیر شد و چند تیکه به جهاز شازده اضافه کرد!!!!! بعد جلوی علی همش این داداش آبرو بر ما از خاطرات آبرو بری  دوران کودکیمون حرف میزد و علی فقط نگام میکرد که صمیم!!! واقعا؟!!!!

5-اینجا یه بارونی اومد که بوی بهار رو تا ته بلعیدم از تو قطره هاش.خیلی قشنگ و زیبا!من امسال عاشقانه منتظر بهار هستم.زمستون طولانی داره حوصله ام رو  سر میبره.آییییییییییی یکی نیست بهار رو زودتر بدستم برسونه!!؟

6- رفتم مایو بخرم  هر چی میخوام به اینا حالی کنم من فنر دار میخوام و کاپ دار دوست ندارم حالی این فروشنده ها نمیشه!! نهایتا قراره تو این هفته بخرم.دعا کنین زودتر ردیفش کنم فعلا پاش رو هم پیدا کردم.یکی از دوستامه که دو تای من هیکل داره!!!! گفتم بیا پول بلیط استخرت رو هم خودم میدم و تو فقط نقش دلگرم کننده و حس خوش تیپی به من هدیه کن!!!!!! ببین به چه کارهایی افتادیم آخر عمری!!!!

 

رنگین کمان....

۱-امروز شاد و پر انرجی!!!!در خدمتتون هستم.هنوز مراسم ولنتاین ما و احتمالا مصدومیت و بیمارستان  پشت سرش هم!!!!! برگزار نشده چون مهمونی بودم.آقا ما بلاخره موفق شدیم بریم دیدن جاری جون و نی نیش تو خونشون.هر چی از خوشگلی و لپ لپی این نی نی بگم کمه.دهن کوشولو و چشمهای گردو بسیار باهوشی داره.با اینکه ۴۰ روزشه ولی خیلی خواستنیه.ماشالله جاری جون هم هیکلش کاملا رو فرم برگشته و خیلی خوش تیپ شده.خب اینم از اثرات وزن مناسب قبل از بارداری.مامان جون  اینا قبلا رفته بود دید نش و من تلفنی باهاش در ارتباط بودم و حال و احوالش رو میپرسیدم.یه چیزی از خانومی این مادر شوهرم بگم چون نمیشه ازش گذشت.این نی نی هیچی براش نخریدن.فقط یه تشک و بالش دست دوز داره و سه دست لباس تو خونه ای و یک پتوی کودک.من که خیلی شوکه شدم ولی به قدری رفتار مادر شوهرم محترمانه بود که فهمیدم هیچی به روشون نیاورده.چون اگه من بودم حتما دعوام میکرد که چرا به خودم نگفتی تا چیز میز بخریم برا ی نی نی.با اینکه این اولین بچه برادر شوهرمه ولی خیلی ریلکش هیچی نخریدن حتی شیشه شیر و هیچ کس هم هیچی نگفت به احترام اینکه مامان جون به همه میگه زندگی هر کس به خودش مربوطه و بذارین راحت باشن.خدایی وقتی یادم افتاد که جاری جون قبلا از غربتی بازی های مادر شوهر خواهرش چه چیزهایی تعریف میکرد بخاطر کم بودن جهیزیه و سیسمونیش  یه ماشالله به جون مادر شوهر فهمیده خودم گفتم .ما برای نی نی هممون پول دادیم مثل همیشه که به همه برا نی نی جدید اینجوری کادو میدیم و هیچ کس حتی نپرسید این نی نی واقعا چیزی لازم نداشت؟ خیلی خوشحالم کنار خونواده ای به این فهمیدگی زندگی میکنم.و تازه این رو هم فهمیدم که نی نی بدون وسایل اضافی وجا پر کن و البته بیشتر دهن پر کن!! هم میتونه رشد کنه و خوشگل بشه و می می مامانشو بخوره و قوی مثل یاسی جون ما بشه.

۲-آقا بلاخره تصمیم خودم رو مبنی بر  حداکثر لذت بردن از وضعیت کنونی رو گرفتم و قراره برم استخر.شاید بخندین ولی واقعا فکر میکردم زشته آدمی که سایز ووزنش ایده آل نیست پا تو همچین جاهایی بذاره !!!! خب حالا که دارم میرم ئیگه نخندین!!و الان فقط مونده خرید وسایل لازم.چون مایوم از چهار سال یش که استخر میرفتم تو آب کلر دار اونجا  به زیرپوش دهاتی!!!! شبیه شد.

۳- امروز فهمیدم روانشناسی برخورد با کودکم بدک نیست!!! چون امروز ظهر  یکی از دوستام با پسر سه ساله اش دعوت بودن خونمون  که بچش اشک شیطون رو هم درمیاره از بس شلوغ و بی ملاحظه و بی ادبه!!!!)این ها توصیفات مامان خود بچه هه است ها!!) خلاصه این جینگولی اومد و اول خوب قد وبالای منو وارسی کرد و رفتار احتمالی منو  پیش بینی کرد و بعد خیلی آروم اومد شروع به خرابکاری کنه که بغلش کردم و بوسش کردم و جلوی آینه دیواری بزرگ تو راهرو انقدر باهاش بازی کردم و بالا پایینش کردم که دیگه حتی یه لحظه هم جدا نمیشد ازم و هر چی میگفتم جلوی چشمهای گرد مامانش گوش میکرد و میگفت چشم!!!!چون من خیلی جلوی مامانش ازش تعریف کردم و حرف آمپول و دعوا و تو سری!!! و به بابات میگم بچه!!!! نزدم.واقعا بچه ها فقط محبت واحترام میخوان حتی اگه سه سالشون باشه.دوستم کلی خوشحال شدکه آبروش رو امروز این بچه حفظ کرد......

۴-عکس های بچگی هام رو نگاه میکردم و با دیدن هر کدومشون لبخند گشادی رو صورتم مینشست و به قول علی لپ گردالو!!!! میشدم.اون روزهایی که با عمو که همش ۷ سال از من بزرگتره  آتیش میسوزوندیم رو هیچ وقت یادم نمیره. هویج مینداختیم تو شلوار بندگان خدایی که خواب بودن و در میرفتیم!!!!!گنجشک مرده رو با مراسم کامل دفن میکردیم.گربه رو تو دسشویی تو حیاط گیر مینداختیم وروش آب میریختیم ببینیم واقعا نفرین گربهه!!! میگیره یا نه!!و البته تو حیاط خلوت تو خونه هم سیگار اشنو!!! دود میکردم و این فقره رو خودم تنهایی انجام میدادم اونم فقط یک بار خداییش!!!!و ته مشروب میخوردم  ببینم چی داره که ملت قلپ قلپ میرن بالا!!!!علی میگه با اینهمه اجرام(جمع جرم!!!) که تو مرتکب شدی باز خوبه آدم از آب دراومدی و بعد گیر ما افتادی!!!!

۵- از لطف همه دوستان گلم ممنونم که علیرغم اینکه فرصت ندارم به همشون سر بزنم بازم منو شرمنده لطف خودشون میکنن.

۶- نکته

مواقعی که جنگ بین دو کشور اتفاق میفته  و خیلی ها کشته ومجروح میشن یه وقتایی  میشه که آدم ها از اصابت بمب ها و آتش دوست و ارتش خودی جونشون رو از دست میدن اونم فقط بخاطر ندونم کاری و اشتباه ارتش خودی که اشتباهی بمب رو تو خونه خودش انداخته!!!! این جور جاها میگن :  people are killed and  injurred  by friendly fire

(  a bomb  or weapon that is fired  by their own side)

زندگی شاد و پر انرژی و سرشار از عشق و امید برای همتون آرزو میکنم...

متن یک ایمیل ......

(صمیم:)ما که برنامه خودمون رو داریم این واسه اونایی که ایده میخوان:
روز ولنتاین چه میکند دخترا و پسرا؟
در بیشتر کشورهای دنیا ، دختر و پسرایی که با هم دوست هستن یک بسته شکلات بهم کادو میدن. همونجور که میدونید شیرینیها باعث ایجاد شادی میشن و شاید علت اینکار هم از قدیما این بوده باشه. اما در ایران معمولا چند شاخه گل، یک عروسک خرس کوچولو ، یه قلب (ازین پفکی ها) و یا چیزی شبیه این هم بچه ها برای همدیگه میخرن. سعی کنید کادویی که میخرید یکمی سلیقه هم توش باشه. همیشه پول خرج کردن راه ابراز عشق نیست. یکمی سلیقه میتونه کادوی شما رو برای کسی که دوستش دارید جذاب تر کنه .
و اما پیشنهادات ما برای خرید کادو (خطاب به دختر خانم ها):www.hamtaraneh.com
- پسرها معمولا از عروسک خوششون نمیاد. سعی کن پسرونه فکر کنی.
- اول به تیپش نگاه کن ، بعد براش کادو بخر
- قیمت کادو خیلی مهم نیست. سعی کن یه چیزی برای بخش که بتونه استفاده کنه. البته در حالت عالی یک شاخه گل و یک بسته شکلات کافیه ، اما اگه خواستی کادوی دیگه ای براش بخری گفتم که نگی نگفتی.
- نوشتن یک نامه تو کاغذ بهمراه چند تا گلبرگ گل سرخ خشک شده یا تازه، میتونه خیلی عشقولانه باشه
- اولین آهنگی رو که با هم باهاش خاطره دارین میتونی رو نوار یا CD براش بخری.
- بچه ها حواستون باشه که شکلاتی که میخرید بیش از 70 درصد کاکائو نداشته باشه.(روی شکلات های خارجی نوشته) شکلات هایی که بیش از 70 درصد کاکائو دارن تلخ و گاهی ترش هستن و برای خوردن با مشـــروبه ! نه چایی. بنابراین همیشه گرون تر بودن دلیل بهتر بودن نیست.
 
و پیشنهادات ما برای خرید کادو (خطاب به آقا پسرها):
- اول از همه اینکه یک شاخه گل فراموش نشه لطفا
- از خرید گلهای گلایل و مانند آن که باعث خنده دوست های دوست-دخترتون میشه جدا خودداری کنید. گل سرخ و رز کفایت میکنه.
- یک بسته شکلات کوچک ، ترجیحا مغزدار ! آخه من خودم ازینا بیشتر دوست دارم
- یک بسته جوراب صورتی ، یا قرمز میتونه سورپرایز خوبی برای کادوتون باشه
- بسته بندی کادویی که هدیه میدین خیلی مهمه. این نشون میده که شما چقدر برای دوست-دخترتون وقت گذاشتین.
- از خرید عرسک های بزرگتر از قد دوست جونتون جدا خود داری کنید. نمی گید چجوری باید اون عروسک رو ببره خونشون ؟ تازه اگه با ماشینتون هم برسونیدش ، ممکنه یوقت بابایی یا مامانی یه سوالی ازش بپرسه که مجبور شه بگه این عروسک رو مریم جون بخاطر تولد پارسالش بهش کادو داد (که اونام عمرا باور کنن)
- این روزها خرید شمع های خوشگل و رنگی خیلی مد شده. یه دونه شمع هم کنارکادوتون باشه.
- کارت تبریک دست ساز ! این نشون میده که چقدر دوستش دارین و خودتون براش یک کارت تبریک درست کردین. چند تا جمله عاشقانه هم لطفا پشتش ضمیمه شود.
- سعی کنید روز ولنتاین یک جای متفاوت با هم قرار بذارید. کافی شاپ دیگه خیلی تکراری شده . پارک جمشیدیه ! یا یه جای جنگلی میتونه جای خوبی برای جشن گرفتن روز عشق باشه.

فقط تیتر

-حال همگی توپ توپ است و ملالی نیست جز امورات مربوط به خانه تکانی کارمند جماعت منزل ما!!!!!

-کی این سرماها تموم میشه و بوی بهار و بارون و سبزه میاد.؟مردم بابا!!!!!

-صمیم دچار افسردگی زمستانی و در عین حال مهمانداری!!!کردن بود ای ملت!!!

-تو هفته پیش چهار نوبت مهمون داشتم.فککککک کن!!! اونم من که تو شیش ماه گذشته شیش تا آدم هم پاشون به خونم نرسیده بود!!!!

-دارم یه جورایی عوض میشم....یه تلنگر کافی بود......اونم از طرف شیرین همسرم.....

-میخوام برم استخر ولی روم نمیشه!!!!!خدایی هیکل گنده هاش میان اونم بی خجالت !!!نمیدونم من چه مرگمه!!!همیشه برا خودم ایده آل رو در نظر میگیرم.....

-دلم کلاس ورزش میخواد بیشعورها فقط صبح ها دارن نزدیک ما!!!!!

-پس فردا ولنتاین دوست داشتنی من به طرز دلخواهم برگزار میشه...یادتونه که!

-یه ماجرایی پیش اومد  جمعه که دهنم از تعجب این هوا!!!! باز موند.میام  و میگم.

-از همه کامنت گزاران عزیز که با نظرات شیرینشون خنده رو لبم میارن ممنونم.

-این علی منو کشت از بس شیرینی و شکلات خورد این چند روز!!فک کنم روزی دو کیلویی شیرینی خامه ای خورد این بشر!مصداق واقعی  sweet tooth  شده .

در مورد  کسی که به چیزهای شیرین خیلی علاقه داره میگن ((((he has a sweet tooth  ))))

daddy  eats chocolate every day.He has a sweet tooth

گوشی خرون!!

ای تف تو تفدونی  اونی که زبان اجنبی نوشت برای شما!!!!یعنی چیییی!!!حتی نامرد نگفت با خودش که شاید یه بنده خداهایی  تن به این قرتی بازیها نداده باشن و نتونن از این برشتوک های اون سر در بیارن!!! حتی اینقدر نفهمید که مگه  میمرد اگه فارسی مینوشت!!!!(نیشششششششششششش!!!) من که حق میدم بهتون اگه سنگسارش هم بکنیم بازم حقشه!!!!از طرف من هم یدونه محکم بزنین تو مخش تا دیگه اینقدر آیم  ا بووووووک و بلک بوووووورد ننویسه اینجا!!!!!ایشششششششششش!!

تا  ذهنتون هنوز داغه اینم بگم که وقتی میخواهیم بگیم کسی کاری رو سمبل میکنه و ازش میدزده و از سرو ته کار میزنه   از اصطلاح cut   corners      استفاده میکنیم و مثلا میگیم:

 

 

Most  contractors are always finding ways to cut corners.

 

 

حالا یه چی بگم منو نمیکشین؟ منو لای جرز نمیذارین روم هم کاهگل بریزین بعد نفت بپاشین روی دیوار و کاهگل و شبه آدم  لاش؟!!!(یعنی آدم لای دیوار!!!!!!!!) رو با هم بفرستین هوا؟!!!!!خب پس میگم.آقا انگیزه منگیزه در کار نبود اونم  برا بلغور انگلیسی اونم اینجا که خیلی ها اهل فن هستن و به ریش نوشتن های اینجوری من حق هم دارن تو دلشون بخندن باور کنین پز دادن با نمیچه  سوات خودم  که اصلا نبود.راستش من چند روز  داشتم یه چرخی تو این وبلاگ های روزانه انگلیسی زبان ها میزدم(البته آشپزی و دکوراسیون و ایناها بود!) و خیلی با خوندن کامنت های دوستاشون که اونام انگلیسی بود حال میکردم.بعد خیلی ساختارهاشون برام جالب بود تو نوشتن شون که از اینفرمال هم اونورتر بود.برا همین هوس کردم منم یه چیز بنویسم  اینجا برا تنوع!!!! و خیلی  اتفاقی به نتایج زیر هم رسیدم:

1- هیچ کس این دفعه به اسپلینگ (املا)  و کج و کوله نوشتن من گیر نداد و همه زیر سبیلی رد کردن.ممکنه بگبن شاید اشتباهی  نبوده !!! ولی مطمئنم این چیزی که من نوشتم  کامل نبود و اگه کسی میخواست میتونست خوب استخونی لای گوشتش بذاره!!!!!!حالا  باز نرین دو هزار تا سوتی از توش در بیارین بزنین تو سرم ها!!!!!!!!!

2- آقا ایول! 152 درصد!!!!! خواننده های این وبلاگ منو درسته قورت میدن! تو اطلاعات زبان اجنبی.من فهمیدم خیلی ها خیلی خوب متوجه میشن ((هر چند نوشته منم اصلا سخت نبود.)) و خیلی ها هم به زبان شیوای انگلیسی پاسخ دادن که ممنونم و از هر کدومشون نکته ای گرفتم.

3- ما اینجا خیلی با هم راحتیم.این رو بیشتر از رو کامنت هایی فهمیدم که گفتن ما هیچی نفهمیدیم یا کلیتش رو فقط گرفتیم.از صراحتشون خیلی خوشم میاد.آدم های اینجوری همیشه آماده یاد گرفتن هستند و قدر  این روحیه خجالتی نبودن تو گفتن این چیزا  رو بدونن.

4- نوشتن این متن یه با کل فکر کردن و عقب جلو بردن کلمات تو ذهن و تایپ و ....15 دقیقه وقتم رو گرفت .به سرعت خودتون  تو تایپ نگاه نکنین ننه! ما بوق بوقیم تو سرعت مرعت!!!.

5-من تو نوشتن این متن خیلی  از این شاخه با اون شاخه پریدم  و به قول معروف انسجام مفهومی زیادی تو متنم مشاهده نمیشه.اینو وقتی فهمیدم که خودم صفحه ام رو از روبرو (نه تو کله!!) خوندم!بازم از اونایی که الان میگن ما میخواستیم بگبم ها!!! ولی دیدم پاچمون رو گاز میگیری  نگفتیم!!! هم ممنونم.

6-شاگرد خصوصی  میپذیریم به شرطی که لباسامون رو آخر هفته بشوره و هر روز هم ناهار و شام غذای غیر پلویی برا شوهر ما بتونه درست کنه و آخر هفته کماکان کم نیاورده باشه تو غذا!!!!ضمنا چشم و گوشش رو کمپلت ببنده تا فقر و ف ح ش ا ی شماره 2 از روش ساخته نشه!!!!ما که نمیتونیم بمیریم چون مهمون!!!! داریم!حرفا میزنین ها!!!!!!

از همه دوست جونام بازم ممنونم.

خب بگذریم!آقا بشنوین از گندی که من زدم.بابایی میخواست بره گوشی جدید بخره  چون اصلا تو خط گوشی نیست و ضمنا پول بده هم بالا این چیزای قرتی بازی!!!!!!(نقل قول به مضمون!) نیست گفت با هم بریم و همسایه ها یاری کنن بشه!!!!!خلاصه انگار خرید عقد میخواستیم بره!من و علی و مامن و بابا تو هوای 20 درجه زیر صفر(تو هم کم لباس برو بیرون تا برات بشه  50- درجه!!) رفتیم پاساژی که مرکز این چیزاست.اهم اخبار رو شماره بندی مینویسم:

1- بابایی از اوناست که جییگر آدم رو در میاره تا چیزی بخره.به جون خودم تا حالا ندیدم جز علی از خرید وکالتی بقیه !! راضی باشه.این شوهرما هم اینقدر خوب با کلمات بازی میکنه و انصافا خوب مشورت میده که یه گوریل وحشی رو هم با ظرافت تمام تو پاچه آدم بکنه و بگه ببین چه خرگوش کوچولوی نازی!!!!! بازم ازش تشکر میکنی!!خب این از سابقه این پدر زن و دوماد!

2- مامان اینجور وقتا چشمش دنبال لبو و باقالی و قاقا لی لی برای ما  تو مغازه ها میگرده و هرچی هم میگیم حداقل بذار خرید کنیم بعد شیرینی بده شما!!!!! مگه تو گوشش فرو میره!تازه بابت خرید یه گوشی معمولی به یارو گیر داده  باید 30 تومن تخفیف بدی و خیلی هم جدی اینو میگفت و ما هم فقط جلو فروشندهه میخندیدم و تا سرش رو میکرد اونور  به مامان چشم غره میرفتیم که مگه هویج داریم میخریم مادر من!!!؟ خوبه گوشی دو میلیونی !! نمیخواد این شوهرت بخره ها!!!!!ولله!

3- بابا بلاخره یه 5700 نوکیا  انتخاب کرد .علی هم امکاناتش رو برا بابایی توضیح داد و حاج آقا دیگه راضی به نظر رسیدن!!!!! خلاصه بابا و علی  رفتن از جای دیگه یه هندزفری بگیرن ویارو هم تست کرد و فاکتور رو هم نوشت و حاضر و آماده گذاشت تا بابایی بیاد وامضا کنه.

و حالا ادامه ماجرا که من رل اول رو ایفا میکردم توش!!!!

 منم رفتم یه دور دیگه بزنم برا خودم.دیدم یه مغازه اون طرف تر همین گوشی رو گذاشته حداقل 30-20 تومن ارزون تر.با در نظر گرفتن اینکه علی داشت موهاشو میکند از بس شونصد مدل رو برا بابایی توضیح داده بود و الان هم داشت برا خودش بندری میومد از بس از خرید بابایی خوشحال شد و به عبارتی نفس راحت  داشت میکشید!! و ضمنا با توجه به اینکه مامان داشت بیرون پاساژ با این باقالی فروشه گپ میزد و بهش توتون مرغوب پیپ معرفی میکرد و یه خانمه هم اونورتر داشت تو دهن بچه خوشگل و نازش میزد که چرا دستش به دستگاه آب سرد کن خورده و لیوانش افتاده رو زمین!!!!!و مسائل فلسفی مربوط به اهمیت نماز اول وقت و چرا نماز میخوانیم که هفته قبلش  به زور ما رو فرستادن کلاسش!!! زرتی زنگ زدم به بابایی که کجایی که سرت کلاه گشاد رفت و این یارو اینجا کلی ارزون تر داده میده!!(انگار باقالی فروشی بود!)یک آن دیدم بابا پشت سرمه! نگو انقدر تند اومده که بینه واقعا راست میگم یا چاخان کردم.علی از عصبانیت میخواست کله منو بکنه.رفت تو و جلوی بابایی یه بار دیگه قیمت کرد و بازم همون عدد بسیار پایین تر رو شنید!!! یه نگاه کرد به من که یعنی تف تو ذاتت!!!!! بعد هی سرشو کج کرد و بالا آورد و عقب و جلوی این گوشیه رو نگاه کرد و گفت بریم!!!! بابا هم هاج و واج که خب چرا بریم!! بخریم دیگه!!!!!(من از طرف اون ازهمهتون الان عذر میخوام!!!) و علی بیرون گفت حافظه اش نیم بند بود!!!!و کلی دلیل آورد و غیره که بابایی گفت خب بریم بهش بگیم خر خودشه!!! که رضایت دادن که تو دلشون هم بگن انشالله خدا قبول میکنه!!!!خلاصه علی فقط برگشت پرسید:طناب مخصوص رخت شویی داریم خونه؟ برا چی میخوای علی جون!!؟  برا دوختن اون دهن  گشاد تو که بی موقع باز میشه و منو دققققققق میده !!!! و منم فقط نیشم باز بود و میگفتم اگه نگفتم به بابا که با فروشندهه ساخت و پاخت کردی سرشو کلاه بذاری!!!و اونم میگفت کوفففففت !!تو چاخان بگو تا اونم فرتی باور کنه!!!شانس که نداریم از زن و خونواده زن!!!!!خلاصه کاشف به عمل اومد که اون اولیه خیلی هم مناسب قیمت داده چون این دومی برا حافظه کلی پول میگرفت و در کل قیمت تمام شده اش از اون یکی خیلی بیشتر میشد!!

راستی موقع بیرون اومدن من یادم افتاد که فروشندهه سیم کارتش رو از تو گوشی بابا در نیاورده و یادش هم رفته!!! برگشتیم و بهش پس دادیم و مامان علیرغم اشاره های دست و پا و گردن  ما باز رفت جلو و گفت آقا حالا که ما اینقدر خوبیم!!!! یه تخفیف باحال بده من حال کنم باهاش!!!!! و یارو که دیگه از رو رفته بود پنج تومن برگردوند و ما با عرق شرم روی پیشانی و مامان با لبخند فاتحانه روی لب اومدیم بیرون!!!! ای من دق کردم از بس به این مامان گفتم جون من خودم حاضرم اون تخفیف هایی که یخوای ار حلق مردم بکشی رو بهت بدم تو فقط با کلاس واستا  سر جات و نگاه کن و حرف تخفیف هم نزن!!!! ولی مگه به گوشش میره این حرفا!!!!باز بگین صمیم! به زیبایی های زندگی نگاه کن!!

تازه اگه بگم به آقاهه ای که کنارش رو صندلی تو مغازه نشسته بود به زور لبو خوروند و بیچاره یارو از روی ادب دست اون رو  پس نزد وهمش رو تو دهنش نگه داشت تا مثل ماشاخانم  این گیلاسی بره یه گوشه بندازه  و روشم خاک بریزه!!!!! منو بیشتر درک میکنین!!!

 

 

samim writes

Hi  everybody.How are things with you?

Can you help me out with 2 vital  questions?

Your comments were nice enough to encourage me keep going.eavery post gave me hope …..hope to forget the impression of standing this cruel life……You have helped me to finally reach the peak point of my life.you helped me keep thinking my sweety spouce deserved to die for…...to endow   my very  affections to …to taste  a seasoning life with me……….

I`m not sure which post you have loved the most.but if it were me  to  choose one ht might have been ((all))!!so let me know which one is yours.

 

If you`re  ok.   With the firs question here comes the second one:

 

I was a bit nervous about  not writing my private lif here…..… I  mean my tiny incredibly spicy one.I`d never  had so many intimate friends to share the delicate feelings of holding romance and love in one….as I do now.

If you think it makes you feel  nice by  reading this page let me know.

 

آپ بعدی بهتره....

ممنون از همه دوست جونام که با کامنت های مهربونانه اشون منو به زندگی عاشقانه ام امیدوار تر کردند.باور کن خیلی دوست داشتم که اینمهه همه دلشون برا عشق و محت میتپه.خیلی سرم شلوغه.شرمنده اونایی هستم که تک تک نشد جواب بدم.اونایی هم که جواب گرفتن!!! برا قبلا بود که نوشته بودم.یکی برام نوشته بود:

به جای نوشتن این همه اصطلاحات انگلیسی میتونی پیشنهاد کنی ملت رو سیستمشون نارسیس نصب کنن و از «tip of day » ش فیض ببرن
راحت تر نیست؟!

خب !حالا که خوندن اینجا وقت شریفتون رو میگیره دیگه  اصطلاحات انگلیسی نمینویسم.البته از اول هم خواستم بگم اینها رو هر روز تو نارسیس میخونم(هر چند نه همشو) و دلیلی نداشت به اسم سوات!!! خودم نشونشو بدم بهتون.ولی نمیدونستم اینجوری میگین.خب پس شما و فیض بردن از اوت تیپ ها!!!!

ضمنا اون کسی هم که از پابلیک افیرز من دلش خون بود٬!!!!! بهتره بدونه بیشتر از این  حوصله غلط زیادی  اش رو ندارم و بهتره  و سرش تو تمبون خودش باشه!!!من هر چی بخوام مینویسم.حالا جای دیگه اش میسوزه با یه قالب یخ حله!!! چرا دیگه کامنت عوضکی میذاره آخه!!!!

ولنتاین من.....

 

 

عین کامنت دوست عزیزم نگاهی نو که قلبی از طلا داره را براتون میذارم تا همسایه ها یاری کنن همه چیز میز یاد بگیریم!!!!

 

یک اصطلاح جالب.
در موقعیتی که یک حرف را بارها به یک ادم کودن می گی و طرف متوجه نمیشه می گن


I told u one time, two times, three time, Khomeini times


همون  آقای خ  می نی خودمون هست هاااااااااااااا

من که خیلی تعجب کردم از این اصطلاحه ولی جالب انگیز ناک بود .ممنون نگاه نو عزیزم.

 

******************

 

و حالا این شما و این  اصطلاحات امروز:

وقتی میخواهیم بگیم  فلانی انگشت کوچیکه منم تو فلان کار نمیشه !!! یا به گرد (همون که از خاک بلند میشه!)من هم نمیرسه از این اصطلاح استفاده میکنیم :

 

 

You  cant hold a candle to me when it comes to playing the piano.

 

Cant hold a candle to someone))

 

******************

 

وقتی صدا از گلوتون در نمیاد و گلوتون  گرفته میگین:

 

I have a frog in my throat.

 

مثال:

excuse me I cant talk clearly.I have a frog in my throat.

 

******************

 

 

یه کامنت طول و دراز برای یکی از دوستان عزیزم  نوشته بودم که دوست داشتم به عنوان یه پست بذارمش .و بعد اینجا ادامه اش دادم  و کامل ترش کردم.

من با این صدر در صد موافقم که ازدواج اصلا به معنی ندید گرفتن خودفرد و خواسته ها و دلخوشی هاش نیست بلکه چون در مقابل عشق و آرامش رو داره بدست میاره(ایف انی ) و فرد  از بودن با کسی که دوستش داره لذت میبره پس یه چیزهایی رو باید به نفع منافع مشترکشون(و باز هم نه فقط همسرش) تعدیل کنه.من در مورد خودم برات میگم.هنوزم شاخ در میارم وقتی میبینم بعضی ها از خوشبختی و عشق گرم  اونم فقط بعد از 4 سال زندگی مشترک ما (تو ایران ) تعجب میکنن که به نظرم اصلا تعجب نداره و همینطوری بابد باشه!.بابا! مگه قرار این بوده که احساس  ماها فقط یه دو ماه طول بکشه! چرا همه با این تصور شروع میکنن و چیزی که اصل بوده و باید باشه رو مورد خاص و کمیاب میبینن؟ ذهنیتی که من و همسرم در ازدواج داشتیم این بود که همبشه زندگیمون گرم خواهد موند و رابطه رو هم پرورش دادیم و گرم نگهش داشتیم.من از بعضی چیزها (به قول عامیانه )سرتر از همسرم هستم و اونم تو بعضی  چیزا.من صبح میرم سر کار و عصر برمیگردم ولی هیچ وقت حسرت زن هایی که همش تو آرایشگاه و بازار و مهمونی و پارتی ولو هستن رو نخوردم و بهشون حسودی نمیکنم چون من یه چیزایی دارم که اونا ندارن و همسرم جوری قدردانی میکنه که به خواب شبشون هم نمیبینن بعضی ها.ضمن اینکه منتی هم سرش نمیذارم و نمیگم بیا کف پای منو ماچ کن چون به خاطر کمک به تو اینهمه از لحظات روز و پیکم میگذرم.نه ! من به خودم میگم این زندگی و بخصوص این آدم اینقدر برام داشتنش ارزشمنده که حاضرم برای رفاه مشترکمون بیشتر از خودم مایه بذارم (که نصف این تلاش ها برمیگرده به اقتصاد محتضر ما تو ایران!) ولی سعادت باز هم مشترکی رو باهاش تجربه کنم.من اگه روزی راضی بشم توی دلم به همسرم حق بدم که گول زن ها و دخترای جوون تر و خوشگل تر از من رو بخوره همون لحظه این حق رو برای خودم هم قائل خواهم شد و به این کاری ندارم که مردم و عرفم چی میگن! من اونقدر کله شق هستم که در صورت خیانت دیدن   یا حاضر میشم باهاش زندگی کنم (چون ننه غریبم بازی در نمیارم و اگه بدونم حضورش با همه کارایی که کرده اونقدر هنوز برام مهمه دیگه بی خیال  کات میشم و میذارم تو دلم عشقش بمونه )و دلم هم مثل اول قرص و محکم مونده باشه یا کاتش میکنم.از قدیم میگن شتر سواری دولا دولا نمیشه که .

و اما در مورد نظر خواهی از همسر در امور مربوط به زندگی مشترک:.من بخاطر احترامی فوق العاده ای که همسرم در مورد برخی کارهاش(و صد البته نه همش! چون خیلی هاش مربوط نیست)به نظر من قائل میشه منم بعضی کارام رو که میدونم انجام دادن یا ندادنش و حتی کیفیتش رو رابطه و زندگی و احساس همسرم تاثیر گذار خواهد بود ازش نظر میخوام به عبارتی انتخاب های خودم رو جلوی روش میذارم  و میگم اون کدوم رو دوست داره. و اگه هیچ کدوم رو نپسندید و من پیشنهاد تازه  رو پسندیدم خب چه بهتر ! من هیچ وقت مثلا از کتابی که میخونم در موردش نظر نمیخوام از همسرم چون کاملا شخصیه و بدیهیه که نظر اون برای خودش مفیده!!!!.ولی در مورد غذایی که درست میکنم و چیزایی که حق نظر برای خودم در اوم موارد  قائل شدم دوطرفه عمل میکنم.اتفاقا من از اون دختر کله شق ها  و به تعبیری محکم و مستقل ها هستم ولی هیچ وقت به شوهرم نشون ندادم  بدون اون از پس همه کارهام تنهایی برمیام چون حضور اون حداقل در زندگی احساسی من مثل یه فرمانروا  میمونه به همون بزرگی و ابهت  و من ملکه ای که همواره از بودن کنار این فرمانروا در ناز و تنعمه پس بیخودی خرابش نمیکنم و این حضور موثر که از سر نیاز نیست و برای تکامل شخصیت من مهمه رو پاس میدارم..اینم میدونم که ذات آدم ها با هم فرق داره و خیلی ها نظرات من براشون عجیبه همونطور که مال خیلی ها هم برای من قابل درک نیست.

میدونین یه وقتایی با خودم فکر میکنم مثلا فلانی چقدر نظراتش ایده آل هست و چه زیبا و قوی حرف میزنه ولی من که اینور مانیتورم از کجا میدونم همه ادعاها و حرف ها درسته!؟ از کجا باید بدونم که اونی هم که ادعای  نقش خدا داشتن  در زندگی همسرش میکنه  واقعیت رو گفته یا ارزوهاش رو.حتی شماها هم ممکنه از این فکر ها کرده باشین.شاید در اون فضا و اون زندگی خیلی چیزها جواب بده و در مورد من چیزاهایی دیگه.برا همین خیلی وقته که به وضعیت ایده ال و ارمانی دیگران  کاری ندارم.اون وضعیتی رو دوست دارم که باهاش راحتم و منو اروم میکنه.خیلی از دوستام رو میبینم که میخورن و میخوابن و مسافرت های رنگ و وارنگشون روبراهه و دغدغه های منو ندارن  و شوهرشون هم اتفاقا خیلی هم دوستشون داره و پای زن دیگه ای هم تو زندگیشون باز نیست (اینا رو میگم چون همه میگن چه فایده! وقتی تنها عشق و مورد احترام شوهره نیست!) ... ولی دلیلی نداره خوشبختی های عمیق خودم رو سطحی جلوه بدم تو دلم.دلیلی نداره اگه بقیه تو  دلشون نگاه های گرم و مهربون و عاشقانه همسرشون رو تازه اگه اصلا وجود داشته باشه مسخره میکنن و میگن برو بابا!! مگه اینا برای من نون و اب و طلا و راحتی و آزادی و آسایش میشه من (منی که با عشق نفس میکشم و زنده بودنم منوط به اینه که دوست داشتن رو با گوشت و پوستم حس کنم) هم دلم رو سرکوب کنم که عاقل باش صمیم!؟؟؟؟ تا کی میخوای با این بچه بازیها خودت رو گول بزنی.بکن و بنداز و برو و بگاز و به فکر خودت و راحتی خودت باش.......نه ! میتونم......ولی نمیخوام...... من همون قدر که تو خوشبختی خودم علی رو عامل اصلی میدونم خودم رو هم مرکز زندگی اون و آسانسور پیشرفتش میدونم چون اون هم از من انرژی میگیره چون زمین خوردن هاو بی تجربه گیهای کاریش رو  تجربه نشون میدم تو چشمش و نمیذارم فکر کنه بی عرضگی بوده چون واقعا نبوده و برای خیلی از تجربه ها باید بهایی پرداخت کرد و چیه اشکال داره ما هر دو در این کوره پخته شیم و محکم شیم و سرد شیم تا اگه  پای روزگار لگدی هم روی وجودمون  گذاشت خاک نشیم و دوباره روپا شیم.من بهش امید تزریق میکنم  حتی اگه خودم مستاصل شده باشم .من لبخندم رو روی صورتم دارم  و حفظش چون میدونم اخم ها و ناراحتی های من نه تنها گرهی رو باز نمیکنه بلکه پاهای ادامه دهنده  همسرم رو هم خورد میکنه تو این راه. من ریاکار و دورو نیستم فقط سعی میکنم رنگ های شاد زندگی رو هم در کنار سیعاهی هاش و سدی هاش به همسرم نشون بدم و نذارم یه سردی در یه فصل زندگیمون اون رو تبدیل کنه به خزون همیشه موندگار....البته این کار برای من جواب میده چون همسرم با ناراحتی من و دیدن نگرانی تو چشمام نفسش بند میاد و فکر میکنه فاجعه اتفاق افتاده.چه اشکالی داره وقتی  دل نگرانی فردا رو به وضوح تو دو قاشق غذا خوردن های او و چشم های بی تابش  میبینم بغلش کنم  و انقدر سربسرش بذارم تا غم نتونه مرد من رو با خودش به اعماق دریای  ناامیدی ببره.

یادمه بچه که بودم یه روز رفتیم خونه یکی از دوستای بابا مهمونی. ما سه چهار ساعت اونجا بودیم و من با اینکه عاشق پدر و مادر م بودم ولی اون شب اصلا دلم نمیخواست به خونه خودمون برگردم.قشنگی اون خونه و دست پخت عالی و لباس ها و ارایش خانم صاحب خونه اونقدر به چشم های من زیبا و رویایی میمود و مبلمان شیک و راحت خونشون انقدر برام جذاب بود و قربون صدقه رفتن های اونا تو چشمم 500 برابر جلوه میکرد که وقتی رسیدیم خونه معمولی خودمون بغض کرده بودم و میخواستم سر مامان بابام فریاد بکشم که منم از اونا میخوام.....ولی دو سال بعد که شنید م دخترشون با یه پسر بیکار و بیعار ازدواج کرده و مامانه و باباهه به مرز طلاق رسیدن و اون دختر کوچیکشون یه بار از خونه فرار کرده فهمیدم من فقط پوسته رویی این زندگی زیبا و رویایی رو دیده بودم و خیلی سالهاقبل موریانه بی تفاوتی و عیاشی های تک نفره پایه های این کلبه رو جویده بود وبعد  بابت فکرایی که با خودم کرده بودم مثل سگ پشیمون شدم و میخواستم دست همون مامان بی آرایش و و کلاس نذار!!! و همون  بابای بدون جین تو خونه!! رو ببوسم و بگم دوستشون دارم چون اونا قلب  ما رو با عشق پر کرده بودن و بهمون صداقت یاد داده بودن.

 

پ.ن.

پرسیده بودید برای ولنتاین چکارا میکنم.

برای ولنتاین هیچ چیزی نمیخوام برا علی بخرم. چون به نظرم مصنوعیه.حس ته دلم رو نشون نمیده.کمه .محدودیته.منو راضی نمیکنه.و در کل لوسه برای امسالمون !!!!!شرمنده همگی البته!

شاید شمع خوش بو و زیبای اتاقمون رو روشن کنم و یه شام خوب که علی عاشقشه (سیب زمینی سرخ کرده بلند و طلایی با تن ماهی وسطش!) درست کنم و تموم شب بین بازوهاش باشم و برای بار هزارم ازش بپرسم علی جون!! چی شد عاشق من شدی!!!!!!! و اون روشو بکنه به دیوار و بگه ای خدااااااااااااا!!!!!!باز این شروع کرد و من غش غش بخندم و بگم نه جون صمیم! امشب خاصه ! ووولووونتووووینوههههه!!!! و اونم بگه کوفتتتتتتتتتتتتتتتت!!! نمیشه جز با کتک و تو دهنی تو رو خوابوند انگار !!!! بکپ دیگه عزیزم!!!!!! و من لنگ و لگد بندازم  و بگم نه! من الان تو نیمه راست تختم که حوزه مدیریت منه و تو حق نداری پاتو تو قلمرو من بذاری! آهای!!!! اون انگشت شستت رو بردار از ناحیه من و اونم پاش رو تو هوا روی تموم قلمرو تختی من بگیره و بگه هوا رو که نخریدی!!!!خریدی؟ و من چشم غره برم و بگم اشکال نداره علی آقا !!!!! نوبت هوای ما هم میشه !!! و پشتم رو بکنم که من قهر کردم و یهو ببینم دستش رو محکم رو شکم من شوت کرد  چون میدونه چقدر بدم میاد و حساسم!! و باز لنگ و لقد و انگشت تو چش فرو رفتن و زر زر من و خنده اون و حرص من و همینجور تا الهه ولنتاین ببینه من بدون خریدن هیچ گل سرخ و عطر گرون قیمت و شکلات خارجی و ..... به یک انسان حس خوشبخت ترین  و عاشق ترین مرد دنیا رو میدم نه فقط 14 فوریه هر سال بلکه کل روزها و شب هاش رو........

 

پرشین کت

دیروز رییس بخش اعتباری تا منو دید با نیش باز تبریک گفت!!! همزمان داشتیم با دو سه تا از همکارهای خانوم که یادمه یه وقتایی میخواستن سر به تن من نباشه راه میرفتیم و اونا با تعجب به من نگاه کردند و چشماشون گرد شد.حالا قضیه اون تبریکه چی بود؟ یه شوخی یا چیزی تو همین مایه ها که اقای دکتر سر حال بوده و خواسته یه حرفی زده باشه و البته اینم بگم چون دید ما کلاس اجباری داریم میریم اونم بعد از وقت رسمی کار یه لبخندی هم چاشنی اش کرد که یعنی  ای بیچارههها!!!! حالا موقع   بریک  مگه اینا ول میکنن!! وقتی با سونوگرافی چشمی دیدن خبری نیس یکیشون یهو رو کرده به من میگه تو تا کی میخوای بخوری و بخوابی برا خودت!؟!!!!!!!! با خنده مسخره گفتم برا شما مشکلی پیش اومده حالا؟ گفت نه! منظورم اینه که پس کی میخوای بچه بیاری!!!!انگار سفارش میدی مثل همستر فروشی  45 روزه حاضرش میکنن!!!!!خلاصه الان چون حوصله تون سر میره که چطوری قانعشون کردم اونا رو فاکتور میگیرم و فقط میگم بعد از یک سخنرانی غرا و شیوا در مورد روشهای بار           داری    م  ص  نو   عی و رحم    اجا   ره     ای     و بررسی هر کدوم از منظر (ف  ق ه ) و وراثت و حقوق اجتماعی!!!!!!فرزندان حاصل از این نوع بارداری ها و کاشتنی ها!!!! با تحسین و احترام نگاهم کردند سه تایی و خفه خون گرفتن دیگه!!!!!حالا خوبه خودم مکالمه شون رو بارها با شوهر های بدبختشون شنیدم که فحش زیر و بالا رو به شوهره میدادن و  بالطبع با دماغ دهن کبود فرداش میومدن سرکار!!!!!!البته این بار خیلی حرص نخوردم ولی هوس کردم مثل یه  پرشین کت که یخورده با موشها بازی میکنه و بعد یهو حوصله اش سر میره و با اشاره ناخن های تیز و بلندش موشه رو پرت میکنه به دیوار و در جا میکشه  باهاشون رفتار کنم و ناک اوتشون کنم!!!!

اوههههههههههه! چقدر من کلمه اجنبی بکار بودم اینجا.پس برای کامل شدن متن یه اصطلاح انگلیسی  رو هم مینویسم.اول فارسیش رو بگم تا آمادگی داشته باشین !!!!

دیدین طرف داره حرف میزنه از مهمونی دیشبش و بهتون میگه راستی نمیدونی  فری چطوری میخورد!((ببخشید ببخشید)) مثل گاو هی خورد و خورد.اینجا چون نمیخواهیم حرف زشتی که زدین به شنونده بربخوره از کلمه ببخشید استفاده میکنیم.حالا انگلیسیش میشه  pardon my French   حالا چرا فرنچ بدبخت رو میگن!!؟ چون  کلا فرانسوی ها و انگلیسی ها خیلی چشم ندارن همدیگه رو ببینن و مثلا میخوان بگن انقدر زبون فرانسه زشت و بی تربیته!!! که انگار همش فحشه و میگن بابت  این کلمه فرانسوی  که گفتم(همون فحشه رو میگن) منو ببخشید.یه مثال انگلیسی میزنم:

 

He is really a bastord if you will pardon my French.

 

آها یه چیزی هم در مورد تو سی جان دیروزی یادم اومد که اضافه میکنم.این اصطلاحه آمریکاییه و همین طور که میدونین امریکا یکی از مستعمره های بریتانیای  کبیر بوده که بعدا به استقلال میرسه و چهارم  جولای هم که جشن بزرگ آتیش بازی و ...دارن هم بخاطر روز استقلال امریکا برگزار میشه.جان هم از اسم های اصیل انگلیسیه و برا تحقیر و خوار کردن انگلیسی ها این اصطلاح رو دارن امریکایی ها.هر چند الان خیلی در مورد کاربردش تو جامعه الان و امروزی امریکا مطمئن یستم که اگه کسی میدونه و بگه ممنون میشم.

راستی نگاه نو عزیز اصلاح کرده و گفته امروزه میگن    I wanna run to John   که خیلی ازش ممنونم.میگم اگه دوست دارین این چیزا رو من بذارم براتون و برا خودمم خیلی خوبه چون به روز میشه این فسیل دونیم!!!!قربون همگی.

 

 

 

to see john!

آقا ما مثلا سرمون به سنگ زمونه خورد!!! و به راه راست تر هدایت تر شدیم!!!!(رو رو برم!!!) در همین راستا نمازم رو سر وقت میخونم.نه طلبی ازش دارم و نه گله ای.خلاصه با هم چند وقته خیلی رفیق شدیم.حالا این بعد عرفانی منو داشته باشین تا بگم!

 

یه روز با حالتی بسیار عارفانه!!!! و در دل تسبیح گویان وارد وضوخونه شدم بعد دیدم بهتره قبل از وضو یه دستی هم به اب برسونیم!!!!!!!آقا با همون حالت وارد موضع!! شدم و گفتم بذار به این معتادان وبلاگی!!!! ثابت کنم در هر سنی که آدم باشه میتونه عادات ناپسند!!!رو ترک کنه و منم این بار با بدون شلوار و مانتو و بند و بساط میرم  جانی کوچولو رو ببینم!!!!و اتفاقی هم نمیفته !!!!! و نشستم.بعد این سر شیلنگ بی شعور رو گذاشتم تو افتابه و شیر رو هم باز کردم تا درجه آب تنظیم شه.آقا تو افکارم غرق بودم که یهو این شیلنگه مثل کارتون ها و به مانند یه مار زخمی وحشی دور خودش پیچید و صاف صورت منو هدف گرفت و از تو آفتابه در اومد و تا به خودم بیام کلی اب بهداشتی تو حلق و چشم و گوش و دهن و کله و مانتو و ریخت و هیکلم پاشیده شد و من از شوک حتی نمیتونستم ببندم اب رو!!! اقا خدا نصیبتون نکنه.آی حرص خوردم و تو دلم باعث وبانی این افتابه سازی رو لعنت کردم که نگو!!!حالا میخوام بلند شم مثل اینایی که کره خر روشون شاشیده نمیتونم حتی به خودم دست بزنم.از اونهمه اب معطر تو دهنم هم حال تهوع گرفته بودم و حالا سر کار با این ریخت و نجسی چطوری بیام بیرون.با گوشیم به رییسم زنگ زم که من اینجا گیر افتادم و فقط زنگ بزن آژانش و پلاستیک پهن کنین رو صندلیهاش تا من بیام بیرون!!!!!اونم اومد و حالا آی بخند !!!!آی بخند!!!! گفت چکار کردی با خودت؟!!!!! چرا دهنت خیسه اینجا آخه؟!!!! گفتم هیچی ! به شکر خوری افتادیم آخر عمری.خلاصه اگه 875490/1254468+9سالم هم بشه دیگه به شماها گوش نمیکنم که مگه آدم شلوارش رو در میاره و با اون وضع میره دسشویی!! خب دیدین من پیش بینیم خوب بود!!!!!کوففففففففففففت بگیره هر کی بخنده به من دیگه!!!!!!!

 

 

میان متن نوشت:

 

۱-اون روز اتفاقی گوشیم همرام بود و چون فوری رفتم تو سی جان !! کنم  بردمش با خودم و گذاشتم روی جالباسی داخل رست روم!!!!!خدا رحم کرد!!!

۲-تو انگلیسی یه اصطلاح خیلی غیر رسمی هست که میگه مثلا I wanna see John!!!! به معنی میخوام برم دسشویی.نه اینکه برم جان رو ببینم!!!!حالا چرا جان؟ چون یک نام کاملا تیپیک انگلیسی است و من تا جایی که یادم میاد این رو برای تحقیر  انگلیسی های عامی و قدیمی ساختند شاید توسط فرانسوی ها!!! نمونه اش رو تو فارس داریم.من خودم یادمه تو بچگی هامون که زمان جنگ بود بارها شنیده بودم یارو میگفت دارم میرم خدمت صدام!!!! یا مثلا برای نفاق بین شیعه و سنی این رو قدیم ها میگفتن که میرم خدمت خلیفه(هر دو به معنی دستشویی رفتن )و اینجوری نفرت و تحقیر خودشون رو نسبت به عراق و سنی نشون میدادن.البته خیلی ها واقعا نمیدونستن چرا اینو میگن و فقط شنیده بودن!!!

 

 

به مامان میگم  تو چرا اینقدر کارای مردونه میکنی؟شیر درست کردن و واشر خریدن و معافیت مالیاتی از شهرداری گرفتن و پایان کار گرفتن و ... که کار تو نبود که همه اون سالها دنبال این کارای زندگی بودی و بابا فقط میگفت مامانتون یه شیرزنه به خدا!!! و خرت میکرد و خودش راحت بود از اینهمه کار اداری.میگه آره! من کردم ولی تو نکن.بعد مثلا داره منو نصیحت میکنه!اونم جلوی علی!!!!!!!میگه من هر وقت بهت چیزی میدم (از پودر رخشویی و رب و روغن مایع و تن ماهی بگیر تا کوفته و سیر یرخ کرده و ...) خشک هاش رو بذار تو کابینت انبارکنی ات!!!!! و به شوهرت(حالا در یک قدمی علی واستاده!) هر وقت مواد غذایی خودتون تموم شد بگو رفتی و از سوپر این چیزایی که من بهت دادم رو خریدی و بعد ازش دوبرابر پولش رو بگیر و حالشو ببر!!!!!!!!

 معععععععععععععععع!!! جون من شما اگه جای این شوهر من بودین فکر نمیکردین تا حالا چند بار من جیب هاش رو ممکنه زده باشم!!! یا پولهاش رو از تو کیفش کش رفته باشم !!!یا طلای مامانش که گم شد حتما کار من بوده یا خونه مامانم اینا که میریم حتما یه نفر لقمه هاش رو میشماره و ....

یعنی این نصیحته آخه؟!!!! اونم جلوی شوهر آدم!!!!!!بهش میگم چطوری جلسه بعد روی جعل امضای چک های شوهرم با هم کار کنیم؟ نصف –نصف!!!!!!میخنده میگه من که با علی جانم رودرواسی ندارم که!!!!! و علی تا مدتی به هوا و ملکول های قشنگش خیره شده بود و دهنش این هوا!!!!!!!! باز مونده بود!!!!

خدایا شکرت!ننه ما رو حفظ کن! حالا که داریم مطلقه میشیم  که بیشتر دیگه!!!!!

 

 

 

سوتی ابوی!!

شب جمعه خونه مامان اینا موندیم چون فرداش مراسم داشتیم و حضور خواهران و برادران غیور نیزلازم بود.(سالگرد سپهر ). به خاطر سردی هوا از هیچ کس نخواستیم بیاد سر خاک و تسلیت تلفنی اقوام رو هم پذیرفتیم.....البته به خواست مامان بود که گفت هزینه هاش رو به  مسجدی که سپهر  همیشه میرفت هدیه کنیم بهتره و بیشتر راضیه داداشیتون......

 

تو اتاق بابایی سهیل یه بخاری کار گذاشته که لوله هاش فقط ه درد دماغ خودش میخوره!!!!استاندارد هست البته ولی این مامان گیر میداد که اون دفعه هم که شما اون اتاق خوابیدین من تا صبح مردم از ترس و خب نمی شد که هر دقیقه بیاد تو و ما رو چک کنه ببینه زنده ایم یا مردیم دور از جون شما و بنده خدا اون شب هم همش میگفت ترو خدا مواظب باشین.منم گفتم کاری نداره که !! کلا در رو باز میذاریم تا شما ببینی  نمردیم هنوز!!!! و علی یه چشم غره رفت که یعنی شما غلط میکنی لای در رو باز بذاری!!!!!!این شوهر من خیلی جلوی بابا اینا  تریپ کلاس داره .(چشمک!) مثلا امکان نداره کسی بتونه اونو با گرم کن راحتی ببینه  همیشه جین پاشه  حتی موقع غذا و ماها که اصولا خونواده راحتی هستیم و بابامون با شلوارک جلومون همیشه رژه میرفته و مامانمون شکر خدا تازگیها فهمیده  دامن رو آدم میتونه موقع نشستن کمی تا قسمتی هم  در جهت پوشش اندام های زیرین!!!!! ازش استفاده کنه!!!! برامون عجیبه که چطور یه آدم میتونه حتی با جین بره دست شویی و تازه با همون هم بخوابه!!!!اوایل عقدمون این بابا خودش رو میکشت وومامان هزار جور پیژامه مامان دوز رنگ و وارنگ برا علی میاورد و اونم به من گفته بود سرم بره عصمت و عفتم(کاوه خوبی؟) با زیر شلواری نمیذارم بره!!!!!خلاصه  که علی از اون لحاظ نمیذاشت در باز بمونه که بچه کلا با انواع واقسام  پوششها  موقع خواب مشکل داره و ریلکس نیست و رویتش در اون حالت غیر رسمی توسط بقیه فاجعه به شمار میاد.

القصه ما رفتیم بخوابیم و لای در رو هم کمی باز گذاشتیم .علی گفت چقدر با نور این شعله بخاری  اتاق رویایی و شاعرانه شده که با یه پس گردنی ارشاد شد  و بهش حالی کردم که من همه این داستان ها رو دوم دبستان خوندم!!!!

-میگم علی! اگه امشب گاز گرفت پاچمون رو و مردیم تو از همین الان قول مردونه میدی نذاری یه دونه حوری هم بهت نزدیک شه اون دنیا!؟

-ولله عزیزم من همچین قولی نمیتونم بدم!!! وقتی خدا خودش صلاح دونسته اونجا حوری از سر و کله من بالا بره دیگه من خر کی باشم!!!!!!

-ای الهی بترکی!!!!کاری نکن چادرم روبه کمرم ببندم و تا اومدی بچسبی به حوری ها بزنم تو سر و کله ات و آبروت رو اونجا ببرم !!!!!

-سوژه مورد نظر  با نیش باز به من نگاه میکند !!!!!!!!و میخندد......

-میگم علی جان! چطوره قبل از اینکه حوری ها دوره ات کنن یه سر بیای اتاق بهشتی من  و در انتخاب یکی از اونهمه حوری نرینه  گردن کلفت که به صف جلوم واستادن بهم کنک کنی!!!!هر چی باشه تو شوهر من بودی و بهت اعتماد دارم!!!!!

- نگاه غضب آلوده و غنج رفتن دل من و ایضا خنک شدنش!!!

-چیه!!؟ به ما که رسید حوری ها تپید!!!!!حالا قول میدی یا نه؟!!!

-بذار فکرامو بکنم بعدا میگم بهت!

-پس منم بخوابم هر وقت فکراتو کردی بیدارم کن بوست کنم شب بخیر بهت بگم.

حالا تو این کشتی گرفتن ها و تو سر و کله زدن ها مامان نگران شده که این صداهای خفه و ریز چیه که از تو اتاق اومده و صبح گفت داشتم سکته میکردم ! منم گفتم ما که اینقدر با سر و صدا جون نمیدیم!!! بهش میگن مرگ آرام مادر جان!!!!!!! داشتیم  با علی  برا هم جوک تعریف میکردیم!!! و تا مامان  اومد وارد جزییات!!! بشه زدم از تو آشپزخونه بیرون!!!

 

مکالمه بابایی با راننده آژانس که ازدورادور آشنا هم هستن با هم:

-خدا حفظتون کنه اینقدر لطف دارین به ما.(راننده خودش رفته بود و برا سپهر گل خریده بود چون تومسیر گلفروشی ها صبح زود جمعه تعطیل بودن).

اختیار دارین جناب! ما مشتری  خوب و فعال مثل شما زیاد نداریم که!(فقط در دو روز تو تابستون که مهمون داشتیم  بابا 200 تومن به آژانس بیعانه داده بود.اونم آژانسی که مشتری هاش اکثرا  مسیر های داخلی و  کوتاه دارن!!)

-راستی آقای فلانی! مرحوم پدر در قید حیا ت بودن هنوز  یا مرحوم مادر؟!!!! همش یادم میره! 

و اینجا بود که من و علی مردیم از خنده و پقی هم صدامون بلند شد و بابا برگشت با تعجب نگاه کرد بهمون.راننده بدبخت نه روش میشد بخنده و نه میتونست خودشو نگه داره!!!!

بابا قبلا از اون آقاهه در مورد پدر و مادرش پرسیده بود و میدونست یکیشون فوت کرده ولی یادش نبود کدومشون و طفلی خواسته بود مثل ابا  احترام در موردشون صحبت کنه!!!!باز بگین صمیم به کی رفته!!!! بابا خونوادگیه!!! میفهمین؟!!!!!!

خیط!!!!!!!!!!!!

چون این روزا سرخوشم!!!! و دلم نمیاد فله ای کامنت جواب بدم  بیشترش رو تایید نمیکنم تا سر فرصت بخونمشون و فک کنم چی بنویسم تا مثل این میقاسات!!! عزیز  که سوهان روح من شده و فقط با کتک و اردنگی حالش جا میاد!!!!تو پاچه اش بره!!!! چی بره ؟نمیدونم!!!!(خوبی تو ؟!!!)

آقا دیروز من هول هولکی اومدم ساعت ۲.۳۰ خونه تا منو به زور نگه ندارن سرکار!!!تازه شیرینی مامان جون خونم هم افتاده بود پایین و دلم خیلی تنگ شده بود براشون.بدو بدو رفتم و دیدم به به مامام جون برام یه قابلمه باقالی پلو با مرغ و دلتونم نخواد یه ظرف بزرگ اش رشته داده پدر جون بیاره برامون و بنده خدا پدر جون پیاده اومده خونه ما و دیده کلید همراهش نیست و باز با اینهمه وسیله برگشته و خلاصه خیلی خندیدم و گفتم خب نازی!!!! یه ماشین سوار میشدین و یه کورس میومدین !!!!و اونم گفت ما که مثل شما ناز نازی ها نیستیم که دو قدم پیاده راه نریم و زد پشتم و گفت پدر سوخته با زبونش!!!!!!! خلاصه علی زنگ زد و گفت صمیم بدو برو خونه که یه مهمون خاص دارم و یکی از این کله گنده هاست و کارم گیرشه و یارو میخواد حتما بیاد خونه و شیرینی و میوه و شکلات و ... بخر و اگر هم زنگ زد بگو من تا ساعت ۸ میرسم.منم ساعت ۶ با کلی وسیله و خرید دسیدم پشت در و دیدم ای دل غافل!!!!! دسته کلیدم تو کشوم میز اداره جا مونده و خلاصه گفتم مهم نیست! میرم خونه صاحب خونه مهربون و اونجا منتظرم و تازه خونه هم که تمیزه و فقط یه گردگیری لازم داره و میوه ها هم که واکس داره و فقط باید برقی بشورمشون!!!و با این تصورات زیبا!!! زنگ زدم و دیدم بههههههه! اونام که نیستن!!!! سریع ماشین گرفتم رفتم خونه مامان جون تا از سرما تو پله هایخ نزنم و به علی هم زنگ بزنم! و بگم به اون اقاهه ندا بده که من نیستم ولی هستیم !!!!!! بعد دیم ای جان!! گوشیم رو صبح خونه جا گذاشتم و وقتی رسیدم خونه مامان جون دیدم گوشی علی هم شارژ نداشته و اقا فرتی زده و خاموشش کرده و چجون تو کلاس استادش اجازه نمیده کسی تلفن داشته باشه و مدیر دفترش هم پیام فوری بده به کسی نیست!!!! کلی موهام رو کندم از حرص!!!! بعد یادم افتاد که خب کلید پدر جون رو بگیرم چون ایشون یدونه از خونه ما زاپاس داره!!! بعد فهمیدم که  کلید یدک پدر جون تو کیف عطی جا مونده چون یا بار برامون چیزی آورده بود و دیگه به باباش نداده بود.بعد کاشف به عمل اومد که عطی کلاسش این روزا تا ۹ شب طول میکشه و فقط دوست دارم منو تصورکنین که چه حرصی خوردم!!!!!!! نه اداره میتونم برم و کلید بیارم و نه میتونم برم خونه و تمیزش کنم و نه میتونم به علی پیام بدم که به اقاهه زنگ بزنه و نه میتونم از حرص  نفس بکشم حتی!!!!!!!!!!!!خلاصه علی ساعت ۹ اومد و منم یه ربع قبلش بدو خودمو رسونده بودم خونه و فقط وقت کردم آی دی کالر رو چک کنم که یادم افتاده بود من که اصلا شماره اون اقاهه رو نداشتم از اول که!!!!!!!!!!!!خلاصه چند تا گاز پدر مادر دار از پاچه علی گرفتم و در اقدامی متحیر العقوالانه رفتم تو اتاق و در رو هم بستم و خوابیدم!!!!!!!!!! از صدای علی فهمیدم که اون قرار کنسلشده و یارو خیلی هم بهش برخورده که ما جواب تلفن هاش رو هم ندادیم و علی مونده بود و دو نفر که مثلا باهاش قهر کرده بودن!!!!!!!!!!! حالا این وسط به خودم فحش میدم که کاش شامه رو خورده بودم و بعد خودم رو تاب میدادم و قهر میکردم مثلا!!!!! تازه دلیلم هم این بود که چرا علی یه زنگ نزده وسط کلاس و ببینه من زنده ام یا مرده ام تو سرماها!!!!!!!!!!!!!! الهی بمیرم برا علی جانم که اینقدر با این آدم با فرهنگ و منطقی مثل من داره زندگی میکنه و واقعا هم خوشبخته!!!!!!!!!!!!!!!!!!بعد برام عجیب بود که چرا علی داره دست پیش میگیره و ناراحت تر از منه!خلاصه امروز که زنگ زدم مامان جون دیدم گرد و خاک کردن پشت تلفت واسه شوهر مردم!!!!(علی!) و کللی دعواش کردن که چرا به دختره یه زنگ نزدی که  دق کرد از بس بخاطر مهمون تو و آبروت حرص خورد و چرا اینقدر اذیتش میکنی!!!!!!(الهی بمیرم براش!) و بیچاره شوهره هم از در خورده هم از دیوار!!!!انقدر دلم براش سوخت  که نگو.خدایی بعضی آقایون خیلی گناهی هستن و این شوهر ما هم از اون دسته نادر و کمیابه!!!!!!

 

پ.ن.

البته اینم بگم که حالا نوبت اونه که ناز کنه و منت کشی  های من شروع شده!! نه بوس میکنه آدم رو نه چشماش اونهمه مهربونه!!!!!!!!!!!!این علی وقتی ته دلش یخورده دلگیر میشه نگاهش هم سرما داره برا من!!!!.تازه یادش هم افتاده که من دفعه چندمم هست که از این کارا میکنم!!!!! و منم طبق معموا از همون که دیوارش بلنده!!!!!!!!حاشا و کلا از صمیم!!!!!!!!!!!!!!خدا به دور!

 

خانم مادر شوهر......

روز پنجشنبه  شله زرد نذری صبا با کلیه امکانات رفاهی به مدعوین از قبیل ناهار  و میوه و چای و شیرینی گردویی و شستن ظرف های ناهار توسط میهمانان محترم و دیگ سابی توسط مادر شوهر  جوگیر شده و مهربان و یک عدد جاری  همش فدات شم گو!!!!و پخش و توزیع در ظروف کوچک و حرف های خنده دار مامان و  پشت چشم نازک کردن های مادر شوهر محترم میزبان!!!! به سلامتی و خوبی و حال و هوای عرفانی برگزار شد و ما الان صحیح و سالم در خدمت شما هستیم و تازه از آن روز  ارادتمان به خدا جونمان بیشتر هم شده و اول وقت نمازمان را هم میخوانیم!!!

پارسال که صبا روز عاشورا  خیلی حالش خراب بود و خونه مامان  بود و ما هنوز نفهمیده بودیم دردش چیه و مامان مثل شمع آب میشد با دیدن صبا ، نذر کرد سال بعد که انشالله حال صبا خوب شد و تونست نذرش رو خونه خودش و با دست های خودش برگزار کنه همه هزینه هاش رو مامان تقبل کنه و شکرانه سلامتی اونو بجا بیاره.خیلی برای همه دعا کردم و بخصوص گرمی  و محبت خونواده ها رو از خدا خواستم و برطرف شدن مشکلات  همه بخصوص جوونها رو آرزو کردم.اون روز من و صبا و مامان بودیم و جاری و مادر شوهرش که اومده بودن کمک کنن و منم نامردی نکردم و خوب گذاشتم بندگان خدا خود شیرینی کنن و جلوشون رو هم نگرفتم و به امر خطیر مطالعه مجله و کتب پلیسی پرداختم و چای و پذیرایی همه میهمانان!!!! رو البته تقبل کردم.رو تخت دراز کشیده بودم و دختر جاری صبا اومد کنارم و بهم نگاه کرد.ما کلا خیلی رفت و آمدی با مادر شوهر  و خونواده صبا نداریم.یعنی داشتیم ولی بهتر دیدیم نداشته باشیم ولی  خدا رو شکر  اخیرا رابطه صبا خیلی باهاشون بهتر شده و خلاصه من دو سه باری این وروجک 8 ساله  رو دیده بودم .عکس های باربی ش رو نشونم داد و منم کلی تعریف کردم و نازش کردم و گفتم چقدر بزرگ شده و یهو بچه خک شد روی صورتم و لپ های منو گرفت و کشید و گفت  گوگولی مگوووووووولیییییییییییییی!!!!!!!چقدر تو نازی!!!!!!!!!!!!!!!!!!

من: مععععععععععععععععععع!! و چشمام هووجور گرد و گشاد مونده بود تو صورت بچه!!! کلی بعدش بغلش کردم و با هم خندیدیم ولی انقدر خوشم اومده بود از خودش و  خودم!!!!! به علی میگم بین بچه  به این کوچیکی فهمیده من چقدر با نمکم بعد تو همش منو با کتک و ضرب و شتم،نوازش میکنی!!!!! میگه خب همونه دیگه!! اگه عقلش میرسید میفهمید زیر این گوگولی مگولی  چه آدمی  داره نگاش میکنه!!! کلا این شوهر جان من خدای آدم ضایع کنی و توپ تو احساسا ت آدم   درکنی !!!!! می باشد.

شبش مامان خونه ما موند چون بابا  تو هیات بودن.این روزا دلمون خیلی برای سپهر تنگ میشه.همیشه سرش شلوغ بود و اصلا دو سه روزی خونه نمیومد و تو خیمه ها بود.با مامان صبح جمعه رفتیم سر  خاک و کلی جلوی خودم رو گرفتم .

این مامان من خیلی مهربون و باحاله.تو این چند روزه دلم کلی براش کباب شد. و الان اولین دعای سر نمازم سلامتی مامانه و همیشه سالم موندن و روپا بودنش.خیلی آدم مستقلیه و اگه از خستگی هم در حال افتادن باشه هیچ وقت نمیگه برای من این کار رو بکنین و کمکم کنین.روز شنبه که با علی و مامان رفته بودیم بانک خون تا اونا خون بدن و من بمیرم بازم از ترس!!!! و نتونم خون بدم مامان دید تو این هوای سرد و برفی  چند تا رفتگر با کفش های پلاستیکی  دارن خیابون رو تمیز میکن و برفها رو می روبن!! رفت و بعد از تشکرحسابی ازشون نفری ...... تومن داد (ریا نشه خواهر!!!!!)و خواست برای  اون هم دعا کنن.من حال میکنم با این آدمایی که پولاشون رو فقط برای بعد از مردنشون (دور از جون همه!) نمیذارن و به خوشی خودشون و بقیه اهمیت میدن.خلاصه شب مامان خوابید خونه ما و فردا هم ناهار رو با هم بودیم و منم برا شامشون خورشت به آلو درست کردم و دادم مامان ببره برا خودش و بابا و نخواد دیگه با خستگی شام درست کنه.

حالا از شیرین کاریهای این مامان خانوم جلوی مادر شوهر صبا:( در حال هم زدن قابلمه شله زرد ) انشالله سال بعد بچه ات صحیح و سالم بغلت باشه و  نذرت رو ادا کنی!!!! صبا در حال انفجار از گفتن همچین دعایی جلوی مادر شوهر گرام که آدمی تو فامیلشون نمونده که ایشون بهش نگفته باشه پسر بدبختم داره در حسرت بچه میسوزه!!!!!!! و این زن و شوهر  بی خیال هم غمشون نیست با این حرفا! خدایی نکرده خواهر منه دیگه!!و قیافه مامان  و لبخند گشادی که میزد هم خیلی  بامزه و دیدنی بود و منم هر و هر میخندیدم و مادر شوهر صبا با تعجب نیگاه میکرد که این خل ها دیگه کی هستن بابا؟!!!!!! تازه جاریش که یه بچه داره زود گفت پس برا من چرا دعا نکردین ؟!!!!!!!!!! نگو ایشون فعلا دنبال بچه دوم هستن و خدا ایشالله قسمتشون کنه!!!!! مامان هم گفت جمع حاضر یکی یه بچه سال دیگه و منم به شکم  خانم مادر شوهر نگاه کردم و پقی زدم زیر خنده و صبا زیر لب گفت کوووووووووووفففففففففففففتتتتتتتت!!!!! تو کی خفه میشی من راحت شم!!!؟ و منم با ابرو به شیکم حاچ خانوم اشاره کردم و سوت  بلند زدم!!!!خلاصه حالی بردیم بس عظیم!!خانوم مادر شوهر هم تمام مدت به زنجیر و مدال  کذایی من چشم دوخته بود و منم رفتم یه مشت اسپند ریختم برای جمع و دو سه دور هم دور سر خودم و گردنبندم چرخوندم و جاری بلاهه مرده بود از خنده!!!! بعدشم این صبا به دوستش که اومده بود سهم سالیانش رو ببره و همش میگفت زود باش صبا!! برادر شوهرم بیرون منتظره و عصبانی میشه الان!!! رو کرد و گفت بهههههههههه!!! یعنی تو هنوز فامیل شوهر رو بعد از اینهمه سال آدم حساب میکنی؟!!!!! و یهو دیدیم  خانوم مادر شوهر پشت سر صبا واستاده  و لبخند شیطانی به لب داشت!!!!! خدایی  خیط بازاری بود اون روز!!!به صبا میگم نذر کن اگه سال دیگه شوهرت طلاقت نداد یه ظرف هم به فقیر فقرای دور و بر خونه ات بدی!!!!! ولله!!!!!

تازه از خاطرات  بیاد ماندنی دوران نامزدی مامان اینا که مامان  با مدل مخصوص خودش تعریف میکرد و خیلی علی خندید هم که نگو و نپرس!!!! آخرش بود این دو روزه .مردیم از خنده.....

 

 

پ.ن.

دنیا همینه .....یه روز غصه و یه روز خنده.....

بازم ممنون از همه دوستان خوب و مهربون بابت شیرین عزیز.......