بچه ها برای اون قضیه بردن اب کرفس با خودم ... به فرشندهه که گفتم متوجه شدم که روی لیوان درب مخصوص میذاره و تو پلاستیک بهم میده ببرم با خودم..چقدر راحت میشه نتیجه گرفت وقتی معطل نمی شینی دنیا یک کار بکنه برات و خودت دست به کار میشی ...
من تو زندگیم دوره هایی رو گذروندم . الان با این سانت سانت کاهش سایز و گرم گرم وزن کم کردن حس سبکبالی و خوشحالی ام رو وقتی میشه کامل فهمید که سابقه اون دوران من رو بدونید . تو وب رژیمی ام هم نوشته بودم که یک روز به خودم اومدم دیدم ۱۰۵ کیلو شدم. اینا رو صمیم می نویسه براتون نه تبلیغات یک رژیم کاهش وزن!! میخوام بگم چون من رو می شناسید خیلی و با زندگی و روحیات و اخلاق هام تا حد زیادی دوستان اینجا آشنا هستند درک می کنند که وقتی میگم کراهت داشتم از خودم یعنی چی ..قبلا هم گفتم من از نوزادی ام تا حالا یاد ندارم لاغر یا متناسب بوده باشم . هیچ وقت یادم نمیره با چه حسرتی نگاه میکردم به مانتوی دوست همکلاسی دبستانم که پشت مانتوش کمر آویزون داشت و چقدر به تنش زیبا بود . من اون موقع ها اصلا خودم رو دوست نداشتم .بچه بودم ها ولی میدونستم هیکل و چاقالو و گنده هستم . هیچ وقت یادم نمیره چطور وقتی یک روز راهنمایی که بودم با مامان رفتیم یک کفاشی بود تو فلسطین که اسپرت میفروخت و اقاهه بهم گفت دختر جان تو هم روی پات چاقه هم زیر پات هم بغل پات ..اصلا پات سینه داره!! انقدررررررررر از پاهام بدم اومد اون روز ..حتی فکر نکردم با خودم که این نظر این آقاست و شاید نظر بقیه اینطور نباشه .یک بار کاملا یادمه راهنمایی بودم و مامان از همسایه بغلی که چند تا لبااس برای فروش اورده بود یک مانتوی سورمه ای مدرسه خرید برام ..سر سفره بود گفت بعد ناهارت اینو بپوش من هم گفتم نه تنگه!! گفت هنوز که تنت نکردی بپوش من هم اصرار که تنگه و مامان رو به حدی دیوانه کردم که زد تو کله ی خودش از دست من!! یعنی تا این حد پتانسیل داشتم در بچگی!!! همیشه در حال کشیدن بغل مانتوها بودم که نچسبه بهم ... زمستون ها عزا می گرفتم ..ای خدا گوساله بودم حالا گاو میشم تو این لباس ها!!!! عمدا نمی پوشیدم و میگفتم نه سردم نیست ولی نمیخواستم دیگه عریض و طویل تر بشم با یک کاپشن . بزرگ تر که شدم فهمیدم نه بابا انگار دیگه خیلی تشک خوشخواب شدم برای خودم!! بچه های لاغر دبیرستان سعدی با اون دست های دراز والیبالیستی شون ...بچه های لاغر یا ساده دانشکده ..خدایا چرا چند تا چاق نیست دور وبرم من یک ذره راحت شم ؟!! تو دانشکده که بودم سال اخر رژیم گرفتم و بیست کیلو کم کردم..خیلی حس خوبی بود هنوزم زیر دندونم هست مزه اش ..بعد ازدواج کردم و ذره ذره چربی ها و بی ملاحظه گیها برگشت . تو رستوران دیگه راحت نوشابه میخوردم ..بیرون چیپس میخوردم .. بیرون خوردن هام با نامزدم بیشتر و بیشتر شده بود . قد تقریبا بلند یک و هفتاد و اینا همیشه باعث میشد چاقی من پخش باشه در بدنم و همین هم گولم میزد همیشه ...قبل از بارداری دوباره ۲۰ کیلو کم کرده بودم و داشتم حس های زیبای سبکی رو تجربه میکردم که فهمیدم باردار هستم ..در دورن حاملگی تا حدی مراقب وزنم بودم و نهایتا ۹ کیلو فکر کنم زیاد شد . بعد هم اوایل تولد پسرک خوب بودم تقریبا و باز دوباره کم کم و کم کم اضافه شد ...هی توجیه میکردم خودم رو ..هی میگفتم دارم شیر میدم..کارم سخته ..وقت ناهار ندارم ..حالا اینو بخورم از فردا میوه و سبزی بیشتر میشه و ذره ذره اومد و نشست و نرفت ...الان با این که خیلی تازه ورزش رو شروع کردم و کم کم دارم سایز کم میکنم و بدنم فرم میگیره هنوز هم مثل بچه مدرسه ای ها ذوق می کنم وقتی مانتوم گشادتر میشه ..وقتی یک مهمونی دعوت میشم و میدونم فلان لباس دیگه داره اندازه ام میشه ... باید چاق بوده باشی ...باید اونایی که دوستت دارن با تاسف و غریبه ها با کراهت نگاهت کرده باشند که بفهمی چی دارم میگم .. یک سوال من همیشه این بوده که خانم ها و دخترهایی که باریک و لاغرندچرا اینقدر زیاد شیک پوش نیستند ؟ آخه اون ها که همه چیز میتونند بخرن و همه چیز سایزشون هست ..الان خدا رو شکر فهمیدم دیگه که لاغری و سلیقه دو چیز متفاوت هست در دنیا ... الان مثل تشنه ها شدم ..منتظرم فلان چیز رو بگیرم ..فلان کار رو بکنم..اخرین باری که مثل ادم رفتم کوه شاید ۱۰ سال پیش بود همون موقع که اوج دوران سبک وزنی و لاغری من بود ..دو سه ساعت انگار نه انگار ..نه کمرم درد گرفته بود نه پاهام ..الان منتظرم کمتر و کمتر بشه وزنم و این بار وقتی جلوی پله های کوهسنگی وامیستم دل دل نکنم که برم یا نرم ..من هیچ وقت چاق گرد یا بدفرم نبودم ولی بین کمر و زانو!! جمع میشد مثل خیلی از خانم های دیگه . من زشت نبودم ..ولی اونی نبودم که از خودم تصور داشتم .
میگن هدف باید چالشی باشه تا بهت انگیزه بده .. کم کردن وزن یکی از بزرگترین چالش های من بوده همیشه و برای همین وقتی سربالایی هاش رو میرم بالا اینقدر انرزی و حس خوب میگیرم..نگاه کنید الان تند تند دارم می نویسم از روزهام ..چیزهای معمولی و اتفاقات ساده ولی یک انگیزه ای یک چیزی در من بیدار شده و اون هم دوست داشتن خودمه . تحسین ته نگاه های همسرم رو می فهمم ..دست هاش رو که دور کمرم میذاره برام دوست داشتنی تر شدن و مثل بعضی وقت ها فکر نمی کنم این طفلک دست رو روی کمر که نذاشته روی کوه های نشابور گذاشته!!! من اصلا به خودم رحم ندارم وقتی سرزنش می کنم خودم رو ..با شدت تمام .. مچاله میشم در درون و یک معلم سخت گیر و عبوس هی سر کودک زنده و توانی درون من داد میزنه ..این بار چوب معلمه رو شکستم انداختم تو صورتش و بهش گفتم دیگه حق نداره با من اینطوری حرف بزنه ..الان معلمه رو مجبور می کنم بره برام سبزیجات بخره و واسته پای گاز درستش کنه با احترام بذاره جلوم بگه بخور عزیز دلم ..بخور قدرتت بیشتر بشه ...چه لباس هایی که با ذوق وشوق خریدم و وقتی پوشیدم چشم هام خاکستری و نگاهم سرد شد ..چه مهمونی ها که با شوق و تحسین به اندام زیبای بقیه نگاه کردم و گفتم کی میشه من هم اینطوری بتونم باشم ..چه قدر حس بدی داشتم وقت هایی که می دیدم همسرم کور نیست و زن های دیگه رو میبینه و مغز هم داره و مقایسه هم میکنه ...الان انگار سوار ترن شهر بازی شدم..همون که از تونل وحشت رد میشه و بچه ها سوارش میشن و اروم اروم حرکت میکنه .. میدونی ترن هوایی نیست که ببردتت بالا و تند و سریع و بی امان بیارتت پایین و زود تموم شه و وقتی میای بیرون گیج باشی و پر از هزار دلهره و لذت و استرس ...این قطار اروم حرکت میکنه بعضی ها بهت میخندن و بعضی ها پوزخند میزنن ولی میدونی که بلاخره بعد از گذشتن از اون تونل سیاه که از بچگی ازش می ترسیدی بعدش نور هست و باز چراغ ها و خنده ها رو میتونی ببینی .. الان هر روز به خودم نگاه میکنم و دیگه تلقین این که من زیباتر و سالم تر هستم نیست ..خود خود واقعیته که هر روز بهتر دارم میبینمش ..اون وقته که وقتی میگم صورتم هلویی شده از شدت تحرک باید باشی تا ببینی که این رنگ چقدر بهم میاد و از کجا شروع کردم تا به این رنگ رسیدم و چرا اینقدر ریز ریز این تغییرات رو مینویسم تا نتیجه زحمت هام رو بذارم جلوی خودم و بغلشون کنم و بگم صمیم ... کافیه اراده کنی ...
این هم برای دوستان گلم .ببینید چقدر بی تعارف هستم باهاتون که اسرارم رو می نویسم اینجا!
سایزهای من روز اول ...سوم...... هشتم ...بعد از شروع ورزش
(بالای شکم / وسط شکم / زیر شکم :که سخت ترین بخش برای لاغر شدن هست )
بالای شکم : ۹۶ ...........۹۳........... ۹۱
وسط شکم : ۹۹............ ۹۷............ ۹۴
زیر شکم : ۱۱۴ ..........۱۰۹............۱۰۰
یعنی ۱۴ سانت ...شوخی نیست ها ...
با سایزهای قبلی من هنوز هم بیریخت نبودم... اصلا ..همیشه هم بلد بودم با لباس مناسب بپوشونمشون ولی خب الان فکر کن یکهو شکم آدم ۱۴ سانت کم بشه تو هشت روز ...
میوه میخورم.. یک روز در میون آب کرفس میخورم .. شب ۸ ساعت میخوابم ... لبخند میزنم ...برای خودم هدیه می خرم مثلا اول مهر یک جا مدادی خیلی خوشگل خریدم برای خودم..این اب کرفسه خیلی جلوی اشتها رو میگیره ..شام بیشتر از ۵ تا قاشق برنج واقعا میل ندارم و وقتی یادم میاد چطوری با لذت ورزش میکردم و عرق میریختم حیفم میاد پرخوری کنم ..
مربیمون به همه بچه ها گفت ایشون نمونه کامل کاهش وزن با انرژی های مثبت هستند ...تا خود خونه از ذوق داشتم به همه لبخند میزدم ... یک عده باورشون نمیشه من رژیم ندارم و روزی دو تا شیرینی دارم میخورم ....ضمنا ناهار رو به صورت ساندیچی و سبک حدودای ساعت ۱۲ میخورم و سه ساعت حداقل قبل از کلاس معده ام سبک و خالی هست ..
وزنم حداکثر دو کیلو شاید کم شده باشه و اصلا روش حساس نیستم الان ..این کاهش سایز همون بافت های پخش و پلای چربی بودن که وزنشون کمه ولی حجم زیادی رو می گرفتن در بین ماهیچه های من ...
یک دست قشنگ بزنید برای صمیم و یادتون باشه من اراده کردم و تجسم می کنم هر روز خودم رو در لباس های زیبام و بدن کاملا نرم و انعطاف پذیرم ...
سرشار از حس دوست داشتنی بودنم این روزها ...