من و همسرم عاشقانه هم را دوست داریم.

صمیم-۲۹و اندی سن!- 12ساله ازدواج کرده-همسر و پسرکش رو میپرسته- عاشق تر از اونا کسی هست؟

من و همسرم عاشقانه هم را دوست داریم.

صمیم-۲۹و اندی سن!- 12ساله ازدواج کرده-همسر و پسرکش رو میپرسته- عاشق تر از اونا کسی هست؟

گذر از این آستانه ...

 

بچه ها برای  اون قضیه بردن اب  کرفس با خودم  ... به فرشندهه که گفتم متوجه شدم که روی  لیوان درب  مخصوص میذاره  و تو پلاستیک بهم میده ببرم با خودم..چقدر  راحت میشه نتیجه گرفت وقتی معطل نمی شینی  دنیا یک کار بکنه برات  و خودت دست به کار  میشی ...  

 

 من تو زندگیم دوره هایی رو گذروندم . الان با این سانت سانت کاهش سایز و گرم گرم وزن کم کردن  حس سبکبالی و خوشحالی ام رو وقتی  میشه کامل  فهمید که سابقه اون دوران من رو بدونید . تو وب رژیمی  ام هم نوشته بودم که یک روز به خودم اومدم دیدم ۱۰۵ کیلو شدم. اینا رو صمیم  می نویسه براتون نه تبلیغات یک رژیم  کاهش وزن!! میخوام بگم چون من رو می شناسید خیلی  و با زندگی و روحیات و  اخلاق هام تا حد زیادی  دوستان اینجا آشنا هستند درک می کنند که وقتی  میگم کراهت داشتم از خودم یعنی  چی ..قبلا هم گفتم من از  نوزادی  ام تا حالا یاد ندارم لاغر یا متناسب بوده باشم . هیچ وقت یادم نمیره  با چه حسرتی نگاه میکردم به  مانتوی  دوست همکلاسی  دبستانم که پشت مانتوش  کمر  آویزون داشت و چقدر به تنش زیبا بود . من اون موقع ها  اصلا خودم رو دوست نداشتم .بچه بودم ها  ولی  میدونستم هیکل و چاقالو و گنده هستم . هیچ وقت یادم نمیره چطور وقتی  یک روز راهنمایی که بودم با مامان رفتیم یک کفاشی بود تو فلسطین که اسپرت میفروخت و اقاهه بهم گفت دختر جان تو هم روی  پات چاقه هم زیر پات  هم بغل  پات ..اصلا پات سینه داره!! انقدررررررررر از پاهام بدم اومد اون روز ..حتی فکر  نکردم با خودم که این نظر  این آقاست و شاید نظر بقیه اینطور نباشه .یک بار کاملا یادمه راهنمایی بودم و  مامان از همسایه بغلی که چند تا لبااس برای فروش  اورده بود یک مانتوی سورمه ای  مدرسه خرید برام ..سر سفره بود گفت بعد ناهارت  اینو بپوش  من هم گفتم نه تنگه!! گفت هنوز که تنت نکردی  بپوش  من هم اصرار که تنگه و  مامان رو به حدی  دیوانه کردم که زد تو کله ی  خودش  از دست من!! یعنی  تا این حد پتانسیل  داشتم در بچگی!!! همیشه در  حال کشیدن بغل مانتوها بودم که نچسبه بهم ... زمستون ها  عزا می گرفتم ..ای  خدا گوساله بودم حالا گاو میشم تو این لباس ها!!!! عمدا نمی پوشیدم و میگفتم نه سردم نیست ولی  نمیخواستم دیگه عریض و طویل تر  بشم با یک کاپشن . بزرگ تر  که شدم  فهمیدم نه بابا انگار  دیگه خیلی  تشک خوشخواب شدم برای خودم!! بچه های  لاغر دبیرستان سعدی با اون دست های  دراز والیبالیستی شون ...بچه های  لاغر یا ساده دانشکده ..خدایا چرا چند تا چاق  نیست دور وبرم من یک ذره راحت شم ؟!! تو  دانشکده که بودم سال اخر رژیم گرفتم و بیست کیلو کم کردم..خیلی  حس خوبی بود هنوزم زیر دندونم هست مزه اش ..بعد ازدواج کردم و  ذره ذره  چربی ها و بی ملاحظه گیها برگشت . تو رستوران دیگه راحت نوشابه میخوردم ..بیرون چیپس  میخوردم .. بیرون خوردن هام با نامزدم بیشتر و بیشتر شده بود . قد تقریبا بلند یک و هفتاد و اینا  همیشه باعث میشد چاقی من پخش باشه در بدنم و همین هم گولم میزد همیشه ...قبل از بارداری دوباره ۲۰ کیلو کم کرده بودم و داشتم حس های زیبای  سبکی رو تجربه میکردم که فهمیدم باردار هستم ..در دورن  حاملگی  تا حدی  مراقب وزنم بودم و  نهایتا  ۹ کیلو فکر  کنم زیاد شد . بعد هم اوایل تولد پسرک خوب بودم تقریبا و باز  دوباره کم کم و  کم کم  اضافه شد ...هی  توجیه میکردم خودم رو ..هی  میگفتم دارم شیر  میدم..کارم سخته ..وقت ناهار  ندارم ..حالا اینو بخورم از فردا میوه و سبزی بیشتر  میشه و  ذره ذره اومد و نشست و نرفت ...الان  با این که  خیلی  تازه ورزش رو شروع کردم و کم کم دارم سایز  کم میکنم و  بدنم فرم میگیره هنوز  هم مثل بچه مدرسه ای  ها ذوق  می کنم وقتی  مانتوم گشادتر  میشه ..وقتی  یک مهمونی  دعوت میشم و میدونم فلان لباس  دیگه داره اندازه ام میشه  ... باید چاق بوده باشی ...باید  اونایی که دوستت دارن با تاسف و  غریبه ها با کراهت نگاهت  کرده باشند  که بفهمی  چی  دارم میگم .. یک سوال من همیشه این بوده که خانم ها و دخترهایی که باریک و لاغرندچرا اینقدر زیاد شیک پوش  نیستند ؟ آخه اون ها که همه چیز  میتونند بخرن و همه چیز سایزشون هست  ..الان خدا رو شکر  فهمیدم دیگه که لاغری و سلیقه دو چیز  متفاوت هست در  دنیا ... الان مثل تشنه ها شدم ..منتظرم فلان چیز رو بگیرم ..فلان کار رو بکنم..اخرین باری که مثل ادم رفتم کوه  شاید ۱۰ سال پیش بود  همون موقع که اوج دوران سبک وزنی و لاغری من بود ..دو سه ساعت انگار  نه انگار  ..نه کمرم درد گرفته بود نه پاهام ..الان منتظرم  کمتر و کمتر  بشه وزنم و این بار وقتی  جلوی پله های  کوهسنگی  وامیستم  دل دل نکنم که برم یا نرم ..من هیچ وقت چاق  گرد یا بدفرم نبودم ولی بین کمر و زانو!!   جمع میشد مثل خیلی از  خانم های  دیگه .  من زشت نبودم ..ولی  اونی نبودم که  از  خودم تصور  داشتم .  

میگن هدف باید چالشی باشه تا بهت انگیزه بده .. کم کردن وزن یکی از بزرگترین چالش های  من بوده همیشه و برای همین وقتی  سربالایی هاش رو میرم بالا اینقدر  انرزی و حس خوب  میگیرم..نگاه کنید الان تند تند دارم می نویسم از روزهام ..چیزهای معمولی  و اتفاقات ساده ولی  یک انگیزه ای  یک چیزی  در  من بیدار شده و  اون هم دوست داشتن خودمه . تحسین ته نگاه های  همسرم رو می فهمم ..دست هاش  رو که دور  کمرم میذاره  برام دوست داشتنی  تر شدن و مثل بعضی وقت ها فکر  نمی کنم  این طفلک دست رو روی  کمر  که نذاشته روی  کوه های  نشابور   گذاشته!!! من اصلا به خودم رحم ندارم وقتی  سرزنش  می کنم خودم رو ..با شدت تمام .. مچاله میشم در درون و یک معلم سخت گیر و عبوس  هی سر  کودک زنده  و توانی  درون من داد میزنه ..این بار  چوب  معلمه رو شکستم انداختم تو صورتش و بهش گفتم دیگه حق  نداره با من اینطوری  حرف بزنه ..الان معلمه  رو مجبور  می کنم بره برام  سبزیجات بخره  و واسته پای  گاز  درستش  کنه با احترام بذاره جلوم بگه بخور  عزیز دلم ..بخور  قدرتت بیشتر بشه ...چه لباس هایی که با ذوق وشوق  خریدم و  وقتی  پوشیدم  چشم هام خاکستری و نگاهم سرد شد ..چه  مهمونی ها که با شوق و  تحسین به اندام زیبای بقیه نگاه کردم و  گفتم کی  میشه من هم اینطوری  بتونم  باشم ..چه قدر  حس بدی  داشتم وقت هایی که  می دیدم  همسرم  کور  نیست و زن های  دیگه رو میبینه و  مغز  هم داره و مقایسه هم میکنه ...الان  انگار سوار ترن شهر بازی  شدم..همون که از  تونل وحشت رد میشه و بچه ها سوارش  میشن و اروم اروم حرکت میکنه .. میدونی  ترن هوایی نیست که ببردتت بالا و تند و سریع و بی امان بیارتت پایین و زود  تموم شه و وقتی  میای بیرون  گیج باشی و  پر از  هزار  دلهره و لذت و  استرس ...این قطار  اروم حرکت میکنه بعضی  ها بهت میخندن و بعضی  ها پوزخند میزنن ولی  میدونی که بلاخره بعد از  گذشتن از  اون تونل سیاه که از بچگی ازش  می ترسیدی   بعدش نور  هست و باز چراغ ها و خنده ها رو میتونی ببینی .. الان هر  روز  به خودم نگاه میکنم و دیگه تلقین این که من زیباتر و سالم تر  هستم نیست ..خود خود واقعیته که هر روز  بهتر  دارم میبینمش ..اون وقته که وقتی  میگم صورتم هلویی شده از شدت تحرک باید باشی  تا ببینی  که  این رنگ چقدر بهم میاد و از  کجا شروع کردم تا به این رنگ رسیدم  و چرا اینقدر  ریز ریز  این تغییرات رو مینویسم تا نتیجه زحمت هام رو بذارم جلوی  خودم و بغلشون کنم و بگم   صمیم ... کافیه اراده کنی  ...  

 

این هم برای  دوستان گلم .ببینید چقدر  بی تعارف هستم باهاتون که اسرارم رو می نویسم اینجا!

 

سایزهای من  روز  اول ...سوم......  هشتم ...بعد از شروع ورزش  

(بالای شکم  / وسط شکم / زیر شکم :که سخت ترین بخش  برای لاغر شدن هست ) 

 

 بالای شکم :     ۹۶ ...........۹۳...........     ۹۱      

 وسط شکم :     ۹۹............  ۹۷............      ۹۴ 

زیر شکم     :        ۱۱۴ ..........۱۰۹............۱۰۰ 

یعنی  ۱۴ سانت ...شوخی  نیست ها ...  

با سایزهای قبلی  من هنوز هم بیریخت نبودم... اصلا ..همیشه هم بلد بودم با لباس مناسب  بپوشونمشون ولی  خب  الان فکر  کن یکهو  شکم آدم   ۱۴ سانت کم بشه تو  هشت روز ...  

میوه میخورم.. یک روز  در  میون  آب  کرفس میخورم .. شب  ۸ ساعت میخوابم ... لبخند میزنم ...برای  خودم  هدیه می خرم مثلا اول مهر یک جا مدادی  خیلی  خوشگل خریدم برای  خودم..این اب  کرفسه خیلی  جلوی  اشتها رو میگیره ..شام بیشتر  از  ۵ تا قاشق  برنج واقعا میل ندارم  و وقتی  یادم میاد  چطوری  با لذت  ورزش  میکردم و عرق  میریختم حیفم میاد پرخوری  کنم .. 

مربیمون به همه بچه ها گفت ایشون  نمونه کامل  کاهش وزن با انرژی های مثبت هستند ...تا  خود  خونه از   ذوق  داشتم به همه لبخند میزدم ... یک عده باورشون نمیشه من رژیم ندارم و  روزی  دو تا شیرینی  دارم میخورم ....ضمنا ناهار رو به صورت ساندیچی و سبک  حدودای  ساعت  ۱۲ میخورم و  سه ساعت حداقل قبل از کلاس  معده ام سبک و  خالی  هست .. 

 

وزنم حداکثر  دو کیلو شاید  کم شده باشه  و اصلا روش حساس  نیستم الان ..این کاهش سایز  همون بافت های  پخش و پلای  چربی بودن که وزنشون کمه ولی حجم زیادی رو می گرفتن در  بین ماهیچه های  من ... 

یک دست قشنگ بزنید برای صمیم و یادتون باشه من اراده کردم  و تجسم  می کنم هر روز  خودم رو در  لباس های زیبام و  بدن کاملا نرم و انعطاف پذیرم ...  

 

سرشار  از حس  دوست داشتنی بودنم این روزها ...

نظرات 63 + ارسال نظر
فلفل یکشنبه 27 اسفند 1391 ساعت 13:16 http://felfelane.persianblog.ir

صمیمک عاشقت شدم الان

عاطفه دوشنبه 8 آبان 1391 ساعت 21:23

سلام صمیم جان نوشته هاتو ک خوندم انگار داشتی زندگی منو تعریف میکردی
اگه فضولی نیست میشه بگی وقتی ازدواج کردی چند کیلو بودی؟
من۲۲سالمه اما هیچکس نمیاد خواستگاریم۸۹کیلو ام بیاده روی هم میرم اما واقعا ب خاطر چاق بودنم دارم دیوانه میشماعصابم کاملا خط خطیه برام دعا کن تا منم عروس بشم

حورا چهارشنبه 19 مهر 1391 ساعت 11:13 http://aava-ye-daroon.persianblog.ir

بسیار بسیار از این پستت انرژی گرفتم... آفرین به صمیم خانم با یک دنیا انرژی مثبت و اراده...
من هم کمی اضافه وزن دارم و البته شل و ول شدن اندام! باید به فکر باشم... اگر میتونستم ورزش کنم خیلی خوب بود ولی وقت ندارم. یک پسر خیلی شیطون یک ساله دارم و یک کار تقریبا تمام وقت! اما از حرفهای تو خیلی انرژی گرفتم و سعی میکنم حداقل کمی تو خونه نرمش و ایروبیک کار کنم...

جور دیگر باید دید! سه‌شنبه 18 مهر 1391 ساعت 19:37 http://positive-energy.blogfa.com

با این که همین یه پست و بالاییشو وقت کردم بخونم اما عجیب عاشقت شدم!
کاش ادمهایی مثل شما تو این دنیا زیاد بودند.
لینکت میکنم

ثنا دوشنبه 17 مهر 1391 ساعت 05:10 http://angizehzendegi.blogfa.com/

چ عالی عزیزم.ایول.خیلی شاد شدم از فهمیدن این پیشرفتات.بوسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسس

تشویقت میکنم الان

همراز یکشنبه 16 مهر 1391 ساعت 03:44

سلام...من اینجا یه نظر داشتم؟؟؟نداشتم؟؟؟

خیلی دلم میخواد همیشه بخونمت اما پستهات خیلی خیلی طولانیه
من همیشه وسطاش کاری برام پیش میاد باید برم و دیگه وقت نمیکنم.
یه کم کوتاه تر بنویسی به درد ما بچه دار ها هم میخوره میتونیم بخونیمش
البته این فقط نظر منه
صلاح کار خویش خسروان دانند.

مهرگان شنبه 15 مهر 1391 ساعت 17:01

خیلی دوستت دارم صمیم.... یعنی یک کتاب رواشناسی و ارامش روح می خواندم اینقدر انرژی نمی گرفتم..... خیلی دوستت دارم ...

صوری شنبه 15 مهر 1391 ساعت 14:52 http:////http://soorii.blogfa.com/

با هیپنوتراپی لاغر میکنه
رو ذهن و مغز اثر میزاره تا چاقی از ریشه درمان شه نه برای یه مدت کوتاه
نمیدونم خوبی بدیشو تازه خریدم
یه سرچ تو نت بکنی اطلاعات بهتری میگیری

مرضیه شنبه 15 مهر 1391 ساعت 14:35 http://konjedane.blogfa.com

منم کلاس ورزش و سلامتی میخوام خب
البته به اضافه اندکی افزایش وزن. همسرم گناه داره هر روز با این چند پاره استخوان دراز مواجه بشه!!

محدثه شنبه 15 مهر 1391 ساعت 14:01 http://entezareshirin86.blogfa.com

یه دست و کف و هورا برای صمیم بانوی خوش تیپ و بااراده و پر از حسهای قشنگ.عاشق خودت و حسهای قشنگتم

مش مشک شنبه 15 مهر 1391 ساعت 13:29

آفرین به ارادت صمیم جان
منم یه کیلو نیم کم کردم

ای جانم ..آفرین ...

hasti شنبه 15 مهر 1391 ساعت 12:26

salam samim junam,man khanandeye khamushetam,rastesh inbar dg natunestam sokut konam,aval inke azat mamnunam enghaaaaaaaadr ba energyo mosbat minevisi k man poste ghableto k khundam az in ru be un ru shodam bass k sarehalam avordi,badam inke man aslan nemitunam toro chagh tasavor konam,miduni tu tasavorate man kheili hayejan angizi,man kheili heykali nistam vali khob azin mankania ham nistam,darket mikonam vali,darkol enghad mosbate energyo ruhet k dar har abaadi khastani hasti,mersi babate inke b ma energy midi!

بانوی ناتمام شنبه 15 مهر 1391 ساعت 12:07 http://hastie.blogsky.com

یه پیشنهاد هم داشتم . پستهایی که مربوط به مثبت اندیشی میشه توی یک دسته بندی جدا قرار بدین که دسترسی بهش آسون تر باشه . بعضی از نوشته هاتون اگربارها و بارها هم خونده بشن بازم کمه .

بانوی ناتمام شنبه 15 مهر 1391 ساعت 12:05 http://hastie.blogsky.com

سلام صمیم خانم گل دوست داشتنی .من خواننده نسبتا خاموش هستم . یعنی در تمام این سالها خیلی کم کامنت از من دیدین . ازتون راهنمایی میخوام دختر من ۱۵ سالشه و یه اضافه وزن اساسی داره ( حدود ۲۰ کیلو ) . متاسفانه پدرش دایما از این عیب دخترم صحبت میکنه ( البته من این رو عیب نمیدونم چون میدونم حل شدنیه . ) همین مسئله باعث یک جدال همیشگی توی خونه ما شده . طوری که دخترم احساس میکنه خوبیهاش دیده نمیشه و همین چاقیه که فقط مهمه و دیده میشه . صمیم جون یک دست صدا نداره . من هر چی میکارم همسر میچینه و از بین میبره . نمیتونم انگیزه لازم رو برای دخترم به وجود بیارم . در واقع هر چی حرف میزنم فایده نداره . حتی خیلی وقت ها نتیجه عکس میده چون لج میکنه . نمیدونم چی کار کنم که دست از تنبلی برداره و کمی انگیزه پیدا کنه . مرتب از محاسن و رفتار های خوبش حرف میزنم و سعی میکنم اون اعتماد به نفسی که پدرش ازش میگیره بهش برگردونم . اما جدا برای من هم کم کم همه چیز داره به شکل یک معضل در میاد . چون میدونستم خود شما هم این سن رو داشتی و به هر حال تجربه کردی ازتون کمک میخوام که برای یه دختر بسیار زیبای نازنین ۱۵ ساله چه کار میشه کرد که اعتماد به نفس از دست رفته اش برگرده و بتونه انگیزه لازم رو به دست بیاره . ممنون میشم اگر بتونید کمک کنید .

عزیزم واقعا باید بره کلاس ت ا با گروه و شادی گروهی بتونه هماهنگ کنه خودش رو ..من به اندازه سن دختر شما وقت برد که به این نتیجه رسیدم خودم و البته خونواده هرگز فکر نمی کنند به سلامتی ما یه زمانی داشتیم میترکیدم!!!
با پدرش صحبت کنید تا همه چیز رو در این بچه نابود نکنه با برخوردش ..در کلاس خوب اسم نویسی کنه و بدونید بعد از عمری رژیم گرفتن آدم به این دید و تجربه میرسه و نباید انتظار زیادی از دخترک داشت ..فقط تشویقشکنید .افرین بر شما مادر مراقب و دلسوز ..

حموم زنونه شنبه 15 مهر 1391 ساعت 11:51 http://www.hamomzanone.blogfa.com

صمیم جااااااااااااااااااااااااااان

چه ورزشی برای شکم می کنی ؟ میشه یه کم توضیح بدی مثلا دراز نشست خوبه ؟ جواب میده ؟ من کلا چاق نیستم اما بدم نمیاد یه قسمتیهایی رو سایزش رو کم کنم تولو خداااااااا بگو با چه ورزشی این قدر سایز کم کردی تو 10 روز

فنجون شنبه 15 مهر 1391 ساعت 11:50 http://EMBRASSER.BLOGFA.COM

صمیم میخوام بگم همون اندازه که پر از انرژی مینویسی، منم از نوشته هات انرژی میگیرم ...
دارم تمرین میکنم از دید تو نگاه کنم به زندگی ... چه چیزی بهتر از مثبت دیدن و جذب انرژِی های مثبت؟؟؟

ممنونم که مینویسی و ایده هاتو با ما شریک میکنی ... دوستت میدارم زیاد.

نیایش شنبه 15 مهر 1391 ساعت 10:44 http://www.drinkit.mihanblog.com

افرین بهت....افرین....انشالا همیشه پر از احساسهای خوب باشی...من خیلی سخت گیرم به خودم...قدم 170...الان که 60 کیلو شدم متنفر شدم از خودم....شاید الان نرمالم ولی دوس دارم لاغر باشم مثل همیشه. الته گیر 3 کیلو هستما...یعنی 57....البته ما خانوادگی لاغریم کلا..توی خیلی چیزا به خودم سخت میگیرم...کاش یکی کمکم کنه....گاهی به دق کردن میرسما...در این حد میدونم خودم باید به خودم کمک کنم//ولی....

ارزو شنبه 15 مهر 1391 ساعت 10:29 http://hant83.blogfa.com

مثل مادر من همیشه میگه یعنی میشه من یه روز اینقدر باشم البته یه روزی بوده بعد از به دنیا آوردن من دیگه همونطور مونده حالا که گفتی دلم برای مامانم تنگ شد

بهار شنبه 15 مهر 1391 ساعت 10:20

آفرین به صمیم بانو الگوی یک بانوی ایرانی نمونه و با اراده

دختر بهار شنبه 15 مهر 1391 ساعت 09:46

وای صمیم جان خوشبحالت .. من 10 کیلو باید کم کنم تا به وزن دلخواهم برسم .. منم تمام مشکلم اون شکمه هست و دور کمرم .. و البته بازوهام که یخورده آویزون شده .. حقیقتش اصلا وقت ورزش در سالن های ورزشی رو ندارم .. ولی میتونم با کمک تردمیل و ویبره شکم تو خونه اینکارا رو کنم .. به نظرت نتیجه میده .. رژیم غذایی خاصی باید بگیرم .. کمک پلییییییییییییزززززز..

میدونی ورزش این شل شدگی ها رو سفت می کنه من محسوس دارم حس می کنم بازوهام فرق کردن ... یک راهی هست ..مطمئن باش وقتش هم پیدا میشه ...

عطیه شنبه 15 مهر 1391 ساعت 09:17

سلام صمیم جان

من خواننده خاموشت هستم، خیلی خیلی از اینهمه انرژی مثبتت لذت میبرم، منم باید لاغر بشم لطفا باز هم از احساساتت و تجربیاتت بنویس به من خیلی انگیزه میده
نمیدونم چرا لاغر شدن انقدر برام سخت شده، حداقل باید ده کیلویی لاغر بشم، برام دعا کن

شاد و موفق باشی

نگاه مبهم شنبه 15 مهر 1391 ساعت 09:07

صمیم عزیزم

به افتخارت زدم اون دست قشنگه رو.

تحسینت میکنم.

مریمی شنبه 15 مهر 1391 ساعت 08:10 http://shazdehkoochooloo.persianblog.ir

الهی مریم فدات بشه .... چه قدر خوشحالم برات صمیمکم .... می دونستی تو فرشته ی منی ؟ نمونه ای تو دختر .... عالی .... وای ه چه قدر دلم می خواست الات محکم محکم بغلت می کردم و آیییی می چلوندمت .... برام بگو که چطوری آب کرفس رو بخورم ... برام بنویس که منم یهو شروع کنم و مرحله به مرحله به خودم کمک کنم که بشم مریمی که سال ها پیش بودم .... برات می نویسم که صمیم تو خیلی بزرگی و انقدر واقعی و عاشقانه و ملموس می نویسی که نوشته ها و حرفاتو تک تک سلولها بدنم می فهمن و نفس می کشن .... برام بنویس .... و برات می نویسم .... دلتنگتم بیش از قبل این روزها ....

اب کرفس رو میریزی تو لیوان و با نی میخوری!!!!!!!
نکن این کارا رو ..نکن!!!

ابراهیمی شنبه 15 مهر 1391 ساعت 00:38

سارا شنبه 15 مهر 1391 ساعت 00:25 http://behtainhesedonya.persianblog.ir

افرین
احسنت به شما

شمسی خانوم جمعه 14 مهر 1391 ساعت 20:52

سلااااااااااام

هوریا ... هوریا ...به خاطر این اراده


تپل که خوبه من هرچی میخورم معلوم نیست کجام میره اینقد دوس دارم یکم تپلوام تپلو صورتم مثل هلو بشه

بهاره م جمعه 14 مهر 1391 ساعت 19:50

صمیم جون سلام

من همیشه به اینجا سر میزنم ، از نوشته هات انرژی می گیرم . منم همیشه افسوس خوردم که چچرا مثل خیلی ها خوش هیکل نیستم ، از وقتی که یادم میاد رژیم داشتم و همیشه عصبی از اینکه چرا من باید اینطوری باشم ، چرا من نباید با لذت غذا بخورم ، هی کم کردم هی برگشت سرجاش ، هی ورزش کردم هی ول کردم ، همیشه نگران از بد هیکل بودن ، چاقی ، البته الان که اینو می نویسم باقد171 ، 64 کیلو هستم ، اما این شکم آب نمیشه ، همسری دارم که به شدت براش این قضیه مهمه ، اما من تو یک نقطه ای گیر کردم که حرکتم خیلی کنده ، میرم ورزش ، یک روز درمیون 2 ساعت ، کلی هزینه ، اما یک چیزی در من هست که نمیذاره جلو برم ] یک جا وایمیستم ، ادامه دادن برام سخت میشه ، لذتش رو میبرم اما نمیدونم چرا برام کافی نیست . شاید همیشه دنبال این بودم که یک جا این قضیه تموم بشه ، اما نشده.رفتم دنبال جراحی ، اما چون زایمان نکردم همه گفتند فایده نداره برو بعد از بچه دار شدن بیا ، سختمه خیلی این قضیه برام آزار دهنده شده ، خوشحالم برات که داری از هدفی که داری لذتش رو میبری ، ارزوی موفقیت می کنم برات.

sama جمعه 14 مهر 1391 ساعت 19:10

تو بلوار سجاد نیست؟آخه یه جورایی اونجارو بلدم چی پیشنهاد میدی بخوریم؟یه جورایی غریب نوازی کن.راهنماییمون کن.مرسی

فکر کنم شعبه دیگه اش هم تو سجاده ..طرف های حامد انگار .. الان دقیق یادم نیست ..

sama جمعه 14 مهر 1391 ساعت 18:59

سلام.من تا 3روزه دیگه برای مسافرت میام مشهد.میشه آدرسه اون ابمیوه فروشیه رو که آب کرفس داره برام بفرستی.مرسی

احمد اباد
جلوی پل هوایی عابر پیاده سه راه راهنمایی
اب میوه سیب

پری جمعه 14 مهر 1391 ساعت 16:49

سلام من خواننده خاموشم حدودچهارساله شما رو میخونم منم چاقم و دارم مدتیه برای کاهش وزن تلاش میکنم...اما این پست رو که خوندم قطره های اشکم سرازیر شد تمام خاطرات نوجونیم ....ازدواجم و...اومد جلو چشمام واقعا فهمیدم ودرکترن کردم انگار جملات مال من بودن.........موفق باشی ما میتونیم خدا باماست

مامان عماد وعمید جمعه 14 مهر 1391 ساعت 16:06 http://www.amid83.blogfa.com

آفرین بر این اراده ی قوی ،البته صاحب اراده منظورم بود

ستاره جمعه 14 مهر 1391 ساعت 11:45

یک عالمه تبریک صمیم جون

تو انقدر با اراده، مهربون و سرشار از انرژی های خوب هستی که من مطمئنم به هر چیزی که بخوای می رسی

بابت راهنماییت هم ممنون

مشارطه رو شروع کردم :)

سحر.. پنج‌شنبه 13 مهر 1391 ساعت 21:53

صمیییییمممم اومدم برات بنویسم که خوش به حالت که مشهدی خوشا به حالت که هر وقت بخوای میری پیش امام رضا..خواستم بیام و بنویسم این بار که رفتی منم دعا میکنی؟؟
و تا اومدم نت و صفحه ای ( کاملا شانسی) باز کردم که نوشته بود: امام رضا نیازی به این کارها برای شنیدن سلام ما ندارند.شما یک چیزی در قلبت میگذرد و امام رضا آن را میشنود....
صمیم میدونی چه حالیم الان؟..............

عزیز دلم ..وای ..چقدر نزدیک هستی به امام رضا ...

ریحانه از اصفهان پنج‌شنبه 13 مهر 1391 ساعت 21:05

سلام صمیم پرانرژی

ممنون از پست های ساده و قشنگی که میذاری
حرفات چون از دله لاجرم بر دل میشینه
ساده و پاک و بی آلایش
من یه ایمیل برات زدم و مثل همیشه مزاحمت شدم
خواستم یادآوریت کنم اگر فرصت کردی خوشحال میشم پاسخت رو بخونم
ممنون و بازم ممنون که اینقدر لطف داری

عزیزم تو که از خودمون هستی این حرفا چیه .
چشم . حتما

ریحان پنج‌شنبه 13 مهر 1391 ساعت 20:18 http://bame87.persianblog.ir

عزیز دلم...تا عید حتی میتونی سارافون زیبایی بپوشی و اینجا بنویسی که ریحان یه سارافون سبز خریدم و بلند... بند روی کمرش رو میبندم و میشم ماه.جونم من ازت چیزها یاد گرفتم...تو میتونی چون قسمت سخت قضیه که استارت هست رو از سر گذروندی...

وای ریحان از ارزوهای من پوشیدن این لیاس ها اندامی بلندهست ..دقیق زدی تو هدف ...
خوشم اومد حتی تصورش ...

امی پنج‌شنبه 13 مهر 1391 ساعت 19:57 http://weineurope.blogsky.com

صمیم جان تو سومین نفری هستی که ازش این حرفا رو می شنوم و راستش تا قبل از این اصلاً و ابداً نمی تونستم حتی تصور کنم که کسی که اضافه وزن داره اینقدر در جامعه و بین دوست و آشنا معذبه و حتی ممکنه توی مهمونی ها شرکت نکنه، همیشه فکر می کردم فقط این لاغرها هستن که از خودشون ناراضین اما الان می بینم اینطور نیست.
حتماً روزهای تلخ زیادی رو تجربه کردی عزیزم این خیلی غم انگیزه که آدم خودش رو دوست نداشته باشه و از شرایط ناراضی باشه اما خیلی خوشحالم که بعد از اون دوره سخت حالا اینقدر به خودت بها می دی توی کلاس های ورزشی شرکت می کنی، اینقدر روحیه خوب و مثبت داری و اینقدر الان خودت رو دوست داری می دونم که به زودی می تونی بری لباس های سایز کوچیک و شیک رو بخری و کلی لذت ببری از این من جدید.
می دونی یک مسأله ای هم که وجود داره اینه که در ایران خیلی ها به خودشون اجازه اظهار نظر بیجا راجع به ظاهر دیگران رو می دن و باعث می شن استرس اون شخص زیادتر بشه بهترین کار بی اعتنایی به قضاوت دیگرانه و تلاش بیشتر برای رسیدن به سایز دلخواه.
می دونم تو موفق می شی عزیز دلم .

ممنونم عزیزکم
متاسفانه خیلی از خوبی ها و زیبایی های رفتاری من رو ندیده گرفته میدش و فقط از روی ظاهرم قضاوت میشد و این منو خیلی عذاب میداد همیشه ..
دوستت دارم امی
ببوس دخترک شاه پریانت رو ...

1شکیبا پنج‌شنبه 13 مهر 1391 ساعت 19:25 http://1shakiba.blogfa.com

عالی عالی عالی
هزار ماشالله به این اراده
به این روحیه
:*

مهدخت پنج‌شنبه 13 مهر 1391 ساعت 17:43

ممنون صمیم عزیزم از اینهمه انرژی مثبت،اینهمه اطلاعات مفید.فقط میتونم بگم ممنون خیلی دوست دارم

حمیده پنج‌شنبه 13 مهر 1391 ساعت 17:09

سلام
حیفم اومد چیزی ننویسم
ایییییییییییییی ولا ماشششششاله صمیم خانم آفریییییییییین به این همه اراده
همیشه همیشه خوش باشی عزیزم

مونا پنج‌شنبه 13 مهر 1391 ساعت 16:08

عاشقتم

فرزانه پنج‌شنبه 13 مهر 1391 ساعت 13:41

صیمیم جان تبریک
صمیم یه بار که عکست را گذاشتی که خیلی لاغر بودی!!!
البته من فقط اونی را دیدم که صورتت فقط توش بود!
من الان ۷۲ هستم اما باید ۶۵ باشم و به قول همسرم دسته های قابلمه (به پهلوهام میگه!!) را آب کنم!
میدونی این انرژی که تو نوشته هات هست من را جذب میکنه تا هرروز اولی که سیستم بالا میاد اول از لینکم سایت تورو باز کنم!
اگه تو به اندام های لاغری که دائمی نیست حسرت میخوری , بقیه و من به این نشاط و شادابی تو حسرت می خوریم!
ایشالا که مستدام باشه همراه با شادی و سلامتیه روز افزون

ممنونم عزیزم
اون عکسم مال بعد از زایمانم بود که خب هنوز لا غر بودم و کم کم یهکو ترکید!!!

عصرونه پنج‌شنبه 13 مهر 1391 ساعت 10:54 http://www.asroooneh.blogfa.com

عزیزم اب کرفس خیلی خیلی در کم کردن چربی ها موثره اما مراقب باش هفته ای بیشتر از 2 لیوان به کلیه ها اسیب میرسونه ، خود ساقه کرفس رو توی سالاد یا ماست بریز و بخور تاثیرش همونه و حتی ادم رو سیر هم میکنه به عنوان شام (ماست و کرفس یا سالاد کرفس)

مرسی از پیشنهادت .. عالی بود .
من هفته ای نهایتا سه روز میخورم ..

شیوا پنج‌شنبه 13 مهر 1391 ساعت 10:42 http://shaparac.blogfa.com

من از بچگی تپل نبودم اما از دوران دانشگاه به بعد یه دفعه وزنم کلی رفت بالا . بعد از ازدواج هم که توی دو سال 15 کیلو اضافه وزن داشتم. خیلی خوب درکت میکنم. همه اینایی که گفتی رو درک میکنم. بدترین قسمت ماجرا هم اینه که نمیتونی لباس مورد علاقت رو بخری. همیشه باید یه چیزی بخری که شکم و باسن و چربی ها رو بپوشونه. منم الان سفت و محکم و بااراده دارم وزن کم میکنم. کاش منم مشهد بودم میومدم این جایی که میری ورزش میکنی.

ژولیت پنج‌شنبه 13 مهر 1391 ساعت 10:01

سلام خانمی ایشالا همیشه خوب و در کاهش وزن و تمام امور زندگی موفق باشی با خودم گفتم بی انصافیه اگه حس خوبی را که موقع خوندن نوشته هاتون دارم با شما در میان نذازم در چند مورد نوشته های شما واقعا به من روحیه داد با اینکه حس طنز دارم اما همیشه زندگی رو سخت میگیرم و سخت زندگی میکنم اما خوندن نوشته های شما همیشه بهم یادآوری میکنه میشه با چیزهای ساده و کوچیک هم شاد شد ممنون ببخشید طولانی شد

ماه پیشانو جان پنج‌شنبه 13 مهر 1391 ساعت 09:46 http://Mahpishanoo.blogfa.com

هووووووووورااااااااااااا
صمیم زیبا و خوش هیکل ... لباس ها رو ندیدم ولى سعى مى کنم تورو تصور کنم توش ...
لباس هاى زیباى کمر دار با قد بلند زیبایى که دارى.
منم خودمو دوست دارم. اما قد تو جاى حسرت داره حالش رو ببر ! چون دیگه این یکى با آب کرفس و اینا درست نمى شه ... به به ... کیف کن حسابى

صدف مامان رادوین پنج‌شنبه 13 مهر 1391 ساعت 09:27


بوس برای اینهمه انرژی
میفهمم
منم در دوران بسیار زیادی از زندگیم همیشه اضافه وزن داشتم...چندین بار خیلی خوب کم کردم ولی باز برگشت...با خوندن نوشته هات الان چن وقته دارم رعایت میکنم

مامان نیکان پنج‌شنبه 13 مهر 1391 ساعت 05:56

من هم قبلا در دسته ی اون خوش هیکل های بی سلیقه قرار داشتم! (البته بگم ها علت اصلیش این بود که پول خرج نمی کردم برای خودم نه اینکه سلیقه نداشتم. من خدای سلیقه و هنر هستم )
البته الان هم توپر تر شدم هم با سلیقه تر یعنی در کل بیشتر از خودم راضی هستم با اینکه اون موقع شکمم صاف بود و الان یه کوچولو (!) بیرونه
من خودمو دوست دارم و به خودم احترام میذارم. این بزرگترین درس زندگی من بود که به سختی یاد گرفتمش.

مامان نیکان پنج‌شنبه 13 مهر 1391 ساعت 05:50

المنةلله که در میکده باز است
زآن رو که مرا بر در او روی نیاز است
خُم‌ها همه در جوش و خروشند ز مستی
وآن می که در آن جاست حقیقت نه مَجاز است

صمیم جون تو پیام آور خدایی
خیلی نقش بزرگی داری توی کائنات
خدا به وجودت بر خودش میباله، مطمئنم.

چه بزرگ بودن این ها در وصف من ..
لبریزم کردی از حس خوب بودن ..
ممنونم

میترا پنج‌شنبه 13 مهر 1391 ساعت 02:53 http://kimiya-farhid.persianblog.ir

میدونی چیکار کردم؟ با خوندن این پست بدو بدو رفتن اندازه ی شکمم رو گرفتم. واقعا آفرین داری عزیزم. امیدوارم روی منم تاثیر بزاری

رسپینا پنج‌شنبه 13 مهر 1391 ساعت 00:01

راستی اگه وقت شدای میل منوهم بخون!

رسپینا پنج‌شنبه 13 مهر 1391 ساعت 00:00

عزیزدلم ازصمیم قلب برات ارزوی موفقیت میکنم ودعامیکنم تااخراین راه روبری وتااخرین ذره های چربیت روبسوزونی ...
من دقیقامیفهمم چی میگی...منم از10سالگی دغدغه لاغرکردن داشتم...7کیلوکم میکردم10کیلوچاق میشدم...10کیلوکم میکردم12کیلوبرمیگشت...خلاصه که زندگیم پرشدازاین رژیمهای یویویی...افسرده شده بودم....فکرمیکردم اگه لاغربشم دیگه همه ناراحتی هاوبدبختیهام ناپدیدمیشن...یه دورباطل توزندگیم داشتم افسره میشدم وپرخوری میکردم وبعدکه چاق میشدم برمیزان افسردگیم افزوده میشد!میدونستم یه جابایداین دورباطل روبشکنم.بایدسبک زندگیم روعوض کنم نه اینکه دنبال رژیمهای لاغری سریع باشم...بایدخودم رودوست داشته باشم وبه خودم احترام بزارم...الان 3ماهی میشه که منم احساس تورودارم...لباسهایی که قبلن داشتم ویاخریده بودم وتنم نمیرفت یکی یکی اندازم میشن...منم16تاکم کردم اماهنوز10تادیگه بایدکم کنم...خلاصه سرت رودردنیارم ابجی...ماهم درداشناییم!

واییی چه عالی

رضوان چهارشنبه 12 مهر 1391 ساعت 21:22 http://noorekhoda.blogsky.com/

صمیم گلم دستت درد نکنه برای اینکه دوست منو (یعنی صمیم ) رو کشیدی بالا ...من از شادی تو لبریزم....

راستی من سه ماهه زایمان کردم و هی نگاه می کنم به خودم و هی وااااااااااااایی

حالا با تو احساس بهتری دارم....

سورا چهارشنبه 12 مهر 1391 ساعت 19:45

سلام خانم صمیم عزیز خوش تیپ
یعنی تک تک جمله هاتو حس میکنم با تمام وجودم
می خوام منم شروع کنم
فقط اصلا نمیدونم از کجا؟
به نظر شما برم پیش مشاور تغذیه؟ چیکار کنم؟
خیلی تو عذابم...

من با سال ها رزیم تقریبا یک سال هست فهمیدم چی مناسب من هست و چطوری بهم فشار نیماره و یک ماهه فهمیدم راهش چی هست ..
خودت رو بیشتر بررسی کن روحی و جسمی و ذهنی ...پیداش میکنی حتما ...

سارا چهارشنبه 12 مهر 1391 ساعت 19:28

من با تمام وجودم میفهمم چی میگید
وقتی در مورد کاهش وزن نوشتید همون مطلبی که گفتید یه کتاب باعث تغییر دیدتون شد
منم با شما شروع کردم
این چند کیلوی اخر تمام توانمو گرفته بود و کم نمیشد
اما الان من یه دختر 50 کیلویی با قد 159 هستم که پهلوهاش یه انحنای قشنگی داره
میخوام روی وزن 48 ثابت بمونم،از احساس ارامش پر شدم
تازه کلاسم ثبت نام کردم و از 1شنبه هفته ایی 3 روز میخوام برم
اصلا این تغییر دید غوغا میکنه
پر حرفی کردم ولی خواستم بدونید من واقعا از این مسئله شادم و از شما هم ممنون

عزیزم..خیلی خوشحالم برات...

بهار.ط چهارشنبه 12 مهر 1391 ساعت 19:23

هر روز با یک اپ جدید ما رو شارژ میکنی باشد که این رویه ادامه داشته باشد

مهسا چهارشنبه 12 مهر 1391 ساعت 17:58

سلام صمیم جان
من تقریبا همه پست هاتو میخونم اما خیلی کم برات مینویسم

اما این پست و پست قبلت نگذاشت همینطوری صفحه ات رو ببندم

دقیقا حست رو درک می کنم وقتی میگی از خودت بدت میومده اما حالا خیلی خوت رو دوست داری.کاش پیشت بودم و به احترامت از جام بلند میشدم و برات کف میزدم

البته من مشکل چاقی نداشتم اما اعتماد بنفسم خیلی پایین بود تا سال اول دانشگاه، اما از اون به بعد چند تا کتاب اتفاقی بدستم افتاد و خوندم و کلا زندگی خودم و خانوادم رو رنگ و نور تازه دادم

قصه اش مفصله اما میتونم به عنوان شاهد مثال به دوستایی که اینجارو میخونم بگم من هم مثل صمیم با انرژی مثبتی که خودم ساختم به اون چیزی که نداشتم و خیلی می خواستم رسیدم و حتی این انرژی رو به خانوادم هم تزریق کردم

موفق باشی صمیم عزیز و سربلند

فاطمه چهارشنبه 12 مهر 1391 ساعت 17:40

صمیم جان اخه تو چرا اینقدر دوست داشتنی هستی ؟ها؟من الان این همه احساسات مثبتم رو نسبت بهت که قلمبه شده توم چیکارشون کنم؟تازشم من الان یه لحظه به سرم زد انرژِی مثبت بدم و از کائنات دوستی نزدیک تو رو درخواست کنم .بله دیگه اینجوریاست:)

naji چهارشنبه 12 مهر 1391 ساعت 17:28

عزیزم منم خیلی خوشحالم برات
منم عید شدم 67 ! بعد شروع کردم به دویدن
امروز رفتم رو وزنه دیدم سدم 59
برای هر دومون خیلی خوچحالم

آفرین ...آفرین ...

باران بهاری چهارشنبه 12 مهر 1391 ساعت 17:22 http://baran-e-bahar.blogfa.com

سلااااااااااااااااااااااااااااااام
یعنی معرکه ای صمیم
خیلی خیلی وقته که میخونمت و از اولی که وب ساختم تو اولین نفری بودی که لینک کردم
وقتی میخونمت سرشار از انرژی میشم
خدا خیلی دوستت داره که این همه حس قشنگ رو در تو به وجود اورده
قدر خودتو بدون دختر

صوری چهارشنبه 12 مهر 1391 ساعت 16:49 http:////http://soorii.blogfa.com/

من عمیقا برات خوشحالم
صمیم با دکتر خردمند آشنایی؟
فکر میکنی میشه به حرفش اطمینان کرد و لاغر شد؟
من میلاشو میگیرم با اجازتون خر هم شدم سی دیشو خریدم ولی هنوز به دستم نرسیده
خیلی هیجانزدم که بدونم چی میشه!


دیدی گفتم من خواننده تو هستم

دکتر خردمند رو نمیشناسم ..
چی میگه برای لاغر شدن ؟

مینا چهارشنبه 12 مهر 1391 ساعت 16:29 http://rahe-shomali.blogfa.com

سلام.
کاملا اتفاقی به وبلاگتون بر خوردم.
چقدر مهربون و راحت مینویسید.
جالبه خیلی اینجا احساس راحتی دارم.
به خاطر خودتونه.
آدم مهربونی هستید.
این نگاه هایی که میگید رو منم دیدم.
ولی نمیتونم دلیلشو چاق بودن خودم بدونم.
من وزنم 58 کیلوه!ولی نمیدونم چرا دیگران بهم میگن چاق

مرجان چهارشنبه 12 مهر 1391 ساعت 15:43

سلام

لذت میبرم از این حسهای قشنگت

من عاشق زندگیم و عاشق تمومی لحظه های ناب که به ادم هدیه میده

آفرین به ارادت

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد