من و همسرم عاشقانه هم را دوست داریم.

صمیم-۲۹و اندی سن!- 12ساله ازدواج کرده-همسر و پسرکش رو میپرسته- عاشق تر از اونا کسی هست؟

من و همسرم عاشقانه هم را دوست داریم.

صمیم-۲۹و اندی سن!- 12ساله ازدواج کرده-همسر و پسرکش رو میپرسته- عاشق تر از اونا کسی هست؟

زندگی واقعی من


۱- صمیم اکثر مواقع وقتی خسته یا ناراحته اینو نشون میده.الکی نقش یه زن همیشه خستگی ناپذیر رو بازی نمیکنه مگه جاهایی که واقعا نیاز به حفظ روحیه طرف مقابل داشته باشه..وقتی خسته هست خیلی راحت شام یا نهار سخت درست نمیکنه ..توی خونه اونا هیچ چیز اجبار و از سر وظیفه نیست و طبیعتا کم پیش میاد که کاری از روی اجبار انجام بشه .


۲- صمیم هیچ وقت  مال من مال من  نمیکنه  مثلا درمورد مبلغ حقوقش توی خونه حرف نمیزنه بلکه این علی هست که همیشه یاداوری میکنه  که بابت کارکردن صمیم و اینکه حقوقش رو برای زندگی مشترک خرج میکنه  ممنون دار هست وپاسخ صمیم این نیست که نه بابا!! حقوق من که عددی نیست!! بلکه یه لبخند آروم  میزنه و یه تشکر دلنشین  میکنه.ضمنا اینو نشون داده که اونقدر عرضه داره که اگه لازم شد تنهایی از پس  خیلی چیزا بربیاد.


۳-صمیم هیچ وقت گله یا ناراحتی احتمالی ازخونواده همسرش رو به علی نمیگه.بلکه اول خودش  اون مساله رو حل میکنه و بعد که مدتی گذشت به صورت یه رویداد عادی و معمولی برای علی تعریف میکنه و حتی موقع انتقاد کردن هم اول بایه تعربف کوچولو صحبت رو شروع میکنه.ضمنا هیچ وقت خودش رو قاطی  مسائل خونوادگی  مادر شوهرش  اینا نیمکنه در عین حال محرم اسرار مادرشوهرشه ولی مثلا اگه مادر شوهر صمیم از دست دخترش  با  صمیم درد ودل کرده باشه صمیم هیچ وقت به روی  خواهر شوهرش  نمیاره که میدونه واینطوری همیشه احترام همه برقراره.


۴- صمیم خیلی برای روابط خصوصی اهمیت قائل هست و اصلا نمیذاره تکراری یا مسخره !! بشه.لازم هم نیست هر دفعه از تو کلاه شعبده بازیش  چیز جدیددر بیاره بلکه زمینه هاش رو تازه و سورپرایز میکنه و ضمنا هر وقت دل دو تایی شون میخواد میرن سراغ این جور مسائل!! باز هم اجبار یا نخواستن در کار نیست حتی اگه مدت ها فاصله بیفته که نمی افته!!!!! همیشه آخرین رابطه اونقدر شیرین تمو م میشه که همون جا برای رسیدن بعدی  لحظه شماری میکنن.کلا توی این مورد خیلی به نظر اون یکی اهمیت میدن و سرشون رو نمیاندازن پایین و مثل گاو!!( دور از  جون) برن تو طویله!!! خیلی هم اهل ادا و اطوار امادگی دو ساعته نیستن..پیراشکی های  کوچولو  داغش  خوشمزه ان..اگه خیلی وقت بذاری و کلی دستاتو بشوری قبلش و کلی دستمال  بندازی گردنت و موهاتو آب شونه کنی و بری مرتب روی  صندلی بشینی  برای خوردن پیراشکی  ممکنه یه پیراشکی بخوری ولی  یه پیراشکی سرد و بی مزه چون  مطمئنا  از  دهن افتاده تا اون موقع!!


۵- صمیم و علی  همیشه و همه جا پشت هم رو دارن و امکان نداره بذارن کسی حتی پدر و مادر هاشون از اون یکی انتقاد تند بکنه و علتش هم اینه که برای همه کار با هم هماهنگن و چون به کاری که کردن ایمان دارن پس  دلیلی نداره با تحقیر شدن یکی دل اون یکی خنک بشه!!!


۶-علی هیچ وقت کلید نمیاندازه در رو باز کنه بلکه اول زنگ میزنه و بعد وقتی در باز میشه اول یه بغل- ماچ  کوچولو از طرف  صمیم میشه و  بعد میاد تو خونه .( البته الان چون ممکنه یونا خواب باشه یا صمیم دستش بند کارهای کوچولو باشه علی یه در کوچیک میزنه و خودش کلید میاندازه و میاد تو ولی  اون بخش  بغل ماچش پابرجاست)


۷- علی هر وقت اولین لقمه غذا رو میخوره میدونه صمیم منتظره بگه چه جوری بود و لا مصب  این علی هم دروغ گفتن بلد نیست برای همینه که هیچ وقت تو چشم صمیم نمیگه به به عالی بود عزیزم و توی دلش بگه گندت بزنن!! صدبار گفتم این مزه ای دوس ندارم!! از علی هیچ وقت دروغ نمی شنوین.


۸- علی محاله قول الکی یا حرف دروغ بزنه حتی اگه بدونه به قیمت مردن!! صمیم ممکنه تمو م بشه.کلا این بشر خیلی رکه و توی رابطه تکلیفت باهاش معلومه. اگه از لباست خوشش نیاد میگه بهت نمیاد و وقتی میگه امشب  همه چیز محشر بود میتونی مطمئن باشی هیچ نقصی توی کارت نبوده. ولی صمیم رااستش یه وقتایی ملاحظه میکنه و تو شیکم طرف نمیره!!! و خودش به این کار میگه اداب معاشرت  .در عین حال توازن برقراره توی این مورد و دو تاخروس  جنگی به هم نمیپرن بلکه دو تا مرغ عشق!!( بگیرررررررررررر منو!!) با  هم جیک و جوک میکنن!!


۹- صمیم  هیچ وقت موقع ناراحتی حرفی نمیزنه  که بعدا  پشیمون بشه.  کلا اون جور مواقع اصلا حرف نمیزنه .نمونه اش این بود که چند روز پیش  علی سرخود  تلفن رو ورداشته بود و به مامان صمیم خیلی  خشن و رک گفته بود از دستش ناراحته و دوست نداره دیگه باهاش اینطوری  برخورد بشه و بعد هم مامان صمیم در  حال غش افتاده بود و داشت سکته میکرد از  ناراحتی که مگه من چکارررررررررر کردم!!!! خب علی یواش یواش به صمیم گفت که چکار کرده و قضیه تلفن چی بوده ..داشت رانندگی میکرد و یه موزیک ملایم هم پخش میشد.خب اون انتظار همه جور عکس العمل از ناراحتی شدید یا دعوا کردن یا گریه صمیم رو داشت ولی صمیم خیلی آروم فقط به روبرو نگاه کرد و در حالیکه یونا رو نوازش  میکرد هیچی ...دقت کنین هیچی نگفت ..جوری که بعد از  چند دقیقه علی که خیلی هم حق رو به جانب خودش  میدنست دست صمیم رو گرفت و نوازش کرد و گفت ببخشید اینقدر ناراحتت کردم..خب قیافه آدم تابلوئه دیگه که ناراحته. و بعد از چند ساعت به علی گفت همیشه دوستش داره ولی  این کارش رو دوست نداشته  چون میشد همون گلایه رو ملایم تر انجام داد و بعد هم سکوت کرد و وقتی مامان خانومی یه صمیم زنگ زد که شوهرت چرا این کار رو با من کرد صمیم خیلی کوتاه گفت لطفا با خودش صحبت کنین ولی فکر میکنم خیلی ناراحت بوده که اونطور حرف زده هر چند نباید با شما اونطور حرف میزد!!( یکی به نعل یکی به میخ)  و امیدواره که ناراحتی  مامان هر چه زودتر  تمو م بشه. کلا صمیم خودش رو قاطی مسائل علی نمیکنه ومیذاره این جور  گلایه ها رو  که خودش  شروع کرده خودش هم تمومش  کنه.


۱۰-صمیم دقیقا میدونه علی از چی خوشش میاد وچی  ناراحتش  میکنه و خب  مرض  نداره که همسرشو ناراحت کنه وبعد بگه ای  وای!! نمیدونستم !!! مثلا صمیم میدونه علی  اگه از گرسنگی هم بمیره محاله غذای سرد یا از دهن افتاده بخوره  بنابراین هیچ وقت غذایی که اونهمه براش زحمت کشیده رو  سردد نمیاره سر میز  و بعد نمیشه  گریه کنه که تو من ودوست نداشتی چون نگفتی  غذا خوب بوده!!! یا وقتی میدونه علی  سر کار موردی براش  پیش امده گیر سه پیچ نمیده که چی بوده ..بلکه شب که داره موهای  علی رو نوازش  میکنه  بهش  میگه خیلی دوست داشتم بدونم چی گل منو ناراحت کرده  و آرو م میبوستش و اون موقع دیگه فیل هم خلع سلاحه چه برسه به شوهر تودار!!!



۱۱- صمیم زبون تشکر داره حتی برای یه لیوان آبی که موقع شیر دادن  علی به دستش میده. تو خونه اونا هیچ کاری  وظیفه نیست بلکه برای همه چیز باید تشکر کرد.علی هم میدونه که اگه صمیم با همه مشغولیتش  باز هم اتاق  اون رو تمیز کرده خیلی خوشحال میشه اگه بهش بگن مرسی که اتاق منو تمیز کردی.


۱۲- صمیم عمرا اگه بذاره حرف یا ناراحتی بیشتر از چند ساعت توی دلش بمونه ..خیلی ملایم یا اگه لازم باشه قاطع تر مساله ر و حل میکنه با طرف.ضمنا همش  هم نمیگه مامانم ..خواهرم... داداشم..بابام.... بلکه در  عمل نشون میده هر کسی جایگاه خودش رو داره  و انتتظار بیهوده ای  هست اگه طرف بخواد صمیم فقط و فقط برای اون باشه. این طرف  میتونه هر کسی باشه.


۱۳ - صمیم و علی به پرایوسی هم خیلی احترام میذارن. صمیم  محاله اس ام اس نصفه شب علی رو بخونه  حتی ا گه گوشی  علی یه روز  کامل خونه جا موند ه باشه ( حتی کنجکاوی هم ممنوعه چه برسه به شک داشتن!!) و علی  هم محاله علیرغم داشتن ایمیل مشترک  و پسورد  ایمیل های  صمیم  رو حتی  باز کنه...  علی با اینکه  عابر  کارت صمیم  همیشه دم دسته محاله بره تو سایت یا از دستگاه موجودی بپرسه و صمیم تا حالا نشده بدون اجازه دست توی جیب  همسرش  کنه حتی اگه خودش بگه برو  فلان چیز رو بردار!!!  حریم خیلی برای  این دو اهمیت داره


۱۴- اینجوریا هم نیس که این دو تا دو به دقیقه دور هم بگردن.خودتون میدونین دیگه چقدر لوس  میشه. ناراحتی هم مسلما هست .گله هم هست کم توقعی هم پیش میاد ولی  مهم اینه که   وقتی ناراحت میشن از هم نمیان مثلا ماجرای مربوط به  ناراحتی دوران عقدشون رو بکشن وسط و هی بکوبن تو سر طرف و یا یهو بپرن وسط بحث  یقه فامیل هم  رو بگیرن بیارن وسط و بگن اا اگه من اینطوریم اون مامانت یا خالت که بدتره...نه ! یه وقتایی بوده که من هم تنهایی گریه کردم و  هر چی منتظر موندم علی نیومده پیشم نوازشم کنه وخب بعدش که بیشتر فکر کردم میدیدم اونم ناراحت بوده  و حسش نمیومده. من آدم گریه اویی نیستم و تجربه بهم ثابت کرده گریه کردن خانم ها ممکنه چند بار اول خیلی خوب جواب بده ولی کم کم طرف عادت میکنه به گریه های زنش و از اون طرف خانوم هی دوز و سوز و گدازش رو میبره بالاتر و اینجوری دیگه اگه واقعا هم بمیره طرف میگه خودش  خوب میشه..ولش کن!! من قبلنا  یعنی اون اول ها وقتی ناراحت بودم قیافه میگرفتم و حالت قهر بود صورتم در حالیکه واقعا قهر نبودم ولی بعد فهمیدم بهتره حسم رو بگم و  البته نگم تو نباید این کاررو میکردی بلکه کم کم فهمیدم که بهتره بگم من خیلی دوست داشتم اینطوری  میشد یا من از این مساله ( نه از تو) ناراحتم و  دوست دارم اینجوری باهام رفتار بشه( تا حد ممکن از  افعال مثبت استفاده میکنم)

تنها دعوایی که  توی  همه این شش سال یادمه اتفاق افتاد و من خیلی شوکه شدم و دیگه هیچ وقت هیچ کدوم اون رفتار رو تکرار نکردیم  این بود که یه شب نمیدونم سر چی  من به علی گیر دادم و اونم آستانه تحملش بخاطر خستگی  اومده بود پایین و  وسط صدای بلند من ( که این یکی خیلی علی رو اذیت میکنه و  میدونم هیچ وقت نباید بلند باهاش حرف بزنم) عصبانی شد و رفت تو اشپزخونه اب بخوره که یهو بخارپز که روی  اپن بود رو برداشت و کوبوند زمین!!!!!! وای خدای من! چشم های جفتمون  گرد شد یه لحظه و سینه علی از شدت عصبانیت بالا پایین میرفت...و با چشم های خون آلود!!!!! به من نگاه میکرد و خودش هم باورش  نمی شد....میدونین تنها کاری که تونستم انجام بدم چی بود؟ رفتم طرفش و تا اومد عکس العمل نشون بده محکم بغلش کردم و سرش رو بین دستام گرفتم و نوازشش کردم و تو گوشش گفتم بمیره صمیم که بخواد تو رو اینقدر ناراحت ببینه.... یه معجزه بود اون کار..یه نیرویی  همه عصبانیت ها و ناراحتی ها رو برد خیلی دور ..خیلی دور از ما ...و بغل هم آروم شدیم  و فقط بهش گفتم مگه نمیدونی من رو وسیله خونه اصلا حساس نیستم..پس دیگه به خودت ضرر نزن...و بوسه هایی بود که رد و بدل میشد و  گرم و گرم تر میشدیم.... خوشبختانه او ن بخارپز هیچیش نشد حتی ترک هم برنداشت و موتورش هم عالی مثل اول موند..ولی فهمیدم خانم محترم !! صمیم خانوم!!!! شوما نباید  شوهرت رو به این حد برسونی و  اگه تکرار شه چه تضمینی هست که خدایی نکرده دست روی هم بلند نکنین و حرف نامربوط نزنین؟..اون قضیه برای من کلی درس داشت با خودش ..چون ما هیچ وقت حتی موقع ناراحتی به هم حرف بد نمیزنیم و مثلا حتی احمق!!! هم به هم نمیگیم  واون مساله یه شوک بودانگار و دوتایی به هم قول دادیم هیچ وقت نذاریم طرف مقابل به اون حد از ناراحتی برسه . به قول معروف سری که درد نمیکنه رو چرا دستمال ببندم؟


۱۵- ما هر شب توی بغل هم یا  مثل الان که بچه داریم و نمیشه خیلی روی ساعت خواب بودنش حساب کرد !!!! کنار هم میشینیم و در مورد روزمون با هم حرف میزنیم.کلا حرف زدن همسرانن با هم خیلی عالیه تو صمیمیتشون و اینطوری  حس  میکنیاون قدر طرف برات ارزش قائل هست که حتی مسایلی که نمیتونی کمک کنی رو هم بهت میگهو میدونی الان تو چه موقعیتی هست همسرت.


۱۶- گفتن این قسمت برام خیلی راحت نیست ولی دوست دارم این رو هم  بگم که من همیشه به علی ثابت کردم که برام بیشترین اولویت رو داره تو زندگی. مثلا فک کن پسرک خوابیده و علی منو بغل میکنه و دستشومیندازه دور کمرم و شروع میکنه به بوسیدن من..خب یهو بچه از خواب بیدار میشه..من به راست یا غلط بودن کارم کاری ندارم چون از نظر خودم درست هست..اینجور مواقع من زوداز جام نمیپرم و شوهرم رو با یه بغل خالی و سرد تنها نمیذارم ..یه وقتایی توی گوشم زمزمه میکنه نرو...بمون یه کم دیگه بمون پیشم ...خب نق نق  بچه اون موقع مثل تیر تو قلب منه و زجر میکشم ولی میمونم تو بغل علی و گرم تر از قبل میبوسمش..جالبه که تعجب میکنه وتو چشماش برق شادی رو میبینم ...من میگم حالا فوق فوقش بچه یه دقیقه هم گریه کرد با نق نق کرد ...آسیبی که نمیبینه با این یکی د وبار...ولی رابطه من ووهمسرم که اونهمه براش داریم زحمت میکشیم نمیخوام کمرنگ شه و به بچه به چشم یه موجود مزاحم نگاه بشه...چه خودم چه اون...شاید بگین وا!!!! خب درک میکنه که بچه الان مادر میخواد ...ولی درک میکنم من که همسر هم ممکنه همون لحظه همسرش رو بخواد نه پنج دقیقه بعدش...


۱۷ -دلقک بازی من تو خونه محاله کم بشه ..بهم ثابت شده که این زن های شق و رق و خیلی دیسیپلینی  حوصله شوهراشون رو سر میبرن..بابا چه اشکالی داره مثلا وقتی همسرت داره نی نی رو ناز نیکنه تو هم بپری بغل نینی بخوابی و بگی بابایی من ..من ..و اون با خنده تو رو هم ناز کنه و دست رو کله ات بکشه و بگه نازم  ..عزیزم...کپه بذار تو..بذار بچه لالا کنه..( غشششششششششش میکنیم از خنده خودمون دو تا)بارها علی بهم گفته عاشق بامزه بازیها و  شیطونی های منه و وقتی ناراحتم از   درجه جدی بودنم میفهمه قضیه چقدر عمق داره!!!!! شادی جزو جدا نشدنی زندگی باید باشه و خوشبختانه برای ما هست.


۱۸- فعلا چون فرصت زیادی نیست و این نی نی ما هر لحظه ممکنه بیدار شه این پست رو همین جاتموم میکنم ولی هر وقت چیزهای بیشتری به ذهنم رسید مینویسم براتون تا باز یه عده با دهن باز نپرسن وا صمیم!!!! یعنی تو هیچ وقت با شوهرت قهر نمیکنی و وقنی میگم نههه!!! یه دو تا فحش بارم میکنن که دروغگوی کثیف!!!!!این اراجیف رو ننویس دیگه٬!!!!!

آخه قهر یعنی چی وقتی یه دقیقه بعدش ناراحتی رو مثل دو تا آدم بزرگ با عقل میتونیم با هم مطرح کنیم و حلش کنیم؟ فحش چرا وقتی طرف میبینه تو عصبانیت باز هم ملاحظه حرف زدنت روداری و کینه چرا وقتی مجالی براش  نیست چون همیشه همه گلایه ها  با مهربونی مطرح میشن وحل میشن....


۱۹- البته باز هم میگم آرامش ذاتی همسر من و  منطقی و منصف بودنش  دلیل خیلی از  این خوشبختی های زندگی ماست و ممکنه با همین کارهای من مثلا یه زندگی دیگه باا یه همسر دیگه اصلا اینطوری  نشه و فرقی نکنه...تو شرایط و بسته به خصوصیات اخلاقی خودمون باید خوشبختی رو بیاریم تو زندگیمون...


۲۰-الهی همیشه ته ته دلتون حس کنین خوشبخت ترین  و شادترین آدم های دنیا هستین  و هر لحظه خدا رو بابت اینهمه ارامش تو زندگی هامون شکر  کنیم.



خون نامه!!!!

نمیدونم آه کدوم دلسوخته ای !!  ما رو گرفت امسال!!!!!!

شب سالگرد عروسیتون باشه اونوقت کلی برنامه داشته باشین برای بیرون رفتن سه نفره با نی نی و یه شام عالی و یه شب قشنگ و یه خاطره خوب ...بعد یهو سر شب   تلفن زنگ میزنه و  دوست دوران دانشجویی شوهرت که فقط  یه بار خونه دوست مشترک دیده بودیش و حتی وقتی رفتین شمال مزاحمشون هم نشدین چون بچه  یه ساله داشتن و گفتی سختشونه   و اینا حتی نمیدونن شما بچه دارین بهتون خبر میدن که کمتر از ۱۲ ساعت دیگه مشهدن و میان خونه شما و چند روزی هستن!!!!!

برنامه شام بیرونتون کنسل میشه و تو حرص میخوری و میگی خب عزیزم تو که بلیط  گرفتی لا اقل دو روز زودتر خبر میدادی نه شب  عید!!! و  تازه  اگه شما مهمونی بودین یا  اصلا مشهد نببودین یا مثلا مریض  بودی یا نیمدونم داشتی میزاییدی اونوقت اینا کجا میخواستن برن توی شهر غریب!! آدم یهو اینقدر بی  هماهنگ میره مسافرت آخه!!!!؟ بعد شوهرت که باید می نشست روبروت و با هم یاد روزهای  بامزه نامزدی و دوران معلم شاگردیتو ن رو میکردین حالا باید با سرعت نور بشوره و بسابه و جارو بکشه و تمیز کنه چون تو قرار بود  چند روز  دیگه بگی کارگرت بیاد و خونه رو خوب  براش  آماده کردی بودی از  به هم ریختگی و دلت نمیومد وقتت رو بذاری  هی بشوری و بسابی و اینجوری بود که شوهر بیچاره ات شب سالگرد ازدواج تا ساعت یک شب بیدار بود و تو  توی فکر  اینکه چطوری  شام ونهار درست کنی با این بچه ای که نمیذاره خودت مثل آدم دو لقمه غذا بخوری و نصفه نیمه رهاش  نکنی!!! جدا نمیشه یه کم مردم مراعات آداب  معاشرت رو بکنن و اینجوری سورپرایز نکنن ملت رو!!! بعد هم اتاق نی نی رو بدی بهشون که استراحت کنن و بچه دو ساله اشون هی چپ چپ به وسایل و عروسک های  نی نی  نگاه کنه و تو چون همون اول بی رو درواسی گفتی که خاله جون!! دست به وسایل نی نی نزنی ها که باید بزرگ شه و  بعد با هم بازی  کنین نه الان تنهایی!!! و گوشی  دست مامانه اومد که حواسش به بچه اش باشه ....

هوس میکنن  برن بیرون  و اصرار که تو ه مباهاشون باشی و  نمیگن خب این دختره بچه کوچیک داره و گرما زده میشه و تو هی پسرک رو جوری بگیری که آفتاب توی صورتش نخوره وقتی هوس  دیدان اثار باستانی مشهد!!!! به سرشون زده و بعد هم برین یه جا یه بستنی چیزی بخورین  حالتون جا بیاد که یهو پیشنهاد میدن که صمیم جون!! میگم نمیخواد ناهار درست کنی یه چیزی حاضری!! دقت کنین حاضری!!! بیرون میخوریم و اینطوری میشه که روی  تخت یکی از رستوران کافه های  گرون قیمت خودت رو مبینی و ناهار از  منوی  مخصوص  انتخاب  میشه توسط  مهمون های  محترم و  خدا تومن شوهرت پیاده میشه( چون حداقل برای  او نروز برنامه ناهار بیرون نداشتین)  و  خدا به دادتون میرسه که تو طبق عادت همیشگی  پول  همراهته و تو کیف بچه گذاشتی و مجبور نیستین ظرف بشورین  برای رستوران!!!!!

از مهمون نمیترسم و بدم نمیاد ولی  وقتی مقایسه میکنم میبینم ما خودمون خیلی مراعات میکنیم :خونه کسی نمیریم مسافرت بمونیم و  تا جایی که بشه میریم هتل و بعد به دوستا ن یا فامیل سر  میزنیم  تازه اونم با هماهنگی  قبلی  و دست خالی که محاله بریم خونه میزبان ..البته  دروغ چرا..آبغوره و کمی رب انار  آوردن دستشون درد نکنه. تو کارهای  خونه من حتما کمک میکنم تو مهمونی  تا حس  کلفت و آشپز  بودن به صاحبخونه دست نده  . بعد هم وقتی میبینیم  میزبان گرمایی هست  تو چله تابستون کولور رو به بهانه اینکه  عادت نداریم رومون پتو بندازیم و سردمون هم میشه با کولر    خاموش  نمی کنیم تا میزبان درسته بخار پز بشه تو اتاق  خودش!!!!

.

.

.

..خلاصه که امسال مالیده شد این سالگرده..ولی  انقدر  حرصم در اومد که میخوام وقتی رفتن تا یه هفته هر روز سالگرد عروسی بگیریم!!! بعد میگن مردم چرا و چگونه عقده ای  می شوند!! خب  همین کارها رو میکنین با ما  قربونتون برم من دیگه !!!



خردادی من....


یه روز گرم و داغ تابستونی درست مثل تن تو...

یه شب آروم  و مهتابی درست مثل نوازش های تو

یه سال پر از گریه وخنده ....خنده هاش بری خودمون و گریه هاش برای  اونی که بی خداحافظی برای  همیشه ترکمون کرد..

روزهای پر از بالا و پایین ...شب های پر از نجوا و ترانه...لحظه ای پر از آرامش و اضطراب ..همه و همه ثانیه هاش اومدن و رفتن و من موندم و تو موندی و ما موندیم با هم ..مثل روز اول..مثل روزی که به هم قول دادیم هیچی نتونه نگاهمون رو به هم عوض کنه.

گاهی تلخ شدم..گاهی تلخ شدی...بیشتر خندیدم و بشتر خندیدی..انگشت هامون همیشه موقع راه رفتن تو هم گره میخورد و چشم هامون یه وقتایی از هم باز نمیشد...

دلم گرم بود و دلت گرم..دست هام گرم بود و دست هات داغ درست مثل نیمه مرداد سال 83 ..نه دقیقا مثل اردیبهشت  سال 82  ...به داغی همون بوسه ای که غافلگیرم کردی و دزدی ازم...به داغی همون انگشتهایی که پشت گردنت سرید و چشم هات رو سنگین کرد اون روز ...

.

.

.

امسال اما مردادش یه جورایی گرم تره...با همه سوز زمستونی که دست های سرد روزگار دور دهنش گرفته و   از پشت  پنجره های  خونمون برامون هو هو میکنه باز هم به هم گره خوردیم..نه من تنهات گذاشتم و نه تو گذاشتی ثانیه ای  حس کنم تنهایی یعنی چی.. امسال گرمای بیشترش مال فرشته ای هست که یه خورشید گرم و داغ کوچولوست توی زندگیمون...امسال وقتی میبینم چطور بغلش  میگیری و باچشم های پر از ستاره ات به این خورشیدک نگاه میکنی دلم 15 مرداد همین امسال رو میخواد ...دلم میخواد بمونم توی تقویم همین روز.

.

.

.

بودنت ...هرم نفس هات...گرمی دست هات ..و نوازش  انگشت هات همه به من میگن این تقویم هیچ وقت ورق  نمیخوره و هر روز روی  15 مرداد میمونه حتی اگه 40 سال  تقویم روزهای  مردم    ورق بخوره و فحه به صفحه بگذره.....این روز های ما نمیگذره و تموم نمیشه.

 من هستم و تو..مثل دو تا درخت بلند روی تن پسرک سایه می اندازیم ونمیذاریم  تنش بسوزه و دلش داغ شه و چشم های نم برداره...بذار وقتی که وقتش شد دستاش داغ شه و چشماش برق بزنه و دلش تند تند ... اون وقته که من و تو دو تا درخت جوون رو توی چشم های پسرک  میبینیم که دور هم میپیچن و میرن بالا و من و تو محکم و باز هم بلند  سایه امون رو از تنشون دریغ نداریم....میدونم میمونیم تا اون وقت.....

.

.

تو از مرداد هم گرمتری  خردادی مهربون من ...

شب خاطره ها خوش باد....



پ.ن.

سالگرد عروسی

بچه داری من

در مورد پست قبلی خوشحالم که تجربه دار ها هم نظراتشون رو گفتن. بعضی ها خیلی مخالف این کار بودن و بعضی ها هم که سرنوشت بدی پیدا کرده بودن بابت داشتن یه بچه آویزون!! منو تشویق کردن.

ببینید به نظر من به تعداد دکتر های اطفال نظرات متفاوت وجود داره. خود من اولین دکتر اطفالی که برای یونا انتخاب کردم  یه خانوم دکتر فوق تخصص نوزادان بود که اعتقاد داشت بچه اگه  ۱۰ ساعت هم پشت سر هم خوابید نباید بیدارش کرد وبهش شیر داد... و یا محیط بسیار آروم و  بی سرو  صدا و دلپذیری براش توی خونه مهیا کنین. خب از نظر مادرها شیر نخوردن نوزاد طی شب  یه چیز ایده آل هست و نگران هم نمیشن و میگن دکتر گفته ولی تا جایی که یادم بود تو کلاس های بارداری میگفتن بهمون که خواب  طولانی و یکسره و بی وقفه نوزاد  اصلا طبیعی نیست و بیشتر که پرس و جو کردم فهمیدم اتفاقا وقتی نوزاد مدت طولانی شیر نخوره حتی اگه خواب باشه قندش می افته پایین  و اصلا برای سلامتیش خوب نیست.بنابراین حداکثر فاصله زمانی برای شیر خوردن نوزاد باید ۳ حدود  ساعت باشه. ضمنا من همیشه خودم معتقد بودم بچه باید توی سر و صدا عادت کنه بخوابه و صدای  تلویزیون یا تلفن اونو از  خواب نپرونه.من  اون اولین دکترم رو عوض کردم چون با منطق  و زندگی من نمی خوند حرفاش.

از طرف دیگه نمیدونم چرا بعضی ها فکر کردن من برای راحتی خودم و خواب شبانه و راحتم و جد ابودن از  نوزادم خیلی از این حرف دکتر یونا  پیروی میکنم..نه جانم..بحث سنگدلی و را حت طلبی نیست . .. اینو دیگه به منی که یک ماه تموم تا صبح پسروم رو بغل میکردم و با نوازش و محبت شیرش میدادم و خم به ابرو نمی اوردم دیگه نگین.. البته وظیفه ام بود ولی  اصلا ناراضی نبودم و وقتی دکتر گفت این بچه  با این رویه که زیر سینه میخوره و میخوابه و فک میکنه همه کارها همون زیر انجام میشه بعد هابرای خودش مشکل سازه..و من دیدم که داشت مشکل ساز می شد .هر بچه ای خصویات خودش رو داره .ممکنه یه نوزاد با این چیزا اصلا وابسته نشه ویکی دیگه به شدت  دلش بخواد همش  می می تو دهنش باشه.من هم میدونم که مکیدن یه غریزه هست توی نوزادان  ولی الان که میبینم نوزادی که شب  اصلا ارامش نداشت و خیلی کم می خوابید و با هر حرکتی که می می از دهنش در  میومد بلافاصله گریه می کرد و کم طاقت بود حالا به راحتی دور از من حداقل سه چهار ساعت شب میخوابه و روز هم هر دو سه ساعت یک بار میخوابه یا چرت میزنه و خوش اخلاقه و خنده هاش هم کم نشده خب به نظرم این سیستمی که روش پیاده کردیم  اونجور که بعضی ها منو ترسوندن آسیب گذار نیست لزوما.

البته شاید من اون جا خوب ننوشتم و تصور کردین که باید بچه رو بذارین تا از گریه دور از جون بمیره برا خودش..نه  در فواصل زمانی من یا علی میریم پیشش شب ها موقع  اول خواب که گریه میکنه و نوازشش میکنیم و بخصوص با دست من پشتش رو ماساژ میدم همون کاری که یکی از دوستان هم گفتن  و حتی اگه تازه شیر خورد هباشه یکیدو دقیقه ای می میدو میذارم دهنش و به راحتی میخوابه و اصلا هم ترس ووحشت از تنها موندن توی صورتش نیست.

مثلا دیشب یونا ساعت   ۱۱.۳۰ شب خوابید و ۳.۱۵ بیدار شد و من یک ساعت کامل شیرش دادم و  پمپرزش رو عوض کردم  ولی دیدم انگار دوست داره بیدار بمونه و با هم بازی کنیم .خب طبق گفته دکتر موقع بی قراری نوزاد براش جاروبرقی یا سشوار روشن کنین و ببینین عکس العملش چیه..ما دیشب اول شب این کار رو کردیم و یونا وسط  گریه یهو ساکت شد و با چشم های  گشاد به ما نگاه کرد و بعد آرو م شد و ریلکس خوابید یه نیم ساعتی رو. خلاصه که من چند دقیقه ای جاروبرقی رو گذاشتم براش صدای  دلنواز!!!! پخش کنه و این شیطون تا ساعت ۷ صبح منو با خودش بیدار نگه داشت ولی چون میدونستم سیر هست با نق نق هاش می می رو نمیکردم تو دهنش تا صداش قطع شه!!! باهاش حرف میزدم و نوازشش میکردم و اونم مثل چی کیف می کرد. از ساعت ۷ تا ۹ دوباره خوابید و باز تا ساعت ۱۱ بیدار بود و دوباره از  ۱۱ تا ۲ خوابید و الان که ساعت  حدودا ۴ هست دوباره با کمی می می  اضافه خوردن راحت خوابید... مطمئن باشین من پسرک رو شکنجه نمیدم و ساعت کوک نمیکنم که حتما فلان دقیقه یا ثانیه شیرش بدم فقط این عادت رو ازش دور کردم که یکسره و  ۲۴ ساعته می می توی دهنش باشه.الان خیلی هم خوبه که تقریبا منظم و با فاصله میخوابه .مثلا وقتایی که میخوام عوضش کنم و حس میکنم بیقراره و یا گریه میکنه  یه دستمال نازک دورش میپیچم و همون طور  کنارش دراز میکشم و بهش می می میدم شاید یکربع و این در  حالی هست که مطمئنم سیر هست ولی اون لحظه آدم میفهمه یه خورده می می دادن بچه رو خیلی آروم میکنه .دیگه اینجاش لبه تیغ راه رفتنه که بفهمیم کی بدیم و کی ندیم بهش می می رو.

دوست خودم همسرش پزشک متخصص اطفاله والان کوچولوشون ۵ ماهشه.دیروز که بهش زنگ زدم داشت می گفت تا از پسرک یک قدم دور  میشه بچه از  گری غش و ضعف  میکن هو نمیشه حتی یه ثانیه از  بچه جدا بشه..خب پس  این کیس با بچه ای که همین سنه و  اصلا با یکسره در آغوش گرفتن نه بغلی شده و نه وابسته خیلی فرق  میکنه. داشت بهم میگفت الان دیگه دیر شده برای  تغییر  عادت  پسرش.یا مثلا جاری خودم پسرش الان حدودا ۱۹ ماهشه  ولی ا ین  بچه اصلا شب  جدا و توی  اتاق  خودش نمی خوابه و با اینکه شیر خشک میخورد همون موقع  . و تا گریه میکرد بغلش  میکردن تا همین اواخر اصلا راه نمی ررفت و گریه می کرد که منو بغل کنین  و مامان بیچاره اش  ارتروز  دست و گردن گرفته بود و  فقط  هم بغل مامانش بود و اگه بگم تا یکسالگی حتی پدرش رو خوب  نمی شناخت خیلی ها باور  نمیکنن. من میخوام بگم خیلی وقت ها کیفیت مهم تر  از  کمیته.من ممکنه یکسره به بچه ام شیر بدم و بغلم باشه و نازش  کنم ولی  محبت من عمق نداشته باشه یعنی چون بایدشیر بخوره شیرش  میدم وچون باید بغل بشه بغلش  میکنم یه چیزی  مثل انجام  وظیفه ..ولی وقتی میبینم پسرک یکماهه من بوی  دست های پدرش رو میشناسه و ظرف  چند دقیقه توی آغوشش ارو م میشه و  وقتی  بعد از همون  فوقش  یکربع بیست دقیقه  گریه کردن من میرم بغلش  میکنم و نوازشش  میکنم آروم میشه و بی قراری و  بی محبتی توی  صورتش  نیست  میفهمم که خیلی چیزها به نفع اینده کودکم هست.

من از او ن مامان هایی  هستم که انشالله یونا بزرگ بشه اصلا وابدا هر چیز دلش خواست و اراده کرد براش  نمیخرم.مطمئنم همون موقع هم یه عده بهم میگن خسیس و بی رحم و بچه عقده ای کن!! و... ولی من معتقدم از سه تا خواسته کودک یکیش رو اجابت کن.... یکیش رو  بهش قول بده انجامش بدی  و سومی رو اصلا انجام نده براش...

برای اونایی که آخر نفهمیدن بلاخره من چکار میکنم  جمع بندی میکنم ومیگم که این روزها من یکسره به یونا می می  نمیدم  از روی صداش می فهمم واقعا گرسنه هست یا داره ما رو فیلم میکنه!!! این وسط یه وقتایی هم زنگ تفریح هست و خارج از  چهار چوب یه حالی بهش  میدم چند دقیقه ای و می می  میخوره بخصوص برای  خوابیدن. یکسره توی  بغلمون نیست و شب هم جدا توی  اتاق خودش و روی  تختش  میخوابه  یعنی  اینطوری که توی آغوش من میخوابه ومن میذارمش توی  تختش و اونم راحت تا صبح همون جاست در  حالیکه قبلن که یکسره توی بغل من بود به محض اینکه از خواب می پرید  گریه شدید می کرد و می می  میخواست ولی الان از  دور و با صدای من که میگم..جانم مامان..بخواب مامان..بخواب  عزیزم...( همین سه جمله رو همیشه میگم و  شدیدا میفهمه توی  خواب که من دور و برشم ) دوباره میخوابه  و خیلی سر  حال تر شده.

من  از  همه کسانی که نظر  دادن برام ممنونم و از نگرانی هاشون هم همین طور. من باز هم در  این مورد تحقیق بیشتر میکنم و  واقعا اگه لازم باشه یه روش  دیگه ای رو در پیش میگیرم.ولی  مطمئن باشین نوزادی که پدر و مادرش  محبت رو بی حساب و بی دریغ نثار هم میکنن و  از ابراز اون به کودک ابایی ندارن و اون رو هم غرق محبتشون میکنن دنیا رو جایی نا امن و آدم ه ش رو بی رحم نخواهد دید. انشالله .


پ.ن.

یه روش اختراعی خودم ( یعنی  جایی نخوندم و از کسی یاد نگرفتم) برای  اینکه نوزاد عاشق  حمام کردن بشه اینه که خودم بدون لباس میرم تو حموم و یونا رو بغلم میگرم و وقتی آروم اروم  بدنش رو خیس کردم و شستمش وسط های  کار  یه چند دفعه می می  میدم یه دقیقه ای  بهش  و اونقدر  کیف  میکنه و فک کنم با خودش  میگه چه جای خوبی !!!! تازه زیر کمرش  رو و سرش  رو گرفتم و گذاشتمش توی وانش اونقدر  آروم و ریلکس  نشسته بود روی  دست من و دست و پاهاش رو توی  اب ول کرده بود انگار شکم مامانیشه هنوز!!! خیلی  خوشم اومد از  اینکه از  الان عاشق  حموم و اب بازیه .یه علتش هم  اینه که هر بار پمپرزش رو عوض  میکن مب ا اب ولرم میشورمش واون جا هم کلی  کیف  میکنه.


یه بار هم خانوم مسنی از  مهمون هامون منو دعوا کرد که چرا توی این هوا( گرمای  تیرماه تابستون!!)  پای بچه سرهمی بدون شلوار  کردی؟ نمیدونی  مگه که بدن بچه هنوز آب  خالیه و  محکم نشده و پا درد و زانو درد میگیره این بچه بعدا!!! فرداش  از ترس  خانومه توی  مهمونی که اون هم بود یه شلوار جوراب دار پای یونا کردم و لا مصب بهم گفت ا ه اه اه  کشتی  مادر  این بچه رو توی  این گرما!!!! تموم پای  این بچه عرق سور  میشه دختر!!!  واه واه از  دست این دخترای بی تجربه امروزی!!!!!

من فهمیدم که اگه پمپرز بچه رو تند تند عوض کنی بهت میگن نکنی ها!! پوست بچه رو الکی  حساس میکنی و دو روز دیگه که بزرگ شد یه دسشویی بیرون خونه نمیتونه بره!!! اگه پمپرزش رو از شب تا صبح عوض  نکنی و بذاری بخوابه و بیدارش  نکنی برای عوض  کردنش  بهت میگن نکنی ها!! پوست بچه میسوزه وجزغاله میشه چطور دلت میاد بی رحم!!! اگه تند تند بهش شیر بدی نیگن بچه رو لوس و وابسته بار میاری..اگه با فاصله شیر بدی میگن چطور دلت میاد بی رحم؟!!! اگه حمومش کنی خودت میگن وا!! بچه گربه رو چطوری  میشوری تو!!! اگه خودت حمومش نکنی میگن مادر بی فکر!! خودش رو راحت کرده تا بده بقه کاراش رو بکنن...اگه بغلش کنی میگن بغلی  میشه اگه بذاریش زمین میگن رحم و مروت هم خوب چیزه والهه!!

خلاصه که به نظر من یک خط رو بگیر و برو..یا میافتی ته دره  و میمیری  یا سالم میرسی. و میمونی ..بهتر از  اینه که هر بار  از یه دره با مخ بندازنت پایین و نمیری و تا حد مرگ دردت بیاد!!!!

 فعلا.

مرکز بازپروری

خب من بلاخره تونستم لب و لوچه  ام رو  از کف این خونه جمع و جور کنم و بزنم تو دهن مسائل صمیم غمگین کن!!!  ویه  راست بیام اینجا  گرد و خاک این خونه رو تمیز کنم..

یونا این روزها توی ترک هست..چی؟ معتادش کردیم رفت؟ نه بابا ولی یه جورایی معتاد می می  گاو مش باقر شده بود.بردیمش دکتر . عمو دکتر وقتی فهمید هنوز یکسره به  خانوم گاوه آویزونه گفت دیگه یکماهش تموم شده و  افزایش وزنش هم نرمال و خوب هست  و هر کار دلش میخواست گذاشتیم بکنه حالا باید عادت شیر خوردن و خوابیدنش رو تنظیم کنیم.عمو دکتر  گفت یونا باید تقریبا  هر سه ساعت یکبار شیر بخوره و ضمنا یعنی چی که این بچه تو شبانه روز فوقش ۵ ساعت میخوابه؟ و دستور داد میذارینش توی  تختش و خوب اول شیرش میدین  و زیرش هم خشک و تمیز و اونوقت دو دقیقه بعدش که آقا یهو می می میفته و نک و نک میکنه و میبینه نه انگار می می نیومد تو دهنش شروع میکنه به اوک و اوک الکی و بعد گریه میکنه...شما دو تا اصلا نباید هول بشین و زود بغلش کنین چون ایشون بغلی هم میشه به زودی و تازه شایدم شده باشه و تنها کاری که باید انجام بدین اینه که برین پی کار و زندگیتون و بذارین خوب گریه کنه....!!!!!

چشم های من گرد شده بود  و گفتم دکتر! یعنی ولش کنیم بریم؟ گفت بعله! برین و هر وقت خودش خسته شد خوابش میبره و شما باید سه ساعت  از زمان آخرین شیر که گذشت دوباره شیرش بدین تا معده اش  تنظیم شه!!! به علی نگاه کردم و گفتم ممنون دکتر و اومدیم بیرون .

شب رفتیم خونه صبا و شوهرش که عاشق یوناست کلی با پسرک بازی کرد و آقا یونا هم خوب شیر خورد و بعد که گذاشتمش زمین آی زد  به نک و نوک که من می می  میخوام تو دهنم باشه هنوز!!!! ما هم طبق توصیه دکتر توجه نکردیم و ادامه شام رو دادیم ..یعنی بگم کوفتم شد اون لقمه های غذا  هنوز همش رو نگفتم انگار... با چشم هاش خیس از اشکش آنچنان به من نگاه میکرد و  تمنا میکرد که داشت اشکام کم کم میومد دیگه..چشم های عموش ( شوهر خاله ) هم خیس از اشک بود..اونقدر یونا گریه کرد و با التماس نگاه کرد که من غذا رو ول کردم و یه ذره بغلش کردم تا اروم شه...زود هم راه افتادیم تا محله صبا اینا نرفته رو هوا از جیغ عای این پسرک کولی!!! تو ماشین هم گریه کرد و دو دیقه که می می خورد خوابش برد و اونقدر سنگین خوابش برد که گذاشتیمش تو تختش ونفهمید و از ۱ شب تا ۷ فردا صبحش خوابید!!!! یعنی رسما کله ما شاخ سبز شد روش....بچه ای که شب کلا دو ساعت هم نمیخوابید و یکسره می می میخواست و   نق نق میکرد برای خودش!!

تا اینجاش که بد نبود و آثار این تغییر عادت خیلی زود داشت خودش رونشون میداد ..اما امان از فرداش ..طبق گفته دکتر یکی دو هفته این کار طول میکشه و باید خیلی شما دو تا مقاوم باشید و اصلا وسط کار شل نیایین که یونا میفهمه  و بد قلقی میکنه...آقا فقط بگم بارها تا مرز ریختن اشک پیش رفتیم دو تاییمون ولی باز  جلوی خودمون رو نگه داشتیم..صدای یونا از گریه دیگه در نمیاد و وقتی نگاش میکنم توی دلم میگم الهی بمیرم برات مامان. تو همش یک ماهنته..مگه چی میخوای تو یاین دنیا جز یه بغل گرم و می می ؟ ولی باز  اون صمیم منطقی میاد وسط و میگه بیخود برا خودت روضه نخون!! پنج ماه دیگه که این بچه باید بره مهد و تو برگردی سر کار کی میخواد توی مد اینو یکسره بغل کنه و میمی بده دهنش؟ شیر خشکی که نیست بگی خب شیرش میدن خودشون..بهتره الان پیش خودت و با نظارت خودت عادتش  بدی که تنهایی بتونه خودش رو سرگرمه کنه تو تختش و  طولانی و یکسره بخوابه... خلاصه که جنگ بین این دو تا صمیم با وساطت علی و  بغل کردن چند دقیقه ای  یونا و نوازشش ختم به خیر میشه...بین گریه هاش دکتر گفت هر  مثلا ۱۰ یا ۱۵ دقیقه یکبار برین یه نوازشی یه توجهی دو کلوم حرفی!! بزنین به بچه و در حالیکه روی تختش هست و بغلش نمیکنین یه جورای آرومش کنین و باز از اتاق بیان بیرون  تا هم مطمئن بشه رهاش نکردین وهم ببینه که با گریه کاری از پیش نمیره و اوضاع فرقی نمیکنه... درد آورترین صحنه اش هم وقتیه که از بس گریه میکنه و صداش به ناله شبیه میشه  خوابش میبره  و چشم های قشنگش آروم بسته میشن و دستاش رو میکنه توی دهنش به جای می می  نداشته!!!  عمو دکتر گفت چون به مکیدن نیاز داره یه دستکش یا پلاستیک تمیز دستتون کنین و بذارین انگشت شما رو بمکه یا دست خودش رو و همون ساعت شیر بهش می می بدین نه از سر بازی بازی کردن و شیطونی ...

خوشبختانه روز به روز داره بهتر می شه و از وقتی از دوستم که کوچولوش  ۵ ماهشه شنیدم که به محض اینکه از پیشش یه ذره دور میشه بچه اش  ضعف میکنه از  گریه و فقط  میخواد بغلش کنه مادرش دیگه مصممم تر شدم که جدی بریم جلو و انشالله خواب و  خوراک این بچه بهتر شه. این روزها چشم های گاو مش باقر داره میدرخشه از خوشحالی..دو سه ساعت راحت مال خودشه!!! شب ها هم با اینکه ذهنم بیداره ولی خیلی خوب میخوابم و به محض شنیدن صداش میرم ببینم چه خبره. دیروز ه از بس  ذوق کرده بودم کهاین بچه چند ساعتی داره میخوابه رفتم برای هفته  غذا درست کردم و بعد از مدت ها به آشپزی محبوبم برگشتم..ماهیچه...ق.رمه سبزی..مرغ ترش سرخ کرده ...کتلت برای شام و  خلاصه حالی کردیم عظیم...پروژه بعدی هم پشم کنون!!! هست..فک کن بعد از  ۶-۳۵  روز  الان این دست و پاهای من به انسان های  نئاندرنال ( درست گفتم؟ ) و اولیه شبیه شده که پشم های پاشون روی زمین کشیده میشه!!!! روم نمیشه لباس  کوتاه بپوشم...مگه این بزغاله ( تو بخون فرشته!!) واسه آدم وقت میذاشت آخه ؟!!! بابا بذارین یه کم زندگی کنیم ما هم...

بخش جالب ماجرا فرمایشات مامان خانوم بنده هست که دیشباومده به نوه جان جاش سر بزنه و وقتی گفتم تو ترکه بچه و فیلم هایی که از گریه کردنش گرفته بودم رو نشونش دادم خانم شروع کرده به  گریه کردن و وسط  گریه هم افاضات میکنن که : ای ظالم بی رحم!!!!( جانم؟) مگه تا شیش ماهگی  چلاغ میشی اگه به این بچه شیر بدی؟!!! موندم بخندم یا سرم رو بکوبم به دیوار بتونی!!! اینهمه براش توضیح دادم که  دکتر برای چی توصیه کرد هاین کار رو آخرش  فک میکنه از رو گشادی و انبساط  خاطرم نمیخوا م به بچه شیر بدم!!! حالا یکی نیست قیافه خودشون رو یادشون بیاره وقتی یونا گریه میکرد و همشون هول میکردن که واییی زودباش بیا بچه مرد از گریه!!! نمیگن د وروز دیگه توی  مهد این بچه قراره چکار کنه پس؟!! انگار من بچه ا مرو میذارم خونه اونا یا کس  دیگه؟ خونه ای که  وقتی خودم بالای سر بچه ام هستم و  از  ترس  غر زدن ها  من مثلا مراعات میکنن و بابا میره توی تراس یا اتاق در بسته سیگار میکشه و من بوی سیگار رواز زیر در یااز کانال کولو واضح حس میکنم  اگه خودم  نباشم دیگه چه خبره!!! تازه اونام الان به استراحت نیاز دارن و بچه ممکنه بد قلقی کنه و خواب و خوراک اونام  به هم بخوره..خلاصه الان باز مامان زنگ زد که مواظب بچه ام!! باش که من لب چیدن ها و شکایت کردنش رو دیشب دیدم وتا صبح گریه کردم برا بچه و بابات هم همینطور داره با بغض ناهار میخوره و اشکش دم مشکشه!!! ما هم این وسط  احتمالا ننه حنا دختری در  مزرعه هستیم نه یونا!!! بهش میگم دل من خونه از گریه های این بچه ولی این روزها می ارزه به چند ماه دیگه که خود بچه راحته واذیت نمشه  ولی مگه تو کله اینا میره این حرفا!!!!شیطونه میگه برم باز با تانک از رو همشون رد شم تا دیگه توی  این کارها حرص منو در نیارن!!!! یادش رفته خانوم که خودش تعریف  میکنه منومیذاشته تو اتاق  تنهایی و از بس گریه میکردم با سر میافتادمپ شت در و همونطوری  خوابم میگرفته تا مامان به قول خودش به کهنه شوری وکار خونه برسه و  تازه بیمارستان هم میرفته و۱۲ ساعت شیفت داشته و استراحت هم که هیچی دیگه... بعد میگه من مجبور بودم چون سر  کار میرفتم ولی  تو چی!!!!! ای خدا از دست این ها من یه روز دیوانه خانه افتتاح میکنم و  اولین عضو افتخاریش هم خودم میشم!!!!!

ممنونم از  نگرانی ها و دلداری هاتون....یه جمله خیلی به دلم نشست: خدا تا حالا کی رو به حال خودش  ول کرده که تو دو میش باشه..تا  ته ته دلم رفت ونشست وآرومم کرد....

تا بعد .