من و همسرم عاشقانه هم را دوست داریم.

صمیم-۲۹و اندی سن!- 12ساله ازدواج کرده-همسر و پسرکش رو میپرسته- عاشق تر از اونا کسی هست؟

من و همسرم عاشقانه هم را دوست داریم.

صمیم-۲۹و اندی سن!- 12ساله ازدواج کرده-همسر و پسرکش رو میپرسته- عاشق تر از اونا کسی هست؟

خون نامه!!!!

نمیدونم آه کدوم دلسوخته ای !!  ما رو گرفت امسال!!!!!!

شب سالگرد عروسیتون باشه اونوقت کلی برنامه داشته باشین برای بیرون رفتن سه نفره با نی نی و یه شام عالی و یه شب قشنگ و یه خاطره خوب ...بعد یهو سر شب   تلفن زنگ میزنه و  دوست دوران دانشجویی شوهرت که فقط  یه بار خونه دوست مشترک دیده بودیش و حتی وقتی رفتین شمال مزاحمشون هم نشدین چون بچه  یه ساله داشتن و گفتی سختشونه   و اینا حتی نمیدونن شما بچه دارین بهتون خبر میدن که کمتر از ۱۲ ساعت دیگه مشهدن و میان خونه شما و چند روزی هستن!!!!!

برنامه شام بیرونتون کنسل میشه و تو حرص میخوری و میگی خب عزیزم تو که بلیط  گرفتی لا اقل دو روز زودتر خبر میدادی نه شب  عید!!! و  تازه  اگه شما مهمونی بودین یا  اصلا مشهد نببودین یا مثلا مریض  بودی یا نیمدونم داشتی میزاییدی اونوقت اینا کجا میخواستن برن توی شهر غریب!! آدم یهو اینقدر بی  هماهنگ میره مسافرت آخه!!!!؟ بعد شوهرت که باید می نشست روبروت و با هم یاد روزهای  بامزه نامزدی و دوران معلم شاگردیتو ن رو میکردین حالا باید با سرعت نور بشوره و بسابه و جارو بکشه و تمیز کنه چون تو قرار بود  چند روز  دیگه بگی کارگرت بیاد و خونه رو خوب  براش  آماده کردی بودی از  به هم ریختگی و دلت نمیومد وقتت رو بذاری  هی بشوری و بسابی و اینجوری بود که شوهر بیچاره ات شب سالگرد ازدواج تا ساعت یک شب بیدار بود و تو  توی فکر  اینکه چطوری  شام ونهار درست کنی با این بچه ای که نمیذاره خودت مثل آدم دو لقمه غذا بخوری و نصفه نیمه رهاش  نکنی!!! جدا نمیشه یه کم مردم مراعات آداب  معاشرت رو بکنن و اینجوری سورپرایز نکنن ملت رو!!! بعد هم اتاق نی نی رو بدی بهشون که استراحت کنن و بچه دو ساله اشون هی چپ چپ به وسایل و عروسک های  نی نی  نگاه کنه و تو چون همون اول بی رو درواسی گفتی که خاله جون!! دست به وسایل نی نی نزنی ها که باید بزرگ شه و  بعد با هم بازی  کنین نه الان تنهایی!!! و گوشی  دست مامانه اومد که حواسش به بچه اش باشه ....

هوس میکنن  برن بیرون  و اصرار که تو ه مباهاشون باشی و  نمیگن خب این دختره بچه کوچیک داره و گرما زده میشه و تو هی پسرک رو جوری بگیری که آفتاب توی صورتش نخوره وقتی هوس  دیدان اثار باستانی مشهد!!!! به سرشون زده و بعد هم برین یه جا یه بستنی چیزی بخورین  حالتون جا بیاد که یهو پیشنهاد میدن که صمیم جون!! میگم نمیخواد ناهار درست کنی یه چیزی حاضری!! دقت کنین حاضری!!! بیرون میخوریم و اینطوری میشه که روی  تخت یکی از رستوران کافه های  گرون قیمت خودت رو مبینی و ناهار از  منوی  مخصوص  انتخاب  میشه توسط  مهمون های  محترم و  خدا تومن شوهرت پیاده میشه( چون حداقل برای  او نروز برنامه ناهار بیرون نداشتین)  و  خدا به دادتون میرسه که تو طبق عادت همیشگی  پول  همراهته و تو کیف بچه گذاشتی و مجبور نیستین ظرف بشورین  برای رستوران!!!!!

از مهمون نمیترسم و بدم نمیاد ولی  وقتی مقایسه میکنم میبینم ما خودمون خیلی مراعات میکنیم :خونه کسی نمیریم مسافرت بمونیم و  تا جایی که بشه میریم هتل و بعد به دوستا ن یا فامیل سر  میزنیم  تازه اونم با هماهنگی  قبلی  و دست خالی که محاله بریم خونه میزبان ..البته  دروغ چرا..آبغوره و کمی رب انار  آوردن دستشون درد نکنه. تو کارهای  خونه من حتما کمک میکنم تو مهمونی  تا حس  کلفت و آشپز  بودن به صاحبخونه دست نده  . بعد هم وقتی میبینیم  میزبان گرمایی هست  تو چله تابستون کولور رو به بهانه اینکه  عادت نداریم رومون پتو بندازیم و سردمون هم میشه با کولر    خاموش  نمی کنیم تا میزبان درسته بخار پز بشه تو اتاق  خودش!!!!

.

.

.

..خلاصه که امسال مالیده شد این سالگرده..ولی  انقدر  حرصم در اومد که میخوام وقتی رفتن تا یه هفته هر روز سالگرد عروسی بگیریم!!! بعد میگن مردم چرا و چگونه عقده ای  می شوند!! خب  همین کارها رو میکنین با ما  قربونتون برم من دیگه !!!



نظرات 58 + ارسال نظر
انیتا شنبه 21 آذر 1394 ساعت 10:33 http://anivamilad.blogfa.com

سلام.من تازه وبلاگ ساختم.خوشحال میشم لینکم کنید.از وبلگه خوبتون هم ممنون خیلی قشنگه

[ بدون نام ] یکشنبه 2 اسفند 1388 ساعت 15:16

وای چقدر خاله زنک اینجاست.

جودی سه‌شنبه 17 شهریور 1388 ساعت 12:07 http://a2sacrodet.persianblog.ir

صمیم خانم چرا با مردم رو در بایستی داری؟ با آدم بی ملاحظه باید رک بود. می گفتی سالگردمونه و نیستیم وجا هم نداریم اضافه.

م یکشنبه 25 مرداد 1388 ساعت 15:04 http://mayara.persianblog.ir

salam samim jan
khili khobe adam biad bege man injoriam
hala chand ta soal
mani ke hamishe koshk va rasmi bodan va hastam chi kar konam betonam ba baghie samimi tar basham
makhsosan ine gharare ezdevaj ham konam
dovom
in mozo shomare 4


hamishe vase man soale ke chi kar konam hamishe
on mozo shirin be ghol shoma tamom she

زهرا چهارشنبه 21 مرداد 1388 ساعت 01:30 http://www.shabe-niilofari.blogspot.com

۱.سالگرد عروسیتون مبارک!
۲.خوبه که حداقل بهتون گفتن ۱۲ ساعت دیگه اونجان بهتر از عموی منه که از مشهد حرکت کرده و نیم ساعت مونده به رسیدنش به خونه زنگ زده و گفته من نیم ساعت دیگه اونجام!!!
۳.خدای بزرگ!!!!!این مهتای امق بیشعور کیه که اینجوری حرف زده به راحتی میشه فهمید که یکم خل میزنه!

رونوشت بدون اصل چهارشنبه 21 مرداد 1388 ساعت 01:11 http://cactusll.blogfa.com

دوست گل همینجوری مشغول خوندن شدم رفتم پایین... یه چیز خیلی اذیتم کرد! پستهات رو بعد از نوشتن ویرایش کن تا اینهمه غلط و مشکل تایپی نداشته باشه :) من که خیلی جاها با حدس زدن تونستم کلمه ی مناسب رو پیدا کنم!

سارا سه‌شنبه 20 مرداد 1388 ساعت 23:47

صمیم سلام
خوبی بهار نارنجم؟ بونای خاله خوبه؟ بهش گفتی که یه خاله داره که جونش فداشه؟
صمیمم یادی از خواهر کوچولوت نمی کنی؟ نمی گی زنده س یا مرده ؟ نمی گی شاید از بی کسی واسه بالش اشک میریزه و دلش پر غصه است؟
ول کن گلایه رو . خودت خوبی ؟ دلم برات یه ذره شده.
مراقب خودت باش
دوست دارم
یونا رو هم دوست دارم
یونا خاله فداته
سارا

عزیززززززززززززم تو کجایی؟ دل ما هم برات یه ذره شده..برای صدای نهربونت قربونت بشم.
نبینم سارای گل غصه دار باشه..نبینم او نروز ها...
میبوسمت گلم و به زودی برات میل میزنم با کلی عکس.
بووووووووووس

به آئین سه‌شنبه 20 مرداد 1388 ساعت 21:29 http://najin2.blogfa.com

سلام صمیم جون
قربون خودت و دل خونت و این سالگرد ازدواجت برم من ...
مامان بزرگ و خاله ی منم مشهد زندگی میکنن از این برنامه ها زیاد دارد

تداعی سه‌شنبه 20 مرداد 1388 ساعت 21:28

سلام صمیم جان خوبی گلم. من خواننده خاموش وبلاگتم . اولین بار به خاطر اسم قشنگه وبلاگت تحریک شدم برای خوندنش . با تاخییر به دنیا اومدن یونای گل تبریک میگم .علت گذاشتن این ژست خوندم جواب اون خانم در برابر افشاگری تو بود. میخواستم بگم خوش به حال همسرت که تو رو داره و خوش به حال یونا به خاطر داشتن همچین مادری .تو جز معدود زن هایی هستی که طوری از زندگی زناشویی که تعریف میکنی که ادم لذت میبره حتی بعضی موقعها دلش میخواد عروس بشه.از عشقی که بین تو و همسرته لذت میبرم از اینکه انقدر روحیه خوبی داری لذت میبرم صمیم اینکه خیلیا با خوندن ژست تو غمشون فراموش میشه خیلیاها . من بارها وقتی ناراحت بودم اول به اینجا سر زدم حتی یک سری از ژستتا سیو کردم و عاشق خوندنشونم . موفق باشی

نسرین سه‌شنبه 20 مرداد 1388 ساعت 18:59 http://www.iranianrainbow.persianblog.ir

صمیم خانم گل سلام
قدم نورسیده مبارک .مدتیه وبلاگت رو می خونم ولی تا بحال نظر ننوشته بودم .
برای جمع سه نفرتون آرزوی خوشبختی و سلامتی می کنم

... سه‌شنبه 20 مرداد 1388 ساعت 17:09

وای خدای من !بعضی ها چقد بی ملاحظه ان :|‌


لبخـند پنبه ای

[ بدون نام ] سه‌شنبه 20 مرداد 1388 ساعت 13:59

ببین این دقیقا چی بود؟کی اینو نوشته بود؟چراااااااااا؟
کی سلیطه هست؟/؟؟؟؟؟؟

شیوا سه‌شنبه 20 مرداد 1388 ساعت 13:57

الهی بگردم عزیزم.

شایلین سه‌شنبه 20 مرداد 1388 ساعت 13:25 http://eternalgirl.blogfa.com

دفعه اوله که میام...
فعلا" دو سه تا پست بیشتر نخوندم...
میام : ) شاد باشی !

مژگان سه‌شنبه 20 مرداد 1388 ساعت 13:03 http://ninijon.persianblog.ir

خدا خیرت بده خوبه خودت هم گفته بودی اگه ادم یه کار اوژانسی باهات داشته باشه که باید عزرائیل رو ملاقات کنه.....ده...نمیخواد زحمت بکشی عین این گاگولا خودم فهمیدم چه سوت یدادم 1 اراس است وبرداشتم برا یلینک کردنم تو گوگل ریدرم ...از اونور یه پست هم برا یتو نوشتم جیگر طلا !!...ببین باز چای نخورده باهات دختر خاله شدم !....این لینکشهhttp://ninijon.persianblog.ir/post/1206 از اونجا که ممکنه وبلاگمو نبینی اینم لینک کامنت دونیمهhttp://comments.persianblog.ir/?blogID=4798&postID=2627397&blogName=ninijon خدا یا منو بککککککککککککککش...بیا دیگه دختر آرشیو یک سالتو خوندم

ساناز سه‌شنبه 20 مرداد 1388 ساعت 12:54 http://sanazhooman.persianblog.ir

گاهی فکر می کنم اینجور آدمها واقعا نمی فهمن یا خودشونو زدن به نفهمی چون براشون بیشتر صرف داره(آیکون عصبانی )

پویان و مامان سه‌شنبه 20 مرداد 1388 ساعت 10:05 http://puyanemaman.persianblog.ir/

وااااااااااایییی از این مهمونای ایرانی و وای از این رودرواسیهای اجباری خودمون. اما برای اسباب بازیها خوب کردی. منم یه دوستم همش با بچش خط و نشون می کشیدن و می گفتن بذار نی نی ات بیاد... اما وقتی نی نی هم اومد بهشون گفتم باید صبر کنید پویان خودش بزرگ بشه تا بهتون اجازه بده. در مورد پست قبلتم منم غش کردم از خنده البته نه از اون متن بلکه از خنده خودت.

oliera سه‌شنبه 20 مرداد 1388 ساعت 01:50 http://olier.persianblog.ir

یونا
چطوره مرد بزرگ ما؟ خیلی بزرگواری به خرج دادی. من اگه یه همچین اتفاقی برام میفتاد الان بید درگیر دادگاه خانواده میبودم.
راستی بالاخره آیلتس امتحان دادم.
مواظب گل پسر باش اما نه اونقدر زیاد که تاب دردای کوچیک رو نداشته باشه. نمیدونم چقدر تربیت من رو قبول داری اما من اگه به امروز شما برگردم حتما خیلی از رفتارهام عوض میشه.
یه نکته. از همین الان عادتش بدید که تو اتاق خودش و به تنهایی بخوابه. بای تو یه شیش ماه سختی داره که باید نصف شبا بیدار شی و شیرش بدی اما بعدش یه عمر راحتی...
ایشالا باز هممیام. کوچولو رو ببوس...
..............بابایی

قزن قلفی دوشنبه 19 مرداد 1388 ساعت 22:38 http://afandook.persianblog.ir

من جات بودم نه تلفشون رو جواب میدادم اگرم بر حسب اتفاق مجبور میشدم سریع یه بهانه ای جور میکردم . با کسی که خودش ملاحظه نداره باید اینطور رفتار کرد ! :((

سحرلر دوشنبه 19 مرداد 1388 ساعت 21:13 http://saharlar.wordpress.com

عزیزم..اینم یه جور خاطره انگیزش کرد، نه؟ خوش باش همیشه

باران دوشنبه 19 مرداد 1388 ساعت 20:51

سلام صمیم جان،من وبلاگ این خانوم رو خوندم حقیقتش چندشم شد وقتی این پیغام رو ازش توی وبلگ شما در جوابتون گذاشت میدونید چرا؟متاسفم برای کسی که اینقد ادعا خدا خدا و امام رضا میکنه اونوقت چاک دهنشو باز میکنه و به این فضاحت میکشه همه جا رو یا برای اثبات عشقش به همسرش از احساسات بقیه مایه میذاره.حتی اینقد بزدله که جایی برای پیغام یا میل زدن تو وبلاگش یافت نمیشه.این حسادت نیست که آدم به دزدی مطالبش اعتراض کنه کمترین کار این بود که با منبع بنویستش.بهر حال ما انرژی میگیریم از وبلاگت خانوم.دستت درد نکنه.خدا سایتو رو سر کوکچولوت نیگه داره عزیزم

[ بدون نام ] دوشنبه 19 مرداد 1388 ساعت 15:21

چقدر بی ادب بودن.الان اون موقع نیس که مثل چیز سرتو بندازی پایین بری خونه مردم.بخدا ما عصری بخوایم بریم خونه خاله سر بزنیم از دو رو ز قبل میگیم.چه برسه جایی مهمونی.خیلی خوبه ادم مراعات دیگرانو بکنه بخدا...ناراحت شدم صمیم

لیلا دوشنبه 19 مرداد 1388 ساعت 14:09 http://www.mamaneashegh85.blogfa.com

می فهمم. احتمالا خودشون از اون دسته آدمهایی هستند که یه دفعه و بی برنامه خونشون بری ناراحت نمی شن ٫ وگرنه حتما هر آدمی می تونه اینو در ک کنه که بی خبر خونه خاه نره چه برسه به .... . پیشم بیا .

آرام دوشنبه 19 مرداد 1388 ساعت 11:22 http://adasak.persianblog.ir

صمیم جان، اصلا ازتو توقع نداشتم. فکر نمی کردم اینقدر کم رو باشی و روت نشه حرفت رو بزنی. من اگه تو این شرایط بودم، امکان نداشت مهمون قبول کنم. خیلی راحت عذرخواهی می کردم و می گفتم که ما داریم خودمون مثلا می ریم تهران. می دونم آدما با هم فرق دارن و رُک بودن و تعارف نداشتن کار راحتی نیست ولی به نظر من راحتی آدم از هر چیز دیگه ای واجبه. یه موقع هست خانوادۀ ادم می خوانب یان فرق داره. رعایت ادب واجبه ولی کسی که نه می شناسی نه اونقدر رفت و آمد داری، ببخشیدا اینقدر رو داره که بی خبر و سرزده بیاد سر آدم هوار شه، همون بهتر که جواب نه بهش بدی چون مطمئنا اینقدرم رو داره که بهش برنخوره. تازه برم بخوره، چه بهتر. تا باشه اینجور آدما دور و ور آدم نباشه.
آخ صمیم! حرص خوردم ، اینقدر حرص خوردم که نگو. نمی دونم چرا اینجور آدما به تور من نمی خورن همچین خوب از خجالتشون در بیام.
والا ما عید که می شه، بنده خدا دایی و زن دایی که ویلا دارن، خودشونو می کشن ما بریم اونجا، همش می گیم نه حال اینکه تمام فامیل دور هم جمع می شن. یه وقتم اگه با اصرار چندسال یکبار بریم، اینقدر خرید می کنیم و دست پر می ریم که همیشه صداشون در می آد. تازه من تو همون 2 سه روزی که می مونیم به خدا قرار می زارم، آشپزی رو یه روزایی خودم می کنم اونم با خرید خودمون. یا اینکه شام همه رو می بریم بیرون. خدا شانس بده والا. آدم یک کم درک و مراعات داشته باشه، خیلی چیز خوبیه.
حرصم دادی دختر.

سمانه بسیار باسواد دوشنبه 19 مرداد 1388 ساعت 03:19

صمیم جون سلام این یارو دختره مزخرف گفته همچنان بنویس واسه ماکه عاشقتیم و یکدوم از حرفاشو قبول نداریم/می بوسمت/تو یگانه بانوی وبلاگستانی/کامنتش شعور ژایینش رو نشون میده/تو عالی هستی/شیطون زرنگ موفق عاشق/بوس بوسییییییی

مژگان یکشنبه 18 مرداد 1388 ساعت 20:47 http://ninijon.persianblog.ir

ای خداااااااااااااا نتونستم وبت روتو گوگل ریدرم ثبت کنم .ادرس اراس اس شو بده ...فقط بخاطر اینکه یه روزی تو دنده بودی....اینجا احیانا صورتک نیش باز نداره ....من که عملا کف اتاق ولو شده بودم از خوندنش

مژگان یکشنبه 18 مرداد 1388 ساعت 20:29 http://ninijon.persianblog.ir

می فهمم چی م یگی مساله مهمونه نیست مثل گند زدن به حس وحال ادمه....منم یه زمانی عین همسرت بودم ولی الان یکی دوسال خیلی بهتر شدم ...میدونی تو این جور مواقع می گم که نیستم خونه وخوشحال می شم مثلا فلان روز تشریف بیارین خونه امون...ای بابااااا امان از دست مردم پررو...در ضمن منم ساکن مشهدم...شاید نتونی وبمو بخونی چون با فایر فاکس باید کار کنی...این ادرس کامنت دونی منه http://comments.persianblog.ir/?blogID=4798&postID=2627397&blogName=ninijon

تنها هستی یکشنبه 18 مرداد 1388 ساعت 15:45 http://http:/kaktoseman.tebyan.net

سلام؛
سالگرد ازدواجتونو تیریک میگم و با چه روز پر برکتی مقارن شده بود پس:
بادا بادا مبارک باداااااااااااا
بی معرفت درسته ؟؟؟؟
آخه من نه تو خودت بگو.... من اینهمه به خونه عشقتون میام و شما کلبه مارو قابل نمیدونی که حتی یه نیم نگاهی بهش بندازی آخه خ.دت قضاوت کن درسته خداییش بگوااااااااااااا
اینکه همسایه آقا علی ابن موسی الرضایی ازت ناراحت نشدم و هر بار اومدم بهت سرزدماااااا وگرنه دیگه .......
حالا هم اگه میخوای بازم به خونۀ قشنگتون بیام اول باید از طرف من به آقا سلام بدی و واسم دعا کنی
میدونم بابا.... اینقده معترض نباش بخاطر یونا جونی ،واسه اینکه اذیت نشه نمیخوام بری حرم واسم دعا کنی
از همین جا هم قبوله......
دیدی چقده خودمو تحویل گرفتم.....................
اگه دوست داشتی یه سری هم به کلبم بزن و نظرتو بگو....
امیدوارم درپناه امام رضا و مهدی فاطمه زندگی سراسر پر از عشق داشته باشید وسلامت باشیدروز و روزگارتون خوش
بسه دیگه خسته شدم بس که نوشتم تو هم هی نخون بابا یونا رو دریاب...........

فاطمه یکشنبه 18 مرداد 1388 ساعت 15:08 http://www.fatee.blogfa.com

سلام صمیم جان . چه قلمی داری کلی خندیدم از متن طنز گونه ات . این شوخ طبعیات باعث شد کلی از متنها رو بخونم (تا اردیبهشت) . ایشالا که قدمش مبارک باشه برای شما و همسرت . منم ازدواج کردم .قبلا عاشق بچه بودم اما الان اصلا دلم بچه نمیخواد نمیدونم چرا . امیدوارم شما همیشه با هم شاد باشید .

شیرین یکشنبه 18 مرداد 1388 ساعت 12:59 http://shirin-banoo.blogfa.com

خدا صبر بده صمیم جون، وای از دست این مهمونهای بی ملاحظه. خیلی سخته. نبینم خون نامه بنویسی.

یاس یکشنبه 18 مرداد 1388 ساعت 11:55

سلام صمیم جون . امیدوارم بعد جریان این مهموناتون حالت خوب باشه . همینطور یونای عزیز و علی آقاتون .
ولی خوب اشکالی نداره سال بعد و سالهای بعدتر جبران می کنی. امیدوارم سالیان سال با هم دیگه روزای خوب داشته باشین و هر سال سالگرد ازدواجتون پرشور تر و جذاب تر باشه براتون .

مهتا یکشنبه 18 مرداد 1388 ساعت 11:16

واقعا که موجود خبیثی هستی . حسادت از تمام وجودت میباره . تو که به مادر خودت و فامیل خودت رحم نمیکنی و هزار بار سکته میکنی اگه کسی از نزدیک اون خونه خراب شده ات رد شه دیگه در مورد بقیه معلومه.یا اون متن مزخرفی که نوشتی پیه فکر کردی خیلی اثر جاودانه ای هستش که اگه کسی اونو ورداشته داری خودتو جر میدی.بیچاره اون شوهرت از دست همچین زن بی حیا و سلیطه ای . امیدوارم اون بچه بدبخت فلک زده از دست مادری مث تو هرچه زودتر راحت شه .عقدهای بدبخت پاچه ور مالیده . حالا حتما میخوای بیای بگی چرا وبلاگتو خوتدم باید بگم اگه خیلی یکار باشم میام و کس شعرای تو دو میخونم و بران افسوس میخورم مه یه ماده سگی هستی که با وجود یه توله که پس انداختی باز داری از حسادت میترکی.

عسل اشیانه عشق یکشنبه 18 مرداد 1388 ساعت 10:47

راستی....... سالگرد ازدواجتون مبارک.

باران یکشنبه 18 مرداد 1388 ساعت 10:03

واااااااااااااااااااااااای صمیم جون فقط می تونم بگم خدا صبرت بده از نوع جزیل و جمیل و این جور چیزها...
وای چقدر من حرص می خورم از دست این آدمهای این جوری...کاش می گفتین نیستید باهاشون که رودربایستی نداشتین .چقدر حرص خوردی من درکت می کنم می تونی بعداْ تلافی شو سرشون دربیاری ولی این چیزها ذاتی است کسی که این جوری نباشه واسه این جور کارها هم سختشه
مواظب اتاق یونا هم باش که دست دوم تحویلت ندن!
در هر صورت مجدداْ خدا صبر بده یه کمی هم به بعضیها مراعات کردن رو یاد بده!

عسل اشیانه عشق یکشنبه 18 مرداد 1388 ساعت 10:01

الهی بمیرم برات. برای منم پیش اومده. هنوز که هنوزه یادم میوفته حرص میخورم.البته پب سالگرد نبود ولی تازه ۳ ماه بود اومده بودیم دبیو منم تازه داشتم میرفتم سر کار! یکی از دوستام زنگ زد که دارم میام و بلیط هم گرفتم! و دو هفته هم میمونم!!!!!! یعنی فک کن............
حتی قبلش زنگ نزده بود که برنامه ای چیزی دارین یا نه؟ اخه شاید خودمون میخواستیم جایی بریم.......
خلاصه که کلی حرص خوردم. بماند که بعدش اون دوست چجوری با من برخورد کرد تو تهران!!!!!!!
من به این نتیجه رسیدم که در این موارد باید رودرواسی رو گذاشت کنار و یا راحت گفت ما الان امادگیشو نداریم! یا اگه خیلی خجالتی بودی بگی مهمون داریم یا داریم میریم شهرستان عروسی مثلا.......... خلاصه یه بهونه ای بیاری

انقدر غیر منتظره گفت که فرصت این چیزا فکر کردن رو نداشت علی پشت تلفن..میدونی از دوستای علی هستن و میخواستم بخاطر گل روی آقامون اینا!! بهشون خوش بگذره ...

میناز یکشنبه 18 مرداد 1388 ساعت 09:37

صمیم جون انشالله بذار سال دیگه که پسرت بزرگتر ونموره شیطون شد تو هم برو یه چند روزی خونش بمون تا مزه شو بفهمه

کلبه کوچک یکشنبه 18 مرداد 1388 ساعت 09:14

عزیزم از این به بعد شماره های ناشناس رو جواب نده اگر هم به موبایل زنگ خورد بگو الان مشهد نیستی رفتی مسافرت

آخه کدش مال همون شهریه که کلی فامیل دارن علی اینا و فک کردیم از طرف اونان که همیشه حالمون رو میپرسن...

سارا یکشنبه 18 مرداد 1388 ساعت 08:40

صمیم جون میشه بپرسم اسم یونا رو از کجا انتخاب کردی؟

از سایت ثبت احوال بخش فرهنگ نام و نام گزینی عزیزم.

الهه یکشنبه 18 مرداد 1388 ساعت 08:22 http://myeli.blogsky.com/

صمیم جون خدا صبرت بده!
غم آخرت باشه!

najma یکشنبه 18 مرداد 1388 ساعت 07:47

شت!!!!
مشکل دارم با مهمون ناخونده که پی پی میزنه به برنامه های ادم!!
what can i say baby?!
cheer up :-(

محسن شنبه 17 مرداد 1388 ساعت 23:58

آییییییییییییییییییییی حرصم در میاد از این جور آدمااا آی حرصم د رمیاد....

انشالله وقتی رفتن یه جشن حسابی بگیرین هرچند مزه ی اولی رو نمیده!

عکس از نی نی در پست بعدی فراموش نشه!

در پناه حق..

لیلی و مجنون شنبه 17 مرداد 1388 ساعت 23:09 http://faghatma.persianblog.ir

صمیم جان تقصیر خودته دقیقا داری کاری که من یه زمانی میکردم و انجام میدی!! و من همیشه از کارهای گذشته ام حرصم میگیره!
وقتی زنگ زدن و آمادگی پذیرایی ازشون رو نداشتی خیلی راحت بهشون میگفتی که الان خودت مسافرتی و تا سه روز دیگه هم مشهد نمیرسی اگه میتونن بلیطشون رو بندازن عقب و اگه هم زنگ زدن خونه میگفتی که اتفاقا ما داریم تا چند ساعت دیگه میریم مسافرت و عروسی یکی از فامیلای شوهرمه و چون فامیل نزدیکه نمیشه نریم و ولی خوب شما عقب بندازین تا وقتی میاین مشهد ما درخدمتتون باشیم.
به همین سادگی. به همین خوشمزگی

تعارف که با مردم نداری! یعنی چی اونوقت؟ من هم خیلی دوست دارم مهمون داشته باشم مهمون حبیب خداست ولی از بی برنامگی بدم میاد و اگه کسی سرزده خواسته بیاد خونم معمولا پیچوندمش یا بهش گفتم من بیرونم یا اینکه جایی دعوتم و یا...
حداقل باید از چند روز قبل خبر بدن.
دیگه نبینم با ملت تعارف داشته باشی(یک عدد لیلی که حرصش گرفته)!! :دی
نی نی رو بچلوننن
بوس بوس

لیلی جون اول خوب آمار رو میگیرن که ما هستیم و کاری نداریم بعد یهو میگن ما تو راهیم داریم میاییم..مردم زرنگن به خدا...اگه وضع مالی خوبی داشتن حتما این کار رو میکردم ولی میدونم مهمون امام رضان و به امید ما دارن میان مشهد. هزینه هتل یا اتاق براشون سنگینه.
فقط دلم میخواست زودتر میگفتن تا من هم برنامه ریزی با ارامش میکردم برا اومدنشون.. همین.

آنیتا شنبه 17 مرداد 1388 ساعت 22:47

الهی بمیرم برات

حقشون بود همون اول که زنگ زدن میگفتین شما دارین میرین شمال!!

والا مردم رو داران ها.
صمیم ترخدا عکسای نی‌نی رو بذار دیگه

علی شنبه 17 مرداد 1388 ساعت 17:47

امان از این فرهنگ غلط و رودر بایستی ما ایرانیها در - نــــــــه - گفتن !
موفق باشید .

بلیط دستشونه تو راهن..بگم نه یعنی برن گوشه خیابون بخوابن..دلم میاد؟

پریزاد شنبه 17 مرداد 1388 ساعت 15:28 http://zehneziba16.blogfa.com

ای بابا..........عجب آدمایی بودنا...
عوضش حالا جشن سالگرد بیشتر بهت می چسبه.

آنا شنبه 17 مرداد 1388 ساعت 15:21 http://annakhanoom.persianblog.ir

واااا ی بازم تو خیلی صبوری صمیم جون.من که کلی حرصصصم دراومد

لیلا شنبه 17 مرداد 1388 ساعت 15:07

دیگه مهمون های شما هم خیلییییییی نوبر بودند ماشالله!!!!
در این مواقع شاعر میگه شپلک آید و زن زاید و مهمان از در آید!!!
انگلیسی هم داشت.. ممم...صبر کن یادم بیاد...
it rains cats and dog, nemidoonam chi never comes alone!!! hamchinchizi!!!! :)

مامان پوریا شنبه 17 مرداد 1388 ساعت 14:53

سلام صمیم جون مدتهاست میخوانمت اما تا حالا کامنت نذاشته بودم اینو خوندم خواستم بگم خیلی خانومی کردی با بچه کوچیک قبول کردی من بودم حتما یه بهونه ای میاوردم نیان. در ضمن ما مشهدی هستیم الان تهران زندگی میکنیم وقتی مشهد بودیم خونمون رسما هتل شده بود!

سارا شنبه 17 مرداد 1388 ساعت 14:16

سلام مامان صمیم خانم!
خوبی؟؟؟؟

ای جان به اون یک ماهگی و ۲۰ روزی‌اشششششششششششششش که دیگه الان می شه زیر گلوش را هم بوسید و بو کشیددددددددد

شما مراعات می کنی اما بقیه نه، اما یادتون باشه، بقیه تحت کنترل ما نیست و نباید باشن، با خودتون کنار بیایید، اگر نمی تونید با محبت این کار را انجام بدید، ندید، بابا دو روز که بیش‌تر نیستیم ما آدم‌ها، پس از اون دو روز لذت ببر مامان صمیم جون.

ببوسید پسرک را

یک زندگی تازه شنبه 17 مرداد 1388 ساعت 13:25 http://1zendegitaze.blogfa.com/

* الهی قربون دلتون برم. مطمئنم کلی خدا خدا می کردین که یه جوری برنامشون عوض شه و نیان. واقعاْ بی ملاحظه بودن. منم متاسفانه تجربش کردم.
* امیدوارم همه اونهایی که در این مواقع خودشون رو به یه راه دیگه می زنن و اصلاْ به روی خودشون نمی یارن که چه قدر مزاحمن خدا به راه راست هدایتشون کنه .
* تن و جون پسر گلت سلامت باشه عزیزم:)

نقطه شنبه 17 مرداد 1388 ساعت 13:18 http://baraane-shab.blogfa.com/

چه سالگردی بوده ها...حسابی خوش گذشته...یه بار برید خونشون همین جوری بذارید بهشون خوش بگذره..
ولی دل و جرات داشتی اون سفارش اسباب بازی ها را کردی..من بودم فقط حرص میخوردم و لبخند ژوکوند میزدم:-))

پرنده خانوم شنبه 17 مرداد 1388 ساعت 12:46 http://purelove.blogsky.com/

آخی
چقدر بد
بعضیا واقعا هیچی رو رعایت نمیکنن
عین همین بلارو باید سرشون آورد تا بفهمن که طرف مقابل چی میکشه
صمیم جان از یونای تپلی هم برامون بگو
چرا دیگه عکس نمیذاری؟هاااان؟

برای تو شنبه 17 مرداد 1388 ساعت 12:26 http://www.dearlover.blogfa.com

وایییییییییییییی خدای من

متنفذم ار ابنکه کلی برنامه ریزی کنی و کارهات رو اماده بعد کسی از روی خود خواهی و به خاطره برنامه خودش برنامه تو رو بهم بریزه

انشالله که صد سال بدون مزاحمت کسی این روز رو جشن بگیری

سالگرد ازدواجتون مبارک

پرند شنبه 17 مرداد 1388 ساعت 11:48 http://gipsymoonn.blogfa.com

ایییییییییییش
چه بی ملاحظه!
خوب یه بهونه ای میاوردید...

سبرینا شنبه 17 مرداد 1388 ساعت 11:40

سلام صمیم جان .سالگرد ازدواجتون مبارک. امیدوارم جشن ۱۰۰ سالگی با هم بودنتون رو بگیرید. واقعا چه آدمای بی ملاحظه ای پیدا میشن. من اگه جای شما بودم یه جوری می پیچوندمشون.

سارا شنبه 17 مرداد 1388 ساعت 11:39

صمیم جون چی کشیدی مادر!!!
اگه من بودم اول حسابی با شوهرم دعوا می کردم . بعد هم کلی قیافه می گرفتم ولی ماشاا... تو خانومی.
خوش به حالت
ولی واقعاً مهمون عذاب جونه اونم چند روز.

north شنبه 17 مرداد 1388 ساعت 11:28

الهیییییییی عجب آدمایی پیدا می شن به اینا نمی گن دوست می گن آمبرلا

آزاده شنبه 17 مرداد 1388 ساعت 10:44

سلام صمیم جان.من تازه با وبلاگت آشنا شدم. و البته صد افسوسسس که چرا زودتر ندیدمت.در عرض 2 روز کل آرشیو 3سالتو خوندم.فکرکن!!حتما میگی مگه بیکار بودی!!! نه بخدا.تقصیر من نیست.آخه مطالبت خیلییییی خوردنیه.درضمن خوشحالم هم رشته هستیم.وبلاگ برتری داری.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد