من و همسرم عاشقانه هم را دوست داریم.

صمیم-۲۹و اندی سن!- 12ساله ازدواج کرده-همسر و پسرکش رو میپرسته- عاشق تر از اونا کسی هست؟

من و همسرم عاشقانه هم را دوست داریم.

صمیم-۲۹و اندی سن!- 12ساله ازدواج کرده-همسر و پسرکش رو میپرسته- عاشق تر از اونا کسی هست؟

آغازی دوباره

 

کامنت ها رو خوندم .. کم کم  پاسخ میدم. 

سلاممممممم...دست ..سوت .کف ..هورا ...من برگشتم ...فوق لیسانسم هم تموم شد ..آخیییشششششششششش....فقط  مونده  پایان نامه که اونم با کمک خدا انشالله زودتر  تموم میشه . بچه ها  نمی دونید چه بار سنگینی از روی  دوشم برداشته شد .. کلاس ..درس..تحقیق ..بدو بدو ... سر کار .. شوهر و بچه و زندگی و ...... این قضیه  تو تموم این سالها برای من یک چالش  حساب  میشد و  خوشحالم تمومش کردم . باید تشکر کنم بخاطر حمایت های  همه جوره  همسری..تشویق های  خاص  مامان ...جایزه هایی که بهم میداد هر ترم . صبوری های  پسرک و  ازمهم تر  زحمات خودم . حدود  40 واحد رو تو سه ترم پاس کردم و  از  خودم راضیم. خیلی . الان یک ارامش نسبی برگشته دوباره به من و  دارم خودم رو  جمع و جور  میکنم تا دوباره به روال منظم برگرده اوضاع . خلاصه که من  برگشتم و  امیدوارم تو این مدت جز شادی و  خبرهای خوب   چیزی  براتون پیش  نیومده باشه .

آقا  ما هر  ترم  که تموم میشد  همسر گوگولی و پسرک تپلی رو شام مهمون میکردیم بیرون و در مقابل سوال : چه مناسبتیه الان  اون وقت ؟ میگفتم سپاس برای زحمات بی دریییغ شماست قربان ..محبت هایی که کردین ..یه بار این بچه گفت من میرم سفارش میدم شما بشینید ..بعد به خانمه گفته بود میدونید چرا ما اینجاییم ؟ اونم گفته بود  جونم..بگو  چرا ؟ و پسرک فرموده بودند  چون بابام بی دریغ میکنه!!!! اونم پرسیده بود  چی رو ؟ گفته بود نمی دونم ولی  مامانم  میگه بی دریغ میکنی ..مرررسی !!!!   قیافه  اونا..ما ... دهن بی دندون پسرک ...و خانواده آقای رجبی و سایر اقوام وابسته!!

آقا زدم توکار شیرینی ..یعنی  نون خامه ای و رولت درست کردم هووجور!!! فردای روزی که امتحانام تموم شد بنا به قولی که به پسرک داده بودم گفتم بیا  با هم شیرینی درست کنیم  دوباره . خلاصه عین این  جوگیرهای  ندید بدید  از آپارات  دستور  خانم زهرا  خورسند رو  نگاه کردم و  گفتم اوکی .. گرفتم .بریم درست کنیم!!! یعنی بگم رولته رو مطابق دستور به قطر سه میلیمتر ریختم تو قالب ولی وقتی پف کرد شش  دو سانت!! چاق و چله!! خو من چجوری اینو  رول کنم الان !! با سلام و صلوات پخت و رول شد و رفت تو یخچال ..نیم ساعت بعد دیدم یک چیزی وسط   هال افتاده..مثل یک چیز  شکلات  پیچ بزرگه!!  رفتم جلوتر و رولت نازنین رو دیدم که توسط  یک فروند بچه بی دندون   بازی شده و بعد  افتاده رو فرش!! رولت بخت برگشته، برگشت تو یخچال ولی دو جاش  ترک خورده بود ..بعد  نون خامه ای رو درست کردم ..مشهدیا  بهش  میگن  نارنجک..جانمممم .. از بس خوشمزه است  آدم میخوره  تابترکه!!(الکی) خلاصه اونم عرق ریزون  و نگرون درست کردم حالا تو ماسوره ریختمش که فرم بدم بهش رو  سینی فر ..شل و ول شده فرم  نمیگیره ..نزدیک  اومدن همسری هم شده بود  و شامم نداریم ..اشپزخونه هم ترکیده از شدت ظرف و کاسه بشقابایی که من کثیف کردم..خلاصه  مواد  نون خامه ای  رو با قاشق ریختم تو سینی و رفت تو فر ..خنده دار این بود که به جای پف به سمت بالا به طرفین پف کرد  لا مصب ..شد عین نعلبکی!!! منم گفتم دفعه اولمه و خیلی هم خوبه..توشو با خامه پر  کردم و  گذاشتم یخچال ..به پسرک گفتم بیا یکی بخور ببین چه مزه ای  هست .. بچه بی ادبیات خورده برگشته میگه مامان افتضاح!! لطفا دیگه خامه ها رو  حروم نکن ..تو اینا نریز ..!!! آقا ما رو میگی ..دوباره زدم رو شونه ی  خودم وگفتم اوکی صمیم جان ..خیلی هم خوبه ..روحیه ات رو نباز ... کی با این همه مشغله اینقدر  هنر  مند هم هست!!!!؟  خلاصه همسری اومد و  تست کرد و در  مقابل  چشم های  گردولک من گفت اومم...خیلی  طعمش خوبه .. قیافش هم  مهم نیست .. بهتر میشه ... یعنی از همسری  این حرفا بعید بود ..معمولا همون اول  میزنه تو ذوق طرف  ..ولی من  محکم و سور  واستادم و از  برند خودم!!!! حمایت کردم..خلاصه که  رولت هم درست کردیم..اگر کسی سفارش  مجلس  500 نفر به  بالا داشت بگه در  خدمتیم!!!!!

یک روز هم با دوستان دبیرستان که بعضا سالیان سال بود هم رو ندیده بودیم و  تو وایبر  همو کشف کرده بودیم رفتیم بیرون .. به جرات  میگم هیچچ چیز به اندازه برگشتن به دوران نوجوونی  نمی تونه خانم های  موقر و مادرهای  سنگین رنگین رو  این همه به شور و وجد بیاره ..انقدررر  جیع زدیم و گفتیم و خندیدیم  و به یاد اون دوران خاطره تعریف کردیم که شب یک دختر شیطون  با مقنعه ابری و  مانتوی  سورمه ای بلند هنوز در  درون من داشت ورجه وورجه میکرد و به بقیه سیخ میزد ...دوستی های  اون دوران  هنوز  ناب و  تازه و  بکر  مونده بود . از  اینکه سال های  به اون خوبی و  دوستان به این با معرفتی  داشتم و دارم خیلی  خوشحالم . اون بخش از زندگی من به زیبایی  هر  چه تمام  گذشت و  یادش هم منو الان  به وجد میاره ..عده ای  دور  هم  بودیم و بقیه دوستانمون هم  از  اطراف و اکناف  دنیا  آنلاین بودند و با ما همراهی  میکردند ...خدایا بعد اینهمه سال  اون صمیم  ته ته وجود من حسابی بازیگوشی کرد برای  خودش ..همه  این ها  شکر  داره و من بابت این فرصت های شاد بودن از  خدا ممنونم . من برای زندگی و زنده بودن و  داشتن این همه خیر و برکت  سپاسگزارم .  

  

پ.ن. 

دیشب  زیر  پتو و تو یه حالت بین خواب و بیداری  از  خدا خواستم آغوش  هیچ مادری  بدون بچه اش  نمونه و  سایه همه پدر مادرها بالای سر بچه هاشون باشه ...پسرک رفته بود مهمونی و من دلم براش  تنگ شده بود .دلم برای  قصه گفتن براش .. بوسه هاش روی  بازوم و  صدای  خنده  هاش ..در حالی که میدونستم هست و  داره بهش  خوش میگذره و برمیگرده .

خدایا  خودت به مامان صبر بده...امروز  دهمین  سالیه که آغوشش  خالیه ... با صبر و محبت خودت پر کن . خودت عزیزان همه رو براشون نگهدار ..خودت این دو آدم ارزشمند زندگی من رو .پدر و مادرم رو  تحت حمایت خاص خودت قرار بده .. خودت همسر و پسرک و  عزیزانم رو مراقبت کن . به هیچ نگهبان و نگهداری   جز تو  اعتماد ندارم .  

سپهر جانم...سالروز سفرت مبارک ..جاده بی خطر  عزیزکم ... الهی دست هات و  توشه ات  روز به روز پر تر از قبل بشه . ما رو از  دعاهای  خودت بهره مند کنی .مراقب  مامان باش  سپهر ...  

تقدیم به عزیزان همه شما :

اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم ..