سلامممممممم
میگم کی اومده قالب من رو عوض کرده ؟ باور کنید یک هفته است پام رو نذاشتم تو وبم..بعد پیغام تبریک تهنیت هم دیدم..فک کن!! انقدر بامز بود قیافه ام ..حس دیدن اسمم تو خط های ریز و ستونی روزنامه سنجش اون سال ها برای قبولی دانشگاه ..حس استرس و شیرینی دیدن یک چیز خاص بهم دست داد..بعد دیدم هه!! این که همش سفیده! خلاصه ما نبودیم .دست هر کس که عوضش کرده درد نکنه!! خرزو خان دستت درد نکنه ..فقط بدونید اگه یک وقت اینجا نوشته شد امروز من و همسر رفتیم دادگاه خانواده و اینا باز قضیه قالبه بوده!!!
از امروز مامانی و بابایی جونم قراره بیان خونه ما ..یک هفته ای بمونند . چون خونه خودشون نقاشی و از این کارها داره. دیشب با ذوق به مامان میگم بیا ..بیا ببین براتون اتاق عروس داماد درست کردم...بعد یکهو نمی دونم چرا بهش گفتم ببین براتون یک جعبه درسته و کامل دستمال کاغذی هم گذاشتم!!!! ملافه های سفید .. چادر نماز و سجاده و حوله نو ... ببین بالشت هم چیدم تو کمد رختخواب ها براتون!!! قیافه مامان اونقدر بامزه شده بود ..میگه ممنون...امشب که میریم خونه خودمون.از فردا شب میاییم..اینقدر هم داد نزن عروس ..عروس نکن ... میدونید وقتی گفتم دستمال کاغذی منظورم رویه ساتنش بود که خود مامان صد سال قبل بهم هدیه داده بود و من هیچ وقت دوست نداشتم جعبه اش رو لای این چیز میزا بپیچم و بخاطر این که بدونه هدیه هاش همیشه عزیز هستند در هر صورت اون جعبه رو گذاشتم تو اتاق خودشون.
جدا منظور نداشتم..همه حرفام خودجوش یک جوری ردیف شد که مامانم صورتی شد لپاش!!!
بابا میگه صمیم جان ..ازت خواش می کنم اصلا تعارف نکن با ما ...شام و اینا هم خودت رو زحمت نده ..یک نون و سبزی خوردن و پنیر تازه می خوریم ...منم گفتم این حرفا چیه بابایی !! کی وقت داره سبزی خوردن پاک کنه!! نون هم کع تو فریزر هست !! پنیر هم دم رو خنگ میکنه هر شب هر شب بخوری!! همون پلو درست می کنم یک چیزی میریزیم روش نمیریم از گشنگی!!! صبا مرده از خنده میگه هلاک این حرمت به مهمونتم!!
انقدر ذوق دارم..مثل بچه ها ..نه اصلا مثل اینایی که براشون داره خواستگار میاد ..خیلی برام مهمه خونه و همه چیز مرتب باشه وقتی ماما ن و بابا میان ..حس اینکه پشیمون بشن از تربیت این طور دختری!! مسلما حس دردناکی خواهد بود ...نمی ذارم ..نمی ذارم..
دیشب همه خونواده خونه ما مهمون بودند به صرف پیتزا ..در واقع هزینه اش ور مامانم داده بود و مثلا زحمتش با من. یک کاری کردم آبروم جلوی عروسمون رفت ..فر فقط هفت تا پیتزای گرد توش جا شد و من یک پیتزای دو طبقه درست کردم برای سهیل داداشم و خانمش و تو آون گذاشتم ..بعد به جای این که پنیر روی اون رو دوبله بذارم یعنی لای نون ها بیشتر بریزم تا آش نشه پیتزاش خیلی شیک در فر رو باز کردم و گفتم خب این کاسه پنیر رو هم برای پیتزای همسر جان میریزم که خیلی دوست داره کششششششششش بیاد پیتزاش!!! موقع خوردن پیتزاها داداشم کلا گفت صمیم جان ..یک کاسه گرد بیار من تو آبگوشت نون ترید کنم!!! یعنی پیتزاهای همه رنگ و لعاب عالی و بیست ..مال اینا فلفلش یک طرف ...سوسیس و کالباسش یک طرف ظرف ...انگشت بهش میزدی پیتزاهه غش میکرد از یک ور دیگه!!! منم الکی گفتم الهییییییییییی بمیرم سهیل جان ...شرمنده ..پنیرش اخر کار کم اومد!!! بعد هم صاف تو چشمای عروس نگاه کردم..جفتمون خنده امون گرفت ...بهش چشمک زدم و گفتم نیدا دیده!!!! سری تکون داد و گفت هییییییییییییییییی!!!! بهشون قول دادم دفعه بعد براشون پیتزا سلطنتی!! درست کنم ...
آی خوشگل شده بود پیتزای همسری ..ای خوشمزه شده بود ...
یک طرف هال رو مثلا سنتی چیدم ..پشتی گذاشتم ...صندوق قدیمی زمان عروسی مادر شوهرم رو ..روش ترمه و یک چیزی که نمی دونم چیه!! بعد این ورش مجسمه برنزی قدیمی ...طرح جا میوه ای پایه دار با سکه یک قرونی ( 1 ریالی !! درسته ؟) !! تاریخ روی سکه ها به سال 59 بر میگرده فکر کنم ...بعد مامانم قراره برام چراغ فتیله ای بیاره بذارم کنار ..تازه به همه گفتم شب چله همه خونه ما بیایید وخواهرم هم گفت اگه بتونه کرسی گیر میاره همگی بریم زیرش باهاش عکس بگیریم....آخی ما بچه بودیم خونمون کرسی داشتیم ..برقی ..خیلی هم خوب و گرم بود ..لحاف گنده ای که مادر شوهرم هم بهم داده رو روش می اندازیم با ظروف قدیمی و استکان های دسته نقره که مامان قول داده بهم بده ..مال جهاز خودش بوده..خلاصه که حال می کنیم ..انقدر هم خونه ماشااله تمیز و مرتبه ..چون نمی ذارم چیزی جمع بشه ... دیشب همین که من گفتم همگی شب چله بیایید خونه ما از اون ور خواهرم گفت پس ماه بعد تولد دخترم رو هم همین جا بگیریم ... داداشم گفت تولد بابا رو هم دور هم همین جا باشیم دیگه!!! سالگرد ازدواج و تولد و ختنه سورون و نامزدی و ده تا چیز دیگه رو هم تا اخر سال ردیف کردند که همش خونه ما باشه!! بعد همسری رو کرده به باجناق جان میگه ایناها رو ولش!! تو هر وقت خواستی فقط لب تر کن ..سالن برای مراسم ختم هم جون میده!!!! آییییییییی ضد حال زد ..آی نزدیک بود خفه اش کنه خواهرم ..آی خوشم میاد از این بشر مسایل شخصیش رو یووهو وسط شلوغ پلوغی ها حل می کنه و جیگرش حال میاد!!!
نکته آخر هم هنوز که همگی در حال اخیییی گفتن هستید یک آخیییی هم برای تیشرت مرحوم همسری بگیم همه با هم که با شلوار خودم انداختم تو ماشین و الان رنگش شده رنگ کبودی خاص آسمون قبل از غروب افتاب!!!! یعنی تو کمد قایمش کردم تا سر و کله ام همرنگ این رنگ زیبا نشه!! منو درسته میکشه اگه بفهمه!! یعنی یادم میاد وقتایی که یک ذره لکه روی مثلا حوله من می افتاد چکارش می کردم و چقدر بهش غر میزدم که اول چک کن ببین لباس ها با هم جو ر هستند ..
پسرک روی تخت نشسته کنار من و بابایی ...بهش می گم عزیزم..گلم ... برو تلویزیون رو خاموش کن بیا اینجا ...
بچه سه ساله با کمال شرمندگی از خودم!! دستاش رو برده نزدیک گوش هاش ..میگه ...شخ...شخ ...شخ..رادار بسته شد!! صدات نمیاد مامانی جون!! بعد هم پرید جفت پا تو بغل باباش و من هم مثل کوهان کنده شده شتر وسط صحرا موندم با لنگه کفش های رو فرشی ام!!!! رفتم وسط هال دراز کشیدم تا دوتاشون بیان منت کشی!! بچه نیست که ...سوهان قمه..چیه ؟ فکر کردید الان میگم سوهان روح ..نخیر ..شیرینه ..هنوز سوهان قمه تپل مامان .