من و همسرم عاشقانه هم را دوست داریم.

صمیم-۲۹و اندی سن!- 12ساله ازدواج کرده-همسر و پسرکش رو میپرسته- عاشق تر از اونا کسی هست؟

من و همسرم عاشقانه هم را دوست داریم.

صمیم-۲۹و اندی سن!- 12ساله ازدواج کرده-همسر و پسرکش رو میپرسته- عاشق تر از اونا کسی هست؟

حرف های دلم

 

یک چیزی بگم بچه ها ؟ باورتون نمیشه ولی من وسط  این ماجراها هستم الان  ... از اول شهریور  همین طور  اتفاقات باور  نکردنی و  خیلی  خارق العاده داره برای  من می افته . در  یک قرعه کشی بین تعداد زیادی  شرکت کننده انتخاب و برنده شدم 

در یک قرعه کشی  دیگه شانس با من یار بود و نوبت یک چیزی به من رسید که خب  میتونست حالا حالاها اصلا نرسه  .  

 یک ارتقای  کاری  خیلی زیبا و  عالی  گرفتم.  

یک مورد  مالی  به نحوی باور نکردنی و در  عرض چند ساعت به زیباترین شکل ممکن حل شد .اصلا انگار  ساعت ایستاده بود تا همه ادم های سر راه من دقیقا در  لحظه ای که معمولا نیستند، در  جای  خود باشند و  به راحتی انگار چشماشون چیز دیگه ای  میبینه امضا کنند و کاری که حداقل یکی دو هفته دوندگی  داشت جلوی  چشم های  من و همسرم به نیم ساعت حل شد ...  

 

 تازه اینو بگم که تا الان نزدیک 9 کیلو کاهش وزن داشتم .نه رژیم دارم نه سختی  می کشم نه کار  خاصی  می کنم از شما چه پنهون نه یک دقیقه ورزش  کردم تا حالا توی  این مدت ...یعنی  انقدر  بدنم داره حال میده بهم که  غافلگیر شدم . بستنی میخورم ..شیرینی  اگر  هوس کنم یک دونه میخورم..شام بیرون میخورم ...اصلا یک جورایی شده یکهو همه چیز ..  

 وقتی بیشتر فکر  می کنم میبینم همه این ها از روزی شروع شد که من یک مبلغ خیلی  خیلی  ناچیز  به  تعدادی مستحق  کمک کردم .. و از روزی که تصمیم گرفتم در  وقت های  پرت و بی استفاده مثل وقت هایی که مسیر  خونه تا سر کارم رو تو اتوبوس  هستم قرآن بخونم... یک آیه میخونم به معنی  اش نگاه می کنم گاهی  حتی فکر  میکنم...باز آیه بعدی .یک قران از  پدرم  گرفتم که انگار برکت رو با خودش  اورد توی  خونه ما ..اصلا حظ می کنم وقتی  چشمم به اون خط و ورق و کاغذ میافته .از این قران هایی که قلم هوشمند میذاری روش و برات با هر قرائتی که بخوای  میخونه .من صدای  استاد پرهیزکار رو گوش می کنم..ارومم میکنه. یک وقتایی  میبینم نزدیک یک جزء رو قبل از رفتن به سر کار  خوندم و داره دیرم میشه .  

و دوم اینکه واقعا مدتی  هست اصلا ایمیل های  رسیده رو برای  خنده و جک و شوخی برای بقیه نمی فرستم..همش  میگم با خودم خب  اینو ببینه که چی بشه ؟ وقتش رو بذاره چی  گیرش  میاد ؟ اصلا انگار  خودم رو مسوول میبینم برای این ارسال ها و  فوروارد کردن ها و  حرف چرخوندن ها ...  

 

این هفته 4 روزش ر روزه گرفتم . البته  6روز  باید امسال قضا بجا بیارم +  50روز  برای  دو سال شیردهی ( 10 روزش رو پارسال گرفتم)  

دیشب به همسرم میگم ببین تا حالا فکر  کردی یک بانکی  باشه هی به ملت هر وقت بخوان پول نقد و بده؟ مثلا یک صندوقی باشه در  مرکز شهر  و بگه هر کسی  پول احتیاج داره بیاد همین ا لان بگیره نه ضامن بخواد نه فرم بخواد ..بگه به همتون اعتماد دارم که برمیگردونید .. بعد فکر کن تو نری ..هی بگی راهش  دوره ..خسته هستم ..حالش  نیست بذار بقیه بگیرن حالشو ببرن .. نه بابا اینا حتما یک کاسه ای  زیر نیم کاسه اشون هست ..بعد نری بگیری ..اون وقت  مسوول اون بانک یا صندوق بگه هر کس  امروز  نیومد  سهمش رو بگیره (سهمی که  محدودیت نداره و هر چقدر  اراده کنی بهت میدن ) اشکالی  نداره ..فردا بیاد .. نصفه شب  ها هم هستیم ..تعطیلات هم هستیم ..اصلا  همیشه هستیم ..بیاد ..فقط بیاد یک تق  تقی به در  بزنه  بدو بدو تقدیمش  می کنیم..به همسرم گفتم بعد ما  فکر  میکنیم عجب  باحال هستیم که مثلا قضای  نمازها رو تصمیم  داریم بگیریم یا بخونیم ...چقدر  بنده خاص و  مقربی !! هستیم اگر  نماز صبح میخونیم یا به خدا هم یک وقتایی فکر  می کنیم..به بودنش...به یک چیزهای ساده و معمولی ..اصلا نمی فهمیم حتی  همین که فرصت جبران میذاره برامون..فرصت قضا کردن..قضا به جا اوردن یعنی  این اون هست که معرفت داره .. منفعت هایی  که میتونستیم به خودمون برسونیم و با یاد خدا ای هر  چیزی که متصلمون کنه بهش  و از  دست دادیم رو از  ما نمی یگره..میگه بیا مثل اون رو بهت بدم..خارج از نوبت بیا ..دیر بیا ..اخر وقت بیا ...بدو بدو و با عجله و بی آداب و تربیت بیا ..تو بیا ..تو فقط بیا ... 

 

میدونین بچه ها  یک وقتایی فکر  می کنم خیلی  از  کارهای  ما که خوشی و لذت توش  داره  هماهنگ با اونی  نیست که قرار بوده باشه ..قرار بوده برای  ما اتفاق  بیفته ..قرا بوده ما باهاش بزرگ تر بشیم..بهتر  بشیم..خوشحال تر بشیم...کی  میتونه انکار کنه بوسیدن لب   معشوق مون  چقدر شیرین و  سراسر مطبوعی و گرما هست ؟ کی  میتونه  لذت اغوش  گرم و  نزدیک بودن های  خاص رو  انکار کنه ؟ کی  میتونه بگه من اصلا نیازی به لذت  بردن ندارم..جسمم .روحم بی نیاز  هست ..؟ بعد میدونین به چی فکر  می کنم ؟ به این همه دایره های  سیاه منفی که در  لذت بردن های  غیر  مجاز..بدون اداب ..بدون فکر به عاقبتش   دور  خودمون درست می کنیم ...فکر  می کنم به تکه تکه های روحمون که مندرس  میشه و میریزه پایین ..دست هایی که توی  گل و  خاک میرن و آلودگی ها رو  می پاشند  روی  روحی که تمیزه ..که میخواد نفس بکشه ..که دلش  میخواد  در  اوج بمونه ... که بد باهاش تا می کنیم..

 

من آدم  خیلی خوبی  نیستم ..هر گز  هم در  امور دینی و اعتقادیم  کار  خاصی  نکردم..رشد خاصی  ندادم به خودم .. ..ولی  به شدت معتقدم همه کارها و فکر های و نیت های  ما بار انرژی  داره و  این روحمون یک وقتایی  خسته میشه از  این همه بار منفی و  زیادی که روی دوش خودمون میبریم این ور  اون ور ..به همسری گفتم  با هر  ظلمی که به خمدمون می کنیم یم سیم خاردار دور  خودمون می کشیم ..ببین ظلم به بقیه دیگه چکار  میکنه با آدم ..ظلم از نظر من میتونه یک بوق  بلند الکی  تو خیابون باشه ..میتونه یک صدای  ترمز  بلند که کسی رو بترسونه باشه ..میتونه درست کردن حس ناامنی در  یک آدم باشه ..خیلی  چیزها  میتونه باشه  ..بعد این سیم خاردار هی بزرگ و بزرگ تر  میشه ..هی  ما رو از  دریافت های  روون و  نعمت ها  دور تر  میکنه..انقدر  که یک روز مبینم وسط  یک دشت سیم خاردار  گیر  کردیم  و نه کسی  دستش میرسونه که دستمون رو بگیره نه میتونیم یک سانت گردنمون رو این ور  اون ور  کنیم .. نه هیچ چیز دیگه ..و فقط  افسوس و حسرت می مونه ...  

نمیدونم چرا تو پستی که از  این همه از خوبی و لطف  خدا  تو این هفته  نوشتم این ها  داره میاد روی زبونم..شاید  چون  دغدغه این روزهای  من فکر  کردن به آثاری  هست که از  من و حرکات من..گفتار  من.نیات من ..افکار  من در  دنیا باقی مونده  و می مونه ....  

 

فقط  میتونم بگم خدا داره من رو به شدت غافلگیر  میکنه ...من یک نیم قدم میام جلو ..اون کیلومتری  میاد جلو ... 

 

خیلی  مخلصیم خدا ...  

به این صمیم کوچیک مغز فندقی  بیشتر  معرفت بده بفهمه کجای این دنیاست و چکاره هست ؟ 

 

من تا  پایان شهریور  امسال  منتظر ده تا  خبر خوب و   هدیه  مثبت و زیبا و نورانی و شادی آور   از طرف  خدا هستم ...ببینم چی  کار میکنه.همکارام میگن بسه دیگه ..سه تا شد  این هفته . منم میگم مگه خدا بخیله ؟ چرا منتظر  10 تا نباشم ؟  

 

تو سفر ، اون شب تو کویر  وقتی  اونهمههههههههههههه ستاره رو دیدم .. اون حس  ناب  ..که انگار  نگین ریز الماس پاشیدن تو اسمون ...یک لحظه گفتم دختر ...گم نشی یه وقت ....ریز میبینمت ... 

 

مراقب خودتون باشید  

عاشق  همه تون  

صمیم   

 

    

نظرات 116 + ارسال نظر
montazer چهارشنبه 1 آذر 1391 ساعت 12:24 http://montazer65.blogsky.com

سلام صمیم جان...من همیشه به وب زیبات میام...خوشحال میشم شما هم به من سر بزنی و راجب پست اولم نظر بدی...موفق باشی و مرسی

ممنونم.

زهرا سه‌شنبه 28 شهریور 1391 ساعت 21:33

سلام
یه دنیا تشکر برای نوشتن و نشر این همه زیبایی.
تا حالا اینجوری به نعمت خدا برای دادن فرصت دوباره برای عبادت فکر نکرده بودم. انشالله این احساس قشنگی که از خوندن این پست الان تو دلم درست شده همیشه برام بمونه. :-*

ماجراهای مریمی یکشنبه 26 شهریور 1391 ساعت 13:29 http://merrymiriam.persianblog.ir/

راز موفقیت‌ت چی‌ه؟ مثبت‌اندیشی؟ (-:

[ بدون نام ] شنبه 25 شهریور 1391 ساعت 19:45

اتفاقی خوندم وبلاگتونو
چه زندگی خوبی دارین.چه حال و هوایی
یه روز منم تو این حالا بودم
الان خیلیییییییییییییییییییییییی دورم یکی دیگه شدم اصلاً
برام دعا کنین بچه ها

نگاه مبهم شنبه 25 شهریور 1391 ساعت 11:27

سلام عزیزم

قالب جدید مبارک

قالب جدید کجا بود ؟ من نبودم چه خبر شده اینجا!!!!

حافظ کوزه شکسته جمعه 24 شهریور 1391 ساعت 13:18

سلام؛
به به... قالب جدید وبلاگ مبارک... این یکی خیلی بهتره! مخصوصاً آیکون شکلک ها!
انشاءا... که پسر خوبی هستم و با استفاده ی نابجا از این شکلک ها سر خودم رو به باد نمی دم
خب... کنجکاوی من تموم شد!... من برم.

مامان نیکان جمعه 24 شهریور 1391 ساعت 07:04

صمیم جون چقدر سرعت لود وبلاگت بالا رفت با عوض کردن قالب!
اینترنت من پرسرعته ولی به نسبت سایتهای دیگه همیشه خیلی طول میکشید تا وبلاگ شما باز بشه.

والله اول یکی به من بگه کی این قالب رو عوض کرده!!
جان خودم الان دیدم من ...

یادداشت های میم پنج‌شنبه 23 شهریور 1391 ساعت 18:50 http://mimnote.blogfa.com

سلام صمیم عزیزم

ندا چهارشنبه 22 شهریور 1391 ساعت 19:26 http://butterfly28.blogfa.com/

سلام صمیم جان
قبلا پستی و که درباره گریه و وابستگی یونا جون گذاشته بودیخوندم و اینکه دکتر گفته بود به حال خودش بذار تا گریه کنه و وابستگیش کم بشه
حالا میخوام بپرسم بچه من 4 ماهشه میشه این کارو کرد یا هنوز زوده و اینکه ایا برای شما نتیجه بخش بوده با طفلی گناه داره گریه کنه
اگه جوابمو بدی ممنون میشم عزیزم

نه ما این کار رو کردیم چون بچه عادت داشت فقط با می می بخوابه و کلا اصلا خوابش تنظیم نبود ... من هم در این مدت متوجه شدم که به بچه باید هر وقت نیاز داشت رسیدگی و توجه کرد و محدودش نکرد به زمان های خاصی ...

بچه ها متفاوت هستند و بعضی ها واقعا اسیب می بینند ..خیلی مراقب باش و با دکتر مشورت کن.

فاطمه سه‌شنبه 21 شهریور 1391 ساعت 21:28

سلام خانومی
چند وقته که خواننده خاموش وبلاگتم و از خوندن مطلبات کلی کیف می کنم
یه سوال داشتم
نحوه ثبت نام تو دانشگاه فردوسی الکترونیکی شده یعنی حضوری نباید مراجعه کرد چه جوریاست؟دختر برادرم احتمالا برق اونجا قبول شه.
ممنون میشم یه سری اطلاعات بهم بدی
از تربت حیدریه

تا جایی که من میدونم و تو سایتش نوشته در دو مرحله انجام میشه یکی الکترونیکی و مرحله دوم که این هفته هست حضوری و ارائه مدارک و احراز هویت و اینا .
تبریک میگم .موفق باشند .

یگانه سه‌شنبه 21 شهریور 1391 ساعت 13:10 http://yegane-a.blogfa.com

سلام
بسیار عالی بود
از اشناییتون خوشحالم
لینکتون میکنم

الهام دوشنبه 20 شهریور 1391 ساعت 02:08 http://eligoli.blogsky.com

؛مادری که اول عاشق پدر نی نی است و بعد نی نی ...
پسرکم را دوست دارم به شرطی که...مادری شرط نمی خواهد ...بی بهانه دوستش دارم.؛

واقعا مادری شرط نمی خواد



آنا یکشنبه 19 شهریور 1391 ساعت 13:49 http://annakhanoom.persianblog.ir

خیلی حس خوبی بهمدست داد.خیلییییی.مرسی از نوشتن این حسا.فک میکنم اگه من بخوام واسه منم میشه

مگس وزن یکشنبه 19 شهریور 1391 ساعت 13:35

بالاخره متوجه نشدیم این خانوم چقدر وزن داشته که مرتب 7 -8 کیلو 7 -8 کیلو وزن کم میکنه وهنوز هم وزن !! داره ؟؟!!!

کم میکنه..باد میکنه ..
کم میکنه ..گرد میکنه!!!

الان ۸ رو رد کردم تو کاهش وزن ...

آیدا شنبه 18 شهریور 1391 ساعت 15:12 http://chapdast98.blogsky.com

منم عاشقتم .. اشکم رو در اوردی .. دلم میلرزه وقتی مطالبت رو میخونم .. یه جورایی آرومم میکنی .. مهربونی و سادگی توی کلمه به کلمه ی نوشته هات موج میزنه .. صمیم مهربون دوستت دارم ... تو منو به زندگی امیدوار میکنی به خدا متصل تر میکنی .. امیدوارم همیشه زندگی به کام خودت و خونوادت باشه .. برای خودت هم اسفند دود کن حتما .. آدما لازم نیست حتما از روی حسادت چشم بزنن ممکنه از روی دوست داشتن هم این اتفاق بیفته .. :) :* راستی فیسبوک نداری ؟ خیلی دوست دارم چهرت رو ببینم.

مرسی عزیزکم از این همه محبت تو ...

شهره شنبه 18 شهریور 1391 ساعت 12:41

مرسی صمیم جون از این همه حرفای قشنگت
من از اون هفته که پستتو خوندم خیلی دقیق تر به آثار هر کاری که میخام انجام بدم فکر میکنم
همین یه کار کوچیک هم خودش باعث میشه به خودت دقیقتر بشی و کنترل بیشتری روی خودت داشته باشی
خدا همیشه به همرات

یادداشت های میم شنبه 18 شهریور 1391 ساعت 10:51

خیلی خوشحالم ک اینجارو پیدا کردم...

فنجون شنبه 18 شهریور 1391 ساعت 09:46 http://embrasser.blogfa.com

صمیم این پست تو یکی از بزرگترین منبع های انرژی بود که متنونست این هفته منو بسازه ... به حرفهات و فکرهای مثبت ات فکر میکنم .
آرامش به همراهت ... مهر بورز و خوشبخت باش

فریبا شنبه 18 شهریور 1391 ساعت 09:02

سلام صمیم جان. من دنبال اون پستی میگردم که در مورد مشخصات همسر خوب از دید خودت نوشته بودی وقتی که داشتی به ازدواج فکر میکردی... خیلی سال پیش خوندمش ولی نه تو این وبلاگت پیدا کردم نه تو پرشین... میشه لطفا اگه وقت داشتی اونو دوباره بذاری؟ یا برام ایمیل کنی؟ مرسی.

مامانی جمعه 17 شهریور 1391 ساعت 16:00 http://hediehkhoda.niniweblog.com

یه دستی هم به سر ما بکش !

منصوره جمعه 17 شهریور 1391 ساعت 14:38 http://ashpazierangin.net

سلام
صمیم جان خوش قلبی برای همه دعا کن

مامان صبا چهارشنبه 15 شهریور 1391 ساعت 21:33

سلام خانمی، امیدوارم همیشه خوب باشی،راستی دیگه مطالب تربیت کودک نمی نویسی خیلی مطالبش جالب و مفید بود

فعلا تو عمل کردن همون ها هستم هنوز ...
اجراش خیلی زمان میبره ...
چشمم

ریحان چهارشنبه 15 شهریور 1391 ساعت 16:43 http://bame87.persianblog.ir

http://www.laura.ca/lauraplus/en/index.spy این سایت لباسای خوبی پیدا میشه. شاید خوشت اومد و دوختی عزیز دلم....

زهره چهارشنبه 15 شهریور 1391 ساعت 16:13

سلام اصولا وقتی ی زن و شوهر خوبو خوشحالو میبینم خیلی کیف میکنم! ایشاا... همیشه خوشحالو خوش شانس باشی! الان که وبتو دیدم یادم افتاد که آدمای خوشحالو خوشبختم وجود دارن بس چرا من نباشم؟! به زودی از طرفدارای بروبا قرص وبت میشم!

فرانک کریمی چهارشنبه 15 شهریور 1391 ساعت 16:03

آفرین به این همه انرژی مثبت .

نوا چهارشنبه 15 شهریور 1391 ساعت 15:07 http://navaomom.persiablog.ir

حتماالان ده تامورد راگرفتی وخیلی خیلی هم خوشحال تروراضی تری مبارکه وآفرین
واقعا ملموس نوشته بودی منم باید خودموجمع کنم برمسری به این صندوق که نه،دریابزنم.
مرسی ازمطلبت

منا مامان الینا چهارشنبه 15 شهریور 1391 ساعت 11:06 http://mosaferkocholo.niniweblog.com/

سلام صمیم جان (خیلی طولانی شد ببخشید)
من اومدم اینجا که از تو و تمام بچه هایی که تو ختم دست جمعی شرکت کردن تشکر کنم
نمیدونم یادت هست که نوشته بودم الینای ۱۰ماهه من از ۴ ماهگی تشنج میکنه و با هیچ دارویی تشنجش کنترل نمیشه و حتی با نسخه بهترین دکتر مغز و اعصاب ایران هم تشنجش خوب نشد و آخرین باریکه با دلی نا امید به دکترمراجعه کردم دکترش با مکثی طولانی گفت من دیگه نمیدونم چه دارویی واسه دخترتون تجویز کنم و با توجه به سن پایینش دستم بسته است و نمیتونم داروهای قویتری بهش بدم و با نا امیدی آخرین نسخه الینا را نوشت گفت این آخرین کاریکه از دستم بر میاد!
از مصرف اون داروها ۴روز میگذشت تا اومدم اینجا و ختم قرآن را دیدم و با دلی شکسته تو آخرین روزهای ماه رمضان به امید نزول رحمت خدا تو ختمتون شرکت کردم
صمیم جان باورت نمیشه به همون قرآن قسم نصفه شب بعد از خوندن قرآن و دعای جوشن و دعا کردن برای برآوردن حاجت همه بچه ها الینا که خواب بود یه دفه از خواب بیدار شد و بلند بلند شروع به حرف زدن با همون زبون بچگیش شد باورم نمیشد الینای من که دراثر تشنج و مصرف قرصهای قوی اعصاب مدت ۵ ماه بود هیچ صدایی نمیکرد همیشه مثل یه عروسک بود و به هیچ چیزی عکس العمل نشون نمیداد یهو نصفه شب اینطور بلبل زبونی میکرد و خونمون پر شد از صدای قشنگش . اونشب شب برآورده شدن بزرگترین آرزوم بود از شوق بغلش کردم و تا صبح تو بغلم بود
و خدا را هزار مرتبه شکر از اونروز به بعد تشنجهای الینا کم و کمتر و تا امروز تقریبا قطع شدن
مطمئنم خوب شدن الینا یه معجزه بود معجزه ی که به لطف تو و نیت پاک تو و همه بچه ها اتفاق افتاد و خدای مهربون بالاخره صدام را شنید و دست مهربونیش را بعد از اینهمه سختی رو سر الینای من کشید

از انروز هر وقت میخواستم بیام و از تو تشکر کنم یه جورایی نمیشد حتی هنوز فرصت نکردم تو وبلاگ الینا خوب شدنش را به دوستاش خبر بدم.
صمیم جان از صمیم قلبم همه خوبیهای دنیا را واسه تو و همسرت و پسر دوست داشتنی ات آرزومندم

صمیم جان تو مادری و بهتر از هرکس میتونی درک کنی که تحمل دیدن مریضی و ناراحتی جگرگوشه آدم خیلی سخته
صمیم جان از دل پاک و مهربونت میخوام که واسه الینای من دعا کنی تا حالش خوب خوب بشه چون الینا با اینکه ۱۰ ماهش اما توان جسمی و رشدیش به اندازه نوزاد ۴ ماه است و بخاطر داروهای ضد تشنج قوی(داروهایی که مصرف میکنه برای بالای ۲ سال هستند) و تشنجهایی که این مدت داشته خیلی از تواناییهای بدنی الینا کم کرده و قادر به انجام کارهایی که همسناش انجام میدن نیست
شاید حمل بر زیاده خواهی باشه اما با حاجتی که از اینجا گرفتم تو به مثال امام زاده ای شدی که حاجت روام کردی و من تا حاجتم کامل نشه از در خونه ات نمیرم !

صمیم در قنوتهای قشنگت با دل آسمونیت برای شفای کامل الینا و شفای تنش از مریضی و خلاصی اش از داروها دعا کن
التماس دعای دل یک مادر دردمند

ای وای ....ای وای .....
ببین شماها چطوری با دل و روح پاکتون به دعاهاتون میرسید ...قربونت بشم من فقط یک وسیله بودم ..مطمئنم...خدا میخواست به من رحمتش رو بفرسته که من ر سر راه شماها قرار داد ...چه لحظه هایی بوده ...چه شبی بوده برات ...
الهییییییییییی شکر به اونچه دادی و اونچه ندادی ...
به امید روز به روز بهتر شدن این گل قشنگ و جوونه سبز

برای من هم سهمی از دعاهات بذار ...

ایلینی چهارشنبه 15 شهریور 1391 ساعت 01:43

صمیم!امشب تو راهنمایی دیدمت..اول پسرک شناختم بعدم همسر گرامی اخر سر هم چشمم افتاد به خودت..عزیزم شما واقعا با چه رویی به خودت میگفتی چاق؟؟؟به هرحال عالی بودی..خیلی حالم گرفته بود با دیدنت کلااا تا خود خونه داشتم با خودم میخندیدم فک کن!با دیدنت گل از گلم شکفت:))کلا نیشم باز شد:دی، اما تو کلا علامت تعجب منو نگاه کردی!احتمالا با خودت گفتی این دختره خل رو نگا:دی،چه انرژی مثبتی داری تو دختر خدا برای خونوادت نگهت داره:* خیلی خوشحال شدم تک تک پستات اومدتو ذهنمو شادم کرد ممنون:*!

ای نامرد ..
یک ندا می دادی بدونم کی بود ...

بین همون موقعی نبود که من در بدرد دنبال دستشویی برای پسرک میگشتم و یک جعبه بزرگ گلف هم زیر بغلم بود ؟ آخ که در چه موقعیتی منو دیدن ملت!!!
حالا نیمدونم چهارشنبه بود یا نه ولی همین چند روز پیش هم یک خانمه زل زد بهم و هی نگام کرد فکر کنم تو مترو بود. بعد یهو خندید بهم ومنم خنده ام گرفت ..تمام صورتش خندید ..الان می فهمم ممکنه چه اتفاقی افتاده باشه ...

[ بدون نام ] چهارشنبه 15 شهریور 1391 ساعت 00:42

من اگر نماز صبحم قضا بشه کل روز حالم خرابه. یه جور بدی از خدا خجالت می کشم حس می کنم نماز صبح مهم ترین امتحان خداست !
ایشالله که خبرای خوب همین طور تند تند برسه بهت صمیم. من بازم دیر رسیدم و عکس از دست دادم:( ولی خب همچنان امیدوارم ببینمت هم خودت هم خانواده خوشبختت رو

یلدا سه‌شنبه 14 شهریور 1391 ساعت 23:15

صمیم جون یه مشکلی برام پیش اومده خیلی میترسم تورو به امام رضا دعام کن

په ری گیان سه‌شنبه 14 شهریور 1391 ساعت 23:07

سلام. امروز سوره ی فجر رو خوندم. جالبه این تیکه ش رو براتون بگم. فاما الانسان اذا مابتلاه ربه فاکرمه ونعمه فیقول ربی اکرمن. واما اذا مابتلاه فقدره علیه رزقه فیقول ربی اهنن. یعنی وقتی خدا آدم رو با نعمت دادن و بزرگ داشتن آزمایش می کنه میگه خدا من رو بزرگ شمرده. ولی وقتی اون رو با کم کردن رزقش و سختی دادن آزمایش می کنه می گه خدا من رو خوار کرده. شاید این اتفاقایی که براتون افتاده همشون یه جورایی آزمایشم باشن ها.
بعدم اینکه دیروز دنبال کتاب می گشتم لای کتابای بابام که معمولا نگاشونم نمی کنم. یهو یه کتاب قدیمی دیدم که اسمش این بود: پدر مادر ما متهمیم. از دکتر شریعتی. منم خیلی دوست دارم کتاباشو بخونم. آوردمش و الانم دارم می خونم. خیلی جالبه. این خط آخر رو خوندم که نوشته بودید از کویر، یاد کتاب هبوط در کویر دکتر شریعتی افتادم. خوندینش؟ آدم کیف می کنه. من نخوندمش. فقط تو دبیرستان یه درس داشتیم که یه قسمت از متن این کتاب بود.
من هر چی اومدم دیر رسیدم. یا عکس رو برداشتید یا مطلب رو. نمی خوام!!!!
ماشالا هزار ماشالا ÷سر خیلی با نمکی دارین! کلی به حرف زدنش خندیدم و دلم واسش غش رفت.
راستی فردا جواب کنکورم میاد. تو رو خدا واسم دعا کنین.

گلی سه‌شنبه 14 شهریور 1391 ساعت 21:36

سلام صمیم جون، انشاله که همش واست اتفاقات خوب پشت سرهم ردیف بشه...در مورد عکس و رمز و اینا هر طور راحتی گلم...راستی یادم رفت نظرم را در مورد یونا گوگولی بگم...توی چشماش برق شیطنت را میشه دید و لبخند و چال روی گونه اش خواستنیه ...و با توصیفهایی که کرده بودی کاملا تطابق داره...اگه دوست داشتی نظرت را درباره پسر منم بگو...همیشه شاداب باشی ...بوس چی

فاطیما سه‌شنبه 14 شهریور 1391 ساعت 19:06

صمیم جون همیشه منتظرم ۱ مطلب جدید بزاری
همیشه از نوشته هات حالم بهتر می شه امیدوارم همیشه در نعمت های خدا به روت باز باشه و به همه چیزایی که می خوای برسی تو لحظه هایی که به خدا نزدیکتر از منی برای منم دعا کن که سخت بهش احتیاج دارم دعا کن که منم بهتر ببینمش

مرادی سه‌شنبه 14 شهریور 1391 ساعت 18:16

الا بذکر الله تطمئن القلوب ، یاد خدا هم آرامش می آورد و هم خیر وبرکت وفراوانی نعمت . نعمتهای خداوند بی شمارند ولطف و کرمش بی حد واندازه . اگر ما امیدمان فقط به او باشد واز لطفش غافل نباشیم مطمئنا" باران رحمت او پایانی نخواهد داشت . امید که با توکل به آن بی نیاز همیشه مشمول رحمت واسعه اش شوید. مارا هم دعا کنید

سایه شمس سه‌شنبه 14 شهریور 1391 ساعت 14:08

صمیم جون واقعا دوستت دارم مرسی به خاطر تمامی انرژی مثبتی که ازت می گیرم مرسی به خاطر همه احساس های خوبی که از خوندن وبت در وجودم جاری شه . امیدوارم بی کران انرژی مثبت به خاطر تمامی روحیه و مثبت نگری و شاد نگری که به من می دی در زندگی ات جاری باشه

ایدا سه‌شنبه 14 شهریور 1391 ساعت 12:10

میشه راجع به موضوع وبلاگت یه پست بذاری .راجع به سیاستهای زنانه.۳ سال از ازدواجم میگذره ولی حس میکنم هر روز بدتر از دیروزیم هیچ مشکلی نداریم فقط احساس خوشبختی و ابراز علاقه نداریم.من تو روابط زناشویی هم اصلا بلد نیستم خوش بگذرونم خواهش میکنم اگر بلدی بگو این هم کمتر از انفاق ثواب و نتیجه مثبت نداره خواهش میکنم

بلد بودن نمی خواد ..
باید خودت باشی
عاشقش باشی
خودت رو دوست داشته باشی
و رها باشی در اغوشش ...
همین .

یه خواننده خاموش سه‌شنبه 14 شهریور 1391 ساعت 11:36

ممنون بابت تلنگر بی‌نظیرت

نور دوشنبه 13 شهریور 1391 ساعت 20:27

حالا که همه دارن میگن چی یاد گرفتن ازت بذار منم بگم:

یه سری اتفاقات باعث شده بود که اعتماد به نفس زیادی که من بخودم داشتم فروکش کنه.. من همیشه بخودم افتخار میکردم و خودمو دوست داشتم ...اما رفتارایه یه نفر تو زندگیم باعث شد که من دیگه خودمو دوست نداشته باشم...خودمو کم ببینم.. اما صمیم جون تو دوباره به من کمک کردی که به خودم برگردم
به هدفام فک کنم...خودمو دوست داشته باشم...
یعنی یه سال بود که من فک میکردم ده کیلو!!!چاق شدم و هی بخودم غر میزدم...اما دیدم که من فقط وزنم ۳ کیلو اضافه شده...از بس خودم هی را میرفتم میگفتم وای من چقدر چاق شدم دیگه کسی باورش نمیشد که بابا این بنده خدا فقط ۳ کیلو با اون موقعی که میگفتین لاغری مفرط داره فرق کرده..... !!
ممنونم ازت صمیمه مهربونم...خیلی دوست دارم خیلییییییی

اگه یه روز سوار ماشین بودی یا پیاده و چشمت به اون گلدسته ها و گنبد افتاد..بیزحمت سلام منو به عزیزمون برسون...

خوشیات نوش جونت :*****



فدات شم .

دوست دوشنبه 13 شهریور 1391 ساعت 18:50

سلام عزیزم....احساس کردم فقط باید بیام و ازت تشکر کنم. از تو که مثل یک مجرا عمل کردی برا ی من...مثل یک پیغام اور دقیقا در لحظه ای که باید...حرفهات انگار خود من بود..انگار با من بود...انگار برای من بود صمیم..چند روزی هست حس عجیبی سراغم اومده و همه این تجربه هم مثل تو از یک کمک شروع شد..کمک به یک نیازمند...اون هم به طرز عجیب..اگه نقل میکنم به معنای تعریف از خودم نیست، فقط میخوام بگم چقدر دست یک مستحق رو گرفتن، نور می پاشه به زندگیت...راستش ماجرا از این قرار بود که من به طرزعمیقی احساس میکردم مدتهاست از خدا دور شدم و حس بدی داشتم..دقیقا مثل حرفهای تو ، همش با خودم میگفتم چقدر دارم این روح بیچاره رو با این همه تفکر منفی داغون میکنم...چقدر محکم بستم به ذهن همیشه ایراد بین خودم و نمیذارم پرواز کنه..که میدونم و مطمئنم که دارم به خودم اسیب وارد میکنم و اونقدر از خدا دور شدم که روم نمیشه ازش بخوام رحمتش رو شامل حالم کنه. ولی یک شب خواب دیدم که یک تازه عروس و داماد که ازظاهرشون معلوم بود وضع مالی خوبی ندارند دست من رو گرفتن و دارن توی یک خونه بزرگ میچرخونن و هی وسایل خونه رو نشون میدن و از من تشکر میکنن که من تمام اونها رو براشون خریدم و هی میگن تو خیلی به ما کمک کردی و.... و همسرم هم روی یک مبل نشسته و از روی رضایت سر تکون میده و به من لبخند میزنه.....وقتی از خواب بیدار شدم شوکه بودم زدم زیر گریه و به همسرم گفتم ببین من همیشه ارزو داشتم برای جهزیه یک دختر کمک کنم اونقدر پشت گوش انداختم که اخر تو خواب باید این رو ببینم و خجالت بکشم که یکهو همسرم که شوکه شده بود گفت نه! راستش رو بخوای من چون میدونستم تو مدتهاست دوست داری کمی که دستمون باز شد این کار رو انجام بدی واسه همین چند روز پیش از برکتی که پولمون اورده بود شبانه مبلغی رو فرستادم واسه کسی برای کمک در خرید وسایل یک نو عروس و قرار بود واسه من عکس وسایل رو بفرستن تا من به تو نشون بدم و خوشحالت کنم ولی مثل اینکه زودتر از اینکه من خبرش رو بهت بدم خدا خبر رسیدنش رو تو خواب به تو گفته......
نمیدونی صمیم چه حس خوبی داشتم انکار خدا اونجا واستاده و داره به من لبخند میزنه و از اون عجیبتر این بود که پشت سرش خواهرم زنگ زد از هزاران کیلومتر دورتر و گفت یک نفر انگار مرتب در گوشش زمزمه میکنه که به من بگه خدا خیلی پشتمه و مواظبمه پس شروع کن به ذکر گفتن و ظرف چند ماه تعییرات اساسی در خودت و اطرافت حس میکنی.... راستش من شوکه گوش میکردم و اشک میریختم.. از اونروز یک حس سبکی و ارامش با هام هست و همه جا و در هر لحظه حس میکنم خدا داره با یک لبخند نگام میکنه و مواظبمه...و جالب این جا بود که ظرف این دو روز یک کار که مدتها بود انجام نمیشد به خوبی تمام شد و وقتی که با خوشحالی تمام از خدا خواستم به من نشون بده که اینها هیچ کدوم اتفاقی نیست ، ناخواد اگاه دستم رفت روی لینک بلاگ تو و تا اومدم ببینم چه صفحه ای رو دارم باز میکنم با دیدن تیترت به فکر رفتم و با خوندن متنت شوکه شدم...این همه پرحرفی کردم تا بگم تو انگار باید اینها رو اینجا مینوشتی تا من از اون سر دنیا، جواب خدا رو رک و پوست کنده ازشون بگیرم....خواستم تشکر کنم و انرژی سرشار از ایمانی رو که تو به من دادی رو دوباره به سمت خودت برگردونم و باز هم بگم ممنونم صمیم عزیزم...امیدوارم برکت خدا همیشه به زندگیت همینطور بیوقفه بباره

اشک ..اشک ..سکوت ..
و دیگر هیچ ...

خوشحالم از اینکه اینقدررررررررررر ادم های بزرگی میان اینجا و اینقد ربه من هم انرزی میدن ..
خیلی برای حس های قشنگی که داری خوشحالم ..
عزیزم تو همیشه این بزرگی رو داشتی در روحت ..فقط فصت بهش دادی این بار ...
میبوسمت .

خانومی دوشنبه 13 شهریور 1391 ساعت 12:07 http://vanda59.blogfa.com

خوش به سعادتت
راست می گی لطف خدا واقعا بی انتهاست کاش من هم سعادت راز و نیاز باهاش رو داشته باشم

نژلا (شاپرک) دوشنبه 13 شهریور 1391 ساعت 11:53

سلام صمیم عزیزم
امیدوارم حالت خوب باشه و در کنار همسر مهربون و یونای نازنین از زندگی لذت ببری...
صمیم خوبم چند ماهه که با وبلاگ خوبت آشنا شدم و مدام پیگیر هستم...
عزیزم برات یه میل فرستادم که امیدوارم بخونیش...

ممنونم از لطف و توجهت عزیز دلم...

ترمه ( به رنگ سادگی ) دوشنبه 13 شهریور 1391 ساعت 11:27 http://realface.blogfa.com

صمیم جان سلام . خواهر گلم گفتم بیام بخاطر انرژی مثبت این پستت ازت تشکر کنم چون یاد گرفتیم آدم همیشه باید از استاد و یا هرکی که ازش چیزی یاد میگیره تشکر کنه . خیلی چیزها بهم یاد داد این پستت . خیلی چیزها رو یادم انداخت . واقعا خیلی ممنون از راه دور دستت رو می بوسم صمیم عزیز و مهربان

برام دعا کن باز هم تا بتونم حضانت پسرکم رو بگیرم . برام دعا کنید دوستان

ترمه ی خوبم
ممنونم از این همه محبتت
انشالله به بهترین نحو کارهای زندگیت انجام بشه همش
شب های قدر ویژه برای تو و پسرکت دعا کردم که بهترین براتون اتفاق بیفته

دو کبوتر عاشق دوشنبه 13 شهریور 1391 ساعت 10:36

نوشته هات خیلی به دلم نشست،من این روزا احساس میکنم خیلی از خدا دور شدم برعکس تو ،نمیدونم چرا نمی تونم برم آشتی کنم باهاش .دعا کنم برام

خورشید دوشنبه 13 شهریور 1391 ساعت 09:54 http://koochedeleman.persianblog.ir

همیشه همینطوره . کافیه یک قدم برای رضای خدا برداری اونوقت اون صدبرابرش هواتو داره ولی حیف که اکثرا اینو فراموش میکنیم و میخواهیم خودمون با فکر و توانایی های محدودمون مشکلات رو حل کنیم و در عوضش بیشتر توشون فرو میریم . ممنون که اینارو یادمون میاری

سمانه مترجم تهرون دوشنبه 13 شهریور 1391 ساعت 03:47

عزیزم تو پستت بگو اون شانسا و قرعه کشیا و جایزههات چی بوده؟صمیم جان بهترینها رو برات ارزو دارم.نوشته هات چیزه دیگس و به اارمش روحم کمک میکنه همیشه بنویس.راسی تازه تازه از ز یارت اقا علی ابن موسی الرضا برگشتم.داخل حرم بهش گفتم:تورو خدا اقا این انرژی و فضای معنوی رو همراه من بفرس به زندگیم،به خونه م و شرایظ و زندگی م توی تهرون،تورو خدا بفرسسسسس.اصن تو حرم فضا اروم و ملکوتی و باطراوته.الان صدهزار مرتبه شکر حالم بهتر از قبله.یه عکس دونفره هم با شوهرم گرفتیم و بک گراندش ضریح مطهر هس ،تو بازار رضاگرفتیم.اونم گذاشتم توی هال.التماس دعا عزیزم همیشه خاصه هروقت درجوار آقایی و التماس زیارت هروقت آنجایی و شد

آخ ااالهی شکر ..مرسی عزیزم
زیارت قبول

الیس یکشنبه 12 شهریور 1391 ساعت 23:19 http://www.2baleparvaz.persianblog.ir

صمیم جون حالا که خدا دوستت داره میشه برای یمن و دختری دعا کنی؟ خانومی وقتی پسرک فولنس داشت شما هم عکس رنگی گرفتین؟ مال بچه ها هم تزریقیه؟ خیلی میترسم برام دعا کن

عزیزم در واقع پسرک مشکوک به فولنس بئد و گفتند اگر هم بوده برطرف شده و اقدامی نیخواد .سونوی دقیق رفتیم
نه به عکس رنگی نرسید و با تکرار سه دوره ازمایش یورین ساده و دارو برطرف شد
اورولوزیست اطفال حتما برید

گیتی یکشنبه 12 شهریور 1391 ساعت 21:56 http://gitiii.blogfa.com

کسی میخواهد برای زندگیش خسته کننده اش انگیزه ای پیدا کند وصدای خنده هاوگریه های کودکی سکوت کش دار وخسته خانه اش را بشکند 10 سال است برای رسیدن به این آرزو تمام راه های ممکن راامتحان کرده و به نتیجه نرسیده حالا دکتر بهش پیشنهاد کرده از طریق اهدا تخمک شاید این آرزو محقق شود و این دوست حاضر است از کسانیکه شرایط لازم را دارند با پرداخت مبلغی کمک بگیرد
کسانیکه مایل به این کار هستند می توانند با تلفن 09360743916تماس بگیرند یا با مراجعه به وبلاگ اینجانب کسب خبر نمایند
دوست عزیز جسارتا از وب شما کمک گرفتم یکی بخاطر روحیه ای بود که در شما سراغ داشتم واینکه وب پر مخاطبی داری بهرحال اگر به این نتیجه رسیدی که جایش در وبلاگ شما نیست وآنرا نمایش ندهید نظرم در مورد شما عوض نمیشود

مهرسا مستقل یکشنبه 12 شهریور 1391 ساعت 16:05 http://roozhayebehtar.persianblog.ir

you know something?
you're perfect! :-)

حمیده یکشنبه 12 شهریور 1391 ساعت 14:12

سلام
هر وقت تو خونه میخوام چیزی بخوم می گم نه ببین صمیم نمی خوره می خوام یه کار بد بکنم فکر بد بیاد تو سرم می گم ببین صمیم اینجوریه و . . .ای خدا تو کشتی ما رو .
بچه ها راست می گن خیلی انرژیهای مثبت و خوب میدی خدا خیرت بده چوان از این موجود در بازار یافت می نشود همی.
توی زندگی ام خیلی هستی خیلی یادت می کنم.یه دفعه از خودت عکس گذاشتی ما بی نصیب موندیم هر چی اصرار هم کردیم . . .
یه شب خواب میدیم اومدی کنار خونه ما. بعد من شناختمت ولی چون می دونستم که دوست نداری شناخته بشی به روت نیاوردم وای که توی خواب من چقدر خوبم عزیزم
مگه تو خواب ببینمت
به خاطر این همه حس خوب بازم خیلی ممنونم
ان شاله برات هر روز بیشتر از روز قبل بباره.

آخیییییییییییییی عزیزم..
مرسی از این همه مهربونیت که خنده اورد روی صورتم...
بوس

هما یکشنبه 12 شهریور 1391 ساعت 13:57

صمیم عزیز خوشحالم برات و امیدوارم همه اون ۱۰ مورد برات پیش بیاد. گفتی که ۹ کیلو کم کردی . می شه دقیق بگی که چی کار کردی ؟ چه روشی؟

تو پست های کشفیات من نوشتم..یک ذره برگرد عقب تر ..پیداشون میکنی

مریم یکشنبه 12 شهریور 1391 ساعت 01:17

سلام به صمیم خانوم عزیز
من فردا دارم میرم برای پیگیری یه کار مهم که اگه خدا بخواد نتیجش تا آخر شهریور مشخص میشه و خیلییییییییییییییی بار زندگیمو سبک میکنه فعلا.این پستتو که خوندم آروم شدم.این چند روز اخیر اصلا خوش اخلاق نبودم و کلا خوب نبودم تو خونه و خدا مطمئنم ازم حسابی عصبانیه وخودم عذاب وجدان دارم...ولی خوندن پستت بزرگی خدا رو یادم انداخت....تورو خدا برام دعا کن اسمم در مورد یه موضوع بسسسسسسسسیار مهم برای من دربیاد....حسابی تا آخر شهریور رو هوام...وقتی با خدا حرف میزنی خواهش میکنم اسم منم بیار...مرسی از محبتت و پستای امیددهندت...خوبیتو از فاصله ی خیلی دور حس میکنم...

دنیا شنبه 11 شهریور 1391 ساعت 23:32

اخی صمیم چه عالی
مثل همیشه
امیدوارم زندگیت همیشه پر از خیر و برکت معنوی و مادی باشه
:)

حافظ کوزه شکسته شنبه 11 شهریور 1391 ساعت 23:01

سلام؛
- اول یه گلایه: خیلی دیر به دیر می نویسی، دیگه دارم عصبانی می شم ها!! آدم وقتی می تونه هر روز یه پست جدید بذاره، چه معنی می ده هر هفته یه مطلب بنویسه؟!! (باز می گن کنجکاو(ف...ل) پیدا نمی شه)!!
- خب؛ این همه خبر خوب داشتی، شیرینی ت کو؟!! ...
پس نتیجه می گیریم که چون قراره ده تا خبر خوب بهت برسه، ده تا پست جدید، هر یک روز در میون بنویسی!!!
- خانم معلم، برای این شاگرد تنبل ت هم دعا کن...
پرونده م پیش خدا خرابه...

مش مشک شنبه 11 شهریور 1391 ساعت 19:00

عزیزمممممممممم
خیلی گلی صمیم خیلی

samar شنبه 11 شهریور 1391 ساعت 18:37

نه صمیم جون یه چیزی فکر کنم درباره موفقیت و رسیدن به آرزوها بود. شایدم اشتباه می کنم

سارا شنبه 11 شهریور 1391 ساعت 18:28 http://extremezard.blogfa.com

سلام صمیم خانم عزیز...
ممنون از نوشته ی عالی تون، ممنون بابت این همه حس مثبت و امیدبخش که توی نوشته تونه. چند روز پیش داشتم فکر می کردم شما احتمالا از قانون "راز" استفاده می کنین، نمی دونم اصلاً کتابشو خوندین یا فیلمشو دیدین ولی من با اینکه خیلی به نظرم مسخره میومد کتابو چند روز پیش خوندم و در کمال تعجب خیلی خوشم اومد! یکی دو روز بعدش به نظرم اومد شما، نوشته هاتون و افکارتون انگار تو اون راستاست، حالا آگاهانه است یا ناخودآگاه، نمی دونم...
موفق و سربلند باشید، در آغوش خدای مهربان.

ساار جان من فیلم رو دیدم و واقعا از سال های قبل حتی ناخود آگاه به اون اعتقاد دشتم ...

سعیده شنبه 11 شهریور 1391 ساعت 15:51

سلام صمیم جون . چقدر قشنگ. باهات موافقم . حرفهای قشنگت تو این روز ها حرف دل من هم هست.

ماری شنبه 11 شهریور 1391 ساعت 12:02

ممننننننننننننننننننون صمیمم.چقدر بار داشت این پستت.چقدر حس خوب.چه خوب غفلتهامونو یادآوری کردی.بازم ممنون.

مسافر شنبه 11 شهریور 1391 ساعت 06:38

سلام صمیم عزیز
نمیدونم منو یادت هست یا نه , چند باری واست کامنت گذاشتم ولی اینها مهم نیست مهم اینه که بگم
انرژیهای خوب و مثبتی که توی کائنات پخش میکنی داره بهت بر میگرده
میشه گفت از نظر ظاهر مذهبی خیلی با هم فرق داریم ولی از همون اولی که اینجا رو خوندم , همیشه به نوشتن چنین پستی از طرفت ایمان داشتم میدونستم که یه روز این چنین پستی خواهی نوشت
چون خیلی زمینه و استعداد خدایی شدن در وجودت میدیم
خوشحالم که خدا رو اینقدر نزدیک می بینی و اینقدر مهربون
خیلی حس های خوب بهم دادی ازت ممنونم صمیم جان
زندگیت , خودت , همسرت و پسرت زیر سایه لطف خداوند و چهارده معصوم همیشه همیشه
دوستت دارم
موفق باشی
برای ما هم دعا کن
در پناه خدا

چه دعاهای پاک و زیبایی
ممنونم مهربون

اسمارتیس@رها شنبه 11 شهریور 1391 ساعت 00:19 http://rahaaa.blogsky.com/

از خوندن نوشته هات واقعا لذت می برم
با اجازه اد کردم

آناهیتا جمعه 10 شهریور 1391 ساعت 23:17 http://ana4.blogfa.com

سلام
من اولین بار که اومدم پیشتون
چقدر قشنگ نوشتید. خوش به سعادت شما که انقدر زود خدا با شما همگام شده....
منم دارم تلاش میکنم ولی هنوز نیم نگاهی هم به من نکردن....
شما که دلتون پاک و پذیرفته شدید برای من هم دعا کنید.

رهاخانومی جمعه 10 شهریور 1391 ساعت 23:01

عزیزم چقدر انرژی مثبت، به به واقعا عالیه که میتونی با قلمت این انرژیهای مثبت و روحانیت رو به ما منتقل کنی, آرزوی بهترینها رو برات میکنم, ضمنا دیر رسیدم عکس از دستم رفت, یه مسعله دیگه من همیشه تو رو یه صمیم کپل مجسم میکنم و بنظرم کپلها خوشگلترن, بوس بوس.

رها جمعه 10 شهریور 1391 ساعت 22:40

صمیم جان نمیدونم چرا ولی چند سالیه دلم میخواست ازت بخوام برام دعا کنی (چرا از تو نمیدونم!!) هر دفعه هم میگفتم ای مزاحم میخوایی بشی؟ ا ماحالا میشه ازت خواهش کنم یه طور ویژه و خاص برام دعا کنی؟ من کسی ام که حتی نماز شبم ترک نمیشه اما خسته شدم از بس برای اطرافیان سمبل بدبیاری ام. شاید ژیش خدا خیلی رو سیاهم گر چه دلیلشو نمیدونم ولی تو که همیشه فکر میکنم ژیش خدا ابرو داری میشه برام دعا کنی؟ از امام رضا بخواه برام
میدونم رومو زمین نمیندازی
با عرض معذرت بسیار

رها جان من که بنده معمولی خدا هستم ولی چشم حتما برات دعا می کنم..
بی واسطه از خود خودش بخواه ..
بزرگ شدن همیشه درد داره ..همیشه ...

ریحانه جمعه 10 شهریور 1391 ساعت 21:08

سلام صمیم جان
منو یادتون هست؟همیشه میخونمت و اینبار دلم نیومد کامنت نذارم یعنی دیگه واقعا بی انصافی بود.هرچند چون اکثراوقات سرکارم وبلاگت رو میخونم وقتم کمه و نمیتونم کامنت بذارم
ایمیلی که برات زدم و هنوز شما فرصت پاسخ دادنش رو نکردی یه چیزی بود که جوابش همین پست امروزت هست
جالب بود برام که اینقدر به انرژی و اینا اعتقاد داری
ممنون بابت به اشتراک گذاری تجربیاتت
انشاالله بازم برکت تو زندگیت بیاد
التماس دعا

ریحانه جان من فقط یک ایمیل از دوستان وبلاگی دارم که بی پاسخ موند در هفته قبل ...
.ای وای نکنه تو بودی و چشم انتظار ..
ببخشید عزیز دلم
اونقدر کلی باید مینوشتم که هی نمیدونستم از کجا شروع کنم

سیده مریم جمعه 10 شهریور 1391 ساعت 20:43 http://mnursing89.blogfa.com

سلام و خسته نباشید
کاش خدا به همه ما گوشه نظری داشته باشه
مهم نیست که خبر خوبی برامون برسه یانه همین که سالمیم خودش نعمت بزرگیه و درهرحال باید شاکرش باشیم.
درپناه حق

مریمی جمعه 10 شهریور 1391 ساعت 20:25 http://shazdehkoochooloo.persianblog.ir

... وقتی با خدا گل یا پوچ بازی می کنی ، نترس ! خواهی برد ! پروردگار مهربان همیشه هر دو دستش پر است ....

زهرا جمعه 10 شهریور 1391 ساعت 20:04 http://tahmineh63.persianblog.ir

فقط خواستم بگم دوست دارم و ممنونم که گاهی خیلی یادآوری هات درست سر بزنگاه می رسه از راه...

مامان نیکان جمعه 10 شهریور 1391 ساعت 11:02

صمیم جون چقدر خوشحالم از اینکه یکی دیگه به من ثابت کرد تعداد خوبهای دنیا زیادتر از اونی هستند که فکر می کنیم.
دوستت دارم خیلی زیاد، ای منبع عشق و دوستی و محبت و شادی.
خدا پشت و پناهت باشه همیشه

ستاره جمعه 10 شهریور 1391 ساعت 10:26

صمیم مهربون

انقدر دلت پاکه و همون طور که قبلا هم گفتم انقدر انرژی های خوب و دیدهای قشنگی که نسبت به زندگی داری این جا بین این همه آدم بی غل و غش تقسیم می کنی که برای من اصلا عجیب نیست ترنم این باران مهربانی بر عاشقانه ی آرامتون...

این همه تاثیرات قشنگی که روی ذهن ماها گذاشتی پژواک های قشنگ تری رو به سمتت بر می گردونه دوست ندیده ی من

امیدوارم همیشه دلت سرشار از همین شادی ها و حرف های قشنگ باشه

رسپینا جمعه 10 شهریور 1391 ساعت 10:12

صمیمی جون منم ازاون قرانهامیخوام باقلم هوشمند ازکجابایدتهیه کنم؟اگه بخوام برکت روهم باخودش بیاره توخونه بایدچکارکنم؟به فروشنده بگم؟

تو مراکز کتب دینی و این جور جاها حتما هست
ما از مرکز کتاب سعدی خریدیم تو مشهد
برای برکتش نه به فروشنده اش نگو ..به فرستنده اش بگو ..

لیلی از شیراز جمعه 10 شهریور 1391 ساعت 08:27

خیلی قشنگ بود عزیزم.

نارگل جمعه 10 شهریور 1391 ساعت 01:51

عزیزم امیدوارم تا اخره سال همینجور اتفاقات خوب برات رخ بده راستی حاله برادرم خیلی خوبه خییلی دعات میکنم باعثه قوت قلبم بود هم خودت هم وبلاگت مرسی عزیزه دلم

شادی پنج‌شنبه 9 شهریور 1391 ساعت 22:35

تو ساکن مشهدی؟ یک سوال ازت داشتم

بله شادی جان
در خدمتم.

سی سی پنج‌شنبه 9 شهریور 1391 ساعت 18:32

صمیم جان با خوندن نوشته هات کلی حس های خوب سراغم اومد .اره واقعا خدا خیلی مهربون و بخشنده و با معرفته کاش قدر این معرفت هاشو بدونیم.عزیزم امیدوارم تا اخر شهریور که هیچ تا اخر سال خیر و برکت و شادی به زندگیت سرازیر باشه.

رسپینا پنج‌شنبه 9 شهریور 1391 ساعت 18:32

صمیمی وقتی اینجوری مینویسی عاشق خدامیشم وتو!
کاش همه مبلغهای دینی مثل توبودن گلم!

عزیززززززززززززززززززم

رسپینا پنج‌شنبه 9 شهریور 1391 ساعت 18:31

راستی میدونی یکی دیگه ازاتفاقهای خوب خدادرمهرماه میفته؟!

رضوان پنج‌شنبه 9 شهریور 1391 ساعت 17:21 http://noorekhoda.blogsky.com/

هر وقت میام اینجا همیشه با خودم میگم من برای صمیم خیلی خوشحالم.

الحمدلله

دعا کن روزی هم برای خودم همین قدر یا حتی بیشتر خوشحال بشم.

مریم مامان فاطمه پنج‌شنبه 9 شهریور 1391 ساعت 17:14

سلام سلام به عزیزم..
وای که صمیم به خدا عاشقتم...عاشق این قلب پاک و نگاه نازنینی که به دور رو برت داری هستم..
صمیم خوش به حالت
صمیم عزیزم به این حس و حالی که داری...غبطه میخورم..
خیلی زیبا نوشته بودی
واسه من و خانواده ام هم در اون لحظات خاصی که با خدا داری دعا کن...
دوستت دارم..
راستی از اون قرآنها که میگی ما امسال واسه مادرشوهرم روز مادر گرفتیم البته شریکی با بقیه برادر شوهرام چون قیمتش گرونه...شما همین قرآنو میگی باباتون بهت داده؟

آره عزیزم
البته واقعیتش رو بخوای پدرم اینو سفارش داده بود به همسرم براش بخره یکی دو سال قبل . بعد امسال چون خیلی استفاد زیاد نمیشد ازش من از پدرم خواستم اینو ازشون هدیه بگیرم و با اصرار من و انکار پدر پولش رو بهش پرداخت کردم و گفتم فقط برای تبرک از دستای شما میخوامش ..

برکت به بهترین وجهی اومد باهاش ..

بهاره.ط پنج‌شنبه 9 شهریور 1391 ساعت 15:28

فقط میتونم بگم این پستت معرکه بود و باعث شد خیلی چیزها یادم بیفته...

ماری مصطفی پنج‌شنبه 9 شهریور 1391 ساعت 14:15

صمیم عزیزم سلام!
حرفهای این پستت برام خیلی آشنا بود. حرفهای چند سال پیش من بود که برای خودم مینوشتم یا شاید گاهی چند جمله ای برای دوستی میگفتم. میخواستم بگم یه مجموعه کتاب بعد این احساسا خیلی به فهم و درکم و شناخت موقعیت و مسیرم و سوالهام و خلاصه خیلی مسائل کاربردی تو زندگیم کمک کرد. کتاب خیلی کوچیکی که من باهاش با این مجموعه آشنا شدم تفسیر سوره قدر اثر استاد علی صفایی حائری بود. باورت نمیشه که یه کتاب تفسیر 20 صفحه ای چه تغییری توی زندگی من گذاشت. پیشنهاد میکنم حتما یه نگاهی بهش بندازی. تو اینترنت بگردی متنش پیدا میشه. اگه نشد بگو که برات ایمیل کنم.
دوستت دارم
مریم :)

الام میرم سرچ می کنم
خیلی مشتاقم بخونمش
ممنونم مهربونم

زهرا پنج‌شنبه 9 شهریور 1391 ساعت 13:46

وای صمیم جون خیلی حرفات قشنگ بود.

ویدا پنج‌شنبه 9 شهریور 1391 ساعت 13:30

عاشق این طرز فکر و طرز نوشتن هستم صمیم
دوست دارم واقعا من هم بتونم تو همه لحظات زندگیم اینطوری فکر کنم و زندگی کنم. اما متاسفانه هنوز فکرم رو نمیتونم تو این زمینه متمرکز کنم.
ولی با این حال هر از گاهی که یادم باشه از خدا بابت تک تک نعمتهایی که داریم تشکر میکنم.
بازم ممنونم از دیدگاه مثبتی که بهم میدی.
موفق و موید باشی

ریحان پنج‌شنبه 9 شهریور 1391 ساعت 13:17 http://bame87.persianblog.ir

چقدر خوب. خدا بیشترش کنه...

نفیس پنج‌شنبه 9 شهریور 1391 ساعت 12:16 http://lachak.persianblog.ir/

حرف هات خیلی به دلم نشست خییییلییییی

پگاه پنج‌شنبه 9 شهریور 1391 ساعت 12:02 http://pegah.blogfa.com

صمیم جان این کتابچه هدف دکتر معظمی که گفته بودی رو اسم کاملش رو میگی برام؟ من هرچی توی کتابهاشون میگردم همچین چیزی پیدا نمیکنم. بگو که فقط یه کتابه یا یه پک هستش و اینترنی خریدیش یا از مغازه؟ اگه اینترنتی بوده از کدوم سایت؟ توی فروشگاه سایت خودشون نیست. من خیلی وقته دارم میگردم. مرسی عزیزم. :*

من سی دی (هدف بزرگترین فانو س دریایی زندگی بشر) رو خریدم و در کنارش کتابچه اش رو سفارش دادم که باید جواب سوالاتش رو بنویسی برای خودت . میتونی با پشتیبانی تماس بگیری خیلی خوب جواب میبدن
قیمت کتابچه هم هفت تومن بود
من اینا رو از سایت مکتب کمال به صورت اینترنتی میخرم همیشه
لینکش رو هم گذاشتم سمت چپ

آفرین پنج‌شنبه 9 شهریور 1391 ساعت 11:48 http://afarin55.persianblog.ir/

یه عالمه گل برای صمیم نازنین.
ممنون که ما رو تو حس های خوبت شریک می کنی.

تسنیم پنج‌شنبه 9 شهریور 1391 ساعت 11:39 http://www.taninezendegieman.blogfa.com

صمیم عزیزم کاش خدا تو رو برای ما حفظ کنه.صمیم هروقت از اینجور پستها میذاری و منو به خودم میاری از درون بهم میریزم.نمیدونم چه دعایی کنم که لایق خوبی هات باشه.کاش بتونم مثل تو خودمو پیدا کنم و ببینم کجای این هستی وایستادم!!! کاش بتونم نگاهمو درست کنم.کاش بتونم و بفهمم آثاری که ازم میمونه باید بدردبخور باشه.مرسی که هر از چندگاهی به من تلنگر میزنی!!!

samar پنج‌شنبه 9 شهریور 1391 ساعت 11:11

ببخشید اسم اون کتابی که گفتید درباره انرژی مثبت و ایناست چی بود هرچی تو پستاتون گشتم پیدا نکردم

یک کتاب در مورد کاهش وزن با تفکر مثبت و خوب بودن با خود و جسم خود معرفی کرده بودم به اسم
رهایی از چاقی آسان است
منظورت همینه عزیزم ؟

آرزو پنج‌شنبه 9 شهریور 1391 ساعت 10:43

سلام عزیزم
اولا برای خودم متاسفم که عکس گل پسری رو ندیدم. اما منتظر دفعه ی بعدی می مونم و به تصمیمت احترام می ذارم. دوما یه التماس دعای اساسی بهت دارم. چون تو خوب بودی و روز به روزم داری خوبتر می شی و من بد بودم و روز به روزم دارم بدتر می شم. اونقدر بد که نمی تونم با ارباب رجوع هام هم خوب رفتار کنم. دور از جون اخلاقم مثل زهرمار شده. تو رو خدا دعام کن

sep!deh پنج‌شنبه 9 شهریور 1391 ساعت 10:27 http://lahzehayesepid.blogsky.com/


سلام..

خوشحالم از خوشحالیت..

خدا مهربون تر از این حرفاست..

منم یه حاجت بزرگ دارم..

ایشالا تا آخر تابستون حاجت منم روا بشه..

توروخدا خیلی برام دعااااا کن..

پستت رو که خوندم خیلی هوایی شدم، دلم یه هو لرزید..

امروز از اون روزاییه که دلم میخواد خدا رو بغل کنم و از عمق وجودم فشارش بدم و با تمام حسم ببوسمش...

عاشقتم خداااااااااااااااا..

توروخدا منم خیلی دعاااا کن..

قلب و روحم خیلی شکسته...

شمسی خانوم پنج‌شنبه 9 شهریور 1391 ساعت 09:46

سلام صمیم جون قربون اون زبونت خیلی خوب گفتی... آفرین خیلی خوبه واست خیلی خوشحالم ایشالا که هرروز یه عالمه اتفاق خوب خوب واست بیفته....


خداوندا تو میدانی که من دلواپس فردای خود هستم.... مبادا گم

کنم راه قشنگ آرزوها را... مبادا گم کنم اهداف زیبا را..... مبادا

جا بمانم از قصار موهبت هایت... خداوندا مرا مگذار تنها لحظه ای حتــــی....

محدثه پنج‌شنبه 9 شهریور 1391 ساعت 08:14 http://entezareshirin86.blogfa.com

کاملا باهات موافقم صمیم جان! و البته بهت تبریک میگم بخاطر این نگاه قشنگت.چون خیلیها هنر دیدن این خیر و برکتها رو ندارند.
و البته مطمئن باش این خیر و برکتها بخاطر دل پاک و نیت های قشنگته که اونم کار هر کسی نیست.
زندگیت سراسر خیر و نیکی باد.

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 9 شهریور 1391 ساعت 08:08

وای صمیم جون منم خدا رو خیی حس کردم ما تازگیا خونه خریدیم وخدایی دیگه پولی نداشتبم واسه خرجای بعدیش اما همین حقوق چنان برکتی کر دکه علاو بر قسطای همیشگیمون که پرداخت کردیم تونستیم یه سینک وآبگرمکن ویه سری وسایل ضروری دیگه که حدودا شد1تومن بخریم با اینکه مطمئن بودم پول کم میاریم الانم فعلا60 تومن دیگه تو حسابمه ماشینمون تعمیرگاهه رنگ خونه ام مونده که ایا رو هم انداختم گردن خدا خودش جور میکنه

انداختم گردن خدا ..
چه تعبیر بامزه و صادقانه ای ...
الهی همیشه روبراه باشه کارهاتون

همراز پنج‌شنبه 9 شهریور 1391 ساعت 02:53 http://mehrabanhamraz60.blogfa.com/http://

هزاران حرف دارم و حتی یکی اش هم بر زبانم نمیچرخد ....چون خیلی دلخورم ازش....چون میترسم ناشکری کنم....چون خیلی پستم که این چیزهای کوچک میتواند دلخورم کند از او....اما چه کنم برایم مهم است....و سالهاست که هست....
و هرچه فکر میکنم می بینم کار بدی در حق بندگان خدا دانسته نکرده ام....گاهی شاید کوتاهی ....
پس تو که اینقدر نزدیکی ...برای من کمرنگ وشاید بیرنگ در درگاهش....کمی دعا کن آدم شوم
چقدر دلم از این خبر ها خواست که تا ته دل آدم خنک میشود....

عزیزکم . هیچ کس کمرنگ نیست ..فقط بعضی ها رنگین کمان اند ..زیر باران بارش رحمتش خیس خیس ..من از دسته اولم ....تو اما جزو امتحان شده ها..که همه در سکوت منتظر تو تا ببینند این خدا به چه چیز من و تو و سایر خاک آفریده هایش می نازد ؟
بهترنی خبرها برای تو به زودی انشالله

مهری پنج‌شنبه 9 شهریور 1391 ساعت 02:13

صمیم جان مبارکت باشه گوشه نظر خدا. التماس دعا دارم همونطور که تو پست ختم قران گفتم چند ماهیه گرفتاریای بدی داریم و شرایطمون روز به روز بدتر میشه خیلی استغاثه کردم به در گاهش ولییییی . با این همه به لطف و کرمش امیدوارم . خواهشا منو ویژه دعا کن

یاسمن پنج‌شنبه 9 شهریور 1391 ساعت 01:09 http://khoneye-kochike-ma.blogfa.com

واقعا همینطوره که میگی منم با جونو دل احساسش کردم

مامان هانیا چهارشنبه 8 شهریور 1391 ساعت 23:50 http://www.haaniaa.persianblog.ir

وای صمیم جون هم خیلی خوش به حالت هم خیلی برای من دعا کن توی این حس و حال خوبی که داری که منم مثل تو این حس خوبو پیدا کنم. چند وقتیه یه کم شاکی‌ام و نمی‌تونم از مودش در بیام. خلاصه التماس دعا خواهر. راستی پست قبلی رو خوندم و کلی به شعر خوندن اون وروجک خندیدم!!خدا براتون همیشه سالم حفظش کنه!

صمیم می دونی گاهی ما خیلی تنبلیم و هر چی میکشیم از خودمونه

مثلا امروزی من حالم خیلی بد شد یکباره دلم گرفت! حالا حالمم خوب نیست هی تو نت دنبال خبرخوب و خوندنی قشنگ بودم دلم باز بشه ...دو تا جک و خنده دار می خوندم باز مطلب بعدی حالم بد میشد...
اخرش حالمم خیلی بد بود پاشدم برم نماز واجبمم رو بخونم که دیرتر نشه...بعد نماز ظهر یکباری گفتم خداجون تورو خدا حالم رو خوب کن...بعدم از همون نماز الکیا که وقت بی حالی بدتر هم میشه خوندم! اونم یک وضعی...ولی بعد نماز دیدم اصلا اون حس بد چند ساعته رفته!

من رو بگو سه ساعت تو این پیج و این سایت اون دنبال مطلب خوب می گشتم اون وقت با یکبار از ته دل خواستن با یک نمازی که روم نمیشه بگم نماز و اونم تازه واجب...
خدا از هیچ کی دریغ نداره ولی ما دنبال هرکی غیر اونیم ....

فدای دل صادق و مهربونت

لاله چهارشنبه 8 شهریور 1391 ساعت 22:38

خوشحالم برات. از نظر مادی و معنوی هر دو!

سها چهارشنبه 8 شهریور 1391 ساعت 22:22

دقیا موافقم..اینکه هر کار میتونه اثری در زندگیمون داشته باشه..یه فیلم عبرت اموز در این مورد تی وی چند سال قبل نشون داد..مثلا این یه نمونه اش..منشیه شرکت زنگ زد به رییس و نمیدونم دقیقا چه دروغی گفت و باعث شد رییس خیلی سریع و تند رانندگی کنه و باعث فوتش شد ...همین دروغی که منشی گفت و باعث کشته شدن اون رییس شد تو زندگیه منشیه تاثیر گذاشت..و هیچ وقت بچه دار نشد ...این یعنی هر حرکت ما میتونه تو ایندمون تاثیر داشته باشه..نمیدونم منظورمو خوب گفتم ؟! ..خاستم بگم واقعا حرفتونو گرفتم

تمام اون فیلم رو یادمه..من رو هم خیلی متاثر کرد .
دقیقا .

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد