من و همسرم عاشقانه هم را دوست داریم.

صمیم-۲۹و اندی سن!- 12ساله ازدواج کرده-همسر و پسرکش رو میپرسته- عاشق تر از اونا کسی هست؟

من و همسرم عاشقانه هم را دوست داریم.

صمیم-۲۹و اندی سن!- 12ساله ازدواج کرده-همسر و پسرکش رو میپرسته- عاشق تر از اونا کسی هست؟

مرکز بازپروری

خب من بلاخره تونستم لب و لوچه  ام رو  از کف این خونه جمع و جور کنم و بزنم تو دهن مسائل صمیم غمگین کن!!!  ویه  راست بیام اینجا  گرد و خاک این خونه رو تمیز کنم..

یونا این روزها توی ترک هست..چی؟ معتادش کردیم رفت؟ نه بابا ولی یه جورایی معتاد می می  گاو مش باقر شده بود.بردیمش دکتر . عمو دکتر وقتی فهمید هنوز یکسره به  خانوم گاوه آویزونه گفت دیگه یکماهش تموم شده و  افزایش وزنش هم نرمال و خوب هست  و هر کار دلش میخواست گذاشتیم بکنه حالا باید عادت شیر خوردن و خوابیدنش رو تنظیم کنیم.عمو دکتر  گفت یونا باید تقریبا  هر سه ساعت یکبار شیر بخوره و ضمنا یعنی چی که این بچه تو شبانه روز فوقش ۵ ساعت میخوابه؟ و دستور داد میذارینش توی  تختش و خوب اول شیرش میدین  و زیرش هم خشک و تمیز و اونوقت دو دقیقه بعدش که آقا یهو می می میفته و نک و نک میکنه و میبینه نه انگار می می نیومد تو دهنش شروع میکنه به اوک و اوک الکی و بعد گریه میکنه...شما دو تا اصلا نباید هول بشین و زود بغلش کنین چون ایشون بغلی هم میشه به زودی و تازه شایدم شده باشه و تنها کاری که باید انجام بدین اینه که برین پی کار و زندگیتون و بذارین خوب گریه کنه....!!!!!

چشم های من گرد شده بود  و گفتم دکتر! یعنی ولش کنیم بریم؟ گفت بعله! برین و هر وقت خودش خسته شد خوابش میبره و شما باید سه ساعت  از زمان آخرین شیر که گذشت دوباره شیرش بدین تا معده اش  تنظیم شه!!! به علی نگاه کردم و گفتم ممنون دکتر و اومدیم بیرون .

شب رفتیم خونه صبا و شوهرش که عاشق یوناست کلی با پسرک بازی کرد و آقا یونا هم خوب شیر خورد و بعد که گذاشتمش زمین آی زد  به نک و نوک که من می می  میخوام تو دهنم باشه هنوز!!!! ما هم طبق توصیه دکتر توجه نکردیم و ادامه شام رو دادیم ..یعنی بگم کوفتم شد اون لقمه های غذا  هنوز همش رو نگفتم انگار... با چشم هاش خیس از اشکش آنچنان به من نگاه میکرد و  تمنا میکرد که داشت اشکام کم کم میومد دیگه..چشم های عموش ( شوهر خاله ) هم خیس از اشک بود..اونقدر یونا گریه کرد و با التماس نگاه کرد که من غذا رو ول کردم و یه ذره بغلش کردم تا اروم شه...زود هم راه افتادیم تا محله صبا اینا نرفته رو هوا از جیغ عای این پسرک کولی!!! تو ماشین هم گریه کرد و دو دیقه که می می خورد خوابش برد و اونقدر سنگین خوابش برد که گذاشتیمش تو تختش ونفهمید و از ۱ شب تا ۷ فردا صبحش خوابید!!!! یعنی رسما کله ما شاخ سبز شد روش....بچه ای که شب کلا دو ساعت هم نمیخوابید و یکسره می می میخواست و   نق نق میکرد برای خودش!!

تا اینجاش که بد نبود و آثار این تغییر عادت خیلی زود داشت خودش رونشون میداد ..اما امان از فرداش ..طبق گفته دکتر یکی دو هفته این کار طول میکشه و باید خیلی شما دو تا مقاوم باشید و اصلا وسط کار شل نیایین که یونا میفهمه  و بد قلقی میکنه...آقا فقط بگم بارها تا مرز ریختن اشک پیش رفتیم دو تاییمون ولی باز  جلوی خودمون رو نگه داشتیم..صدای یونا از گریه دیگه در نمیاد و وقتی نگاش میکنم توی دلم میگم الهی بمیرم برات مامان. تو همش یک ماهنته..مگه چی میخوای تو یاین دنیا جز یه بغل گرم و می می ؟ ولی باز  اون صمیم منطقی میاد وسط و میگه بیخود برا خودت روضه نخون!! پنج ماه دیگه که این بچه باید بره مهد و تو برگردی سر کار کی میخواد توی مد اینو یکسره بغل کنه و میمی بده دهنش؟ شیر خشکی که نیست بگی خب شیرش میدن خودشون..بهتره الان پیش خودت و با نظارت خودت عادتش  بدی که تنهایی بتونه خودش رو سرگرمه کنه تو تختش و  طولانی و یکسره بخوابه... خلاصه که جنگ بین این دو تا صمیم با وساطت علی و  بغل کردن چند دقیقه ای  یونا و نوازشش ختم به خیر میشه...بین گریه هاش دکتر گفت هر  مثلا ۱۰ یا ۱۵ دقیقه یکبار برین یه نوازشی یه توجهی دو کلوم حرفی!! بزنین به بچه و در حالیکه روی تختش هست و بغلش نمیکنین یه جورای آرومش کنین و باز از اتاق بیان بیرون  تا هم مطمئن بشه رهاش نکردین وهم ببینه که با گریه کاری از پیش نمیره و اوضاع فرقی نمیکنه... درد آورترین صحنه اش هم وقتیه که از بس گریه میکنه و صداش به ناله شبیه میشه  خوابش میبره  و چشم های قشنگش آروم بسته میشن و دستاش رو میکنه توی دهنش به جای می می  نداشته!!!  عمو دکتر گفت چون به مکیدن نیاز داره یه دستکش یا پلاستیک تمیز دستتون کنین و بذارین انگشت شما رو بمکه یا دست خودش رو و همون ساعت شیر بهش می می بدین نه از سر بازی بازی کردن و شیطونی ...

خوشبختانه روز به روز داره بهتر می شه و از وقتی از دوستم که کوچولوش  ۵ ماهشه شنیدم که به محض اینکه از پیشش یه ذره دور میشه بچه اش  ضعف میکنه از  گریه و فقط  میخواد بغلش کنه مادرش دیگه مصممم تر شدم که جدی بریم جلو و انشالله خواب و  خوراک این بچه بهتر شه. این روزها چشم های گاو مش باقر داره میدرخشه از خوشحالی..دو سه ساعت راحت مال خودشه!!! شب ها هم با اینکه ذهنم بیداره ولی خیلی خوب میخوابم و به محض شنیدن صداش میرم ببینم چه خبره. دیروز ه از بس  ذوق کرده بودم کهاین بچه چند ساعتی داره میخوابه رفتم برای هفته  غذا درست کردم و بعد از مدت ها به آشپزی محبوبم برگشتم..ماهیچه...ق.رمه سبزی..مرغ ترش سرخ کرده ...کتلت برای شام و  خلاصه حالی کردیم عظیم...پروژه بعدی هم پشم کنون!!! هست..فک کن بعد از  ۶-۳۵  روز  الان این دست و پاهای من به انسان های  نئاندرنال ( درست گفتم؟ ) و اولیه شبیه شده که پشم های پاشون روی زمین کشیده میشه!!!! روم نمیشه لباس  کوتاه بپوشم...مگه این بزغاله ( تو بخون فرشته!!) واسه آدم وقت میذاشت آخه ؟!!! بابا بذارین یه کم زندگی کنیم ما هم...

بخش جالب ماجرا فرمایشات مامان خانوم بنده هست که دیشباومده به نوه جان جاش سر بزنه و وقتی گفتم تو ترکه بچه و فیلم هایی که از گریه کردنش گرفته بودم رو نشونش دادم خانم شروع کرده به  گریه کردن و وسط  گریه هم افاضات میکنن که : ای ظالم بی رحم!!!!( جانم؟) مگه تا شیش ماهگی  چلاغ میشی اگه به این بچه شیر بدی؟!!! موندم بخندم یا سرم رو بکوبم به دیوار بتونی!!! اینهمه براش توضیح دادم که  دکتر برای چی توصیه کرد هاین کار رو آخرش  فک میکنه از رو گشادی و انبساط  خاطرم نمیخوا م به بچه شیر بدم!!! حالا یکی نیست قیافه خودشون رو یادشون بیاره وقتی یونا گریه میکرد و همشون هول میکردن که واییی زودباش بیا بچه مرد از گریه!!! نمیگن د وروز دیگه توی  مهد این بچه قراره چکار کنه پس؟!! انگار من بچه ا مرو میذارم خونه اونا یا کس  دیگه؟ خونه ای که  وقتی خودم بالای سر بچه ام هستم و  از  ترس  غر زدن ها  من مثلا مراعات میکنن و بابا میره توی تراس یا اتاق در بسته سیگار میکشه و من بوی سیگار رواز زیر در یااز کانال کولو واضح حس میکنم  اگه خودم  نباشم دیگه چه خبره!!! تازه اونام الان به استراحت نیاز دارن و بچه ممکنه بد قلقی کنه و خواب و خوراک اونام  به هم بخوره..خلاصه الان باز مامان زنگ زد که مواظب بچه ام!! باش که من لب چیدن ها و شکایت کردنش رو دیشب دیدم وتا صبح گریه کردم برا بچه و بابات هم همینطور داره با بغض ناهار میخوره و اشکش دم مشکشه!!! ما هم این وسط  احتمالا ننه حنا دختری در  مزرعه هستیم نه یونا!!! بهش میگم دل من خونه از گریه های این بچه ولی این روزها می ارزه به چند ماه دیگه که خود بچه راحته واذیت نمشه  ولی مگه تو کله اینا میره این حرفا!!!!شیطونه میگه برم باز با تانک از رو همشون رد شم تا دیگه توی  این کارها حرص منو در نیارن!!!! یادش رفته خانوم که خودش تعریف  میکنه منومیذاشته تو اتاق  تنهایی و از بس گریه میکردم با سر میافتادمپ شت در و همونطوری  خوابم میگرفته تا مامان به قول خودش به کهنه شوری وکار خونه برسه و  تازه بیمارستان هم میرفته و۱۲ ساعت شیفت داشته و استراحت هم که هیچی دیگه... بعد میگه من مجبور بودم چون سر  کار میرفتم ولی  تو چی!!!!! ای خدا از دست این ها من یه روز دیوانه خانه افتتاح میکنم و  اولین عضو افتخاریش هم خودم میشم!!!!!

ممنونم از  نگرانی ها و دلداری هاتون....یه جمله خیلی به دلم نشست: خدا تا حالا کی رو به حال خودش  ول کرده که تو دو میش باشه..تا  ته ته دلم رفت ونشست وآرومم کرد....

تا بعد .

نظرات 36 + ارسال نظر
سمیره جمعه 29 آبان 1388 ساعت 18:09

من موافقم











عسل اشیانه عشق دوشنبه 5 مرداد 1388 ساعت 15:59

سلام صمیم جونم اینا.
دلم برات تنگ شده بود عزیزم. خدا رو شکر که روبراهی.خوب کاری میکنی منطق به خرج میدی.. بچه رو نباید سرتقش کرد!!!

بوسسسسسسسسسسس عسلی.خوش میگذره ؟

سلام خانومی من تازه پست قببلتو دیدم خدا بد نده ؟ چرا غم ؟ خانومی واضح تر بنویس نه اینکه اه و ناله که میدونم اهلش نیستی اما بگو تو که با خونواده شوهرت خوبی پس مشکلت چیه ؟ چطور حل شد ؟ اینا خیلی برای امثال من مفیده . راستی قرار بود در مورد اون عملت هم بنویسی هاااااااااااا

عزیم همه مشکلات زندگی که در مورد خانواده همسر نیست من خوشبختانه با اونا هیچ مشکلی ندارم و یه وقتایی شرمنده محبت هاشون هم می شم.من از نزدیکان خودم دلگیر شدم سر یه موردی که شخصی هست و نمیخوام این جا بگم ازش.
عمل من سزارین بود.منظورت همینه ؟ من که کامل نوشتم از اول ت اآخرش رو .اگه سوال خاصی هست در خدمتم عزیزم.

آرام دوشنبه 5 مرداد 1388 ساعت 14:58 http://adasak.persianblog.ir

کلی برات نظر نوشتم ولی انگار درست کد رو وارد نکردم پاک شد. حالا کلی می گم. باریک الله به تو و همسرت که اینطور متحد و راسخ نظر دکتر رو که به صلاح و به خاطر خود یونا بود انجام دادین. منم با خوندن نوشته های تو دلم ریش شد و بغض گلومو گرفت ولی هممون می دونیم که اینا به خاطر خود یوناست. آفرین به عاقلانه رفتار کردنتون.
این مادربزرگ های مهربون تر از مادر انگار که خودشونو و بلاهایی که سر ما آوردن رو یادشون می ره. به قول مادرشوهرم ما بچه های اول (من و همسرم هردو) موش آزمایشگاهی بودیم و تا تونستن آزمون و خطاهاشونو رو ما کردن. من که از همین الان نگران برخوردا و حرفای مادربزگا به خصوص مامان خودم هستم ولی مهم اینه که زن و شوهر همدل و متحد باشن. تبریک به شما.
یادت باشه برای خودتون حتما حتما حتما اسفند دود کنی عزیزم. پسرت رو ببوس.

آرام دوشنبه 5 مرداد 1388 ساعت 14:47 http://adasak.persianblog.ir

صمیم جونم
اینای که نوشتی، دل من هم ریش کرد و کلی بغض گلومو گرفت ولی باریک الله به شما مامان و بابای متحد و راسخ که تونستین این شرایط رو چند روز تحمل کنین و اونم به این خاطر که هممون می دونیم، این برای خود یونا و صلاح اون بوده. آفرین به شما
این مامان بزرگای مهربونم همشون به نوه که می رسه، خودشونو و بلاهایی که سر ما آوردن رو یادشون می ره. تازه اونم از سر ناچاری نه از روی آگاهی و آموزش صحیح یا نظر دکتر. مادر شوهر خودم همیشه می گه،آخه من و شوهرم هردو بچۀ آولیم، شما ها موش آزمایشگاهی بودین و ما تا تونستیم روتون ازمایش و خطا کردیم. خودش اعتراف می کنه. حالا الانه که همه چی زیر نظر مشاور و راهنمایی پزشکه. اون موقع ها کسی از این کارا نمی کرد که. من که از همین الان همش تو فکر برخوردای دلسوزانه تر از مادر دو تا مادربزرگا مخصوصا مامان خودم هستم. باز بنده خدا مادر شوهرم بیشتر کنار می آد با شرایط. خدا آخر و عاقبتمونو به خیر کنه.
یونا رو ببوس.

آوا دوشنبه 5 مرداد 1388 ساعت 14:15 http://biraddepa.blogfa.com

سلام
کار خوبی میکنین بچه رو عادت میدین.پسر من تا ۲ سالگی تا صبح می می تو دهنش بود و من هم بیدار.صبح هم با اجازتون میرفتم اداره...الانم شدیدا به من وابسته اس...واقعا نزار زیاد بهت وابسته بشه.برای خودش بهتره و مقاوم و مستقل بار میاد.مثل ننه بزرگا حرف زدم:)

پریزاد دوشنبه 5 مرداد 1388 ساعت 13:46 http://zehneziba16.blogfa.com

خیلی خوبه که داری عاداتشو میندازی رو روال.
موفق باشی مامان صمیم گل.

رونالی دوشنبه 5 مرداد 1388 ساعت 12:18 http://www.ronali.blogfa.com

سلام
منو یادت میاد؟؟
اهورای منم معتاد میمی منه

آزاده مامان ماهان دوشنبه 5 مرداد 1388 ساعت 11:43 http://azadeh-mahan.blogfa.com

سلام صمیم جان
شرمنده اینقدر دیر اومدم تولد یونای عزیزتون مبارک ایشالا که همیشه صحیح وسالم باشه.
خانمی اصلا از بابت گریه هاش ناراحت نشو امثال من که تا دوسال شب تا صبح ۲۰ بار شیر دادم وصبح هم که جای خودش وبعد از ۲سال تازه فهمیدم خواب شب یعنی چه کاملا درک میکنیم برای پسرت هم عالیه که بتونه بیشتر بخوابه واستراحت کنه وشما که کارمندهم هستی

نسیم مامان بردیا دوشنبه 5 مرداد 1388 ساعت 11:24 http://bardiajeegar.blogfa.com

http://www.professorsoltanzadeh.com/FOOD/new/shir/shir18.htm

صمیم جونم من از این سایت خیلی استفاده کردم. این لینکش رو برات میذارم شاید بدردت بخوره. مخصوصا وقتی میخواستی تغذیه ی یونای گلم رو شروع کنی این سایت برای درست کردن غذاهای سالم و مقوی برای گلپسرخیلی کمکت میکنه.البته اگه قبلا کشفش نکرده باشی.چشمککککککک

ممنونم خانوم گلک.

نسیم مامان بردیا دوشنبه 5 مرداد 1388 ساعت 11:00 http://bardiajeegar.blogfa.com

صمیم جونم بهت خسته نباشید میگم با بچه داری. همه ی مایی که بچه داریم این روزا رو گذروندیم. پس حالت رو کاملا درک میکنیم. با اجازه میخواستم نظرم رو در مورد این پستت بگم. من وقتی بردیا تو سن یونا بود هم همین مشکل رو داشتم. کتابای زیادی در این مورد خوندم و مقالات زیادی رو تو اینترنت میدیدم و بارها دیدم متخصصان در مورد ناآرامیهای بچه ها تو این سن میگن. همیشه هم اینو شنیدم که بچه های زیر یکسال باید خیلی بهشون توجه بشه. بارها دکترها گفتن که از بغلی شدن بچه نترسید و هرچی میخواد در آغوشش بگیرید. اصلا بعضی وقتا بچه برای این گریه میکنه که میخواد مامانش یا باباش فقط بغلش کنن.با این کار آروم میشه.خود من پسرم هروقت گریه میکرد بغلش میکردم و اطرافیان میگفتند بغلیش میکنی. ولش کن. ولی با توجه به مطالبی که خونده بودم عمل کردم. راستش بعضی وقتا ته دلم فکر میکردم نکنه بقیه راست بگن و بردیا بغلی بشه و همش آویزون من باشه. ولی خدا شاهده از وقتی که غذا خور شد و سینه خیز رفت و چهار دست و پا دیگه از اون گریه هاش خبری نبود. دیگه آویزون نبود. یعنی همه ی سختی من برای ۵-۶ ماه بود. الان وقتی به اونموقع فکر میکنم میبینم که سختی من فقط همون ۶-۵ ماه اول بود که تازه یکی دوماه اولش همش شب تا صبح شیرش میدادم!!!!!!!!نمیدونم چقدر بدردت بخوره این مطلب ولی از دیروز که پستت رو خوندم همش دودل بودم که اینا رو بهت بگم یانه. آخه نمیخوام فکرت بهم بخوره. ولی با خودم فکر کردم که تو اونقدر اعتماد بنفست رو ۱۰۰۰ هست که با این حرفا بیخودی به تصمیمت شک نکنی!!!!!!!!!

نسیم جان میگی از وقتی غذا خور شد و چهار دست و پا ..یعنی چیزی حدود هشت نه ماه درسته؟ خب من عزیز دلم باید سر شیش ماه برگردم سر کارم و زودتر از اون باید یونا عادت میکرد به اینکه همش آویزون من نباشه ..باور کن برای جلوگیری از گریه های مدام توی مهد و بی توجهی مربی هایی که دل سوز مثل مادر نیستن من این کار رو میکنم.
ممنونم که بهم گفتی .من همه نظرات رو دوست دارم بشنوم. واقعا در موردش تحقیق بیشتری میکنم .

hengameh دوشنبه 5 مرداد 1388 ساعت 09:03

راستی یادم رفت امان از حواس پرت
میخواستم ببینم مگه میشه تو بارداری از اپیلیدی استفاده کرد؟؟
ضرری چیزی نداره برا بچه؟؟ اگه نداره بگو که خیلی شرمنده شوهری هستم
بازم مرسی ببخشید اینقد مزاحم میشم

راما دوشنبه 5 مرداد 1388 ساعت 08:53 http://missymemol.blogfa.com

برای خود یونا هم خوبه
منم خواهر کوچیکم همینطوری بود و دکتر هم به مامانم همین توصیه ها رو کرد
الان یه دختر مستقلی شده که نگو
تازه به نظر من قوی هم هست توی مشکلات
همه جملاتت به دل میشینه

نیلوفر دوشنبه 5 مرداد 1388 ساعت 08:43 http://everything2.blogsky.com

صمیم جوون کارت درسته. اصلا هر کاری دوست داری بکن.
خدا بهت صبر بده خواهر چون می دونم چی می کشی. من با اینکه ازدواج نکردم و بچه ندارم ولی وقتی بچه خواهرمو می بینم که گریه می کنه و شیر می خواد نمی تونم تحمل کنم این طفل معصوم سختی بکشه ، چه برسه به تو مادررررررر

اگه شیر خواستنش از سر گرسنگی باشه که واقعا بی رحمیه آدم به بچه شیر نده ولی ا ز سر شیطونی رو دیگه من نیستم....

hengameh دوشنبه 5 مرداد 1388 ساعت 08:17

سلام خوشحالم که هر دوتاتون خوبین
بیشتر بنویس خیلی از سبک نوشتنت لذت میبرم
از طرف منم یونا را ببوس البته با رعایت فاصله که لوس نشه خدای نکرده
بنرم کار خیلی خوبی کردی که لوسش نکردی از همین الان باید یاد بگیره
راستی یادته گفتم باردارم ، صمیم جون ویار بدی دارم میل به غذا ندارم در حالی که شکمم غار و غور میکنه از گشنگی نمی دونم چه کار کنم ؟؟ فوق العاده گرمیم میکنه خلاصه دارم میمیرم یه جورایی
تو چی میخوردی که ویار نداشته باشی یا حداقل کمتر داشته باشی؟؟؟
راستی دکترم برام قرص ضد تهوع نوشت ولی اصلا دوست ندارم قرص بخورم
راه حلی سراغ نداری؟؟

عزیز دلم من اصلا ویار نداشتم وبرا همین واقعا نیمدونم چکار باید کرد.

یه مامان دوشنبه 5 مرداد 1388 ساعت 08:01

یه ماه نشده بریدی؟ آخه بچه یه ماهه چی میفهمه که باهاش اینجوری میکنی؟ به جای این کارها شیرت رو بدوش و بده با شیشه بخوره. اینطوری وقتی مهد هم بره میتونه شیر تو رو بخوره. اینکه فقط بغلیش نکنی کافیه.تازه بچه 6 ماهه اونقدر انعطاف پذیره که زود زود عادت میکنه به مهد کافیه 3-4 روز خودت بری و کم کم بسپریش دست مربی مهدش.این کاری که داری میکنی واقعا ظالمانه و خودخواهانه اس.

najma دوشنبه 5 مرداد 1388 ساعت 07:27

i knew that...
you're strong enough as always. go on mummy!
:-)

راحله دوشنبه 5 مرداد 1388 ساعت 04:06

سلام.
خوشحالم که حالتون بهتر شده.
راستش یه چیزی بگم. تا جاییکه من شنیدم معمولا حداقل چهار ماه اول زندگی بچه رو به خودش می‌سپرند و هروقت شیر خواست بهش می‌دهند ولی از اون به بعد خود بچه ریتم خودش رو می‌گیره و شبها هم می‌خوابه. یعنی دکتر من برای بچه‌ام همین رو می‌گفت و می‌گفت هر وقت شیر خواست بهش بده. بچه من هم خیلی خیلی کم خواب بود. و من واقعا هیچ استراحتی نداشتم. ولی بعد از چهار ماه دیگه خودش شبها رو راحت می‌خوابید و ریتم شبانه روز رو می‌شناخت. ساعت ده شب می‌خوابید تا شش صبح. دکتر می‌گفت برای زیر این سن شب و روز معنی نداره. تنها توصیه‌ای که دکتر برای دختر من می‌کرد این بود که نگذار با شیر خوردن بخوابه یعنی وقتی دیدی سیر شد دیگه شیر رو قطع کن و بگذارش توی تختش که خودش بخوابه و به خواب با خوردن عادت نکنه.
باز هم می‌گم. من فقط نظر دکتر یا دکترهای خودم و دخترم رو گفتم. چون من در این مورد با دو سه دکتر (چه اطفال چه خانوادگی) صحبت کردم.
موفق و خوشبخت باشید.

راحله جان مشکل من هم این بود که یونا همه خواب و خوراکش همون زیر سینه بود و وقتی میذاشتمش رو تختش میکشت خودشو از بس گریه میکرد برای همین اول عادت ۲۴ ساعته می می توی دهنش بودن رو درست کردیم و بعد خوابش خود بخود مرتب شد.
ممنونم عزیزم.

goli دوشنبه 5 مرداد 1388 ساعت 01:43 http://www.atresadkhatere.blogfa.com

kare khili khili khoobi mikoni.davoom biar va abadan azabe vojdan nagir. fagaht inja migan ye arrosake narm, shode hata ye roosari ya dastmali ke booye khodet ro bede bezar too takhtesh ya bede dastesh vaghti bayad bekhabe. booye tane to aroomesh mikone. dige inke vaghti khili geriash be oj mirse aroom bedoone inke az takht bolnadesh koni poshtesh ro masaj bede. intori ehsase tanhaie ya tard shodegi nemikone. moghavem bash maman samim jan

زهرا دوشنبه 5 مرداد 1388 ساعت 01:10 http://www.shabe-niilofari.persianblog.ir

الهی
یونا خوشگله طفلکی جیگر
بمیرم حتما تو هم خیلی اذیت شدی ؟!:X
حالا که خوبه
یونا رو ببوس

زیبا دوشنبه 5 مرداد 1388 ساعت 00:57 http://delo-din.blogfa.com

خداروشکر که همگی خوبین...
درس بزرگی گرفتم ... یادم باشه رو بچم پیاده کنم!!!
ولی خوشم اومدااااا. مامان بابای واقعی به شما میگن... خدا به ما هم کمک کنه....( حالا هر وقت که مامان بابا شدیم!!!!)

ف دوشنبه 5 مرداد 1388 ساعت 00:52 http://famin.blogsky.com

۵روز گذشت و خوب خودتو جمع کردی.بهت تبریک میگم

سوری دوشنبه 5 مرداد 1388 ساعت 00:42 http://nas-nasi1353.blogfa.com/

سلام .صمیم جان .اما من شنیدم بچه هروقت بخواد باید بهش شیر داد .ونباید مقید به زمان خاصی بود .

عزیزم من مقدارش رو که کم نمیکنم و زمانش رو هم اونطور نیست که ساعت خاصی بذارم ولی بعد از یک ساعت شیر خوردن وقتی چند دقیقه بعدش یونا باز گریه میکنه دیگه مطمئن هستم که گرسنه اش نیست.ولی قبلا هر بار گری می کرد این می می توی دهنش میرفت و اونم قاعدتا ساکت می شد دیگه بدون اینکه بدونیم اصلا حرف حسابش چیه این بچه!!

سوده دوشنبه 5 مرداد 1388 ساعت 00:22

صمیم جون...
من همیشه به وبلاگ با مزه ات سر میزنم تا اتفاقات جالب بخونم و کلی هم بخندم.....نبینم دیر به دیر بنویسی.
من که گل پسرتو ندیدم...از طرف من ببوسش.

40tike دوشنبه 5 مرداد 1388 ساعت 00:07 http://40tike.wordpress.com

با عرض پوزش ولی عجب دکتر نفهمی! این روش مال عهد شاه وزوزک. همین فردا یه دکتر خوب پیدا کن. من پشرم داره 5 ماهه میشه نه بغلی شده و نه معتاد! البته من شیر خشک بهش دادم چون هم شیرم کم بود هم سینه رو نگرفت. دو ماه اول اینجوری همه بچه ها همین جورین اصلن سعی نکن بهش برنامه بدی و از این حرفا چون بچه ات از لحاظ روانی و روحی آسیب جدی میبینه. هر وقت گریه کرد بغلش کن حتی اگه شده یه صبح تاش ب مثل من رو مبل بشینی آقا چمبره بزنه رو سینه ات و بخوابه اینکار رو بکن چون سختیش همین دو فوق فوقش سه ماه اول بعدش خود بچه یه روتین پیدا میکنه و کم کم بغلی نمی شه. از شیش هفت ماه اگه بغلی شده بود اون وقت موقعش که بهش برنامه بدی. زیر شش ماه توصیه نمی شه.

چهل تیکه عزیزم.
من فک میکنم بچه ها خیلی با هم فرق دارن . من ترسم از اینه که مثل همه نمونه ای دور و برم این چند ماه که گفتی بگذره و عادات پسرک اصلاح نشه بعد من می مونم چه خاکی به سرم بریزم اون وقت؟!!!
می دونی بچه ای که شیر خشک میخوره نا خودآگاه وابستگیش به مادرش کمتر از بچه شیر مادر خوار ممکنه باشه. من تصمیم دارم برای بعدا ومهد کودک شیرم رو بدوشم و با لیوان به یونا بدن چون این بچه حتی بلد نیست شیشه یا پستونک بخوره خوشبختانه.ضمنا باید سر شیش ماه برگردم سر کارم و اون موقع دیگه نمیتونم در مورد بغلی شدن یا نشدنش خودم کاری بکنم و سخت تر میشه در نبودن من .
ممنونم از محبت و نگرانی و توصیه هات.

هستی شمال یکشنبه 4 مرداد 1388 ساعت 22:39 http://www.red888.blogfa.com

وااااای من قربون اون نینی نازت برم
میگما وبلاگت علاوه بر اینکه جالبه میتونه یه مکانی برای نحوه بچه داری باشه ها
به خونه کوچیک منم سری بزن خوشحال میشم

نیلو یکشنبه 4 مرداد 1388 ساعت 21:45

سلام صمیم جان
من یکی دو بار اتفاقی به وبلاگ شما سر زدم و کامنت هم نذاشتم با این که نوشته هاتون رو خیلی دوست دارم اما این بار نتونستم نظر نگذارم. من کانادا زندگی می کنم و دو تا کوچولوی 1 و 3 سال و نیمه دارم. من نمی دونم چطور و با توجه به چه رفرنس علمی دکتر شما به شما این حرفا رو زده. این طور که دکترای کودک و روانشاس ها اینجا می گن بچه تا 5 ماه اول بسیار نیاز به در آغوش گرفتن داره و حتی یک دقیقه نباید بگذارید گریه کنه چه در شب و چه در روز. برای این نازنین یک ماهه خیلی خیلی زوده که عادتش بدید هر سه ساعت شیر بخوره برای این که حجم معده نوزاد در این سن خیلی کوچیکه و زود به زود نیاز به شیر داره. البته دکترای اینجا هم اعتقاد دارن بعد از 5 ماهگی دیگه نوزاد آمادست که در طول شب چندین ساعت بخوابه و باید از محل خواب پدر مادر جدا بشه و در تخت خودش بخوابه که البته اونم مراحل خودشو داره که اول شیر رو رقیق کنیم و فاصله بیدارشدن هاشو کم کنیم تا دو هفته که بجه عادت کنه 7 یا 8 ساعت بخوابه. این طور که اینحا می گن تو ماه های اول که بجه تازه از شکم مادر جدا شده در آغوش گرفتنش حتی جوری که هر دوی شما بدون لباس باشین و پوستتون با هم تماس داشته باشه برای رشد روحی و جسمی نوزاد حیاتیه و اگر غیر از این عمل کنید نوعی تفکر منفی که دنیا جای خوبی نیست در کودک ایجاد میشه البته این بحث خیلی مفصله و اگر خواستید می‌تونم منابعی بهتون معرفی کنم که مطالعه کنید. آغوش گرمتون رو از کودک دلبندتون هرگز دریغ نکنید. شما و پسر نازتون رو می بوسم

ممنونم نیلو جان.
فک میکنم همیشه به مطالعه بیشتری نیاز دارم.مرسی اگه برام کتاب هاش رو معرفی کنی.

X یکشنبه 4 مرداد 1388 ساعت 21:42 http://stillness.blogfa.com

ایشالله زودتر بزرگ شه و دومادیشو ببینی!( میدونم حرفم ربطی به قضیه نداشت، همین جوری حال کردم بگم!)

لیلی و مجنون یکشنبه 4 مرداد 1388 ساعت 21:35 http://faghatma.persianblog.ir

کار خوبی میکنی صمیم جان. صمیم منطقی بیشتر میتونه به فرزندش کمک کنه تا صمیم احساسی. من الان خیلی از رفتار مادرها رو میبینم که احساسی هست افسوس میخورم چون دارن به ضرر بچه هاشون کار میکنن الان اکثر مشکلات زن و شوهرا بخاطر عدم تربیت صحیح پدر و مادرهاست.

نمیگم سنگ دل باش ولی احساسی هم نباش و فقط و فقط به گفته های دکتر گوش کن.
نی نی رو ببوس.

قزن قلفی یکشنبه 4 مرداد 1388 ساعت 20:46 http://afandook.persianblog.ir

الهی قربون اون ادا اطواراش .........

نازبانو یکشنبه 4 مرداد 1388 ساعت 19:26 http://behnazghol.blogfa.com

ای خدا یعنی یکی پیدا شد بفهمه من چی می کشم... قربون شکل خودت و قربون دهن دکترت. من پدرم دراومد از دست این بچه... دهتر من یک هفته از یونای شما کوچیکتره..

نونوش یکشنبه 4 مرداد 1388 ساعت 15:39

salam mamane ghavi
khoda barat hefzesh kone adam geryash migire bacharo to oun hal tajasom mikone
alan yona dar hale afsordegiye badiye bishtar kenaresh bash to ro khoda
moraghebe khodetam bash
ninio bebos

شیما یکشنبه 4 مرداد 1388 ساعت 15:34 http://shima1985.persianblog.ir

سلام صمیم جونم خیلی خوشحالم که اپ کردی و مشکلاتت تا حدی داره حل میشه اینطوری برا هردوتون بهتره بچه ای که مامانش کارمنده از کودکی باید با منطق بزرگ بشه ومطمئن باش حتما هم پسر خوبی میشه عین مامان گلش راستی از خانواده شوهرت چه خبر هنوزم انشالا روابط حسنه است دخالتی در امور نگهداری یونا که ندارن خدا بهت قوت فراوان عطا کند دخمل گلم

نه اون طفلکی ها کاملا همه چیز رو به من و علی سردن..اونطور که باید باشه.
خیلی ماهن...

شیرین یکشنبه 4 مرداد 1388 ساعت 14:48 http://shirin-banoo.blogfa.com

آآآآآآخی چه ناز. ولی خوب کاری می کنی که از الان بد عادتش نمی کنی. من فکر می کنم که به حرف بزرگترا هم زیاد نباید توجه کرد.
خوشحالم که آروم شدی.

شوک یکشنبه 4 مرداد 1388 ساعت 14:01 http://www.shouk.blogsky.com/

وبلاگتون رو دیدم .بسیار جالب و پر محتوا بود. میخواستم با همدیگه تبادل لینک کنیم. برای این کار لطفا آدرس وبلاگ من رو در وبلاگتون بزارید سپس به من خبر دهید تا متاقبلا این کار رو انجام دهم . با آرزوی موفقیت. ضمنا با نام ورود برای زیر 18 ممنوع وبلاگ ایشان رو سیو کنید.

محبوب یکشنبه 4 مرداد 1388 ساعت 13:42 http://mahbubam.blogsky.com/

منم با جمله تون کاملا موافقم
؛ جمله خیلی به دلم نشست: خدا تا حالا کی رو به حال خودش ول کرده که تو دو میش باشه؛

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد