من و همسرم عاشقانه هم را دوست داریم.

صمیم-۲۹و اندی سن!- 12ساله ازدواج کرده-همسر و پسرکش رو میپرسته- عاشق تر از اونا کسی هست؟

من و همسرم عاشقانه هم را دوست داریم.

صمیم-۲۹و اندی سن!- 12ساله ازدواج کرده-همسر و پسرکش رو میپرسته- عاشق تر از اونا کسی هست؟

سیستم کائنات

 

آقا دست همتون درد نکنه با معرفی  این  آب سبزی فروشی ها!! ..دیشب رفتم  سیب  (اول راهنمایی) و با ذوق  دیدم به به انگار  خیلی  تازه و  تمیزه همه چیز ..بعد یک  میکس  کرفس- پرتقال  سفارش دادم . قیمتش هم واقعا مناسب بود .سه و پونصد . وقتی  حاضر شد چشمام  رو بستم و  مزه مزه اش  کردم..خدای  من .بوی  زنده کننده کرفس و رایحه عطرآگین  پرتقال تازه  ...ملت همچین عبوس  نشسته بودن انگار  دعوا دارن  اومدن اینجا ..طرف سفارش  عسل و نمیدونم چی  چی  داده  با اخم داشت میخورد ..خنده ام گرفت ..تو رو خدا همین الان  یک لبخند بزنین ..ببین چقدر  یکهو صورت ادم ریلکس  میشه .. حیف نیست ؟ خلاصه خیلی  ممنونم از  معرفی  تون. فقط  الان مشکل من اینه که سایز  لیوانش خیلی بزرگ هست و من به زور خوردم اخرش رو .  روم نمیشه بگم بریزه توی بطری  کوچولو برام!!!  اینو چطور  حلش کنم ؟  خودمم نمی خوام وسط خیابون واستم از  لیوانم بریزم تو بطری!دلم می خواد یک جوری باشه  که تو تاکسی که هستم ازش  ذره ذره بخورم..راه برم یک ذره بخورم..اصلا بیارمش  خونه و  یک قورت بخورم و لبخند بزنم و قورت بعدی ..تو خیابون اینکارا رو بکنم مردم  میگیرنم میدن دست تیمارستان منو!!    

دیروز به پسره فروشندهه که خیلی  خوش اخلاق و  بامز ه بود  و دوستش داشتم وقتی  با عشق کار  میکرد  میگم ببین من ادرس شما رو از  تو اینترنت گیر اوردم..چرا بیرون مغازه نمیزنید که آب سبزیجات  تازه هم دارید ؟  این همه مدت بودید و من رد میشدم و نمی دونستم ...میگه خب  ما دویست طعم  و میکس داریم چطوری  بنویسم ؟ خلاصه ازش  تعریف کردم و اینکه خیلی  خوشمزه بود ..تو راه همش فکر  میکردم تو بدنم این آب کرفس  جریان داره  و مثل برنجزارهای  شمال  من هم سبز و ترد شدم !! و دست و پام  رنگ چمن های  تازه   گرفتن و  تو شکمم شبنم درست شده از بس ترد و تازه شدم!! ( خدایا شفا بده همه مریض ها رو!!) .انقدررررررررررر  گوگولی شده بود حسم که نگو ... برای  مربی  گل گلیم هم یک شارژ فرستادم  جوابی که داد  کلی  شارژ کرد خودم رو ...  

 

دیروز  سوار  تاکسی شدم  تاکسی  خطی های  نزدیک های پارک ..بعد من جلو نشستم  تا بقیه بیان و پر شده و راه بی افتیم . هوا هم تاریک .تو ماشین هم تاریک .پولم رو گرفتم دستم و داشتم  انگشتام رو تکون تکون میدادم که یکهو پوله افتاد لای صندلی و  کنار دست راننده ..اون هم بیرون داشت با دوستش حرف میزد ..فکر کن من خم شدم تا کمر و  صورتم جلوی  داشبورد ..یکهو دیدم این اومده کله اش رو از  پنجره اورده تو با  تعجب و  همزمان لبخند خیلی  مهربون داره نگام میکنه .. خنده ام گرفت من هم ..گفتم  پولم افتاده این لا .نور  گوشیش رو انداخت  و من پیاده شدم و با زور و  هن و پن  پول نامرد رو در  اوردم..بعد این اقاهه رانندهه با اینکه جوون هم بود  عین پدرها بود رفتارش با همه  ..برای  مسافرها پیاده میشد درب سمت دیگه رو خودش باز میکرد تا بغلی ها نخوان همه پیاده شن برای یک نفر ..با همه خداحافظی گرم میکرد .. کرایه رو به نفع مسافر  رند میکرد ..میگفت نداری باشه اشکال  نداره ..اصلا میخواستم بهش بگم خیلی اقایی به خدا ..منتهی  چون هر روز سوار  این خطی ها میشم  ترجیح دادم معروف  نشم زیاد!!! ولی  چقدر خوبه  همه من برخوردامون گرم و مهربون باشه با هم. من که همیشه معتقدم  فقط  خودمون باید  هوای  همدیگه رو داشته باشیم ..تو خونه ...با خونواده ...با همکار  ..با مردم شهرهای  دیگه مون ... 

 

یک عده هنوز فکر  می کنند این صمیم که اینا رو می نویسه خیلی  خجسته دله یا ای بابا شوهر مهربون ور دلش هست خبر  نداره از  زندگی های بقیه یا گیر  خونواده شوهر بد نیفتاده تا بفهمه دنیا دست کیه یا بچه اش و خودش و خونوادش  سلامتن نمیدونن چی میگذره به حال بقیه که آرزوش رو دارن!! ..نه والله اینطوریا هم نیست . من خیلی  و بارها گفتم اینجا خدا ننشسته فقط نق و نوق ماها رو گوش کنه..خب  نق  زدی ..داد زدی ..ناشکری  کردی ..الان ایشون دقیقا چکار  کنند با این نق های شما ؟  خب عزیزم مثل بچه آدم باید  همه مون  اول با سلام و لبخند  و روی  خوش و مهربون بریم در  خونه اش ..بریم پیشش ..اصلا ما نریم بگیم خودش بیاد که زحمت هم نباشه برامون..بعد بگی عزیزم .تو که اینقدر  خوبی ..اینا رو بهم دادی ...این قدر  هوامو داشتی و دستت برای همش  درد نکنه  ازت میخوام این خواسته رو هم بهش فکر کن ببین به صلاحم هست برسم بهش یا نه ... من عامیانه حرف میزنم اینجا در  مورد خدا و  خواسته هام و شاید کسر شان بعضی ها باشه این جور چیزها رو بخونن ولی باور  کنید   از خیلی  از  این شسته رفته ها بیشتر جواب  و  خواسته گرفتم.  چند روز  پیش  مامان جون میگه از  الان دارم غصه می خورم زمستون چطور  میشه ؟  چشمام گرد شد میگم چرا ؟ میگه خب  با این خونه شمالی و پله های  حیاط  تا طبقه بالا بدون سقف و پوشش و اینا  اگه برف بیاد  صبح چطوری می خواهید بچه رو ببرید مهد ؟ اگر  افتادید چی ؟ اگه برف یخ بزنه چی ؟  خیلی  حرصم گرفت ..گفتم ای بابا مامان جون شما انگار  حیفه اگه یک ذره فکر  خوب  بکنید ؟ !!! شیش ماهه نمیگید  آخی  خدا رو شکر  صمیم جان اینا خونه بزرگ و  سرسبز و  حیاط  دار و  ادم های  خوب   تونستند پیدا کنند ..کل تابستون ما  همش  مهمونی شام رو تراس  داشتیم و خوش گذروندیم..زیر  اسمون خوابیدیم و  نفس کشیدیم ..بعد شما اونا رو نمیبینید  فقط برای  چیزی که هنوز  نیومده باید به من  فکرهای بد رو بگید ؟ من دلم برای  این طرز فکر  منفی بینی  میسوزه واقعا و خیلی  دفعات هم نتونستم بگم به اطرافیانم . مامان جون جا خورد ..باید هم جا میخورد ..این اخلاق  خیلی  از  ماهاست که روز  خوش رو یادمون میره و همش نق  نق  می کنیم . گفت  چیکار  کنم ؟دست خودم نیست ..منم گفتم نه مامان جون..به من از  چیزهای  خوب  خونه مون بگید و اینا رو بذارید  ته  ته تا من نشنوم.. بچه ها این  انرژی  منفی و سنگین رو پخش کردن باور  کنید خیلی  اسون هست ولی  عواقبش تنم رو میلرزونه ..بابا از قدیم میگن از هر چی بترسی سرت میاد یعنی  از چیزی  نترس تا سرت نیاد ..یعنی بهش فکر  نکن ..بی خیال نباش ولی  نذار  مثل  ادم های  طلبکار  این فکرها هر وقت خواستن بیان و بدون در زدن  در رو باز  کنن و  بشینن روبروت بهت زل بزنن .. من هم مثل خیلی  ها هر روز  گرونی و این ها رو میبینم و  دچارشم ولی  به جای  اینکه وقتی  یک تن ماهی  کوچولوی  به درد  نخور رو سه و پونصد میخرم  نق  نق بکنم میگم آقا یک دونه از از  اون بیسکوییت های رنگارنگ هم بدید  و ته دلم خوشحالم بیسکوییت مورد علاقه ام هنوز  صد تومنه!! برای  همین  حتی خوشحالی  می کنم. حالا من  بشینم فکر  کنم چرا اینطوری و غر بزنم ارزون میشه ؟  نه نه بی تفاوت بودن منظورم نیست . مسلما یک حرکتی  چیزی  همچین وقتایی  خیلی بیشتر از  غر زدن تاثیر  داره .من با ابراز  نارضایتی و مخالفت  موافق  هستم ولی  راه وروش  داره .من هیچ وقت تو رستوران به کارگر غز نمیزنم..تو  فروشگاه با صندوق  دار بابت برخوردش  چونه نمیزنم میرم مستقیم پیش کسی که مسوول هست یا ارشد  اون کار  هست . 

برای پرده خریدن  یارو یک فیلمی سر  من دراورد  که با یک سریال جبرانش  کردم!!! اصلا دلم خنک شد  نذاشتم هر کاری  میخواد بکنه . قضیه این طوری بود که روز اول که رفتم پرده بگیرم  مثلا فکر  کن سر  پونصد تومن توافق کردیم بعد این هی  ریز ریز  قیمت رو با چیزهای دیگه برد بالا مثلا اخرش  کرد  هشتصد تومن . تا اینجاش باز  هم اوکی بود . ایشون از  ندونستن من سو استفاده میکرد و بعضی چیزها رو توضیح نمی داد مثلا وقتی  میگفت پرده تون اماده میشه کل کار با نهصد بسته شده  و  بعددوخت رو انجام می داد  میگفت خب  ۵۰ تومن هم برای شستشو و  اتو و اینا !! یا فلان قدر  هم برای  گل میخ و اینا . خب بعضی جاهاش مشکل از من بود و بیشتر  جاهاش  حالت سو استفاده ایشون رو داشت . باز هم تا اینجا اوکی بود .مشکل وقتی بود که پرده رو اومدن نصب کردن زیر پرده ای  جا مونده بود!!  تماس های بعدی  بی اهمیت تلقی شد ..کل پول به جز مبلغی تسویه شده بود ..من رو سه هفته دووند و گفت امروز  میاد نصاب ..فردا میاد ..الان مادرش فوت کرده ..الان خیاط خونه آتیش گرفته!! الان رفته سفر کاری ..الان تو راهه ..من صبرک کلا زیاده برای  این چیزها ولی  دیگه دیدم نمیشه . اول تلفن اتحادیه رو گرفتم و پرسیدم ببینم  ایا بدقولی و اینا جریمه داره که شکر  خدا نداره تو این مملکت!! بعد خودم دست به کار شدم رفتم دم مغازه اش  و نشستم روی صندلی و زل زدم بهش ..جا خورد ..خندید ..فقط نگاش کردم ..بعد اومد  توجیه کنه یک سخنرانی غرا در باب وظایف  متقابل فروشنده  و اهانت مستقیم ایشون به خودم کردم  و گفتم همین امشب  اینجا  می مونم تا همسرم خبر بده نصاب  اومده و نصب  کرده زیر پرده رو ..خودش رو کشت که امشب  نه و فردا اول وقت ..نچچچچچ..راه نداره دیگه.صورت یارو قرمز شده بود از حرص. چون خودم پرده رو خریده بودم باید کار رو هم خودم تموم میکردم. یک ساعتی در اخر شب  رو گفت میتونه بیاد   گفتم اوکی  هست بیاد نصب  کنه.موند دیگه چی بگه!بعد که فاکتور رو به ریز جزییات گفتم بنویسه و با قید ضمانت ۵ ساله که قولش رو داده بود  مهر و امضا کنه و بگه  به من ابریشم ترک فروخته نه چیز دیگه  و فاکتور رو گذاشتم تو کیفم گفتم حالا میرسیم به موضوع خسارت بنده!! دیگه شاکی شد  و گفت ای بابا شما هم انگار  منظور  دارید  ها!!!! من هم گفتم  موردی  نداره میتونم با فاکتوری که بیشتر از توافق ما فروختید جنس رو برم اتحادیه ولی  برای شما هم خوب  نیست و هم وقت من گرفته میشه . شما این سه هفته حس بد و بی اعتمادی و بدقولی  که در  حق  من انجام دادید رو چطور  میخواهید جبران کنید ؟ هر طور شما بگید من قبول می کنم. فکر  کرد ..بهش  مستقیم نگاه کردم و گفتم بفرمایید ..منتظرم... اصلا شما هزینه آژانس  نصاب امشب رو ندید!!! گفتم  نخییرررررر  جانم! اون که وظیفه خود شماست چون من یک بار برای  نصب اینها رو دادم و  اصلا حرفش رو نزنید...خلاصه کنم.. خودش گفت برای  خسارت این مدت شما مابقی  رو تسویه نکنید و مهمون ما!!! گفتمنخییررر جانم! بحث  مهمون و لطف و حالا اشکالی نداره نیست ..این مبلغ مستقیما برای  خسارت سه هفته ای  من باید  منظور بشه نه تخفیف و این  حرفا ..بلند شد ایستاد ..گفت من این مبلغ رو به عنوان خسارت بهتون میدم..ولی  اشتباه و قصور از طرف من نبوده .... یک کلمه گفتم بهش ...شب  بخیر و اومدم بیرون و روز بعدش هم به اتحادیه گزارش برخورد غیر مسوولانه اش رو دادم  و مسلما اون پول رو هم ندادم بهش  برای  خسارتی که بهم زده بود .حداقل پول اژانس رفت و برگشت برای  صحبت حضوری  در  مغازه اش که شد!! ایشون هم  انشالله یادش  می مونه  وقتی به کسی  میگه حتما حتما فردا شب  میام و مردم رو خونه میکاره!!  فکر روز بعدش رو هم بکنه .. ببینید من ار  می نشستم تو خونه و هی  نق میزدم که اره پرده فروشی ها همه اینطوری  اند و  اونطوری  مشکل من حل می شد ؟  واقعا مساله من پول هم نبود بلکه نشون دادن این بود که بی تفاوت نیستند بعضی ها به بدقولی و دووندن مردم دنبال خودتون و انجام ندادن تعهداتتون... تو ماشین هم میشینم از راننده میخوام سیگارش رو خاموش کنه  و هی تو دلم پیف و پف  نمیکنم.. نکنه هم من پیاده میشم ...خدا هم ..کل دنیا هم ..کل کائنات هم سیستمش  همینه ...باید بخواهی ..مستقیم و واضح بگی  چی  میخوای و  انتظارت چیه و  مطمئن و محکم واستی پای  همه چیز...اعتراض خفه و  نارسا و نق و پق هم تعطیل .   

 

بهترین های  دنیا برای همه تون

 

نظرات 41 + ارسال نظر
اعظم یکشنبه 13 مرداد 1392 ساعت 12:59

سلام صمیم جان
خوبی عزیزم. این پستت و خوندم و کلی کنجکاو شدم بدونم چه ورزشیه که اینقدر باحاله؟ کامنتات و خوندم اسمش و درآوردم الحق که ورزش ناشناخته ایه ..... تو گوگل سرچش کردم به فارسی هیچی نیومد... هیچی هیچی جز کامنتا و آدرس وب خودت.. خیلی جالب بود... به لاتینم (erochair) سرچ کردم نه تصویر نه متن خاصی نیومد... نمیدونم هنوزم داری ادامه میدیش یا نه ولی اگه دیگه اونجا نیستی خوب چی میشه صمیم جان آدرس دقیقش و بده چندتا آدم دیگم مستفیض شن.

متاسفانه علیرغم خوبی مربی و نوع ورزش به حدی مدیریت انجا رفتار غیر انسانی و غیر شان با افراد داشت و داره و سو استفاده های مالی و غیره از بچه ها میکرد و میکنه که به هیچ عنوان نمیخوام سر و کارتون بیفته به اون طرف ها ..مربی خوبم هم از اونجا اومد بیرون ...
فقط یک نمونه از کارها این بود که مستخدم اونجا رو جلوی بقیه کتک میزد مدیره و طرف گوله گوله اشک میریخت و بقیه هاج و واج نگاه میکردند!!!!! من هم طبق معمول آدم اخلال گر کلاس شناخته شده بودم!!!

زهرا پنج‌شنبه 2 آذر 1391 ساعت 00:20 http:// alivzahra.blogfa.com

وای وای وای صمیم جونم هرچی بیشتر مطالبو می خونم بیشتر شیفته اخلاقت میشم خوش بحال اطرافیانتون راستی منم می خوام وزن کم کنم میشه به منم رمزشو بگین؟ایمیل یا نه چون بدتون میاد تو یکی از پستای وبلاگ برام بنویسید امروز شاکر خدا هستم که همچون شمایی رو تو وبگردی پیدا کردم بی شک لینکتون می کنم حتی اگه لینک نشم

faeze دوشنبه 24 مهر 1391 ساعت 21:18

مطللبتون خیلی طولانیه. شرمنده نمیشه خوند.

از راه دور سه‌شنبه 18 مهر 1391 ساعت 21:47

سلام. من 26 سالمه. منم موهام سفید شدن. زیر چشمم با این سن توی این یک سال چروک افتاد در حدی که خجالت می کشم پنهانش نکنم. شاید هنوزم چیزی از این دست در انتظارم باشه.

ولی با همه اینها امروز اومدم اینجا و این پست قشنگ شما رو خوندم. و الان می خوام یه لبخند و یک گل مجازی رو از طرف خودم بهتون هدیه بدم و دعا کنم براتون که این نگاهتون به زندگی جاودانه باشه و پر از خیر و برکت مادی و معنوی برای خودتون و اطرافیانتون انشاالله

[گل]

puma یکشنبه 16 مهر 1391 ساعت 13:35 http://f-and-f

سلام صمیم خانم بنده همین الان اومدم تو وبت و اخرین پستت رو خوندم و یاد گذشته ی خودم افتادم یه جورایی شبیه شما بود البته
اضافه بر این که تیرویید کم کار مادرزادی داشتم که شکر خدا با تشخیص زود هنگام از طرف مامانم اونقدرا بد ریخت نبودم ینی مامانم
منو بچگیا تا دبیرستان مدام باشگاه می برد و تو مدرسه عضو تیم ورزشی مدرسمون بودم و حتی دانشگاه ولی همیشه از اضافه وزن
نه چندان زیاد و نه چندان کمم رنج می برم و بردم الانم دارم تو خونه
ورزش می کنم ولی جلو این شکمو زیاد نمی تونم بگیرم نه اینکه تنقلات بخورم یا هول برنج و خورش ولی همچنین وفادارم نیستم
بعضی وقتا مث دقیقا امروز حوصلم نمیشه ورزش کنم ولی عمده مشکلم رو خوردنمه اونم بگو کی؟ نصف شب نمی دونم چیکار کنم

rashno شنبه 15 مهر 1391 ساعت 21:21

سلام صمیم جان,ممنون به خاطرهمه ی حس خوب وانرژی مثبتی که دادی,
صمیم من هم مشکل تو روداشتم توی تمام دوران کودکی وسالهای بعدش هیچ وقت ازخودم راضی نبودم البته من برعکس تو لاغربودم وکم وزن من هنوزهم این مشکل رو دارم وبه سایزموردنظرم نرسیدم من18 ساله ام .
یه پست هم اگه تونستی برعکس بنویس
غذاخوردن منوخسته میکنه راه حل بده لطفا.

رها شنبه 15 مهر 1391 ساعت 15:43

صمیم جونم امدم بیشتر توضیح بدم. 2ساله زندگی مشترک زیر یه سقف رو شروع کردیم. شوهرم خونه ای رو اجاره کرده. خانوادم هم جهیزیه خوبی برام گرفتن. خانواه شوهرچشن عروسی که برام نگرفتن گفتن بر عهده عروسه. کجای دنیا بر عهده عروسه آخه؟حالا که میخوان برای پسرشون خونه بگیرن میگن زندگی 50-50 هست و دختر باید حداقل نصفشو بده...اگه خونه نداشته باشه البته.الان میگن اینا رو. خب خانوادم نداره وظیقش هم نیست. مهریه هم که هیچی به هیچی بود. چون من انتخاب خانوادش نبودم و انتخاب خودش بودم.

اگر شاغلی بگو بیشتر از نصف داره میاد وسط مادر جان!!
اگر شاغل نیستی بگو باشه نصفش رو به نامم بزنه کم کم باهاش حساب می کنیم ..از رو مهریه البته!!
تو مردت رو در کنار خودت داشته بش پرش کن از محبت و قدر شناسی به این اراجیف من دراوردی هم اهمیت نده .بعله اگر پدر آقای پسر نصف گذاشت وسط و پدر دختر هم دلش خواست و داشت او هم نصف بگذارد بعد سند ۵۰ ۵۰ شود ..اصلا بگو پدرم می خواهد برای من جداگانه زمین یا خانه بخرد تا سرمایه اینده ام شود ...خانه هم هر طور وسع همسرم می رسد . خانه نداشته باشد زحمت خودش بیشتر می شود و همه حقوقش میرود برای اجاره ...
رو نده ...هرچی گفتند ابخند بزن و بگو خدا سایه پدرم را برای من نگهدارد که خیلی سرمایه های بزرگ به من داد ....

مرضیه شنبه 15 مهر 1391 ساعت 14:32 http://konjedane.blogfa.com

دمت گرم بابت این حرفات درباره غر نزدن، فکر منفی نکردن و همه ی چیزای مثبت و خوب دیگه.
ایشالا اون اب کرفس هم یه عالمه کارای خوب خوب بکنه تو بدنت

رها شنبه 15 مهر 1391 ساعت 14:11

سلام عزیزم. شاید بگم 29 ساله زندگیم یه طرف این 2-3 سال که وبلاگت رو خاموش میخونم یه طرف دیگه. اینقدر روان و زیرپوستی هم نصیحت میکنی که آدم درس میگیره...تو این پستت خواستم یه چیز بگم.باشه این جملت درست...>>باید بخواهی ..مستقیم و واضح بگی چی میخوای و انتظارت چیه و مطمئن و محکم واستی پای همه چیز...اعتراض خفه و نارسا و نق و پق هم تعطیل . ....اینو تعمیم میدم به کل زندگیم..تکلیف منی که 2 ساله با عشقم ازدواج کردم و اندازه 2 قرن از مادرشوهرکشیدم چیه؟ این چیزایی که گفتی وقتی عملی میشه که آدم اعتماد به نفسش همراش باشه نه اینکه از بین رفته باشه. 2ساله اعتماد به نفسم صفر شده. من چه جوابی میتونم به مادرشوهری که خودش رو دارای سطح اجتماعی بالا میدونه و بهم میگه زندگی 50-50 هست و تو شهر ما رسمه دختر مراسم عروسی میگیره و چون زندگی 50-50 هست دختر باید یا خونه داشته باشه یا نصف پول خونه رو بده!! من چه جوابی بدم به مادرشوهری که بهم میگه جهیزیه چیه؟ یه مشت آت و آشغاله که پولش یک سوم پول خرید خونه هم نمیشه...بیچاره مرد...!!! اینا واسه من دغدغه های حل نشده هست گلم..واسه همین اگه خریدی کنم و کلاه سرم بره دیگه پی اش رو نمیگیرم. چون درجه اش از اون دغدغه هام کمتره و بی ارزشتر. بهم راهکار یده صنمی

این ها رو نمیتونستند روز اول بگن ؟ تا جایی که ما دیدیم خیلی ها به رسم خونواده دختر راه میان این جور جاها ..شمام بگید ما رسم نداریم و جهیزیه هم نصفش بر عهده داماده!!!!
نه جدی چه پر توقع هستند ها ...حالا مگه شماها همون اول خونه و اینا خواستین ؟ البته ممکنه سطح زندگی دختر ایجاب کنه همون اول همه چیز روبراه باشه ولی اگر هم نصف پول خونه رو خواستید بدی و آت و اشغال!! هم اصلا ندادید یادت باشه که سند هم نصفش به نام دختر خانم میخوره اون وقت و چه بهتر ..به جای وسیله دم دست داماد خان! که ارزشش هر روز کمتر میشه بذار پولت خونه و ملک بشه که هی بره روش ..
راست میگی ..ادم باید محتاط باشه با این جور ادم ها ...
کم نیار .. بگو موالله ما از این رسما تا حالا ندیدیم و نداشتیم ..خب زودتر می گفتید تصممی دیگه میگرفتیم ما هم برای مهریه!!! مهم تر از همه هم اینه که همسرت موافق این حرفای مامان جان نباشند وگرنه جبهه دو تا میشه!!

خودت رو اصلا دست کم نگیر ..همینه که هست ...کوتاه هم نیایید ..ادم اختیار مالش رو داره و بقیه اجازه ندارن تکلیف تعیین کنند که چی بخره چی نخره ..حرف زیاد هم زدن جهیزیه هم تعطیل!!والله.

نگاه مبهم شنبه 15 مهر 1391 ساعت 09:01

صمیم عزیزم سلام

گاهی اوقات به این فکر میکنم که چطور توی مشهد اینقدر شاد زندگی می کنی.

می دونی صمیم هفته قبل اومدم پیش امام رضا. من کلا آدم شوخی هستم و سعی میکنم که وقتی توی یک مغازه برای خرید میرم حتما خنده به لب های فروشنده بیارم.

اما توی مشهد اینقدر زندگی رو سخت میگیرن و شوخی هایی که کاملا مودبانه است و فقط میشه بهش خندید رو جدی میگیرن و بداخلاقن آدم حالش بد میشه البته نه همه اما اکثریت

خوشحالم که توی تهران اینطور نیست و البته اگه فروشده ای بداخلاق باشه ازش خرید نمیکنم.

زیبا. عاشق افکارتم. براش تمرین میکنم.

میدونی همه جا حتی وسط یک روستا هم میشه شاد و ژر انرزی بود ...من هرگز از فروشنده های بد اخلاق خرید نمی کن..شده موقع دادن پول ُ یک چیزی گفته یا جدی گرفته که نایلون خرید رو گذاشتم روی میز و خداحافظ ..به همین راحتی ..باید یاد بگیرن مردم حق دارن باهاشون خوب رفتار بشه ...

جدا تصورت از اینجا اینطوری بود ؟

مریمی شنبه 15 مهر 1391 ساعت 08:02 http://shazdehkoochooloo.persianblog.ir

وای صمیمکم .... چند وقت بیشتر نیست به همه ی حرفات رسیدم .... که شک نکن مشوقم هم تو بودی .... خیلی خوبه .... بعدش آدم حس می کنه سبک شده ... پر شده ... قاصدک شده .... ریلکس و مطمئن قدم می زنه و هر روز عشقش بیشتر می شه و راهشو راحت تر ادامه می ده . اما با یه نکته از نوشته ت موافق نبودم ! آقا من رنگارنگ دوست ندارم ! چی کار کنم ؟ الان تنها و تنها مشکلی که دارم همینه .... تورو خدا خانم دکتر بیا نجاتم بدهههههه . علی که کشت خودشو بس که مسخره م کرد ... که آخه نوستول ندیده ! ) مخفف نوستالوژی ) کودکی نگذرونده ! چرا تو انقدر بی سلیقه ای زن !؟ هوم ؟ خب نمی خوام رنگارنگ بخورم . نمی شه به جاش تیفانی بخورم ؟ تا تیپ تاپ ( که لااقل ذوق کنم ؟ بدجنس ! این تیپ تاپ ربطی به اونی که بهش می دن ذوق می کنه نداره ! )

رنگارنگ رو از وقتی دوست داشتم که یک اقای فوق العاده دوست داشتنی در سر کار هر روز برامو ن می اورد و من تمام خوبیهاش رو با این شیرینی کوچولو یادم میاد ...
نوستول ندیده!!!! آهای نوستول ندیده ..این علی هم چه حفایی میزنه مریمم ؟

بانو پنج‌شنبه 13 مهر 1391 ساعت 20:18 http://banouu.blogfa.com

بسی لذت بردم. ممنون عزیزم خدا خیرت بده واقعا یادگرفتم انگار که تاحالا کسی بهم یاد نداده بود چطور باید رفتار کنم ..

نفیسه پنج‌شنبه 13 مهر 1391 ساعت 16:29 http://nafiseh.photoposts.org/

ممنون . برای پیلاتس اینجا ببین . من خودم یه دوره رفتم بد نبود اما ریتم ملایم و آ؟رومی داره .http://www.pilates.ir/

مریم پنج‌شنبه 13 مهر 1391 ساعت 15:31

سلام
من تازه وبلاگ شما رو میخونم ولی واقعا از نوشته هاتون خوشم اومده. امیدوارم همیشه موفق و شاد باشین.

میترا پنج‌شنبه 13 مهر 1391 ساعت 02:42 http://kimiya-farhid.persianblog.ir

آآآآآآآآآآآآخ صمیم جون چی بگم از این پرده که دلِ منم پره. منم تازه خونه ام رو عوض کردم و پرده سفارش دادم. چون مستاجریم گفتم خیلی گرون نگیرم ولی همونی که گرفتم به هر حال بابتش پول دادم. ولی انقدر بلا سرِ من آورد. ولی من نرفتم حسابش رو بزارم کفِ دستش. حالا هی پرده رو میبینم و حرص میخورم

میفا پنج‌شنبه 13 مهر 1391 ساعت 00:52 http://eshghamoman.blogfa.com

صمیم جون سلام.
ز انرژی مثبت و نگاه زیبات خیلی لذت بردم . همچنین از صداقت کلامت
ارزو میکنم همونی بشی که دوست داری زود زود

لیلی چهارشنبه 12 مهر 1391 ساعت 23:06 http://leiligermany.blogsky.com

من هم روشی مثل شما دارم. تا حدی دیدگاهم به زندگی مشابه شماست. برای ناراحتی ها و مشکلات زندگی یه کم که غر می زنم به خودم میگم بسه دیگه پاشو راه بیفت.
برای چاپ عکس هم برای من این مشکل به وجود آمد. من هم صاف رفتم اتحادیه و شکایت کتبی نوشتم طرف هم بعد یکی دوهفته ادا و اوصول کوتاه اومد و عکس های خام رو بهم داد. همه می گفتن ولش کن ولی من قبول نکردم

دادن عکس های خام با فرمت کوچیک شده و کیفیت پایین تر که قانون اتحادیه هست


افرین که خودت حلش کردی ...

مسی چهارشنبه 12 مهر 1391 ساعت 21:09 http://zibatarin74.persianblog.ir

سلام
تبریک می گم به اراده قوی و وزن کم کردنتوت
تاره می خونمتون. با اجازه لینکتون کردم
موفق باشی

فرنگیس چهارشنبه 12 مهر 1391 ساعت 20:31 http://mahfarabg.blogfa.com

تو بی نظیری

هدی چهارشنبه 12 مهر 1391 ساعت 14:38

وااااااای چه لذتی بردم از این نوشته ات و قاطعیتی که به روحم تزریق کردی!
ممنون

سراب چهارشنبه 12 مهر 1391 ساعت 14:27

برکت پروردگار مثل باران است، اگر میبینی خیس نمیشوی جایت را عوض کن...
صمیم عزیزم، با تمام وجود خوشحالم به خاطر اینهمه نشاط و خوشی که در خودت ایجاد کردی. عزیزم بگو کجا ایستادی که اینهمه غرق رحمتی، از کی؟ چطور؟
دنیای تو چطور زیر و رو شد؟
عاشق اینهمه عشق تو به زندگی هستم.
از صمیم قلب دوستت دارم
ممنون که اینهمه زود زود مینویسی این روزها
دنیات همیشه رنگی باشه نازنینم.


رودخانه می شود دلم باا ین همه زلالی ...
مرسی

ترنج چهارشنبه 12 مهر 1391 ساعت 14:07

عزیز دلمی تو صمیم، چقدر وجود آدمهایی مثل تو کمه تو زندگیهامون، کاش هر روز مینوشتی، هر دفه که میخونمت علاوه بر اینکه کلی تحسینت میکنم کلی چیز از یاد میگیرم کلی هم انرژیهای خوب ازت میگیرم. یک عاااالمه بووووووس برای صمیم دوست داشتنیم

جانم ...بوس

raha چهارشنبه 12 مهر 1391 ساعت 13:09 http://newvision88.blogfa.com

مرسی عزیزم بابت اون سایت.....حق با توئه از نق زدن چیزی جز اعصاب درب و داغون در نمیاد. شیوه برخوردت با زندگی رو خیلی دوس دارم

صدف مامان رادوین چهارشنبه 12 مهر 1391 ساعت 11:34

یعنی خیلی دوست داشتنی هستی
عاشقتم
انرژی میدی

بوس بوس

مامان نیکان چهارشنبه 12 مهر 1391 ساعت 11:31

You made my day Samim joon.

تو مثل اینک هنوز نمیدونی من تعارف ندارم و وقتی به کسی میگم خاص هستی برام یعنی خیلی خاص هستی
از کنار کامنت های تو معمولی رد نمیشه صمیم ...

نسرین چهارشنبه 12 مهر 1391 ساعت 11:22

صمیم جان خیلی خیلی از خوندن وبلاگت لذت می برم ممنون از این همه انرژی و شور و شوقی که تو دل خواننده هات روشن می کنی . انشلله همیشه بهترینها رو داشته باشی.

ستاره چهارشنبه 12 مهر 1391 ساعت 11:13

صمیم مهربون

پست هایی مثل این رو که در مورد روش برخورد آدم ها با مسائل روزمره هستش رو همیشه چند بار می خونم. قبلا هم گفته بودم بهت... خیلی چیزها ازت یاد گرفتم و هنوز هم یاد می گیرم. خیلی دوست دارم این جور که می گی به مسائل نگاه کنم. راستش به وبلاگ جادوگر هم سرزدم. یعنی تو هم دقیقا دفترچه داری و مشارطه می کنی؟ می دونی کلا آدم ها نسبت به تغییر دادن تنبلند (حداقل من یکی که این طوریم) می خوام این تمریناتم ادامه داشته باشه. به نظرت چه طور می تونم مصمم بشم تو ادامه دادنش؟

من چون خودم رو می شناسم به مدل خودم خودم رو سرحال نگه میدارم ..تو دفتر مشارطه ام که مال شروع تمرینات بود نوشتم به مدت دو ساعت رژیمم رو حفظ خواهم کرد !!! فکک ن دو ساعت!! بعد خودم رو تشویق کردم..الان هنوز یادش که می افتم ذوق می کنم که برای یک چیز به خودن تبریک گفتم و تونستم ..ببین راست میگه واقعا ..تو مدت و زمان و سایر شرط رو یادت میره بعد از مدتی ولی این تونستنه رو یادت نمیره و مهم هم همینه

خورد خورد و ذره ذره شرط بذار ..
بچه که میخواد حرف بزنه نمیگن دو صفحه سخنرانی ار کن تا شایسته تشویق ما بشی!! دد ماما هم که میگه انگار دنیا رو بهش میدن وقتی ما اونقدر تشویقش می کنیم ..
میتونی ..مطمئن باش ..

مریم مامان فاطمه چهارشنبه 12 مهر 1391 ساعت 10:40

سلام عزیزم...فدای تو بشم من...که کیف میکنم پستهات رو میخونم..
دیشب که اومدم پای نت با سه تا پست جدید رو به رو شدم و همشو از اول تا به آخر خوندم...ولی واسه کامنت گذاشتن فرصت نشد...امروز صبح اومدم تا کامنتمو بذارم..
عاشق این همه انرژی و روحیه عالیت هستم...چقدر تو ماهی به خدا..
فقط یه سوال در مورد این کلاسه...باید هر روز بری که خیلی سخته!! مدتش چند ماه است یعنی؟ یعنی این ضمانتی که بهت دادن واسه چند جلسه است صمیم جان؟
و دیگه اینکه کلاس که محدوده راهنمایی هست خونه خودتون کدوم محدوده است؟ منظورم اینه که کلی نباید در مسیر رفت و آمد باشی یا به خونه خودتون نزدیکه؟
و دیگه اینکه خوش به حالت عزیزم که همسرت اینقدر باهات همکاری میکنه...بنده خدا خیلی کار میکنه که قراره هر روز عصر بچه رو نگه داره ..اونم چند ماه...اگه قرار بود همسر من همچین کاری بکنه که محاله بکنه...تموم عمر مدیونش بودم...نمی دونم که این مردا فکر میکنن که بچه سر جهاز ما زنهااست ...وقت خوشی و خنده لذتشو میبرن..وقت گریه و جیغ و مریضی و بهانه گیری...مال مامان است..
..
و راستی چرا باید حتما ببرش بیرون؟!!...مگه توی خونه طاقت نمیاره...حیاط بزررگ هم که دارین...

سلام عزیزم .
کلاسم هر روز هست .ضمانتشون برای یک ماه در واقع ۲۶ جلسه هست . ولی هر کس بخواد میتونه تا هر وقت دلش خواست ادامه بده و هر ماه باید ثبت نام کنه دوباره .

من از محل کارم میرم که وقتم تلف نشه زیاد تو رفت و آمد .
همسرم مشوق اصلی من بود و به ایده و پیشنهاد خودش رفتم این کلاس رو . میدونم از جون و دل برای رسیدن من به سلامت بیشتر این کار رو کرد و البته حظ بصری و زیبایی کافی هم خواهند برد انشالله!!!

تو خونه که حوصله بچه چند ساعت سر میره .. کلا بیرون سرد شده هوا و منظورم جاهای سرپوشیده بود . الان میبرش کلاس ژیمناستیک و بعد هم با خودش میبره کلاس ورزشی خودش ..
قربونت .

صوری چهارشنبه 12 مهر 1391 ساعت 10:34 http:////http://soorii.blogfa.com/

تو اگه اسم منم از لینکدونیت پاک کنی باز هم بهت سر میزنم و خوانندت هستم صمیم

لاله چهارشنبه 12 مهر 1391 ساعت 09:04

کلا خیلی باحالی. همین!

همراز چهارشنبه 12 مهر 1391 ساعت 04:16 http://mehrabanhamraz60.blogfa.com//

آب کرفس؟منم میخوردم البته برای رماتیسم...اما خوشمزه نبود ...گاهی با آب هویج قاطی میکردم و میخوردم.....با پرتقال خوب میشه؟
چقدر دوست دارم این مهربانی هارو...چقدر مردم ما اینروزها بد اخلاق شده اند.....دیروز یه ارباب رجوع به خاطر اشتباهی که فکر میکرد شده واصلا اشتباهی در کار نبود به من گفت بینایی ات مشکل داره ؟....جوابشو که باآرامش دادم و رفت اشک نشست تو چشمام ...خیلی دلم درد اومد...
چه خوب جواب اون پرده فروشو دادی ...دمت گرم....

من یک وقتایی میشینم عذاب وجدان میگیرم که به فلان دانشجومون که اینو گفتم نکنه عذری داشته و نتونسته توضیح بده و من نادونسته قضاوت کرده باشم ...میدونی دلم گرفت گفتی اونطوری حرف زد باهات ..من سعی خودم رو میکنم ..تو هم ..یکی یکی تلاش که بکنیم بهتر و بهتر میشه اوضاع ...

zahra7913 چهارشنبه 12 مهر 1391 ساعت 00:18

سلام صمیم جان. منم می خواستم سیب رو پیشنهاد کنم. از شعبه راهنماییش تا الان خرید نکردم اما شعبه سجادش تابستون خلوت نمی شد و باید واسه آبمیوه صف می ایستادی. منم از همون جا آبمیوه می گرفتم و می رفتم خرید و تو راه قورت قورت می خوردم. جات خالی. مردم هم کم و بیش نگاه می کردن اما گفتم به جهنم مهم اینه که به من خوش بگذره. من هر دفعه برم راهنمایی از اون اب انار فروشیش آب انار می گیرم و طبق عادت روان پریشی!!! تو خیابون می خورم و مغازه ها رو نگاه می کنم و چه بسا با یک لیوان آب انار نصفه می رم تو یه مغازه مثل CAT احمد آباد و اون دو تا پسر هی به هم نگاه می کنن این کیه! تازه تو مترو هم همیشه مامورا تذکر میدن آبمیوت باید تموم شه تا بری داخل!
خلاصه اینا رو گفتم که اگه یه موجودی در این حالت رو دیدی بدونی فقط و فقط خودمم!
در مورد پرده فروش هم این تابستون واسه کمد دیواری یه همچین بلایی سرمون اومد و اعصاب مامان و بابام به شدت داغون شد. یه ماه ما رو سر کار گذاشت و تازه نصف پول رو هم داده بودیم. آخرش زنگ زدیم به 124 فک کنم که به اینجور مسائل رسیدگی می کنه. سریع رفتن مغازه و به خاطر گرفتن پول و تحویل ندادن جنس حسابی بهش تذکر دادن و حالشو گرفتن. اون آقاقیی که یه ماه ناز می کرد دو روز بعدش کمد رو تحویل داد!
هه! چقد وراجی کردم! راستی ممنون واسه این همه انرژی مثبت! ایشالا همیشه آرامش داشته باشی

چه کار خوبی کردید که پیگیری کردید..
فدای تو

نگاری سه‌شنبه 11 مهر 1391 ساعت 21:07 http://negari.blogsky.com/

هههههههههههههههههههههه صمیم خو یعنی چی دو رقمی؟ مگه میخوای یه رقمی بشی؟ من 83 هستم خو بگو چندی دیگه بلا. میخوام با تو پیش برم

من هم بین ۸۵ تا ۸۸

gita سه‌شنبه 11 مهر 1391 ساعت 20:37

salam dostam khanandeye khamooshe shoma bodam vali alan ke postet ro khondam ye ghesmatesh delam ro aroom kard engar neveshte bodi baraye man agar bedony che ghamy to delam bood vali nemikham behesh dige ejaze bedam biyad beshine to delam behem zol bezane movafagh bashi

زی زی سه‌شنبه 11 مهر 1391 ساعت 20:16

صمیم جون صحبتت راجع خدا خیلی خیلی جالب بود. مرسی فقط یه سوال: چجوری به اینی که میگی رسیدی؟ از اول انقدر قشنگ فکر میکردی یا بر اثر تجربه و خود تمرینی در خودت ایجادش کردی؟ ببین من از حرفات خوشم میاد و قبولش دارم ولی بازم گاهی اوقات که غم به دلم فشار میاره شروع به نق زدن میکنم. توی لحظات عادی میدونم قشنگیهایی که خدا به زندگیم سرازیر کرده اونقدر زیاده که قادر به شکر نیستم.

من هم وقتایی بوده که به دنیا و همه چیز غر زدم ولی نمی ذارم کش بیاد ..سریع میگم خب بسه دیگه .جمع کنید این بساط رو بچه ا و برید دیگه ..حالم خوبه الان!!!
خودتمرینی همونطور که گفتی خیلی لازمه . یه سری به لینک اول این وبلاگ بزن ..جادوگر سفید ..
من خیلی هاش رو تمرین میکنم..سخته ولی بهتر وبهتر میشه حالت ...

فرزانه سه‌شنبه 11 مهر 1391 ساعت 18:55

ماشا الله ...
راست میگی صمیم متاسفانه من هم جزو همون دسته هستم که میشینمو غر میزنم و هیچ کدوم از کارهام هم پیش نمیره!!!
البته صادقانه میگم این ها ریشه میگیره از تنبلیه من و امثالهم!!!
مثلا خود من برای نصب مخزن ماشین ظرفشویی ۲ ماه معتل شدم و همش غر میزدم تا ماشین را میدیدم عصبانی میشدم اما یه روز خواهرم با چند تا تلفن کاری و رفتن حضوری و دعوا با نمایندگی فرداش ماشین من را آماده کرد!!!
اما من حال این کارها را نداشتم و غر میزدم!!
خدا انشاالله من و امثال من را شفا بده...
راستی با خدای خودت هیچ آداب و ترتیبی مجو ... هر چه میخواهد دل تنگت بگو ...
برای آبمیوه هم نوش جان
برای بطری هم اگه بطری ببری برات انجام میدن ! من برای آب انار بطری بردم و برام توی اون ریختن!!

آبان سه‌شنبه 11 مهر 1391 ساعت 18:53 http://myrules.blogfa.com

اومدم بگم عاشقتم. انقده به حرفهات الان احتیاج داشتم.یه مدتیه شدم مثل مامان جونتون باید عوض بشم. به حرفهات نیاز داشتم. راستی دعا کن بتونم بیام مشهد دلم مشهد خواست:)

لبخند پنبه ای سه‌شنبه 11 مهر 1391 ساعت 17:36

کلی حالم خوب شد این پستو خوندم !
دوست دارم صمیم

ارزو سه‌شنبه 11 مهر 1391 ساعت 16:58 http://hant83.blogfa.com

واقعا مشکلات همیشه هست این شمایی که این قدر خوب به زندگی نگاه می کنی بهت احسنت می گم واقعا آفرین داری خانوممممممم
اندازه همه انرژی های مثبت ازت خوشم میاد

نفیسه سه‌شنبه 11 مهر 1391 ساعت 16:46 http://nafiseh.photoposts.org/

سلام . نمی دونم این دفعه چندمیه که دارم اینجا می نویسم من همیشه اینجا میام و سری می زنم . با شادیهات شاد میشم و با غم هات غمگین . عزیزم بهترین ها رو برای خودت و عزیزانت از خدا می خوام . راستی اسم این کلاسه چیه ؟ پیلاتس که نیست ؟؟

نه عزیزم اونی که تو گفتی نیست (توضیح میدی اون چیه ؟)
این اروچر هست erochair

مهرسا مستقل سه‌شنبه 11 مهر 1391 ساعت 16:45 http://roozhayebehtar.persianblog.ir

باید گل گرفت دهنتو صمیم!
گل نه ها! گل!
گل بابا جان٬ همون که تو باغچه خونتونه
نخند صمیم! منظورم اون بود که گیاهه و رنگی رنگی و ایناست و بوی عالی داره


مهساپدیا راه انداختی ؟!!!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد