من و همسرم عاشقانه هم را دوست داریم.

صمیم-۲۹و اندی سن!- 12ساله ازدواج کرده-همسر و پسرکش رو میپرسته- عاشق تر از اونا کسی هست؟

من و همسرم عاشقانه هم را دوست داریم.

صمیم-۲۹و اندی سن!- 12ساله ازدواج کرده-همسر و پسرکش رو میپرسته- عاشق تر از اونا کسی هست؟

خیط!!!!!!!!!!!!

چون این روزا سرخوشم!!!! و دلم نمیاد فله ای کامنت جواب بدم  بیشترش رو تایید نمیکنم تا سر فرصت بخونمشون و فک کنم چی بنویسم تا مثل این میقاسات!!! عزیز  که سوهان روح من شده و فقط با کتک و اردنگی حالش جا میاد!!!!تو پاچه اش بره!!!! چی بره ؟نمیدونم!!!!(خوبی تو ؟!!!)

آقا دیروز من هول هولکی اومدم ساعت ۲.۳۰ خونه تا منو به زور نگه ندارن سرکار!!!تازه شیرینی مامان جون خونم هم افتاده بود پایین و دلم خیلی تنگ شده بود براشون.بدو بدو رفتم و دیدم به به مامام جون برام یه قابلمه باقالی پلو با مرغ و دلتونم نخواد یه ظرف بزرگ اش رشته داده پدر جون بیاره برامون و بنده خدا پدر جون پیاده اومده خونه ما و دیده کلید همراهش نیست و باز با اینهمه وسیله برگشته و خلاصه خیلی خندیدم و گفتم خب نازی!!!! یه ماشین سوار میشدین و یه کورس میومدین !!!!و اونم گفت ما که مثل شما ناز نازی ها نیستیم که دو قدم پیاده راه نریم و زد پشتم و گفت پدر سوخته با زبونش!!!!!!! خلاصه علی زنگ زد و گفت صمیم بدو برو خونه که یه مهمون خاص دارم و یکی از این کله گنده هاست و کارم گیرشه و یارو میخواد حتما بیاد خونه و شیرینی و میوه و شکلات و ... بخر و اگر هم زنگ زد بگو من تا ساعت ۸ میرسم.منم ساعت ۶ با کلی وسیله و خرید دسیدم پشت در و دیدم ای دل غافل!!!!! دسته کلیدم تو کشوم میز اداره جا مونده و خلاصه گفتم مهم نیست! میرم خونه صاحب خونه مهربون و اونجا منتظرم و تازه خونه هم که تمیزه و فقط یه گردگیری لازم داره و میوه ها هم که واکس داره و فقط باید برقی بشورمشون!!!و با این تصورات زیبا!!! زنگ زدم و دیدم بههههههه! اونام که نیستن!!!! سریع ماشین گرفتم رفتم خونه مامان جون تا از سرما تو پله هایخ نزنم و به علی هم زنگ بزنم! و بگم به اون اقاهه ندا بده که من نیستم ولی هستیم !!!!!! بعد دیم ای جان!! گوشیم رو صبح خونه جا گذاشتم و وقتی رسیدم خونه مامان جون دیدم گوشی علی هم شارژ نداشته و اقا فرتی زده و خاموشش کرده و چجون تو کلاس استادش اجازه نمیده کسی تلفن داشته باشه و مدیر دفترش هم پیام فوری بده به کسی نیست!!!! کلی موهام رو کندم از حرص!!!! بعد یادم افتاد که خب کلید پدر جون رو بگیرم چون ایشون یدونه از خونه ما زاپاس داره!!! بعد فهمیدم که  کلید یدک پدر جون تو کیف عطی جا مونده چون یا بار برامون چیزی آورده بود و دیگه به باباش نداده بود.بعد کاشف به عمل اومد که عطی کلاسش این روزا تا ۹ شب طول میکشه و فقط دوست دارم منو تصورکنین که چه حرصی خوردم!!!!!!! نه اداره میتونم برم و کلید بیارم و نه میتونم برم خونه و تمیزش کنم و نه میتونم به علی پیام بدم که به اقاهه زنگ بزنه و نه میتونم از حرص  نفس بکشم حتی!!!!!!!!!!!!خلاصه علی ساعت ۹ اومد و منم یه ربع قبلش بدو خودمو رسونده بودم خونه و فقط وقت کردم آی دی کالر رو چک کنم که یادم افتاده بود من که اصلا شماره اون اقاهه رو نداشتم از اول که!!!!!!!!!!!!خلاصه چند تا گاز پدر مادر دار از پاچه علی گرفتم و در اقدامی متحیر العقوالانه رفتم تو اتاق و در رو هم بستم و خوابیدم!!!!!!!!!! از صدای علی فهمیدم که اون قرار کنسلشده و یارو خیلی هم بهش برخورده که ما جواب تلفن هاش رو هم ندادیم و علی مونده بود و دو نفر که مثلا باهاش قهر کرده بودن!!!!!!!!!!! حالا این وسط به خودم فحش میدم که کاش شامه رو خورده بودم و بعد خودم رو تاب میدادم و قهر میکردم مثلا!!!!! تازه دلیلم هم این بود که چرا علی یه زنگ نزده وسط کلاس و ببینه من زنده ام یا مرده ام تو سرماها!!!!!!!!!!!!!! الهی بمیرم برا علی جانم که اینقدر با این آدم با فرهنگ و منطقی مثل من داره زندگی میکنه و واقعا هم خوشبخته!!!!!!!!!!!!!!!!!!بعد برام عجیب بود که چرا علی داره دست پیش میگیره و ناراحت تر از منه!خلاصه امروز که زنگ زدم مامان جون دیدم گرد و خاک کردن پشت تلفت واسه شوهر مردم!!!!(علی!) و کللی دعواش کردن که چرا به دختره یه زنگ نزدی که  دق کرد از بس بخاطر مهمون تو و آبروت حرص خورد و چرا اینقدر اذیتش میکنی!!!!!!(الهی بمیرم براش!) و بیچاره شوهره هم از در خورده هم از دیوار!!!!انقدر دلم براش سوخت  که نگو.خدایی بعضی آقایون خیلی گناهی هستن و این شوهر ما هم از اون دسته نادر و کمیابه!!!!!!

 

پ.ن.

البته اینم بگم که حالا نوبت اونه که ناز کنه و منت کشی  های من شروع شده!! نه بوس میکنه آدم رو نه چشماش اونهمه مهربونه!!!!!!!!!!!!این علی وقتی ته دلش یخورده دلگیر میشه نگاهش هم سرما داره برا من!!!!.تازه یادش هم افتاده که من دفعه چندمم هست که از این کارا میکنم!!!!! و منم طبق معموا از همون که دیوارش بلنده!!!!!!!!حاشا و کلا از صمیم!!!!!!!!!!!!!!خدا به دور!

 

نظرات 27 + ارسال نظر
سارا شنبه 6 بهمن 1386 ساعت 12:16 http://attitmani.blogfa.com

آخی

چیک چیک!!!(اشکامن!!)

نرجس شنبه 6 بهمن 1386 ساعت 09:31

خدا این علی را به تو ببخشه ولی جون به لب کردی بچه ی مردم را !!!؟

ممنونم.....خوفه خب!!حال میده!!!!

مریم پاییزی جمعه 5 بهمن 1386 ساعت 23:25 http://man0o-del.blogfa.com

خوبی صمیم جون جیگر طلا؟

کلی دلم برات تنگیده بودا

بووووووووووووووووووس

خوبه دیگه جفتتون جلو افتادین عقب نمونین =))))) ولی خوب حق داری کلی آدم اعصابش خرد میشه تو اون شرایط و باید سر یکی خالی کنه دیگه ! کی بهتر از آقای همسر ؟:دی

سلام.خوبی.مرسی.
آخی!!!! اون که خیلی گناه داشت!!!
بوس.

کاوه - روزمرگی جمعه 5 بهمن 1386 ساعت 11:32

سلام صمیم عزیز

تنها جمله ای که بعد از خوندن این پستت به ذهن من رسید اینه که :

ایام یگانگی پاینده باد

غمهایتان بر باد و شادیهایتان مستدام

ممنونم دوست عزیز
منم برا همه مجردهای کچل و ازب اغلی و طفلکی و نیمرو خور و راگو به رخ مردم!!کش!!!!!! دعا کردم.............
لطفت مستدام

مستانه جمعه 5 بهمن 1386 ساعت 01:46 http://baadbadak.blogsky.com

چرا نمی یای پیش ما؟
قصه مون رو اصلاْ دوست نداری؟؟؟

کدوم قصه؟

ندا پنج‌شنبه 4 بهمن 1386 ساعت 23:49 http://nedayasemoni.blgfa.com

سلام

خوبی

وبلاگ جالبی بود

خوش به حالت

به دیدن منم بیا خوشحال میشم

مریم پنج‌شنبه 4 بهمن 1386 ساعت 23:34


سلام
برا یه مهمون چه جریاناتی داشتین شماو شوهرتون.خیلی خنده دار بود.کلی خندیدم. چه خوب تعریفش کردی.

ولی دختر با معرفتی هستی که خودتم متوجهی اشتباه کردی. میدونی صمیم خانوم اشتاههای کوچولو وقتی هی تکرار بشن دلگیریش بزرگ میشه. پس نمی تونی بگی( یخورده). تو که موارد دیگه اینهمه خوبی اینم زودتر رفعش کن.
حیفه اون نگاه که سرما ببارونه.
همیشه خوش باشید .

باشه.حتما عمل میکنم.ممنونم عزیزم.

باران پنج‌شنبه 4 بهمن 1386 ساعت 20:59 http://gharibane-del.blogsky.com

سلاممممممم صمیم خوبی؟
آخییییییییییی خیلی وقت بود نیومدم به خاطر امتحانا:ترس...اضطراب...تشویش:دی
فقط پست شیرین رو خوندم و خیلیییییییییییی ناراحت شدم خدا رحمتش کنه
برام امتحانام دعا کن برمیگردم
بووووووس بووووووووس

خدایت صبر دهاد با این امتحانات!!!!!!!!!!
موفق باشی عزیزم.

آرزو پنج‌شنبه 4 بهمن 1386 ساعت 15:09 http://www.sharhearezumandi.blogfa.com

من عاشق این مدل خاطره نویسی هام.
.
.
.
خوشحالم از خوشبختیت...

ممنون از اینهمه دل بزرگیت و شادیت برا خوبی بقیه......

ملودی پنج‌شنبه 4 بهمن 1386 ساعت 15:05

واااااا؟صبر کن چادرمو ببندم دور کمرم صمیم ؟؟؟؟ زووووود تند سریع خودت اول میری بوس گنده میکنی وگرنه ملاقه مو هم میارما ببین من ملاقه به دست اینجا وایستادم دیگه نمیدونم یه کاری میکنی که سه سوته ........ بقیه شو دیگه خودت حدس بزن بوووووووووووووووووس تا دلت بخواد از این اتفاقا هست عیب نداره یه خورده حرص خوردی عوضش شام نخوردی میدونم الان دلت میخواد این ملاقه رو بگیری منو باهاش بزنی

سلاممممممممممم عزیز دلم.خوبی تو؟گوگولت چطوره؟اردوان رو میگم بابا!!!!
نه من کلی برات خاطره !!!!!!!!! دارم که باید خودت بخونی!!!!!!میام زود پیشت قربونت.
من بمیرم کسی بخواد تو رو با ملاقه بزنه!!! خودم میندازمش تو دیگ نذری سال دیگه مون!!!!!!!!!!!!!

فرناز پنج‌شنبه 4 بهمن 1386 ساعت 13:03 http://bahane83.persianblog.ir

از دست تو صمیم ...حالا اوضاع چطوره؟ :)

خوب!!!!!!!!!!(سوت!!!)

فرناز پنج‌شنبه 4 بهمن 1386 ساعت 13:02 http://bahane83.persianblog.ir

یاسی پنج‌شنبه 4 بهمن 1386 ساعت 12:41 http://www.yasaminmemo.blogfa.com

سلام قربون تو برم.
چطوری؟
صمیم جون فقط اومدم بگم خیلی دوستت دارم.
عشقولانه ی منی.
تو مظهر زندگی هستی.
پیشم بیا...
راستی ادرس وبلاگ مریم و ژویا رو نداری؟
حداق اگه ادرس نمیدی بگو چطورن؟

سلام.ممنونم عزیزم
نه ندارم.یعنی یادم نیست اصلا!!!!!!
حتما خوبن !!

سارا پنج‌شنبه 4 بهمن 1386 ساعت 11:30 http://sarar.persianblog.ir

واییی دلم میخواست موهام رو بکنم!
هر بار که نوشتی یه راه حلی یادت اومد بعد دوباره یادت اومد که اون راه هم نمیشه دلم میخواست بزنمت!!!
من بعضی وقتها از این جور خوابها میبینم که میخوام یه کاری بکنم اما همش نمیشه و من دارم از یه کاری یا از یه جائی جا میمونم و از حرص دام سکته میکنم اما هرچی تلاش میکنم بیشتر کارم میپیچه بهم !!! و هر سری تا چند روز حالم بده از خوابی که دیدم

سلام سارا جان
باور کن همینطوری بود.عین کارتون ها !!!!
دید ی چقدر حق داشتم سکته کنم اون شب!!سرت نیاد الهی عزیزم.

مدی پنج‌شنبه 4 بهمن 1386 ساعت 11:21 http://hmdvamd.persianblog.ir/

سلام صمیم بلا!!!!
چه عجب ما دیدیدیم شما هم قهر کنید با علی آقا !!!!!
آفتاب از کدوم ور احیانا اونروز زده بود بیرون صمیم خانم!!!!
می گم شانس اوردی خودت و یه جا جا نذاشته بودی !!!!! هم گوشی هم کلید !!!!!!
بیچاره مهمون علی آقا را بگو ... بنده خدا !!!!!!
شبش که شام نخوردی باقالی پلو هه حتما مونده واسه چند روز دیگه و قراره تبدیل بشه به چلو ماهیچه و آش رشته هم به سوپ ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!

عزیزم اون که اسمش قهر نیست که!!! من تا حالا با علی بیشتر از یهساعت نتونستم حرف نزنم!!!!!!!!!
آره حواس پرتیم تابلوست !!!
نه جون خودم!!! بابا چرا این تصور صمیم میکسر رو از من داری أخه!!!!!!

زهرا پنج‌شنبه 4 بهمن 1386 ساعت 10:53 http://zahra-mahta.blogfa.com

خوب بلدی که دست پیش و بگیری که پس نیافتی
بیچاره علی چه تقصیری داشت

خیلی هم اونجوری نبود البته!!
اون که هیچی !!!(خجالت!)

رها(ستایش) پنج‌شنبه 4 بهمن 1386 ساعت 10:32

چه مهمون مزخرفی بوده ها

آخرش هم کارمون رو حل نکرد شاذده!!!چون بهش برخورده بود.....

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 4 بهمن 1386 ساعت 10:03

ای جانم.خیلی وقت بود نگفته بودی که چقدر شوهرتو دوست داری.باز یاد اون وبلاگ قبلیه افتادم.هیییییییییی.
چقدر خوشم اومد که اینقدر هوای همسرتو داری.حس عشق و دوست داشتن و اون کلمه ی ؛عاشقانه؛ ی عنوان وبلاگتو خیلی قشنگ منعکس میکنی.
این از این اما اصل کاری اینکه :
سرخوش جان!
آخه چرا تو انقدر تو این وبلاگت با آبروی من بازی میکنی؟این اندام مانکنی باربیانه ی مونیکا بلوچیانه ی جنیفر لوپزانه رو چرا اینقدر تو وبلاگت به معرض نمایش می ذاری؟
چرا هی با آبروی نداشته ی من بازی میکنی؟

ولی صمیم جونم آخی.قهرین الان؟
؛ نه بوس میکنه آدم رو نه چشماش اونهمه مهربونه!!!!!!!!!!!!این علی وقتی ته دلش یخورده دلگیر میشه نگاهش هم سرما داره برا من!!!؛
می دونی این جملت خودش چقدر سرما داشت؟آدم می ترسه یهو.یه ترس شیرین ولی غم انگیز.آخی.
حالا ناز بکش.بعد وقتی آشتی شد تو فوری قهر کن دیگه آشتی نکن.اگه هم خواست بغلت کنه لخت شو یهو تا روش نشه نیگات کنه.(اقتباس از سریال امام علی)
اسمشم که علیه.قشنگ می خونه با هم همه چی.می تونین ۲ نفری اون صحنه ی معروف رو بازی کنین.خودمم کارگردانی می کنم.
جلوه های ویژه هم با خودم.
زوم و کلوز آپ هم از خودم.
بازبینی صحنه ها از خودم.
تدوین خودم.
است نقطه
>>برگفته از نصیحت های ننه ای به دختر کپلش.
مصداق.

ای تو روحت!!!مهساقات با این کامنتت.
دختره چشم چرون عذب!!! میشینی تو فکر زشت و راه راهیت چه صحنه هایی تجسم میکنی از این شوهر من؟!!هانننننننننننننننن؟ بگو وگرنه چادر میبندم کمرم میام با اب گردون و ملاقه هیاتی تیکه تیکه ات میکنم!!!!!!
ای الهی کور شه چشم اون جلوه های ویژه گیر و کلوز ملوز آپ گیر و بازبینش!!!!!!!!
یه بار دیگه ببینم افکارت داره سوسکی پوسکی میشه من میدونم و دو تا چشم های سفید و بی حیای تو!!!!!
برگرفته از کتاب ننه سکینه سینه کوبان!!!!!!!

کفشدوزک بدون کفش پنج‌شنبه 4 بهمن 1386 ساعت 00:03 http://www.eham.blogfa.com

دلم براتتتتتتت تنگگگگگگ شدههههه بوددددددددددددددد





بوووووسسسسسسسسسسسسسس گندهههههههه

فدات شم.منم همینطور.

خانومی چهارشنبه 3 بهمن 1386 ساعت 22:50 http://www.eshgh-bazi-asemoooon.blogsky.com/

اپ کردم دوباره اما .... رفتنی ام صمیم

بینم چه خبره اونجا...؟

قاصدک چهارشنبه 3 بهمن 1386 ساعت 21:31 http://www.shirazek.blogfa.com

سلاااام
کجا بودی.دلمون تنگیددددد

بیزی بیزی بیزی اوری دیییییییییییی!!!!!

X چهارشنبه 3 بهمن 1386 ساعت 20:06

منم دلم واسش ریش شد!

میگما همون اول کار از بالای در میر فتی توی خونه بهتر نبود؟ راه حل رو حال می کنی؟


ا

من میگم آپارتمان!!!!!
خوبی تو عزیزم؟ فچ نکنم!!!

زهرا چهارشنبه 3 بهمن 1386 ساعت 19:25 http://777rosesorkh.blogfa.com

خدا به داد اقا علیتون برسه ! ولی خداییش منم بودم ای حرص میخوردم!

اون عزیزم اومد و بغلم کرد و بوسم کرد بعدش.هیچ وقت نمیذاریم طولانی تر از یه ساعت بشه.

آیدا چهارشنبه 3 بهمن 1386 ساعت 18:20

سلام صمیم جون جونممممممممممم
آخ جون!نبودم!میرم بخونم ببینم چه خبره؟هوراااااااااااااااا

هورا!!!!!!!!!!!!

پرند نیلگون چهارشنبه 3 بهمن 1386 ساعت 18:02

معععععععععععععععععععععععععععع
چقدر تو ناقلایی دختر ! خب آخه خیالت از طرف مقابل جمعه آخه خب !
من چی بگم ............همین جور موندم مااااااااااااااات و مبهووووووووووووووت و .............. دهنم .............. آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآ این هواااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا باز مونده .
چه بد شانسی کلید تو کیفی شد ( هی کلید تو کیف یکی جامونده بود یا خونه یکی دیگه جامونده بود یا تو کشوی یکی دیگه .... )
به این می گن بدشانسی کلیدی !

تو هم که کلید کردی روی این مععععععععععععع!!
فدات شم خوبی عزیزم؟
من بودم مینوشتم عجب خر تو خری بوده!!!!!ممنونم که اینقدر مودبی برای من.بوس گنده رو ی لپات خوشگل خانوم.

[ بدون نام ] چهارشنبه 3 بهمن 1386 ساعت 17:50

سایه چهارشنبه 3 بهمن 1386 ساعت 15:15 http://www.mahesharghi.persianblog.ir

عیبی نداره تروخدا همین ۱بارو ناز این شوهرتو بکش آخه خوب گناه داره طفلکی . بیچاره قرارش کنسل شده هرچند توام طفلکی تقصیری نداری . اصلا میگم من بیام از دل تون دربیارم ؟

قربونتون.خودم در آوردم و گذاشتمش رو طاقچه!!
فدات شم.مرسی که دلت برا من هم سوخت!!!!!!!!!
بوس.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد