کامنت ها را جواب خواهیم داد.
سرمان کچل شد از بس کارمان زیاد شده این روزها.حالا مجبور بودید همه تان ارشد امتحان بدهید؟!!!!!
راستی دیشب البسه مستهجن شنا به همراه لوازم جانبی خریدیم و آن اقاهه فروشندهه همچین نگاهمان کرد گویی خدمات پس از فروش و نصب رایگان در محل هم انگاری دارد!!!! ای درد بگیرد مرتیکه!!!!بعد هم در منزل پرو کردیم و دیدم سایزش برایمان بزرگ است و چون این البسه تعویض ناشدنی اشت تصمیم گرفتیم چاق (تر!!) شویم تا داخل آن جا شویم!!!خدا قبول کند از ما.
مهمانان ویژه ما (همان هایی که آقا جانمان خودشان را برایشان پر پر میکند ) دیروز مشرف شدند به شهر زیبای ما و آقا جانمان زنگولیند که آهای اهل و عیال!!! بشتابید که اینک منتظر حضور گرمتان هستم و در اقدامی شرمنده کنانه از طرف ما هم شیرینی و گل ابتیاع فرمودند و کمیته استقبال!!!! به سوی هتل خانم و آقای دکتر که دبیر همایشی در شهر ما شده اند رهسپار گردید!!!ما هم سریع رفتیم و آبی به تن رسانیدیم و بزک دوزک مناسب و ملایمی کردیم و بعد از تعویض چهار تا شلوار!!(کلا همین قدر بیشتر نداریم !!!!) و انتخاب یک عدد خشتک بلندش!!! رهسپار مکان قرار که همان درب خانه ما بود شدیم .اندر فواید داشتن این جور مهمان های ویژه این است که آقا جانمان خودش را به قتل میرساند از بس به فکر راحتی و آسایش میهمانان خاصی مانند این هاست و در همان بدو ورود هر ساعت شبانه روز که باشد خودش را به طیاره خانه!! یا قطار دانی!!! می رساند و با گل به استقبال ایشان میرود چون این پسر عمو ستاره اش در بین همههعموزاده ها با شدت هر چه تمام تر در دل آقا جان ما میدرخشد!!!که خدا همه شان را حفظ کند برای ما.خلاصه به سالن هتل هما پانهادیم و اینجا باید اضافه کنیم که آقا جان ما در همچین مواقعی یک راننده استخدام میکند تا خودش و ماشینش و جد و آبادش در بست در اختیار میهمانان باشند و دم در هتل پاسبانی دهد تا هر وقت ایشان با انگشت، تکسی !!! خواستند سریع برود و به مقصد برسانندشان!!!اینها را گفتم تا این کاوه خان مستطاب الدوله هی پلقی نزند زیر خنده و از کرایه های 500 هزار تومنی آژانش آقا جان ما خنده اش نگیرد و به فیل های آسمان نگاه نکند!!!!!!خب ما قواره مان در پول خرج کردن اندازه عرق چین شماست داداش!!
این راننده آقا جان در همچین مواقعی از شدت خوشحالی با ماشینش تک چرخ میزند و دور خودش میچرخد و بوق بوق میکند!!!!خدایی ما هم حاضر بودیم در ماشین نداشته امان بخوابیم و اینگونه در آمد حاصل فرماییم!!!! از بس ایشان به میهمانان ما از دفعه قبل ارادت ورزیده بودن که وقتی ما وارد لابی شدیم دیدیم ایشان ماشین را پارک کرده و نکرده پریدند بیرون و جلوتر از ما به سمت محل میهمان ویژه ما دوان دوان شدند!!!! آی خنده امان گرفته بود.خلاصه ما هم پشت سر ایشان!!! وارد شدیم و روی مبل های گنده لابی که خوشبختانه الان دیگر داخلش جا میشویم نشستیم و این بنده خدا هم از بغل آقا جان ما تکان نمیخورد!!! الهی بمیریم برای دل مهربانش که تا از دور آقای پسر عمویمان را دید آنچنان به طرفش شیرجه رفت و لپ های گوگوری مگولی آن بنده خدا را ماچ مالی کرد که حضور خانوادگی ما کلا به پشم تبدیل شد آن جا!!!!و وقتی رضایت داد که از آغوش مهربان آن موجب رزق و روزی!!! جدا شود ما را به فامیلمان معرفی کرد.!!!!و وقتی دید ملت دارد با چشمان گرد و گشاد به او زل میزند و تسبیح حق را بابت داشتن ایشان بجای میاورد رضایت داد از جمع صمیمی ما جدا شود ووبرود در همان ماشینش منتظر بماند تا ما برگردیم.
ما البته هر چه گشتیم چشممان به جمال خانم دکتر روشن نشد و وقتی جویای حضورشان شدیم فرمودند در حال نماز هستند و ما بالفور فهمیدیم نماز همان آرایش برای رضای حق می باشد!!!!!دقایق سپری می شد و همسر خانم نمازی!!!! هی به ساعت نگاه میکرد و ما در دلمان میگفتیم عجب تعقیباتی داشت این نمازه !!!!و در همان حال به زیر گوش شوهرمان آرام میگفتیم یاد بگیر !!!! ملت یکساعت منتظر متعلقه اشان میشوند و آنوقت تو ما را به زور از سرویس بهداشتی بیرون میکشی تا بچه همسایه دلش اب نبات نخواهد!!!(چه رابطه منطقی و زیبایی!) خلاصه خانم نمازی !!!! قدم رنجه کرده و ما دیدیم آرایشی که یک ساعت و پانزده دقیقه ای به نظر برسد اصلا روی رخ نامبره مشاهده نمی شود.و نتیجه گرفتیم مراحل مالش کرم شب و نصفه شب و کرم نافله اشان حتما طولانی بوده .تقبل اللهی گفتیم و همگی به صرف روبوسی دعوت شدیم!!! این آقا جان ما انگار داشت با رضا خان بزرگ سخن میفرمود!! تصور کنید در کافی شاب هتل همگی دست به سینه جلوی آقا جانمان نشسته ایم و با خنده ملایم بر لب به دهان میهمانان خاص نگاه میکنیم !!!!و آقا جانمان با نهایت ادب و خوشگویی ذاتی خود در حال صحبت با اقای دکتر در مورد خطرات پرواز با طیاره های قراضه ایران و مقایسه این بلبشو !! با فرودگاه فرانکفورت بود که یهو دیدم شوهر ما در حال بشکن زدن و قر نیمه نشسته !!! پرید وسط حرف آندو و چشمان همه یک لحظه سیخ بر جای ایستاد و ما هم چشمانمان از عظمت این گند چند لحظه سیاهی رفت و یکهو دیدم صدای خنده اطرافیان و آق جانمان به اسمان مسقف هتل پر کشید!!!!!فقط بگویم که اگر شوهر صبا طفلک این کار را کرده بود در جا توسط آقا جانمان از لوستر بزرگ وسط سالن آویزان شده بود تامایه عبرت گردد و پوست خشک شده اش را هم آقا جانمان میداد پر از کاه کنند و سر در وردی مشهد نصب نمایند تا دیگر کسی نگاه چپ به پسر عموی محترم نکند!!به شوهرمام میگوییم چکاری بود گفت یاد پرواز کیشمان افتادم که با چشم خودم دیدم بال در عقب!!! داشت کنده میشد و من از ترس به بشکن و رقص افتاده بودم بس که قلبم تالاپ تولوپ میکرد و البته برای حفظ روحیه ما هیچ چیزی نگفته بود به ما!!! و حالا یادش افتاده بود و یهو قر آن لحظه ها در کمرش جاری شده بود و تخلیه قر به سلامتی انجام شد!!!!!بعد ما رسیدیم به مرحله سفارش اطعمه و اشربه و نمیدانیم چر هوس کردیم نوشیدنی مورد علاقه مان یعنی شیر انبه میل کنیم و بقیه هم بستنی!!! و اسپرسو و کیک و چای و قهوه و از این سوسولنجججججججججج!!! بازی ها!!!!!سفارش دادند و آوردند برایمان.ال الهی بیل غیب!!! بخورد تخت سینه مسولان آن کافی شاپ!!! برداشته اند دو قاشق مربا خوری آب انبه (نه شیر انبه) آنهم از نوع پاکتی اش ریخته اند کف یک گیلاس و رویش را هم یک نی اندازه مجموع مماخ ما!!! و پینوکیو گذاشته اند و میگویند کوفت کن!!!! این وسط فقط شوهرمان حال کرد با قهوه و کیک شکلاتی اش که ما دائم چشممان به داخل آن بود و آب دهانمان را به فواصل دو ثانیه یکبار شللپپپپپپپ!!!! قورت میدادیم و رویمان نمیشد انگولک کنیم !!!بقیه هم به جز آن صاحب کیک سیب که حالش را برد از همان کیک های سه تا صد تومن!!!!! نصیبشان شد که خادمان محترم هتل با سرانگشت تدبیر پاکت کیک ها ی 500 تومانی را باز کرده و به قیمت 3200 تومان در پاچه ملت جا کردند.ای کلنگ بخورد به مغزشان با این سرویس دهی!!!!! البته ما با همکاران و دوستان محترم یک بار مشرف شده بودیم به این هتل و شیشلیک مخصوصش را نوش جان کرده بودیم ولی چون بهایی نپرداختیم و مهمان بودیم اصلا جایمان درد نگرفته بود!!!ولی دیشب دیدیم آقا جانمان جیب درد شدند!! البته ایشان چون در مواقع حضور میهمانان ویژه هنوز گرم هستند و داغ و احتمالا بعدا متوجه بوی دود مشوند ما از همین الان مراتب تسلیت خود را ابراز میداریم!!!!ضمنا ما هم از سر چهار راه دوشاخه گل مریم زیبا شاخه ای ده هزار ریال!!!(برای گنده نشان دادن مبلغ این استراتژی سوق الجیشی ماست!!!) خریدیم و روی بقیه هدایا تقدیم بانوی اول پریدنت کازین آقا جانمان کردیم!!!! باشد قبول گردیده شده باشد!!!
داری حسابی خونه رو می تکونی ها....اخه اصلاً وقت آپیدن نداری!
خسته نباشید ... میدونم سرت اینروزا خیلی شلوغ بوده و چقد خسته ای ...
ماااااااااچچچچچچچظ
باز غیبتت طولانی شد :(
کوشی تو ؟
ای بابا صمیم بیا آپ کن دیگههههههههههههههههه :(
سلام عملا از خنده مردم بخدا خوبی؟
خیلی وبت باحال بود
حتما به وب ممنم سر بنز خوشحال میشم دوست دارم عشق الهی برای تو گل
باای
من تورا مشناسم ُ فکر کنم ؟
هنوز فری نشدی خانم ؟( میشه بگی چه جوری شما فری میشی ؟)
طنزت خیلی قشنگ بود . دستت درد نکنه .
دستتت درد نکنه...سر صبحی کلی روحیه ام عوض شد...خیلی با حال نوشتی:))))
اینجور موقعها اگر از سوزش جیب آقاجان بیمناک نمیبودی و از اخم و تخم شامگاهی !! فریبی درکار کن و به هوای یک چیزی آنطرفتر دست خود را تکانی سخت داده به قاعده ای که طعام خانم نمازی را روی چادر نماز مربوطه حک فرمایی و از وامصیبتاه و بانگ جیغ و ویغ برخاسته حظ وافر ببر .
خسته نباشی ! اگر از کوی ما نیز بگذری طرفه لحظه ای در سرای ما نیز آب دوغ خیاری به جای آب انبه به هم می رسد !!
سلام
میبینم مارو نمیبینی سخت خوشحالی و داری ذوق میکنی
یه سوال داشتم البته اینسری اورژانسیه . نگیری مثل تون دفعه سه سال بعد یه پست بنویسی که خودم میام و ......
سوال : ایا ما قانون یا بخشنامه ای داریم که اگر امتحانات ۳بار به تعویق بیفته و از زمان اصلیش خیلی دور شه امتحانات کنسل میشه و به دانشجو نمره پاسی بالاتر از ۱۲ میدن یا نه ؟
ادرس میل رو هم نوشتم هرچند میدونم داری(برایه اینکه راه فرار نداشته باشی ) . نگا اگه چنین قانونی داریم شماره ش اینا رو هم بگو (نیش)
تا بعد
نه! اصلا همچین چیزی وجود نداره و مجبوری جونت در آد و دوباره امتحان بدی!(نیششششششششش!)
باور کن از آدم اهلش پرسیدم!نچچچچچچچچ! راه نداره.
بسی شاد شدیم و لذت بردیم...
مدل نوشتنت منو یاد بامداد خمار انداخت
بابا تو چرا اینقدر کم کار شدی؟ هان؟ بیا آپ کن خب
ای جونم
بووووس
دلم واسه نوشته هات تنگیده بود
سلام
راستش سره این اقا کوروش که گیلاسی و نقد کرد دلم قلقلکش اومد بیام ببینم شما چی مینویسی
البته مثل اینکه اون اول شما رو هم نقد کرن:دی
به یک بازی وبلاگی دعوتت کردم....
منم دلم خواست از این کامنتا بذارم :
؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
:دیییییییییی
خیلی باحال بود صمیم دمت گرم. انقدر دلم از تنهایی گرفته بود که نگو. حالم کلی بهتر شد. بووووووس.
بابا حون ...در طنز نوشتن ماهری ها !
خوش باشی
سلام
وای فوق العاده بود - آقاجانتان اگر راننده خواستند ما را خبر کنید شاید ما هم پولدار شدیم .
شیر انبه مگه گیر میاد؟
انقدر خوشم میاد یکی مثل من شکمو باشه! هه!
سلام
استعداد خوبی در طنازی داریا!!!!!
نمک به جونتون خوااااااااااهر!!!
www.shirazeck.persianblog.ir
www.shirazek.blogfa.com
خندهههههههه
سلام عجیجمممممم
چطوری؟؟؟
میس میس میس میس یو !!:***
خندهههههه
آخه عزیز دلم مگه تنت با خودت نبود ؟؟؟
نصب رایگااااااااان؟؟؟
غششششششششششششششش
الهیییییییییی ...قوبونت برم.... تو هم از اون کیک میخوردی دیگه
الان من ندیده هوس کردم بعد تو چطوری دووم آوردی؟؟
خندهههههه
راستی صمیم .... یه بازی رو شروع کردم ...تو هم یه دعوت اختصاصی
اوگی ؟؟؟ میدونم این روزا به خاطر کنکور بچه ها سرت شلوغه.... ولی هر وقت فری شدی بنویس.
مطمئنا پست دوست داشتنی ای در میاد...
منتظرم.... به کوری چشم حسودان
ماااااااااچچچچچچچچچظظظظ
عشق یعنی سوختن یا ساختن
عشق یعنی زندگی را باختن
عشق یعنی انتظار و انتطار
عشق یعنی هرچه بینی عکس یار
عشق یعنی دیده بر در دوختن
عشق یعنی در فراقش سوختن
عشق یعنی لحظه های التهاب
عشق یعنی لحظه های ناب ناب
نیستی خانومی؟
وقت نکردم پستت رو بخونم خیلی دلم میخواست بخونم چون حواسم اینجا نیست
آپم
خیلی خوب بود. خیلی خندیدم. خیلی خوبه که انقدر نگاه طنز پرداز و خلاقی داری.
همیشه خندان باشی...
؟؟؟؟؟؟؟
سلاممممممممممممممممم عزیزمممممممممممممممم.
خیلی دلم بر تعریفات تنگ شده....
سلام صمیم
ما هم با اجازه شما و آقا جانتان کلی خندیدیم و شاد شدیم
دست پسر عمو و خانم نمازی و آقایی راننده و علی جان و دیگه کسی نبود .. آها گل فروش و شیرینی فروش و گارسن هم درد نکند....خسته نباشند....
در ضمن از طرف ما هم به جیب آقا جانتان تسلیت بگویید .
این بانو کازین این وط چه نقشی داشتن اونوقت ؟ ایشون هم دُحترن ؟
ولی باباتم مث خودت باحاله .ـ( یا تو مث بابات باحالی یا چی ؟ ) علی هم خوب جایی افتاده ! خدا درو تخته رو خوب جور کرده !
حیف ! ایندفه مامانت گل نکاشته بود مث که . فک کنم از چند روز قبل داشته با خودش تمرین میکرده !!!!
بوسسسسسسسسسس .
آقاجان می خوای ما رو بکشی بس که بخندیم؟
من که اوصولاً در این عمر کوتاه خودم تا حالا هنوز دست به جیب مبارک نبردم و کسی رومهمون نکردم! خلاصه همیشه مهمونیم دیگه! الان دارم درک می کنم اون کسی رو که مهمون می کنه! پس اونجاش درد میگیره !
ای حناق
همین جور دارم قاه قاه میخندم و خدا رو شکر میکنم خوبه تو ادره ای جایی نیستم که سفیه بودنم مشتبه به بشه به دیگران
من فک کنم اون آب انبه نبوده
به چیز دیگه بوده
برای رعایت مسائل امنیتی نمیگم (نیش)
بستنی زیاد بخور
موفق باشی
خوش بگذره بهتون. فقط به فکر جیب آقاجانتونم باشید. ؛)
ای بلا نگیری تو صمیم
چه قیافه ی دیدنی ای داشتی آن موقع!!!!
صمیم دارم مطمئن میشم شوهرت هم عین خودته.... خدایی آن صحنه خیلی خنده دار بود...
ای بگم چی نشه این صمیم نیشم تا بنا گوش بازه و شوش که بهاهش یه کم قهرم ا تعجب نگام میکنه به نظرم فچ میکنه دارم مسخره میکنم یا احتمالا الان دیونه شدم از دوریش.. بوسسسسسسس
حجکم مقبول سیده صمیم
صمیم بعد ۱۰ روز اومدم وبلاگ بخونم٬ نفسمو گرفتی از خنده بابا!
دیگه به بقیه هیچی نمیرسه!
ببخشید اگه ما هم بیایم اونجا مهمونی به اقاجونت میگی واسمون مراسم استقبال بذاره
کلا از قر دادن خوشم میاد
میگما میشه ما هم بیایم مهمونتون باشیم ...
روی چشم ما.
خیلی باحال بود:)))
مرسی
سلام صمیم جان میشه بازم از اون شعرای قشنگت برامون بزاری بووووووسسسس
آخی این آقاجانتان چقدر خودشان را به زحمت می اندازند کمی یاد بگیرید
درود
با اجازه رفتید قاطی لینکدونی بنده .
بسیار از نوشته هاتون خوشم میاد
شاد و سربلند و همیشه خندان باشید .
خدا نکشتت دختر!!
من دارم می خندم این پسرکم هم به خود گرفته و خوچحال شده که مادرش داره تحویلش می گیره!! نمی دونه که مادرش غرق مهمونی پر هیاهوی کازین ابوی صمیم بانوست!