من و همسرم عاشقانه هم را دوست داریم.

صمیم-۲۹و اندی سن!- 12ساله ازدواج کرده-همسر و پسرکش رو میپرسته- عاشق تر از اونا کسی هست؟

من و همسرم عاشقانه هم را دوست داریم.

صمیم-۲۹و اندی سن!- 12ساله ازدواج کرده-همسر و پسرکش رو میپرسته- عاشق تر از اونا کسی هست؟

سوتی ابوی!!

شب جمعه خونه مامان اینا موندیم چون فرداش مراسم داشتیم و حضور خواهران و برادران غیور نیزلازم بود.(سالگرد سپهر ). به خاطر سردی هوا از هیچ کس نخواستیم بیاد سر خاک و تسلیت تلفنی اقوام رو هم پذیرفتیم.....البته به خواست مامان بود که گفت هزینه هاش رو به  مسجدی که سپهر  همیشه میرفت هدیه کنیم بهتره و بیشتر راضیه داداشیتون......

 

تو اتاق بابایی سهیل یه بخاری کار گذاشته که لوله هاش فقط ه درد دماغ خودش میخوره!!!!استاندارد هست البته ولی این مامان گیر میداد که اون دفعه هم که شما اون اتاق خوابیدین من تا صبح مردم از ترس و خب نمی شد که هر دقیقه بیاد تو و ما رو چک کنه ببینه زنده ایم یا مردیم دور از جون شما و بنده خدا اون شب هم همش میگفت ترو خدا مواظب باشین.منم گفتم کاری نداره که !! کلا در رو باز میذاریم تا شما ببینی  نمردیم هنوز!!!! و علی یه چشم غره رفت که یعنی شما غلط میکنی لای در رو باز بذاری!!!!!!این شوهر من خیلی جلوی بابا اینا  تریپ کلاس داره .(چشمک!) مثلا امکان نداره کسی بتونه اونو با گرم کن راحتی ببینه  همیشه جین پاشه  حتی موقع غذا و ماها که اصولا خونواده راحتی هستیم و بابامون با شلوارک جلومون همیشه رژه میرفته و مامانمون شکر خدا تازگیها فهمیده  دامن رو آدم میتونه موقع نشستن کمی تا قسمتی هم  در جهت پوشش اندام های زیرین!!!!! ازش استفاده کنه!!!! برامون عجیبه که چطور یه آدم میتونه حتی با جین بره دست شویی و تازه با همون هم بخوابه!!!!اوایل عقدمون این بابا خودش رو میکشت وومامان هزار جور پیژامه مامان دوز رنگ و وارنگ برا علی میاورد و اونم به من گفته بود سرم بره عصمت و عفتم(کاوه خوبی؟) با زیر شلواری نمیذارم بره!!!!!خلاصه  که علی از اون لحاظ نمیذاشت در باز بمونه که بچه کلا با انواع واقسام  پوششها  موقع خواب مشکل داره و ریلکس نیست و رویتش در اون حالت غیر رسمی توسط بقیه فاجعه به شمار میاد.

القصه ما رفتیم بخوابیم و لای در رو هم کمی باز گذاشتیم .علی گفت چقدر با نور این شعله بخاری  اتاق رویایی و شاعرانه شده که با یه پس گردنی ارشاد شد  و بهش حالی کردم که من همه این داستان ها رو دوم دبستان خوندم!!!!

-میگم علی! اگه امشب گاز گرفت پاچمون رو و مردیم تو از همین الان قول مردونه میدی نذاری یه دونه حوری هم بهت نزدیک شه اون دنیا!؟

-ولله عزیزم من همچین قولی نمیتونم بدم!!! وقتی خدا خودش صلاح دونسته اونجا حوری از سر و کله من بالا بره دیگه من خر کی باشم!!!!!!

-ای الهی بترکی!!!!کاری نکن چادرم روبه کمرم ببندم و تا اومدی بچسبی به حوری ها بزنم تو سر و کله ات و آبروت رو اونجا ببرم !!!!!

-سوژه مورد نظر  با نیش باز به من نگاه میکند !!!!!!!!و میخندد......

-میگم علی جان! چطوره قبل از اینکه حوری ها دوره ات کنن یه سر بیای اتاق بهشتی من  و در انتخاب یکی از اونهمه حوری نرینه  گردن کلفت که به صف جلوم واستادن بهم کنک کنی!!!!هر چی باشه تو شوهر من بودی و بهت اعتماد دارم!!!!!

- نگاه غضب آلوده و غنج رفتن دل من و ایضا خنک شدنش!!!

-چیه!!؟ به ما که رسید حوری ها تپید!!!!!حالا قول میدی یا نه؟!!!

-بذار فکرامو بکنم بعدا میگم بهت!

-پس منم بخوابم هر وقت فکراتو کردی بیدارم کن بوست کنم شب بخیر بهت بگم.

حالا تو این کشتی گرفتن ها و تو سر و کله زدن ها مامان نگران شده که این صداهای خفه و ریز چیه که از تو اتاق اومده و صبح گفت داشتم سکته میکردم ! منم گفتم ما که اینقدر با سر و صدا جون نمیدیم!!! بهش میگن مرگ آرام مادر جان!!!!!!! داشتیم  با علی  برا هم جوک تعریف میکردیم!!! و تا مامان  اومد وارد جزییات!!! بشه زدم از تو آشپزخونه بیرون!!!

 

مکالمه بابایی با راننده آژانس که ازدورادور آشنا هم هستن با هم:

-خدا حفظتون کنه اینقدر لطف دارین به ما.(راننده خودش رفته بود و برا سپهر گل خریده بود چون تومسیر گلفروشی ها صبح زود جمعه تعطیل بودن).

اختیار دارین جناب! ما مشتری  خوب و فعال مثل شما زیاد نداریم که!(فقط در دو روز تو تابستون که مهمون داشتیم  بابا 200 تومن به آژانس بیعانه داده بود.اونم آژانسی که مشتری هاش اکثرا  مسیر های داخلی و  کوتاه دارن!!)

-راستی آقای فلانی! مرحوم پدر در قید حیا ت بودن هنوز  یا مرحوم مادر؟!!!! همش یادم میره! 

و اینجا بود که من و علی مردیم از خنده و پقی هم صدامون بلند شد و بابا برگشت با تعجب نگاه کرد بهمون.راننده بدبخت نه روش میشد بخنده و نه میتونست خودشو نگه داره!!!!

بابا قبلا از اون آقاهه در مورد پدر و مادرش پرسیده بود و میدونست یکیشون فوت کرده ولی یادش نبود کدومشون و طفلی خواسته بود مثل ابا  احترام در موردشون صحبت کنه!!!!باز بگین صمیم به کی رفته!!!! بابا خونوادگیه!!! میفهمین؟!!!!!!

نظرات 19 + ارسال نظر
قزن قلفی دوشنبه 8 بهمن 1386 ساعت 20:28 http://afandook.blogsky.com

ماشالله خانوادگی منبسط خاطرین ! خدا پدر و مادر رو برای همتون و شماها رو هم برای اونا نگه داره .....
وای چه مدل ننه بزرگی شد !

ممنون کپلی من.

فریبا یکشنبه 7 بهمن 1386 ساعت 06:30 http://faribaneh2007.blogfa.com/

سلام صمیم جان
مدتهاست که خواننده پر و پا قرص بلاگت هستم ... ولی از تنبلیم تا حالا برات نظری ندادم ... شرمنده گلم ... شاید چون دوست نداشتم احساس کنی که وظیفه ایی در قبالم داری ... در هر حال ... عزیزکم ... قلم خیلی توانایی داری ... حالتهای موجود به زیباترین و بامزه ترین صورت ممکنه تعریف می کنی ... نمیدونی وقتی پستهای جدیدت رو می خونم چقدر تصور کردن اون موقعیت برام جالبه ... عزیزم روح شادابت خیلی بهم انرژی میده ... شیطنتت دوست داشتنیه و پستهات همشون یه عالمه طرفدار داره ... همیشه میام بلاگت اکثرا روزانه ولی اغلب بدون ردپا ... ازم دلگیر نباش ... جویای احوالت هستم همیشه ... شاد باشی گلکم ... فدات

ممنونم عزیزم.
و بیشتر بخاطر اینکه خودت رو معرفی کردی و به من فرصت یه دوستی تازه رو دادی.
قربانت

خانومی یکشنبه 7 بهمن 1386 ساعت 01:44 http://www.eshgh-bazi-asemoooon.blogsky.com/

دیگه دوست ندارم ....
ناراحت - گریههههههه

اومدم و نوشتم برات.

زهرا یکشنبه 7 بهمن 1386 ساعت 00:47 http://777rosesorkh.blogfa.com

من هنوزم نفهمیدم به کی رفتی صمیم جون!!!!!!!!!!!

به زهرا!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

سپیده یکشنبه 7 بهمن 1386 ساعت 00:43 http://sepideh-82.persianblog.ir

خدا روح برادرت رو شاد کنه عزیزم.بوووس

ممنونم سپیده جون.

یاسی شنبه 6 بهمن 1386 ساعت 23:34 http://www.yasaminmemo.blogfa.com

بابا صمیم جونمممممممم
اخه چشم من به کامنت ها خشک شد چرا نمیای؟؟؟؟؟؟
دوستت دارم.
بوس بوس بوس

سلام یاسی
یه قطره بریز تا من بیام!!!!!!!!!!!
بوس.

خانوم مارپل شنبه 6 بهمن 1386 ساعت 22:38 http://www.missmarpel.blogfa.com

صمیم خدا بگم چی کارت نکنه
مردم از خنده
راستی آپیدم همانا که عبرتی بشه برا بقیه!!
موفق باشی

ممنون
دارم میام.

شاذه شنبه 6 بهمن 1386 ساعت 20:20 http://shazze.blogsky.com

سلام صمیم جونم
دور از جون شما داشتیم پاچه می گرفتیم حالمان جا آمد با این دو سه پست آخر.
جات خالی دیشب داشتم تعرفتو واسه خواهرم می کردم. می گفتم این صمیم کلی پیشرفت منطقی کرده و نه تنها با مادرش خیلی دوس شده بلکه روابط مادر شوهر و جاری رو هم اصلاح می کنه. ماشالا بزنم به تخته. خیلی هنر می خواد. آفرین. کاش منم ازین جربزه ها داشتم

پ.ن آبجی خانم قدیما شما رو می شناختن ولی این اواخر نخونده بودن!

سلام عزیزم
ممنونم.چه حرف هایی مزنن با آبجی تان پسسسسسسسس!!!!(مشهدی بخون!)
راست میگی.من تو نوشته هام و نوشتن هام به این اصل رسیدم که محبت و دوست داشتن زندگی رو زیباتر میکنه.ضمنا باور کن اگه بخوام در مورد جاریم و کارایی که به مامان جون یاد دادم براش بکنه بنویسم همه میگن منت میذاری اینجا سرش و تو حسودی و این حرفا رو بابت گولمالی خودت مینویسی و ....
میشناسی که بعضی ها فقط یک طرف قضیه رو میببنن!
ممنونم از اینکه اونی که میخواستم بگم رو گرفتی و لطف داری از اینهمه تعریف از من.فقط بپام یه وقت ....از اب در نیام!!!!!

فرناز شنبه 6 بهمن 1386 ساعت 19:33 http://bahane83.persianblog.ir

:)
:)

بوس.

بهمندخت شنبه 6 بهمن 1386 ساعت 17:50 http://bahmandokht.blogfa.com

ب ااین خانواده شوخ وشنگ، طبیعیه که انقدر پستهات جالبه و به دل می شینه!
:)

ممنونم
راستی اون شنگ که از خانواده مشنگ نبود احیانا؟!!!!!!!!(چشمک!)

کاوه - روزمرگی شنبه 6 بهمن 1386 ساعت 15:38

سلام دوست عزیز

یا قمر بنی هاشم ! ۲۰۰ تومن پول آجانس ؟؟؟

بابا من اگه ۲۰۰ تومن داشتم میرفتم باهاش زن میگرفتم .

به مولا.

ای کوففففففففففففففففففففففففففت بگیری تا دیگه منو اینجوری مسخره نکنی!!!
دیوونهههههههههههههه! اینجا مسیر نزدیک ۶۰۰ تومنه همش!!!!تو با این معیار بسنج!
بعدشم الهی کچلی بگیری بیشتر!!! و از اون آمپول ها بزنن بهت تا دیگه اینقدر یا قمر بنی هاشم این مدلی نگی!!!!و تازشم کی به تو زن میده آخه!!!حتی!!!!! ۲۰۰ هزار تومن هم گره کور بخت تو رو باز نمیکنه داداچ!!!!!!

X شنبه 6 بهمن 1386 ساعت 14:10 http://stillness.blogfa.com

عجب با حاله بهشت! ایشالله خدا نصیب همه بکنه ! نصیب مام که حتماً می کنه! حوری هاش هم که دیگه اصل مطلبن! اون دنیا خواهشاً هرگونه وجودی رو که این دنیا باهاش بودین رو فراموش کنید و دو دستی بچسبین به حوری جماعت! در غیر این صورت ضرر می کنین! گفته باشم!

تو تا این اواخر دختر بودی!!!!تغییر جنسیت دادی یهو عزیزم؟!!!!

گلپر شنبه 6 بهمن 1386 ساعت 13:41 http://sokhan.persianblog.ir

صمیم جون حوری های نرینه اسمشون قلماست .
در ضمن خدا نکشه تو رو با این نوشته های بامزه ات .

ممنونم/
یه جا دیدم نوشتن غلمان.
اونم همینه؟
ممنونم .

sepideh شنبه 6 بهمن 1386 ساعت 12:58 http://aarmita.blogfa.com

سلام عزیزم خیلی خوشحالم که همیشه دلت شاده
با حوری های بهشتی خوش باشین
خیلی دوستت دارم و دوست دارم باهات آشناتر بشم
اما مثل اینکه نمی شه

ممنونم قربونت
چرا نشه؟

مدی شنبه 6 بهمن 1386 ساعت 12:29 http://hmdvamd.persianblog.ir/

سلام صمیم
اگه بخاری یا دود کشش مورد داره بی احتیاطی نکنید این دیگه شوخی بردار نیست . من یه بار با همین مرگ آرام تا نصفه راه رفتم و بر گشتم ۳ سال قبل . وحشتناکه صمیم .... شوخی نمی کنم . شانس اوردیم ما بیدار بودیم و گرنه الان من و ۲ تا از دوستای هم خونه ایم تشریف برده بودیم اون دنیا ...شوخی نیست به خدا این یه مورده.....
مواظب باش
شاد باشی

سلام عزیزم
نه !!! اگه مشکل داشت که خودمم نمیخوابیدم.مامان خیلی حساسیت داره برا همین همش نگرانه ماست .
خدا به خیر کرده برای شما.
باشه وواظبم بیشتر و ممنونم.

سارا شنبه 6 بهمن 1386 ساعت 12:24 http://attitmani.blogfa.com

الهی این بابا مامان از دست تو وعلی چی می کشششن
حالا علی جونت که خوبه همسر من شبا هیچ جا نمی خوابه هیج جا فقط خونه خودمون و مامانش اینا تا حالا خونه برادرش هم نخوابیده چون آقا کاملا؛ ریلکس تر از علی جونت می خوابه یه شب خونه مامانم موندیم اونم حال من افتضاح بود هر وقت پا می شدم میدیدم مثل دور از جون برج نشسته با شلوارجین و پیراهن مهمونیشششش
آی حرص خوردم

آخ من عاشق خونه مادر شوهرمم برا خوابیدن هنوز...انگده این لحاف تشک هاشون خوب و نرمه که آدم دوست داره توش چرخ و فلک بزنه!!!!
اون که خیلی الهیییییییی بوده اون شب!!!!

نگار شنبه 6 بهمن 1386 ساعت 12:11 http://www.jootii.blogsky.com

خوشگل مینویسی....

ممنونم عزیز.

تی تی شنبه 6 بهمن 1386 ساعت 12:00 http://titikhanoomi.persianblog.ir

همسری هم اوایل همینطوری بود ولی نمیدونم چرا بعد از ۵ ساله اول یهو تغییر کرد..فکر کنم از وقتی یه باجناق به جمع خانوادمون اضافه شد برای اینکه به اون بدبخت نشون بده من خیلی با این خانواده ندارم و از خودشونم و این حرفا..اینجوری شد ...حالا همچین شلوار کردیهای کوتاه بابامو میپوشه که نگو و نپرس.

کوتاه؟پس قد بلنده!!!
خدا نکنه این شوهر من عوض شه! فکر نکنم البته چون ۲۵ سالی اینجوری زندگی کرده برا خودش....

سایه شنبه 6 بهمن 1386 ساعت 11:49 http://www.mahesharghi.persianblog.ir

میگم خوب به این علی آقا بگو اینقدر رودرواسی داری وقتی حوریا بهت نزدیک شدن با این شلوار جین چیکار میکنی ؟

ا ونجا ترانسپرنته دیگه عسیسم!!!!!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد