من و همسرم عاشقانه هم را دوست داریم.

صمیم-۲۹و اندی سن!- 12ساله ازدواج کرده-همسر و پسرکش رو میپرسته- عاشق تر از اونا کسی هست؟

من و همسرم عاشقانه هم را دوست داریم.

صمیم-۲۹و اندی سن!- 12ساله ازدواج کرده-همسر و پسرکش رو میپرسته- عاشق تر از اونا کسی هست؟

مینا خانوم اینا!!!

پنجشنبه

خدای من! چه روز مسخره ای بود.انقدر خرابکاری کردم که داره اشک خودم در میاد.مامان اینا یه دوسه خونوادگی دارن که خانومه و شوهرش فوت کرده.البته از خیلی وقت پبش از فوت بنده خدا ما همو میشناختیم.سالهاست تو بیمارستان کار میکنه و خرج زندگی رو در میاره.در کل خانوم خوبیه .بهم گفته بود شنبه دخترم که کلاس زبان میره –همون کلاسی که من لال شده معرفی کرده بودم بهش---امتحان فاینال داره و میخوام باهاش کار کنی.حالا منی که از صبح میرم بیرون و ساعت 9  شب زودتر خونه نمیرسم.چون یه سری کلاس واسه کارشناسای دانشگاه گذاشتن که واسه ارتقاء لازمه و من حتما باس برم و تاآخر مرداد ماه وضعیت و ساعت کاری من همینه.ا از اونور مامان زنگ زده که حتما براش یه روز وقت بذار.هر چی داد میزنم که مادر من!! من چه جوری وقت خالی واسه این دختره جور کنم تو کتش نمیره و میگه به خاطر رضای خدا!!!!!!!خلاصه زنگ زدم خونشون و واسه 5 شنبه ساعت 10 صبح وقت گذاشتم.خیلی هم عصبانی بودم چون تنها روز استراحت من در هفته پنجشنبه جمعه است که جمعه ها رو که حاضر نیستم ساعتی یه میلیون هم بدن از کنار علی جم بخورم!!  و پنجشنبه ها هم کلاس طراحی میرم که از صبحش باید کل طرحهای تو  هفته رو که تلنبار شده جبران کنم.گفتم به درک! کلاس طراحی رو نمیرم و به اون درس میدم.شب پنجشنبه ماما ن زنگ زده که راستی مامان این دختره --مینا خانوم--هم میخواد بیاد خونتون –واسه دیدنت!!!- چون تا حالا نیومده و خیلی هم به من اصرار کرده که منو ببر خونه صمیم جون تا ببینمشون.!!!حالا تصور کنین خونه من شهر شام شده.یه بند انگشت خاک رو میزا و همه جای خونه نشسته.واقعا از اول مرداد وقت نمیکردم دست بزنم به خونه.حالا اونم که فضول و آبرو بر.هی حرص میخوردم که دختره میاد آخه  مینا خانوم تو واسه چی میخوای پاس بگیری و بیای.؟!!بچه 13-14 ساله که سرش تو این چیزا نیس و کاری به کار خونه نداره و با یه تمیز کردن سطحی و الکی خونه قیافش مثل اول میشه.ولی امان از بعضی خانوما!!!!ساعت 6 صبح از خواب بیدار شدم و دیدم علی داره همه جا رو جارو برقی میکشه .نیشم تا پشت کلم باز شد .رفتم تواشپزخونه و ظرفا رو جابجا کردم و شستم و رفتم اتاق ها رو تمیز کنم که دیدم تلفن زنگ میزنه! مامان خانوم بودن که داشت میومد کمک!من یه اخلاق گندی دارم که دوست ندام کسی کارامو انجام بده به جز کارگر که بتونم خوب دستور بدم تا باب  دلم کار کنه ولی مگه میشه به مامان دستور داد؟خلاصه حرصهام رو قورت دادم و گفتم بیا.یه دامن هم پوشیدم که راحت باشو و دامن رو تا روی سینه دادم بالا و پایین رو هم ول کردم به امان خدا....حالا مامان به جای اینکه کمک کنه هی نیشش بازه و به من و دامنه میخنده . خانوم رفت تو آشپزخونه تا مثلا  سرامیک های سفید رو برق بندازه.میبینم میخواد ابر ظرفشویی منو برداره و با اون کف آشپزخونه رو بکشه.آی حرص خوردم و دویدم ازش گرفتم و ابر مخصوص کف رو دادم بهش.حالا اومدم ببینم چکار کرده که نزدیک بود با مغز بخورم زمین!!! چون ایشون بعد از کف مالی کردن سرامیک ها فقط در حد تف مالی !! اون کف ها رو تمیز کردن و سر شده همچین!!!الکی فرستادمش تو اتاق تا استراحت که و پیپ بکشه!!جوووووووووووونم!!ایشون سالهاست پیپ می کشن اونم یه پیپ عتیقه که مال بابا بزرگم بوده و دسته اش عقیق کار شده..قیمت هم نداره.جدی میگم.بابای بابایی من از خان های کرمانشاه بودن و این چیزا مد بوده اون موقع ها.و مامان خانوم فقط با همون پبپ حال میکنه.خلاصه در این فاصله عین کلفت ها افتادم رو سرامیک ها و تند تند تمیزشون کردم تا خانوم بهشون بر نخوره و نگن کار منو قبول نداشتی چرا آیا؟!!!!!

متاسفانه بقیه این پست خراب شده و نمیوتونم دوباره بذارمش .  فقط بگم اون روز مینا خانوم نیومد.

اگه کسی این پست رو سیو کرده لطفا برام بفرسته به ایمیلم: alisa5050@yahoo.com 

نمیدونم چرا خراب شد!!

روز رویایی پدر!!

سلام.شماها خوبین؟خوشین؟خدا رو شکر.

خب یه فلاش بک میزنم به روز پدر و گندهای بسی زیبایمان.اول از همه خودم اینجا بگم که میدونم خیلی پست و خاک تو سرم لطفا بعد از خوندن دسته گلی که به اب دادم شما دیگه تکرار نکنین این واقعیت رو برام!!!

همش فک میکردم واسه بابایی چی بخریم که تکراری نباشه .حالم از ست کیف و خودکار و مداد به هم خورد بابا!!این بابایی ما کلکسیون خودکار و خودنویس اونم فقط پارکر داره و خیلی لوس بود اگه واسش باز خودکار میخریدیم.پارسال یه سکه بهش دادم و بهد با خودم فک کردم که خاک بر سر من !مگه آدم به باباش که یه عمر نونشو خورده سکه میده!!؟ خلاصه مانی هم نایاب شده بودو باس دست به عصا راه میرفتم که فرشته نجات یهو رسید!یکی از همکارام از مکه سوغاتی اورد و واسه علی یه پیراهن آستین کوتاه خیلی خوشرنگ و شیک آورد که خوشبختانه!! علی با دو تا داداشاش با هم اون تو جا میشدن!!دیدم حیفه عروسش کنم گذاشتمش واسه روزپدر شوهر کنار!! شانس خرکی که ما داریم مامان یه روز اومد خونمون و میخواسن دنبال چادر نماز بگرده که اتفاقی اون لباس رو دید و کار آگاه بازیش گل کرد.منم از دهنم در رفت و گفتم واسه بابا خریدم!!!بهش گفتم یکی از دوستام رفته مکه و من ازش خواستم از جده!! یه پیراهن شیک بخره و به خونه  خدا بماله و تبرکش کنه و بیاره!!!!!!!!!اونم باور کرد و بعد هم گفتم ۲۰ تومن پاش دادم!از قیمتش بیشتر خوشش اومد فک کنم تا از خودش!!خلاصه کادوش کردیم و روز عید رفتیم خونه بابا اینا.صبا و شوهرش هم یه شلوار گرفته بودن.جاتون خالی صحنه ای که بابا لباس و شلوار رو پوشید تا تست کنه.مثل خر شرمنده شدیم.شلواره که زیر شکمش بسته میشد و خیک خوشگل باباییم میافتاد بیرون!!! لباسه هم عین استرچ کش آورده بود و همون خیکه که خدمتتون معرفی کردم رو فشار میداد به داخل!!!!!!! بابا هر چی سعی میکرد نفرتش !!!!!!!!! رو از این کادوها ی در پیتی نشون نده نمیتونس!!خر که نبودیم.خلاصه همگی رو بوسید و من و صبا هم کر و کر با هم خندیدیم.فرداش زنگ زدم به مامان که اگه تنگه بده ببرمش عوض کنم!!!!!!!!خاک بر سر این حافظه که دروغ یادش نمیمونه.ببرن جده و عوضش کنن؟!!!!!!!!مامان گفت  نه!اتفاقا بهتر شد.چون شکم باباتون زیادی داشت گنده می شد و باس یه فکری میکردم براش.اینجوری انگیه پیدا میکنه که لاغر شه!! تو دلم گفتم با اون کادوه ااحتمالا انگیزه محروم کردن ما دو تا از ارث بیشتر به ذهنش میاد تا لاغر شدن خودش!!!!!!!!!خلاصه که خیلی بد شد!

و اما کادوی روز پدر شوهر!! اون رو هم یه جوری از سر وا کرذدیم رفت!!شوخی.

فک کنین چقدر اون شب همه به داشتن عروسی مثل من افتخار کردن.جلوی همه کادو ی پدر شوهر محترم رو باز کردن و علی قبلش گفت ایده اون از صمیم بوده و با دیدن کادر همه یه نگاه به من کردن و یه نگاه به پدر شوهرم که مثل ماست وار فته بود از دادن اون کادوهه1!میدونین چی براش خریده بودم!! تو گرمای خر پخته کن مرداد ماه براشون  پلیور پشمی خریداری نموده بودم!!خب !من فک کردم بقیه حتما لبای و از این چیزا میگیرن من واسه زمستونش از الان چیز خوب بگیرم و روی همه کم شه!!مادر شوهرم که تا چند دقیقه داشت میخندید از دیدن قیافه من وپدر شوهرم.کلی هم تشکر کرد و گفت آینده نگری منو هیچ کدومشون ندارن!! طفلی نمیدونس من ت. گل مونده بودم که چی بخرم.خداییش واسه آدمای مشکل پسند نمیشه  هدیه خرید.به همسر محترم هم هزینه ثبت نام در کلاس خصوصی آواز رو پرداخت فرمودیم و اشک جیبمان در آمد!!! خدا کنه غیر از حموم بشه جای دیگه بهش فرصت خوندن داد!!!

امشب کلی بابت شنیدن صدای مهربون ووشیطون یه نفر ذوق کردم.چقدر بعضی محبت ها صاف میرن تو دل آدم.خدا عمر نوح بهش بده تا بازم شیطونی کنه.بنا به دلایل سکیوریتی از بردن نامش معذورم!!اصرار نکنید.شرمنده میشوم!!

میگم هنوزم دنبال گربه میگردم ها!! داشتیم خبرم کنین نگهداریشون رو مجانی به عهده میگیرم.هفته اولش مجانی! اگه گربتون زنده موند یا روانی نشد با نوافق طرفین حلش میکنیم!!شاد باشین.

پ.ن. فقط ۵ روز دیگه مونده.....

 

 

صمیم کت داگز

این مامان من عادت های خنده داری داشته از اول بچگیش که اون ها رو تا همین الان که ۵۳ سالشه حفظ کرده و دو دستی چسبیده.مثلا دیشب که رفته بودیم رستوران شاپرک (اولین رستوران کانتیننتال شرق کشور!!) --خودشون اینجوری میگفتن!!--مامان خانم در یه نطق تاریخی فرمودند که هیچی آدم رو مثل پ---س----تو----نک---  خوردن به آرامش نمی رسونه .و انسان!!در حال خوردن این وسیله آرام بخش!!به هیچی جز خود اون فک نمیکنه!!!! اینقدر هم با احساسات می گفت انگار تجربه ۵۰ ساله پشت این حرفا خوابیده!!خیلی برام جالب بود که مگه اون از بچگی و حس و حال  پسونوک خوردنش یادش میاد که داره تعریف میکنه.|؟؟!!بعد کاشف شدیم که ایشون تا ۹  سالگی و ۲ سالی هم زیر میز مدرسه همیشه این دوست نرمش رو همراه خودش داشته و خان دایی-تنها دایی ما--اول با آرامش و بعد با تهدید و تضریب!!!خواسته ازش بگیره که ایشون باجنبوندن روح  همه اموات و واسطه کردن اونا نمیده که نمیده!!خودش میگه تو مدرسه مدادش  رو مینداخته زیر میز و بعد اون زیر پیستونکش ---مجبورم اینجوری بنویسم آخه!- رو در میاورده و تند و تند میخوردتش!! البته من میگم این وابستگی ناشی از این بوده که مامان حتی ۱۰ روز هم شیر مامانش رو نخورده چون خاله کوچیکه تو زمستون با سر میره تو حوض و یخ بسته میارنش جلوی مادر بزرگم و در جا شیرا اون تو یخ میزنن!!!و دیگه بیرون نمیان. بگذریم. جالب اینجاست که دیشب خانوم اعتراف میکنن که وقتی اون موقع ها که داداشی نی نی بوده و میرفتیم شهر بازی مامان چون از ارتفاع می ترسیده  همون بالای فانفار زودی پیستونک سهیل رو  از دهنش در میاورده و میذاشته تو دهن خودش و تند تند میخورده و آروم میشده!!!!!! !اینو که گفت من همچین خندم گرفت که داشتم میمردم.حتی تصورش رو نمیکردم که مامان این کار رو بکنه!البته الان خوب خوب شده و دیگه از سرش اوفتاده.همچین یه جورایی دلم هم براش سوخت!!!

من یه عادت مسخره دارم و اونم ترسوندن گربه های ریقو یا خیلی چاق تو کوچه های تاریکه! !آی همچین حال میکنم وقتی یواش میرم طرفشون و یهو جیغ بنفش میزنم و میو میوووووووووووو میگم و هاپ هاپ میکنم که گربهه زهره ترک میشه!! علی خیلی برام توضیح داده که تکرار این کار ممکنه مشکل روانی حاد!!!واسم درست کنه هر چند اون اعتفاد داره من همین الانشم خیلی روان درست در مونی  ندارم!!! ولی من کار خودمو میکنم.خلاصه شب ساعت ۱۱ بود که داشتیم میرفتیم خونه و یهو  تو تاریکی دو تا گربه زیر ماشین  رو از دور تشخیص دادم.چون کوچه ما خیلی آروم و شیکه گربه ها بیچاره هم فک میکنن تامین جانی دارن اونجا!خلاصه رفتم طرفشون و علی هنوز نفهمیده بود من گربه دیدم.یهو خودمو انداختم جلوی ماشین تو پارک و یک جیغ و پیف پیفی از خودم در آوردم که علی یک متر پرید بالا. اینا رو با حرکات اکروباتیک من زیر سپر و جیغ جیغ من با هم  تجسم کنین. علی میخواست منو خفه کنه.حالا فک کنین گربه ها سیخ شدن از ترس و من هم دارم صدای بز!! در میارم براشون و علی هم داره حرص میخوره و دو تا آقا هم که دم در خونشون تو تاریکی واستاده بودن هم دارن میترکن از خنده!!!!!!۱آی خجالت کشیدم!!ای خجالت کشیدم که حد نداشت. علی با غیظ گفت دیوانننننننننننننهههههههه!!!مگه مرض داری نصفه شب!! و من با خوشحالی به گربه های سکته زده نگاه میکردم و تو دلم قول میدادم دیگه تکرار نشه-واسه بار شونصدم!!!

خلاصه ما خونوادگی یه جورایی تاب داریم و قابل در مون هم نیس!!!

کادو دادن  روز پدر مون هم ماجراها داره که تو پست بعدی خدمت میرسن!!تا بعد.

پ.ن. فقط ۷ روز دیگه تا  چهارمین سالگرد قشنگ  ازدواجمون مونده.خیلی ذوق دارم.یکی منو بگیره!علی کجایی؟!!

پودر صمیم !!

ساعت ۶ صبح از خواب بیدار شدم.یکربع به هفت اداره  کارت زدم.تا ۱۲ یکسره  خم و راست شدم.!!!!!!!!! تا ۶ دوباره کارت دادم!!!!!!! ساعت ۵ ناشهار خوردم.از ۶ و نیم تا ۸ شب کلاس زبان رفتم.از ۸ تا ۱۰ تو خیابونا دنبال کادوی روز پدر شوهر !!!!بودم.الانم دارم آپ میکنم .بعد میگن کیفیت اتفاقی نیست!!!!!!!!!راس میگن!!!؟؟

تا یکشنبه همینه برنامم.منتظر آپ توپ بعدش باشین.

پ.ن.: کارت کاردانی رو میگم!کلی باس خم و راست شد.

بعضی نظرات قبلی به علت بلدنبودن من!!! بدون جواب تایید شدن.سوئ تفاهم نشه.

طویله اجاره میکنیم!

من الان تو شوک هستم.تا اطلاع ثانوی شوخی موخی با کسی نداریم!!!!!!!حتی شما صاحب خونه عزیز که یههههههههههووووووووویی همین امشب کرایه ۸۵ متر آبارتمانت رو دوبله!!!!!!کردی!حیف اونهمه جینگیل بازیایی که واسه خونت کردیم و  مانی همش رو هم خودمون دادیم تا خونت به جلوه اومد.نا کس سر شام خبر خوش!!!رو داد و همه ساندیچ خوشگلام که تو سان میکر درست کرده بودم  هم زهر جونمون شد!!

بعد نوشت ۱-- حالا ما چکار کنیم؟

۲- یه خاکی میریزیم سرمون دیگه!شماها چرا جو گیر شدین؟

۳-داشتم با صدای بلند تو کوچه خلوت صبح گاهی واسه خودم آواز می خوندم که دیدم همکار سرویسم کا یه اقای جدی و  کمی خرکیه  داره میاد و دستش رو هم رو لوزالمعده اش گذاشته و میخنده!! به قول مامانم: مرتیییییییییییییکه بفیوز!!

 

روی بام شهر!

راستی در مورد پست معرفی خودم.نظرات از نفر سوم به بعد تاییدی و قابل پاسخ دادن بود.دو نفر اول مورد اخلاقی خاصی ندارن!!!!!!نگران نشن!!!!!!!!

چند وقته یه بازی جالب میکنم با علی.به این شرح! که رو شکمش میخوابم و بعد یه پسر لات میشم که داره کبوتر بازی میکنه روپشت بوم!!تشک های تخت رو هم عوض کردیم و از این طبی های فنری با حاله و آدم  همین که نفس بکشه دو متر بالا پایین  میره.خلاصه من دستمال میچرخونم و از اون بالا(شکم حضرت اقا!) سوت میزنم واسه کبوتر های خیالی.اون هم هی داد میزنه مردم! خیکم ترکید.ول کن بابا بیا پایین دیگه که من گوش نمیکنم و کار خودمو میکنم.تازه از جمعه هم بازی جدیدم اینه که برم لب  همون بوم!!!!! و اون شعر آخر یانگوم رو بخونم و غش کنم از خنده.علی میگه بدبخت شدم رفت! شب لیلته الرغایب یادم رفت واسه شفای عاجل تو دعاکنم و تا یکسال دیگه باس تحملت کنم.خلاصه که کلی حال داره.شما هم امتحان کنین.خوش میگذره به خدا!!

 

 

دروغ کلر دار

به ما بلیط یه استخر فوق مدرن و شیک رو میدن تا  با قیمت یک صدم دویستم!!قیمت اصلی استفاده کنیم.به کارشناسا  هم میدن.خب شامل حال منم میشه دیگه.من هم به علی میدم تا روز استخر آقایون بره.چون جمعه ها استخر خودش شلوغه و به قول ایشون حال نمیده!!خلاصه علی رفت استخر و چه بلاهایی که سرش نیومد.همون اول جلوش رو گرفتن که جنابعالی؟!! و اونم با قیافه طلبکارانه میگه بنده از وزارت فلان  ...بخش ...و آدرس منو میده.اونا هم چپ چپ نگاش میکنن و میذارن یره تو.داشته رو دایو واسه خودش شعر آخر یانگوم رو میخونده که یه آقاهه میاد جلو و میگه شما از فلان وزارت خونه تشریف آوردین.اونم میگه بله!امری بود؟و تو دلش هم داشته میمرده بچه!!خلاصه آقاهه فامیلی علی رو میپرسه و شوهر خولمدنگ ما هم جواب واقعی میده!اونم میگه من یه کاری دارم که فقط به دست شما باز میشه!خلاصه علی هی میره زیر اب و هی از گندی که زده قلپ قلپ آب قورت میده و میاد بالا.بعدش هم میگه من مسوول خرید اونجام و اکثرن هم تو ساختمون  نیستم.بهتره با آقای فلانی هماهنگ کنین و زرتی فامیل همکار منو میده!!!!!حالا تصور کنین من چه حالی دارم؟اگه یارو بیاد و فامیل علی رو بگه و سراغ همکار منو بگیره اون وقت من چه توضیحی دارم که بدم به اون همکارم؟ بعد من میام هی اینجا از عشق و محبت خودمون مینویسم شماها هم باور میکنین!!!!!! خدایی بچه از بس دروغ نگفته هول شده و یه دروغ خونه خراب کن از خودش ر آورده.خدا به داد دل این صمیم برسه!آمین یادت نره برادر!!

صمیم خانه به دوش!!

هر چند از اسباب کشی و تغییر دکور خوشم نمیاد ولی مجبور شدم.باور کنین آخرین باره که عوضش میکنم.البته امیدوارم!

دوست دارم آرشیو ۱۵ ماهم رو بیارم اینجا ولی باید دونه دونه کپیش کنم اونم وقتی پرشین بلاگ از هک در اومد.پس منتظر باشین چون لینک همتون اونجاس.

واسه اونایی که اولین بار میان اینجا بگم که من صمیم  ۲۹ سالمه و ۴ ساله که ازدواج کردم.علی رو بیشتر از جونم دوست دارم.فوق العاده مرد جالب و با مزه ایه.البته اینو اصلا تو رفتارش نشون نمیده منظورم با مزه بودنشه.با مامان جون -مادر علی- رابطه شیک و واقعا مادر دختری داریم.از هیچ کسی تو دنیا متنفر نیستم.دوست داره فاصله ها وحریم ها حتما رعایت بشه.در دنیای واقعی خیلی جدی هستم بخصوص برای اولین بار آشنایی ها.عمرا اگه کسی حدس بزنه من میتونم بعدا چه جوری هم بشم! به مرور که بیشتر با طرف آشنا بشم لایه های طنز و خل بازیم هم رو میشه! این وبلاگ رو ۳۱ اردیبهشت ۸۵ واسه  سورپرایز  و سالگرد ازدواج -۱۵ مرداد- واسه علی جونم درست شده.شیرینی بخصوص خامه ایش رو خیلی دوس دارم.از وبلاگ ها گیلاسی رو میخورم هر روز!و خیلی های دیگه! مدتیه مامانم رو عاشقونه دوست دارم اونایی که میدونن و خوندن معنی این حرف منو میفهمن.اونجوری که هست دوسش دارم و قبولش کردم.پدرم رو هم خیلی دوست دارم.یک خواهر دارم که از من ۴ سال بزرگتره.صبا نرس هست و دختر کمی عاقلیه!! سهیل برادرم هم از من ۴ سال کوچکتره.نامزد داره و تو خل بازی دست منو هم از پشت بسته.

کار دومم تدریس زبانه.  ۷ ساله عاشقانه اینکار رو میکنم.با علی  هم تو کلاس های زبان آشنا شدم.زبان آموز  کلاسم بود و شیطون ترین پسر کلاسم.بعد از سه ترم که با من کلاس برداشت فهمیدم گلوش بد جور گیر کرده.علی مهندس مکانیکه و هر دو همسن هستیم البته من سه ماه ازش بزرگترم.ولی بیشرف شیش تای من عقل داره.دوست دارم شیطونی کنم اونم از نوع خفنش.به قول علی فقط با کتک و تو دهنی !!!!!!!آروم میشم البته از گل نازک تر نمیگه ها! فقط تهدید میکنه.

جک و جونور دوست ندارم.عاشق صورتی ام. میمیرم واسه تک ماکارون غنی شده.به سلیقه همسرم تو خرید و ست کردن رنگ ها ایمان خلل ناپذیر دارم.مدتیه نقاشی و طراحی رو شروع کردم.عاشق خودمم.از لحظات زندگیم لذت میبرم. وقتی زندگی خیلی اذیت کنه به بازوهای گرم و مهربون همسرم پناه میبرم.هیچی رو ازش پنهون  نمیکنم.عاشق استقلال مادی و معنویم.حوصله بچه مچه رو اصلا الان ندارم.لحظه شماری میکنم ساعت های با هم بودنمون تو خونه برسه.از سر و کول علی بالا میرم.شیطنت جزیی از وجود منه.دوست ندارم خیلی با کسی همون اول خودمونی بشم مگه اینکه برام جالب به نظر برسه.از کار های خونه متنفرم.آشپزی رو تفننی دوس دارم.معمولا از صبح تا  ساعت ۸ شب کار میکنم.یکی تو دانشگاه به عنوان کارشناس و یکی هم تدریس.به همه دنیا اعتماد دارم مگه خلافش ثابت شه و هر روز کمی احساس و توجه پای گلدون عشقمون میریزم و ازش خوب مواظبت میکنم.هر گلی رسیدگی و توجه می خواد حتی کاکتوس.چه برسه به عشق... و من عاشق همه لحظه های ناب زندگیمم عاشق هر روز و هر لحظه اش....

منتظر آخرین اخبار گند زدن های من باشید.تو راهن!