من و همسرم عاشقانه هم را دوست داریم.

صمیم-۲۹و اندی سن!- 12ساله ازدواج کرده-همسر و پسرکش رو میپرسته- عاشق تر از اونا کسی هست؟

من و همسرم عاشقانه هم را دوست داریم.

صمیم-۲۹و اندی سن!- 12ساله ازدواج کرده-همسر و پسرکش رو میپرسته- عاشق تر از اونا کسی هست؟

مینا خانوم اینا!!!

پنجشنبه

خدای من! چه روز مسخره ای بود.انقدر خرابکاری کردم که داره اشک خودم در میاد.مامان اینا یه دوسه خونوادگی دارن که خانومه و شوهرش فوت کرده.البته از خیلی وقت پبش از فوت بنده خدا ما همو میشناختیم.سالهاست تو بیمارستان کار میکنه و خرج زندگی رو در میاره.در کل خانوم خوبیه .بهم گفته بود شنبه دخترم که کلاس زبان میره –همون کلاسی که من لال شده معرفی کرده بودم بهش---امتحان فاینال داره و میخوام باهاش کار کنی.حالا منی که از صبح میرم بیرون و ساعت 9  شب زودتر خونه نمیرسم.چون یه سری کلاس واسه کارشناسای دانشگاه گذاشتن که واسه ارتقاء لازمه و من حتما باس برم و تاآخر مرداد ماه وضعیت و ساعت کاری من همینه.ا از اونور مامان زنگ زده که حتما براش یه روز وقت بذار.هر چی داد میزنم که مادر من!! من چه جوری وقت خالی واسه این دختره جور کنم تو کتش نمیره و میگه به خاطر رضای خدا!!!!!!!خلاصه زنگ زدم خونشون و واسه 5 شنبه ساعت 10 صبح وقت گذاشتم.خیلی هم عصبانی بودم چون تنها روز استراحت من در هفته پنجشنبه جمعه است که جمعه ها رو که حاضر نیستم ساعتی یه میلیون هم بدن از کنار علی جم بخورم!!  و پنجشنبه ها هم کلاس طراحی میرم که از صبحش باید کل طرحهای تو  هفته رو که تلنبار شده جبران کنم.گفتم به درک! کلاس طراحی رو نمیرم و به اون درس میدم.شب پنجشنبه ماما ن زنگ زده که راستی مامان این دختره --مینا خانوم--هم میخواد بیاد خونتون –واسه دیدنت!!!- چون تا حالا نیومده و خیلی هم به من اصرار کرده که منو ببر خونه صمیم جون تا ببینمشون.!!!حالا تصور کنین خونه من شهر شام شده.یه بند انگشت خاک رو میزا و همه جای خونه نشسته.واقعا از اول مرداد وقت نمیکردم دست بزنم به خونه.حالا اونم که فضول و آبرو بر.هی حرص میخوردم که دختره میاد آخه  مینا خانوم تو واسه چی میخوای پاس بگیری و بیای.؟!!بچه 13-14 ساله که سرش تو این چیزا نیس و کاری به کار خونه نداره و با یه تمیز کردن سطحی و الکی خونه قیافش مثل اول میشه.ولی امان از بعضی خانوما!!!!ساعت 6 صبح از خواب بیدار شدم و دیدم علی داره همه جا رو جارو برقی میکشه .نیشم تا پشت کلم باز شد .رفتم تواشپزخونه و ظرفا رو جابجا کردم و شستم و رفتم اتاق ها رو تمیز کنم که دیدم تلفن زنگ میزنه! مامان خانوم بودن که داشت میومد کمک!من یه اخلاق گندی دارم که دوست ندام کسی کارامو انجام بده به جز کارگر که بتونم خوب دستور بدم تا باب  دلم کار کنه ولی مگه میشه به مامان دستور داد؟خلاصه حرصهام رو قورت دادم و گفتم بیا.یه دامن هم پوشیدم که راحت باشو و دامن رو تا روی سینه دادم بالا و پایین رو هم ول کردم به امان خدا....حالا مامان به جای اینکه کمک کنه هی نیشش بازه و به من و دامنه میخنده . خانوم رفت تو آشپزخونه تا مثلا  سرامیک های سفید رو برق بندازه.میبینم میخواد ابر ظرفشویی منو برداره و با اون کف آشپزخونه رو بکشه.آی حرص خوردم و دویدم ازش گرفتم و ابر مخصوص کف رو دادم بهش.حالا اومدم ببینم چکار کرده که نزدیک بود با مغز بخورم زمین!!! چون ایشون بعد از کف مالی کردن سرامیک ها فقط در حد تف مالی !! اون کف ها رو تمیز کردن و سر شده همچین!!!الکی فرستادمش تو اتاق تا استراحت که و پیپ بکشه!!جوووووووووووونم!!ایشون سالهاست پیپ می کشن اونم یه پیپ عتیقه که مال بابا بزرگم بوده و دسته اش عقیق کار شده..قیمت هم نداره.جدی میگم.بابای بابایی من از خان های کرمانشاه بودن و این چیزا مد بوده اون موقع ها.و مامان خانوم فقط با همون پبپ حال میکنه.خلاصه در این فاصله عین کلفت ها افتادم رو سرامیک ها و تند تند تمیزشون کردم تا خانوم بهشون بر نخوره و نگن کار منو قبول نداشتی چرا آیا؟!!!!!

متاسفانه بقیه این پست خراب شده و نمیوتونم دوباره بذارمش .  فقط بگم اون روز مینا خانوم نیومد.

اگه کسی این پست رو سیو کرده لطفا برام بفرسته به ایمیلم: alisa5050@yahoo.com 

نمیدونم چرا خراب شد!!

نظرات 22 + ارسال نظر
رها(ستایش) دوشنبه 15 مرداد 1386 ساعت 10:19 http://setayesh07.blogfa.com



خوب اشکال نداره ولی عوضش خونت تمیز شد

(شکلک نیشخند)

آره .راس میگی.شکلک گریهههههه!!

√ҰâŞâmįη دوشنبه 15 مرداد 1386 ساعت 10:17 http://havayebaro0oni.blogfa.com

سلام صمیم جونم !!

عشقت ۴ ساله شد .... مبارک باشه عزیزم!! ایشالا ۱۰۰۰ ساله بشه!!

ایشالاااااااااااااا!!!
مرسی.الهی تو هم ۱۰۰ ساله خوشگل و جوون بشی!

شهریار کوچولو دوشنبه 15 مرداد 1386 ساعت 05:23

سلاااااااااااااااااااااااااااااااااام
امروز ......
مثل همه روزای دیگه نیست
فرق داره .....
کلی تا
بهترینشه .
آخه میدونین چرا؟
دو تا فرشته که از آسمون اومدن و عاشقانه تر از اون چیزی که ما بتونیم تصورش رو بکنیم ,همدیگرو دوست دارن ,سالگرد ازدواجشونه .
خدا جون ...
سایه این دو تا فرشته رو از سر هم کم نکن بعدشم سایه خودت همیشه بالا سرشون باشه.
-----------
سلام خانوم صمیم
خوبید شما؟
علی آقا خوبند؟
می بخشید خیلی داد بیداد کردم
آخه کلی هیجان داشتم
تبریک میگم بهتون
ایشالا که شما و علی آقا همیشه خوشبخت و سلامت و سرزنده باشید و لبتون پر از خنده و زندگیتون سرشار از شادی و محبت باشه.
از طرف من به علی آقا هم تبریک بگید و سلام برسونید.
خدانگهدار

سلام.تو همیشه قشنگ مینویسی.
ممنون از دعاهای پر انرژیت.
شاد باشی و پر داد و بیداد...

دختر یخی یکشنبه 14 مرداد 1386 ساعت 23:15 http://www.icylady.persianblog.ir

اتفاقا من گاهی به مامانم میگم کاش یه مهمونی کسی بیاد که ما این خونه مونو تمیز کنیم... اول شدم؟؟!

چه خونهای بیده بید!!!!!!!
بذار نگاه کنم!!آره اول شدی.فقط قبلش یه ۳۰-۲۰ نفری سبد گذاشته بودن!!نیش!

اقلیما یکشنبه 14 مرداد 1386 ساعت 18:20

سلام بر صمیم گلاب و گل
خوبی؟؟؟؟
می بینم که عصب زدی رفت.
راستی فک کنم 15 باید باشه.مبارک باشه!!!!!!!!!!!!
خوب به پای هم پیر شین.
خوب ...
فعلا بای تا های

سلام خانومی.
آره کلا هیپوتالاموس ترکوندم!!
مرسی.بای.

reza یکشنبه 14 مرداد 1386 ساعت 15:18

aval!? :D

تو زندگی آره.اینجا هم رو چشم ما هستین.

شاذه یکشنبه 14 مرداد 1386 ساعت 11:58 http://shazze.blogsky.com

صمیم جون باور کن من نمی خواستم متلک بگم. خودمو گذاشتم جات دیدم واقعاً حرف زوره که ساعت ۹ شب برسی خونه اون وقت من مجبورت کنم که راه نداره باید قصه مو بخونی.
البته که دوست دارم خانومی. مگه بقیه ی بلاگ سکایی ها راشون نزدیک نیست؟ من یک دهمشونم سر نمی زنم. بیکار که نیستم. وبتو همیشه دوس داشتم. ولی اینجا که جواب میدی بیشتر دوست دارم کامنت بذارم.

سلام.اتفاقا یه دو بار اومدم و آف خوندمت.چند تا نظر اگه اشکال نداره اینجا میدم و بقیش رو همون جا.فک کنم جواب کامنت هاتو میخونی.بابا پیگیر!!!
میدونی.!!!!!خوندن یه داستان رو صفحه مانیتور هیچ لذتی به من نمیده.و اما چند نظر د رمورد نجات غریق با اجازه شما:
من فک میکنم تعداد شخصیت های داستان خیلی زیادن.آدم یه جورایی گیج مشه.من خودم داستانهایی رو بیشتر دوست دارم که تعدد افراط گونه پرسناژ ندارن و من فرصت دارم خوب تحلیلشون کنم.شاید واسه همین هیچ وقت از سبک نگارش روس ها خوشم نیومده.
جملات خیلی کوتاه و منقطع هستن.همش این گفت اون گفت شده!!کسری گفت!کورش گفت!پانیذ گفت!
یه جاهایی گویش خود راوی به جای گویش استاندارد داستان وارد شده و تضاد ایجاد کرده مثلا اصطلاح کمک دادن به جای کمک کردن.
بقیش رو همونجا میگم به اضافه نقاط قوت داستانت.موفق باشی .فک کنم اول باید خوب هاش رو میگفتم تا شاذه این طرفا بازم پیداش بشه!

نرجس یکشنبه 14 مرداد 1386 ساعت 10:39 http://narjess.persianblog.com

صمیم الان چطوری؟
خوبی خواهر!!؟
اشکالی نداره عوضش الآن یه خونه تمیز داری... عین دسته گل

بهترم خواهر جان!!
آره یه خونه تمیز و یه اعصاب سرویس بهداشتیهی!!!
شوخی کردم.حالم خوبه.ممنونم.

بهار یکشنبه 14 مرداد 1386 ساعت 08:52 http://nashenase-hamdel.blogsky.com

سلام صمیم جان. من کاملا درکت می کنم. چون این بلا سر خودم هم اومده. وقتی که خواهر شوهر بزرگم که همسن مادرم هستن برای بار اول تصمیم داشتند خانه ما را با قدوم مبارکشان منور کنند اگر بدانی من چطوری خونه رو تمیز کردم و چقدر هم ضرر جانی و مالی دیدم چشمات مثل همون آدمکه گرد می شه و بعد هم غش می کنی. تو خرابکاری تنها نیستی دلبندم.

جدی؟چه خوش به حالم شد که تو هم درجه خراب کاریهات از من کم نمیاره.مرسی دلبندم.

Oliera یکشنبه 14 مرداد 1386 ساعت 07:37 http://olier.persianblog.ir

پس چی شد این کتابای ما؟
من و همسر شریفه نیز دیروز کزتبازیمان گرفت و ساعت ۴.۵ از شرکت جیم شدیم و از ساعت ۵ تا ۱۰ شب یه سره در حال رفت و روب بودیم. هنوز هم نقاط کور خونه (کمدها و زیر تختها و دراور و توی کابینتا) مونده.
...............................بابایی

بابا کوزت چیه تو که دست آقای تناردیه رو هم از پشت بستی با مال و اموال فراوون و بچه های خوشگلت!!!
طفلی شریفه که همچین ظلمی کردی بهش.بهتر بود خودت میرفتی خونه و براش سورپریز میکردی.آی حال میداد!! انشائ الله نقاط کور در رمینه آموزش زبان به زودی قراره باز بشه و مستفیضت کنم.فعلا رو تلفط همون ((هلو هو آر یو ))کار کن تا بیام.

پرند نیلگون یکشنبه 14 مرداد 1386 ساعت 06:04 http://www.parnian7.persianblog.ir

می بینم که .........
بدجوووووور از مینا خانوم اینا رو دست خوردی جییییییییییییییگر !
اما خوبه ، ثواب کردن . لااقل یه دست به سر و گوش خونتون کشیدی دی : )
ولی دلم سوخت دستت اوخ شد .
تو رو خدا بیشتر مراقب خودت باش . من که انقدر از برق می ترسم ، عین .... چی ( دور از جون )
ای من عاشق اون تیکه پیپ کشیدن مامی شدم یعنب ها ! ببخشیدا یاد فیلم لوک خوش شانس و چپق دوستی و ... دیگه !
شاد باشی همیشه

آره رو دست و پشت دست و تو دهنی با هم خوردم!!
خونه ما یا شهر شامه یا عین دسته گل.حد وسط هم نداره چون به ایکی ثانیه به همش میریزم خودم!
آره خیلی شبیه لوک خوش شانس میشه.تجسم خوبی داری.
ممنون.

قزن قلفی یکشنبه 14 مرداد 1386 ساعت 04:41 http://afandook.blogsky.com

کاملا مشخصه که اصلا عصبانی نبودی ! قربون برم . چیز دیگه نبود تو خونتون بزنی بشکنی .
من جای تو بودم همه چیو به دختره چپه یاد میدادم تا دفه بعئ نیان سراغم ! یدونه هم میزدم دره اونجاش با پا ! که دلم خنک بشه .
چیه ؟ مامانت رو که نمی تونستی بزنی می تونستی ؟ پس اونجوری نیگام نکن !‌

خنده! ای شیطون.خوب گرفتی تو چی اوضاعی بودم.
نه بابا۱تازه تو امتحانش ۱۰۰ شد و تاپ شد و ننش یه زنگ نزد تشکر کنه.اگه بد درسش میدادم دیگه چی!!
شیطون شدی ها!

ژ یگولو یکشنبه 14 مرداد 1386 ساعت 01:45

سلامممممممممممممممممم صمیم خانوم روز پنجشنبه عصبانی...:دی
خوبی؟؟
اخه چرا اینقد شما خانوما خودتونو حرص میدین به خاطر اینچیزا؟؟نه خدایی؟؟ حستونو میفهمما ولی اون حرص خوردنتون واقعا زیاده واسه اینجور مسائل...
این مامانت چقده کمک کردنش باحالهه..:دی..ایولللللللل...
ولی حق داشته بهت نیگا کنه ها هی..خندههههه...اخه اند تیپ بودی دیگه..:دی..جای علی خالی بوده..:دی..ولی نه..اگه اون بود که دیگه کار و زندگی تعطیل میشد میرفت پی کارش..خندهههه...

خب دیگه من برم تا نزدیم..:دی

خوش باشی و موفق عزیز...فعلا...

راستی...

تبریک میگم..به شدت..میدونم یه روز دیگه مونده..الان دیگه ساعت شمار شده..من تبریک میگم الان...

خوش باشین..فعلا...

مردم بابا از بس امروز جواب کامنتهای تو رودادم!!شوخی کردم!باز نری پیدا نشی.؟!!
مامانم همون بهتر که بشینه و پیپش رو بکشه!تو هم اینقدر منو تجسم نکن.علی میاد شکمت رو سفره میکنه ها!!از من گفتن بود!شوخی.
ضمنا تیک تیک اون ساعت تو منو به ائن روز انداخت.میدونستی اینقدر جوانمردم که الکی گفتم از کس دیگه ناراحتم!!!!قدر منو بدون و انقدر منو اذیت نکن بچه!باشه؟!!

پیام یکشنبه 14 مرداد 1386 ساعت 00:49

سلام،
من خیلی وقت هست وبلاگ شما رو میخونم و تقریبا تمام پستها رو خوندم ولی دفعه اول هست که میخوام نظر بدم! اول اینکه بگم من چندین سال ایران نیستم و وقتی وبلاگ شما رو میخونم یاد ادبیات و زبان شیرین فارسی میفتم :) خیلی خوب می نویسید و ممنون که می نویسید با همه مشغله که دارید. اما چیزی که باعث شد بنویسم این بود که هنوز آدما میان خونه آدم برا فضولی!!! برا من که تصورش سخته! باورم نمیشه هنوز این حرفا هست!! اشالا همیشه شاد و بانشاط باشید.

سلام دوست گلم
من که زبان شیرین فارسی رو گند زدم رفت!!خدا به خیر کنه !
آره عزیزم.همه جای دنیا از این آدما هستن.کافیه طنز های بی بی سی پرایم رو نگاه کرده باشی یا مای فمیلی رو ببینی.و این آدما منو داغون میکنن.خدا کمشون کنه از فضولی!!
ممنونم و شادی با طراوت برات آرزو میکنم.

نوشی یکشنبه 14 مرداد 1386 ساعت 00:16 http://nuchi.blogsky.com

دو روز دیگه مونده؟؟

آره.البته من که الان دارم جواب میدم شیش روزم ازش گذشته!!شرمنده.

باران شنبه 13 مرداد 1386 ساعت 22:02 http://www.ma-divoone-eshgh.blogfa.com

دیگه توقعی ازت ندارم!
خدانگهدار

واستا واستا کارت دارم
لینک تو رو من میذارم
شوخی ندارم!!!هی!!
منتظر سلام هات هستم.

پانیذ شنبه 13 مرداد 1386 ساعت 19:36

بمیرم برات چقدر بلا سرت اومد
شانس اوردی خونه منفجر نشد!

خدا نکنه تو بمیری!
البته مغز خودم به جاش منفجر شد!!

رونیکا شنبه 13 مرداد 1386 ساعت 18:42 http://www.ronika.special.ir/

فوضولی تو ذات بعضی از آدم هاست

یکیش خود من! البته از نژاد اصلاح شده اش!!

شاذه شنبه 13 مرداد 1386 ساعت 18:32 http://shazze.blogsky.com

سلام صمیم جونم
واییییییی خدا!!!!! درست فهمیدم چی کشیدی:((( اوووووف بدم میاد از آدمای فضوللللللللللللللللل


ببین من رفتم یه مزرعه تو لاهیجان خریدم:) عجله هم ندارم. بیخیال بابا. رات نزدیک شده از بیکاری کامنت می ذاریم. والا توقع نداریم شب ساعت نه مثل مرده برسی شصت صفحه داستان بخونی. خیر سرم مثل مردم دیگه هم نیس که بری پست آخریشونو بخونی و بگی آره وبلاگ قشنگی داری به منم سر بزن:) آی بدم میاد از این کامنتا:( خلاصه این که بانو باور کن این پست رو که خوندم دیگه هیچ توقعی ازت ندارم. خیالت تخت، رختخواب، تشک، ملافه!

سلام
راستی مزرعه رو بفروش خودم دارم میام!!!
باز خوبه تو فهمیدی من چاخان بازی بلد نیستم.خوشمان آمد.مرسی و جواب هاتو قبلا تو کامنت های قبل از این دادم.قربونت.

نیلیا شنبه 13 مرداد 1386 ساعت 14:43 http://ice-princesss.persianblog.com

سییییییییییییلااااااااااااااااااااام
باز من اومدم :ی:ی:ی:ی
حسته نباشی واقعآ (سوت)
سالگرد تفلده عروسیتون مبارکککککککککک‌:*:*:*:*:*:*:‌:ی:ی:ی:ی:ی:ی

سلام به روی ماهت!!
مرسی.من از چی نباید خسته یاشم؟!!شفاف بگو جانم!!

امین شنبه 13 مرداد 1386 ساعت 14:28 http://ketabe-zendegim.mihanblog.com

سلام
اول اینکه اون امینی که تو پست قبلی هیچی نگفته من نیستماااااااااا ، گفتم یوقت فک نکنی من بودم ، بهرحال از تو بیشتر از این انتظار نمیره
بعدشم یکم فک کن ببین تو یه کاری رو فراموش نکردی ( راهنمایی : اجازه گرفتن از من برای ..... ) ، یبار دیگه این کارت تکرار شه و ننویسی فرد مورد نظر خودت خوب میدونی چی میشه
ولی خودمونیما دست مینا خانم درد نکنه ، خوب از حقت در اومد (نیش)
ضمنن همین که عصبانی نیستی خوبه ، ادم باید عصبانیتشو غیضه کظمه ، کزمه قیظه ، غظمه کیضه ،...... ، از همین کارا کنه دیگه (نیش)

سلام
بابا خنگ خدا!!من جای کامنتی که تایید نکردم سه نقطه گذاشتم تا اسمت حداقل باشه و دلت خوش باشه!!
بعدشم من صاحب اختیارم و اجازه مجازه لازم ندارم.!!
چهارما!!!الهی همون مینا خانوم نصیبت بشه که شده!! تا تو رو ادب کنه که کرده انگار!!ادب رو میگم!!

رز شنبه 13 مرداد 1386 ساعت 13:11 http://www.rosaceous.blogfa.com/

سلام.
وایییییییییییییییییی مردم از خنده.
ولی دست مینا خانوم درد نکنه باعث وبانی کار خیر شد و از خجالت خونتون در اومدین

سلام.درد و بلای من تو کله بانی های اینجوری.دور از جون شما البته.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد