من و همسرم عاشقانه هم را دوست داریم.

صمیم-۲۹و اندی سن!- 12ساله ازدواج کرده-همسر و پسرکش رو میپرسته- عاشق تر از اونا کسی هست؟

من و همسرم عاشقانه هم را دوست داریم.

صمیم-۲۹و اندی سن!- 12ساله ازدواج کرده-همسر و پسرکش رو میپرسته- عاشق تر از اونا کسی هست؟

خزانه های لبریز

 

دیروز بعد از کمتر  از دو هفته کلاس رفتن ...مربی  توی آینه با دقت بهم نگاه کرد و  چند بار گفت خوب  تغییر سایز دادی  ها! منم هول شدم هی  تند تند میگفتم قربونتون بشم ..قربونتون بشم ..خب  وقتی من میگم اقایون محترم ..همسران  چشم دار!!  مردهای  ریز بین و با دقت!! یک ذره به این تغییر سایز خانم هاتون توجه کنید بیراه نمی گم .برای  آمادگی داشتن در  هنگام شنیدن این تعریف هاست  خب ! یعنی من موندم من روزی چند ساعت جلوی  این مرد هستم بعد  هیییییییییچچچچچچ نمیبینه! اون وقت با لباس  ورزشی  دو لایه و چهل تا لباس  میرم جلوی  مربیم بین بیست نفر  دیگه می ایستم ردیف آخر  بعد این  قشنگ میفهمه چقدر  و کجاها کم شده..آدم یک وقتایی  می مونه خدا جای چشم اگه تو صورت این مردا لوبیا رشتی  می ذاشت باز یک فایده ای  داشت !! والله ... 

 

یکی از  تفریحات سالم خانواده خوشبخت و  الکی  خوش  ما  و در  راستای آموزش  مفاهیم  اجتماع و  محیط بیرون از منزل به این بچه!! (دروغ گفتم! زور میکنه من رو ..مجبوووووووووووورم میکنه !) اتوبوس  سواری  هست .یعنی  از  کلاس که با پسرک بر میگردیم میریم  خوشگل تو ایستگاه اتوبوس  وامیستیم بعد  تا اتوبوس  میاد  و هنوز  ما به  عقب و بخش لژ نشینش نرسیدیم به ایستگاه مورد نظر که دم خونه مون هست رسیدیم و  اون وقت  فیلم و سیانس ما دیدنی  میشه ..من اصرار که بدو مامانی ..بدو  پیاده شیم الان میره ها ..و اونم انکار که من هنوز  ننشستم روی  صندلی و اصلا بیا اتوبوس  سواری کنیم ..من در  حالی که ایستگاه به ایستگاه از  تخت محبوبم که  روش  می تونستم خواب  عصرونه دلچسب  داشته باشم  دور و دورتر  میشم  به پسرک نگاه می کنم که با ذوق از  شیشه های بزرگ اتوبوس بیرون  رو نگاه میکنه  و  هی  سوال می پرسه .. ساک ورزشی  ام هم ده کیلویی  وزن داره شکر خدا  .توش بطری اب  خودم و   پسرک ..لباس اضافی ام ..ملحفه سفید ..کمربند ورزشیم ..شلوار ورزشیم ..مام و  اسپری و  کرم ضد عرق .. ظرف نهار  اداره ام ... و یک دستم هم  کیف مهد  بچه . بعد جالبه که بچه  پدر سوخته داره از خواب  غش  میکنه باز از رو نمیره و  تازه بعدش که با اتوبوس   برگشت بعدی بر میگردیم میگه بریم خونه زن عمو جون ..فک کن من از  ۶ صبح بیدارم ..بعد  از  کله صبح تا ۳ سر کارم ..سه تا ۴ کلاس ورزشم ..۴ تا ۵ توی  اتوبوس ها  تو شهر  میچرخیم .بعد  تازه ۵ میگه بریم  خونه زن عمو من  ببینمش ..خب من هم زنگ میزنم بهش که عزیزم بیداری  مابیاییم ؟ میگه آره ..میگم در رو برن پس!! اونجا چای  تازه دم دارچینی   کخ برامون درست کرده رو با هم میخوریم و  یکی دو ساعت بعد  آقا کوچولو رضایت میدن بیان خونه ..بعد تازه مثل دیشب  من تا ۷ و نیم شب  دنبال رستوران خوب در  محدوده باید بگردم چون اقا هوس  جوجه کباب کردن!! دیشب که دق داد منو این  اژدهای  کوچک! فکر  کن دیگه چشماش باز  نمیشه و غشخواب  هست  میرسیم به یک کبابی میگه آخ جون..جوجه کباب  میخوام .گفتم بیا شماره بابایی رو بگیرم ازش  اجازه بگیر  ببین می تونی  جوجه کباب بخریم برای  تو یا نه ؟ حداقل یک ملنع سر راه میبینه که وقتی اوکی  گرفت از بابایی  غذای  مورد علاقه اش  خوشمزه تر  میاد به نظرش و  همین طوری با لب تر  کردن بهش نرسیده ..گفتم به بابایی  بگو  امشب  شام داریم  خنه مون ببین باز هم اجازه میده برای  شما جوجه بخریم ..من که نظرم  اینه که میتونیم بخریم ..ببین بابا جون چی  میگن ..ایشون هم بعد از  کسب  تکلیف از  ژدر  جان  خوشحال وارد  کبابی شدند و آقای  کبابی  دار!! فرمودند ساعت ۷.۳۰ به بعد  کباب زن میاد و جوجه رو به سیخ میکشه!! ما هم دو تا خیابون طولانی راهرفتیم با هم تا به بعدی برسیم و  خلاصه ساعت ۸ شب  ایشون در منزل در  حال خوردن جوجه کباب با برنج و  زیتون پرورده و ماست  بودند و من هم داشتم فکر  میکردم شام چی  درست کنم؟ اصلا درست کنم یا همون قیمه های  دیروز رو دوباره گرم کنم برای  همسر ..ساعت ۹ همه مون شام (همون قیمه)خورده بدیم و  ساعت ۹.۳۰ بچه خوابید و مادر و پدر  هم به حال غش خودشون رو  لنگون لنگون به تخت رسوندند و  خونه در سکوت شب فرو رفت!! جالبه ساعت ۱۰ از  تخت اومدم بیرون چون یادم اومد لباس  خونه تنم هست و  انرژی خواب  و  خستگی  توش  می مونه و یک دو بنده ساده بلند پوشیدم و سرم به متکا نرسیده خوابم برد ..برام مهمه که  با لباس  تخت و  استراحت توی  خونه نباشم ..حس کسلی رو از  من دور  میکنه وقتی  لباس هام شاد و انرژی  دار هستند و   کاربرد  جدایی  دارند .. 

این سختی ها رو این روزها دارم تحمل  می کنم تا خواب  شب  بچه تنظیم شه ..یعنی  عصر  کمتر  از  دو سه ساعت نیست  خواب  پسرکم و شب  دوازه اینا میخوابه ..این طوری  که من دارم حساب  کتاب  می کنم ده روز  این بچه ساعت ۹.۳۰ ده شب بخوابه انشالله بدنش  عادت میکنه و صبح زودتر  میتونه بیدار بشه  ..یعنیاین روزها  از  ۷ صبح بیدار میشه و تا شب  دیگه نمی خوابه ..من موندم از  خستگی   نمی ترکه این بچه کلا!!!؟ حتما نمی ترکه دیگه!!  

 

ساق پاهام کشیده شدند ... کمرم باریک شده ..گوشت های  پشتم ( که توی  کلاس  من میگم اینا  گوشت نیستند ..پشتوانه من اند!!) کم تر شدند خیلی ... شلوارم فیت فیت شده و  دیگه زیپش  باز  نمیشه  و  مقنعه ام روی شونه هام سر  میخوره ..خب  من توی  دو ماهی که ورزش رو کنار  گذاشتم و  درگیر  دانشگاهم و اینا بودم  خیلی روی  این درجه باز شدن زیپ شلوارم حساس شده بودم ..یعنی  مثل این دکترها که اندازه سرویکس رو میگیرند برای زایمان و مثلا میگن دو سانت ..سه سانت ..اینا (درست گفتم  دیگه؟) من دو انگشتم رو لای  زیپ  می ذاشتم و میگفتم .وووی  چقدر  فاصله دار شده  و بشقابم رو از برنج بیشتر  پر  میکردم!!!!  به جان شما یک سیکل هایی در زندگی من هرازگاهی  اتفاق  می افته که خیلی  خنده داره ..یعنی  وقتی از ورزش و   مراعات غذایی  دور  میشم  خونه مون هم نامرتب  میشه ...دلخوری هام از  همسر بشتر میشه ..کم حوصله میشم ..رابطه دوستیم با دوستانم کمتر  میشه ..کارم در  محل کار بیشتر و متراکم تر میشه ..ایمیل های  غصه دار بهم میرسه همش ... دوست ندارم حموم برم تند تند!! وقتی  اون حالت رکود در میام یکهو  همه چی برق میزنه تو خونه ..غذاهای  خوشرنک و  قشنگ درست می کنم تند تند و  خودم هم تستش  می کنم ولی زیاده روی  اصلا ...دوستانم نزدیک تر میشند بهم و  بیشتر  از  هم حال و احوالپرسی  میکنیم ..بیشتر  می خندم ..بیشتر  ارایش  می کنم ... حقوقم حتی بیشتر میشه ..کارت هدیه بیشتر   می گیرم ...به ویترین  مغازه ها  می تونم با خوشحالی  نگاه کنم!! و  بیشتر قربون صدقه خودم میشم ..توکلاس وقتی  نوبت بغل کردن خودمون میشه  محکم خودم رو بغل می کنم و میگم قرررررررررربووونت بشم ...مهربون من .... بچه ها  میخندند ... مربیم با تایید نگام میکنه  و  خوشحال میشم خیلی و راضی تر از  خودم ... این کلاسم رو دوست دارم ..صورتم بعد از ورزش  دقیقا دقیقا صورتی پر رنگ میشه و همیشه با خودم پنکک میبرم برای بعدش ... تمام بدنم خیس میشه و  سبک وشاد و  لبریز از  انرژی  میشم ..از سوپر  سر راه برای  خودم اب  معدنی  تازه میخرم .عاشق باز کردن درش و قورت اولشم ..سکم روی  دوشم   حس می کنم بار مسسولیتی ک در قبال سلامت و خوشحال کردن خودم دارم روی  شونه  ام هست ..این روزها من منتظرم بهار  بیاد ..عید بشه ..مانتوی  اسپرتم که خیلی  لاغرتر  نشونم میده روبپوشم و  روسری ای که فروشنده با مهربونی  بهم بیست تومن تخفیف داد و  هر وقت نگاهش می کنم لبریز میشم از  حس  خوب  جوونی و خوشگلی و مهربون بودن با مردم رو سرم کنم...منتظرم  روزهای  تعطیل و  بهاری  اول سال رو اونقدرررررررر  تو طبیعت سبز و  بارونی راه برم که  تا ماه ها  شارژ باشم ... اصلا  هم فکر  نمی کنم بقیه چی  میگن ..بقیه چرا همش  از  ناامیدی و بوی  غم و اینا حرف میزنند .من به تجربه فهمیدم همه ی  اون هایی که غرها و  ناله هاشون مال منه در  وقت های  دیگه شون از من بیشتر  تفریح می کنند .از من بیشتر  خرج خودشون می کنند ..بهتر  میخورن ومیپوشند فقط  عادت کرده اند  ناله کنند ..نیست وونداریم ..گرونه ..بده .. بی رحم گفتن هاشون مال  منه ..خداحافظ دنیا آدم های   غر غرو و  ناشکر ....سلامممممممممممم دنیای خزانه های  همیشه پر ...نعمت های  همیشه در  دسترس ..آدم های  همیشه  شاد  و لحظات همیشه آروم و  اتاق های  همیشه تمیز و  خونه های  همیشه گرم از  اشتیاق و  گازهای  همیشه کیک درست کن و  قابلمه های  همیشه  خوش بو و  کابینت های  همیشه نسکافه دار و  بیسکوییت دار!! و  کمدهای  پر از  لباس های  سایز  کوچیک و شلوارهای  باریک و بلند و  روسریهای  خوشرنگ و نرم و   کف آشپزخونه ی  همیشه برق بزن!!! و سبنک همیشه خالی و حوله های  نرم و  خوشبو و  تراس  همیشه سبز و  باغچه ی  پر از  نرگس های زیبا و خورشید  گرم و روزهای بهاری ...

 

آخیییییش ..راحت شدم ...اصلا  خوشحال شدم یکهویی با نوشتن این ها ... 

چقدر  خوبه آدم به این چیزها فکر کنه همش ... 

 

 

 

بعدا  نوشت : بچه ها بذارید یک کم بیشتر  توضیح بدم . ظاهرا سوال پیش اومده  برای بعضی دوستان . خب  واقعیتش  حس  بسیار  خوبی که من در مورد اون روسری زیبام دارم و تخفیف بیست هزار تومنی که سوال شده بود مگه قیمت خودش  چنده و  صمیم یک عده که اصلا نمی تونند هزینه این چنینی بکنند  چطور  حس شاد داشته باشند؟  برمیگرده به این که من کمتر از  ده تومن برای  اون روسری  دادم .یعنی  فروشنده دلش  خواست به من به قیمت خرید  حساب  کنه .. بهم گفت فکر  می کنم دارم این رو برای خودم میخرم ..فروشنده ی  مهربون از  همون لحظه رفت در  لیست کسانی که یک روز  حتما یک کار  عکس یا آتلیه ی  خیلی  خوب  مهمون ما خواهد شد به پاس  این حس  خوب و گرمش ..باور  کنید آدم های  خوب  هنو ز هستند و  خریدهای فوق العاده هم هنوز . من هم این روزهایی که خیلی از  مردم نگران هستند در  مورد آینده مالی زندگیشون یا از آینده کشور  می ترسند  سعی  می کنم دمخور  این نگرانی  ها نشم ..بعله من هم  حتی  پنیر عادی صبحانه  رو هی بالا پایین می کنم ببینم قیمتش  مناسب  هست یا نه ..خب  تعارف که ندارم با شماها ..من هم میوه و خیلی  چیزهای  دیگه رو به اندازه نیاز  دو سه روز  میخرم ..چون اون لحظه امکان هزینه بیشتر برای  اون خرید  رو ندارم ..ولی .ولی  حس  فقر و تنگدستی ندارم  اصلا ..حس  نمی کنم محروم شدم از  چیزی ..شکر  می کنم و  واقعا  ته دلم خوشحالم وقتی  می بینم یک نفر  دستش  کیسه های  خرید  گوشت و  میوه و  هزار  چیز  دیگه هست ..تصور  می کنم واییی الان این بره خونه چقدر بچه هاش  خوشحالن ..چقدر  خانمش  غذاهای  خوشمزه میتونه درست کنه ..چقدر  مهمونی  میتونه بده و  همشون دور  هم صمیمی و شاد باشند ..به جان خودم حسرت نمی خورم ..ولی  می بینم .می شنوم .مردم یک وری  نگاه می کنند به اون بنده خدا ..عجیب ..فوقش  با چشم های  پر  حسرت ..خوشحال نمیشند براش ..بابا جان !خزانه ی  این مملکت به این کوچیکی  توی یک قاره کوچیک ..توی  یک دنیای  کوچیک در  کهکشان کوچکی  در  آسمانی بزرگ در  کائناتی  بیکران و در  جهانی  با  عظمت رو مقایسه نکنید با خزانه های  همیشه لبریز و  بخشنده و سراشر  از  عشق  خدا... 

همونطور که یک عده به خرید اون روز  من با تعجب  نگاه می کنند  یک عده زیادی  هم هستند که اصلا متوجه نمی شند  مگه میشه  آدم نتونه ما یحتاج ضروری  و خوردنی رو بخره ؟ مگه گوشت و مر غ و ماهی شب  عید  هم چیزیه که آدم  دو دو تا چهار تا کنه ؟ میبینید ..به راحتی  بالای  هر  چیزی  یک بالاتری  هست ..یک نفر هم با تعجب  به ماها نگاه میکنه میگه یعنی  این دستش رو راحت حرکت میده ؟ دردش نمیاد ؟  قلبش بدون عمل خودش  کار  میکنه ؟ دنیا رو با چشماش راحت میبینه ؟ .. 

 برای همه مون گشایش و نیک روزی و سفره ها و میزهای  گسترده و رنگارنگ  و با برکت و  خریدهای  دلنشین  آرزو می کنم ..برای خودم هم  یک جا کفشی  پر  از  کفش های  مختلف  و زیبا و راحت  ..چون فقط  دو جفت کفش  دارم در  حال  حاضر!! ... ژس می بیند که صمیم با دو جفت  کفش!!  هم میتونه اینقدر  حس  خوشحالی و شادی  داشته باشه ..فکر  نکنید  الان کمتر  از  اون دارید ...

نظرات 51 + ارسال نظر
نجمه سه‌شنبه 23 مهر 1392 ساعت 21:14

یه بوس گنده بخاطر انرژی های مثبتی که به من منتقل می کنی دوست دارم ایشالا بهترینها تو زندگی نصیبت بشه که اینقدر تو این دنیای مجازی انژی مثبت ساطع می کنی

نازنینn سه‌شنبه 22 اسفند 1391 ساعت 20:07

کامنتم واسه پست بالا بود

نازنینn سه‌شنبه 22 اسفند 1391 ساعت 20:05

صمیم به نظرم تعبیر خوابت خیلی خوب باشه

صمیم خیلی وخت بود که میخاستم بگم اگه رفتی منو خونوادمو خیلی خاص دعا کنی ...ولی الان که این نوشتتو خوندم امیدوارم که به موقع کامنت گذاشته باشم و تو قبل رفتنت اینجارو خونده باشی

پری سه‌شنبه 22 اسفند 1391 ساعت 14:17

به به. چه مادر پر انرژی مهربون و عاقلی. ماچچچچچ!

تیرا شنبه 19 اسفند 1391 ساعت 22:47 http://www.tira60.blogfa.com

دقیقا از فروردین ٩١تا شهریور ٩١ رو اصلا نشون نمیده...شما خودت چرا کن ببین نشون میده برا شما؟؟؟!!!من از دو تا گوشی و ٤ تا pcمختلف چک کردم نشد که نشد کلی پست از دست دادم

عزیزم پایین صفحه که میای زیر صلوات ها نوشته صفحه قبل ... روش کلیک کن...

نسترن شنبه 19 اسفند 1391 ساعت 18:47

مرسی


مرسی عزیزم.

مروارید شنبه 19 اسفند 1391 ساعت 11:04 http://pearlearing.blogfa.com

صمیم جان من می خونمت همیشه.. از حالا به بعد هم می خوام برات کامنت بذارم هی... واقعا من هم خیلی وقتها مثل تو فکر می کنم اما اعتراف می کنم بعضی وقتها هم بار منفی ذهنم خیلی بیشتر میشه.. ولی من هم همیشه وقتی می بینم یه خانواده ای دارن می خندن یا دم یه بستنی فروشی یا فست فودی جایی وایستادن خیلی خوشحال می شم.. همش می گم خدا دلشون شادتر کنه... صمیم باورکن زمین بر از ثروت هست و همه ثروتها هم برای ماست.. فقط باید بدستشون بیاریم.

رسپینا جمعه 18 اسفند 1391 ساعت 17:21

صمیم عاشق این پست هاتم.....خیلی دوست دارم....خوش بحالت که ارشدمیخونی.

مامان نیکان جمعه 18 اسفند 1391 ساعت 14:24

فرشته ی مهربون! لطفا وقتی این کامنت رو خوندی یا اگه وقت نداری بعدا 10 دقیقه آروم یه جا بشین و چشمات رو ببند و حس کن و بشنو و ببین پاسخ این همه انرژی مثبتی رو که می فرستی

تیرآ جمعه 18 اسفند 1391 ساعت 13:20 http://www.tira60.blogfa.com

صمیم خانم من الان دو روزه تو آرشیو فروردین 91 گیر کردم از هر سیستمی میزنم فروردین 91 نمیاره!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! فقط همیین صفحه ای که الان هستو نشون میده همین اسفند 91
هر چی هم ماه های دیگهرو میزنم بازم همین ماهو نشون میدهه کلا سال 91 هیجی رو نشون نمیده فقط اسفن91 نشون میدهههههههمن چی کار کنم الان؟؟؟؟؟کمک لطفاً

جدی میگی ؟ نمی دونم مشکل از کجاست ..بذار ببینم میتوتنم از جایی بپرسی.. انشالله به زودی برطرف شه مشکل این مدلی ..

فاطمه/م جمعه 18 اسفند 1391 ساعت 01:27

صمیییییییییییییییم !!!!!!!!!! چه برفی اومدههههههههههه مشهد عاشق برفم مواظت خودت و پسر خوشگلت باش

روشن پنج‌شنبه 17 اسفند 1391 ساعت 19:09

صمیم دوست دارم دوست دارم دوست دارم
مرسی انقدر انذزِ گرفتم که دلم میخوااز خوشحالی داد بزنم
سراسر هفته گذشته درگیر اتفاقات بدی بودم که واسه برادر خودم و برادر هخمسری افتاده بود
اما الان واقعا انر‍ی گرفتم
البته از زمانی که وبلاگتو دنبال می کنم کلی مهارتهای زندگی یاد گرفتم که باعث شد تو این دو اتفاق اخیر مثمر ثمر باشم و به دیگران روحیه بدم
خدا رو شکر می کنم صمیم که تو رو دارم
بوسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسس

آیدا پنج‌شنبه 17 اسفند 1391 ساعت 15:47 http://chapdast98.blogsky.com/

صمیم عاشق این روراستی و صداقت و راحتیتم ..
از ته دل دعا مینکن که خدا حفظت کنه برای خانوادت و بعد برای ما .. باخوندنت سر شار از انرژی میشم ...
ممننننوونم ازت که اینطور خالصانه هر چیزی رو در اختیار دیگران میذاری خانوم دوست داشتنی .. :*

ریحانه پنج‌شنبه 17 اسفند 1391 ساعت 10:03

سلام صمیم جان.واقعا نمیدونم برای این حس خوبی که نسبت به همه چی داری،چی بگم.خیلی خوبه...مخصوصا حس شکرگزاریت.ازت بخاطراینکه یادم آوردی چقدر چیزای خوب تو دنیا هست و من نسبت به اونا بی اهمیتم،ممنونم.

مریم و علی پنج‌شنبه 17 اسفند 1391 ساعت 08:59 http://alidelam.blogfa.com

آخییی ممنون از اینهمه حس های قشنگ و مامانی
دوست دارم صمیم باقلوا

عسل اشیانه عشق چهارشنبه 16 اسفند 1391 ساعت 21:00

دقیقا این چیزی که تو پیونشت گفتی ملموسه تو جامعه. تا میبینن یکی ماشین مدل بالا سوار شده کم مونده فحشش بدن. زیر لب یه چیزی هم میگن بهش. اخه بابام جان به ما چه... هر کی اندازه زحمت خودش سود میبره دیگه. نمیگم بعضیا به ناحق با خوردن حق بقیه خودشون رو بالا میکشن.. اینجور ادما هم هنستن ولی نباید تر و خشک رو با هم سوزوند شاید اون یارویی که ÷شت فرمون اون ماشین مدل بالا نشسته یه دکتر با سابقه باشه که جون خیلیا رو هم نجات داده باشه ولی متاسفانه با زیاد شدن فاصله طبقاتی مردم دید منفی پیدا کردن

آبی چهارشنبه 16 اسفند 1391 ساعت 19:56

دستت درد نکنه عزیزم نمی دونی چقدر حالم بد بود اما الان اروم و شاد شدم مرسی مرسی مرسی خوش به حال خانوادت سعی می کنم مثبت و شاد باشم

مامان سارا چهارشنبه 16 اسفند 1391 ساعت 14:58 http://little-helia.blogfa.com

سلام صمیم جون... راستش هروقت پست جدید میداری مخصوصا اینجور پست ها که از انرژی لبریزند من هم احساس شادی می کنم و خدا رو شکر می کنم و همیشه هم به این روحیه ات غبطه خوردم... امیدوارم همیشه همین روحیه رو داشته باشی و هیچی نتونه این همه انرژی رو ازت بگیره... خدا همیشه پشت و پناه خانواده کوچکت باشه... (ولی خداییش از اون تخفیف بیست تومنی شاخ هام دراومد... چقدر خوبه که همچین آدم هایی پیدا میشن)

بهنوش چهارشنبه 16 اسفند 1391 ساعت 14:23

سلام صمیم جان
این اولین باری هست که با اسم واقعی خودم جایی کامنت میذارم . تقریبا تمام آرشیوت رو خوندم و . . . ممنونم . از صمیم قلب ازت ممنونم برای تمام حس خوب و مثبتی که ازت گرفتم و می گیرم
از خوندن این پستت واااااقعا انرژی گرفتم
خیلی زیاد دوستت دارم
امیدوارم همیشه خودت و عزیزانت سالم باشید و شاد
بوس

ریحانه چهارشنبه 16 اسفند 1391 ساعت 13:32

ممنون از یادآوری اینهمه انرژی مثبت

بهارین چهارشنبه 16 اسفند 1391 ساعت 13:10

صمیم تو معرکه ای وخیلی حس وحال قشنگی داری
دوستم قدرتو میدونم ....

حسام چهارشنبه 16 اسفند 1391 ساعت 12:49 http://rafigh.blogfa.com

جالب نوشته بودی یک بند و نفس گیر

نازیلا چهارشنبه 16 اسفند 1391 ساعت 12:24

سلام.صمیم جان ممنونم به خاطر تمام انرژی های خوبی که از این قوطی واسمون میفرستی.یه دونه ای

مریمی چهارشنبه 16 اسفند 1391 ساعت 12:24 http://shazdehkoochooloo.persianblog.ir

من هنوز تو کف اون لوبیا رشتیه هستم ها !

سمیراازتهران چهارشنبه 16 اسفند 1391 ساعت 12:15

سلام فقط اینو بگم که خیلی دوست دارم با پستات به ادم انرژی مثبت میدی البته خودمم بیشتراوقات سعی میکنم مثبت فکرکنم ولی بعضی وقتها هم از دستم میره وبا خوندن این پستات دوباره میشم سمیرا پرانرژی.
مرسی بابت همه چیز

لیلا چهارشنبه 16 اسفند 1391 ساعت 11:55

میشه بگین چه نسکافه ای می خورین که نگرانی چاقی و کالری ندارین؟آخه من عاشق نسکافه ام و همه اش از این آمالده ها می خوردم که خیلی شیرین بودن و دیگه نمی خورم.

همین شیرین ها و آماده ها ..نگران وقتی نباشی بدنت خودش کالری اضافی رو میسوزونه چون یک نفر همش بهش نمیگه چاق نشو ..چاق نشو ..جدی میگم...بدن ما ذهن ما رو اطاعت میکنه فقط ..

ن.ف.س چهارشنبه 16 اسفند 1391 ساعت 11:16 http://royayeshirin.persianblog.ir/

خوششش به حالت. منم این مدت یه کمی چاق شدم باید یه فکری به حال خودم بکنم

تسنیم چهارشنبه 16 اسفند 1391 ساعت 10:55 http://www.taninezendegieman.blogfa.com

ای جانم با این همه انرژی این پستت از پسرک و کارهای بامزش که تعریف میکنی دلم غش میره براش پشت مانیتور

متولد ماه مهر چهارشنبه 16 اسفند 1391 ساعت 10:23

سلام دوست وبلاگ نویس پر انرژی من.
آفرین به این دیدت.
راستی من چند روز پیش رفته بودم شهروند یک آقایی با یک بچه اومده بود دقیقاً دم صندوق جلوی ما بودند بعد صندوق دار هم از این همه خرید و 24 تا شیر که این آقا گرفته بود تعجب کرد و گفت که موندگاری زیادی نداره بعد شنیدم که اون آقا گفت که پسرش بخاطر بیماری که داره باید تمام غذاهاش با اون نوع شیر درست بشه. واقعا اگر کسی اون مرد را با اون همه خرید می دید شاید فکر می کرد چقدر مرفه هست ولی بخاطر حال پسرش شاید از خیلی چیزهای دیگه میزنه.
امیدوارم همیشه سالم باشیم و سفره هامون هم خالی نباشه عزیزم

مریم چهارشنبه 16 اسفند 1391 ساعت 10:15 http://ghasedaki-dar-bahar@blogfa.com

سلام. چقدر خوبه آدمایی هستن که اینقدر با انرژی و شاد هستن و میتونن با دو خط نوشته کلی به بقیه هم انرژی بدن. من که هر وقت یه پست جدید می ذاری سریع میام می خونم و کلی هم پر از انرژی می شم. کاش هممون بتونیم بابت چیز هایی که در زندگی داریم و به ظاهر خیلی کوچیک هستن خدا رو شکر کنیم. اونوقت می بینیم که زندگی هم با ما مهربون تر میشه. امیدوارم همیشه همینطور شاد باشی.

کنجکاو چهارشنبه 16 اسفند 1391 ساعت 10:10

مگه کلاستو عوض کردی صمیم جون؟چرا؟ از اون قبلیه که راضی بودی!
کلاسی که میری چیه؟ایروبیکه؟
ساعت 3 از اداره تعطیل میشین باشگاهتون کنار محل کارتونه که سر ساعت3 میتونی برسی کلاس؟
لباس اضافه برای چی تو ساکته؟منظورت همون تیشرت ورزشیه؟
مارک اسپری و مام و کرم ضد عرقتو بگو
یه دونه اسپری رو ببری کافیه اون 2تا رو درآر کیفت سنگین نشه میگم مام و اسپری رو با هم میزنی جدی بوهاش قاطی و خراب نمبشه ؟ چون من همیشه یکیشونو میزنم جدی مارکها رو بهم بگو مرسی
آخه عزیزم صورتت که صورتی پررنگ میشه دیگه چه لزومی داره اون موقع از پنکک استفاده کنی!

پیراشکی عشق چهارشنبه 16 اسفند 1391 ساعت 09:54 http://metoyou10.blogfa.com

صمیم من عاششق این صمیمیتت هستم. اینکه انقدر راحت درمورد داشته هات و سرمایه هات و حتی چیزایی که میخای داشته باشی حرف میزنی

تینگ تینگ چهارشنبه 16 اسفند 1391 ساعت 08:58

سلام صمیم عزیزم. واقعا؛ ازت متشکرم و باید بگم این ها تمام چیزهایی که کن هم تدریجا؛ بهش رسیدم. اینکه غصه خوردن برای گرونی و نداری و به زبون آوردنش دردی رو دوا نمی کنه ولی با یه ترفندی از کنارش رد شدن آدم رو می سازه.
باید خوشحال و خورم و با دودوتا چهارتای منطقی از کنارش رد شیم و بعدم براش شکلک دربیاریم.
وقتی به دیگران می گفتم که تصمیم دارم بچه دار بشم خیلی ها که اکثرا؛ هم جوان بودن و هم سن و سال می گفتن دیوونه ای توی این وضع دنیا توی این مملکت با این گرونی.
اما من می گم توی همین وضعغ و همین گرونی چون معلوم نیست تا کی این آدم باشم. همین آدمی که خوشحاله و دنبال قشنگیاست.
بله خواستم بگم که این روزهت آدمای درو برمون فقط می خوان نا امیدیهاشون رو و بدبختی هاشون رو بریزن بیرون و نمی دونم شاید این جوری می خوان خوشون رو دانا و عالم و واقع بین نشون بدن.
ولی همین آدمایی که این جوری از بدبختی و وضع بد می نالن به راحتی برای یه عروسی رفتن یه لباس ۶۰۰ تومنی می خرن ُ توی آرایشگاه ۲۰۰ ت.من مو لایت می کننُ ۱۵۰ ت.من آرایش می کنن و کادوهای گرون قیمت می دن فقط برای یک شب مهمانی رفتن نه عروسی خودشون.
اگه کسی داره ن.ش جونش چرا نکنه ولی اگه دنیا این قدر خرابه ژس این همه خرج واسه چیه؟ واگه نیست ژس چرا مردم رو از زندگی نا امید می کنی؟
این بود انشای من.

خیلی باحالی چهارشنبه 16 اسفند 1391 ساعت 08:09

اول صبحی سرکار انرژی گرفتم
تو که دلت انقدر پاکه دعا کن مریضیه منم خوب شه

نسیم چهارشنبه 16 اسفند 1391 ساعت 06:51

صمیم جان تو اون پستی که راجب استارت لاغری زده بودی تا اسفند با خودت شرط کرده بودی که برسی به 60 ...
الان چی کار کردی چه قدر کم کردی؟!

نرگس چهارشنبه 16 اسفند 1391 ساعت 05:40

سلام صمیم جان،

آفرین به این دید زیبا و روحیه با انرژیت :)

ضمنا قرار دادن صلوات شمار در وبلاگت خیلیییییییییییی کار قشنگیه :)

aanitaa چهارشنبه 16 اسفند 1391 ساعت 03:27

merci ke inhaaro minevisi
kheiliiiii khoobo shaadan, kolli energy midan


behtarinhaaro bara hame zaaresoo mikonam, az hame mohemtar salamati
duset daaram mehraboon

~مریم~ چهارشنبه 16 اسفند 1391 ساعت 01:47

سلام صمیم جان. با خوندن ان پست پر از انرژِی شدم. ازت ممنونم که اینقدر بهمون امید می دی. امیدوارم خدا بهترین ها رو برات رقم بزنه.

آبینه سه‌شنبه 15 اسفند 1391 ساعت 21:42 http://minoo1382.blogfa.com

اینجارودوست دارم بااینهمه انرژی مثبتش...ایشالله سهمت ازشادی هرروزبیشترازقبل باشه.

محبوبه سه‌شنبه 15 اسفند 1391 ساعت 18:50 http://taranomeboostan.blogfa.com/

سلام
آره صمیم جان درست می گید ...... همیشه ماها عادت کردیم به بالاتر از خودمون نگاه کنیم و حسرت بخوریم .....
هر کسی به بالاتر از خودش .....
در صورتیکه این درست نیست ... آدم باید برای به دست آوردن داشته هاش تلاش کنه و از داشته هاش لذت ببره ....
موفق باشی

من سه‌شنبه 15 اسفند 1391 ساعت 18:37 http://ghezavathayam.blogfa.com

یعنی نمیدونم داستان وبلاگ تو چیه که هر وقت تو ریدر بولد میبینمش ذوق میکنم. با نوشته هات انگار همه حسهای خوبت رو منتقل می کنی بهم.
من هم این روزها بیزارم از هر کسی که فقط نک و نالش برای منه و شادیهاش برای خودش.
همیشه شاد باشی دوستم

آنا سه‌شنبه 15 اسفند 1391 ساعت 18:20 http://annakhanoom.persianblog.ir

خیلی خوب بود.مرسی واقعا

بانو سه‌شنبه 15 اسفند 1391 ساعت 18:02 http://banouu.blogfa.com

چقدر پر انرژی هستی و مثبت. همیشه شاد باشی صمیم جان.

مریمی سه‌شنبه 15 اسفند 1391 ساعت 17:54 http://shazdehkoochooloo.persianblog.ir

وای چه خوب بود ... حالی کردم اساسی با این متن . بمب انرژی هستی تو . عاشقتم صمیمکم ... به به ... اصلا دلم خواست پاشم یه غذای خوشمزه درست کنم و یه عالمه عود خوشبو روشن کنم و برم سر وقت خونه تکونی و یه کم غر بزنم به امتحان جمعه اما مطمئن باشم که پاس می شه ... هیپ هیپ هوراااااا منم می خوام بیام اتوبوس سواری ... بیام ؟ اوا یادم رفت ... روسری نو مبارک ... به به چقدرم بهت میاد . ( از چشم سومم کمک گرفتم ) کلا هی بیا بنویس از این جور متن ها که منم هی ذوق کنم ... باشه ؟

آفرین سه‌شنبه 15 اسفند 1391 ساعت 17:53 http://mylivesky.blogsky.com/

صمیم به خدا لنگه خودم!
عااااااااااااااااااشقتم!

ریحانه سه‌شنبه 15 اسفند 1391 ساعت 17:46

سلام
الهی خدا خیر دو دنیا رو بهت بده که اینقدر حس خوب و انگیزه سالم به ادم میدی همین الان واسه سلامتیو موفقیت خودتو خوانواده ات 5 تا صلوات به نیت پنج تن عزیزو متبرک فرستادم ان شا ء الله زندگیت به منشاءخیر پنج تن متصل شه

مرضیه بلژیکی سه‌شنبه 15 اسفند 1391 ساعت 12:58

سلام بانوی همیشه پر انرژی...همینه....خوشحالم که این روزهای سرشار رو همگی با هم تجربه میکنیم....دعا میکنم همه به این سبکی و سرخوشی برسند...خوش باشی صمیم عزیزم.

ساره سه‌شنبه 15 اسفند 1391 ساعت 12:35

چه جیگریه این پسر شیرین شما ایشالا همیشه سلامت باشه و سایه مامان باباش بر سرش. تبریک برای خوش هیکل شدن .

نازنین سه‌شنبه 15 اسفند 1391 ساعت 12:25 http://mydaysinuniversities.persianblog.ir

سلام
کاش می شد این پستتون رو هزار بار لایک کرد.

ماه گل سه‌شنبه 15 اسفند 1391 ساعت 11:10 http://yekboreshzendegi.blogsky.com

مرسی از این همه انرژی که بهمون دادی

سارا از گرگان سه‌شنبه 15 اسفند 1391 ساعت 10:15

سلام خانومی خدایی بمب احساسی و البته دوپینگ توپ واقعا خوش به حال دورو بریهات امیدوارم همیشه شاد و خوشبخت باشی پسر خوشگلت رو ببوس

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد