من و همسرم عاشقانه هم را دوست داریم.

صمیم-۲۹و اندی سن!- 12ساله ازدواج کرده-همسر و پسرکش رو میپرسته- عاشق تر از اونا کسی هست؟

من و همسرم عاشقانه هم را دوست داریم.

صمیم-۲۹و اندی سن!- 12ساله ازدواج کرده-همسر و پسرکش رو میپرسته- عاشق تر از اونا کسی هست؟

یک پست مفصل

 

سلاممممممممممممممم..خوبید شماها ؟ وای  این روزها چقدر  بوی  خوب و   حال خوب  و  عالی  هست  همه جا . چقدر حس  می کنم بهار  امسال قراره  خیلی  خوب و زیبا باشه . آقای سرهنگ گفته میخواد برامون نرگس بکاره و بهش  گلدون بدم تا پیازهای  مهربون و  تازه نرگس ها  رو برای  ما  بذاره توی  خاک ما هم  خونه مون بهاری بشه..وای  اینقدر  باغچه قشنگ شده اون تیکه ای که نرگس ها در  اومدن ...چقدر  نازن این گل ها .دستم رو روی  درخت بزرگ وسط حیاط کشیدم و گفتم بیدار شو  کم کم..بیدار شو .دره بهار  میاد عزیزم...بعد یکهو غصه ام گرفت ..باز این درخت ها امیدی هست بهشون که بیدار شن ..یک وقتایی  ماها ...بگذریم . ..یادم باشه تواین هفته حتما دفتر  شکر گزاریم رو کامل کنم و  چند تاش رو هم اینجا بنویسم  تا یادم بمونه عادت ها نباید  باعث  رخوت من بشن تو دیدن این همه زیبایی و لطف و  محبت ... 

 این روزها  کلی  ایده های  آشپزیم رو وقت کردم اجرا کنم ..دنبال کارهای  دانشگاه باشم و  دوستام رو ببینم و   خونه تکونی رو شروع کنم و  یک سری از  خرید های لازم و خیلی ضروری رو انجام بدم . خب  اول بذارید از  اخرین اتفاقات بریم به قبلی  ها . دیروز  عصر  خرم و  خندون رسیدم خونه ..رفتم اول یک لقمه نون و  پینر و گردو برداشتم جای  ناهار  نخورده اروم ویواش و مهربون با خودم! خوردم و  خدا روشکر  کردم که دندون دارم ..که پنیر داریم .که گردو داشتیم تو خونه .که نونوایی نزدیک خونه مون هست و  میتونیم نون گرم داشته باشیم ..که  الان همسری و پسرک خوابیدند و من میتونم برای  خودم دور  هال چرخ بزنم و نفسسسسسسسسس بکشم!!! خلاصه حس کردم یک مقداری  گلوم درد میکنه  و اون طرف هم دلم یک سوپ خوشمزه میخواست .خلاصه  دستم رو کردم توی  کیفم و  اجی  مجی  لا ترجی  ( به قول پسرک اجیل مجیل  ترجیل!!) گفتم و  یک بسته سوپ آماده مرغ الیت در  اوردم گذاشتم جلوم و بهش نگاه کردم و گفتم تو که می دونی  من این ریختی  دوست ندارم بخورمت .خودت ایده بده بهم ..بعد  نتیجه اش  یک ساعت بعد شد یک سوپ گرم و مقوی و خوشمزه با شلغم  ریز رنده شده و  کدوی  باریک و  ترد و تازه و کلم برگ سبز و پر ویتامین و  هویج خوشرنگ نارنجی و  سوپ نیمه آماده الیت و چند قاشق  جو پرک و  اب   لیموی  تازه و ترش خوشمزه ..جعفری رو هم اضافه کنید البته . بنا به توصیه همسری که  خواهش کرده بود!! غذاهای  اختراعی یا جدید رو در  حجم کم درست کنم من هم یک قابلمه کوچولو درست کردم ...اومممممممممممم جای  همگی  خالی . خلاصه یک  کلم پلوی شیرازی ( اوریجینال نبود البته) هم کنارش  درست کردم  و سبزی  خوردن تازه و  ماست خامه ای برای  ایشون .  منتهی  گوشتش رو قلقلی  نکردم و  مثل مایه ماکارونی  لابلاش ریختم که چشم نزنم خودم رو در کمال  تعجب   بنده، آقای  همسر  تا ته  ته ته  بشقابشون  رو خوردن و گفتند  خیلی  خوشمزه شده(یعنی  وقتی  همسری بگه خوبه یعنی  عالی  عالیه! وقتی  بگه دوست داشتم یعنی  ایرادی  نداره  نمک و  رنگ و بوش  پرفکته ببین دیگه وقتی بگه  خیلی  خوشمزه یعنی  یکی  باید   من رو از  روی  ابرا می آورد پایین  ..) خب  چکار کنم دوست دارم ببینم خوشحالیش رو ..حالا بذار بگم روی آقا رو .برداشته چند شب  پیش برای من مسج زده که  (زندگی زیباست وقتی  اجاق روشن و  زن خاموش باشد!!) من هم فوری یک جوابی  براش  نوشتم که این بچه لای  خاک های  غلت میزد از خجالت!! دهههههه ...مگه شوخی  داریم  با ایشون ؟!! 

بعد هم از اونجایی که خودم ساعت هفت شب   شامم رو که شامل سوپ زیبای  خوشمزه و مقوی بود  خورده بودم  و یک دوش  گرفته بودم  ساعت نه ساکم رو انداختم روی  دوشم و  رفتم کلاس . آقا  اصلا حس میکردم الان دارم میرم مسابقات جهانی رزمی  کاری  مثلا!!! حس  ساک ورزشی روی شونه و کفش ورزشی به پا و  اون ساعت شب  توی آژانس!!( خب  مثلا ماشین  فدراسیون اومده من رو ببره فرودگاه!!) خیلی  خوب بود . این کلاس رو دوست دارم  جای  جدیدی  هست و  مربی و بچه هاش هم گرم و خوب اند . بعد هم اومدم خونه  و شام آقایون رو دادم میل کردند   برای  این که دیگه خیلی  هوس  نکنم یک کوچولو  برای خود سوپ ریختم ونشستم کنارشون و بعد باز برای  صبحانه فردای  پسرک ساعت دوازده شب!  کوکو سبزی  درست کردم یک اسلایس فقط و ظرف  صبحانه و ناهار و چاشت و میوه  آقا کپلی رو هم بستم و  گذاشتم تو یخچال و مراسم قصه خوانی  تازه شروع شده!! وسط هاش بچه طفلک  غش  کرد از  خواب  دیگه.

یک شب  هم با دوستام رفتیم کافی شاپ .اونقدررررررررر دلم برای  همشون تنگ شده بود که حد نداشت . خدایا این دخترهای ش یطون رو از  من  نگیر ..پسرک رو هم بردم که توی  محوطه بازیش بازی  کنه با دوستان جدیدش.  خوش گذشت خیلی  فقط  آخرش  بچه مون هنرنمایی هایی از  خودش  نشون داد  آبروی  خاندان میکس  کن!!و فکر  کرد الان من تو رو درواسی قرار  میگیرم و به تقاضاهای  اضافه اش  گوش  می کنم  که البته  مامان صمیم هم یک ذره از  مواضع  خودش  کوتاه نیومد و صدای  گریه های  جانسوز این بچه  در  بین ملکول های هوا موج میزد و به سوراخ گوش  آدم های دور وبر  با مهربونی وارد میشد!!! که خلاصه ختم به خیر شد . شب  موقع برگشتن سوار  تاکسی های مخصوص اون مرکز  خرید شدم  که بیام خونه .  خیلی  از  مسیر نگذشته بود که متوجه شدم آقای راننده (سریع پیچید توی  یک کوچه تاریک و فرعی و  یک چاقو گذاشت روی  مردمک چشمم و  گفت تکون بخوری  تیکه تیکه اتون میکنم و  من بهش  یک پوزخند زدم و  با نوک  انگشت  چاقو رو زدم کنار و گفتم راه بی افت اقا!! من زبانشناسی قبول شدم وقت  کارهای  غیر آکادمیک!!!رو ندارم!!!!! و  طرف  نگاه نگاه کرد و  گفت عذر  میخوام .اشتباه شد یک لحظه و من سری  تکون دادم و از شیشه بیرون رو نگاه کردم و  ادامه نگاهم در  افق  گم شد!!!! و  ماشین بین مه و دود و لامپ های  زرد خیابون  اون شب زمستونی  رفت و رفت  و اون هم محو شد و اسامی  بازیگران روی  پرده ظاهر شد! ) نه بابا  چرا حرف تو دهن آدم میذارید !!؟ داشتم میگفتم متوجه شدم آقاهه تاکسیمتر  روشن نکرده و  داره برای  خودش  میره..خب صمیم مقرراتی  درونم  اومد جلو و گفت ببخشید جناب ..تاکسیمتر رو  روشن نمی کنید ؟  ایشون هم پر رو  جواب  دادند که نخیر ..خرابه .کیلومترم هم خرابه .. کرایه اش  6 تومن میشه خانوم!!!(در حالی که من همون مسیر  رو با آژانس  اومده بودم  سه ساعت قبلش  سه و نیم )   من هم گفتم جهت اطلاعتون من بیشتر  از  هزینه ای که به اژانس  دادم به شما نمیدم و خیلی  محکم هم نشستم سر جام . ایشون هم گفت مشکلی  نیست! برتون میگردونم جلوی  مرکز  خرید ..من هم گفتم لطف  می کنید . حتما برگردیم !!  حالا همسری هم منتظر  نشسته من بیام و شام  بخوریم و دیرم هم شده بود . خلاصه ایشون من رو جلوی  تاکسی  133 پیاده کرد و گفت اینا همشون تاکسیمتر  دارند ..بفرمایی  ..من هم گفتم ازتون خواستم من رو جلوی  همون مرکز  خرید  پیاده کنید ..نه اینجا ..من با اطلاعات او نجا یک کار  کوچولو دارم ..طرف  هم کم  نیاورد و  خلاصه توی  هوای به اون سردی  من و پسرک از  ماشین پیاده شدیم و رفتم اطلاعات و  با راهنمایی  تلفنی  دوستم که اونجا شاغل بود مسوول مربوطه رو شناسایی کردم و بهش قضیه رو گفتم ..ایشون هم باورش نشد راننده من رو برگردونده و من  از  رفتار  غیر  حرفه ای  اون اقا برای تاکسیمتر روشن نکردن  شکایت کردم ..خب  من رو با یک تاکسی  دیگه و در  معیت آقای  بازرس  راهی  منزل کردند و  قبل از سوار شدن به بازرس  گفتم من چطوری  مطمئن بشم به مورد من رسیدگی  میشه ؟ موبایلم رو گرفت و  شب به خیرگفت و به سلامتی  اون ساعت شب  بنده با 4 تومن برگشتم منزل . فردا شب  آقای  راننده زنگ زد به من و  عذرخواهی کرد و گفت از  صبح امروز به من اجازه کار  ندادند و  من تاکسیمترم خراب  بود!!! باید از شما عذرخواهی کنم! اککککک هی!! من هم گفتم الان انشالله تاکسیمترتون درست شد برای مسافرهای بعدی ؟!!! فرمودند بله!  و اضافه کردم من از  همچون جایی  انتظار  این برخورد رو نداشتم . ایشون هم  گفتند  نباید با من اون برخورد رو میکرده و  خواهش کرد با مرکز تماس بگیرم و رضایتم رو اعلام کنم تا بتونه برگرده سر کار .من هم  به اپراتور زنگ زدم و گفتم ایشون رو  برگردونن به سرویس و مشکل حل شده .خب  به عنوان یک آدم که از  غر زدن الکی در  این مملکت چیزی  عایدش  نمیشه و اعتقاد داره  باید  یک حرکتی  نشون بدیم و  همش  الکی  نگیم مملکته آخه؟!!  باید بگم  خوشحال شدم  از رسیدگی به موضوع و  خوشحال شدم  بخشی از ذهنم  رو روزهای بعدش درگیر این قضیه نکردم . حالا یکی  هم پیدا شد این وسط به ما گفت  بیکاری  ها صمیم ؟ عجب  حوصله  ای داری تو!! خب  اشکال نداره . حالا چون دوستم بود  خیلی براش  روی  منبر نرفتم ولی  از اعتقادم به کارم هم کم نشد .

آقا  چند شب قبل قارچ  سوخاری درست کردم با مرغ زعفرانی و آلو طلایی خوشمزه و کمی سس آلو هم زیر مرغ با دورچین قارچ و سیب زمینی  ..اوممممم....انگشت هام رو هم با قارچ ها  خوردم ..من  مشتری ثابت قارچ سوخاری هستم و جز یک جا بقیه رو خیلی  خوب  نمی دونم  . وقتی همسری گفت از فلان جا هم خوشمزه تر شده این قارچ ها دیگه من  ویبره گرفته بودم از  ذوق و شبیه لحظات جان دادن شده بودم!! نکن با من این کارها رو همسری ..نکن ..

دستورش رو هم میگم و همین جا از خانم همکارم تشکر  می کنم که اینقدر خوب  راهنماییم کرد  و به من رسپی رو رسوند . قارچ های سفید و سفت که زیرش باز  نباشه رو سریع می شوریم و  داخل آب  هم نگه نمی داریم زیاد .بعد سریع خشک می کنیم و یک عدد سفیده تخم مرغ رو با یک قاشق شیر قاطی کرده خوب  هم میزنیم و  قارچ ها رو اول داخل  پودر  سوخاری  اسپایسی ( من هاتی  کارا زدم ) میزنیم بعد توی سفیده های  هم زده و کمی  پف کرده می غلتونیم  و دوباره توی  پودر  سوخاری و در  سرخ کن سرخ می کنیم تا خوب طلایی و خوشرنگ بشن .و  روی  هر  چیز ی که روغن اضافیش رو بگیره می ذاریم ..داغ ..خوشمزه .. طعم بی نظیر ..چشم های براق  همسری و  پتیکو پتیکوی  صمیم خوشحال ته دل من بیچاره!! یک   روز  هم  کوکو سبزی در  نان تست درست کردم و  رنگ و روش  خیلی  خوب شده بود ولی  متاسفانه فرداش  در  حمام یادم اومد  قلقش چی بوده که مثل دفعه بعد نشد  و روغن زیاد  گرفت به خودش  نون تست ها .اون هم این بود که باید  میذاشتم نون تست هام بیات شن تا روغن زیاد نگیره به خودش . خب  چون زیاد  نیم خورم خودم و  مراعات کردم چهار  تا خوشگلش رو هم دادم به عمع جون پسرک که برق  چشماش  کلی  دلم رو قیلی  قیلی  کرد . تازه دیشب  هم سوپم رو خرود و  گفت  تا حالا به این خوشمزه گی  نخورده بوده و من  هی اروم پلک میزدم و هی تو افق  محو میشدم ..باز  برمیگشتم اروم و با  طمانینه پلک میزدم و  سایه مژه های  بلند ومشکیم!!اوف  لعنتی یکی از  حسرت های  منه این یکی!!)  می افتاد روی صورتم و  کمپلت همه مون با  پلک و چشم و سایه و مژه تو   افق  محو می شدیم!!!!

نظرات 33 + ارسال نظر
sahar bano چهارشنبه 31 تیر 1394 ساعت 04:51

ممنونم

نجمه چهارشنبه 24 مهر 1392 ساعت 09:42

اینطور که متوجه شدم خیلی غذاهای خوشمزه درست می کنی خب از اونورم هی میری کلاس باید خیلی محکم باشی که این غذاهای خوشمزه رو نخوری یا کم بخوری ماشالله همشون هم چرب و چیلی و سرخ شده و سوخاری ولی خیلی آدم پشتکاری هستی خیلی خوشحالم که باهات آشنا شدم خیلی عقیدهامون بهم نزدیکه مثلا اینکه مهمون برکت میاره منم مثل تو نظرم یا اون پست در مورد اهمیت دادن به خود یا اینکه مثل من دوست داری به خونه و زندگیت به خوبی برسی ولی من یه خورده راحت طلبتر از تو هستم و باید روی خودم کار کنم

بانوی بارانی دوشنبه 14 اسفند 1391 ساعت 12:48 http://rainylady3.blogfa.com

ای جااانم
عزیزم ..
انشالله خدا براتون حفظشون کنه ..
درک میکنم چون عاشق مادرمم...
خدا براتون نگهشون داره که اگر اون بخواد هیچ برگی از درخت نمی افته.

stargirl یکشنبه 13 اسفند 1391 ساعت 14:02

samim jan
to tooye iran zendegi mikoni va inghadr shado por angizei??
bavaram nemishod hamchin adamai hanooz vojood dashte bashan..
adamhaye atrafe man hame afsorde va ghamginand..
hame
modatha bood in hame angize nadide boodam

شادی بخش بزرگیش درونی هست ..من هنوز خیلی مونده بی نیاز بشم از تانگیزه های خارجی ولی خب افسرده بودن یا نبودن آدم ها چیزی رو در دنیای بیرون که عوض نمیکنه ..ولی پذیرش و رویارویی با خیلی از همون چیزهای دنیای بیرون رو متفاوت میکنه ..
میبوسمت ..ممنونم عزیزم .

مریمی یکشنبه 13 اسفند 1391 ساعت 12:50 http://shazdehkoochooloo.persianblog.ir

وای من عاشق این نکته آشپزی قارچ سوخاری شدم ... ای ول ! خدایی نمی دونستم نباید پایینش باز باشه قارچه ! هوم ؟ خووو نمی دونستم . الهی بخورم یونا رو با این شیرین زبونیش . عشق من شده . صبر کنم بزرگ شه خودم بیام غلامش بشم ؟


صمیم مادر شوهر!!


دوست گرامی صمیم عزیز
برآنیم تا بزرگترین کتابخانه صوتی برای کودکان و نوجوانان ، بویژه کودکان نابینا را ایجاد کنیم . از شما بزرگوار رسما دعوت به عمل می آید تا در اجرای این جشنواره ، درخواست " همکار افتخاری" ما را پذیرا باشید و با اطلاع رسانی یا هرگونه اقدامی که خود صلاح می دانید، یاری مان نمائید.

بهار سه‌شنبه 8 اسفند 1391 ساعت 21:37

آقا همیشه شاد و سرحال باشی.
خیر ببینی تو این روزگار دل ماها رو گرم می کنی

مریم سه‌شنبه 8 اسفند 1391 ساعت 19:40

من توی یک کارخونه کار میکنم، هیچ سالی اینجوری حس عید نداشتم از اول اسفند تمام کارخونه رو دارم تمیز میکنم تازه میخوام گل بکارم امروز که به مدیرعاملمون گفتم بودجه میخوام برای گل اینقدر جا خورد بعد با خنده گفت هر چی دوست داری بکار... هفته دیگه میرم برای خرید گل...

صمیم به خورشید سه‌شنبه 8 اسفند 1391 ساعت 13:51


مرسی از همه محبت هات .. مطمئنم راهی پیدا می کنی و نرمشون میکنی حتما ..تو حس بزرگ خوب دیدن و سپاس در وجودت هست . من اینو حس کردم و با همین ها میتونی بری تو شکم مشکلات ..جا نزن ..محکم باش . میدونم اوضاع خیلی بهتر میشه به زودی ..

صمیم صمیم صمیم!
لوفن یه روز واسه منم قارچ سوخاری درست کن!دلم خواست!
تاکسی متر طرفو کردی تو حلقش که نتونه نفس بکشه! عجب!!
خوشحالم که احساس های خوب و خوشگل داری صمیم جونم

اصلا پیوند زدم به جیگرش کلا ..طرف یک دور رفت نمازی شیراز و برگشت!!!!
خوشحالم منو داری!!!!!!

سلام صمیم جان.من مدتها خواننده های مطالب قشنگتون هستم اما خب خاموش...
یه سئال بیربط دارم ازتون...البته خیلی عذر میخوام گفتم شاید بدونین
شما خبری از ملودی جون دارین ؟ حالش خوبه ؟ خیلی براش نگرانم ...هیچ دسترسی به جز وبلاگ شم ندارم ...ممنون میشم اگر خبری دارین بگین


نه هنوز ...

~مریم~ دوشنبه 7 اسفند 1391 ساعت 16:17

بعد از این همه انتظار پستت خیلی چسبید. از خدا می خوام همیشه شاد و پر از آرامش باشی صمیم جان

قربونت بشم ..مرسی عزیزم .

خواننده بعضی وقتا روشن دوشنبه 7 اسفند 1391 ساعت 16:00

سلام صمیم جان
http://www.cheftayebeh.ir
یه سایت آشپزی و شیرینی پزی و... کلا همه چی داره توش
فوق العاده اس من که عاشقشم
امیدوارم لذت ببری و همسری رو سورپرایز کنی
تبلیغ نبودا گفتم که استفاده کنی

قربونت بشم ..این که طیبه جون خودمونه ..کلی مرسی .

پری دوشنبه 7 اسفند 1391 ساعت 15:45 http://www.paryoone.blogfa.com

عزیزم!!!! خیلی باحالی صمیم خانوم. کشته مرده ی انرژیتم!
راستی یه خبر خوب. دارم ازدواج می کنم. واسم دعا کنین لطفا.

جانممممممممممممممم
مبارکه انشالله امیدوارم انتخاب مناسب و خوبی باشه که حتما هست .

من دوشنبه 7 اسفند 1391 ساعت 11:07 http://ghezavathayam.blogfa.com

یعنی بد نیست اگر من اینجا داد بزنم بگم "تو فوق العاده ای صمیم"؟؟
و خوش به حال خودت و همه اطرافیانت با این بمب روحیه ای که اطرافشونه. دعا کن اینجانب هم دس از این رخوت زمستانی بردارم و از این نوآوریها که شما انجام می دی انجام بدم و همسری رو ذوق زده کنم.



بدو بدو شروع کن که وقت هست هنوز ..بوس

پاسخ صمیم به مهر دوشنبه 7 اسفند 1391 ساعت 10:10

کلا هدف تو از آشنایی چیه و در چه حدی هست ؟ دوستی های معمولی و سالم معمولا به رشد افراد کمک هم میتونه بکنه که به آدمش بستگی داره فقط تو چرخه آسیب رسوندن به عواطف و احساسات نیفت ..دست نگه دار و متین و موقر ادامه بده اگر هم درخواست دوستی داد بگو انتظارات و محدودهع رو دوست دارم اول بدونم ...اگر هم گفت برو بابا چقدر بچه ای تو! اهمیت نده به این حرف و بدون انتخاب یک دوست از جنس مخالف به همین سادگی ها که دلت تاپ تاپ کنه نیست و باید یک چیزهایی رو در نظر بگیری . وگرنه خود من دوست هایی داشتم که بیرون می رفتم باهاشون و مهمونی های هم رو می رفتیم و ذره ی از حرمت من به عنوان یک خانم و حرمت او نها به عنوان یک آقا کم نشد و دنیای متفاوت جالب همدیگه رو از نزدیک دیدیم ....مراقب روحت ..خودت و احساساتت باش و به هر کسی که تو مسیر ت قرار گرفت اجازه نده یک زخم بزنه و بره ..مداوای این ها بعدا کار تو و هر کسی نیست ...ادم های خوب و دوست های با مسوولیت هم این وسط به شناخت و بزرگ تر شدنت کمک میکنند
میبوسمت و خوشحالم اینهمه مراقب خودتی و مرسی که به توصیه قبلیم گوش کردی ...

یگانه دوشنبه 7 اسفند 1391 ساعت 08:44

وای صمیم جان ....من رژیم دارم چطور غذاهای ابپزوبخورم
وقتی پست های خوشمزت رو می خونم
بازم ازبهاربنویس حس خوبی بهم میده....

ن.ف.س دوشنبه 7 اسفند 1391 ساعت 08:15 http://royayeshirin.persianblog.ir/

ای آشپزززز ای کدبانووووو ای باسلیقه ای ورزشکار
ایشاله همیشه این همه حس خوب داشته باشی

مهرناز دوشنبه 7 اسفند 1391 ساعت 02:33

در یک کلام میگم عاشقتمممممممممم صمیم جونم
چقدر دوست داشتنی هستی تو دختر
الان منو فرض کن از شدت علاقه این شکلی شدم
راستی ببخشید که من خواننده خاموشت هستم عسیسم

ترنم دوشنبه 7 اسفند 1391 ساعت 00:35

آبی آسمانی یکشنبه 6 اسفند 1391 ساعت 23:38 http://almassabi.blogfa.com

سلام
به این جملات دقت کنید:اعتقاد راسخ یک انسان خدایی
سوال
دستورات ریاضتی که بعضی به دیگران می‌دهند مشروع است؟
پاسخ
ریاضت سالم همین ترک حرام و انجام واجب از سن بلوغ تا آخر عمر است
به روزم و منتظر حضور شما

لیا یکشنبه 6 اسفند 1391 ساعت 21:59

آخی صمیم جونم...عاشق این حال و روحیه ت هستم دیگه ...باور کن الگوی منی ... ممنون به خاطر این همه احساس تو نوشته هات که واقعی و قابل لمس هستن ...

سمیه یکشنبه 6 اسفند 1391 ساعت 20:44

سلام صمیم جان
عاشقتتتتتتتم
افرین به تو اگه همه مردم مثه تو برخورد کنن دیگه کسی به خودش اجازه نمیده کشکی قیمت بذاره
در مورد مژه هم منم دلم خونه خواهر.اخه همیشه هم که نمیشه ریمل داشت
دلم مژه های بلندو پر میخاد

رعنا یکشنبه 6 اسفند 1391 ساعت 19:01

صمیم جان اولا تبریک بابت قبولی ارشد. امیدوارم که همیشه تو زندگیت موفق باشی گلم. دوما خیلی ممنون از بابت رسپی قارچ سوخاری.من قبلا چند بار تلاش نافرجام در این زمینه داشتم ولی امشب با این روش درست می کنم.مطمئنم که عالی می شه.

سمیرا یکشنبه 6 اسفند 1391 ساعت 18:42

آخه تو چرا اینقد با مزه ای صمیم اون هم توی این افقهای تاریک و دود آلود چطوری جرات میکنی محو شی

بیتا یکشنبه 6 اسفند 1391 ساعت 16:57 http://www.missbita.persianblog.ir

صمیم جان این انرژی رو از ما دریغ نکن! زودی به زود آپ کن!

نانا یکشنبه 6 اسفند 1391 ساعت 16:38

خدا خفت نکنه صمیم .
چقد بامزززززززززززه مینویسی.
دلم غذا خواست الان!
بعدشم.
یه بارر دیگه اینقد دیر اومدی آپ کردی مجبور میشم غیر حرفه ای بات برخورد کنم!!!!
د اعصاب واسم نموند بسکه این صفحه رو باز کردمو بستم این چند روز.
خودم کم گرفتاری دارم! تو هم به دغدغه های فکریم اضافه میکنی؟!
والللللللللللللللا به قرعان!
درضمن. آفرین که از حق خودت دفاع میکنی و نمیذاری خر فرضت کنن.
آفرین + سه چراغ سفید برای صمیم قهرمان :)))

ارزو یکشنبه 6 اسفند 1391 ساعت 15:47 http://hant83.blogfa.com

lمثل همیشه همه کارات خیلی توپه (ببخشید با این لفظ گفتم ولی برای ابراز احساسم تهش این بود

سمیه یکشنبه 6 اسفند 1391 ساعت 14:55

سلام صمیم جان
من یه سوال داشتم.پست از شیر گرفتن یونا جان و نظر همه رو خوندم.اما نفهمیدم آخرش چیکار کردی.میشه لطفا توضیح بدی؟

از داروخانه قطره تلخک گرفتم به همین اسم معروف بود گفتم برای از شیر گرفتن یخوام ..اثر کرد و بهانه گیری و نق نق بعدش رو هم تحمل کردیم و خوشبختانه چون تابستون بود سرش رو گرم کردیم و بیرون بردیم و خسته شد و زودتر می خوابید ..من میدونستم روش های دیگه روی بچه من اثر نداره به خصوص که روش تدریجی در مورد این قلدر کوچولو اصلا جواب نمی داد ..

مرضیه بلژیکی یکشنبه 6 اسفند 1391 ساعت 14:33

چه کیفی میده پایان انتظار...
سلام...
یه همچین پستی میخواستم من...پر از شوق بهار...عاااااالی....فقط نری سال دیگه بیای...
ضمنا...کاش هممون به چنین روحیه قانونمندی برسیم و حتی در مواقعی هم که عجله داریم دست از طرز تفکرمون نکشیم...مرحبا دختر...اونوقت هیچکس جرات نمیکنه ما رو مجبور به پذیرش میل خودش بکنه...آفرین...دوستت دارم:*

مونا یکشنبه 6 اسفند 1391 ساعت 14:29

رانندگی یکی از سخت ترین مشاغل دنیاست.من تا ٢سال پیش وقتی سوار تاکسی می شدم و کرایه این ور اون ور می شد سریع احقاق حق می کردم.ولی مدتیه که حتی کرایه رو بیشتر میدم و سریع در رومیبندم و میرم .هر چیزی که می خریم سوبل و چوبل باهامون حساب میکنن و رقم های سنگین ازمون اضافه می گیرن حالا گیرم به این بنده های خدا که کار به ایییییییین سختی انجام میدن هزار تومنم بیشتر دادیم به خدا اتفاقی نمی افته .رانندگی علاوه بر جسم روح و روان و اعصاب آدمو تحلیل میبره حالا دیگه استهلاک ماشین و بنزین و ... بماند.خلاصه این که تمام اجحافی که درحقمون میشه رو سر اینا خالی نکنیم و تا بهشون میرسیم نخوایم خشم تمام حقوق پامال شدمون رو سر اینا خالی کنیم.

مونا جان باهات موافقم که کار سختی هست ولی دلیل موجه نیست برای زور گفتن و ظلم به مسافر . من وقتی این جا می نویسم برای صد تومن کرایه تاکسی گاهی به چشم آقاهه نگاه می کنم یعنی منتظرم بقیه اش رو برگردونه چون میبینم از تمام مسافرها داره خیلی بیشتر از عرف میگیره دیگه نمی نویسم اینجا که من همیشه کرایه تاکسی یا آژانس رو به نفع راننده رند و گاهی خیلی بیشتر رند می کنم و میگم بقیه اش باشه خدمتتون..بنویسم باز یک عده هستند که فکر کنند برای نشون دادن مثلا خودم دارم میگم ...من سوالم اینه که راننده های تاکسی های خصوصی که از امکانات تاکسیرانی یا بنزین و گاز و اینا استفاده می کنند بخاطر چی دارن این مزایا رو میگیرند ؟ بخاطر چی باید از هفت خوان گزینش رد بشن برای کارت تاکسیرانی گرفتن ؟ خب توجیه هم شدند حتما همشون ..چرا باید به دروغ به من بگه تاکسیمتر خرابه ؟ خب عزیزم مسیر کوتاه کرایه نمیکنه و صرف نداره براش خب نوبتش رو بده به نفر بعد ی و منتظر شانس بهتری باشه ...من که مسوول نیستم . به نظرت درسته من بگم کار من در اداره خیلی تخصصی و وقت گیر تر از بقیه هست باید به من حقوق بیشتری بدن و چون مدیرم تشخصیش درست نیست!!اگر نمی دن من باید از مراجعینم به هر نحوی که خودم صلاح میدونم و میخواد اخلاقی باشه یا نباشه دریافتی داشته باشم ؟
همون سوبله و چوبله حساب کردن همه چی با ما ملت هم گاهی تقصیر خودمونه ..من صمیم ...به نوبه خودم مرغ کیلویی هفت تومن نمی خرم .میخوای باور کن میخوای نکن که به اندازه شاید سه چهار وعده مرغ دارم کلا الان تو فریزر ..برنج بی کیفیت کیسه ای 70 تومن نمی گیرم ..یک ذره تحمل میکنم ..کمی هنر از خودم به خرج میدم و کمتر حرص میزنم ولی آتیش این آشفته بازار رو با خرید های هولکی خودم داغ تر نمی کنم..دودش هم توی چشم خودم شاید بره که مجبورم همون رو بعدا صد تومن بخرم ..یک چیزهایی رو نمیشه نخرم ولی یک چیزهایی یاد آوریش دیگه دست خودمه ...
رانندگی کار سختیه مونا جان ولی وقتی ما مسوولیت کاری رو قبول می کنیم یعنی علم داشتیم به همه چیزش و الان حرفه ما شده و داریم ازش در امد بدست میاریم و یک سری حقوق دو طرفه مطرح میشه این وسط ...
کارگرهای خونگی رو دیدی؟ من یک قیمتی باهاش توافق می کنم ولی گاه شاید تا ده تومن هم اضافه تر بدم برای دلسوزی و خوش کاری که ازش دیدم ..ولی حاضر نیستم هزار تومن به دروغ و کلک و مثلا زرنگی ! به کسی بدم که ممنون دارم هم نباشه و فکر کنه چقدر باحاله مزه این پول ها!

ممنونم از یاد آوری هات و امیدوارم همه راننده های عزیزمون با اعصاب قوی و جسم قوی تر به کارشون ادامه بدن .

فاطیما یکشنبه 6 اسفند 1391 ساعت 14:03

فقط می تونم بگم عاشقققتممممممممممممممممم شدیدددددددد
اصلا تو به من عشق به زندگی می دیییی
بارم عاشقتممممم می بوسمت هوارتاااااااااااا

حسرت یکشنبه 6 اسفند 1391 ساعت 13:56

سلام خسته نباشی صمیم عزیزم.بالای صفحه نوشتی من وهمسرم عاشقانه هم را دوست داریم.عاشقانه تر از اونا هست. آره ما عاشق هم بودیم ولی الان نیستیم ما هم مثل شما 9ساله ازدواج کردیم.ولی به خاطر دخترم شوهرم منو نمیخواد .میگن بچه شیرینی زندگی ولی برای زندگی من تلخی شد.ولی من عاشق دخترم هستم.برام دعا کن زندگیم رفته توی کما.ما ده سال خاطرخواه هم بودیم با کلی مشکلات ازدواج کردیم .18 سال از بهترین روزهای زندگیمو به پاش ریختم ولی الان منو نمیخواد هیچوقت فکر نمیکردم آدما تا این حد قابل تغییر باشن.دخترم همش میگه مامان پو بابایی من...دلم کباب میشه.عاشق باباشه دیشب یه ساعت گریه کرد باباشو میخواست ولی اون بی معرفت از اتاقش بیرون نیومد.دلم گرفته بود اینا رو نوشتم ببخش


عزیزم ....

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد