من و همسرم عاشقانه هم را دوست داریم.

صمیم-۲۹و اندی سن!- 12ساله ازدواج کرده-همسر و پسرکش رو میپرسته- عاشق تر از اونا کسی هست؟

من و همسرم عاشقانه هم را دوست داریم.

صمیم-۲۹و اندی سن!- 12ساله ازدواج کرده-همسر و پسرکش رو میپرسته- عاشق تر از اونا کسی هست؟

محمود آقا اینا

 

ما یک دوست خانوادگی داریم  که عشق تعریفی های   ببخشید حال خراب کن هست! یعنی محاله این چیزهای  لطیف و زیبا و ارامش بخش تعریف کنه وقتی کنارش میشینی .کلا از  بچگی ام هم یادمه همیشه ازهیولا و جن تو آب انبار حرف میزد برامون! تو تعطیلات یک روز  خونه مامان بودیم همه و خاله جان( همین دوست خانوادگی)  یکهو رو کرد به من و گفت خوبه! خیلی  خوشم میاد تو  اینقدر بی خیالی تو بچه داری!! آقا منو میگی ..خیلی حرصم گرفت .گفتم آخه خاله جان شما این موهای من رو دیدید که سفید شده دو طرفش از  دست بچه داری!؟ زل زل نگاه میکنه میگه : کو؟ اینا که همه سیاهن!!  میگم خب رنگ کردم تا دیده نشه ..من شاید در  ظاهر  به بچه نتوپم و آنی  صداش رو خفه نکنم و داد و بیداد نکنم ولی از تو بهم فشار  میاد ..والله بالله قیافه خونسرد گرفتن جلوی بچه ای که الکی  برای یک چیزی که به صلاحش نیست گریه و کولی بازی راه می اندازه کار  راحتی  نیست ..والله آدم نمی تونه از بچه همیشه توقع رفتارهای سنجیده و درست داشته باشه و  من اون داده رو میذارم برای آخرین مرحله که دیگه نمیشه کاری کرد .حالا پسرک مثلا داشت دور وبر مامان میچرخید و باهاش بازی میکرد و من دراز کشیده بودم داشتم با صبا و خانم داداشم حرف میزدیم  و خاله هه هم تو نخ ماها که چی میگیم!!!  

 

بعد به نی  نی  کوچولوی خواهرم نگاه میکنه  میگه آره خدا برای بچه آدم بد نیاره!!( تو دلم گفتم یا خدا! الان میخواد چه خاطره ای تعریف کنه!!) اینجوری میگفت : اون موقع ها یک زن و مردی بودن که کارمند بودن و یک خانمه میاد دم در خونه اشون میگه برای بچه هاتون پرستار  یا کلفت خونه نمی خواهید ؟ اینا هم بدون تحقیق میگن یک هفته بیا ببینیم چطوره اوضاع کارت..بعد روز دوم که ایناسر کار بودن این زنه که روانی بوده  و از  تیمارستان فرار کرده برای ناهار  یک غذای خوشمزه! درست میکنه و میذاره جلوی این زن و شوهره ...حالا من هر آن منتظر بودم ببینم چی میخواد بگه و از طرفی میدونستم باز  از اون حرف هاست که آدم گلاب به روت میشه ..با لبخند مرموز به دهن باز ما نگاه کرد و گفت  ..( اگه دل ندارید همین جا نخونید بقیه اش رو و برید پاراگراف بعدی ) هیچی خاله جون! بچه کوچولوشون رو تو تابه سرخ کرده بود!! جلوی اینا گذاشته  بود..حالا  قیافه خواهرم  رو تصور  کنید که با چشم های  پر اشک داشت به بچه اش نگاه میکرد و من که دهنم کج شده بود از  حال بد و خانم برادرم که شوکه مونده بود از  این حرف ها .. 

 

یا مثلا میگه  اون موقع ها که من بچه اولم رو اوردم مادر  شوهرم که جنوب بودند و خواهر  های محمود آقا که همه بحرین و اون طرف ها ساکن بودند اومدن و  یک چیزی انداختن گردن من که یکهو گردنم تا زانو!!!خم شد ..بعد دیدم یک گردن بند طلای  فلان کیلو هست با جواهراتش!! خب  خاله ما کلا خارق العاده هست بیشتر  حرفاش .البته با پیشینه ای که مامانم اینا میدونن میگم ها . باز خوبه دیروز که برای چک کردن از مامان پرسیدم گفت آره واقعا مادر شوهر خوبی داشته و اون طرف ها هم  هدایای سنگین طلا و اینا خیلی طبیعی بوده براشون یا مثلا اینا ماه عسلشون رو  بعد از بچه دار شدنشون رفتن .اروپا بوده.بعد خاله میگه اره صمیم جان.. پسر بزرگم هنوز 6 ماهه بود  و خیلی زار و لاغر و سیاه بود این بچه که ما رفتیم آلمان دو ماه موندیم  و کلی گشتیم و خوش گذشت و من هم مطمئن که بی بی جان مراقب بچه امون هست ..وقتی برگشتم دیدم بچه مون نیست و یک بچه هه تپلی و سفید!! و مو بور  و بامزه  نشسته وسط حیاط و داره هندونه میخوره!!  واییییییییییی  انقدر  ترسیدم که نگو ..گفتم بی بی جان ..پسرم کو؟ گفت وا ننه!! مگه نمیبینی بچه رو!! من هم خاله جون  غش کردم از ذوق وقتی بچه رو دیدم.!  حالا داشته باشید من دهنم باز مونده بود و با کله یک وری گفتم میگم چیزه خاله جون! آخه بچه شما شش ماهه بوده فوقش شده هشت ماهه  بعد سبزه بوده شده سفید!! بعد موفرفری بوده موهاش شده بور آمریکایی!! بعد شیر میخورده قبلش ،  یکهو هندونه خور شده..میگم این بی بی جان خدا بیامرز  از خونواده بی بی زوها نبوده یک وقت!!(بارپا  پاپا اینا)  بعد هم برا این که خیلی گوش مخملی  تصور  نشیم رو کردم به صبا گفتم میگم همین طوری میشده ها که این ادیان الهی تحریف می شدن!!!  و بعد هم از  اتاق  در رفتم!! تا گیر نیفتم...  بابا دیگه اینقدررررررررررررر!!! چند بار آدم به احترام بزرگتری شون چیزی نگه ولی خب  خندیدن های ما دیگه تابلو بود ... 

 

اون سری  میگه یک زمانی یک زن و شوهره بودن که  مرده خیلی عاشق  خانمش بوده بعد میره سفر و این خانمه شیطنت میکنه و  سر و گوشش میجنبه بعد به گوش مرده می رسه و خلاصه یک روز  به خانمه میگه بیاد بخاب  عزیزم من همه کارها رو  می کنم و خانمه میخوابه و مرده هم روی  منقل یک کفگیر مسی گنده رو داغ و قرمز میکنه و میذاره جایی که نباید شیطنت میکرده!! و (قیافه من رو که از  اسم دکتر زنان هم خودموم جمع می کنم تصور  کنید ) و ..خب بعد چی شد ؟ زنه مرد خاله؟  نه خاله جون..نمرد ..ولی دیگه کمرش راست نشد و با خفت مرد بعد از سال ها!! آخه آدم نرمال یعنی  هیچ حرف دیگه ای نداره که مملو باشه از  این دست خاطرات..؟ برا همین باور  کنید ما چند ماه یک بار هم این خاله رو  نمی بینیم.. 

 

اینم بگم که خیلی خانم  مهربونی  هست نسبت به ما.در  عین حال نمی تونه اصلا خاطرات ناخوشایند رو از  ذهنش پاک کنه  مثلا هنوز که هنوزه به خواهرش  بعد از  50 سال میگه اون شب  که بابای خدا بیامرزمون اومد خونه  و ما خواب بودیم اومد تورو بوسید و نازت کرد ولی من رو فقط بوسید و  نوازشم نکرد حتما تو رو بیشتر دوست داشته  چون تو چاخان تر بودی  همیشه!!!  

برای همین من خدا روشکر می کنم که میتونم خاطرات ناخوشایند رو فراموش کنم . برای این دوست قدیمی و  همه اون هایی که ذهنشون لازمه کمی لطیف تر بشه ارزوی  لطافت بهاری  می کنم. یادمه بچه که بودیم  وقت ناهار که می شد یکهو ناغافل  یک جیغغغغغغغ بنفش میزد  که ما یک متر  می پریدیم هوا!!  میگفت  مححححححححححححموووووووووووووود...بیا دیگه ..شوهرش رو  صدا میکرد تا غذاش  از دهن نیفته..الهی ...خب اینم اینطوری  محبتش رو نشون میداده....شوهره با رنگ و روی  سفید از  هول این که چی بود !! چی شد ..عقرب کیو گزید بدو بد می اومد و  خاله جان با ارامش  میگفتن محمود آقا ..غذاتون ... بیچاره محمود خان کنار سفره ولو میشد از  هیجانی که به قلبش وارد شده بود ..چند روز پیش نزدیک بود با این محمود آقا حرفم بشه ..عمر نوح رو داره بعد نمیدونه آدم نباید به زور   بقیه رو به سمت علم یا دین کشون کشون هدایت کنه!! به من میگفت شما که مثلا!! اینقدر  تحصیل کرده هستی(پوف!) بگو ببینم از خواص شاه توت چی میدونی ؟ داشتم آماده میشدم که اسم چند تا ویتامین و خاصیت رقیق کنندگی خون و فلان و فلان رو ردیف کنم که  اصلا نذاشت حرف بزنم! گفت خب شما جوونا که عقلتون نمی رسه ..ماها میدونیم که فصل شاتوت که میشه باید چهار قطره شاتئت تازه تو این چشم و چهار قطره توی اون چشم بریزی تا چشمات سفید بشه و  گرد و خاکا از توش  در بیاد!!! معععععععععع ..داشتم حتی  از تصورش غش میکردم ...گفتم چیزه محمود خان ..آخه شاتوت تو چشم ؟!!   یک قدم اومد جلوتر و گفت بیا نیگا کن ببین چشم من چقدر  پاکه!!  از  اون طرف  سهیل داد میزنه  که محمود خان یک سطل شاتوت بذار کنار  برا  این دو تا دومادهای ما ..لازمشون میشه !!! قیافه محمود خان و  دو تا دومادها دیدنی بود ... این هم از  برادر زن که میگن پشت داماده همیشه!!!!! هر چند بعضی ها بلند داد زدن که آخی ....سهیل  بیچاره !!؟ آخه کارش از  یک سطل شاه توت و این حرفا  هم گذشته که... 

 

انشالله روزهاتون شاتوتی و شب هاتون توت فرنگی باد!!!!

نظرات 33 + ارسال نظر
نجمه شنبه 27 مهر 1392 ساعت 12:07

این پست هم خوندم و بامزه بود صمیم جان یه خواهش دارم میشه اون نظری که دادم در مورد مشخصاتم پاکش کنی که نباشه

طلا سه‌شنبه 6 تیر 1391 ساعت 16:58 http://www.tala1372.blogfa.com

خوبه .عالیهههه من که پسندیدم زحمت کشیدی کلی حوصله داری ایول.به وبلاگ منم یک سری بزن منتظرم

monib جمعه 2 تیر 1391 ساعت 22:55 http://www.monib.ir

سلام
فرا رسیدن ماه شعبان و اعیاد شعبانیه بر شما مبارک
در ختم قرآن کریم که هدیه به سرور و سالار شهیدان حضرت اباعبدالله الحسین (سلام الله علیه) است با نیَت اینکه همه جوانان انجام دهنده این ختم به راه راست و حسینی هدایت شوند و به آروزهای خوب و خیرشون برسند شرکت کنید
برای شرکت در این ختم قرآن به آدرس زیر بروید


http://www.monib.ir/?page_id=304

ماه طلا چهارشنبه 30 فروردین 1391 ساعت 16:18 http://manyezan.blogfa.com/

وای نه که اغراق کنم وب با حال ی داری دختر......

[ بدون نام ] جمعه 25 فروردین 1391 ساعت 22:03

سلام صمیم جان
الهی که دلت همیشه شاد باشه که اینطور با این لحن طناز و رو حیه ی شاد ت دل ما رو هم شاد میکنی و خنده رو مهمون لبها و دلهامون

نوش جونت قربونت بشم.

طنین پنج‌شنبه 24 فروردین 1391 ساعت 16:23 http://manbatobaeshgh.blogfa.com/

دوست بشیم؟

صوری چهارشنبه 23 فروردین 1391 ساعت 21:40 http://www.soorii.blogfa.com

پیش به سوی لاغری
امیدوارم این بار خودمو و احیانا تو رو نا امید نکنم
قول میدم گزارش کار بهت بدم
امروز من 76 کیلوام تا هفته دیگه همین موقع!!
صمیم اگه به وبلاگم سر بزنی خیلی خوشحال میشم
بوس بوس

مش مشک چهارشنبه 23 فروردین 1391 ساعت 17:31

یونای زیبای مرا از او دور بنماااااااااااااااا
عاشقش نششههههههههههههههههه

ههه شوخی کردم گلم

ملودی چهارشنبه 23 فروردین 1391 ساعت 10:55

سلامی دوباره به صمیم جونم . مثلا من دیروز عزممو جزم کرده بودم همه ی پست ها رو بخونم و کامنت بذارم . اینم نتیجه ش شدم ملودی با تاخیییر!!!! وای خدا از دست این خاله جان شما و محمد آقا اینا (خنده ) مردم از خنده با چکوندن شاتوت تو چشم و پاک شدن چشما . یعنی این خاطرات خاله جان هم خاطره بودا . خودشون بچه ی شش ماهه رو گذاشتن رفتن اروپا بعد که اومدن بچه هه بور و سفید و تپل شده !!!! اونوقت صمیم بیخیاله تو بچه داری !!! ولی عجب خاطراتی بودا به یااااااد موندنی . امیدوارم همه مون بتونیم یه پاک کن بردارین و همه ی خاطرات بد رو از ذهن و دلمون پاک کنیم وبوساییی فراوون برای خودت و یونا

آره میبینی ترو خدا چجوری من بی خیالم اما خودشون..لا اله الا الله

مرسی از این همه کامنت ..باید مدال پشتکار رو بدن به ملودی تو سال جدید
بوووووووووووووس
مراقب نی نی گوگولی و گنده گوگولی ها باش!!!!

مریم توپولی سه‌شنبه 22 فروردین 1391 ساعت 22:42 http://man-va-to-ma.blogsky.com

فکر کنم خانوم خیلی خوشمزه ای باشه و تو هم که با این همه شیطنت خوراکته مگه نه؟؟؟؟؟
الان بگو نه ضایع بشم...

مریم این چیزا که اره بد نیست ولی درجه خشانتش کمتر باشه بهتره ...

ضایع نشدی که؟
بوس

مش مشک سه‌شنبه 22 فروردین 1391 ساعت 19:51

سلامممممم
بووووووووووس
خوبی؟
عجب دوست خانوادگی باحالی
..
میگم اجی راسی اخرش اجیت اسم دخترشو چی گذاشت؟
اوا؟ یا ترنم؟ و اینکه خوشگل شده؟

سلام.

اولی .

خوشگل که نه هنوز ..ولی با نمکه.

حکیم باشی سه‌شنبه 22 فروردین 1391 ساعت 14:23 http://delikhoun.blogfa.com

سلام صمیم جون .
وای کلی خندم گرفت از این خاطرات به خصوص خاطره شاتوت و کفگیر داغ
گل پسرت چطوره

فدات شم..خوبه ..عالیه .

صوری سه‌شنبه 22 فروردین 1391 ساعت 12:40 http://www.soorii.blogfa.com

سلام
صمیم جون یه در خواست دارم عاجزانه
میشه منو دعوا کنی یا تحریک یا تشویق با موعذه یا حتی تنبیه بدنی
که رژیم بگیرم؟
صمیم دارم میترکم از چاقی نزدیک بیست کیلو اضافه وزن دارم
افسرده شدم شدید تو همه قسمتهای زندگیم تاثیر منفی گذاشته عشقم س ک س م معاشرتم اعتماد به نفسم همه چی صمیم به دادم برس



پیش به سوی سلامتی ....

صوری سه‌شنبه 22 فروردین 1391 ساعت 12:20 http://soorii.blogfa.com/

سلام
صمیم یه در خواست
میشه منو یه ذره دعوا کنی یا مثلا تحریکم کنی یا مثلا تشویقم کنی حتی تنبیه بدنی
که رژیم بگیرم
خیلی افسرده میشم از خودم نزدیک بیست کیلو اضافه وزن دارم

واییییییییییی صوری اصلا نیازی به این ها نیست ..فقط کافیه یک ذره یک ذره از شام یا ناهارت رو کم کنی ..من دیشب شام یک ظرف کوچیک سالاد فصل با ماست ( به عنوان سس) خوردم..الان اینقدر خوشحالم که این همه خویشتن داری داشتم و خبر نداشتم... اون هم با حضور یک عالمه سیب زمینی سرخ کرده و سوسیس خوشرنگ رب زده!! خب همسرم اینطوری دوست داره بخوره ..من میتونم نخورم ...بعد یکهو نگاه کردم دیدم تو هفته قبل تا الان من سه کیلو حدودا کم کم کردم و بیشتر سایز بوده..
شاید درست نباشه ولی بعد از کلی رژیم و اطلاعات رژیمی الان فهمیدم به ( من) یک قاشق مربا خوری عسل خیلی خوب و تازه سر صبح کلی انرژی میده ..یک کم آب گرم هم قبل یا بعدش می خورم..نه ولرم ولی سرد هم نیست دیگه... با خودم هم سر کار خرما اوردم..تازه دیروز دو تا هم شیرینی خوردم و اصلا امروز خودم رو دعوا نمی کنم که چرا خوردم..مهم اینه که من لذت بردم از خوردنش و بعدش مراعات کردم تا شب ..
میبینی چقدر لذت بخشه این مدل خوشگل تر شدن؟
صوری ..بهار شده..شروع کن..

مریم مامان فاطمه سه‌شنبه 22 فروردین 1391 ساعت 10:39

سلام عزیزم..ممنون بابت راهنمایی ات صمیم جان...دیشب به همسرم گفتم سر راه از عطاری محلمون ببینه که چی داره واسه تلخ کردن شیر که صبر زرد رو گرفته..البته یه چیز سیاهیه که گفته یک کمش رو با یک کم اب مخلوط کنه و بزنه به سینه
وای صمیم جان نیم ساعت پیش که بیدار شد بهش شیر دادم..
و قراره که دفعه بعدی که میخوره تلخ باشه...واسم دعا کن..
دیشب هم اینقدر این دختره کولی بازی دراورد و جیغ و داد راه انداخت که همسرم گفت که با این بچه نمیشه که حرم بریم..نه میذاشت لباسشو عوض کنیم و پوشک و ..با همون لباس توی خونه و دمپایی که نذاشت حداقل یه کفش پاش کنم با همسرم رفت تا سر کوچه و خوراکی خرید و اومددد...گفتم توی همین خونه خودم یاسین رو میخونم حتما نباید حرم باشه..و حتما موقع شیر دادن...میخونم و به سیب فوت میکنم ...از خدا طلب کمک میگرم..انشالله بعد موفقیت یه حرم جانانه و یه تشکر حسابی...از خدا و امام رضا
باز هم ممنون بابت این همه راهنمایی و این همه توجه و مهربونیت عزیزم..واست بهترین ها رو از درگاه خدا آرزو میکنم...

آفرین ..
منتظر خبرهای خوب و گذشتن چند روز سخت اولش هستم...
بووووووووووووس

مرضیه دوشنبه 21 فروردین 1391 ساعت 16:29

سلام
کاش بیشتر بنویسید.

شمسی خانوم دوشنبه 21 فروردین 1391 ساعت 12:34

سلاااااااام

آخی چه باحال بود عاشقش شدم ... اینقده از چیزای ترسناک و ازاینجور آدما خوشم میاد خیلی تخیلی ان آدم میتونه از حرفاشون سریال بسازه... خندم میگیره هاهاها


lady stitch دوشنبه 21 فروردین 1391 ساعت 12:03

ایییییخ اصلا این آدما خودآزاری مزمن دارن!! ما هم یکی داریم تو فامیل این پرستاره بعد هرچی زیر تریلی رفته و چیزای چندشه هی میاد تو مهمونیا تعریف میکنه!!!!!
یه سطل شاتوت فریز داشته باش اومدم بگیرم حتما!!!:))

مریم مامان فاطمه دوشنبه 21 فروردین 1391 ساعت 10:38

سلام عزیزم...الان یه دفعه با خودم گفتم برم ببینم شاید میل زدی بهم عزیزم..که حدسم درست بود...ممنون صمیم عزیزم ممنون بابت وقتی که گذاشتی و راهنمایی که کردی..با این همه گرفتاری که در کار بیرون و خانه داری...خیلی خوشحالم کردی ...
و ممنون که میخوای واسم دعا کنی...همین الان که دارم این کامنتو مینویسم جوجه کوچولو مشغول شیر خوردنه...وای که واقعا به دعا نیازمندم...این معتاد کوچولو رو من چه طوری از شیر بگیرم...خدا خودش کمک کنه و بهم مثل صمیم عزیزم که ماشالله سرشار از مقاومته...تحمل نگاههای ملتمسانه و گریه های کودکانه بچه ام رو بده...
راستی عزیزم دیروز از داروخانه میرهادی زاده سر بهار گفتم تلخک بدین واسه تلخ کردن سینه واسه از شیر گرفتن خانوم دکتر گفت که قطره ای هست مثل لاک که واسه جلوگیری از ناخن جویدنه...بعد مسول فروش گفت که این فقط با استون پاک میشه و همیشه تلخی اش است..حتی توی حمام ...10000 تومان هم پولش آب خورد..ولی نمیدونم این که شبیه لاکه میشه روی پوست زد...تا به حال همچین چیزی شنیدی؟ گفتم باز از عطاری هم تلخک شاید داشته باشه یا صبر زرد...چون از سه شنبه میخوام شروع کنم یهو نبینم که این لاکه مشخصه...با اینکه بی رنگه ولی مثل یک لایه باشه روی پوست این دختره هم زرنگ...واسه همین گفتم از عطاری هم بگیرم...

فاطمه من خیلی دنبال این قطره هه گشتم اخرش هم از داروخانه شبانه روزی دکتر در افشان اول بلوار فلاحی قاسم اباد(بعد از بیمارستان مهرگان) پیداش کردم...نه .اون لاکه برای بچه هایی هست که ناخن میجوند اصلا توصیه نمی کنم بهت .حالا اومدیم و بچه خواست امتحان کنه و سرتق هم بود خب شاید ضرر هم داشته بشه براش . اون قطره رو سال قبل دو یا سه تومن خریدیم و واقعا تاثیر گذار بود .قیافه اش شبیه قطره بینی یا چشم هست و خیلی راحت میریزی روی می می و تلخ هم هست ..تبوی تلخیش رو بچه حس میکنه .تو فراتر از گریه و التماس بچه رو داری میبینی و اون نمیبینه..همونطور که تو خودت رو در اموری که برات سخته به خدا می سپاری و میدونی چیزی هست و خیری که تو نمیبینی و نمیدونی اینجا هم بچه های ما اعتماد دارند به ما ..میدونن مامان کاری نمیکنه که نی نی تلخی آزارش بده ...اصلا باید کاری کنی که فکر کنه تلخی از طرف تو نیست ..برات گفتم که محکم باش و التماس ها و نگاه های معصوم و ملتمس بچه رو ببین ولی یک ذره از تصمیمت برنگرد ..مطمئن باش لذت های بزرگ تر و ارامش بخش تری انشالله با تلاش ماها منتظر بچه هامون هست و خاطره این وابستگی معصومانه هم در ذهن بچه نمی مونه ...
براتون ارامش و مقاومت بیشتر و همراهی سه نفره ارزو میکنم...

مریم مامان فاطمه دوشنبه 21 فروردین 1391 ساعت 10:27

سلام عزیزم...واست دیروز یه کامنت طولانی گذاشتم...الان که اومدم دیدم نیست...دیدیش صمیم جان یا اینکه به دستت نرسیده...بعد ارسال..نوشت که بعد تایید درج خواهد شد..فکر کردم که رسیده به دستت...میشه بگی لطفا ازت راهنمایی خواسته بودم..اگه به دستت نرسیده بگو لطفا که دوباره بنویسم.

mili دوشنبه 21 فروردین 1391 ساعت 10:17

خسته نمیشی اینقدر زیاد مینویسی
واقعا خدا قوت
من که حوصلشو ندارم
قربونت
میلی

زهرا یکشنبه 20 فروردین 1391 ساعت 23:01 http://11sobh.blogfa.com

سلام
رسماً پخش زمین شدم!
صمیم جان! من هم یکسری فامیل دارم، کلهم آمار بگیر کفن و دفن محل و فامیل و همچنین کلیه اتفاقات "ناخوشایندند"
یه مجلس گرم کناوی هستن تو عزا....
بماند....
اون چیزهایی که واسه صمیم مینوشتی چی شد؟




تو راهن اونا

سارا یکشنبه 20 فروردین 1391 ساعت 21:35 http://shayad1rouz.blogfa.com

ببخشید بی توجه به پستتون سوال میپرسم

میایید فکر کنیم ببینیم هدفمون از زندگی چیه؟

یعنی واسه ی چی زندگی میکنیم؟

به چه امید و انگیزه ای؟ اصلا به چه امیدی صبحا از خواب بیدار میشیم؟

خواهش میکنم جواب منو بدین !من خیلی محتاجم به پاسخ این سوال!

مرسی از همه تون

ممنون میشم توی وبم جواب رو بدین
بازم مرسی

مریم یکشنبه 20 فروردین 1391 ساعت 17:35

سلام صمیم جان
صمیم جون من نوشته هاتو دوست دارم فقط موقع خوندنش یک خورده واسم سخته!!!!!!!!!! (ازت عذر میخوام که نظر شخصیمو ابراز میکنم، هر چند که این وبلاگ شماست و قطعا سلیقه ی شما در اون حرف اول را میزنه).
میشه با یک فونت درشت تر بنویسی و یا فاصله ی بین خطوط را کمی بیشتر کنی؟
ممنون میشم

ضمنا خیلی خوشحال میشم اگه وقت بکنی و از تجربیاتت در مورد خانم دکتر شیبانی و زایمان در بیمارستان سینا واسم بنویسی(توی وبت یا توی ایمیل) آخه من بارداری اولمه و اطرافیانم کسی را ندارم که تازه زایمان کرده باشه. یا کادر و پرسنل سینا را بشناسه.

پیشاپیش ممنونم

مریم خوبم تجربه زایمانم رو تو سال ۸۸ آرشیو تیرماه نوشتم . کامل.

موفق باشی.

سمانه مترجمه تهرون یکشنبه 20 فروردین 1391 ساعت 14:52

سلام سمانه مترجمه تهران زبان یادته؟

دیدی نبودم یه مدتی؟
آخه رفته بودم خونه شوهر :نت نداشتم.چطوری گلم؟ باید همه پستات رو بخونم

هما یکشنبه 20 فروردین 1391 ساعت 12:19 http://www.alone55555.blogfa.com

پست جالبی بود خدا به داد محمود اقا برسه انشاا...

انشاا... روزای توهم طلایی شباتم نقره ای باشه گلم

نور شنبه 19 فروردین 1391 ساعت 20:22

سلام صمیم جون با تاخیر سال نوتون مبارک.


یعنی اینا رو میگین یاد جفت مادر بزرگام میفتم که ماشالله اخلاقیات حسنه اشون رو ازپیش از شکلگیری من تا حالا دو دستی چسبیدن!! ماشاالله!!

مژگان شنبه 19 فروردین 1391 ساعت 19:00

اگه امکان داره خانوم همشهری فاطله بین نوشته هات رو کمی زیاد کن .اینقدده دوس دارم اینجا رو بخونم ولی چشمم هر دفعه باباقوری می شه

سها شنبه 19 فروردین 1391 ساعت 15:56

عزیزم صمیم جان مگه مجبوری این خاطره ها رو تصور کنی که حالت بد بشه...من فک کردم حالا از کروکودیلو این چیزا میگه!!!!

حافظ کوزه شکسته شنبه 19 فروردین 1391 ساعت 14:13

سلام؛
چه خاله ی باحالی! وچه شوهر خاله ی باحال تری!!خدا حفظشون کنه.
دقت کردین : امروز91.1.19 دفعه ی بعد کی زنده ست که دوباره بنویسه 91.1.19 ؟!

تسنیم شنبه 19 فروردین 1391 ساعت 12:30 http://www.taninezendegieman.blogfa.com

عجب زن عجیبیه این خانوم!!! حرفهاش مو به تن آدم سیخ میکنه! بیچاره آقا محمود!

مریمی شنبه 19 فروردین 1391 ساعت 11:34 http://shazdehkoochooloo.persianblog.ir

به مژگان سیه کردی هزاران رخنه در دینم


بیا کز چشم بیمارت هزاران درد برچینم

الا ای همنشین دل که یارانت برفت از یاد

مرا روزی مباد آن دم که بی یاد تو بنشینم

جهان پیر است و بی‌بنیاد از این فرهادکش فریاد


که کرد افسون و نیرنگش ملول از جان شیرینم

ز تاب آتش دوری شدم غرق عرق چون گل

بیار ای باد شبگیری نسیمی زان عرق چینم

جهان فانی و باقی فدای شاهد و ساقی

که سلطانی عالم را طفیل عشق می‌بینم

اگر بر جای من غیری گزیند دوست حاکم اوست

حرامم باد اگر من جان به جای دوست بگزینم

صباح الخیر زد بلبل کجایی ساقیا برخیز

که غوغا می کند در سر خیال خواب دوشینم

شب رحلت هم از بستر روم در قصر حورالعین

اگر در وقت جان دادن تو باشی شمع بالینم

حدیث آرزومندی که در این نامه ثبت افتاد

همانا بی‌غلط باشد که حافظ داد تلقینم


دنیایی حرف داشت توش
این هم پاسخ حافظ به تو :

بارها گفته‌ام و بار دگر می‌گویم
که من دلشده این ره نه به خود می‌پویم
در پس آینه طوطی صفتم داشته‌اند
آن چه استاد ازل گفت بگو می‌گویم
من اگر خارم و گر گل چمن آرایی هست
که از آن دست که او می‌کشدم می‌رویم
دوستان عیب من بی‌دل حیران مکنید
گوهری دارم و صاحب نظری می‌جویم
گر چه با دلق ملمع می گلگون عیب است
مکنم عیب کز او رنگ ریا می‌شویم
خنده و گریه عشاق ز جایی دگر است
می‌سرایم به شب و وقت سحر می‌مویم
حافظم گفت که خاک در میخانه مبوی
گو مکن عیب که من مشک ختن می‌بویم

مریمی شنبه 19 فروردین 1391 ساعت 11:32 http://shazdehkoochooloo.persianblog.ir

به به ... سلام سلام ... خوبی صمیمکم ؟ من اومدم دوباره ... به جون عمه ی بچه هام پست های قبلتم خوندم . خیلی هم خوب ... خیلی هم شاتوت ... خیلی هم خاطرات ووی ووی دار و ترسناک ... خیلی هم خاطرات چندش ... بعد یه سوال ؟ الان اون سطل شاتوته اونجاست !؟ اون وقت برای رفع چشم سفیدیه یا برای چشم سفیدی ؟ آیییی خندیدم ها صمیمی ... اصلا ریسه رفتم ... سوغاتیت از شیراز هم محفوظه . ایناها ... ولی نشونت نمی دم ! عمرا ! اصرار نکن ! تو حافظیه فال هم برات گرفتم ... عالی بود ... شب و حافظ و شمع و شعر و شراب ... ؟ نه بابا آخریش نبود . هر چند شراب شیراز که ... هوم ؟ مگه من گفتم چه طعمیه ؟ گفتم ؟ نه نگفتم که ... بیت اول فالت این بود : به مژگان سیه کردی هزاران رخنه در دینم ... اصلا عالی بود . کف کردم ( مریمی بی ادب کف کردن اصطلاح مردونه ست ! ) خوووو دلم تنگولیده برات . خووو بدو بیا تو بخلم .... خووو بیا ماچ مالیت کنم ... خوووو مواظب خودت باش . راستی تفلدت مبارک .

سوغاتیت محفوظه ..ایناها!!!!
اخه من چجوری تجسماتم رو کنترل کنم از دست تو ..
مرررررررررررسی ..فقط تو رو خدا لحن( بیا بخلم )و اینا رو بزرگونه بنویس من کمی به این مدل حرف زدن کهیر دارم!!!

بووووووووس مریمی ..از شیراز چی خریدی برام؟ من یک بار که رفته بودم از حافظیه چیزهای خیلی خوشگلی خریدم برای سوغاتی ..بهت نمیگم چی ها بود ولی خیلی ابریشمی بود !!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد