من و همسرم عاشقانه هم را دوست داریم.

صمیم-۲۹و اندی سن!- 12ساله ازدواج کرده-همسر و پسرکش رو میپرسته- عاشق تر از اونا کسی هست؟

من و همسرم عاشقانه هم را دوست داریم.

صمیم-۲۹و اندی سن!- 12ساله ازدواج کرده-همسر و پسرکش رو میپرسته- عاشق تر از اونا کسی هست؟

مشارطه می کنیم.

  

دیروز  از بس بلند شدم و نشستم این کمرم تاب برداشته بود .. این مراسم مبارکی و دیدار تازه کردن های  بعد از  تعطیلات  هم نوبره  واسه خودش ..بابا یک دفعه همه رو جمع کنید توی  یک سالن اجتماعات و همه بهه م تبریک بگین دیگه چیه که  واحد به واحد راه می افتید  و هر  دو دقیقه ادم باید بلند شه و باز  بشینه.باز  خوبه اینجا رسم نیست  لیدی ها با جنتلمن ها دیده بوسی کنند!! 

 

میگم جان صمیم  اگه هر زمان تصمیم گرفتید کاری بکنید  تو بوق و کرنا نکنید قبلش! آقا انرژی تون گرفته میشه ..اصلا یووو یک جورایی  میشه ..من دیروز  تصمیم گرفتم یعنی با خودم شرط کردم امروز  عصر به مدت 5 ساعت  تمام تلاشم رو می کنم که هیچ حرف غرداری! به این آقامون اینا نزنم..نیمدونم چرا من نفس هم بکشم بهم میگن  باز  داری غر  میزنی؟ باور  کنیند معضلی شده ها! البته کمی اش برمیگرده به توقع های  زیاد من از بقیه ..مثلا صبح که میخوام برم سر کار  توقع دارم  همسر از  چند دقیقه قبل بقچه به بغل( بچه) دم در  ایستاده باشه و با یک کاسه اب من رو بدرقه کنه..وای به اون روزی که از عجایب روزگار   من چند دقیقه ای  برای بیرون رفتن بخصوص مهمونی  زودتر  حاضر شده باشم..یعنی  با چشم های  گرد  مثل مورچه دنبال سرش راه میرم  میگم حاضر شدی ؟ جورابتو بپوش ... اسپیکر رو یادت رفت خاموش کنی... گوشیت ...این  کتابا  رو چرا از  دم دست جمع  نمی کنی ...بابا زودباش  الان همه رسیدن ... کفش این بچه کو ...تکیه اش نده به دیوار  لباسش سفید میشه ... برید پایین من الان میام..بعد که  دق مرگ میدم طرف رو  و اون رو می فرستم دم در  حالا خودم میرم یک کفش دیگه می پوشم و تو اینه نگاه میکنم به خودم..نه این با این شلوار  کتونه نمیاد ..باز  از  زوایای مختلف  نگاه میکنم..می چرخم و کیفم رو روی  این یکی شونه ام می اندازم  و  لبخند میزنم به خودم و  بای  بای  میکنم با خودم و در رو میبندم و  میام پایین ...طرف تا اون موقع  کارد میزنی  خونش در  نمیاد از بس  حرص  خورده  از  دست عجله من و بعد این دیر کردن پشت سرش! 

 

داشتم میگفتم که تصمیم گرفتم اصلا و ابدا حرفی که بوی  غر بده نگم..این مساله رو یکی دو جا مطرح کردم یکی تو سایت مشارطه بود و بعدی هم برای یک دوست در  مسنجر .  هر دو جا  خیلی به من انرژی میدن همیشه ..اقا چشمتون روز بد نبینه یعنی  گندتر  از  دیروز  عصر نبود  تو این مدت..تا پام رسید به خونه  گفتم ای وای  چرا نون در  نیاوردی ؟ حالا من چی بخورم؟ انگار  مثلا  هر روز انگشت لای  نون!  میخوردم . بعد گفتم چرا این پازل ها ریخته رو زمین ؟   وقتی پرسیدم ناهار  چی گرم کنم  و دو ثانیه دیرتر  جواب رسید  رفتم  رو تخت دراز  کشیدم و  گفتم اصلا  امروز  من نمیدونم تو !! چت شده که اینطوری  می کنی با من!!!! بعد هم از بس  خسته بودم خوابم برد و در  طول عمر  نازنین یک روز  سر بی ناهار  گذاشتیم زمین ..عصر  دیدم همسر برای  خودش  نون و پنیر و چایی خورده!!! و پسرک رو برده پارک و نون تازه هم خریده تا بنده بیدار شم..باز  من رفتم تو قیافه که منظورت اینه که من ناهار کلا نون و پنیر  بخورم تو این خونه؟!!! اصلا خل شده بودم و یک حرفایی  میزدم که به قول قدیمی ها تو  هیچ بقالی  پیدا نمیشه ..بعد از  نیم ساعت رفتم همسر رو بغل کردم و گفتم ببین عزیزم..من وقتی  ناراحتم تو باید چکار  کنی ؟  د.....ر......ک..... به همین سادگی ..و بوسیدمش و  یواش بهش گفتم خدا رحم  کرد من امروز  با خودم شرط کرده بودم اصلا  غر  نزنم اگه مشارطه نکرده بودم دیگه چی  میشد!! این جور  وقت ها طرف  بر و بر  تو چشای  من نیگا میکنه تا من از  رو  میرم بلاخره ..اینجا رو 20درصد حق به خودم میدم و  80 درصد به همسر . سهم 20 درصد من این بود که خب  من انتظار  داشتم وقتی  همسر زودتر  از  من میرسه خونه  مثلا نون رو از  فریزر در بیاره  تا اماده باشه .اون هم طفلک یادش رفته بود ولی خب  اگه همون جا یک کلام می گفت ببخشید فراموش  کردم مساله حل بود ..اون 80 درصد ایشون هم  که .. اصلا بیایید حرف خوب خوب  بزنیم...  

 

اخر شب بهش میگم ببین من که اینقدررررررررررر  خوبم!!!  گلم ....مهربونم..خب  کاری  نکن که اینجوری بشم!!! البته اتاق تاریک بود و من نتونستم درصد دقیق  زل زل نگاه کردن ایشون رو بسنجم...من همیشه هم اینطوری  نیستم دوستان...کلا من دومی  ندارم تو  مهر ورزیدن!! از  مدل خودم.صد بار به این مرد گفتم ببین من گوجه  خیار  نیستم که دست چین کنی  بعضی اخلاق هام رو..عزیزم از  یک کنار  هست .. خوشگلاش رو  رو  گذاشتم و اون لابلاهاش هم یک چیزهایی پیدا میشه که مشتری  پسند نیست خب !  همینه دیگه ..نمیخوای به سلامت .. برو یک جای  دیگه که دولا پهنا حساب کنن باهات بفهمی دنیا دست کیه!!! دههههههههههه. 

 

راستی  از  دیروز  تا امروز  صبح من یک کیلو و دویست گرم کم کردم..بعد میگن تمرکز روی  زیبایی و  اندام مناسب  جواب  نمیده..البته نقش  نون پنیره رو هم نباید دست کم گرفت!!! 

 

امروز  مشارطه می کنیم که به مدت یک ساعت فقط  فکرهای خو ب خوب  کنیم در  مورد وزن خودمون ...در  مورد خودمون...قیافه امون...روابطمون... و این رو روی  کاغد مینویسم  مثلا من صمیم امروز  15 فروردین 91 شرط  می کنم با خودم که از ساعت 8 تا ساعت 9 صبح فقط  افکار جیگول جیگول و رویایی داشته باشم در  این مورد ها ..یا مثلا غیبت نکنم..یا به همه لبخند بزنم و مهربون باشم ... بعد مورد دوم باید مراقبه کنیم یعنی مراقب خودم باشیم که به اون  شرطه عمل کنیم و مرحله سوم هم تشویق کردن خودمون هست ..می نویسیم که افرین ..احسنت صمیم ..خیلی عالی بود این توانایی ات ..تبریک میگم بهت عزیزم.. آقا انجام بدید پشیمون نمیشید ..زمان کوتاه برای  اینه که ذهن ما بعدا یادش  میره ما قول داده بودیم یک ساعت مهربون باشیم یا یک سال! ولی  نتیجه رو یادش میمونه ..موفقیت ..تونستن ..و این مزه خیلی خوبی  به ادم میده ..این روش در  مورد رژیم خیلی  خوب  جواب  میده و باعث  میشه ادم همش  شکست ها و یاس هاش رو  تو ذهنش  نیاره وقتی به رژیم یا هر  کار دیگه ای فکر  میکنه به اون تبریکه و  موفقیته فکر  کنه . ... 

 

خدایا خودت ختم به خیر کن مشارطه امروز رو ...!!!!

نظرات 21 + ارسال نظر
maryam جمعه 25 فروردین 1391 ساعت 03:02 http://www.maryam-goli.de.tl

anche az del barayad bar del neshinad, hame matalebetoni nakhondam vali ta inja ke khondam kheili delneshin bod, baraton behtarin arezoha ra daram ,dar panahe khaleghe shaghayeghha shado ashegh bemonid.

یسنا سه‌شنبه 22 فروردین 1391 ساعت 19:59

عاشق وبتو و خودتم

عزیزم....
چه صادقانه بود.

ملودی سه‌شنبه 22 فروردین 1391 ساعت 17:28

میگم صمیم جون این گفتنه عجب انرژی منفی سرازیر کرد طرفت . چیزی نمونده بود علی اقا رو لقمه کنی قورت بدی خواهر !!!!! اما من که بهت افتخار میکنم و ماشالا بهت میگم و کف میزنم برات هورا هم میکشم از اینکه انقدر منطقی و مهربون هستی که این موضوع رو نمیذاری بمونه و مطرح میکنی و از دل شوهرت در میاری و توضیح میدی و اشتباه خودت رو هم قبول میکنی . اخرشم یه تعریفی از خودت میکنی که یه موقع کم نیاری !!!( ملودی در حال فرار از دست صمیم!!!!) برای یه کیلو و دویست گرم هم تبرییییک بوووووووووووس . امیدوارم که مشارطه ی دوم به خیر گذشته باشه عزیییزم . چشم حتما این روشو امتحان میکنم . مرسییی هوار تا . بازم بوس برات تا برم پست بعدی

شکیل سه‌شنبه 22 فروردین 1391 ساعت 00:49 http://shakil35.blogfa.com

سلام خانمی
خیلی وبلاگت شاده خوشم اومد امیدوارم موفق و خوشبخت باشی

هما شنبه 19 فروردین 1391 ساعت 02:43 http://www.alone55555.blogfa.com

وای صمیم جون تو چقد بامزه ای. بیچاره اون علی اقا که باید.......باید چی؟؟چی؟ازخداشم باشه صمیم به این خوبی داره

به نظرم مشارطه شیوه ی جالبیه حتما امتحانش میکنم

mohsen جمعه 18 فروردین 1391 ساعت 22:39 http://www.avalindownload.ir

سلام وب خوبی دارید به وب بنده هم سری بزنید خوشحال میشم با هم تبادل لینک داشته باشیم تمایل داشتی بهم اطلاع بده با تشکر اولین دانلود
www.avalindownload.ir

مریم جمعه 18 فروردین 1391 ساعت 18:52

سلام من اولین بار وب شما رو می خونم .کلی حال کردم .من 28 سالمه یه پسر 5سال ونیم ویه دختر 2 ماه ونیم دارم .پسرم تب 40 درجه داره با دخترم مسابقه گریه گذاشتند.وقتی متن خوندم صورت زار من وهمسرم خندون شد اخه حرف دل من زدی

حافظ کوزه شکسته جمعه 18 فروردین 1391 ساعت 15:58

یک پیشنهاد:دوستانی که موسیقی گوش می دن و با تنبور صفا می کنن، «بر سماع تنبور» اثر گروه شمس رو از دست ندن.
خودم که خیلی خوشم اومد،حیفم اومد به بقیه توصیه نکنم.

حافظ کوزه شکسته جمعه 18 فروردین 1391 ساعت 15:38

سلام؛
آخرین دسته گل به آب داده شده در عید1391 شمسی:
آقا جمعه مهمون داشتیم .و مهمونمون یک عدد نی نی خیلی باحال داشت (حافظ نی نی دوست!).یه دفعه نی نی پوشک واجب شد و منو فرستادن دنبال واجبی (نه از اون واجبی ها،فکر بد نکنید!).سرلباس که شدم(لباس پوشیدم) پرسیدم که چی بخرم؟ - «یه پوشک ...(از انجام هرگونه تبلیغ معذوریم حتی شما برند عزیز!)برای 5 تا 10 کیلو.من فکر کردم میگه برای 5 تا 10 سال!اون موقع مشغول تنظیم یه داستان بودم و ذهنم حسابی مشغول بود و ما هم چون خیلی زرنگیم اصلا ً به این توجه نکردیم که مگه بچه ی5 ساله پوشک می بنده که 10 ساله ببندن!!القصه...،آقا رفتم مغازه میگم:پوشک واسه 5 تا 10 سال دارین؟! طرف یه دفعه صورتش به علامت سوال تبدیل شد و میگه: - «5 تا 10 کیلو داریم ولی...»تازه متوجه عمق فاجعه شدم و جفت پا رفتم تو حرفش : بله بله!منظورم همون 5 تا 10 کیلو بود!!! و پس از انجام دادوستد پول و پوشک،صحنه ی جرم تا در نهایت آرامش و سوت زنان ترک فرمودیم!!
نکته ی مهم1:خدایا ما که به صرات مستقیم هدایت نمی شیم، لا اقل صرا مستقیم رو به سمت ما هدایت کن!!!
نکته ی مهم2: ،بی خیال آرامش (توصیه های خاله خرسه ای!).اگه همیشه بخوای آرامش رو حفظ کنی یه دفعه از یه طرف فوران میکنه و خسارات جبران ناپذیری به وجود میاره!پس نتیجه می گیریم که برای اینکه روزها تکراری نشن روزی یکبار بی خیال آرامش باشید! [با تشکر دکتر حافظ باده نوش متخصص روانشناسی با مدرک کاردانی برق قدرت!]
نکته ی مهم 3: ،اگه بازم کامنت بدون اسم گذاشتم،لطفی بفرمایید وبلاگ خود را به نام زیبای«حافظ کوزه شکسته»مزین بفرمایید!(آکون خود باحال بینی و خود هلو بینی!)

زهرا پنج‌شنبه 17 فروردین 1391 ساعت 22:15

سلام خانومی
اول اینکه م خواننده های خاموش وبلاگتم
ولی مشتری ثابتم
قمتو خیلی دوس دارم
در ضمن همشهری هم هستیم
همیشه شاد باشی گلم

ثانیا: صمیم جان ی دکتر ژوست خوب سراغ نداری
کارش خیلی خوب باشه
ممنون میشم اگر میدونی اسم و تلشو بدی
بوس عزیزم

ممنونم از محبتت
عزیزم اطلاعی ندارم. خدا رو شکر نیازی برای مراجعه نبوده برام.

یوسف پنج‌شنبه 17 فروردین 1391 ساعت 14:39

...یاالله!‏
سلام ببخشیدمن انگاراشتباهی واردیه وبلاگ زنونه شدم؛اماانقدروبلاگ قشنگی دارید دلم نیومد پست هاتون رو نخونده ازاینجا برم :-‏)‏‏ خوشحالم که میبینم تو این دوره زمونه که خوشی وخوشحالی تبدیل به آرزوشده اینقدر شادهستید ودرعین حال معتقد؛لحظه تحویل سال ختم قرآن میگیریدو ازدین پویایی ونشاط یادگرفتید؛به دیگران محبت میکنید وبه تبع اون محبت میبینید؛خوشحالم که میبینم زندگیتون شاده و همیشه یه سوزن به خودتون میزنید بعدا"‏ یه جوالدوز به دیگران؛براتون آرزوی تداوم این خوشبختی وبهروزی رو دارم؛
یاعلی

حکیم باشی چهارشنبه 16 فروردین 1391 ساعت 13:29 http://delikhoun.blogfa.com

سلام صمیم جون
عیدت مبارک
خب عزیزم این آقایون کاری نکنن که ما غر بزنیم.

حورا چهارشنبه 16 فروردین 1391 ساعت 04:42 http://meqdad.persianblog.ir

با آرزوی بهترین ها در سال جدید.[بوسه]

رویا سه‌شنبه 15 فروردین 1391 ساعت 22:31 http://royabakhtiari.persianblog.ir/

سلام صمیم مهربون .واقعا جواب میده نمیدونم چرا با اینکه این حرفها رو قبو دارم ولی ته دلم وقتی میخوام بهشون عمل کنم فک میکنم مسخره است...نمی دونم شاید با خودم رو راست نیستم
اومدم شهرتون خیلی خوش گذشت خوشبختانه اصلن سردمون نشد و تازه لباس گرم هامون هم موند روی دستمون.کلی خرید کردم و کلی هم گشتیم سد چالیدره خیلی توپ بود .خوشبختانه هتلمون نزدیک حرم بود و هرشب رفتیم زیارت .خوش به حالتون با این شهر ژر از دیدنی خوش باشید

خوشحالم سفر خوبی داشتید .

سارا سه‌شنبه 15 فروردین 1391 ساعت 17:09 http://sarahsilence.blogfa.com

خیلی هم خوب خیلی هم عالی اصلا میگفتم این صمیم مثل فروردینی ها باحاله بیره نبوده.

مولود سه‌شنبه 15 فروردین 1391 ساعت 16:38 http://bomnet.blogfa.com

اره به خدا کاشکی همه یه جا جم میشدن
مثلا همین سالن ورزشیا هم بد نیست
وسطیه 13به در هم همون جا اجرا کنن

مریم سه‌شنبه 15 فروردین 1391 ساعت 15:30

سلام صمیم جون عیدت مبارک

عزیزم من مدتیه که خاننده ی وبلاگتم و سر سال نویی یک سوال بسیار بی ربط ازت دارم.

خوندم که موقع تولد پسرت دنبال دکتر خوب بودی. آخرش رفتی پیش دکتر شیبانی؟ و اگه رفتی نظرت در مورد کارشون چطور بود. البته فکر کنم طبیعی میخواستی؟

من چند روزه که حامله ام و از حالا به فکر دکتر افتادم . فقط هم سزارین میخوام .

1- دکتر شیبانی دکترت بود؟
2- ازشون راضی بودی؟
3-سزارین انتخابی قبول میکنن؟
4- سینا بیمارستان خوبیه؟

منتظر جوابتم خانوم.

تبریک .
۱- بله .
۲- برای زایمان عالی بود.
۳- اول نمی گن سزارین .میگن ببینیم شرایطت چطوری هست ولی اگر تصمیم به طبیعی داشته باشی مخالفت نداره . خودت که میدونی اکثر پزشکان زن سزارین براشون راحت تره .
۴- من از سینا ۷۰ درصد راضی بودم.

در مورد (فقط سزارین) بیشتر تحقیق و پیگیری کن.. الان زوده برای تصمیم .کلاس های آموزش آمادگی زایمان طبیعی که در کلینیک بیمارستان سینا (مقابل خود بیمارستان سینا ) با مدیریت خانم اردکانی برگزار میشه رو شرکت کن از هفته ۱۷ به بعد ثبت نام کن اونجا و حتی اگر قصدت سزارین هم باشه کلی چیزهای خوب یاد میگیری ..ریلکسیشن و شبه یوگا و اینا داره و همسرت هم از ۸ جلسه کلاس دو جلسه رو باید همراهیت کنه و برای اقایون خیلی خوبه که بدونند با همسرشون بعد از زایمان چطور رفتار کنند .

آذری سه‌شنبه 15 فروردین 1391 ساعت 13:22

این حالت واسه بیشتر خانوما پیش میاد که علکی گیر بدبم و از اون دنده بلند شده باشیم . یعنی واسه من که هر چند روز یه بار پیش میاد و واقعا خودمم نمی دونم چرا؟؟؟؟؟؟:) شوهر من که دیگه عادت کرده طفلی:))) تو خودتو ناراحت نکن صمیم جونم ما خانوما اینجوریم دیگه باید درکمون کنن یهنی مجبورن درک کنن:)))))

زهرا سه‌شنبه 15 فروردین 1391 ساعت 13:11 http://az-be.persianblog.ir

سلام صمیم جان عیدت مبارک. من مرتب می خونمت فقط چون درگیر عروسیم بودم کامنت کمتر گذاشتم برای دوستان.
با قسمت ببخشید موافقم. اگر وقتی آقایون اشتباهی می کنن بگن ببخشید واقعا همه چی حل.. یعنی حللللل:)

مریم توپولی سه‌شنبه 15 فروردین 1391 ساعت 13:03 http://man-va-to-ma.blogsky.com

میدونی صمیم جون ما زنا اگر عشقولانه ترین حالتمون هم باشه مردا میگن داری غر میزنی اصلا یه دفه یه پست بنویس که چرا مردا ما رو درک نمی کنن اینقدر که ما بهشون لطف می کنیم خب فقط انتظار داریم درکمون کنن خب...
ایکون یه مرد که الان داره دو دستی میزنه تو سر خودش
ایکون یه مرد که داره به عیالش زل زل نگاه میکنه

gisoo سه‌شنبه 15 فروردین 1391 ساعت 11:43 http://azshomachepenhun.blogfa.com

خدا کنه منجر به تفکرات خانمان برانداز توهم توطئه و اینا نشه.باتوجه به دیروز و این حرفا.......

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد