من و همسرم عاشقانه هم را دوست داریم.

صمیم-۲۹و اندی سن!- 12ساله ازدواج کرده-همسر و پسرکش رو میپرسته- عاشق تر از اونا کسی هست؟

من و همسرم عاشقانه هم را دوست داریم.

صمیم-۲۹و اندی سن!- 12ساله ازدواج کرده-همسر و پسرکش رو میپرسته- عاشق تر از اونا کسی هست؟

مینو خانوم اینا ..

 

 

سلییییییییییم به همه..من خوب و سالمم فقط  انقدر  سرم شلوغه که  نصفه شب  میرم خونه مون از اداره ..یعنی  این روزها  دوره  پر  کاری من هست و  انشالهه همین امروز فردا مینویسم.. تعریفی  زیاد دارم ..  سه شنبه ۱۶ اسفند

 

سلام 

بنده با تمام قد ظاهر  می شوم دوباره و  تشکر برای  اون همه اظهار  صمیمت و دوستی  که واقعا هم دوطرفه است ... خسته نباشید  همه از  این همه محبت و همراهی 

 

یه سلام مخصوص هم عرض  می کنم به مامان دانشمند و وارسته ی گلاره   عزیزم... 

 

 

خب  بچه ها نمی دونم  قبلا بهتون گفته بودم یا نه  که این  نی  نی  خواهری  ما از  لحاظ  زیبایی و  ظرافت و  نازی و  سفیدی و قشنگی و چشم روشن داشتن و  موی بور و جذابیت و  خلاصه هر چی  قشنگیه .. همه چی  تمومه؟ نه !! شانس  نیاورده طفلک!!!! یعنی  این قدر که میشینیم با صبا  دو تایی به بچش  نگاه می کنیم و هی  میخندیم با هم...خوشم میاد مادر  این قدر  با جنبه باشه ..آخه یک بار بهش گفتم حیف  اون همه لباسی که برای  این بچه!!  خریدیم و  پولای  بابای  بنده خدا رو  حروم هدر  کردیم!!  سیاه شده بود از خنده..بعد  ما یک دوست یا به عبارتی فامیل داریم تو شی ....راز   که خیلی با حال و مهربون و  دوست داشتنی  هستند ..بعد اینا  عاشق  من و صبا هستند بس که مهربونن و با معرفت ..یعنی  یک ذره بهشون محبت بکنی  چند برابر  جبران میکنند ..خلاصه اینا میان مشهد و هنوز  یک ساعتی نگذشته از  رسیدنشون که به صبا اینا زنگ میزنند که ما رسیدیم و هلاک دیدن تو  وشوهر و نی  نی  ات هستیم..خب  تا حالا بچه شون رو ندیده بودند .خلاصه این بنده خداها هم خودشون با بچه کوچیک تازه از  ک .ی ش   برگشته بودن و درب و داغون و خسته..بدو بد و  حاضر  میشن ومیرن هتل دیدن این ها ..  

 

  

اینجا به بعد  رو  از زبون صبا  میگم:   

 

خلاصه صمیم خری که تو باشی!!! مینو خانم  تا ما رو دید تو لابی  پرواز  کرد به طرفمون..ما هم  دندونامون رو با عشوه نشونش  دادیم و بدو بدو  تو بغل هم ذوب  شدیم..نمی  دونی  صمیم چقدر  بوی  عطرش  لا مصب  خارجیگینی و  ملایم بود .بعد من رو به  خانم جوون همراهش  معرفی کرد و گفت این همون صبا جونی هست که اینقدر برات تعریف کرده بودم و  وای  نمی دونی  چقدر دلم میخواد  بچه ات رو ببینم صبا  جون ..حالا نی نی  هم  کم کم از  خواب بیدار شده بود و لای  پتو بود ..خلاصه این نیشش باز و  چشماش  پر  از  عشق و  محبت و اینا  به من گفت روی  پتو رو باز کن ببینم بچه ی  عسلی و  نازم رو...  اقا ما روی  محموله رو باز  کردیم و از شانس  بخشکی  ما!! این بچه زبونش  افتاده بود بیرون و  دهنش به قاعده ی یک کاسه رویی  آبگوشت خوری قدیمی!! باز بود و  داشت  اون زیر  جیغ میزد که من گرممه!!! صمیم نمی دونی  چطور شد قیافه  مین خانم و  دوستش  با دیدن بچه ..این ابروهاش   چند سانت بالاتر  از  سرش  واستاد و  دهنش  کاملا  شل شد و افتاد پایین و نمی دونست بخنده یا به چشم های  نگران و منتظر  من نگاه کنه!!  بابای  بچه مون که شعور  نداره  خواهر!!  نمی فهمه چقدر  ضایع هست این بچه مون..همین جور  میگفت  جانممممممممم بابا ..خانومی !!!  عسلم..بخند به خاله مینو ..ببین چقدر  دوستت دارن ومنم تو دلم میگفتم میشه ببندی  اون  حلقت رو ببینم چی  میگن الان اینا ؟ خلاصه چند ثانیه تو سکوت گذشت و مین خانم به خودش  اومد و گفت آخیییییییییییی ..چقدر  کوچولویه... صبا جان خجالت نکشیدی اینو زاییدی تو ؟!!!! منم وسط  حرف  صبا  گفتم منظورش  همون  ری .... بوده ها ..کلا خانم مودبیه !!! شپلق !!  و این چنین یک متکای  گنده توی  پک و پوزم نشست و من خاموش و تادیب شده گفتم بفرمایید ..داشتید  تعریف  میکردید خواهر جان  ..سراپا گوشم!!!   آها گفتی  مرگ هم کادو ندادن بهت؟ خب   صبا جان حق  دارن ؟ دلشون به چیه این مدل زاییدن تو خوش باشه!!!؟  

 

انقدرررررررررر  می خندید و ادای  قیافه مینو خانم رو در  می اورد که من  دیگه شاکی شدم و گفتم بسه ..حالا اینقدر  ها هم خز  نیست  این  بچه ام قربونش بشم...خو  انشالله اخلاقش  خوب بشه  بختش  بلند  باشه !!! بقیه اش  مهم نیست ... الهی .. سوژه نابی  هست این دخملی  تا  بزرگ بشه ..بعد  جای  بامزه اش  اینجاست که  خانم همراه  مینو جون اینا اومده  دلداری بده به صبا گفته اتفاقا ما یک فامیل داریم   تو خوشگلی  دومی  نداره این خانومه توشیراز ..از بس  زیبا و  جذابه..این خانوم وقتی  زایید  مادر شوهرش  تا 5 ماه باهاش  قهر  کرده بود بس که بچه اش (اشاره کرده بود به نی  نی  صبا) سیاه و  پشمالو  بوده!!! الان این بچه شش سالشه و اینقدرررررررر  زیبا شده که حد نداره ... من به  چشمای  صبا  خیره شدم و صبا گفتم خو خره!! ننه اون بچهه یک خوشگلی  داشته و  ژنتیکش یک غلطی کرده بعد از  شش سال ..تو به جز  چند تا  ژن  نصفه نیمه  کج و کوله چی  داشتی  به این بچه بدی؟  ..والله باید سالی یک گوسفند نذر  فقیر  کنید !! اگه از باباش   ژن حامل کچلی و چاخانی مزمن نگیره ..اینجا  من در  حال کتک خوردن و له شدن زیر  دست و پاهای  یک عدد زن غیرتی  شدم و  تا ساعت ها  وسط اتاق  افتاده بودم و از روم رد میشدن و میگفتن این چیه افتاده وسط راه؟!!!!  

 

حالا من به این  علی بدذات میگم انقدر  می خنده میگه حق  داشته مینو خانوم!!! بعد من یک سخنرانی در وصف  زود گذر بودن زیبایی ظاهر و فانی بودن این چیزهای  گذشتنی!!! کردم و  پشتم رو هم نیشگون گرفتم و زدم یکی محکم پس کله خودم و برگشتم گفتم کی بود؟ و علی  گفت بخت خوابیده ات بود!!! و خلاصه  بلا قضایی هم میخواست باشه  دفع شد به حمدالله!!! 

 

صبا بند ناف بچه اش رو داده به من که برم یک جایی مشتخص و با کلاس  خاک کنم!!( یعنی من کشته مرده ی  این سواد به روز و  این اعتقادات زیر بنایی اش  هستم!!)  بعد  هی میگفت  کجا بردی انداختی ؟ من هم یک روز  الکی گفتم  تو یک سوراخ جلوی   اتاق معاون آموزشی  دانشکده پزشکی چالش  کردم ونگهبانه هم چپ چپ نگام کرد و  منم مثلا خم شده بودم که بند کفشم رو ببندم... نمی دونید چقدر  این دروغ سفید بود ... دیدن خنده زیبای  یک مادر!!  واقعا دیدنی بود .. 

  شما که غریبه نیستید همون فردایی که محموله رو  بهم داد من گمش  کردم..نمی دونم رفته لای  کدوم پرونده  اداریم!! اگه یک پلاستیک گره زده دیدید که توش  یک گیره شبیه گیره لباس  هست خبرم کنید برم بندازمش  تو  فضای  پشت اداره مون .. حالا این مادر واقع بین نشسته تا یک آقای دکتر  با کمالات بیاد دختر  با کمالاتش رو بگیره ببره خارج با هم سال های  سال با خوبی و خوشی  زندگی  کنند !!! 

 

صبا  ناراحت نمیشه با این حرفا ..شمام به دل نگیرید ..بچه مون هم اینقدر  ها که من اگزاجر کردم پشمک آفریقایی  نیست ... 

دلتون همیشه گرم... 

 

 پ.ن. 

 

صمیم ام..عاشق دستاتم وقتی میزاریشون زیر دستای  پسرک و دوتایی دور  تا دور  انگشتاتون رو  با مداد شمعی   نارنجی و سبز روی  دفتر  نقاشی  پسرک خط  می کشی و اثری  از فقط یک دست می مونه و تاریخ و ساعت زیرش  و  این  تویی که  همیشه میدونی  روی  این دست یک دست لطیف و تپلی و نرم هم  بود اون موقع .. دست خدا همیشه دور  زندگی  این بچه های  بی گناه..چه زیبا چه معمولی ..چه سالم چه  فرشته وار ... 

 

صمیم ..من بوی  زندگی   جا مونده لابلای برگ های  دفتر  نقاشی  پسرکت رو دوست دارم..مثل بوی  زندگی که توی  چشمات هست ...تو دستات .تو صدات... 

نظرات 67 + ارسال نظر
مریم توپولی شنبه 20 اسفند 1390 ساعت 13:07 http://man-va-to-ma.blogsky.com

الهی این طفلی با این مامان و خاله ای که داره دیگه دشمن نمیخواد مردم میان از قشنگیه نی نی سوسکشون میکنن بعد تو یه نی نی که حالا ممکنه یه ذره مو زیاد داشته باشه یا یه ذره سیاه باشه رو اینطوری توصیف میکنی واقعا که تو خاله ای؟؟؟؟؟؟صبا به خودش میگه مادر ؟؟؟؟؟؟؟
اخه چرا خب بچه دست خودش که نیست که ....
ولی از شوخی گذشته الهی که بختش سفید باشه من که میدونم این نی نی نازه ولی به قول تو زیبایی زود گذره ادم باید درونش زیبا باشه
الان احساس کردم یکی زد پس کله ام تو بودی؟؟؟؟؟؟

سمانه چهارشنبه 17 اسفند 1390 ساعت 13:20

سلام صمیم جون خسته نباشی شرمنده می دونم سرت شلوغه ولی میشه یه سوال ازت بپرسم؟میشه دیگه!!!!عزیزم می خواستم بدونم کفشای یونا رو از کجا گرفتی ؟ حقیقتش خوشم اومد از مدلش خواستم واسه پسرم بگیرم. ممنون می شم جواب بدی...

عزیزم شما مشهد هستید؟
بلوار معلم ..نبش همون کوچه ای که ساندویچ صدف هست ..داخلش که میشی سمت راست یک فروشگاه بزرگ هست که تک و توک کفش بچهگانه هم داره .اوایل پاییز فکر کنم خریدم.

آنیتا چهارشنبه 17 اسفند 1390 ساعت 08:51

دلم برات ی ذره شده صمیم :*

لبخند چهارشنبه 17 اسفند 1390 ساعت 01:09

سلام صمیم جون.از اینکه اینهمه سرت شلوغه ولی بازم مارو(خواننده هاب وبتو)فراموش نمیکنی ممنونم
دیشب وبلاگ رژیمیت رو خوندم ولی مال خیلی وقت پیش بود قبل از بچه دار شدنت واسه همین میخواستم بپرسم موفق به ادامه رژیم شدی؟و اینکه بعد از اومدن یونا جون واسه ی رژیم یا لاغری بدون رژیم چی کارا کردی

فاطمه سه‌شنبه 16 اسفند 1390 ساعت 23:59 http://mashgh90.blogfa.com

سلام
صمیم خانم
چرا این همه کار ؟؟ ها؟؟‌
من واقعن موندم چرا این همه کار

سپیده سه‌شنبه 16 اسفند 1390 ساعت 13:57 http://www.harfhayedelam89.blogfa.com

سلام خانمی. خوبی؟ من تازه با وبت اشنا شدم. منم دبیر زبان هستم. الان پسرت چند وقتشه؟

دو سال و نه ماه

محدثه سه‌شنبه 16 اسفند 1390 ساعت 08:09 http://entezareshirin86.blogfa.com

صمیم جان! مادر! کجایی؟ خبری ازت نیست.نمیگی یه ملت نگرانت میشن.
راستی صمیم جان! یه سوال داشتم.می خواستم ببینم توی مشهد معدن پارچه مخصوصا پارچه چادری کجاست؟( آخه مامانم اینا رفتند مکه و از من خواسته وقتی رفتم مشهد از اونجا براش پارچه بخرم برای سوغاتی)
مانتو شلوار اداری چطور؟
تاریخ انقضای این کامنت تا 27 اسفند می باشد.چون اگه خدا بخواد ما 28 ام حرکت می کنیم به سمت مشهد.
در ضمن این کامنت خصوصی می باشد خواهر.
پیشاپیش از همکاری صمیمانه شما متشکریم.بوس برای خودت و آقا یونای گل

مهرگان دوشنبه 15 اسفند 1390 ساعت 18:18

بزرگ شدن های پسرک رو توی یک وبلاگ دیگه می نویسی ؟
منم عکسشو دیدیم ... شیطون و دوست داشتنی .....

امی دوشنبه 15 اسفند 1390 ساعت 13:08 http://weineurope.blogsky.com

صمیم جان یک هفته بیشتر شد که نیستی و حتی به کامنت هات هم جواب ندادی خوبی؟ اتفاقی که نیفتاده؟

خوبم امی عزیزکم
می نویسم حتما همین فردا

مریمی دوشنبه 15 اسفند 1390 ساعت 06:59 http://shazdehkoochooloo.persianblog.ir

..... دیشب نگذاشتم بخوابی صمیم جان .... شرمنده ... تا صبح داشتم باهات حرف می زدم ... می دونم حسابی خسته بودی ... اما کسی نبود به جز تو و خدا که تا خود صبح اذیتتون کردم ... بمیرم صمیم ... هر چند دیروز مردم و تموم شد ... باید امروز فراموش کنم ... ببخش که جز تو روم نشد به کسی حرف دلمو بزنم ... ببخش صمیم جان ... اومدم بگم دیشب خیلی ... منو ببخش بانو

مائده یکشنبه 14 اسفند 1390 ساعت 18:12

سلام صمیم جون اول اون آقا یونای گلت رو ببوس منم یه دختر دارم هم سن یونای شما البته چند روز بزرگتر 17 اردیبهشت به دنیا آمده اسمش یسناست یه دونه دختر هم دارم یک روز کوچیکتر از آوای نازتون ستیا..... اراک هستم -کارمند-کامپیوتر متولد 60 فعلا شغلم نقاشی و آواز خونی و عروسک بازی و کهنه شوری و ممه دهی تا این 6 ماه تموم بشه که فکر نکنم یه این زودی برگردم سر کار سابقم از وبلاگ قبلیت پست اول دوم خوانندت هستم یادم نیست از کجا پیدات کردم عاشق خودت و نوشته هاتم این چند وقته نتونستم تند تند سر بزنم الان هم دیدم عکس رو برداشتی رمز رو هم عمومی کردی ولی دوست داشتم کامنت بذارم فکر کنم این دومین کامنتی باشه که برات گذاشتم

*************************
آخی نازی ..اون شیر دهی و بشور بشور بچه و اینا دخیلی خندیدم...

قرررررررررربونت بشم من..مرسی .

مریم یکشنبه 14 اسفند 1390 ساعت 17:10

سلام صمیمم
من زیاد نشده که برات بنویسم، اسمم که میدونی مریمه ۲۹ سالمه و تقریبا ۱.۵ که کانادا زندگی میکنم با همسرم. کارشناسی ارشد الکترونیک دارم و اینجا هم تو یه شرکت مخابراتی کار طراحی سایت های موبایل انجام میدم . یادم نیست چجوری اینجارو پیدا کردم ولی یادم انقدر برام جالب بود که برگشتم و همه رو از اول خوندم . برای خودت و همسرت و کوچولوی نازت آرزوی موفقیت روزافزون دارم


ممنونم مریم جون..مرسی از محبتت

یه دوست دلتنگ یکشنبه 14 اسفند 1390 ساعت 17:04

دلم واسه یونا به اندازه ی دل یک مورچه تازه از این مورچه ریز ها شده و این دل تنگی زمانی که عکسشو دیدم هزار برابر شد.از طرف من ببوسش

پاسخ صمیم :
مرسی دوست گمنام..من الان تو ذهنم تصویر سرندی پیتی دارم از تو!!ای داد بیداد .چرا اسمت رو ننوشتی پس؟

مش مشک یکشنبه 14 اسفند 1390 ساعت 16:38

سلام
خوبی؟
نمیدونم چی شد که بعد از تقریبا ۵ ماه تصمیم گرفتم نظر بزارم
اخه میدونی یه جورایی حس میکردم غریبم.. دیر اومدم .. دیر دیدم و نتونستم تو شادیا و دلتنگیات کنارت باشم و ...
خیلی اتفاقی با وبلاگت اشنا شدم.اره اولیت پستی که خوندم همون جریان استخر رفتنت بود که با ی اشنایی هم برخورد کردی
کلی خندیدم.. خوشم اومد و اومدم سراغ همه ارشیوات البته شرمنده بدون اجازه
هر چند زیاد بودش ها ...نقریبا مال ۴ سال.. ولی بالاخره تمومید
..نمیدونم چی بگم.. تو واقعا نوشته هات شیرینن
خیلی خیلی بامزه مینویسی
ینی باور کن اگ بشی نویسنده استعدادشو داری
اون خاطرات دوران کودکیتو خیلی دوس دارم
چون خودمم این کارا رو میکردم و اینکه میدیم تو نوشتیشون خیلی ذوق کردم
همون ک با داداشت مسابقه میزاشتی واسه گریه
باورت میشه؟ منم همون راهو برا اینکه اشکم در بیاد میکردم
یا جریان پاره شدن خشتک شلوار
منم همین مشکلو داشتم واقعا نمیدونم چرااا..اون روزای کودکی اومد جلو چشم خلاصه
تنها چیزی ک من اینجا خوندمو و واقعا بغض میگرف منو و حتی اشکم ریختم.. پستای مربوط ب برادر خدا بیامرزت بود
خیلی دلم گرف خیلی .چون کلا یه ادم احساسی هستم و تحمل این چیزا رو ندارم
.............
پسرک هم من عاششقششششششششم
به خدا وقتی ازش مینویسی من اون مطلب سه بار میخونم یالله سیر بشم
من بچه ها رو خیلی دوس دارمممممم
دیگ اینکه خیلی خوشم اومد اینکه خانوم گلی مث شما انقد با خونواده شوهرش خوبه
انقد خوب همه چی رو مدیریت میکنه
دیشب داشتم اون مطلب رو میخوندم ک پسرک سرش خون اومد
بعد وقتی مادر خانومی اومدن تو گفتی هیچی بردنش اتاق عمل ی چسب زخم زدن و اومدیم
انقد خندیدم که نگو
دختر تو محششششششششششری
برات ارزوی خوشبختی میکنمممممممممم
اگه منو به عنوان دوست و یکی از خواننده هات بپذیری ممنون میشم
دیگه راحت میام و میخونم و بدون خجالت نظر میزارم
اگرم خواستی از خودم بیشتر میگم برات
فعلا همینقد بگم که متاهلم ولی نی نی ندارم هنو
دوست دارم ابجی
خوش باشی
بای

مش مشکی جونم( کوفتت بگیرن با این اسم انتخاب کردنت !!)

خععععععععععععععلی خوشم اومد از این همه حس های خوب ی که کامنتت به من داد ..ماها انگار خیلی وقته هم رو می شناسیم.
بدو بدو یه ادرسی چیزی از خودت بده یا بازم برام بنویس و ازم تعریف کن!! باور کن کمبود تحسین شنیدن دارم من!!!!!


خوشحالم اینقدر شبیه هم بوده بچگی هامون...
بووووووووووووس

شکوفه یکشنبه 14 اسفند 1390 ساعت 10:28

صمیم جون سلام، خیلی زیبا نوشته بودی و کلی به وجد اومدم ولی مراقب باش خانم! یک وقت دیدی همین دخمل زیبا عروست شدااااا! انشاء الله در آینده بهتر از این خواهد شد و به قول خودت اخلاق از هر چیزی مهمتر است. :)

باد به گوش این بابای داماد نرسونه فقط!!! تو و من با هم تبدیل به سالاد شیرازی میشیم!

نه بابا دخملی بامزه هست من دیگه زیادی شورش کردم.

مریمی یکشنبه 14 اسفند 1390 ساعت 07:10 http://shazdehkoochooloo.persianblog.ir

کی صمیم مهربون و دوست داشتنی منو قورت داده ؟ خوبه بشینم گریه کنم ؟

مریمی تو اول بگو چرا اون وبلاگه پکید؟!!!!

من همینجام..سالم و سر و مر و گنده تر!!

مرضیه شنبه 13 اسفند 1390 ساعت 16:55

سلام صمیم عزیز...
مدتهاست خواننده خاموش شما هستم....شایدازسال86یا87....با آمدن به اینجا چیزی عایدم نشد جزلذتی عمیق و تلاشی دوباره برای خوب زیستن...واقعا اینجا را دوست دارم و جایی پررنگ در ذهنم دارید...خیلی وقتهاازشما وروحیه تان و سبک خاص و دلنشین زندگیتان با همسرم صحبت میکنم...رنگی از غرور و خودشیفتگی هم نیست در شما...بگذارسطحی نگران به خودشان زحمت عمیق شدن ندهند....بگذار جان کلامت را نفهمند...اما من اینجا را همینگونه میخواهم...اینجا یکی از دلخوشیهای کوچک زندگی من است..سپاسگذار

چقدر تو مودبی مرضیه ادم دست و پاش رو گم میکنه...

شوخی کردم مودب که البته هستی واقعا.
چقدر مهربونی تو نوشته ات هست ..قربونت بشم.

سارایی شنبه 13 اسفند 1390 ساعت 15:10

سلام مدتهاست می خونمت اما خیلی کم کامنت گذاشتم صمیم خانم از با انرژی بودن و سر زندگی که تو نوشته هاتون موج می زنه همیشه لذت بردم و آرزو می کنم همیشه شاد باشی و همسر و پسرت سالم در کنارت باشن.
در خصوص سوالت که دوست داری بشناسی خواننده هاتو: سارایی 28 ساله از اهوازمتاهل کارمند

تلگراف زیبایی بود....

مرسی سارایی از محبتت ..انرژی گرفتم.

سرور شنبه 13 اسفند 1390 ساعت 12:00 http://KAMYSURY.BLOGFA.COM

سلام صمیم جون
من تقریبا ۴ ماهی میشه که میام سر میزنم و از وبلاگ رژیمیو اون یکی وبلاگتو .... دیدن کردم
با حال می نویسی دمت گرم
منم یه وبلاگ در مورد خودمو عشقم نوشتم حتما بیا سر بزن
باشه؟
منتظرتم

نور شنبه 13 اسفند 1390 ساعت 11:26

سلام صمیم جون خووووبین همه؟؟؟؟همه چی خوبه؟؟؟

اره عزیزکم..همه چیز خوبه .. میام به زودی .

marjan شنبه 13 اسفند 1390 ساعت 05:18

aali bood yani, agheghe khaharet shodam,:X

کشتی منو تو..یکساعته دارم میخونم: عاقق خواهرت شدم..منظورش چیه؟ عاق کرده خواهرم رو ؟ مادر شیری خواهر من بوده ؟ نون قاق شده خواهرم الان ؟ عق میزنه از خنده!!!!!؟

عاششششششششششق ...ها ..خو از اول بگو ...

رویا پنج‌شنبه 11 اسفند 1390 ساعت 23:09 http://royabakhtiari.persianblog.ir/

سلام صمیم جون خوبی؟به کمک احتیج دارم خواهر ،قراره بعد از سالها دوباره بیاییم مشهد هفته دوم تعطیلات عید یعنی هفتم فروردین میشه لطف کنی یه کم راهنمایم کنی اون موقع مشهد خیلی سرده یا نه؟ خوب البته درسته که ما از اهواز میایم اما تحمل سرما رو هم داریم!!!به نظرت واسه 4 روز توی اون ایام رفتن به چه جاهایی رو توی برنامه امون بذاریم البته به جز زیارت!راستی اون پارک ابی که توی یکی از پستت هات تعریفش رو دادی توی ایام عید هم بازه یا نه؟ بازهم ممنونم

والله بستگی به سامانه جوی(همینه دیگه؟) کل کشور و بخصوص شرق کشور داره ..معمولا بارون های ریز ریز و خیلی زیبایی میباره ..بوده که خیلی هم شر شر باریده و یا سرد .ولی به نظرم چون کلا زمستون امسال سردتر از سال های قبل بود ممکنه تو فروردین هم کمی سرد باشه ..لطفا این بخشش رو از هواشناسی کمک بگیر!(چشمک)

اوم برای ۴ روز ... مهمون های ما میگفتن الماس شرق و محدوده کنارش خیلی زیبا شده .. پارک ساحلی آفتاب به نظرم هست اونجا که حمام شن داغ و حمام افتاب و خیلی ا مکانات شاد ی آور دیگه داره ..دوستامون که اومده بودن مشهد همین اواخر میگفتند فوق العاده خوب و قیمت مناسب بوده..فک کن ۴ ساعت استخر با این همه امکانات میری ورودیش ۱۲ تومن؟ یا ماساژش نیم ساعت ۱۰ تومن که مفت مفته.
ییلاقات مثل طرقبه و شاندیز و زشک و عنبران و اینا رو که حتما رفتید تا حالا ..بیشتر برای ناهار یا شام میرن و خوردن! کوهسنگی و مجموعه اش زیبا هست برای دور زدن و استفاده از هوای پاک بهاری ..

اونجایی که من رفتم موج های آبی بود. معلومه که گل کارشون تو عید و تابستونه عزیزم..
بازم یادم بیاد حتما بهت میگم.

*ستاره* پنج‌شنبه 11 اسفند 1390 ساعت 11:54 http://www.mrs3tareh.blogfa.com

سلام عزیزم.
ببخشید موفق نشدم زودتر کامنت بزارم.
نی نی نه که آقا پسرت و خدا نگه دتاره برات.

مرسی عزیزم.

نسیم آدم فروش! چهارشنبه 10 اسفند 1390 ساعت 22:44

میگم این صبا خیلی بامزه تعریف کرده.بگو یه وبلاگ بزنه ما بریم خواننده اون بشیم از این به بعد!

آدم فروش ..آدم فروش ..
آدم فروش ...

خععععععععععلی نامردی !!!

سما چهارشنبه 10 اسفند 1390 ساعت 20:33 http://amntarinjadeh.blogfa.com/

دلت میاااااااااااااااااااااااااااااااااد... چه خاله نامردی!!!!!!
اونجایی که گفتی بابای بچه مون شعور نداره مرده بودم از خنده.طفلی گناه داشت خب.دخملش داشت گریه میکرد...

شوخی بود بابا ...

تبسم چهارشنبه 10 اسفند 1390 ساعت 20:14

سلام صمیم جان
یه پیشنهادی دارم واسه بچه خواهرت که تا ابد پرمو نمونه!
ما تو اقوام چند خانوم داریم که حتی یک تارموی زائد هم روی بدنشون ندارن.اینا از اول بلور افریده نشدن بلکه مامانای باحال و حوصله ای داشتن که تو نوزادی رو بدنشون روغن مورچه مالیدن و زدن روغن مورچه همان و از بین رفتن موهای زائد همانا!
حالا دیگه خودت میدونی که به خواهرت بگی یا نه!ازما گفتن بود!

اتفاقا همین چند روز ژیش گفتم بهصبا .خاله ام برامون تعریف میکرد یک خانمه همینطوری بوده ..
حد اقل امتحانش که مجانیه..
میگم مورچه ها اونوقت بچه رو گاز نمیگیرن ؟!!!!
( یا خدا..صمیم نابغه!!)

neda چهارشنبه 10 اسفند 1390 ساعت 13:49

حالا ببین یونا چنان عاشق این آوا بشه که از خواب و خوراک بیفته.

خودم از ارث!!! محرومش میکنم...

شمسی خانوم چهارشنبه 10 اسفند 1390 ساعت 10:03

وااااااااای نگو صمیم جان خدا میزنه پس کلت یه بچه جذابتر از بچه خواهرت میندازه تو دامنتااا


اونننننننننننننقهههههههههه
اونقهههههههههههههه

کووووووووووفت ..ونگ نزن بچه میخوام برادر دوقلوت رو شیر بدم..بابا کو این علی .. دهه اون هم که رفته ویونا!! بچه دومی رو ببره دم کوچه از شر صدای این دوقلوها خلاص شه!!
خدایا من غلط کردم تصمیم گرفتم تنظیم جمعیت کنم... کلا سیستم از بیخ خراب شد تاپ تاپ بچه میریزه بیرون!!!!!

الان تو خوش خوشانت شد شمسی جون!!!؟

خانومی چهارشنبه 10 اسفند 1390 ساعت 00:36 http://eshgh-bazi-asemoooon.blogsky.com/

دلم برات تنگ شده صمیم ...

فرشته سه‌شنبه 9 اسفند 1390 ساعت 23:32

سلام صمیم جون
حالا خوبه خواهرت ناراحت نمیشه من پسرم وقتی به دنیا اوده بود خیلی خوشگل بود بعد دو سه روز خیلی زشت شد تا حدی که افسردگی گرفته بودم از بس این بچه زشت بود ولی خدا رو شکررررررررررررر بعد از پنج ماه خوشگل شد اونم در حد تیم ملی الان هر کس میبینتش میگه چه دختر خوشگلی داری حالا بیا ثابت کن پسررررررررررررررره ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه

نارگل سه‌شنبه 9 اسفند 1390 ساعت 23:13

صمیم جان ژروئیه میشه از این بچه یه عکس بذاری مردم از فضولی

زهرا سه‌شنبه 9 اسفند 1390 ساعت 19:17 http://www.tiktake74.blogfa.com

سلام وب خوشگلی دارید اگه تمایل داری با هم تبادل لینک کنیم اسم منا با نام بلاکم بلینک و بگو با چه اسمی بلینکمت

بهار سه‌شنبه 9 اسفند 1390 ساعت 17:47

صمیم یعنی آدم ی خاله مثل تو داشته باشه هااا بسشهههههه.مردم از خنده از دست تو و خواهرت

مژی سه‌شنبه 9 اسفند 1390 ساعت 16:24 http://just-saeed.blogfa.com

ووووااااااااااااای مردم از بس خندیدم!!

آرام سه‌شنبه 9 اسفند 1390 ساعت 16:07 http://aram4.blogfa.com

سلام صمیم جان من از وبلاگ رژیمیت به اینجا رسیدم و با هات آشنا شدم واسه منم دعا کن تا بتونم وزنم و کم کنم دوست دارم من و راهنمایی کنی

حکیم باشی سه‌شنبه 9 اسفند 1390 ساعت 13:35 http://delikhoun.blogfa.com

صمیم جون برای من که پیغام نذاشتی

حس غریب سه‌شنبه 9 اسفند 1390 ساعت 11:53 http://hesegharib68.blogfa.com

سلام
بازم مثل همیشه با خوندن نوشته هاتون کلی خندیدم...

مریم سه‌شنبه 9 اسفند 1390 ساعت 11:49 http://negare82.blogfa.com

ای جانم
دختر من به دنیا اومد خیلی زشت بود سیاه و دماغ گنده اونموقع نمی فهمیدیما ازبس بچه ندیده بودیم بعد چن سال که عکس و فیلمارو مقایسه کردیم فهمیدیم

Najma سه‌شنبه 9 اسفند 1390 ساعت 10:08

آبجی کلا کامنتای ما پشم دیگه؟! :-<

لاله سه‌شنبه 9 اسفند 1390 ساعت 03:46

چه خواهر باحالی داری. من اگه بودم خیلی بهم بر میخورد و خیلی ناراحت میشدم فکر کنم. ایشالا این فرشته کوچولو دختر جوون بسیار زیبایی میشه. نمونه شو دیدم که میگماااا!!

مریم دوشنبه 8 اسفند 1390 ساعت 17:26 http://www.maryamkhanoomi.blogfa.com

سلام.درسته که نوشتی صبا ناراحت نمیشه و اینا.اما من اینطور فکر نمیکنم.
من اگه بودم دلم میشکست اگه کسی به بچه م هرقدر هم زشت چیزی بگه.
یادته خودت تو پارک به خانمی که میخواست از جوراب شلواری یونا استفاده کنه و حرف نامربوط بزنه چی گفتی و به حق خرابش کردی؟حق مادریت بود.منم الان که نینی دارم تو وجودم اینو فهمیدم.تازه این که چیزی نیست .من حتی نماراحت میشم اگه کسی به من بگه خدا کنه کوتاهی و چاقی باباشو ارث نبره.
البته ممکنه بگی خب حالا به تو چه.اما من فکر کنم دل صبا میشکنه ها.من خودم الان قربون دست و پای نداشته ی نینیم میرم.


الهه دوشنبه 8 اسفند 1390 ساعت 15:29

مردم خاله دارن این بچم خاله داره!!!!

من دوشنبه 8 اسفند 1390 ساعت 14:51 http://ghezavathayam.blogfa.com

کلی خندیدم
راستی منم اینو باور دارم که بچه ها هیچوقت به زشتی نوزادیشون نمیمونن ولی چه خوبه که خواهرت انقدر جنبه داره

صبا از بوشهر دوشنبه 8 اسفند 1390 ساعت 14:29 http://daily90.blogfa.com

سلام.باز خوبه مادرش ناراحت نمیشه.خواهر زاده من پسره و سبزه تقریبا تند، هر وقت بهش میگیم سیاه،مامانش میگه کجای بچه ام سیاهه،خیلی هم بانمکه،سیاه اونه که موهاش هم فرفری باشه.ولی خداییش از حق نگذریم بانمکه خواهرزاده ام.

Najma دوشنبه 8 اسفند 1390 ساعت 13:26

نینی ها 6 ماهه که بشن تقریبا میشه حدس زد چه شکلین. این جوجه فک نکنم انقدی باشه.خدا حفظش کنه.

ملودی دوشنبه 8 اسفند 1390 ساعت 12:12

ایییی جون جیگر این دختر کوشولو رووو که بهش اینطوری میگن . نازیییی . حالا خوبه صبا خودشم به قول تو با جنبه ست ناراحت نمیشه بعضی مادرا که رسما قمه میکشن خواهر جان !!!!! مردم از خنده با اون جریان بند ناف فکر کن حالا یکی از همکارات یه بند ناف تو نایلون همراه با گیره بین پرونده ها پیدا کنه :)) از دست تو دختر . ولی خداییش بذار بزرگ شه انقدر خوشگل بشه که خودتونم تعجب کنین . همین نیلو ی ما وقتی دنیا اومده بود انقدر زشت بود که خدا میدونه . الان بیا ببین چه خانومی شده چه جیگری شده و خلاصه که اگه بعد شش سال نیومدی از خوشگلیهای دختر خواهرت بگی . عزییییییزم . میدونم چقدر دوستش داری صمیم . خواهر زاده خیلییییی خواستنیه الان که خاله شدی دقیقا حس منو درک میکنی . بووووووووووس برای صمیم یونا صبا و آوا

تسنیم دوشنبه 8 اسفند 1390 ساعت 11:33 http://www.taninezendegieman.blogfa.com

وای قربون این روحیه شدیدا با جنبه صبا جون برم منننننننننننننننن!!!.خیلی خوبه اینقدر باهم راحت و صمیمی حرف میزنید.قدر بدون صمیم عزیزم.

فاطمه دوشنبه 8 اسفند 1390 ساعت 11:28

سلام صمیم عزیز. چند روز بود اینجا نیومده بودم. شاید الان دیر باشه. ولی به عنوان کسی که همیشه میام و مطالبت رو میخونم دوس دارم خودمو معرفی کنم.
شما منو نمی شناسی. اما من به بودنت و خوندن حرفات به عنوان یه دوست عادت کردم.
حس خوبیه واسه خودم.
فاطمه هستم. از اهواز. ۲۳ ساله . رشتم کامپیوتر بوده.در حال حاضر کارمند هستم.
فروردین ماه ۹۰ عقد کردم. همسرم دانشجوی پزشکیه. تهران درس می خونه. منم بعد از ازدواج میرم پیشش. دوران عقدمون با دلتنگی داره میگذره.
واسه معرفی اینا به ذهنم اومد.
همیشه بنویس. پایدار و برقرار باشی. به خدا می سپارمت. واسه من هم دعا کن. مرسی

یه دوست-یزد دوشنبه 8 اسفند 1390 ساعت 10:57

سلام میخواستم ببینم وقتی با پسرک میری خرید و اون اصرار می کنه که حتما یک چیزی رو بخره یا وقتی خونه کسی میرین و موقع برگشت اون هنوز اصرار داره اونجا بمونه باید چیکار کنیم؟

برای خرید : تو خونه قانون یا انتظاری که ازش دارم رو اینطوری حالیش کردم:
مامانی بچه های خوب وقتی یمرن مغازه نیم گن من اینو میخوام..اینو میخوام..میگن ( با لحن یک بچه بامزه و خنده توی صورت پسرک) مامانی جون..هر چی خودتون دوست داشتید ( یا اگه دوست داشتید ) برام بخرید
این بین ما روشنه..تا حالا هم شده البته که رفتیم سوپر و یک بسته گنده شکلات!! برداشته برده داده به صندوق و یارو هم با لبخند به من سعی کرده منو تو رو درواسی بذاره تا حساب کنم ولی ..ولی بنده شده یکربع تو مغازه موندم و یک کلمه: نه عزیزم..اجازه نداری ..یا گفتم بریم خونه فلان میوه رو میدم بخوری قوی تر بشی ...

تسلیم نباید شد ..

برای مهمونی موندن یا هر کار دیگه باید بهش بگی قانون میگه هر بچه ای شب خونه خودش بخوابه ..دل مامان باباش براش تنگ میشه ..هاپو و قور قوری تنها می مونند ..هم اگر قانون رو بدونه و بخواد رعایت نکنه دیگه باید تسلیم نشد و فقط حواسش رو پرت کرد یا گفت دفعه بعد اگ اینقدر ستاره داشته باشی میتونی بیشتر بمونی اینجا( باز هم خوابیدن نه)

محدثه دوشنبه 8 اسفند 1390 ساعت 08:37 http://entezareshirin86.blogfa.com

وای مردم از خنده.از بس قشنگ و خنده دار تعریف می کنی.واقعا عجب خواهر با جنبه ای دارید.
اینم بگم که خوشگلی و زشتی مهم نیست آدم باید بختش بلند باشه( چی؟ اینو گفته بودی؟)
ایشالله همه بچه های این سرزمین بختشون بلند باشه.
راستی ماشالله هزار ماشالله پسر شما خیلی نازه.خدا حفظش کنه.حتما براش و البته برای خودتون اسپند دود کنید

محدثه دوشنبه 8 اسفند 1390 ساعت 08:33 http://entezareshirin86.blogfa.com

وای مردم از خنده.از بس قشنگ و خنده دار تعریف می کنی.واقعا عجب خواهر با جنبه ای دارید.
اینم بگم که خوشگلی و زشتی مهم نیست آدم باید بختش بلند باشه( چی؟ اینو گفته بودی؟)
ایشالله همه بچه های این سرزمین بختشون بلند باشه.
راستی ماشالله هزار ماشالله پسر شما خیلی نازه.خدا حفظش کنه.حتما براش و البته برای خودتون اسپند دود کنید

مرسی محدثه جان
تو هم که یک ذره دنده رو دندونت نمیذاری!!!!!!!! تا اخرش بخونی من چی گفتم..
ببوس جوجه کوچولوت رو.

آرزو دوشنبه 8 اسفند 1390 ساعت 08:11

صمیم جان
سلام
بازهم لبخند به لبمان آوردی؟ دستت درد نکنه.
ولی یه چیز بگم؟ نوزادهای تازه به دنیا آمده پر از کرکند و اکثرا قشنگ نیستند. ولی چهل روز که گذشت همشون بلااستثنا هلو می شند.
گل پسری رو ببوس.

این بچه خودم رو بگو ..الان که عکساش رو نگاه می کنم میگم روی بچه قورباغه رو سقید کرده بود ..

باران دوشنبه 8 اسفند 1390 ساعت 08:02

سلام
مرسی بابت همه خاطرات زیبا و شیرینت ،که ما را هم سهیم می کنی .
همیشه شاد باشی و سربلند .

ممنونم عزیزم.

هما دوشنبه 8 اسفند 1390 ساعت 03:43 http://alone55555.blogfa.com/

توروخدا صمیم جون دلت میاد بچه طفلیو اینطوری بگی؟!!!!!!!!
من یه دختر خاله دارم که برعکس کوچولوی خواهرشما الان خیلی خوشگله(انشاا...بعدا زشت نشه) سفیدو تپلیه چشاشم یشمی و البته گشاده مژه هاشم بلنده و ابروهاشم به مشکی...خوشگله دیگه.......
حالا اینجارو داشته باش که من هر روز اینو میدیدم بعد یهویی مارفتیم دیدن یه بچه که تازه به دنیا اومده بود..........
بابام که تا بچه رو دید نه گذاشت نه برداشت رو به بچهه گفت خوشگل میشی عمممممممممممو جون ناراحت نباش بعدشم با کم رویی تمام به بابای بچه گفت تو دخترت که خیلی خوشگله این چرا اینقد زشته؟بچهه یه کوچولو سیاهو بانمک بود چشاش درشت بودو...خلاصه خیلی زشت نبودا ولی خب برای ما که دخترخالمو دیده بودیم یه ذره سخت بود باورش که اینا قربون صدقه چیه بچشون میرن........
من خودم همون بچه زشته رو اینقد بغلش کردممممممممممم که نگو.بچه هرچقدم زشت باشه بازم دوست داشتنیه انشا...بزرگ میشه خوشگل ترم میشه خدا واسه خواهرت و شوهرش حفظش کنه

راست میگی ادم چشمش دیگه عادت میکنه و همون میشه معیار ...

راست میگی کلا بچه ها زشت وزیبا ندارند و ما باید مراقب چیزهایی با ارزش تر از مواظبت و جوش زدن برای ظاهرشون باشیم.

مامان قندعسل دوشنبه 8 اسفند 1390 ساعت 00:20 http://ehsan88-90.blogfa.com

کلی خندیدم و انرژی گرفتم.
خیلی هنر میخواد که یه مطلب ساده رو اینقد با هیجان و طنز گونه بیان کنی که من که خواننده هستم از ته دل بخندم.مرسی مرسی مرسی

بوس بوس بوس

[ بدون نام ] یکشنبه 7 اسفند 1390 ساعت 23:11

خیلی باحالید شما دو خواهر. مردیم از خنده

خعععععععععلی بمیری تو!!
شوخی کردم

وای صمیم جون اون دوسته راست گفته ها...اکثر نوزادای زشت خیلی خوشگل میشند...این خواهری من نمونه اش... همیشه یک عکسی دارم من خوشگلم خواهریم سیاه چشم ژاپنی همیشه می گفتم عکس من رو خراب کردی...

الان اون اونقدی خوشگله هرجا میره نشونیش رو میگیرن ولی من دیگه معمولی شدم

اتفاقا من هم یک خواهر داشتم خیلی زشت بود الان اون زشت مونده من خوشگل تر شدم!!!!!!!

دختر خونه یکشنبه 7 اسفند 1390 ساعت 20:51

سلام صمیم جون
وااااااااااای که من چقدر خندیدم با این نحوه نگارش تو!
خیلی با حال تعرف کردی گلم :))

آفرین یکشنبه 7 اسفند 1390 ساعت 19:08 http://afarin55.persianblog.ir/

خدمت شریف خاله صمیم عرض کنیم که نازگل نوجوان ما هم در ایام طفولیت مثل خواهرزاده شما همچین روی شکوفه زغال تاک را سفید می فرمودند در روشنی پوست و زیباییشان، تا آن جا که بعدها مادرشوهر از جان عزیزتر فرمودند:آفرین بانو من که چیزی نمی گفتم چون می ترسیدیم ناراحت شوید ولی دخترکتان .....
والبته هم اکنون که نازگل ما در عنفوان نوجوانی می باشند بسی گل بر شانه ریخته اند و چیزی از زیبا رویان کم ندارند.خداوند بخت سپیدمرحمت کند بزرگتر که بشوند خود شما خاله جان باید 7کفش آهنی پاره کنید تا صبا جان راضی شوند یوناجان شاه دامادشان شوند.

حالا تا نظر شازده پسرمون چی باشه !!
ایییییییییییییییییییییشششششششششششش

هاها ها
صمیم مادر شوهر خور!!

پیراشکی عشق یکشنبه 7 اسفند 1390 ساعت 18:39 http://metoyou10.blogfa.com

وای صمیم خیلی باحال بود!! خیلی وقت از این پستایی که آدمو روده بر میکنه از خنده نذاشته بودی!! این صبا خانوم هم واسه خودش استعدادیه ها!! این لهجه ی مشهدی تون هم که کشته ما رو!!

همی انا هنوزا مونده ما مشهدی حرف بزنم تو ریسه بری از خنده
هم چی مشهدی مگه اینگار فامیلاشا تو ماداگاسکار درن نفس مکشن !!!!
یرگه نمدنه شوخی موخی ندرم مو با کسی....!!!!

زهرا یکشنبه 7 اسفند 1390 ساعت 16:36 http://tahmineh63.persianblog.ir

چه مادری! چه خاله ای! واقعا عجب حس اعتماد به نفس میدین به این دختر کوچولو...نازی...همه نی نی ها نازن ... حالا که خیلی هنوز نی نی هست.انشالله خدا حفظش کنه.
انشالله بختش بلند باشه زیبایی واسه کسی خوشبختی نیاورده که...
میدونم همه رو میدونید.نمی گفتم لال میشدم

ببین وقتی من با تانک از روی خودم رد میشم توقع نداری که مراقب روح لطبف خواهرم هم باشم که!!!

کمالی یکشنبه 7 اسفند 1390 ساعت 15:57 http://katebane.persianblog.ir/

الهی .اصلا هم خوب نیست دخترسفید وبی نمک باشه سبزه خوردنی تره
عزیزم مطمئنی خاله هستی ؟شایدم خواهرشوهری الکی گفتی ؟!
مینوخانم هم ناراحته بره خودش یک سفید بوریخ دربهشت به دنیا بیاره

اره این روزها دم عیده سبزه ها انگار فروششون بیشتره!!!!

یک خاله سفید و بی نمک!

شادی یکشنبه 7 اسفند 1390 ساعت 15:42 http://shadi2022.persianblog.ir/

خیلیییییییییییییییییییییی باحالی.

آبان یکشنبه 7 اسفند 1390 ساعت 15:37 http://myrules.blogfa.vom

ای خدا . انقده اینطوری از این بچه تعریف نکن مثلا خالشی.حالا من رو نبین که پس کله بچه خواهرم صاف شده از بس زدمش به جهت دادن تذکر:)
منم به دنبا اومدم بیشتر شبیه بچه گربه بودم از بس که مو داشتم ولی خب الان خوبم و هیچیمم نیست ولی خب بچه بودم سفید بودم الان سبزه شدم.اینا رو به خواهرت بگو که استرس نگیره

استرس؟ نه بابا راحتر از این حرفاست .

من خودم هم بهش روحیه میدم خیلی وقت ها ...
منتظر اینده سفید هستیم براش

مریم مامان ماهان یکشنبه 7 اسفند 1390 ساعت 15:04 http://www.mahanema.blogsky.com

سلام
اتفاقی اومدم وبلاگتون البته با اجازه
با خوندن این پستتون اینقدر خندیدم که خدا می دونه
ایشالا این گل دختر همیشه سالم و سلامت باشه
نی نی ها همه ناز هستند مطمئنم که شما مطلب و خیلی اب و تاب دادید
قلم خوبی دارید

الهی امین

اوهوم..درسته.

نرگس یکشنبه 7 اسفند 1390 ساعت 15:04

وای خدا از دست این صمیم :))

فلزتیشیا یکشنبه 7 اسفند 1390 ساعت 14:53 http://www.dream-land.blogfa.com/

خیلی از بچه هایی که زشتن وقتی بزرگ میشن خوشگل میشن...ولی خوب فک کنم همه بابا و مامان ها دوست دارن بچه هاشون هم تو بچگی زیبا باشن هم تو بزرگسالی...
واسه این نی نی کوچولو ناراحت شدم!نمی دونم چرا...

تو که باید با سبک نوشتن من اشنا باشی .اخرش هم گفتم که اینقدر ها هم بچه نازیبا نیست ..

دخترک به شدت اداب در دل جا کنی رو از الان بلده..
اینده روشنی براش پیش بینی می کنم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد