من و همسرم عاشقانه هم را دوست داریم.

صمیم-۲۹و اندی سن!- 12ساله ازدواج کرده-همسر و پسرکش رو میپرسته- عاشق تر از اونا کسی هست؟

من و همسرم عاشقانه هم را دوست داریم.

صمیم-۲۹و اندی سن!- 12ساله ازدواج کرده-همسر و پسرکش رو میپرسته- عاشق تر از اونا کسی هست؟

چقدر دلگرمم الان...

  

سلام  

 دکتر  نبود اخر هفته... ... قراره حداکثر  تا دو شنبه  ۶/۱۰ / مشخص شه  ..امروز صبح جواب  ازمایش رو از  ازمایشگاه  گرفتم در  ظاهر  همه چیز  منفی  هست .  چشم به راه  دعای  همه ام...هنوز .. 

 

 و قنوت این روزهای  من:

 تنت به ناز  طبیبان نیازمند مباد ... 

 تنت به ناز  طبیبان نیازمند مباد

 کامنت ها رو  حتما تایید می کنم..کمی فرصت فقط ..

 

واقعیتی که خیلی ها شاید در  مورد ما ندونند- ولی شماها قطعا می دونید- اینه که من  و خونواده ام خیلی تنهاهستیم...کلا فامیلی هم نداریم که گرم و مهربون  و دور همی باشن..سال به سال هم جز دو سه تاشون بقیه رو نمی بینیم. یا فیس و افاده دارند که با گروه خونی من جور  نیست یا اینجا نیستند و دورن یا هستند و  نبودنشون  هم فرقی نداره .دوست و اشنا هم زیاد نداریم...فامیل شوهر هم شکر خدا یک ادم هم حتی  نداریم توی این شهر (جز خونواده مهربون خودش) . مثلا من وقتی مثل چند شب پیش که درد وحشتناکی در  دندونم رو تحمل کردم و متاسفانه هیچ کلینیک شبانه روزی  دندانپزشکی هم نبود در  دسترس و از  درد واقعا اذیت شده بودم حتی به مامانم هم فرداش نگفتم... علی  نشسته بود کنارم و بهم نگاه میکرد و کاری جز  اوردن  مسکن قوی و  اب  نمی تونست انجام بده...بگم بهشون که چی بشه؟ بگن الهیییییییییی بمیرم...!! ...حالا برادرم ممکنه تا موردی  داره زود مطرح کنه و  دلسوزی و همراهی های  اینطوری رو از بقیه   داشته باشه ولی من این جور  چیزها رو نمیدونم چه مرضی دارم که خیلی شخصی می دونم..تو خودم و خصوصی  میدونم..انگار از  شخصیتم کم میشه به کسی رو در  رو بگم من درد دارم...من این مشکل رو دارم..و اینجا تنها جایی  هست که رو در  روی  شما راحت میگم چمه و گریه می کنم این پشت ... 

 

این بار در  این مساله - که هنوز پرونده اش بازه  و قراره این هفته نتیجه ازمایشات بیاد - وقتی نوشتم با خودم فکر کردم اصلا چرا این ها رو باید این جا بنویسم تا بقیه دلگیر شن ؟ مردم به امیدی میان اینجا که یک ذره خوب تر شن..دلشون باز شه..مثل خودم که وقتی از  خنده و شوخی  می نویسم حال خودم بهتر از  همه تون میشه ..بعد منتظر  10 یا فوقش  15 نظر  بودم که بگن اخی ..خوب  میشه حالا ..چرا الکی  نگرانی بابا ..ولی وقتی  روز بعد صفحه رو باز کردم فکر کردم الان همه دوستای نداشته ام..همه فامیل های  گرم و خوب که توی  بقیه مردم میبینم همیشه..انگار  همه مال منن..دور و بر من اند ..گرمی  دست هاتون رو حس کردم روی  پشتم..روی دستام...حتی اونی که رد شده بود و ی صلوات فرستاده بود و رفته بود...دعاهاتون..محبت حرف زدن هاتون... این که من رو تجسم کرده بودید که یام و خبر  سلامتی کامل رو می نویسم برای من یک رویا نبود . واقعیتی رو نشونم داد که چند روز دیگه میام و مینویسم پوووووووووووووووف ..اینم تموم شد ..شکر خدا حله..موردی نبود ...( بغض دارم الان) انگار  دور از جونتون مرده ای بودم بی نام ونشون که یکهو کلی ادم اومدن سر خاک و دور وبرم  پر از نور وگرما و  عشق شده یکهو.. نخندید ..گریه هم نکنید ..این ادمی که این ها رو می نویسه یک روزی حس میکنه شادترین و  قوی ترین ادم روزگاره ...یک روزایی هم هست که فکر  میکنه تنهاترین و دردمندترین ادم روی  زمینه..من توکل کردم به خدا..و سپردم به تشخیص و مهارت ادم های  متخصص...براتون می نویسم چی بود و چی شد.  

 

الان حالم خیلی بهتره..شاید اگه حتی  همسرم هم اینجا رو بخونه اصلا متوجه نشه من چطور این چند روز نه غذام کم شده بود نه برخوردم..نه رفتارم ..و نه نگرانی  خاصی  رو نشون دادم..ولی  این همه تحت فشار بودم..من همیشه کوه هستم برای  دور وبری هام..ولی گاهی هم  از وسط دلم یک تونل رد میشه ..توی کوه خالی میشه ولی  ظاهرش درست و پا بر جاست.. 

 

اسم هایی  دیدم که ذوق کردم از بودنشون...خوشحال شدم از  همراهی شون..از بودن تک تک تون ممنونم..الان دیگه خیلی امیدوارم خبر های خوبتر و بهتری  براتون خواهم داشت .. 

 

کلی  تعریفی دارم. از  بازی درمانی که دیروز رفتیم و  انقدر این بچه من رو ضایع کرد جلوی دکتر که حد نداشت!!! مردم از  خنده و خجالت... حالا فکر  نکنین به قول ملودی   دور سر م همش قلب  عاشقانه داره بال بال میزنه ها!! نه ..این وسط ها یک وقت هایی هم هست که به علی میگم منو نگاه ! فقط بخوابون این بچه ات   رو وگرنه....  

فک کردید برای چی انقدر  دندون درد گرفتم او نشب؟!! از بس  کاظم غیظی شدم! 

 بچه نیست که..کروکودیله ..والله.  

سوتی : یک عمره من فکر  میکردم این ملا صدرای  خدا بیامرز  لقبش   صدر  المتاهلین هست!!!  نگو بهش  صدر المتالهین می گن..تازه داشتم وسط بحث به دوستم می گفتم این بنده خدا مگه چند تا زن داشته که صدر  همه  متاهل ها کردنش!!! فک کن( باعث خجالته واقعا!!)  اونم چشماش رو گرد کرد و گفت دوباره اون کلمه رو تکرار کن...و نیم ساعت  همین جوری از  خنده به ریشه های فرش داشت چنگ میزد پدر سوخته... 

بعد من توقع داشته باشم این ها بیان با من همدردی  کنن؟  اصلا توی  مغز شون  جا میشه که من با این سطح سواد و علم ومعرفت!!( متاهل..متاهل..) ممکنه از  چیزی غصه دار هم بشم؟  

 

پاسخ سوال صدر المتالهین   رو اینجا بخونید اگه برای شما هم سوال هست .  

 

آخیششششششششششششششش..دلم باز شد اینجا حرف زدیم با هم  

واقعا دوستتون دارم. 

 

 تنت به ناز  طبیبان نیازمند مباد ...

نظرات 154 + ارسال نظر
ویدا دوشنبه 28 آذر 1390 ساعت 14:48

سلام صمیم جان
منم مثل تو فکر میکردم اما خب من خودم طی تحقیقاتی به جواب رسیدم و مثل تو سوتی ندادم.
برای گل پسرت هم آرزوی سلامتی و صحت میکنم زیر سایه پدر و مادر عزیزش .

مهسا(خاطرات خارجه) دوشنبه 28 آذر 1390 ساعت 14:37 http://kharejeh.blogfa.com

الهی بگردم صمیم جونم....

الهی دلت شاد بشه زود با خبرای خوب

مهسا(خاطرات خارجه) دوشنبه 28 آذر 1390 ساعت 14:35 http://kharejeh.blogfa.com

مهسا دوشنبه 28 آذر 1390 ساعت 14:15

سلام عزیزم...من خواننده خاموش وبلاگت هستم و همیشه دوست دارم که شاد و خرم باشی و نوشته های شادت ما رو هم شاد کنه....پس گلت رو هم میبوسم و امیدوارم که همیشه خدا نگهدار و حافظش باشه.

کوزه گر دوشنبه 28 آذر 1390 ساعت 13:49 http://www.goodideas.persianblog.ir

سلام صمیم جان
اولین باری است که به اینجا میام. این پستت رو خوندم. از گذشته خبر ندارم. اما امیدوارم شما و خانوادتون همیشه سلامت باشین. لینکت کردم. خوشحال میشم به من سربزنی و وبلاگم رو لینک کنی. موفق و سلامت باشی.

خب مثل اینکه پسرکت خوبه خدا رو صدهزار مرتبه شکر کوروکودیل باشه اما سالم باشه صمیم جان آدم همه شیطنتهاشون رو با جان و دل میخره

تسنیم دوشنبه 28 آذر 1390 ساعت 13:13 http://www.taninezendegieman.blogfa.com

صمیم عزیزم دوسه روزی رو مشهد بودیم.خیلی خیلی یادت بودم.یکروز تو هتل با مبایلم اومدم وبت و پست قبل رو دیدم.خیلی دلم شکست.کلی یونا رو دعا کردم که خود امام رضا(ع) شفاش بدن انشاله.منتظرم بیای بنویسی چقدر جواب آزمایشش خوب بوده.

حکیم باشی دوشنبه 28 آذر 1390 ساعت 12:45 http://delikhoun.blogfa.com

سلام عزیزم خدا رو شکر که حال خودتون و پسرتون بهتره . از پست قبل خیلی غصم گرفت و اومدم کلی تایپ کردم اما این شماره باهام همکاری نکرد

دختر نگران دوشنبه 28 آذر 1390 ساعت 12:40

صمیم جون من چندوقتی بود که نمستونستم وبلاگتو باز کنم واسه همین پست قبلیتو نخونده بودم. الان واقعا ناراحت شدم انگار داداش کوچولوی خودم....عزیزم منم جزو دوستای خودت بدون.انشاا.. هرچه زودتر خوب میشه من هم خودم واسش دعا میکنم هم به دوستام میگم واسه یه فرشته کوچولو دعا کنن.اصلا نگران نباش فداتشم

برای تو دوشنبه 28 آذر 1390 ساعت 12:23 http://www.dearlover.blogfa.com

صمیم جون عزیزم تازه امروز شروع کردم مطالبت رو در مورد تربیت کودک خوندن واقعا باید ازت تشکر کنم به خاطر وقتی که می گذاری و این مطالب رو برای ما هم می نویسی مطمئنم که خدای بزرگ این لطفت رو بی جواب نمی گذاره نمیدونی خوندن نوشته هات برای تازه مادری مثل من که هنوز کودکش رو در اغوش هم نگرفته چقدر ارزشمنده
ممنونم مهربون

برای تو دوشنبه 28 آذر 1390 ساعت 12:11 http://www.dearlover.blogfa.com

سلام صمیم جان
منتظرم منتظر که همین روزها بیایی و خبر های خوب خوب بنویسی .. اخ درک می کنم که چقدر سخت کوه بودن از درون اب شدن

مهناز دوشنبه 28 آذر 1390 ساعت 12:11

سلام صمیم جان
از خدا می خوام به من هم همینقدر صبر و تحمل بده که بتونم مثل شما از پس مشکلات بر بیام و هی آه و ناله نکنم.
امیدوارم هر چه زودتر با خبر سلامتی یونا جان خوشحالمون کنی.

تینگ تینگ دوشنبه 28 آذر 1390 ساعت 10:42

واقعا" خدارو هزار بار شکر. نمی دونم این شکر رو چجوری بگم که بفهمی از ته ته ته دلمه. امیدوارم که خداوند به همه ی مادرایی که بچه مریض دارن اونم مریضی بد. بدا حتی فکرش هم دلمون رو ریش میکنه صبر بده.
و اینکه صمیم عزیزم اتفاقا" بهتره که از دردات بگی از غصه ها چون این جوری خیلی ها می فهمن که شادی و غصه همیشه در کنار همه. و این صبوریه تو به ما خیلی درسا می ده. خدا صبرت رو فزرون تر کنه عزیزم. برای من هم دعا کن که صبرم بیشتر بشه .

مهناز دوشنبه 28 آذر 1390 ساعت 09:37

سلام . خیلی خوشحال شدم که روحیه تون بهتر شده ، از پریروز همش دارم برای گل پسرتون دعا می کنم امیدوارم زود زود با خبرای خوش همه ی دوستداراتونو خوشحال کنین.به امید خدا.یه تشکر بزرگ هم برای تمام مطالب مفیدی که منتقل میکنید.

[ بدون نام ] دوشنبه 28 آذر 1390 ساعت 09:35

خدارو شکر عزیزم که خو بید هم خودت و هم پسرک نازت
دیگه با قلب ما اینطوری بازی نکن
من تقریبا دوسال هست که همیشه به وبلاگ شما سر میزنم وواقعا تو رو دوست دارم موضوع بسیاری از پست هات رو با هیجان واسه همسرم تعریف میکنم و بعضی وقت هام تا مدتی درگیرشون هستم مخصئصا این پستهای اخرت درباره تربیت کودک. همیشه محکم و استوار باشی وخوشحال صمیم عزیزم. ندیده دوستت دارم (من رمز نداشتم شکل ماهت رو ببینم)

lady stitch دوشنبه 28 آذر 1390 ساعت 08:59

خدای من صمیم.. یادداشت قبلی رو که خوندم حالم خیلی بد شد.. یونا چطوره؟ میدونم که خدا یه مامان قوی به یونا داده که در هز شرایطی محکم و امیدئار میمونه. برای پسرک دوستداشتنی دعا میکنم. برای خودت هم همینطور..

طیبه دوشنبه 28 آذر 1390 ساعت 08:21

الهی که زودد زود خوب میشه این گل پسرمون

مامان نیکان دوشنبه 28 آذر 1390 ساعت 01:38

صمیم جون تازه اون کامنتها که خوندی همه دعاها برای یونای شما و خود شما نبوده.
یه عده هم مثل من که هر روز به اینجا سر میزنن باز هم اومدن و خوندن و یه عالمه دعا کردن بدون اینکه بنویسن
من همیشه برای همه بچه ها دعا می کنم. دیروز برای یونا به طور خاص.
کاش من هم مثل شما بودم صمیم جون ...

فدای تو..

رضوانه دوشنبه 28 آذر 1390 ساعت 01:35

دل آرام باشی مهربان

ساره یکشنبه 27 آذر 1390 ساعت 22:03

ایشالا که یه عفونت ادراری باشه که زودرفع بشه من براش حمد خوندم ایشالا زوده زود شیطونکت خوب میشه

پروانه پشت هیچستان یکشنبه 27 آذر 1390 ساعت 21:19

وای .. من یک شب سر نزدم .. چی شده بود؟ خوشحالم که الان همه چی خوبه؟ حالا راستش رو می گی؟ راستش رو بگو ... از راه دور می بوسمت ...

تو همیشه همراهی ام میکنی ..
به روز و ساعت نیست ..خیلی وقته..

چنگود یکشنبه 27 آذر 1390 ساعت 20:41 http://changood.blogfa.com

صمیم عزیزم واقعن زبانم قاصره نمی دونم چی بگم دلم گرفت از خودم گفتم کاش من هم یک کامنتی می ذاشتم حالا که انقدر توی روحیه ات می تونسته اثر داشته باشه. اما فکر کردم تنها کاری که می تونم بکنم و شاید فایده داشته باشه اینه که براش سوره ی حمد بخونم تنها چیزی که به ذهنم رسید می گن سوره ی حمد رو هفت بار بخونی خیلی جهته شفا مجربه، حتی دیدم مثلن هفتاد نفر قرار می ذارن توی یه ساعت مشخص هفتاد بار حمد بخونن و می خواستم پیشنهاد بدم حتی ولی گفتم کسی استقبال نمی کنه این بود که خودم هر وقت خودم یادم افتاد براش خوندم.
عزیزم من دلم روشنه ... خیلی زیاد ...

چقدر بزرگی تو...

مهرگان یکشنبه 27 آذر 1390 ساعت 20:13

خوشحالم خوبین ... یعنی پسرک ناخوش بود؟ الهی ........ یعنی من طاقت هیچی ندارم مخصوصا درد پسرک های کوچولو رو .....

سارا یکشنبه 27 آذر 1390 ساعت 19:31 http://behtarinhesedonya.persianblog.ir

سلام صمیم خانم
انشالله به زودی خوب خوب بشید

نارگل یکشنبه 27 آذر 1390 ساعت 19:07 http://aftab_zartosht@yahoo.com

سلام وای صمیمممممم باورت میشه منم مثله تو میخندم چه خوب شد گفتی وگرنه ابروی منم میرفتتتتتت کلی خندیدم چرا منم این فکرو میکردم

رعنا یکشنبه 27 آذر 1390 ساعت 18:24

سلام بانو
توکل به خدا انشاالله جواب آزمایشها هم طوریه که خیالتون جمع میشه و هیچی نیست

درک میکنم این حس تنهایی رو ..
این کوه بودن رو ..
و وقتی میرسه به خود آدم ... وقتی که آدم خودش آتشفشان میشه و انگار کسی نیست که بهش تکیه کنه .. سخته صمیم .. خیلی سخته ..
یه بزرگواری همیشه میگن: خوبه که کوهی .. دوست داری کسی باشی که هی به یه نفر دیگه تکیه کنی؟ تو تنهایی و مستقیم تکیه ت به خداست ...
سخته صمیم ..
خدا باعث و بانی این اینترنت رو بیامرزه! که باعث شد آدم کلی دوست خوب پیدا کنه
چقدر درک کردم این جمله هاتون رو ..

منتظریم که بیایین و بگین جوجه کوچولو خوب شده و مشغول آتیش سوزوندنه مثل مامانش ;)

بوس محکم برای یونا

دنیا یکشنبه 27 آذر 1390 ساعت 17:19

خواستم بگم منم هستم و همیشه دوست داشتم و کلی هم به داشتن دوست مجازی و مسئولی مثل تو افتخار می کنم. دوست دارم یک عالمـــــــــــــــــه بووووووووس
همیشه سالم و سلامت باشی دوستم

همون رهگذر یکشنبه 27 آذر 1390 ساعت 17:05 http://mashgh90.blogfa.com

صمیم جان گفتن نداره ولی برای اینکه بدونی توی این دنیای مجازی دلها به هم نزدیک هست می گم ....از وقتی که متوجه شدم عزیزت حالش خوش نیست کنار نمازی که برای سلامتی عزیز خودم می خوندم،برای عزیز تو هم نماز خوندم ... التماس دعا

ممنونم ازت ..اون کامنت قبلیت هم منو خیلی امیدوار کرد .

سارا یکشنبه 27 آذر 1390 ساعت 16:37

اخیش
خیال ما هم راحت شد

سمانه مترجم یکشنبه 27 آذر 1390 ساعت 16:28

آی لاو یو هانی تووووووو

وی ور وری ابات یو ، سد اند نروس!

وی لاو یو آنستلی اند رئالیتی

یو آر لاولی فور مای سلف ، آی ام آنست

ترجمه: واقعا دوستت داریممممممممم،!! جدی

اون ترجمه اش منو کشت ..
خدای نکرده زیاد هم زبان نفهم نیستیم ها!!!!

الهام یکشنبه 27 آذر 1390 ساعت 16:24

صمیم جان امیدوارم کوچولوت مشکلی نداشته باشه و فقط مادرا می تونند درک کنند که بچه یه سرفه که می کنه مادر چی می کشه. اما من دیروز اولین بار که درباره رژیم سرچ می کردم وبلاگتونو پیدا کردم. و وقتی خوندم کلی دلم واسه دخترم سوخت که یه مامان ممکنه چقدر به بچش اهمیت بده و یکی مثل من که تنبل و بی حوصلم چقدر. خوشبحال جوجوت با مامان به این خوبی. بازم اینجا سر میزنم امیدوارم خبرای خوش بهت برسه

تو تنبل نیستی .همین که تصمیم داری به رشد بچه بیشتر کمک کنی خودش خیلیه.
خوشحالم مامان های اگاهی مثل تو هست.

سلام صمیم جوننننننننن

همین که دلگرمی شکر

الان میخونمت.مارو داری. کاری بود بگو شاید تونستیم انجام بدیم.جدیییییییییییییییییییییی

آیدا یکشنبه 27 آذر 1390 ساعت 16:08 http://1002shab.blogfa.com/

کلی دعات کردم امیدوارم که نتایج آزمایش خوب باشه و پسرکت همیشه سلامت باشه.

ندا-آسمون ریسمون یکشنبه 27 آذر 1390 ساعت 16:01 http://http://caffi88.blogfa.com/

ان شالله خوب میشه.....به قول خودت تو کوهی...حتما بیا بگو نتیجه چی شد.

آتوسا یکشنبه 27 آذر 1390 ساعت 15:52

خیلییی خوب کردی که اینجا درد دل کردی . پس ما این همممممه برا چی خوبیم ؟... خوشحالم که اوضاع بهتره . یادت باشه که من و مامانم و ( پسرم ۳ماهشه! ) برات دعا کردیم .

آفرین یکشنبه 27 آذر 1390 ساعت 14:29 http://afarin55.persianblog.ir/

هر چند از نزدیک ندیدمت.هر چند با هم بیگانه ایماما امروز اینقدر نگران بودم که مخصوص تو و یونای عزیز اومدم کافی نت تا خبری از بهتر شدن حالش بشنوم.
چند ساله که وبتو خوندیم و با شادیهات شاد شدیم و از خوندن غمهات غمگین.
مطمئن باش دل همه ی ما برای تو دوست عزیز و یونای عزیزتر از جان نگرانه.
نگران نباش ان شاالله به زودی پسرت خوب میشه و میای از شیطنتاش بیرامون می نویسی

فقط برای من...چقدر بیشتر مطمئن میشم به این دوستی ها و ادم های خوب

مریم توپولی یکشنبه 27 آذر 1390 ساعت 14:27 http://man-va-to-va-ma.blogsky.com

صمیم جونم
یعنی هنوز جواب ازمایشا نیومده؟
میدونم قوی هستی ولی اینو واسه دله خودم میگم قوی باش
یونا رو از طرف خاله مریم توپولش زیاد ببوس
من عروسکم
عروسک کسی که پشت پرده است
دست های او مرا درست کرده است
من عروسکم
عروسک خدا
دوست عزیز و کوچک خدا
یک عروسک نخی که شب به شب
توی دامن خدا به خواب می رود
روی بال نازک فرشته ها سوار می شود
تا دم حیاط افتاب می رود

دلت رو پاک کن عزیزم امیدت به خدا باشه هیچی نیست
ولی هیچ وقت سعی نکن همه چی رو خودت تنها به دوش بکشی حداقل اینجا از ته ته دلت حرف بزن تا سبک بشی
مراقبه یونای گلم باش
بگو خاله خیلی دوستت داره

ممنونم مریم خوبم

ریحانه یکشنبه 27 آذر 1390 ساعت 14:19

صمیم جان اصلا خیلی از ماها مثل خودتیم ماهم همه غم و دردمون رو توی خودمون میریزیم و فوقش توی این دنیای مجازی
خیلی وقتا بوده که تو به ماها کمک کردی یادت نرفته که؟
پس دعای ما برای یونا کوچولو کمترین کاریه که از دستمون بر میاد

بزرگترین لطفت هست برای من

رضا یکشنبه 27 آذر 1390 ساعت 14:12

سلام

خشک شدم پست قبلیت رو خوندم

فقط همین

تا قبل رفتن به خدمت وقتی میگفتن خوشبحال شما مشهدی ها که 1 جا دارین دلتون گرفت برید نمیفهمیدم اما وقتی 2 ماه تبریز بودم و بعدش بیرجند فهمیدم آره،خوشبحالمونه

دو خط از بالا خوندم رفتم پایین،نمیدونم چرا دلم شکست
2 باره اومدم بالا...

حتی کافیه رو به سمت حرم از توی خونه بایستید و سلام کنید بهشون..
اره . ما خیلی در نعمتیم.
ممنون

نگاه مبهم یکشنبه 27 آذر 1390 ساعت 14:01

صمیم عزیزم سلام.

خیلی خوشحالم که دوستای خوب و زیادی داری که برای تو می تونن موجب دلگرمی باشن.

من متاسفانه دیر رسیدم ولی دعام رو هم میکنم.

نگران این کوهی هستم که از بیرون کوه باشه و از درون یک تونل داشته باشه.
مراقب خودت باش. امیدوارم خدا هیچ پدر و مادری رو با بچه امتحان نکنه. امیدوارم.

می بوسمت.

بودن تو هم برای من دلگرمی زیادی هست

آهو یکشنبه 27 آذر 1390 ساعت 13:58 http://www.lahzehayeman1.blogfa.com

خوشحالم حال یونا بهتره شرمنده کهدیر اومدم آخه ریدرم خرابه:(

نازنین یکشنبه 27 آذر 1390 ساعت 13:47

سلام صمیم عزیزم از ته قلبم دعا می کنم برای سلامتی یونای گل و تمام بچه های معصوم مریض.خدایا تو رو به بزرگیت هیچ کسی رو چشم انتظار نذار.....ما رو بی خبر نذار لطفن.بوسسسسسسسسسسسس

محبوبه یکشنبه 27 آذر 1390 ساعت 13:47

سلام صمیم عزیزم
خیلی ناراحت شدم ، مادر نیستم ولی می دونم که خیلی خیلی سخته آدم نگران دلبندش باشه. انشالله که چیزی نیست،با همه وجودم همیشه آرزو کردم و می کنم که هیچ بچه ای مریض نشه . دعا می کنم توی این ماه عزیز و به حق صاحب این ماه، همه ی نگرانیهات مثل همون کلاغه پر بزنن و از زندگی قشنگت برن بیرون. یونا رو می بوسم و منتظر خبرهای شادت هستم ، منتظرم تا دوباره تنها نگرانیت درست تربیت کردن پسرت بشه.منتظرم...

Najma یکشنبه 27 آذر 1390 ساعت 13:32

اخیییییییش
خیالم چقد راحت شد که خوبی و خوبه...
از صبح 300 بار ریفرشت کردم.

امیر یکشنبه 27 آذر 1390 ساعت 13:30

ایشالا همیشه سالم و خندون باشید.

خانومی یکشنبه 27 آذر 1390 ساعت 13:30 http://vanda59.blogfa.com

امیدوارم شادی قرین لحظه لحظه های زندگیت باشه
گاهی اوقات درددل حتی با یه غریبه معجزه می کنه

آزاده یکشنبه 27 آذر 1390 ساعت 13:30 http://apireyar.persianblog.ir

من پست قبلی رو هم الآن خوندم. عزیزم مطمئنم مطمئن مطمئن که میای و خبر سلامتیش رو برامون مینویسی. براتون دعا میکنم. خیلی زیاد.
منتظر خبر سلامتی هستم.

مامان راستین یکشنبه 27 آذر 1390 ساعت 13:06

سلام خانومی خوب هستین . ایشالا هر چه سریعتر حال گل پسرتون بهتر می شه من هم براش دعا می کنم. من چند وفتی هست با وبلاگتون آشنا شدم و شروع کردم ارشیو ها را خوندن ازم ناراحت نشین که می یای می خونی ولی نظر نمی دی . چون هنوز آرشیو تموم نشده تازه فروردین ۸۸ هستم و با شادی هات شاد می شم و از غصه هات ناراحت با خوندن خاطره برادر سفر کرده ات کلی گریه کردم چون منم مثل شما برادر سفر کرده دارم . خیلی از خاطراتت انگار تکرار منه راستی همسر گل منم اسمش علییییییی و مهندس مکانیکه و یک پسر خوشگل به اسم راستین دارم که همه دنیای منن ....... امیدوارم همیشه شاد و سرحال باشی و به نوشتن ادامه بدی.بوس

راما یکشنبه 27 آذر 1390 ساعت 13:05 http://missymemol.blogfa.com

خدا رو شکر که امروز نوشتی سر نماز خیلی یادت بودم
ما هم توی مشهد هیشکی رو ندارم صمیم جونم نه خاله نه عمو فقط خودمونیم تازه تو بستگان درجه یک خودت با شوهرت هستن
ولی ما نه

محدثه یکشنبه 27 آذر 1390 ساعت 13:03 http://entezareshirin86.blogfa.com

خدا رو شکر که حالت بهتره.یعنی شما اینقده به ما آموزشهای مجانی میدی و گاهی هم دل ما رو شاد می کنی این همدردی ما کمترین کاری بود که می تونستیم برات انجام بدیم.
یه عالمه بوس برای صمیم بانوی مهربون و پسرک نازش

نیکی یکشنبه 27 آذر 1390 ساعت 12:46

صمیم جانم، دو سه هفته ای هست اینجارو می خونم. وقتی غیبت کردی کلی نگران شدم و روزی چندبار رفرش کردم ببینم چگونه ای؟! خبر قبلی دلم رو به درد آورد و فهمیدم حق داشتم نگران شم. خوشحالم برات عزیزم و دوستت دارم. تو، یونا کوچولو و همسر رو. دور هم باشید همیشه. سلامت و شاد.

مامان سپهر یکشنبه 27 آذر 1390 ساعت 12:26 http://sepehrebikaran.blogfa.com

بازم سلام صمیم عزیز
یه نکته رو دیروز یادم رفت بگم شما از درستی سونو مطمئنید؟ کاش یه سونو دیگه هم میرفتید. چند وقت پیش یه سونوگرافی به من گفت کبدم چرب شده و من چند سونو دیگه هم رفتم جالبه هر کدوم نظری دارن یکی میگه چربه یکی میگه چرب خفیفه یکی میگه هیچیش نیست و خلاصه این داستان ادامه داره و من که روزای اول نگران بودم حالا دیگه حسابی بیخیال شدم- امیدوارم اشتباه شده باشه امیدوار باش عزیز

اتفاقا یک پاتولوژیست از اشنایان هم گفتند به من که اصلابه سونوگرافی و دقتش تکیه نکنید . بهترین راه تشخیصی نیست .

لاله یکشنبه 27 آذر 1390 ساعت 12:25 http://andia-khalili.blogfa.com/

ما هم دوستت داریم.درست میشه.منتظر خبرای خوبیم

آزاده یکشنبه 27 آذر 1390 ساعت 12:17

همیشه ی همیشه اینجا رو می خونم . اما این بار نتونستم هیچی نگم و برم . صمیم جان چقدر قشنگ دعا کردی . خوش به حال خدا که بنده هایی مثه تو داره . خوش به حال تو که این قدر خدات کنار دستت می شینه .

صمیم جان دوستت دارم . حس تمام لطافت هایی که گم کردم رو بهم میدی . یه کوچولو برام کن ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد