من و همسرم عاشقانه هم را دوست داریم.

صمیم-۲۹و اندی سن!- 12ساله ازدواج کرده-همسر و پسرکش رو میپرسته- عاشق تر از اونا کسی هست؟

من و همسرم عاشقانه هم را دوست داریم.

صمیم-۲۹و اندی سن!- 12ساله ازدواج کرده-همسر و پسرکش رو میپرسته- عاشق تر از اونا کسی هست؟

تربیت کودک 4

 

این پست   پانوشت  مهمی  دارد    

سلام  

ممنونم از  همراهی  ها و  نظرات خوب و  عالی  همتون ..   

 

 بچه ها هم با هم فرق می کنند، ممکنه یه کارهایی برای یه بچه ای جواب بده ولی بچه ی دیگه نیاز به راه تازه داشته باشه. سن بچه و روحیه اش خیلی خیلی در راه و روش آدم تاثیر گذاره.بعضی بچه ها دل رحم و  عاطفی اند..بعضی ها سفت و خشک و  نفوذ ناپذیر ..بعضی ها نرم و نوازشی و  بعضی ها  مغرور و منتظر  قدم اول از سمت شما..بعضی ها اشکشون مثل مروارید میریزه روی  گونه و بعضی ها فقط بغض  می کنند و  لب  می چینند  و دریغ از یک قطره اشک  تمنا ..    

 

این حرف ها و اداب  و تربیت ها  همه وقتی  مفید و اثر بخشه که تو اون ها رو با سرشت و  طبع و روح بچه ات هماهنگ کرده باشی ..مراقب باش ..به یک گلدون اگه زیاد آب  بدی  می پوسه و اگه اصلا آب  ندی  خشک میشه ..  

 

یاد اوری کنم دوباره  که من خودم هنوز  این ها رو کامل  شروع  نکردم در  حد گریز زدن  هست ...  چون مقدمه میخواد.. باید تا مدت ها مثلا حداقل دو سه هفته روزی دو ساعت بازی و هیاهو و شادی و  وقت گذاشتن برای بچه رو انجام بدیم..دیشب  صحنه والیبال بازی کردن این پدر و پسر وسط هال و  ذوق پسرک و تشویق های من و  اموزش   توپ گرفتن و اسپک و اینا از طرف  بابایی  خیلی  فضا رو شاداب و  زیبا کرده بود.خوشحالم با این دکتر و این اگاهی ها  اشنا شدم..و خوشحالم فهمیدم با یک وقت گذاشتن ساده و  یک توپ ارزون میشه کلی  بچه رو خوشحال و دلگرم کرد .   

 

یادمان باشد: 

 

.«وقتی که برای فرزندانمان می گذاریم هرگز هدر نمی رود.»

 

مورد بعدی اینه که من منتظر هستم نوبت تست بازی درمانی و نتیجه خیلی مهم اون بیاد و همچنین تست ارزیابی کامل کودک که اون رو هم همون روز انجام میدن و راهنمایی و توصیه لازم انجام میشه..چون اول روحیه بچه باید ارزیابی بشه و بعد مشکلات احتمالی شناسایی میشن ومن راهنمایی میشم چطور با بچه رفتار کنم حالا..تست بازی اونطوری که منشی گفتند اینجوریه که حدود بیست دقیقه من(یا همسرم) و پسرک میریم توی اتاق بازی و در رو میبندیم و دوربین هم داره ضبط میکنه وبا هم بازی می کنیم و دکتر هم نظاره گر هستند و بعد درمانگر یا همون مشاور کودک میاد داخل و من میرم بیرون و ایشون هم با بچه بازی می کنند و ارزیابی ها رو انجام میدن و رفتارها تحلیل میشه و نتیجه اش به اطلاعمون میرسه. تا جایی که من خوندم از نوع وسیله بازی کودک و تعاملش با عروسک ها ووسایل بازی به مسائل و مشکلات درونی اون پی میبرند .نوشته بود اگر بچه با خشم تیر اندازی میکنه و مسلسل رو با حرارت و هیجان به سمت شما میگیره تا مثلا بکشه شما رو خشم پنهان داره و نوع بازیش با عروسک ها هم خیلی چیزها از رابطه اش با والدین و تصور بچه از اون ها نشون میده به ما.    

 

به این تعریف دقت کنید: در بازی‌درمانی به کودک فرصت داده می‌شود تا احساسات آزاردهنده و مشکلات درون خود را از طریق "بازی" بروز داده و آنها را به نمایش بگذارد، همان‌طور که بزرگسالان با سخن گفتن مشکلات خود را بیان می‌کنند.  

 

 البته اگه کسی این تست رو انجام نده هم میشه برنامه های قبلی رو اجرا کرد ولی ارزیابی کودک و شناخت مشکلاتش خیلی بیشتر کمکمون میکنه تا بدونیم روی چی باید تاکید کینم و اول موانع رو برداریم بعد کار رو شروع کنیم. من در مورد بازی درمانی این مطلب رو هم خوندم که برام جالب بود.  

 

حالا یک نمونه جالب بگم از تغییر رفتار من و تاثیر خیلی جالبش روی پسرک...کامپیوتر روشن بود و داشت اهنگ رقص کردی مورد علاقه اقا کوچولو رو پخش میکرد..من هم داشتم برای خودم کتاب می خندم..بابایی هم داشت قران میخوند..بعد پسرک دوون دوون اومد و گفت مامانی جووووون.. کامپیتور خودش !! خاموش ..من گفتم اشکالی نداره ..حواسم هم نبودکه این یعنی بیا روشنش کن! بعد از یک دقیقه دوباره اقا دوون دوون اومد و گفت مامانی اهنگ روشن شد باز خودش خاموش شد!! دیگه کم مونده بود بترکه این کامپیوتر بدبخت از بس روشن خاموش شده بود..من هم بلندشدم و وقتی حواس پسرک به یک چیز دیگه بود کامپیوتر رو از پشت کلا خاموش کردم و نشستم به کتاب خوندن..  

 

صدای اهنگ که قطع شد ایشون متوجه شد و نشست روی صندلی جلوی مونیتور و گفت روشنش کن..با جیغ و گریه هم گفت نه مثل بچه ادم که لطفا روشن کنید برام... من هم اهمیت ندادم ..باز گریه و نمی خوام..نمی خوام ..روشنش کن..بیا ...و کولی بازی در حد فاجعه..گفتم حالا وقتشه ببینم چی یاد گرفتم!! به بابایی اشاره کردم که شما دخالت نکن اصلا..بعد عروسک های پسرک شامل قورقوری و بچه اش ..خرس کوچولوی قهوه ای و پوریا ( یک خرس بامزه چاق که پوشکش کردم!!!) رو نشوندم کنار دستم و کتاب شعر پسرک رو هم اوردم و شروع کردم اروم و ریلکس برای بچه ها!! شعر خوندن..پسرک اومد دید به به جمعمون جمعه و گریه رو بلندتر کرد ..اومد دم در اتاق و جیییییییغ در حد کر شدن من! نمیدونید چقدر اون پنج دقیقه سخت بود ولی مصمم شدم کوتاه نیام.  

 

خلاصه هی نگاش کردم وسطش و گفتم افرین پسرم..بیا اینجا..بیا پیش خرسی ..پیش قوقوری ..اون هم باز داغ دلش تازه شد و گریه بلندتر ..کم کم از در اتاق اومد وسط هال و هی نزدیک تر شد ..دید من که مهربون نگاش می کنم و انگار چیزی نشده..بعد وسط گریه گفت براشون شعر تاکسی رو بخون..کامیون رو دوست ندارند!!( خودش عاشق شعر تاکسی هست: تاکسی! ..کجا؟ ..نبش بهار ..خسته شدم از انتظار .. و از شعر کامیون خوشش نمیاد) بعد هم اومد نشست پیش عروسک هایی که من داشتم نازشون می کردم و گفت اینا برن تو اتاق ..برای من بخون!!! وگریه هم تمام..علی هم در این چند دقیقه انگار کلا نمی دید و نمی شنید .. بعد به پسرک گفت حالا مامانی رو بغل کن و بگو ببخشید ..و قضیه ختم به خیر شد ..میخوام بگم قشنگ فهمید گریه اش روی من تاثیر نداره ..نه عصبانی شدم..نه قرمز و بنفش و آبی شدم و نه غر زدم... ولی تو خودم که حرص خوردم خواهر جان دیگه... مگه میشه اون صدای دلنواز رو شنید و به روی خود نیاورد!!! مهم پرت کردن حواسش بود و حفظ ارامش .  

 

نکته: یادمون باشه تربیت در هفت سال اول تولد در دست والدین هست ..هفت سال دوم با مدرسه و مربیان اموزشی و هفت سال سوم هم با دوستان...نه اینکه بچه رو اونها تربیت می کنند و شما همش کتاب می خونید ومیرید مهمونی .. نه ! یعنی بچه بیشترین تاثیر رو از اون ها میگیره..برای همین هست که بچه از دو سالگی به بعد باید سالی یک دوست صمیمی به دوستاش اضافه بشه..دوست صمیمی ..نه هربچه ای که تو مهد یا مدرسه باهاش بازی میکنه. 

 

 

 دکتر توصیه کردند که شما و همسرتون باید با افراد جدید و خونواده های بچه دار همسن و سال بچه تون اشنا بشید ..نیمخوادشام وناهار دور هم جمع شید .. یک عصرونه ساده..مهم اینه که بچه ها در حضور پدر و مادرها و حس اینکه یک اتاق دیگه اون ها دارند با ارامش حرف می زنند و همه چیز خوب و عالی هست با هم بازی کنند..دوستیها رو به خونه بیارید تاحس امنیت در بچه بیشتر بشه. خب این هم نتیجه این بود که من گفتم ما دوست و آشنا و فامیل و کلا هیچ کس نداریم و تنها بچه همبازی بچه ما پسر عموش هست و ایشون گفتند بهونه نیار و برو براش دوست پیدا کن..حتی گفت خجالت نکش!  حسودی  نکن.حس  شکست بهت دست نده...اگه یه وقت توی زمین بازی یا جایی یک بچه خوب و نرمال و سالم دیدی بذار بشه الگوی بچه ات..برو جلو با پدر و مادرش حرف بزن..باب اشنایی رو باز کن. چه اشکالی داره اجازه بدن که فلان روزها فلان ساعت بچه تو با بچه اون ها بازی کنه..اونقدر بچه از همسن و سال هاش تاثیر می گیره که حد نداره و تلاش مامان بابای اون بچه هم نتیجه داده و شما نمی خواد زور الکی بزنی گاهی ..راحت بچه ات با یک الگوی خوب همدم میشه و اثر خوبش رو روی بچه شما هم میذاره ... جالبه ..نه؟  

 

من الان نتیجه گرفتم خودم!! که تا رفتارهای خوب بچه مون عادت نشده نذاریم با فلان بچه بی ادب و بی حر ومرز و دور از جون وحشی فلان فامیل حشر و نشر داشته باشه چون خمیرش خیلی نرمه هنوز .. .. اهمیت انتخاب مهد خوب هم اینجا خودش رو نشون میده. دیدید بچه یک وقتایی میگه مامان!!! وایییییییییییییی!! فلانی داره کار بد میکنه..داره حرف بد میزنه...داره وسیله هاش رو خراب میکنه...یعنی به این درک رسیده که بدونه اون کار خوب نیست ...  

 

 

خب حالا بریم سراغ 

 

 مبحث اضطراب درکودک.....شناسایی و برطرف کردن  

اون برای سن 2 تا  ۱۲ سال

  

 2 نوع اضطراب داریم : پنهان / آشکار  

 

اضطراب اشکار مثلا بچه از موش ..مدرسه ... تاریکی و ..میترسه..نشونش میده.می فهمیم از چی می ترسه.علایم اشکار داره .  

 

اضطراب پنهان : بچه مون شجاعه...از هیچی نمیترسه..ولی شب ادراری داره...تو خواب دندون قروچه می کنه..دل درد بدون علت داره .. ناخنش رو می جوه..انگشت تو دماغش میکنه( بطور تکراری و زیاد و بدون نیاز) و ...  

 

برنامه رفع اضطراب در کودکان 16 مرحله داره . اگر وقت ندارید و نمیتونم و سر کارم و همش مهمون دارم و اینا میخواهید بگید خب اصلا نرید سراغ این برنامه ها ..چون واقعا انجام ناقصش بدتر از انجام ندادنش هست ..بذارید بچه بزرگ شه انشالله و خودش بره پیش مشاور و ساعتی صد و پنجاه هزار تومان بده و تو اتاق نیمه تاریک با موسیقی ملایم و شیک به مدت 30 تا 40 جلسه بشینه و فقط حرف بزنه تا مشکلات و اضطراب های کودکیش ریشه یابی و حل بشه ..چون مامان باباش وقت نداشتن همون موقع کمکش کنن وهمش سر کار بودن!!!!!! (صمیم بدجنس)  

 

 

اگر بچه کوچیکه و مثلا دو سه ساله هست خب روزی 5 تا 15 دققه هم کافی هست و زود جواب میده .پس بچه رو خسته نکنید . هر بار فقط روی یک ترس کار کنید و وقتی برطرف شد برید سراغ ترس بعدی .  

 

 

جلسه اول: شناختن علایم ذهنی اضطراب  

 

( تصور کنید یک بچه از گربه می ترسه)  

 

ما هیچ وقت از بچه نمی پرسیم خودش چه حسی داره..اصلا..اشتباه محضه ..بلکه می پرسیم. مامانی خرس قهوه ای ( یا عروسک محبوش ..یک چیزی که بچه دوستش داره و می شناسدش ) وقتی از پیشی می ترسه چه فکری می کنه؟ بهتره خرس قهوه ای دم دستمون باشه در این موقع) بچه: فکر می کنه پیشی الان میاد میخورش! دنبالش می کنه و پنگول پنگولش می کنه مامان.!! مامان: خرس قهوه ای باید چکار کنه خب؟ بچه: باید بره زیر پتو قایم شه پیشی بدجنسه نخورش . باید نره توی حیاط تا پیشی از روی دیوار نپره روش!!  

 

حالا مثلا ما اینجا می فهمیم آهان!! پس بگو این بچه چرا شب موقع خواب می ترسه و سرش رو زیر پتو میکنه وگریه می کنه برای خودش ... ما اینجا فهمدیم توی ذهن بچه چی می گذره با دیدن گربه .به عبارتی علایم ذهنی این ترس رو شناختیم..  

 

 

جلسه دوم: شناخت علایم جسمی اضطراب 

 

 خب مامانی ..پسرم..عزیزم...خرس قهوه ای وقتی پیشی میبینه و می ترسه چی میشه؟ 

 بچه: دلش تند تند میزنه..عرق می کنه مامان.. موهاش سیخ میشه ... پیشی ترسناکه مامان..کثیفه مامانی ... خرسی می ترسه پیشی بخورش. 

 

 از این مرحله به بعد باید روی هر مرحله به مدت یک هفته و هر روز هم یک ساعت وقت بذاریم. 

 

 

 جلسه سوم : کنترل تنفس 

 

 تنفس صحیح رو با بچه تمرین می کنیم..دم..نگه داشتن نفس ...حالا بازدم..تنفس شکمی باید باشه نه با بالا پاین رفتن قفسه سینه ..انگار هوا وراد شکمتون میشه .در این مورد می تونید سرچ کنید و کلی چیز با عکس و تصویر پیدا می کنید .بابا همه مو ن بلدیم دیگه. سخت نگیرید . 

 

 روزی یک ساعت ..به مدت هفت روز   

 

جلسه چهارم : ریلکسیشن  

 

خب حالا عزیزم بیا روی زمین بخوابیم..ببند چشمات رو..اول تبازی  نفس  کشیدن رو بیا انجام بدیم...دو بار ..سه بار .. خب حالا بدنت رو شل کن..شل .. شل تر ..حالا فکر کن بادکنک شدی ..سبک..اروم..خب نه دیگه چشمات رو باز نکن عزیزم...خب حالا برو بالاتر ..برو ..افرین نزدیک ابرهاشدی ..حالا دست بزن..وای چقدر نرمن ابرها ..حالا به خونه مون نگاه کن..چقدر ادم ها کوچیکند از اون بالا..برو بالاتر ..چی یبینی؟ اره هواپیما..(بذارید بچه حرف بزنه بیشتر) ..با تخیلتون می تونید هر تمرینی روبه بچه بدید..  

 

فقط جون ما نگید بهش که حالا از اون بالا با مغز داری سقوط می کنی!!! حالاافتادی روی سیم خاردارها!!! حالا مردی!! حالا داریم خاکت می کنیم!!!!( دوراز جون همه)  

 

ارامش عنصر اصلی هست .از حواس پنجگانه اش کمک بگیرید . شاد و زیبا و سبک...  

 

روزی یک ساعت .. به مدت هفت روز 

 

 اگه بچه کوچیکه روزی ده پونزده دقیقه...خسته اش نکنید . 

 

 اگه بچه پسره و کوچیک هست بگید روی پنجه پا بشینه و همه عضلات بدنش رو سفت کنه.. خب مامانی ..بشین روی پنجه..اینطوری مثل من..حالا همه بدنت رو سفت کن..سفت ..سفت..مثل سنگ..آفرین... حالا همین جوری سفت به بالا نگاه کن..به سقف .. حالا خودت رو فشار بده..سفت تر .. حالا شل کن ..شل ...ول کن بدنت رو..آفرین..آخیش ..خستگیمون در رفت ..باریکلا گلم..آفرین..دوباره حالا از اول..مثلا سه تا پنج بار کافی هست 

 

 جلسه پنجم: جملات مثبت 

 

 (مثلا  بچه از شنا می ترسه) بچه باید 5 جمله مثبت رو توی این هفت روز برای خودش به این شرح تکرار کنه:  

 

دو روز اول جملات با صدای بلند  

 

دو روز بعد زیر لب و با نجوا 

  

3 روز بعد توی دلش  

 

مثلا :من شناگر خوبی هستم...من می تونم با دوستام مسابقه شنا بذارم... من عاشق آب و پریدن توی اب خنک هستم..  

 

خب برای امروز کافی هست و خسته تون نمی کنم. 

  

 

سرفصل های نوشته های بعدی رو مینویسم.تا بدونید در مورد چی میخواهیم حرف بزنیم با هم. 

 

 جلسه ششم : حل مساله  

 جلسه هفتم : نقش بازی کردن ( مدل سازی)  

 جلسه هشتم: درست کردن محیط امن ذهنی  

 جلسه 9 و 10 و 11 : مواجه سازی ذهنی بچه با ترس هاش ( در ذهنش)   

جلسه 12و 13 و 14 : مواجه سازی واقعی بچه با ترس هاش   

جلسه 15 : همراهی کسی غیر از شما با کودک و رفتن به مطب ( مثلا وقتی ترس بچه از دکتر هست)   

جلسه 16 : تنها مو اجه شدن کودک با ترس 

 

 

 مثلا من به دکتر گفتم پسرک اضطراب  جدایی داره . وقتی بیرونیم و مهمونی هستیم و سرش گرمه که هیچی ..اصلا نگاهم هم نمیکنه..ولی وقتی خونه هستیم..حتی با حضور پدرش ..من اگر حمام هم بخوام برم یا حتی ببخشید دستشویی برم پشت در گریه می کنه و میگه بیا بیرون و بی تابی میکنه..خب ایشون به من گفتند تو همین کارها رو انجام بده (با عروسک هاش ) به سرعت زیاد و توی چند روز جلسه خوب میشه و اصلا نیازی به مراحل بعدی نداره ..  

 

باورتون نمیشه که من فقط یک بار ازش پرسیدم پسرم خرس قهوه ای خوشگلت وقتی مامانش میره دستشویی گریه میکنه؟ گفت اره ..پرسیدم چرا مامانی ؟ گفت مامانش نیست ..خرسی ناراحت میشه .. خرسی نی نی هست مامانی . ولی من گریه نمی کنم مامانی جون... بعد من گفتم عزیزم به خرس قهوه ای یاد بده و بهش بگو مثل تو شجاع باشه..نترسه..بگو مامانت جایی نرفته که...بین داره باهات حرف میزنه ..ببین صداش رو می شنوی ..ببین داره برات شعر می خونه.. فرداش من رفتم همون مکان معروف !! و فقط پسرک گفت مامانی ..ببین گریه نمی کنم..ببین من بزرگ شدم   

و تا الان جز یک بار که از خواب بیدار شه بود دیگه گریه نکرد برای  نبودن من 

 

  منتظر شنیدن تجربه های خوب و  نتیجه بخشتون هستم 

بذارید کل مطالب تموم بشه  بعد شروع کنید . 

 

یادتون نره..روزی  دو ساعت کم  کمش  باید برای بچه وقت بذاریم..وقت جور  کنید ..فکر  کنید جلسه مهم اداری پش اومده..فکر  کنید  همین الان زنگ زدند مهمون هاتوی راه هستند..فکر  کنید هیچی  در  دنیا واجب  تر  از این دو ساعت روزانه نیست ...  

 

 

مادر نامی از  نام های  خداست که هر  روز از بین لب های نازک و کوچک  بچه ها شنیده می شود. 

 

یادمان باشد ما کم مسولیت نداریم. 

 

 

بعدا نوشت:  

بچه ها ..من در  اون حد نیستم که از  من سوالات تخصصی  می کنید ..خودم جواب  دارم برای خیلی از سوالات شما ولی  ترجیح میدم اینجوری  پاسخ  ندم چون توی  ذهنم یک قالبی دارم برای  این حرف هام که طبق اون پیش فرض ها  جواب  ها میاد توی ذهنم  و  ممکنه  کامل  نظرم رو نرسونه یا اصلا پیش فرض هامون یکی  نباشه با هم ... 

 

... به یک مشاور بیشتر از من اعتماد کنید . بحث  تربیت بچه است 

   

 

از لطف همگی  ممنونم. 

تا چند روز  اینده کامل تر  میشه این مطالب.

 

 

 

 

این حرف ها و اداب  و تربیت ها  همه وقتی  مفید و اثر بخشه که تو اون ها رو با سرشت و  طبع و روح بچه ات هماهنگ کرده باشی ..مراقب باش ..به یک گلدون اگه زیاد آب  بدی  می پوسه و اگه اصلا آب  ندی  خشک میشه .. 

 

نظرات 55 + ارسال نظر
انیس چهارشنبه 29 شهریور 1391 ساعت 03:02

چرا این مطالبو دیگه بروز نمیکنی صمیم جون
خیلی مشتاقم ادامه ش رو بدونم

آذر شنبه 26 آذر 1390 ساعت 09:00

سلام. چرا اینقدر دیر به دیر میای خانم گل؟؟!:(

سارا پنج‌شنبه 24 آذر 1390 ساعت 14:46 http://behtarinhesedonya.persianblog.ir

سلام صمیم خانم
من با وبلاگ شما از طریق ملودی جون آشنا شدم و واقعا خیلی خوشحالم اینجا را پیدا کردم خیلی خیلی بخاطر مطالب مفیدتان ممنونم امیدوارم بتونم خیلی چیزها ازتون یاد بگیرم

سمانه مترجمه تهرون سه‌شنبه 22 آذر 1390 ساعت 17:37 http://angizehzendegi.blogfa.com/

سلام عزیزم .اره قبول دارم رفاه مالی رو کیفیت زندگی موثره.صمیم ضمن اینکه به من سر میزنی !! خاهشا از زندگیت پست بزار ، دوسش دارم ، البته هرجور مایلید استاد. امیدوارم بزودی لباس رسیدن به کل آرزوهاتو تنت کنی

soomi سه‌شنبه 22 آذر 1390 ساعت 17:28

سلام دوست خوبم
میشه به من بگید پیش کدوم دکتر می روید.شماره و ادرسش را به من هم می دید لطفا.
اد نوشته هاتون خیلی استفاده می کنم مرسی خیلی زیاد

دکتر پیمان هاشیمان
فوق تخصص روانپزشکی کودک و نوجوان

ادرس : روبروی پلی کلینیک سجاد که مال ارتشه ( خیابان ابن سینا چهار راه دکترا)

مونا سه‌شنبه 22 آذر 1390 ساعت 01:24

صمیم عزیز متشکرم که وقت میگذاری برای به اشتراک گذاشتن این اطلاعات ارزشمند ، امیدوارم چندین برابر زحمتی که میکشی انرژی مثبت بهت منتقل بشه.

lady stitch دوشنبه 21 آذر 1390 ساعت 14:30

عاشقتم صمیـــــــــــــــــــــــــــــــم :*

بوس

یادت باشه من هیچ وقت برای اون جمله کسی رو لینک نمی کنم
اول عاشق نوشته های طرف و شخصیتش می شم بعد میاد اینجا

آتوسا دوشنبه 21 آذر 1390 ساعت 14:22

یه دوستی پرسیده : صمیم تو شادی ؟ ... خوب این یه سوالیه که همه یه وقتایی از خودشون می پرسن .. آیا این اون زندگی بود که می خواستم ؟ یعنی همه اون چیزایی که دارم جوونیمو صرفش می کنم ؛ ارزششو داره ؟ من کجای زندگی خودم ایستادم ؟ ...خوب این به چن تا چیز بستگی داره ؛ خونواده و محیطی که توش دنیا اومدی ( که دست ما نیس ) و دوم : ما چه تاثیری رو اطرافیان و محیط داریم ؟ ( که دست خودمون هست ! ) در یه زندگی با سطح اقتصادی متوسط ؛ اگه بدونیم از خودمون چی می خوایم و به کجا می خوایم برسیم ؛ حتما میشه به رضایت خاطر و آرامش قلبی هم رسید که به دنبال خودش شادی هم می یاره . زندگی مهم تر و با ارزش تر از اونه که فقط صرف جستجوی شادی بشه . بهتره صرف این بشه که کار « درست » در « همین لحظه » چیه ؟ اون وقت هر مقطعی از زندگی « تقریبا » سر جای درست خودش میره !


سمانه مترجم تهران یکشنبه 20 آذر 1390 ساعت 18:00

سلام صمیممممممم جون ِ خودم . صمیم بابا از آوا تون بگو ، از شیطنتهای یونا ، از یه چیز جدید تو رابطه عاشقانت با همسرت، از چیزایی بگو که دلت براشون تنگ شده ، از روزایی که دلت تنگ شده

صمیم تو شادی؟ این زندگی زندگی ِ دلخواهت بود ؟ راضی هستی؟ تو خانواده من خیلی وقته همه برا هم مردن...
ممنون از نوشته ها و زحماتت برای تربیت بچه ها هم...

صمیم تو شادی ؟

گاهی اره..گاهی هم نه..
مثل همه ی ادم ها ..

گاهی زندگی دلخواهم هست .گاهی می بینم یک جاهاییش رو باید زودتر یک کاریش بکنم تا اونی بشه که دلم میخواد ...
هنوز کامل اونی نیست که توی تصورم دارم ..بیشتر بعد رفاهیش منظورمه و خب این مساله روی بعضی ابعاد دیگه مطمئنا تاثیر می ذاره ..

سها یکشنبه 20 آذر 1390 ساعت 17:03

من خودم مادر نیستم اصلا ازدواجم نکردم ..ولی اگه خیلی اینارو مادر منم تو تربیتم به کار میگرفت شاید امروز شخصیت خیلی بهتری داشتم ...تا اونجایی هم که یادم میاد دوروبرم هیچ کس تلاشی برای تربیت فرزندش نداره ....اون وقت همین که بچه بزرگ میشه میگن این چرا اینطوریه ؟؟؟نمیگن چرا ما خوب تربیتش نکردیم

خوشحالم تو هم مثل من فکر می کنی ماها هم میتونستیم بهتر از این باشیم که هستیم..
بعضی ها همچین فکر می کنند الان ته همه چیزن..وقتی می گی می شد بهتر هم بود به آدم اخم میکنن

lady stitch یکشنبه 20 آذر 1390 ساعت 16:53 http://ladystitch.blogsky.com

این چیزا که مینویسی این مدته رو به ترتیب پرینت گرفتم برای آینده :)) ممنون ازت

ارادتمندیم همیشه بانو جان

نارگل یکشنبه 20 آذر 1390 ساعت 16:01

اول سلام دوم واییییییییییییی عجب ارشیوی منو تا نصفه های شب بیدار نگه میداشت سوم باید بگم شدم مشتری پروپا قرص ه وبت چهارم باید بگم واقعااااااا دستمریزاد بابا خیلی عالی مینویسی پنجم بگم خسته نباشی که اینقدر بی منت تجربه هاتو در اختیار میذاری ششم میبوسمتتتتتتت

مامان ستایش یکشنبه 20 آذر 1390 ساعت 14:09 http://mamanleila.blogfa.com

سلام . مطالبتون خیلی عالی و آموزنده است . من خیلی استفاده می کنم. یه سوال دارم. اگر گاهی پدر و مادر به دلیل کار اشتباه کودک اونو دعوا کنند آیا در بزرگسالی عصبی میشه? زمانی که دخترم کار اشتباهی می کنه و پدرش اونو دعوا می کنه. مادر من میگه بچه بزرگ شد عصبی میشه گوشه گیر میشه و از این دست دخالتها . نظر تو چیه . میشه منو راهنمایی کنی

دعوا داریم تا دعوا...
تنبیه گاهی یک اخم کوچیکه و برای بچه کافیه..گاهی روی خودمون رو اون طرف کردنه که بفهمه ناراحت شدیم از چیزی ...گاهی محروم شدن بچه از یک بازی یا مهمونی هست ..بچه هیچ وقت نباید در هیچ شرایطی از عشق ما محروم بشه ...
بچه کار بد انجام میده ولی بد نیست ..این رو باید بفهمه که بدون قید و شرط و همیشه دوستش داریم ..ولی اون کار بد رو دوست نداریم ..

دعوا در حد خودش بدون داد زدن و توهین و فریاد و خدای نکرده تنبیه بدنی ...
گاهی لازمه به نظر من ....

مامان طاها یکشنبه 20 آذر 1390 ساعت 08:36 http://taha138705.persianblog.ir/

سلام .خوبی؟مرسی عزیزم..از وقتی یادمه شاید چند ساله وبلاگت رو میخونم گاهی هم برات کامنت میذارم..اگه کم بوده چون تو محیط اداره هستم..
اما به هر حال خیلی ممنون از این پستهای خیلی خوبت..همشو کپی کردم تو یه فابل که سر فرصت جداگانه بخونم...بینهایت ممنون..اگه تونستی و بهم سر زدی خوشحالم میکنی..
مرسی گل پسرت رو ببوس

آرزو شنبه 19 آذر 1390 ساعت 17:59

صمیم نازنین
سلام خسته نباشید . خوشا به حال شوهرتان و یونای کوچک و دوست داشتنی با داشتن چنین بانوی توانایی.
به دلیل مشکل اینترنت در شهرمان تا الان خبری از شما نداشتم و دلم برای نوشته هایتان و لحن با محبتتان پر میزد شاید باورتان نشود ولی بین نماز مغرب و عشا متوجه رفع مشکل شدم و تمام پستتان را خواندم . میدانید که بچه ی کوچک ندارم ولی نمیدانم چرا دوست دارم همه را تا انتها بخوانم . عاشق نوشته هایتان هستم هرچه که باشد از دور صورت نازتان را می بوسم

ممنونم از این همه محبت و انرژی که به من دادی ارزوی عزیز

علیرضا شنبه 19 آذر 1390 ساعت 16:48

صمیم خانم سلام.

امیدوارم زندگیتون همیشه زیر سایه مهربونترین و ماهر ترین مادر(خدا)به همین خوبی و خوشی ادامه پیدا کنه.

راستش من یه مدتیه یه چیزی میخواستم بپرسم نمیدونستم چطوری مطرحش کنم.

تو ف ی س ب و ک یه صفحه ای هست(آخر کامنتم آدرسشو میذارم براتون) که هر چی عکس تا حالا گذاشتین تو وبلاگتون اونجا گذاشته شده...نوشته های این وبلاگم کپی میشه اونجا.البته نه همش، ولی بیشترش کپی میشه(مثلا این تربیت بچه گذاشته نشده)...کلی هم طرفدار و البته مخالف داره.من اتفاقی پیداش کردم.اسماتونم نوشته شده ولی اسم شما رو صمیم ننوشتن.یه اسم دیگه اس.یه اسمی که قشنگه ولی زیاد متداول نیست.
من نمیدونم این اکانت رو خودشما باز کردین یا یکی دیگه.راستش با توجه به اینکه خیلی پر طرفداره، فکر کردم اکانت مال خودتونه ولی مثلا نمیخوایین خواننده های اینجا چیزی دربارش بدونن.برای همین اینجا حرفی دربارش نزدین.از طرفی لحن بعضی از نوشته هاش اصلا شبیه لحن و طرز حرف زدن شما نیست.
خلاصه با خودم درگیر بودم که چطوری ازتون بپرسم.اگه نمیخوایین خواننده های وبلاگتون دربارش بدونن این کامنت منو تایید نکنین، منم دیگه حرفی دربارش نمیزنم.ولی اگه مال خودتونه و اشکالی نداره که بقیه هم بدونن لطفا همینجا اعلام کنین.و البته اگه مال شما نیست خودتون هم اطلاع داشته باشین که همچین موردی هست.

من در اولین

از نوشته های این وبلاگ اصلا در فیس بوک استفاده نکردم.
یک اکانت کاملا شخصی وخصوصی با دوستان کاملا محدود دارم در ف.ب.
من ماهی یک بار هم اون طرف ها پیدام نمیشه معمولا.

به اسم من که نیست ..دخل و تصرف هم که داره..خب نوش جون جناب دزد ادبی!!!
مملکته داریم؟ روز روشن... واقعا که!!
ممنون از توجهتون به این نکته
راستی اسمش رو هم میشه بدونم ؟

آهوو شنبه 19 آذر 1390 ساعت 14:01

راستی صمیم جون یه کتاب قبلا معرفی کرذه بودی که میگفتی واسه اینکه بچه جیشش رو بگه توضیحات خوبی داره...
میشه دوباره اسمشو بگی..؟

همین کتابی که معرفی کردم
چگونه با کودکم رفتار کنم/ دکتر گاربر
زیر نظر دکتر سهامی

روشنک مامان سام شنبه 19 آذر 1390 ساعت 12:03 http://samenayati.blogfa.com

سلام
من تازه با وبتون اشنا شدم
چقدر مطالبت اموزنده ای گذاشتید ممنون ازتون خدا خیرتون بده
می شه لطفا ادرس اون مرکزو که بازی با بچه و ... رو داره بدید پسر من 2 سال و 7 ماهشه خیلی دوست دارم بیشتر با شخصیتش اشنا بشم
ممنون از وبلاگ پر بارت

نرگس شنبه 19 آذر 1390 ساعت 11:27

سلام صمیم خانوم،

من 2 سالی میشه که وبلاگ شما رو میخونم و خیلی خیلی نوشته هاتون رو دوست دارم.مطالب آموزنده اخیر هم خیلی خیلی عالی هستند.مرسی.
یه سوالی داشتم . من یک پسر 10 ماهه دارم. اوایل خواب شبش خیلی خوب بود اما الان در طول شب چندین بار بیدار میشه و همش منو میخواد .همیشه هم شیر نمیخواد اما من باید باشم یعنی اگر شوهرم بره پیشش قبولش نداره و جیغ میکشه . میخواستم بپرسم شما این مورد رو در مورد پسرتون داشتین یا کلا چی کار میشه کرد که بچه تا صبح بخوابه.
بازم ممنون .

[ بدون نام ] شنبه 19 آذر 1390 ساعت 10:42

بابا توروخدا از بحٍ بچه مچه بیا بیرون اونایی که بچه ندارن چیکار کنن؟؟یه ذره از شیطنتای یونا بنویس

بهار شنبه 19 آذر 1390 ساعت 09:56

صمیم جون سلام
مرسی که این اطلاعات خوب رو در اختیار ما قرار میدی.من همشو کپی میکنم برای روز مبادا.چون فعلا نی نی ندارم. یکم هم از نی نی ناز صبا جون و سئتی های خاله جونش برامون بگو.بوووووووووووس

هدهد جمعه 18 آذر 1390 ساعت 20:36

صمیم جان نمیخوام ارزش بقیه مامانارو زیر سوال ببرم همه مامانا خوبن و گل!اما واقعن مامانی مثه شماکه انقد به فکر باشه کم دیدم!ایشالا سایه ات همیشه بالاسر پسرت باشه و قدرتو بدونه کوچولو

مریم مامان سهیل جمعه 18 آذر 1390 ساعت 18:34

صمیم جون دستت درد نکنه .منم یه مادرم که همیشه دغدغه دارم در مورد بچم و همیشه خودمو سرزنش میکنم که در حد انتظارم خوب نبودم .ممنون به خاطر زحمتی که میکشی.

سرزنش هیچ وقت...
پیش به سوی تغییر ...
همه مون...

صبا و پرهام پنج‌شنبه 17 آذر 1390 ساعت 18:29 http://anymoanyma.blogsky.com

سلام

صمیم جان در این شکی نیست که مطالبت فوق العاده است و مخصوصا اینکه از منابع مختلف مکتوب و غیر مکتوب تهیه شده. ولی خداییش خیلی طولانی اند و برای من که مجبورم سریع بیام و برم خیلی سخته که دل بکنم از نوشته هات. ولی کاشکی می شد کوتاهتر بنویسی ولی تعداد مطالب بیشتر بشن

مرسی

صبا

میترا پنج‌شنبه 17 آذر 1390 ساعت 01:26

ممنون از راهنمایی ات

ملیکا چهارشنبه 16 آذر 1390 ساعت 18:34

سلام صمیم جان
کار شما و اینننننننننننننهمه وقتی که واسه تایپ مطالب میگذارید شایسته تقدیر و تحسین فراوان است.
اگر امکان داره این مطالب رو واسم ایمیل کنید خیلی سپاسگزار میشم امیدوارم درخواست نابجایی نباشه. راستش میخام پرینت بگیرم تا همیشه دم دست باشه واسه مطالعه.
با آرزوی سلامتی و شادمانی.

مرسی از لطفت
در مواقع مشابه من خودم این مطالب رو در یک صفحه کپی پیست می کنم و بعد ازش پرینت می گیرم.
باز هم در خدمت هستم اگر امکانش رو ندارید .

نازنین چهارشنبه 16 آذر 1390 ساعت 16:35 http://www.nicegirl-77.blogfa.com

سلام صمیم جون

من از آرشیوت یه چیزایی خوندم .واقعا از شیوه زندگیت خوشم میاد از اینکه به همه چی اهمیت می دی
راستی من خیلی دوس دارم زبانم عالی شه کلاس هم رفتم ولی موثر نبود میشه راهنماییم کنی

کلاس موثر نبود؟
متوجه نشدم مشکل کلاس بود یا پیگیری حضور موثر در کلاس؟
سطح شما چی بود موقع کلاس رفتن؟

شمسی خانوم چهارشنبه 16 آذر 1390 ساعت 12:22

وااااااااای نه نه چقد بچه داری سخته من که میخوام ۷تا بچه داشته باشم که نوه هام یه عالمه خاله و دایی داشته باشن کی میرسم اینکارارو کنم (شکلک >مادر بعد از اینه افسرده)

مهره سه‌شنبه 15 آذر 1390 ساعت 21:05 http://pichomohre.blogfa.com

امروز داشتم سرچ میکردم یه چیزی دیدم که توجهم جلب شد...من خودم با روش تربیتی که شما نوشتید موافق ترم و اصلا دوست ندارم که بچه هر چی خواست بدون هیچ کار خوبی در اختیارش قرار بگیره ولی الان توی سرچ این پاراگراف توجهمو جلب کرد


"تا سن 7 سالگی کودک امیر است و هرچه می گوید باید انجام شود اگر کاری را نمی خواهیم انجام دهیم باید فضایی درست کنیم که اصلا کودک درخواست نکند. در این سنین تنبیه فرزند جایگزین کردن است. در این سنین باید هم بازی بچه بشویم. تا 7 سال حرفها توصیفی است مثلاً "کمک کردن کار خوبی است" و نه بصورت مستقیم."

نظر شما چیه؟!

با این بخش (( هرچه می گوید باید انجام شود اگر کاری را نمی خواهیم انجام دهیم باید فضایی درست کنیم که اصلا کودک درخواست نکند.)) خیلی موافق نیستم من.
میشه بچه تلویزیون نبینه؟..تبلیغ پفک نمکی و پنیر پیتزا و نوشابه نبینه؟ همیشه فضا دست ما نیست همه اش ..باید مشخص شه حدود اختیارات و ازادی های بچه چقدره ..اونطوری اگر مهمونی هم رفت که فضا مناسب اموخته هاش نبود یاد ادابی که بهش یاد دادیم می افته و کنترل بچه راحت تر خواهد بود ..

۷ سال اوال دوران طلایی تربیته ..اگر از دست بره دیگه با هیچ چیز کامل جبران نمیشه..من می ترسم برداشت ها از حدیث پیامبر درست نباشه و منظور ایشون چیزهای دیگه ای باشه ..نمی دونم. به همین سادگی .

الهام سه‌شنبه 15 آذر 1390 ساعت 18:26

سلام
عالی بود مرسی خیلی استفاده کردم لطفا مطلب این قسمت(تربیت کودک) را ادامه بده به خواهرم هم توصیه کردم واسه دخترش بیاد بخونه بازم تشکر خیلی ماهی

ashna سه‌شنبه 15 آذر 1390 ساعت 16:43

صمیم خانم میشه زحمت بکشی درباره این دومورد هم بنویسی:
1.آیا باید وسایل خونه رو از جلوی بچه ای که کنجکاو هست هی میخواد همه چیز رو انگولک کنه برداشت یا نه بهش یاد داد که بهشون دست نزنه؟اصلا از چند سالگی باید قاطع به بچه گفت آقاجان نمیشه به این وسیله دست بزنی؟
2.وقتی مهمون میاد بچه دوست داره هی بیاد وسط و همه توجه ها رو به خودش جلب کنه باید چیکار کرد اجازه داد بچه همه وقت ما و مهمون رو بگیره و بشینه به حرفهامون گوش بده؟یا بفرستیمش تو اتاقش تنها بمونه؟؟ مرسی برای جوابت

جلسه اول فکر کنم بود که نوشتم دکتر گفتند : هر چی خونه خلوت تر ..تربیت راحت تر ...
میشه یک بار اون بخش رو چک کنی؟ .مفصل توضیح دادم...فکر کنم تربیت کود بخش ۱ بود

در این مورد نظر ندارم ولی با برنامه هایی که از قبل تر ها روی بچه پیاده کردیم و قانون (آداب) مهونی رفتن و مهمونی دادن رو بهش یاد دایم فکر کنم مساله حل بشه خودش ..

مامان نیکان سه‌شنبه 15 آذر 1390 ساعت 08:41

صمیم جون خیلی دوستت دارم

مهره سه‌شنبه 15 آذر 1390 ساعت 00:38 http://pichomohre.blogfa.com

سلام عزیزم....راستش آدرس اینجا رو یه دوستی به من داد!
ما 14 ماهه که هم خونه هستیم و حالا حالا حداقل تا 3 ساله دیگه بچه نمیخوایم ولی خب مثل همه ی مامان و باباها یه سری استرس ها داریم....اینکه چه کارهایی باید بکنیم و چه جوری باید رفتار کنیم...
اون دوست اینجا رو بهم معرفی کرد و خوشحالم که اول بحثه و من اینجا رو پیدا کردم...تربیت کودک 1 تا 4 رو اول خودم خوندم و بعد هم برای پیچ خوندم.... بی نهایت ازت ممنونم به خاطر اطلاعاتت و اینکه اینقدر با حوصله مینویسی....

امیدوارم یونا زیر سایه ی شما و بابایش یه دنیا بچگی کنه و همیشه خنده هاش از ته ته دلش باشه....

امی سه‌شنبه 15 آذر 1390 ساعت 00:01 http://weineurope.blogsky.com

صمیم عزیزم فقط اومدم بگم شخصاً خیلی ازت تشکر می کنم بابت اینهمه وقتی که برای در اختیار گذاشتن دانسته هات با دیگران می ذاری، آرشیو آذر نودت رو یادم می مونه تا هروقت بچه دار شدم برگردم و این مطالب ارزشمندت رو بخونم.
عزیزم دلسرد نشو بابت حرف های بعضی ها، نمی دونم هدفشون از این کارا و این انرژی های منفی که می فرستن چیه اما این رو بدون که:
قدر زر زرگر شناسد قدر گوهر گوهری ...
خوشحالم که وبلاگت اینقدر پرباره و من افتخار دوستی با تو رو دارم بله دوستان من گلچین شده هستن :)

یاس بانو دوشنبه 14 آذر 1390 ساعت 21:28

عزیزم دلمون واسه نوشته های صمیمیت تنگیده

فروغ دوشنبه 14 آذر 1390 ساعت 19:59 http://frooq.mihanblog.com

دستت درد نکنه دختر گل
چقدر خوبه که همه مادرا مثل تو برای روحیات و تربیت بچه شون ارزش قایل باشن و وقت بذارن.
ممنون که اطلاعاتی که بدست آوردی رو در اختیار بقیه میذاری.

آریا دوشنبه 14 آذر 1390 ساعت 11:19 http://www.chocolateboss.mihanblog.com

سلام
وبلاگ بسیار زیبا و آموزنده ای دارید من و همسرم هم ۷ سال می شود ازدواج کرده ایم ولی بچه نداریم در عاشق هم بودن هم مانند شما و همسرتان هستیم مطالب شما هم انشااله در آینده به کارمان می آید
شما دعوتید به حضور در وبلاگ بنده متظر حضور سبز و نظر گرم شما هستم ممنون.

آهوو دوشنبه 14 آذر 1390 ساعت 03:01

وااااای صمیم جون راست میگی؟! واقعا ترسش از نبودن مامانش ریخت؟ فقط با یه دفعه گفتن اینکه به خرست بگو نترسه! حالا یونا بالافاصله خودش گفته من گریه نمیکنم و شما هم گفتی به خرسی هم یاد بده مثل تو نترسه...حالا اگه بچه نگه که من نمیترسم و با فشاری کنه که نه خرسی بازم میترسه چی؟
در مورد بی اهمیت بودن به گریه بچه تو نزدیکانم اثر مثبتش و زیاد دیدم ولی اون ترسه..برام جالب بود..!
خیلی دلم میخواست بسر ۵ ماهم الان دو ساله میبود تا این راه ها رو روش بیاده میکردم و اگه مشکلی بیش میومد یا سوالی..مطرحش میکردم اخه همه بچه ها مثل هم نیستن و بعضی ها ممکنه بد قلقی کنن..!
ولی همکاری بابا ها هم خیلی تاثیر داره.اینکه خونسرد باشن و گریه رو تحمل کنن و بعد هم از بچه بخوان که از مامانی معذرت بخواد..به همسرت به خاطر این همکاریه خوب تبریک میگم
وااای صمیم جون باز هم ازت تشکر میکنم که دانسته هات و تجربیاتت رو در اختیار دیگران میذاری....
راستی از سوال و جوابی که بین شما و خانم بهار اتفاق افتاد چیز جدیدیاد گرفتم ... بازم میام ممنون بای

مریم و علی یکشنبه 13 آذر 1390 ساعت 21:52

صمیم جونم واقعا ممنون از وقتو حوصله ای که برامون میزاری.ماکه نی نی نداریم عوضش برا دوستم بیرینت کرفتم تا برا خودمم نکه دارم.یونا و خودتو میبوسم

سمیه مامان احسان یکشنبه 13 آذر 1390 ساعت 14:44

پسرک رو می‌خوابونم و با ذوق و شوق میام سر کامپیوتر که حالا وقت کاره.بعد کانکت که می‌شم می‌گم بذار یه دقه برم ببینم صمیم چیزی ننوشته، و اگه اینبار هم صمیم یکی از اون مطلبای با باحالشو نوشته باشه بازم کار یادم می ره و می‌رم تو بحر نوشته‌هاش. خیلی خوبی صمیم جان.

ملودی یکشنبه 13 آذر 1390 ساعت 13:52 http://melody-writes.persianblog.ir/

صمیم جون اول یه بووووس و بغل گنده . من که رسما دیییوونه ی این نوشته هات شدم . از بازی درمانی بگیر تا پیدا کردن همبازی مناسب و شناخت اضطراب و کم کردنش و ریلکسیشن و تنفس جملات مثبت . نمیدونی چقدر چیزا یاد میگرم صمیم و نمیدونی چقدر ممنونتم. هزاراااان بوس برای خودت و یونا و سلام مخصوص برای علی آقا

فرناز ( مامان دینا ) یکشنبه 13 آذر 1390 ساعت 11:19 http://hilga.blogfa.com

من که این چند روز خیلی دعات کردم صمیم جونم . خیلی مطالب خوبی رو گفتی و منم صبر و تحملم خیلی بیشتر شده . بیشتر با دینا بازی میکنم در نقش سوپری خاله مربی یا چیزای دیگه . اونم خیلی آرومتر و صبور تر شده . خدا رو شکر ترسی من توش نمیبینم . یک وقتایی میترسه تنهایی بره تو اتاق و اصرار داره با هم بریم . از من راحت جدا میشه و وابستگیش کمه . حالا رو این قضیه هم کار میکنم. در موقع عصبانیت بچه ها چیکار کنیم . عکس العمل چی میتونه بشه . بذاریم خشم خودشون رو خالی کنن یا جلوشون رو بگیریم . یک وقتایی که با دینا مخالفت میکنم عصبی میشه و موهاشو میکنه که حرف خودشو به کرسی بشونه . اما من مقاومت میکنم در مقابلش و نمیذارم

محدثه یکشنبه 13 آذر 1390 ساعت 08:58 http://entezareshirin86.blogfa.com

ما چه جوری باید ازت تشکر کنیم صمیم جان! که اینقده بی منت تجربه هاتو در اختیار ما قرار میدی.
راستی اون قسمت بازی درمانی رو که گفتین یه لحظه فکر کردم من و دخترم بخوایم توی یه اتاق با هم بازی کنیم فکر کنم من بخوابم و دخترم با عروسکاش بازی کنه.( چرا اینجا یه آیکون نداره که حداقل به حال خودم تاسف بخورم و احساس شرمندگی کنم؟)

محدثه یکشنبه 13 آذر 1390 ساعت 08:55 http://entezareshirin86.blogfa.com

ما چه جوری باید ازت تشکر کنیم صمیم جان! که اینقده بی منت تجربه هاتو در اختیار ما قرار میدی.
راستی اون قسمت بازی درمانی رو که گفتین یه لحظه فکر کردم من و دخترم بخوایم توی یه اتاق با هم بازی کنیم فکر کنم من بخوابم و دخترم با عروسکاش بازی کنه.( چرا اینجا یه آیکون نداره که حداقل به حال خودم تاسف بخورم و احساس شرمندگی کنم؟)

پری یکشنبه 13 آذر 1390 ساعت 07:51

سلام عزیزم میخواستم بپرسم این دکتری که یونا جون و میبرید پیشش متخصص چی هست؟

فوق تخصص روانپزشکی کودکان و نوجوانان

آنیتا یکشنبه 13 آذر 1390 ساعت 02:16

عزیزم م م م م م
مرسی خیلی خیلی ممنونتم صمیم خوشگلم کلی لذت بردم دستت طلا
ی دنیا مدیونیم بابت این همه وقتت که میدونم وقتت خیلی پره. میبوسمت مهربون

سلام صمیم جان. خوبی؟ خانومی من با تاخیرپستاتو میخونم ولی با اینکه بصورت خوابیده هستم یه سوال داشتم : درمورد قوانینی که باید برای بچه بزاریم چندروزپیش برای خودم تو عالم هپروت داشتم دخترمونو تصورمیکردم که این سوال پیش اومد برام.
میشه اینباربپرسی ببینی مثلا بچه با پدرش رفته بیرون و موردی پیش اومده که هنوزقانونی نذاشتیم براش بعد دچاراختلاف شدن و حالا شکایت پدر رو به مادرمیکنه یا از رفتارمادر درخونه به پدرشکایت میکنه. باید چیکارکنیم؟ توضیح بخوایم ازطرف مقابل؟ حق رو به طرف مقابل بدیم و بگیم صلاحتو میدونه؟ چه کاری درسته؟ ممنون
راستی این شبا التماس دعا

ببین اینطوری نیست که من برم و فرصت داشته باشه ازش فقط سوال بپرسم..روش کار برگزاری کلاس هست .یعنی تو اول گوش می کنی اون چی گفته طبق تجربه پاسخ ۹۰ درصد سوالات ماها تو یاون مباحث مطرح میشه

من اگر بودم برای چیزی که قانون نذاشتم هنوز به بچه سخت نمی گرفتم...

من اگر بودم همیشه طرف بابا رو می گرفتم ولی با انصاف و زیر پوستی

من اگر بودم با بابای بچه از قبل هماهنگ میکردم که تا چه حد میشه ازادی داد و بعد دوتاییمون اونجا محکم و یمسن حرف میزدیم..


قربونت عزیزم.

سمیرا شنبه 12 آذر 1390 ساعت 19:43

واقعا عاشقتم.عاشق شخصیتت .مادر بودنت.همسر بودنت.امیدوارم همه ی مادرای دنیا اینو بدونن مادری فقط بچه به دنیا آوردن نیست.
ایشااله تو روزای طلایی زندگی پسرکتون به خودتون افتخار کنین واسه وقت گذاشتن و تربیت یه همچین آقایی.
دارم از حالا ازت یاد میگیرم.
شاد و پایینده باشید.

ماهنوش شنبه 12 آذر 1390 ساعت 17:16 http://bottom-of-my-heart.persianblog.ir/

مطالبت خیلی عالی و خوبه .. اما متاسفانه به کار من نمیاد چون نه شوهر دارم نه بچه اما اینکه با گریه بچه مقابله کردی خیلی عالی بود خوشبجال یونا که مامی گلش انقدر بطور علمی وقت میذاره براش و اهمیت میده واقعا جای تبریک داره عزیزم .. ان شالله در آینده به این پستها ارجاع میشویم ؛)

نور شنبه 12 آذر 1390 ساعت 16:57

ای الهی که خدا قوت به جونتون بده :***

دنیای آرام شنبه 12 آذر 1390 ساعت 16:11

سلام صمیم عزیز
ممنون بابت مطالب مفیدی که مینویسی
این قضیه که دکتر میگه باید دوستان جدید آشنا بشید رو من تجربه کردم. ما هم اصلا غیر از چند تا خانواده با خانواده دیگه ای در ارتباط نیستیم و کلا توی همین ارتباط هم دخترم با 3 تا بچه آشناست اما من چند تا بچه را میشناسم که تقریبا همسن دخترم هستند چون هم خودشون خواهر برادر دیگه دارن و هم خیلی اهل رفت و آمد هستند با خانواده های بچه دار، بچه اونها هم خیلی توی این مسائل جلوتر از دختر من هستند. خوب میتونن از حقشون دفاع کنن . خیلی بهتر حرف میزنن و ارتباط بهتری برقرار میکنن. حتی از نظر جست و خیز هم خیلی بهتر هستند و به قولی زیادخجالتی نیستند. وقتی دختر من با اونها برخورد میکنه اولش فقط نگاه میکنه یه چیزی حدود 10 دقیقه یا بیشتر طول میکشه تا قاطی جمع اونها میشه و با اونها بر میخوره . به نظر من هم ارتباط خیلی تاثیر داره.

میترا شنبه 12 آذر 1390 ساعت 16:06 http://kimiya-farhid.persianblog.ir

سلام عزیزم. ممنون به خاطر اطلاعاتی که در اختیار دیگران قرار میدی. من مشهد زندگی می کنم و اگر بخوام این جلاسات رو برم باید دنبال چه چیزی بگردم؟ منظورم اینه که دنبال دکتر باشم یا روان شناس یا چیز دیگه ای؟ جچوری پیدا کنم این مراکز رو؟

من خودم فوق تخصصی روانپزشکی کودک و نوجوان رو انتخاب کردم..بسته به مشکل یا اولویت های شما داره

بیمارستان دکتر شیخ پنجشنبه ها همین مطالبی که تو مطب دکتر جلسه ای ۳۶ هزار تومن هست رو با ۴۸۰۰ تومن برگزار می کنه که البته خود دکتر هاشمیان برای شرکت بیشتر والدین در این جلسات این کار رو انجام میدند یعنی کلاس رو از مطب اوردند بیمارستان دکتر شیخ و اونطوری که من پرسیدم هیچ پزشک دیگه ای این کلاس ها رو اونجا برگزرا نمیکنه...

ممکن هر پنجشنبه نباشه با کلینیک بیمارستان تماس بگیر بپرس
سه تا دفترچه بیمه لازم هست با خودت داشت باشی برای این کار
معمولا کلاس ۱۲ تا ۱۴ هست

مریم توپولی شنبه 12 آذر 1390 ساعت 15:45 http://man-va-to-va-ma.blogsky.com

میگم من دلم نی نی میخواد یه دکتری کتابی چیزی نداری من باهاش شوهری رو راضی کنم
خب وقتی این کامنت هارو میبینم بیشتر دلم نی نی میخواد خب یه چیزی بنویس که واسه این بی بچه هاهم فایده داشته باشه این مامان نی نی ها بسه شونه دیگه زیادی شون میشه
حسودیم شد خب

غزل طلا شنبه 12 آذر 1390 ساعت 14:02 http://start13890917.blogfa.com

وای صمیم جون چقدر مادر بودن سخته ! خسته نباشید واقعاْ تلاشتون برای یاد گیری هم قابل تحسینه .
ولی والا همه چی قدیمیش فرق می کنه ما همین جوری بچه های خوبی شدیم.(کجاست این آیکنا پس؟ ما چه جوری نشون بدیم داریم شوخی می کنیم؟)

سمیه شنبه 12 آذر 1390 ساعت 13:57

سلام عزیزم
ببخشید در مورد گریه بچه از کی از چه سنی باید بی اعتنا بود؟
ممنون

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد