من و همسرم عاشقانه هم را دوست داریم.

صمیم-۲۹و اندی سن!- 12ساله ازدواج کرده-همسر و پسرکش رو میپرسته- عاشق تر از اونا کسی هست؟

من و همسرم عاشقانه هم را دوست داریم.

صمیم-۲۹و اندی سن!- 12ساله ازدواج کرده-همسر و پسرکش رو میپرسته- عاشق تر از اونا کسی هست؟

صمیم هشتم می شود..

 

 

واییییییییییییییییی بچه ها وبلاگ من رتبه هشتم  شده تو بخش نظر سنجی  عمومی  وبلاگ ها ..مرررررسی که به نظرتون جالب  اومده اینجا و به من رای  دادین.. الان کلی  خوشحالم .. مرسی ملودی  جون  که به من خبر دادی ..کلی  بهم چسبید این خبر ... راستش  دور  از  انتظارم بود..ولی  مثل یک ماساژ حسابی بود..کلی  رفرش  شدم...دروغ چرا؟ به هر  حال از  اینکه مورد توجه بوده خوش خوشانم شد ... برای رضای  خدا که نمینوشتم آخه...!!!!!!  

هورااااا

البته من وبلاگ هایی  رو میشناسم که به نظر من فوق العاده بودند ولی  اسمشون نبود..امیدوارم نویسنده  هاشون شوق بیشتر  برای  نوشتن داشته باشند همیشه ..من الان  جو گیر شدم و به رییسم هم گفتم..دیگه اگه دیدید پست بعد رفت تا سال 96 شمسی  زیاد تعجب  نکنید...اونم گفت لوح و سرویس  چینی مال خودت سکه اش مال من!!

به هم دوستای  گلم که رتبه های  قبلی و بعدی رو اوردن تبریک میگم.. 

راستی  میگم جالب  نیست یک مشهدی  از شهر هشتمین ستاره  مهربانی ، هشتم شده؟ 

این هم لینک  وبلاگ های  برتر 

 

 

 

خب  حالا بریم سر  پست امروزمون  

 

آقا  دیشب   ما  رفتیم با مامان و صبا و شوهرش برای  خرید  وسایل نی  نی . البته هدفمون لباس بود فقط . بعد  قبلش  علی  من رو کشید کنار گفت صمیم جان..حواست باشه اگه چیزی دو دوست داشتند و تو فکر  کردی  لازم ندارند بهشون نگو..یکوقت شوهرش  فکر  نکنه برای خود ما خوب بوده حالا نمیذاری  اینا بخرن!! 

وا یعنی  چی این حرف؟ خب  من به نظرم شوهرش  اونقدر  درک داره که بدونه من اگه چیزی  میگم بخاطر  تجربه ام هست و خودم هم چیزهایی  خریده بودم که اصلا استفاده نشد..نمونه اش  بند ناف بند  چیکو!  چون بعدش  فهمیدم که اصلا نباید بند ناف رو بست و  باید  هوا بخوره و  تماس با این چیزها نداشته باشه ..نمونه اش  سرنگ پلاستیکی  فلان مارک برای  دارو..بابا جان همون قطره چکان دارو خیلی هم کابرد داره و این یکی که من خریدم بیخودی  بود. تشک تعویض  فلان هزار تمن فلان مارک که  توکیف  جا میشه و  جای  پمپرز و  سوییچ ماشین و  فلان چیز داره ..حالا اون برای مهمونی و کلاس و اینا خب  خوب بود ولی  بچه رو میشه روی  همین چیزهای  معمولی هم عوض کرد .میدونی  دلم نمیخواد یک سری  چیزهای  اضافه بخره خواهرم که بعد فکر  کنه میتونست با پولش  چهارتا چیز  لازم و اصلا شیک تر بخره ..خلاصه رفتیم تو مایه مخ زنی و  خدا رو شکر  دیشب  خرید  های  معقول و مناسبی  خریدیم..امشب هم داریم میریم بقیه لباس  اینا رو بخریم..من نمیدونم مثلا چرا بده که من به شوهر صبا بگم عزیزم.. به نظر من بهتره  اول خریدهاتون رو دسته بندی  کنید تا این پولی که بابا داده رو بدونید چطور  هزینه کنید؟  خب  وقتی  ادم نمی دونه چی ها لازم داره یکهو میره بازاررو  یک تومن لباس  میخره بعد میبینه  تخت و کمد و کالسکه و این ها با خیلی چیزهای  دیگه مونده ..شما که غریبه نستید هزینه ای که بابا داد به اینا دو میلیون  تومن بود که به نظر من خیلی هم خوبه و میشه با برنامه بسیار هم خوب و ضروری و شیک خرید کرد..تو همین مشهد ما مردم هستند میرن با 400 تومن سر و ته همه چیز رو هم میارند و تازه چشن سیسمونی  اینا هم میگیرن برای  خودشون..خب  مثلا بده من این هارو به خواهرم و شوهرش  بگم؟ این علی  همش  فکر  میکنه مردم شاید بدشون بیاد از  این چیزها..حقیقتن خب ..بد  اومدن نداره که ..مثل من خوبه برن یک فیل مثلا پلی  گرو بگیرن چهل تومن بعد بچه نگاه هم نکنه به این فیله و من خودم هی قربون صدقه خریدم بشم ؟ عقل نداشتم خب  اون موقع مثل الانم..دیگه انکار  نداره که ..

حالا از  این ها بگذریم این بچه  دیشب  وسط  مغازه شروع کرد به  غر زدن و یکدفعه با صدای  بلند  داد زد  کباببببببببببببببب  میخوام!!!  کباب  میخوام..نگو ساعت شامش رسیده و  اقا هوس  کباب  کرده برای  خودش ..نیمدونین چطور  ما از  سناباد خودمون رو به اولین کبابی  رسوندیم تا  برای  اقا چلو کباب بگیریم میل بفرمایند.. من تعجب  کردم خیلی چون اهل این چیزها و سرو صدا برای  غذا نبود  هیچ وقت.. تازه وسط  راه من هی  دیدیم این شوهر صبا پیراهنش رو میکشه ر وی  شلوارش  گفتم نکنه بچه من چیزی  ریخته روی  لباس  این..نگو در یک حرکت ضربتی که اومده پسرک رو از  زمین برداره  خشتکش رو هوا رفته!!!  آخ خندیدیم با صبا ..بهش  میگم هر  کی با خونواده ما وصلت کرده خشتکش  جر  خورده!  نکنه این ژن غالب ما شده باشه؟بعد به به بچه تو هم برسه ها! میگه باز  خوبه فقط  تا خشتک جر  میخورن..برن دامادهای  مردم رو ببینن که تا کجا رفتن بالا!!!!  بعد هم کر و کر میخندیم از  اینهمه رو داشتن و اعتماد  به نفس خودمون..

یک کار  دیگه هم میخوام  بکنم..میدونی  دو روز پیش خواهر  جاریم زایمان کرده و یک پسر  داره . خب  شوهرش  خیلی  یبوست اخلاقی  داره و حتی  اینا خودشون هم باهاش  خیلی بر نیمخورن ولی  من دلم میخواد برم دیدنش وبراش  کادو هم ببرم..به مامان جون گفتم برنامه میریزم با هم بریم..مامان جون میگفت  حالاکه تو دوست داری   میریم   ولی  نه مامان جاری جون و نه خواهرهاش نیومدن دیدن  تو بعد از زایمانت  و تازه وقتی تو رفتی خونشون به  بچه ات کادو هم نداد مامانش ..خب  نده! مگه من  باید به مردم برای نفعی که بهم رسوندن محبت کنم؟ اصلا من میخوام برای  اینکه جاری  جونم خوشحال بشه و جلوی  مامانش  کیف  کنه و خود خواهرش  هم خستگی این مدت با خنده و بگو بخندمون یادش..حس  خوبی دارم وقتی  میرم جایی که  نی  نی  تازه دارن  و من بابت زایمان طبیعی و  تلاش و مقاومت مامان بچه بهش  تبریک بگم..خب  جگر  داشته و باید تشویقش  کرد تا دردهاش  کمتر شه اگر  هم چیزی  مونده ..تازه به مامان جون گفتم من امشب  کادو هم میخرم برای  بچه شون و از طرف شما هم میخرم . ..تا چقدر  اوکی  هست براتون؟  !!  بنده خدا خنده اش  گرفت و میگفت باشه هر  جور  خواستی  ..خلاصه باید بدونن این حرف ها نباید  باشه توی  خونواده ما و  بهتره اینقدر  دو دو تا چهار تایی  ادم به بقیه محبت نکنه..

امشب  داریم میریم  ز  خ   . .خلاصه اگر  دیدید یک خانمه روسریش  کج شده و  موهاش  ریخته بیرون و بدو بدو دنبال یک بچه میچرخه و میگه واسسسستا نرو سمت پله برقی..نرو بیرون..بیا اینجا ..خب  معلومه من نیستم!  بنده یک عدد بچه رو میزنم زیر بغلم و وقتی  میخوام وارد مغازه بشم اول یا الله گویان کله بچه رو میفرستم تو بعد خودم میرم.. نخ سوزن هم برمیدارم شاید عمویی  بچه باز  لازمش  شد!!

راستی یک چیز دیگه هم یادم اومد .. یادتونه گفتم اسم بچه رو میخوان بذارن  آ.....و....ا ..دیروز تو ماشین به شوهر صبا میگم فلانی  جان..دیگه به سلامتی  اسم  نی  نی  قطعی شد ؟  همزمان صبا میگه بععععععععله و  شوهرش  میگه نعععععععععخیر! خنده ام میگیره ..از  بحث هاشون..صبا اخم میکنه و میگه یعنی  چی  نخیر..اسمش  آواست..شوهرش  میگه تو گفتی  اوا من که نگفتم باشه ..من اوا دوست ندارم.. بعد  صبا  لب ورمیچینه و میگه پس  چی؟  حتما همون ترنم لوس رو دوست داری؟  اونم میگه بعله من ترنم دوست دارم ..اصلا هر  چی  به جز  اوا... تو یک لیست پنج تایی  گذاشتی  جلوم میگه کدوم خوبه!!  منو محدود کردی  تو انتخاب ..صبا میگه وااا..نکنه میخواستی برم از  مامانت و داداشات بپرسم تایید اولیه رو بگیرم!! من که به بچم   میگم اوا تو هر  چی  دوست داری  بگو..شوهرش  در  حالی که داره پیاده میشه تا بنزین بزنه با حرص  میگه اصلا  من هم بهش  میگم کلثوم!!!  من که مرده بودم از  خنده..میگم صبا! تو هنوز  روی  اسم مطمئن نیستی  بعد اینطوری  به همه میگی اسم بچه مون اواست..میگه بیخود کرده..چشه آوا..؟ باید  هیمن باشه ..میگم ببین تو چون بهش  دستور دادی اون هم میگه نه.. وقتی من پرسیدم تو  باید  میگفتی   من که اوا دوست دارم  باباییش رو نیمدونم ..هر  چی  اون  بگه ( آخه عمرا ما دو تا اینقدر  شوهر  ذلیل!! باشیم)   اینطوری  هم نظر  خودت رو گفتی هم به اون احترام گذاشتی ..این دو تا اونقدر  نوک میزنن به هم که من میترسم بچه بدون اسم بمونه روی  زمین!! تازه مثلا 4 سال هم از  من بزرگتره این خواهر  لجباز گوگولی من..حالاا ین شوهرش  مثل پروانه میچرخه دورش  ولی  خوب  زبونش  هم مثل پروانه  هلیکوپتر  کار میکنه و  ممکنه وسط  بلند شدن و اوج رفتن بزنه تیکه تیکه کنه آدم رو..من که زنش  نیستم میدونم قلق  این مرد چیه او نوقت این خواهر  ما مرغش  نصف  پا داره!! بابا درک  کن ..بعد از  عمری  داره بابا میشه هنوز  تو حس و حاله..کوفتش  نکن دیگه...

خلاصه  یادم باشه امشب به صبا بگم  : گوش  کن..گوش  کن...: ونننگگگگگگگگگگگ ونگگگگگگگگگگگ

  آوای  کلثوم  از  دور  دست ها می آید...

 یک چیز دیگه هم یادم اومد بنویسم براتون...اقا خونواده ما موقع مناسبت ها و اعیاد که میشه همه دور هم هستیم..مامانم بنده خدا کلی  زحمت میکشه و  تدارک میبینه و خواهر و برادرم همه دور  همیم و خوش  میگذره حسابی..بعد این وسط  خونه مامان جون اینا سوت و کوره ..یعنی  چون مامان جون خیلی  سختگیری  میکنه و وسواسی  هست تو مهمنوی ها عذابه براش این جور  جمع شدن ها و بذار بردارها  ..خب  سخت میگریه به خودش ..هی بچه نره اون ور ..دست نزنه..مراقب  پاش باشه ..سرش  نخوره به دیوار ..اوهههه بسه دیگه..ادم خسته میشه از  اینهمه مراقبت زیاد ..اینطوریاس که  اگر  مامان من دعوت نکنه و اونا هم جایی نرن همیچن وقت هایی  تنهایی  با پدر  جون میشینن تو خونه ووبه دیوارها نگاه میکنن... اون هفته که نیمه شعبان بود  فردای  شبی که  مامانم دعوتمون کرد من به جاری  جونم گفتم ببین .اینا گناه دارن..تو میری  خونه مامانت..من میرم خونه مامانم..همه دور  همیم ..اینا مگه دل ندارن؟ مگه بچه بزرگ نکردن؟ خب  حالا که مامان جون سختشه و  این روزها هم کمی  میرض شده برای   یک هفته  پذیرایی  از  مهمون های شمالی    ( از بس  حرص  خورده که چرا دخترشون موهاش رو توی  حیاط  شونه نکرده و زندگی  پر مو شده!! )  بیا من و تو با هم یک چیزی  درست کنیم بریم خونه مامان جون شام و دور و برشون باشیم تا اونام شب  عید داشته باشن..خیلی استقبال کرد و ظهر  اومد خونه ما و من با همه خستگی ام کمک کردیم با هم یک سالاد الویه مشتی  درست کردیم و علی  رسوندش  خونه شون و من هم سریع دلتون نخواد مواد  البالو پلو رو درست کردم برای شام..به مامان جون هم  زنگ زدیم که  اصلا مهمونی رو خونه جاری  جون میگیریم تا بچه ها راحت باشند و تاب بازی  کنند و شما هم بذار بردار  نکنید خسته هستید  هنوز ....با این همه به زور مامان جون مرغ و برنج و  میوه و اینا رو فرستاد خونه جاری  جون  و یک شب  خیلی  خوب و عالی  داشتیم..قراره بعداز  این همین کار رو بکنیم و چقدر  هم همه خوشحال بودند و کسی هم خسته نشد این وسط ..به علی  میگم خجالت داره ..مامان تو باید  تنهایی بکشه  یا خسته بشه چون مثلا اخلاقش  وسواسی  هست و برای خودش  کار  درست میکنه؟  خب  مگه ما نیستیم ؟  آقا هم خوش  خوشانش شد و کلی  کیف  کرد از  این همه برنامه ریزی..تازه از  من هم تشکر  کرد و کلی عشقولانه ای  هم شد  فرداش ...داداش  علی  هم کلی  سر به سر  من میذاره میگه قندون  خانواده...خود شیرین...شیرینی  تر ..کیک اسفنجی!!  برای او نهم  یک نقشه توپ دارم به زودی!! وقتی  مجبور شد دفعه دیگه  چهل  ساعت برای  ملت کباب سیخ بزنه میفهمه  اسفنجی  کیه !!

بابا به خدا میشه این چیزها رو با کمی  فکر  کردن حل کرد..وقتی  نگاه های  سراسر شوقشون رو به این دو تا  بچه میبینم دلم میلرزه ..خیلی  مهربونن ..حق  پدر مادرهای  ما تنهایی  نیست ..من دلم میخواد این بچه ها بین عمو و عمه و دایی و خاله بزرگ شن و دو روز  دیگه از  بچگی هاشون سکوت و تنهایی  فقط  نیاد توی  ذهنشون...

 الان مامان جون که اینجا رو نمیخونه ولی  دلم میخواد بهش  بگم ازش  ممنونم که  علی رو  طوری بزرگ کرد که من  ارامش و عشق و  صداقت رو هر روز ببینم توی  زندگیم.. و این ها خیلی  با ارزش اند برای  من ..و به راحتی  فراموش  نمیشن..

 

نظرات 47 + ارسال نظر
حنا دختری در مزرعه سه‌شنبه 8 شهریور 1390 ساعت 02:00

سلام صمیم جون
اولا تبریک می گم بخاطر هشتم شدنت.
خیلی وقت بود که فرصت نکرده بودم بیان اینجا. پست ها رو از جایی که نخونده بودم همرو خوندم ولی واقعا حیفم اومد که اینجا رو نظر نذارم. این پستت اوج پست هات بود. واقعا که خیلی بزرگی و دل بزرگی داری. برات بهترین ها رو و شادترین زندگی همراه با سلامتی آرزو می کنم. ازت خیلی چیزها یاد گرفتم و ارزو می کنم که منم دلم به بزرگی تو بشه

نرگس پنج‌شنبه 6 مرداد 1390 ساعت 22:28 http://nashenakhteh-2020.blogfa.com

سلام من خیلی وقت ها میام و نوشته هات رو می خونم از صمیمیتشون خوشم می یاد. البته خودم تو وبلاگ نویسی خیلی تازه کارم!
برای اینکه رتبه ی وبلاگت تک رقمی شده تبریک می گم!
اگه با تبادل لینکی موافق بودی بهم بگو

دوست مشهدی شنبه 1 مرداد 1390 ساعت 09:59

مابین چهارراه سی وپنج متری و چهارراه راه آهن ، خیابان کشوری،بورس سیسمونی نوزاد ؛ اون مغازه هایی که سر سراه ادبیات اسمش چی هست ؟

اسمش رو یادم نیست ولی به سه راه ادبیات نمیرسه ( از سمت ۵ راه سناباد منظورمه ) و کنارش هم پرده فروشی هاست .ببین روبروش هم دقیقا یک لباس فروشیه دیگه بچگونه است .
بذار فاکتورش رو از مامان بگیرم بهت میگم..

mamani شنبه 1 مرداد 1390 ساعت 04:16

SALAM
Tabrik migam liaghatet aval shodan bood
Man yadame ke gofti vase sismooni 600 hezar toman behet dadand!!!

اره یادم اومد..ببین اون جدا از پول تخت و کمد و اینا بود ..خب ما اول خودمون خرید کردیم بعد پدرم پولش رو دادند ..برای صبا همون اول دادند..
بوس

آیلین شنبه 1 مرداد 1390 ساعت 02:33

salam samim joooonam :X avalan ke tabrik migam vase 8om shodanet vaghan liaghatet aval shodan bud, age midunestam hatman ray midadam, khamushe mikhundamet ye sali vali ham webloge ghablit ham ino hamishe khundam o sar mizanam beheet taghriban harruz!vali az in be bad dge mikham cmt bezaram:X
rasti koli fekr kardam emshab koja rafti manzuret zist khavar bud , hala ke dge gozasht bezar begam :D
jigare in yunatooo ke havase kabab karde bude:X manam zohr havase shishlik kardam pashodam raftam shandiz shayan!!
che ghad harf zadam bebakhshid :D duset daram yealame va omid varam ke hamishe shad bashi, :***


شیشلیکت هم نوش جونت
فدای محبت هات

اطلس شنبه 1 مرداد 1390 ساعت 02:17 http://www.daky.blogfa.com

اومدم سر بزنم ببینم توی کامنت دونی چه خبره؟؟؟ یهو مغزم سوووووت کشید! می دونی صمیم جونم بعضی وقتا خجالت می کشم بگم ایرانی هستم. دلم نمی خواد بگم از کشوری هستم که مردمش کار و زندگیشون رو گذاشتن زمین و فقط دارن هم دیگه رو قصاوت می کنن!!!‌ البته دور از جون تو. این چیزا رو که می بینم تازه می فهمم که نه. اصلا دلم برای ایران تنگ نشده. اصلا دلم نمی خواد برگردم بین مردمی که عقده هاشون رو یا توی محیط مجازی با بی ارزش جلوه دادن کار بقیه نشون میدن یا میزنن توی روز روشن قهرمان و پهلوان ایران رو سلاخی می کنن! خیلی دلم گرفت از اینایی که یه روزی هم وطن من بودن و حالا دیگه شرمم میشه بگم این آدمای تنگ نظر از همون کشوری هستن که من بهش میگم خاک مادری.
حقت رتبه ی یک هست.
ببخشید این صرفا یه درددل بود واسه صمیم که می دونم کسی رو قضاوت نمی کنه.

راستش من هم مثل تو منتظر خیلی خوشحالی های بیشتر بودم ولی انگار فکر مردم خیلی خسته شده بخاطر مسایل زندگی ..این چیزه دیگه مهم نیست که از خوشحالی هم خوشحال بشیم..خدا رو شکر دوستان همیشگی هوای منو دارند و خب بقیه هم انشالله به شادی های بزرگ برسن تو زندگیشون.
فدای تو بشم...من باز هم همین مردم رو دوست دارم.نمیشه با یکی دو تا قضاوت کرد.ادم خوب هنوز به فراوونی پیدا میشه اینجا

بوسسسسس

دوست مشهدی جمعه 31 تیر 1390 ساعت 19:26

از حرکت و فکرت خیلی خوشم اومد ، هم برای خرید و هم مهمونی ، ما برای خرید سیسمونی رفتیم از خیابون هنرور خرید کردیم ، سناباد گرون میدن

مرسی.
اره میدونی سنایاد گرونه ولی یک جایی هست چها راه سناباد( تقاطع راهنمایی و سناباد) به اسم گالری لباس امیر
کلا اگر لباس بچه ( زیر) آشور بخوای اصلش فقط اونجاست تو مشهد.. قبلا من برای یونا مارک دولو رو میگرفتم از mother اقای واعظ زاده که بعد رفت تو سجاد و هنوزم مشتریشم و تو اخلاق و کیفیت جنس هاش بخصوص لوازم حمامش دو نداره به نظرم..ولی ترجیح دادیم لباس های نخی زیر رو از همون جای مطمئن همیشگی تو سناباد بگیریم.البته نرسیده به سه راه ادبیات هم یکی دو تا لباس فروشی هستند که یکیشون خیلی معقول بود قیمت هاش . من یک شوارک کوتاه برای یونا گرفتم خیلی هم خوب بود 6500 اصلا بهش نمیخورد قیمتش ..

ایم خیابان هنرور کجاست؟ بورسه لباسه یا تک و توک مغازه داره؟

اوا جمعه 31 تیر 1390 ساعت 18:07

شما فقط خوبی شما فقط میفهمی اصلا شما اصل برنامه ریزی هستی کی به کیه به خواهر بزرگت هم تو شوهر داری یاد بده خودش کلا بوقه خسته نشدی از این همه خود ستایی حالم داره به هم میخوره

فدات شم تو چرا ایناها رو فقط دیدی؟
اینکه مادر شوهره رو هم چاخان میکنم و الکی میگم خوبن و دوستشون دارم تا تامین بیشتری بشم..اینکه الکی ادای زن های عاشق و مهربون رو در میارم..اینکه فکر میکنم اگه اینا رو بنویسم شاید دو نفر دلشون شاد بشه و مثل من بخندن به سختی هاشون..اینکه ادم کی میخواد یاد بگیره بذاره اشتباهاتش رو بقیه هم تکرار کنند و بگه فدای سرم مگه چیشون از من بیشتر ه ( در مورد خرید سیسمونی و چیزهای دیگه )
تو فقط چند تا رو دیدی .فکر کن علی چقد ر حالش بده که این همه سال این همه نقاب و دو رویی و خودستایی من رو میبینه و تحمل کرده!
ممنونم از خیلی یاد اوری ها

دلیل نمیشه البته ازت تشکر نکنم برای نوشتن همین ها
مرسی .

الهام (بــی عشق) جمعه 31 تیر 1390 ساعت 16:20 http://loveless-91.blogfa.com

سلام صمیم جون
هشتم شدنت رو تبریک میگم
قبلا خیلی وبت رو می خوندم
میشه گفت از وقتی که پسرت گلت به دنیا اومد دیگه اینجا نیومدم . کلا فرصت وبلاگ خونی رو نداشتم
امروز که اومدم دیدم نوشته هات هنوز به سبک قدیمن و
من چقدر از خوندشون لذت می برم
نمی دونم چرا اینا رو نوشتم ولی خواستم بدونی
نوشته هات رو خیلی دوس دارم
امیدوارم همیشه همین طور شاد و خوشبخت باشی

مگی جمعه 31 تیر 1390 ساعت 08:57 http://abeautifullife.blogfa.com

سلام.اول تبریک می گم بابت هشتم شدنتون.دوم هم به نظر من اگه مسابقه ای در زمینه ی امیدوار کردن خواننده ها به زندگی برگذار بشه شما اول می شید.جدی می گما!خود شیرینی نبود :دی

رها جمعه 31 تیر 1390 ساعت 02:11 http://newvision88.blogfa.com

مبارکه صمیم جون!واقعا وبلاگ فوق العاده ای داری...من که خیلی دوسش دارم! میدونی شیفته اخلاقت شدم!!!خیلی تخیلی تو خوبی....ایکاش منم یک کوچولو مثل تو بودم حداقل اینقد مثل تو بهم خوش میگذشت...

ا پنج‌شنبه 30 تیر 1390 ساعت 22:43

صمیم جون سلام:همیشه وب تو میخونم ولی اولین باره کامنت میزارم ....فقط دارم فکر میکنم این همه سیاست رو از کجا اوردی...خیلی وقتها بافکر هات حال میکنم.....

به جان خودم اینطوری نیست که بشینم فکر کنم ببینم چکار کنم بهتره! والله بقیه میگن تو از دوران شیر خوارگی ات هم همینطور با سیاست بودی ..چه میدونم والله

مریم و علی پنج‌شنبه 30 تیر 1390 ساعت 22:00 http://alidelam.blogfa.com

تبرییییییییک
تبریک
تبریک
تبریک
تبریک
تبریک
تبریک
تبریک
شد 8 تا
بوووووس

مرسی
مرسی
مرسی
مرسی
مرسی
مرسی
مرسی
مرسی

شد ۸ تا
بووووووووووووووووووس

امی پنج‌شنبه 30 تیر 1390 ساعت 18:15 http://weineurope.blogsky.com

صمیم عزیزم خانمی رتبه ات رو بهت تبریک می گم، خیلی ها از تو و رفتار بامحبتت و مهر بی حد و حصری که به اطرافیان داری درس می گیرن و یه عده هم ممکنه باور نکنن هنوز هم عروسی پیدا می شه که خانواده همسرش رو اینهمه دوست داشته باشه و به فکرشون باشه و ممکنه حرفایی بزنن که ناراحت بشی اما دلسرد نشو عزیزم باز هم برامون از کارهات و محبت هات بنویس ما می خونیم و لذت می بریم و درس می گیریم.
به نظرم این حقت نبود رتبه هشتم رو بیاری باید به عنوان نفر اول انتخابت می کردن، توی نوشته های تو روح زندگی و عشق جاریه و با اینکه روزمره هات رو می نویسی من که از خوندنشون سیر نمی شم و هر روز هم بهت سر می زنم.
دوستت دارم خیلی زیاد.

قرررربونت بشم امی جون
همیشه محبت داری تو گلم.

وایی اگه بدونی چیا میگن به من برای این پست! اوه اوه بعضی مردم چرا اینقدر بخیلن..؟ تازه تایید هم نمیشه کرد وگرنه میدیدی چه خبره!

محبت داری تو..اتفاقا نوشته های صمیمی و خوب تو رو من هم دوست دارم..میدونی امی چند سال بعد وقتی یک مناسبت یا روزی رو میخوای بدونی چکار کردی عین این تقویم های خونگی میری سراغش و پستش رو پیدا میکنی و یادت میاد..وبلاگ و کلا نوشت رو خیلی دوست دارم.
بووووووووووس

عسل اشیانه عشق پنج‌شنبه 30 تیر 1390 ساعت 14:56

صمیم جونی منم بهت تبریک میگم. لیاقتت اول شدن بود.
راستش من بابام ۴ تومن و مامانم هم یه تومن بهم بابت سیسمونی دادن.ولی منم در نهایت بیشتر از ۱.۵-۲ هزینه نمیکنم. به نظرم حروم کردن پوله. اتفاقا از اینکه کسی تجره اش رو بهم بگه ناراحت که نمیشم خوشحال هم میشم و اول نشستم کلی تو اینترنت و وبلاگها گشتم تا دستم بیاد چی واقعا لازمه و چی نیست... بعد یه لیست برای لباسها.. یکی برای وسایل بهداشتی و یکی برای وسایل حمل و نقل بچه تهیه کردم. برای خرید هم صبر کردم فصل حراجها برسه چون به نظرم احمقانه است چیزی رو که یه ماه دیگه نصف قیمت میزنن من از امروز بخرم بیارم خونه. الان هم لباساش که دیدی تموم شده.. وسایل بهداشتی کلا مونده تا خواهرم بیاد. کالسکه خریدم ولی تخت و اینا مونده هنوز...
راستی پس نی نی خواهرت هم دختره. به سلامتی. اتفاقا تو بیبی سنتر لیست ۱۰ تا اسم که بیشترین فراوانی رو سال گذشته داشتن میدیدم البته اسمهای خارجی. اوا هم یکیشون بود.

وای که من همیشه کیف میکنم از این مدیریت مالی تو..جدا میگم..تو همه چیزت دقیق و مناسب هست تصمیمت.

من داشتم چند شب پیش عکس های سیسمونی یونا رو نگاه میکردم وقتی شمردم توی کمدش فوقش ۱۲ تا لباس بود اون هم تا ۶ ماه .. تازه یک دوست گلی دارم که کلی وسیله از استرالیا فرستاد برام که همون ها اونقدررررر به دردم خورد و زیاد بود که حد نداشت .
من و علی بعدش میرفتیم مناسب با بچه خرید میکردیم.الان هم با اینکه همش با صبا هستم برای خریدهاش یک وقتایی هی میگم نکنه این بهسایز و ژوست بچش نیاد! میدونی ادم نمیدونه جثه و قد و ژوست بچه چیه برای همین من که بعدنا میگرفتم البته مامان کلی به هر مناسبت برای یونا لباس میخرید .یعنی منومیبرد میگفت انتخاب کن..خیلی بهتر بود تا اینکه از قبل و چشم بسته ادم خرید کنه.

راست میگی ..چه جالب!
آوا یا eva

بهناز پنج‌شنبه 30 تیر 1390 ساعت 14:47 http://narin86.persianblog.ir

اسم بچه شون آخر میشه نیوفولدر :D

سارا(غواص کاشف!) پنج‌شنبه 30 تیر 1390 ساعت 13:27 http://www.sakooye-shirjeh.blogsky.com

سلام صمیم عزیز
شاید 1.5سال هست که مرتب میخونمت... با توجه به تغییر شرایطم الان حرفایی رو که میزنی خیلی بهتر می فهمم...
نمیدونی بین اینهمه وبلاگایی که می خونم تنها وب توئه که هم بهم بسییییییار انرژی مثبت میده و هم بهم راهکار های عالی واسه زندگی آینده با همسرم(عقد کردم)
راستش این پستتو که خوندم و دیدم که جواب هم دادی، خواستم از صمیم قلب بهت خسته نباشید بگم و ازت تشکر کنم بابت اینهمه حرفای بدردبخورت! خیلی وقتها حرفایی که دررابطه بازندگیت زدی رو با خودم و حرفایی که ردوبدل کردم مقایسه کردم و چقدر به نقایص و مشکلاتی که پیش میاد پی بردم! چقدر ازت ممنونم که اینقدر موشکافانه و باتدبیر پست هاتو میذاری عزیزم...
خیلی ماه و نازنینی ... نذار حرفای منفی چندنفر تاریک نگر از اینهمه انرژیت کم کنه شیرین..
یونای ماهت رو هم از طرف خالش ببوس...
راستی رفتی پیش آقای هشتم، میشه سلام منم بهش برسونی؟ راستی روزه هاتم قبول حق :)
میبوسمت

ای جانم..
فدای محبتت..راستش من اینقدر ها هم که تو تعریف میکنی از روی تصممیم قبلی و اینهمه بادرایت پست نمیذارم خودش میاد و خوشبختانه هستند خیلی ها مثل تو که اینهمه دقیق و نکتع سنجانه میخوند.
ممنونم گلم.

حتما.

شیرین پنج‌شنبه 30 تیر 1390 ساعت 13:06

صمیم جون از صمیم قلب بهت تبریک میگم عزیزم تو لیاقتت بهترینهاست چونکه حرف نداری ، از خوبی و مهربونی چیزی کم نداری
دوست دارم عزیزم بوس

وایییییییییی مرسی ..

مهتاب پنج‌شنبه 30 تیر 1390 ساعت 11:26

سلاااااااااااااام صمیم جون
بالاخره تموم شد
چی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
خوب معلومه خوندن وبلاگت
من چند هفتس با اینجا اشنا شدم(کمتر از یک ماه) قورت دادم تمام وبلاگت رو
فکککککککککک کن من کامنت بذارم اینقدر تو این کار تنبل هستم که نمیدونی و همیشه خاموشم
ولی نوشته هات منو هل داد دیگه:)
nبار خواستم کامنت بذارم برا پست قبلی ها گفتم که چه فایده مال قدیمه صمیم نمیاد اینجا که ( حالا خدایی وبلاگ مث فیس بوک نوتیفیکیشن نداره؟)
خلاصه خودت بخوان حدیث مفصل که من تمام احساسات چند ساله ی تورو چند روز خوندم چه حالی بودم یه دقه بغض یه دقه خنده به پهنای صورت
بازم فکککککک کن من این همه بنویسم و تازه یه کم از احساسم باشه
واییییییییی چقدر حرف دارم برا زدن تا بعد

خسته نباشی عزیزکم
آخی اون تیکه هر دقیقه یه شکلی میشدی خیلی بامزه بود

نه ببین من حتی اگه برای ده ماه قبل هم کامنت بذاری میتونم ببینم حالاا گر جواب بدم یا ندم به هر حال اون کامنت میره توی همون پست خودش قرار میگیره ..
نگران نخوندنم نباش

ملودی پنج‌شنبه 30 تیر 1390 ساعت 11:17

آره صمیم جون از رو دوشش بلند شدم دیگه خوب شد (خنده ) همینو بگو خواهر عروس جماعتم دیگه بار سنگین خودمو انداختم رو شونه های پسر حاج خانوم جان .بوووووس برات

ماهنوش پنج‌شنبه 30 تیر 1390 ساعت 09:46 http://bottom-of-my-heart.persianblog.ir/

سلام صمیم عزیزم .. به توام تبریک میگم رتبه اوردنت رو .. ان شاالله تو امتحانات زندگیت هم همیشه پیروز و سرت بالا باشه .. راستی ما یه بچه داریم تو اشنا ها به شب بخیر صب بخیر میگه شب کپر صب کپر ( ک با کسره) خیلی بامزه و خنده داره و گامبووووووووووو

فدات شم
آخی چه ناز

گامبووووووووش رو از اعماق دلت گفتی ها

رضوان پنج‌شنبه 30 تیر 1390 ساعت 09:16 http://planula.blogsky.com/

وای چه خوب همه کامنت ها رو جواب میدی!!!

بچه ها بیایید هممون هی کامنت بذاریم برای این صمیم خانمیییی!!!!!
چه عالی !


ممنون عزیزم بابت همه چیز !!!

مامانی پنج‌شنبه 30 تیر 1390 ساعت 08:55

صمیم جون باباتون به شما ۶۰۰ هزار تومان داد وبه صبا ۲ میلیون تومان ؟

نه فدات شم..
من گفتم؟

عاشق کوهستان پنج‌شنبه 30 تیر 1390 ساعت 08:53 http://mountain.persianblog.ir

باسلام و عرض ادب

مبارکه

ممنونم

ملودی پنج‌شنبه 30 تیر 1390 ساعت 08:38

سلاااام به خوشگل خانوم هشتم شده ی من .وای صمیم وقتی نوشتی از شهر امام هشتم ؛ هشتم شدی دلم یه جوری شد دعا کردم الهی همیشه خودت و عزیزانت همیشه زیر سایه ی همون امام هشتمی باشین که در کنارشین . خیلی خیلی خیلی مبارکت باشه جایزه ها هم نوش جونت. سکه تو هم جو گیر نشی بدی ها .یادگاریه دختر برای خودت نگه دار .راستی دقت کردی که تا خبر رتبه آوردنتو نوشتی بعضی ها فوری دچار سوختگی شدن؟ به قول خودت یه جاییشون ته دیگ شده !!!!
وایییی سیسمونی خریدن چقدر مزه داره من یکی که عاشقشمممم خیلی کیف داره همه چیزا یه وجبی کوشولوووو .آدم دلش میخواد زودتر یه نی نی بیاد بره توش(ملودی که شدیدا حو گرفتتش رو صندلی بند نیست !!!!) الهی به سلامتی عزیز دلم .مبارک آوا ترنم کلثوم !!!! و مامان باباش باشه .جونم قربون شکم گرسنه ی کوچولوی یونا برم من نوش جونش باشه خوب بچه رو برده بودین بیرون گرسنهش شده بود دیگه . ای وای خشتک عمویی بنده خدا رو بگو !!!!! میبینم که به سلامتی این مامان بابای نورسیده سر اسم بچه شدیدا تفاهم دارن !!! ولی خداییش آوا قشنگه خوب به اسم صبا هم میخوره تازه با یونا هم سته .حالا چه کاریه اسمی که به دو نفر میخوره رو نذارن اونوقت بذارن ترنم؟ (ملودی خواهر زن دیگه ی عمویی!!!!) در مورد مامان جون اینا خیلی کار قشنگی کردی .همون لبخندی که رو لبشون نشست یه دنیا ارزش داده .قربونت برم که از محبت کردن هیچ وقت دریغ نمیکنی.الهی همیشه و همیشه در کنار هم شاد و سلامت باشین .بوسای ابدار برای خودت و یونا و سلام و عرض ادب برای علی آقا که آرامش و عشق و صداقت رو به صمیم گل و بینظیر هدیه دادن .

قربووووووووووونت بشم من مرسی گلم
وا چرا بسوزن؟ مگه جای اون ها تنگ شده یا مثلا مدال اینترنشنال میدن یا اصلا من میتونم اینا رو جایی عنوالن کنم تا خود واقعیم معروف تر بشم؟!! چه چیزا میشنوه ادم ملودی جون

تفاهم که نگوووو دیگه

فدای تو بشم. راستی شونه اقا مسعود بهتر شد ؟ فکر کنم بار مسولیت تو و شیطونی هات روی شونه هاش سنگینی کرده خیلی ..بچه پیاده شو بذار شونه اش اروم شه یک ذره!!!( صمیم در نقش حاچ خانوم!)

مبتدی پنج‌شنبه 30 تیر 1390 ساعت 08:32 http://www.hamechinemidunam.persianblog.ir

اخلاقتو میپسندم منم عاشق با هم بودنم اما خونواده شوهرم چون ۷بچه اند فقط با خودشون سرگرمند و با اینکه یکساله عروسشونم هنوز دختر دایی ها و پس داییهای شوهرمو ندیدم ایو دوست ندارم دلم میخواد از خونواده خودم فراتر برم

وصال پنج‌شنبه 30 تیر 1390 ساعت 07:33

سلام.خوبی؟اصل اصل حالت چطوره؟
حس میکنم یه چیزی گم کردی تو خودت...
نمیدونم چی...
بهت تبریک میگم.

سلام
نه فدات شم
چیزی گم نشده..چیزهای جدید اومده تو مشتم
مرسی

پدر پنج‌شنبه 30 تیر 1390 ساعت 00:11 http://little-sir.ir/blog

رمضان دو سال پیش بود که سر میزدم تا ببینم چند نفر به فراخوان قرآن خوانی جمعی تان پیوسته اند. دلگرمی بزرگی بودید در روزهای کسالت آقای کوچک.
محبت هایی که در روزهای سخت درک می شود، فراموش شدنی نیست.
در پناه خدا
سلام

آقای پدر
جمله بزرگی را یادم دادی همان دو سال پیش ..
خدا حاکم من است..حاکم من..حاکم همه ..
در پناه حاکم مهربان (نه از سر عدالت که از سر عشق )باشید همیشه

مهربانم را سلام برسان

رزیتا پنج‌شنبه 30 تیر 1390 ساعت 00:09

صمیم جون من تا حالا اینجا کامنتی نذاشتم اما دیگه نتونستم نگم که خیلی‌ خانمی خیلی‌ مهربونی خیلی‌ قدر شناسی‌ واسه همینه خدا همیشه باهاته و دوستت داره کاش خواهرم بودی که هرروز ازت درس زندگیو مهربونی می‌گرفتم، واسمون بنویس از این مهربونیا از این قلب پاک تا من هم یاد بگیرم خیلی‌ دوستت دارم

مهربان چهارشنبه 29 تیر 1390 ساعت 20:14 http://mehraban.blogfa.com

چقد تو مهربونی دختر گلم!! خدا خیرت بده

به خواهرتم بگو برای بچه شون اسم نذارن شما تو خونه New Folder صداش کنین ;)

نازلی چهارشنبه 29 تیر 1390 ساعت 19:28

تبریک می گم صمیم جون.
خوش بگذره امشب...
اگه یونا باز هوس کباب کرد بهمون بگو.
چرا دیگه عکس ازش نمیذاری؟
یه خواهش دیگه...میشه از حرف زدنش بیشتر برامون بگی.
مرسی.

مرسی.
نه امشب گذاشتیمش خونه زن عمو جون و شب براش کباب خریدیم که دیدمی شامش رو خورده همونجا.

من توچولوووویم(کوچولویم) ...بلد نیستم مامایی
بچه در باز ....دزده اومت..بچه برد..اوخ اوخ اوخ
ماما دعبا ( دعوا)

علامممممممممممممممممممم (سلام)
دستمو بخوابون ( بخارون)
.
.
.

bahar.sweden چهارشنبه 29 تیر 1390 ساعت 19:08

salam samim jo0n,
vayyyy nemidoni cheghad az khondane webloget lezat mibaram,hamishe miyam sar mizanam bebinam chizi neveshty ya na...bekhodaaaaaa

taze koliam chiz yad migiram,akhe taze ezdevaj kardam ine ke az rabete ba famile hamsar ziyad tajrobe nadaram

rasty manam mashhad bozorg shodam :D:D:D

خوشحالم که اینجا رو دوست داری عزیزم.
بابا بچه مشدی تو یم؟

الهام چهارشنبه 29 تیر 1390 ساعت 17:21

آفرین که تند تند پست میذاری
همین جوری ادامه بده تند تند پست بذار عزیزم
تشکککککککککککککککر

خواهش

صورى چهارشنبه 29 تیر 1390 ساعت 16:52

خواهش میکنم عزیزم اصلا گور باباى امتحان فردا گوش کن پس: این اسد یه پسریه که قصد داره بچه بدى باشه ولى تو همه خلافاش خدا دستشو میگیره و گند میزنه خیلیم پول لازمه باباش میمیره و براش یه دفتر خاطرات ارث میذاره که توش نقشه یه گنجه تو جبهه !منوچهر پیداش میشه که هم دوره باباى اسد بوده و میخواد دفتر خاطراتو از اسد بگیره بره دنبال گنج! جابر پلیسه به خاطر قاچاق دنبال عماد و اسد میگرده اوناهم فرار میکنن و تو ماشینى که میرفته جبهه قایم میشن و سر از جبهه در میارن!منوچهرم خودشو جایه بابایه اسد جا میزنه و میره جبهه تا اسد و گنجو پیدا کنه! جابر هم دورادور که مراقبه خانواده اسد بوده میفهمه صاحب خونه( منوچهر) داره مادر خواهر اسد و بیرون میکنه میبرتشون زیر زمین خونه خودشون و عاشق خواهر اسد میشه! حالا رفته جبهه تا اون سه تارو پیدا کنه..

فرزانه :) چهارشنبه 29 تیر 1390 ساعت 16:45

صمیم جان بهت تبریک میگم ... :*
بابا سکه !!! سرویس چینی !!! لوح تقدیر !!!!
نوش جونت .... لیاقتت بیشتر از اینهاست.
مبارکت باشه عزیزم

میگم حالا آمار این سکه رو داری؟ از این ده تومنی هاست؟!!

نییییییییییش

نیما چهارشنبه 29 تیر 1390 ساعت 16:38

سلام وعرض تبریک!

www.e-tabrik.com

سلام و عرض تشکر

ساره چهارشنبه 29 تیر 1390 ساعت 16:12

باید از مامان بابای صمیم خانم عاقل و مهربون هم تشکر کرد برای تربیت گل دختری مثل تو

مرسی
اگه تو گوش تو هم از بچگی بخونند احترام..محبت ..دجله و نیکی و این حرفا همین میشه!

قربونت

پری چهارشنبه 29 تیر 1390 ساعت 16:04 http://atashe-sard.blogfa.com

سلام. بهتون تبریک می فرمایم که هشتم شدید. ما را هم از سرویس چینی تون محروم نفرمایید. محتاجیم به سرویس چینی تون!
هر آن ممکنه اینجا تو سنندج یه بارون تابستونی بباره. هوا ابریه و گاهی هم رعد و برق می زنه. باد و بوران هم که هست.
در باره ی پست قبلیت. منم خیلی از این فیلم خوشم میاد. ولی بیشتر از این خانم شیرزاد و ناصر خوشم میاد. همین طور هم دکتر ملکی. واقعا طنزشون طنزه. یه شاهکار جدیده. مثل فیلم های طنز قبل نیست. البته گاهی اینکه این همه بلا سر این دکتر افشار بیچاره میارن می ره رو اعصابم! دیروز هم یه تصویر سه بعدی از پنج تا ببر خریدم!!!! یه نکته. خواننده ش هم کرده. اسمش سیروانه. سیروان یه اسم کردیه. اسم یه رودخانه ست. بعد از این فیلم من عاشق نابرده رنجم و اسد و پنبگی هاش! و عماد و دیالوگهاش. و جابر و عاشقیش....... کلا عشقه این فیلم.
من هم با شما موافقم. واقعا باید با فکر های به قول شما حساب محبت رو دو دو تا چهارتا کردن جنگید. منم همیشه در جهت مخالف آب شنا می کنم. اساسا (!)همیشه مخالف افکار غالب بر جامعه هستم. و آفرین بر شما هم که همین طور با محبت هستید. باریک!

چشم .سرویس شما با ما!!!

اره سیروان خسروی رومیشناسم ولی نمیدونستم اسمش کردی هست ..

اساسا ! من معتقدم شما نیاز به یک جلسه مشاوره حضوری دراید تا همه از فرمایشاتتون استفاده کنیم!!
بوس

سها چهارشنبه 29 تیر 1390 ساعت 15:22 http://donyaye-shirine-man.blogfa.com

الحق که باچه خواری!!!!!!!!!!!!!!!

سها جان تو نازه بیست سالت شده .هنوز سال های بسیاری پیش رو داری تا برسی به این که ادم ها گاهی نیازی به پاچه خواری ندارند..فقط دلشونر و روی عشق نمیبندند.همین

برای تو و نامزدت علی ارزوی های سفید و خوب دارم

آزاده چهارشنبه 29 تیر 1390 ساعت 15:20 http://apireyar.persianblog.ir

صمیم جان اینقدر اینجا انرژی مثبت داره و اینقدر پاک و مهربونی که اصلا جای تعجب نداره رتبه آوردنت. مبارکت باشه عزیزم.

ممنونم

باران چهارشنبه 29 تیر 1390 ساعت 15:15 http://www.taslim-e-eshgh.blogfa.com

سلام...وبلاگتون یه کم شلوغه...اومدم جواب سوالتو بدم...ما قطعا از شما عاشق تریم . چشمک

خدا رو شکر
به اندازه ستاره ها عاشق بمونید
سالگر دومین سال عاشقی تون مبارک

رضوان چهارشنبه 29 تیر 1390 ساعت 15:07 http://planula.blogsky.com/

سلام عزیزم .مادرشوهر منم دقیقا مثه مادر شوهر تو هست علاوه بر این چون شوهرشون فوت کردن کلا حال و حوصله آشپزی هم نداره.
منم پنج شنبه همه رو جمع کردم و با یک سالاد الویه ساده رفتیم پارک.
دقیقا حس شادی رو میشد دید بخصوص نوه هایی که دیگه کسی بهشون نمی گفت هیییییییییس بشینین ووووو
الهی خیر بارون بشه زندگیت در هر دو دنیا!!!

آخی ..
نازی ..افرین .کار خوبی بود

چه دعای زیبایی .
دلم لرزید از شوق

اطلس چهارشنبه 29 تیر 1390 ساعت 14:54 http://www.daky.blogfa.com

کلی از پستت انرژی گرفتم صمیم جون. کلیییی خندیدم. مخصوصا به خاطر شلوار بشوهر خواهرت!:)))))
آخی منم اسم آوا و آرا رو خیلی دوست می دارم. خیلی کوتاه و شیکه.
وای که دلم درد گرفت اینقدر خندیدم. منم مثل یونا کبااااابببب می خوام. اونم از نوع کوبیده که اینجا پیدا نمیشه!‌:(
خوش به حالت که اینقدر زندگی رو راحت می گیری. دلم می خواست روابط من و مادر شوهر اکی بود. اما قسمت من اینه که از مامان و خواهرم دور باشم و مادرشوهرم هم که....

فدای تو
انشالله دور و برت پر باشه از ادم هایی که دوستشون داری و دوستت دارند.

زندگی ..عاشقشم...عاشق....

مینا چهارشنبه 29 تیر 1390 ساعت 14:49

خداییش اون قسمت آخر پستت رو خوندم عقم گرفت اه حالم بهم خورد ازاین همه آشمالی
خودت بدت نمیاد از این همه تصنعی بودن حرفهات
اگه اینطوری باشه که میگی برنده کاپ اخلاق توی همه عروسهای دنیایی ای ول

قبلا گفتم که کسی از خونواده من و همسر اینجا رو نیمخونه ..حتی خود علی هم سالی یک بار نمیاد اینجا
چرا باید چاپلوسی کنم مینا؟
باور کن این ها همه برای خودم و آرامش خودم هست ..این کارها..این دوست داشتن ها..من وقتی عشق میدم به بقیه خودم پر میشم از عشق

برات بهترین ها و زیباترین ها رو میخوام
مراقب دلت باش.

آتوسا چهارشنبه 29 تیر 1390 ساعت 14:38

وای که چه مثبت ! ( تو رو می گما ) اینم یه مدلشه ! البته یه مدل درستش ! می دونی تو خیلی از زندگیت راضی هستی و باسش مایه می ذاری ؛ بهت تبریک می گم . به نظر من یه علتش که تو خیلی با خونواده شوهرت رفت و آمد می کنی این هستش که از لحاظ فرهنگی و مالی و طبقه اجتماعی تو یه سطح هستین یا لا اقل از هم خیلی دور نیستین که مثلا اونا تو یه فاز باشن و شما اصلن تو یه فاز دیگه . و تو خودت از معاشرت و حرف زدن باهاشون لذت می بری ؛ نه که حوصله ت سر بره ! یا احساس کنی به حریمت توهین شده . خوبه . برات آرزوی شادی های بی پایان می کنم ! ولی یه انتقاد هم دارم . تو از ویژگی های اخلاقی شوهرت باید بیشتر بنویسی ؛ که آخه ما پسر دارا بهتر بدونیم که چطوری می شه پسرمون در آینده ( ! ) همچین زن خوبی بگیره بابا جون !!

میدونی من هم گاهی بوده از بعضی چیزها لذت نبرم ولی خب میشه حداقل این روزهای جوونی زندگیم رو خراب نکنم و ازشون لذتی که دلم میخواد رو ببرم..میشه منتظر نشد بقیه برام شادی درست کنندد.

پدر من تحصیلات دانشگاهی دارند..پدر همسرم سواد نوشتن در حد ابتدایی ..
مادر همسرم حتی اونم نداره ..ولی محبت و شعور به این ها نیست ..من توی ذهنم اون ها رو تودسته بندی های مرسوم جامعه ( با سواد - بی سواد -- فرهنگی - غیر فرهنگی ) نذاشتم..بهشون نشون دادم همین طوری دوستشون دارم و برام عزیزن..و اون ها این براشون خیلی ارزش داره

علی هم مثل هر کسی خصوصیاتی داره که ممکنه یکی خیلی خوشش نیاد ولی من این ادم رو با این مجموعه ای که هست باور دارم..

عشق رو وقتتی به زن نشون بدی
احترام رو و حرمت رو بینتون برقرار کنی
همه چیز عالی و خوب میشه

رهگذر چهارشنبه 29 تیر 1390 ساعت 14:37

خدا شانس بده . یه مشت اراجیف بنویسی و سکه بگیری خیلی می ارزه!!!!!
هههههههه . نوش جونت
خوش باشی و بازم سکه بگیری

انشالله برای تو هم برکت و رحمت از زمین و آسمون بریزه عزیز

آبان چهارشنبه 29 تیر 1390 ساعت 14:31 http://myrules.blogfa.com

هشتم شدنت مبارک و حقت هم بوده
من هی فکر میکنم این بچه دوم خواهرته؟ هنوزم به دانستم اطمینان دارم شایدم کلا خنگ شدم. ها؟
خدایی با دو میلیون میشه همه چی خرید؟ میشه یکم بیشتر توضیح بدی؟ البته شندیم ملت میان مشهد و خرید میکنن ولی انقدر یعنی تفاوت وجود داره؟
من هروقت کشی رو دعوت میکنم مات میشینن زل میزنن به هم و سکوت برقرار میشه و اقایون فقط حرف کار میزنن
دلم از این مهمونی ها خواست

نه عزیزم. بچه اولشونه
بعد از انتظارها

ببین همه چی یعنی چی؟ من خودم لوازم مورد نیاز بچه تا زیر یک سال رو خریدم..سیسمونی یعنی تا یک سال (نهایتا) پدر و مادر بتونن با خرج های دیگه بچه هماهنگ شن و خرج وسیله ضروری نداشته باشند..مردم گاهی میرن تا شش سالگی بچه چیز میخرن یا هنوز دنیانیومده برای ۵ سالگیش فلان ماشین برقی رو..
اره عزیزم میشه خرید .
برای من یک تومن حدودا سرویس تخت و کمد و اینا شد
حدودا ۶۰۰ تومن کالسکه و ..
۴۰۰ هم لباس و وسایل حمام و این چیزها
به دو و نیم نرسید حتی ..تازه الان میگمبعضی چیزها اضافی هم بود.

ضروری یعنی ضروری نه خریدن همه بازا راو اوردنش تو ی اتاق بچه.. اتفاقا تهران باید این چیزها ارزون تر باشه ..لباس بچه رو که من شنیدم..تولیدی بیشتر داره خب

عزیزم..انشالله مهمونی های شادتر .

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد