من و همسرم عاشقانه هم را دوست داریم.

صمیم-۲۹و اندی سن!- 12ساله ازدواج کرده-همسر و پسرکش رو میپرسته- عاشق تر از اونا کسی هست؟

من و همسرم عاشقانه هم را دوست داریم.

صمیم-۲۹و اندی سن!- 12ساله ازدواج کرده-همسر و پسرکش رو میپرسته- عاشق تر از اونا کسی هست؟

واقعیات نصفه نیمه

دیروزداشتم توی  یک فضای سبز قدم می زدم.هنوز هوا خراب  نشده بود و افتاب ملایمی  میتابید.اروم و ریلکس راه میرفتم تابرسم به ماشین که بیرون منتظره و برم دنبال یونا و برگردیم خونه. توی راه داشتم فکر  میکردم ماها بیشترمون وقتی  یک جایی توی  وبلاگ یک نفر  میخونیم که نوشته امروز  اینو درست کردم..مهمونیم اینطوری برگزار شد  همه چیز  عالی بود و همه تعریف  کردند .. زود توی  ذهنمون یک خانم خوش  تیپ خوشگل تصور  میکنیم که میز  چیده از  این ور  تا اون ور و اصلا هم ممکنه فکر  نکنیم این ادم روزی  هم هست توی زندگیش که غذایی خراب  کرده باشه و اصلا هم هیچ کس  تعریف  نکرده ازش و وقتایی هم هست که اومدن و خوردن و رفتن و اعصاب  خراب براش  گذاشتن...   

یا وقتی  کسی  میگه از  شوهرش  متنفره و همش با هم دعوا دارن توی  ذهنمون مه نمیاد که این دو تا وقتی هم که با هم خوب  هستند از  دو تا  قمری  کوچولو هم بیشتر چیک تو چیک هم میشن و روزهای  خوش هم دارن و وقتایی هم هست که از  ته دل از  زندگیشون حس رضایت می کنند ..  

  

یا وقتی  کسی  میگه ( من و همسرم عاشقانه هم را دوست داریم!!!) ممکنه فکر  کنیم همیشه دارن دور  هم میچرخن و صدای  ماچچ و  قربون صدقه همه جا رو برداشته و توی  ذهنمون هم ممکنه نیاد تصور روزی که خانمه برج زهر  مار  میشه و اقاهه  اخمالو..بعد البته اشتی  کنان و مراسمش رو هم دارن ها ولی  او تیکه اولیه پر رنگ تر  هست توی  ذهنمون.. 

 

وقتی  مامانی  میاد از بچش  مینویسه و اینکه هم هامید زندگیش  همین بچه است و  هزار تا کار براش  حاضره بکنه سخته برامون تصور  کنیم مادره نشسته باشه  روی زمین و از  دست این بچهه داره میزنه روی  پاش و از  خدا طلب  مرگ!!!  یکن هبرای  خودش و  میگه چه غلطی  کردم بچه اوردم.. 

 

وقتی زنی  میگه همسرش  بی وفایی میکنه یا ازارش  میده و  کتکش  میزنه  سخته برامون تصور  کنیم یک خانم لیدی  به معنای  واقعی  با  ارایش  لایت و رفتار  تحسین برانگیز ممکنه همون خانمی باشه که اون مشکلات رو هم داشته و داره و ازشون مینویسه برامون.. 

  

 وقتی  میشنویم فلانی  کار طنز  میکنه و ستاره اول ایرانبوده یا هست   باور  نمیکنیم ممکنه از شدت عصبانیت بزنه توی  گوش  هوادراش که اومده پارک ملت دیدن این ادم سر فیلمبرداری ..تصورمون یک ادمیه که همش  میگه و میخنده و  دورش  سوت و کف و هورا... 

 

وقتی  کسی  میگه خونواده همسرش  حلوا حلواش  میکنن زور داره برامون باور  کنیم که وقتایی هم هست که طرف  داره پشت تلفن اشک  میریزه و اونور  خط   بایکی از  همون بستگاه  عروس  حلوا کن!!  داره صحبت می کنه.. 

 

وقتی  کسی  میگه نداریم و فشار زندگی  زیاده و  توش  موندیم اگه ببینیم با هم رفن یکرستوران عالی و بهترین ها رو سفارش  دادن دیگه فکر  نمی کنیم شادی  چند ماه پول هاشون رو جمع کردن تایک شب  خوش باشند..میگیم همش  دروغه..الکیه .مردم صاف و صادق  نیستند...مردم دروغگو شدن..باور  نمی کنیم واقعیت ها رو ..دوست داریم ذهنیاتمون رو فقط  بچسبیم... 

 

و اینطوری  میشه که من به عنوان یک  لیدی یخده تجربه دار!! اولین حرفم  به همسر  دوست صمیمی شوهرم اینه که الهی  قربونت بشم..اینقدر  نرو همه چیز  زندگی  شش  ماهت رو بذار  کف  دست مامانت و خواهرات..به خدا روزهایی هم هست که تو فکر  میکنی  از  تو عاشق تر و خوشبختتر  نیست ولی  مگه مامانت اینا باور  می کنن؟  مگه میفهمن که تو نصفه نیمه تعریف کردی و تو خوشی هات تنها تنها  کیف هات رو کردی و تو غصه هات نشستی و گریه کردی براشون و گفتی چر مامان  شوهرم به خودش  حق داد  وقتی  صمیم میخواست بیاد  خونمون بیاد بالا و برام سوپم رو به قول خودت بار بذاره!! قربونت بشم نکن..نگو این چیزها رو..دو تا نکته منفی  گفتی  فکر  اون بیست تا  خاطره خوشگلی که نمیتونه اثر  این دو تا رو خنثی کنه هم باش .. نذار  من هی  از  علی  بپرسم چرا این پسره دسته گل دیگه خنده هاش  تموم دل من رو از  خوشی  پر نمیکنه و  چشم هاش  وقتی  نگاه میکنه میگه یک مرگیش  هست بعد از  ازدواج و دم نمیزنه؟ ...نکن این کا ررو با خودت....با زندگیت .مامانت..خواهرات ..با شوهرت...نکن.. 

نظرات 18 + ارسال نظر
امین یکشنبه 28 فروردین 1390 ساعت 00:48

<<من و همسرم عاشقانه هم رو دوست داریم>>

ما هم همین طور...

من و همسرم ، تنهایی ، مدت هاست با هم زندگی میکنیم.اوایل قدر اش رو نمیدونستم و مدام ازش شکایت میکردم که تنهایی نمیخوام...
ولی بعدش فهمیدم هیچ همسری مثه تنهایی ام نمیشه.همیشه درکنارم و همراهمه

یا حق

محمد چهارشنبه 24 فروردین 1390 ساعت 10:49

این متن و یه ناشناس برام فرستاده: به امام زمان دختری هستم از خوزستان که پزشکان از معالجه ام ناامید شدند شب در خواب حضرت زینب(س) را دیدم در گلویم آب ریخت شفا پیدا کردم ازم خواست اینو به 20 نفر بگم. این پیام به دست کارمندی افتاد اعتقاد نداشت کارشو از دست داد، مرد دیگری اعتقاد پیدا کرد 20 میلیون بدست آورد، به دست کسه دیگری رسید عمل نکرد پسرشو از دست داد اگر به بی بی زینب اعتقاد داری این پیامو برای 20 نفر بفرست 20 روز دیگه منتظر معجزه اش باش

لیلا سه‌شنبه 23 فروردین 1390 ساعت 09:25 http://imleila.persianblog.ir/

سلام خانومی
به غیر قسمت اخر مطلبت که خصوصی بود از بقیه نوشته هات لذذذذذت برم . دقیقا همینه . برای همین اسم وبلاگم " من لیلا هستم " هست با تمام چیزاش . از این نکته ای که بهش اشاره کردی در مورد قضاوت قطعی نداشتن رو دیگران میشه خیلی استفاده کرد . تو مدل شو دادن خود ادم و زندگیمون هم کاربرد داره .
قشنگ بود .
مرسی

غزال دوشنبه 22 فروردین 1390 ساعت 11:51

سلام دوست خوبم
ما خیلی بهتریم ممنونم میخوام حسابی تغییر کنم به کمک دوستی شما لطفا" هوامو داشته باش! به نظرت مادر شوهرم اینا همه چیزرو فراموش میکنن؟آخر هفته داریم میریم پیششون
این پست هم عالی بودمثل همیشه گل گفتی رفیق!

احترام به اندازه هم برای اون ها هم برای خودت یادت نره..بخصوص حرمت خودت رو..
بوس
موفق باشی با خبرهای خوب

آرام دوشنبه 22 فروردین 1390 ساعت 11:42

متاسفانه بعضی ها عادت دارن با شنیدن بدبختی بقیه دلشون اروم بشه ..من منفی نویسی و سیاه نویسی رو دوست ندارم و ترجیح میدم اگر راهی به ذهنم برسه بنویسم تا دو نفر مسائلشون کمتر بشه تا اینکه دلشون خنک بشه!!


واقعا....
مرسی که اینطور جواب اون کامنتو دادی.البته فکر نمی کنم الهام جون منظور بدی داشته باشه که مثلا خودش دلش خنک شه اما پیشنهادش اشتباهه من با تو موافقم گلم صمیم عزیز

مسلمه من هم میدونم الهام قصدش پیشنهاد بود ولی خب راست میگه خیلی ها اینطوری اروم میگیره دلشون.

مهتاب دوشنبه 22 فروردین 1390 ساعت 11:38 http://az-ahalie-zamin.blogfa.com/

صمیم گل گفتی آی بات موافقم آی بات موافقم که نگو خیلی درست گفتی ذهنیات ما ادمها یا دیر پاک میشه یا هیچوقت پاک نمیشه سربزن بهم خوشحال میشم

سمیرا دوشنبه 22 فروردین 1390 ساعت 03:44

سلام صمیم جان. مطلب تصمیم کبرا خیلی جالب بود. پیشنهاد می‌دم برای سایت «در خانة ما بفرستی» تا زن و شوهرهای دیگه هم بخونن. فکر کنم به درد همه بخوره.
darkhaneyema.com
من از اون سایت به سایت تو آمدم. آنجا لینکت کردن.

پری ناز یکشنبه 21 فروردین 1390 ساعت 23:10 http://parinaznazi.blogfa.com

سلام
صمیم جان ... کاملا حرفت درسته یکی از فامیلای ما انقدر پشت سر شوهرش حرف زد و بدش رو گفت که دیگه حالا همه ی فامیل ارتباطشون را باهاشون قطع کردن به خاطر اینکه در نظرشون مرده یه غول بی شاخ و دمه حالا همون خانمه هی میشینه میگه چرا کسی به شوهر من احترام نمی زاره چرا کسی خونه ی ما نمیاد!!!

فرزانه یکشنبه 21 فروردین 1390 ساعت 19:29

راست میگی واقعا....
آخه لطف زندگی به همینه!
نه شادی همیشگیه و نه غم !.... آدم همیشه پولدار یا بی پول نمیمونه !..... یا خیلی چیزای دیگه ...
تا طعم غم و ناراحتی را نچشی شیرینی شادی برات مزه ای نداره!
اما مهم اینه همیشه و در همه حال نیمه ی پر لیوان را ببینیم...
راستی تنها کسی که میتونه به درددل های آدم گوش بده و بهش کمک کنه خداست نه مادر و خواهرو ....

مریم، یه تازه عروس :) یکشنبه 21 فروردین 1390 ساعت 19:02

صمیم جان از نوشته های عاقلانه ات ممنونم :) واقعا دوستت دارم.. میگن من نسبت به همسن و سالهام خیلی بیشتر میفهمم، ولی این بیشتر فهمیدنا خیلی وقتا نیاز به شنیدن از زبون یه دوست باتجربه تر و پخته تر داره تا دوباره به یاد بیاد. خوشحالم از دوستی یک سالم با وبلاگت. هرچند توفیق دوستی با خودت رو از نزدیک نداشتم. ممنونم به خاطر دوستی هات! :) دوستت دارم...

رها@ یکشنبه 21 فروردین 1390 ساعت 18:56 http://raha8990.persianblog.ir

دقیییییییییییییییییییییقاْ‌درست گفتی...خیلی از حرفا و بحث ها توی یه زندگی مشترک خصوصی هستن و همه جا نباید جار زده بشن...مخصوصا به مادر و خواهر...من یکی که تو کتم نمیره هی همه میان از غصه ها و درداشون تعریف میکنن واسه مامان بیچاره...نمیگن اینا که دختره یکی میگه مامانه بیچاره میشینه واسه خودش یه کوه میسازه و هی غصه میخوره؟

ما که اینجا هم قهر خوندیم هم عشق :ی‌ اما توی قهر ها هم بیچاره قلب عشقه هی تالاپ تلوپ میکرد از دلتنگی ;)



الهام یکشنبه 21 فروردین 1390 ساعت 18:32

صمیم جان سلام مدتها بود که میخواستم یه چیزی رو بهت بم ولی هی نشد در ضمن من تا حالا برات کامنت نذاشتم ولی حالا که خودت مطرح کردی دوس دارم باهات در موردش صحبت کنم
دوست خوبم همونطوری که خودت بهتر تو این پستت کفتی بعضیها میان وبلاکها را میخونند و بعد براساس اون تصمیم میکیرند که چه قد طرف خوشبخته یا بدبخته
بدون اینکه فک کنن این طرف به هر حال همیشه بخشی از زندکیشو ارائه میده و نمیشه بر اساسش قضاوت کرد
و این خیلی بده
مثلا یه عده میان وبلاک شاد تو رو میخونن تو همیشه سعی میکنی همه چیزو حتی اکه تلخ و سخت باشه خوب و شاد و منطقی تعریف کنی اما میدونی چی میشه؟یه عده بی منطق فک میکنن که زندکی تو کل و بلبله و زندکی خودشون جهنم
حالا میخواستم ازت خواهش کنم واسه اینکه بعضیها از این توهم که آزارشون میده نجات بدی یه لطفی کن:
یه وقتهایی هم تو وبلاکت از لحظه های سخت و دعواهات بکو
بکو تو هم مثل هر آدمی وقتایی یوده که حتی از عصبانیت به طلاق فک کردی یا آرزو کردی خانواده شوهرتو خفه کنی
یا حتی یه روزایی بوده کریه کردی پشیمون شدی چرا ازدواج کردی و همین چیزایی که برا هممون پیش اومده حتی اکه از ته دل نبوده
دوست کلم با این کارت باور کن به خیلی از آدمایی که میان اینجا رو میخونن کمک خواهی کرد
امیدوارم از این پیشنهاد دوستانه نرنجیده باشی عزیزم و زندکیت سرشار از شادی باشه
به کسی که وبلاکش رو دوست دارم.

ممنونم از محبتت الهام جون.نه اصلا نمی رنجم.

عزیزم من واقعا اینقدرها هم نرفتم جلو که به طلاق و اینا فکر کنم..حتی یک لحظه از ازدواجم پشیمون نشدم و بد خونواده شوهرم رو هم هیچ وقت ارزو نکردم..هیچ وقت..راستش وقتی من میگم خونواد شوهرم خوبن خب نکاتی که هر کسی رو میتونه ازرده کنه هم هست ولی من نحوه مدیریتش رو اینجا مینویسم... اگر بگو مگوی ست من نحوه برطرف شدن دلخوری رو میگم اینجا..متاسفانه بعضی ها عادت دارن با شنیدن بدبختی بقیه دلشون اروم بشه ..من منفی نویسی و سیاه نویسی رو دوست ندارم و ترجیح میدم اگر راهی به ذهنم برسه بنویسم تا دو نفر مسائلشون کمتر بشه تا اینکه دلشون خنک بشه!!
قربونت الهامی و مرسی از نظرت.

خاموش یکشنبه 21 فروردین 1390 ساعت 17:54 http://taste-of-dust.blogfa.com

الهی . عزیزم به این خانم دوست آقا علی بگو ذهن این صمیم ما رو انقدر درگیر نکنه با این کاراش . ده ه ه

مامانم همیشه وقتی از کسی تعریف میکنم و زندگیش. همه این تفکرات و واسم مثه صفحه صوتی وبلاگ باز گو میکنه .
یعنی دیگه قد مامانم تجربه داری صمیم جونااا .

تسنیم یکشنبه 21 فروردین 1390 ساعت 17:46 http://www.taninezendegieman.blogfa.com

اخ که چقدر دوباره خوشگل گفتی همه چیز رو عزیزم.
منم واقعا به این مسائل فکر کردم تا بحال. واقعا کاش یاد بگیریم حداقل اگر از غم و غصه هامونم پیش کسی درد دل میکنیم از خوشی هامونم حرف بزنیم.

gita یکشنبه 21 فروردین 1390 ساعت 16:23

kheily lezat bordam az khondan matlabet kheily bahat movafegham merci az in ke minevisi

خانوم معلم یکشنبه 21 فروردین 1390 ساعت 16:15 http://www.kudakiha.blogfa.com

کاش این نکن نکن نکن ها رو هم به خودش بگید..
میگید؟

کاملا محتاطانه و غیر مستقیم تا حساس نشه
مثلا در مورد خودم حرف میزنم و کارهام و اینکه این کار چه جوابی داده تو زندگی

اطلس یکشنبه 21 فروردین 1390 ساعت 14:26 http://www.daky.blogfa.com

بدترین کار ممکن اینه که بذاری فامیلای خودت یا شوهرت از مشکلاتتون با خبر بشن! منم تجربه دارم! اولش بی تجربگی کردم تا ۶ ماه مامانم هی می پرسید با سامی دعوا نکردی؟!
صمیم جون کاش قبل از ازدواجم باهات آشنا شده بودم تا خیلی از کارای اشتباهمو نمی کردم!

عزیزم

زیبا یکشنبه 21 فروردین 1390 ساعت 12:57 http://ziba5500.blogfa.com/

بخدا راست می گی همه حرفات به دلم نشست

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد