من و همسرم عاشقانه هم را دوست داریم.

صمیم-۲۹و اندی سن!- 12ساله ازدواج کرده-همسر و پسرکش رو میپرسته- عاشق تر از اونا کسی هست؟

من و همسرم عاشقانه هم را دوست داریم.

صمیم-۲۹و اندی سن!- 12ساله ازدواج کرده-همسر و پسرکش رو میپرسته- عاشق تر از اونا کسی هست؟

مامان مستقل

 

امروز یک نامه داشتم از  دوستی  عزیز..آنقدر  عزیز که خواندنش دقیقه های زیادی طول کشید...روی  کلمات مکث  می کردم.بر میگشتم و دوباره با چشم هایم میر فتم داخل کلمات و می نوشیدم حس ناب  پشت آن ها را.چقدر خوب است آدم  یکی را داشته باشد  تاوقتی از او می خواند..وقتی  او را می خواند..گرم شود گونه هایش و بلرزد دلش ...چقدر  من این دوستی های  صادقانه را ..آن طور که تو را برای  خودت می خواهند..برای  صمیم بودنت..برای تک تک حرف هایی که به هم زده اید و مثل شکوفه عطرآگین کرده فضایتان را ..چقدر  من این دوستی  ها را ..این دوست ها را دوست دارم...

مامان این چند روز  نگران بود..یک حس  بدی  داشت..چشم هایش  اذیتش  می کردند و دکتر  هم چند ماه پیش گفته بود – چه احمقانه هم به خود مریض  گفته بود- که آب  سیاه دارد و احتمال کم بینایی  و ببینم با عمل درست می شود یا نه..باید چند ماه بعد بیایی تا چک کنم دوباره...مامان می خواست تنهایی برود دکتر .با بابا حرفش شده بود و لجوجانه به او نگفته بود وقت دکتر  دارد و دلش  می خواست در  حس  تنهایی و بی  کسی!! غرق  کند خودش را.کاملا با این حسش آشنا شده ام دیگر.یعنی  وقتی  دلش  بخواهد برای  خودش  می تواند دور  از  جان مراسم خاکسپاری هم برگزار  کند و به هیچ کداممان هم نگوید. خلاصه  با صبا هماهنگ کردیم و در  اقدامی غافلگیرانه گفتیم هر  دو تا با تو می آییم و یونا خان هم که در بست در  خدمت مامانی مهربانش  خواهد بود. حس  کردم خنده توی  چشم هایش  دوید ...صدایش  پر غرور شد وقتی  گفتم با علی  می اییم دنبالت با هم برویم..ببینید اگر  مادر  من را بشناسید می فهمید این کار  خیلی به او حال داده است. چون او فوق  تصور آدم است یعنی  استقلال دارد در  عمل در  حد خدا..یک لحظه هم معطل و لنگ کسی  نمی ماند و به قول خودش  به کسی  رو نمی اندازد .. همیشه هم کارهایش را تنهایی و  مستقل انجام می دهد و هر  چه می گوییم حداقل بگذار به بابا بگوییم مثلا چه دردی  داری  می گوید که چه؟ می خواهد چکار  کند؟ خودم از پسش بر  می  ایم..خلاصه هیات همراه رفتیم  دکتر و من انقدررررررررر عاشق  این دکتر  اصفهانی  شیک و خوشگل ومهربان شدم که یادم رفت خود ایشان دفعه قبل این افاضات را فرموده اند و جالب  اینکه خودش هم یادش  نبود و تعجب کرد  چه کسی   این حرف ها را به این خانم محترم زده است!!! انقدر  خوشحال  شدیم وقتی  دکتر  گفت چشم های مامان  خیلی هم سالم اند و هیچ اثری از  ناراحتی  ندارند و با یک قطره مورد برطرف  می شود..مامان اشک توی  چشمش  حلقه زده بود از  خوشحالی و می گفت از  خدا خواسته تا اخر  عمر چشم ها بهش  وفادار بمانند...بعد این مامان گفت برویم مهمان من باشید ..اول از  همه کلی  بالش لایکوی  خوشگل برای  صبا خرید و به من هم اصرار که تو هم چیزی بگو برایت بخرم. خب من خیلی  چیزها دلم میخواهد ولی   نگفتم چون به نظرم  زشت بود که زود نقد کنم بعضی  چیزها را!! خلاصه  پسرک از  این مغازه به آن مغازه می رفت و با همه دوست شده بود و من هم دنبالش  می دویدم و دسته دسته موهایم را می کندم از  حرص! مشکل بعدی  این یقه مانتو من بود که صبا از بس  تذکر داد کشت من را ..یعنی  لباسم خیلی

یقه باز بود و مانتو هم کلا یقه مقه نداشت و وقتی  یونا را بغل میکردم از  آن بالا شست پایم هم دیده می شد...البته به گفته خواهرم وگرنه یکی دو وجب  بیشتر  نبود جان خودم..بعد رفتیم یک جا و من جو گیر شدم و گفتم  مامان..یک چیزی بگویم برایم میخری؟ مامان هم با خوشحالی  گفت  اره عزیزم..چی  میخوای ؟ زود بگو..من هم یک مهر  چاق و گنده  پانصد تومانی برای  علی برداشتم  تا موقع سجده خوب  حال کند و مثل من که عرق از  سر رورویم میریزد با این مهرهای  کوچک نیم سانتی او بتواند کمی  نزدیک تر شود به خدا...حالا وسط  مغازه پسرک گیر  داده که همین جا باید  نماز  بخواند..یعنی  فکر  کن روی آنهمه خاک کف  مغازه ایشان خم شدند و سر  مبارک را روی  مهر گذاشتند  یک دور  هم زبان را روی  خاک ها مالیدند  و رضایت دادند برویم بیرون..بعد من گفتم برویم از  داروخانه  من چیزی  لازم دارم..مامان همچین نگاه کرد که من زود گفتم بابا منظورم شیشه برای مهد یونا ست!! واقعا هم شیشه میخواستم جان خودم. این دکتر داروخانه آنقدر اسلو موشن بود و صدایش  از  ته جعبه ها به گوش  می رسید که من گفتم ولش  کن برویم و باز  مامان چپ چپ نگاه میکند که خودتی!!! ای بابا انگار آدم نمی تواند شیشه شیر بخرد و بعد منصرف شود...

بعد مامان گفت برویم شام مهمان  من و جایتان خالی یک کباب  خوشمزه  نوش جان کردیم و پسرک آنقدر  ماست خورد که اگر  تکانش  می دادی  دوغ  آبعلی  می شد!! خلاصه شب  خوبی بود و خوب تر  این که مامان گفت وقتی  شماها  زنگ زدید گفتید می آیید بابا با تعجب  پرسیده جایی  میخواهید بروید   ؟ و مامان باد به گلو انداخته و با بی اعتنایی گفته بعععله!! دخترهایم می خواهند بیایند دنبالم من را ببرند دکتر!!( حالا همیشه این جور کارهای  ما را هم او انجام می دهد ها!!)  تا تنها نباشم و در  حد فوق  تصور  بابا را جزانده است به قول خودش!! آقا هم  گفته اتفاقا من هم می خواهم بروم بیرون و نیستم و سریع لباس  پوشیده و زودتر از  ماما ن رفته بیرون تا کم نیاورد!!! جدا این ها خیلی با مزه  هم را خیط  می کنند ..من که خیلی  حال می کنم.!! تازه شب  دوتایی برای  همدیگر شام خریده اند تا تنهایی  چیزی  نخورده باشند..این جایش را بیشتر  حال کردم وقتی  شنیدم..

امشب- در  این شب یلدایی-   ..دعا می کنم  هیچ کدامتان تنهایی و در سکوت دانه انار به دهان نگذارید..امشب  دعا می کنم هیچ کس  تنهایی  برای  خودش  فال حافظ  نگیرد ..امشب  کام همه  شیرین باشد و  گام همه محکم و  دست های  همه بخشنده و مهربان...یادتان نرود امشب  همسرتان را در آغوش  بگیرید و به اوبگویید  زمستان های  زندگی با حضور  او گرم می  شوند و شب های بلند با  گرمی  نوازش هایش  زود صبح می شوند...

و اگر کسی  در  زندگی  شما نیست  از  خدا تشکر  کنید که خوشبختی  از شما فاصله نگرفته است و هنوز  مجردید!!!!!  

نظرات 41 + ارسال نظر
حسام یکشنبه 12 دی 1389 ساعت 01:12 http://www.tanzimatebartar.blogfa.com

www.tanzimatebartar.blogfa.comسلام دوست گلم برای وبلاگ قشنگت بهت تبریک میگم اگه ماهوارتون تنظیم میخواد به وبلاگ من یه سر بزن....
بخاطره وبلاگه قشنگت باهات ارزون حساب میکنم [لبخند][گل]www.tanzimatebartar.blogfa.com

صدفی پنج‌شنبه 9 دی 1389 ساعت 15:50 http://nanas8.blogfa.com

واقعا خدارو شکر که مجردیم.هیپ هیپ هورااااااااااا

فهیم پنج‌شنبه 2 دی 1389 ساعت 21:21

سلام . مثل همیشه سرشار از زندگی بود . از اخلاق مامانتون لذت بردم تمام زنان مستقلی که در ذهن دارم اینگونه اند عاشق استقلال بانوان هستم بی اغراق گفتم . دعایی که نوشتید جزو بینظیرترین ها بود . به واقع دل انسان که به کسی گرم باشد کوه های یخ قطبی را هم میتواند آب کند .واقعا مجرد بودن خوب است پس چرا این چیزها را بعد از ازدواج میگوئید ؟؟؟ این در حالی ایست که تازه از ازدواجتان هم راضی و خوشنودید !!!
یک چیز دیگری هم صادقانه بگویم که بسیار مسرور میشوم وقتی به نظرات پاسخ میگوئید .متشکر. فکر مینم ایطور ارزش دارد نوشتنمان برایتان . دلتان شاد و لبتان پر خنده قلبتان آری از کینه .
بوسسسسس هم برای شما هم برای یونا فرشته کوچک.

عزیزم وقتی یک آدم متاهل از مزایای مجرد بودن تعریف می کند به این معنی نیست که ناراضی است یا حسرت مجرد بودن را می خورد و و یا شوخی می کند..واقعا هر دوی این ها مزایای زیادی دارند. و به صرف این که ما از یک مرحله وارد مرحله دیگر می شویم نمی شود چشم روی خوبیهای آن بست. خب من همیشه از مزایای همسر خوب داشتن نوشتن یک خط هم از این نوشتم که می شود آدم از مجرد بودن لذت ببرد..کاری که خیلی از مجردها این روزها مشغول آن هستند...!!

من هم خوشحالم این طور صریح و خوب حرف های دوستانم را می شنوم و زندگی شما هم عاری از کینه و سرشار از عشق باد.

ممنونم از محبت همیشگیت

دلارام پنج‌شنبه 2 دی 1389 ساعت 11:51

تعریف نیست حقیقت و گفتم گلمم .. شما لیاقت بهترینا رو داری ، مراقب خودت احساست و تمام خوبیات باش خیلی با ارزشن . همیشه واسه خودت و زندگیت وان یکاد و ماشاءالله لا حول و لا قوة الا بالله العلی العظیم رو 3 بار بخون . من خیلی اعتقاد دارم و یه آرامشو اطمینان قلبی قوی بهم میده،ببخشید دلم نیومد بهت نگم . بووووووووس عزیزم .

ممنونم دلی مهربونم

خدا همه رو از عشق لبریز کنه ..همه چشم ها و قلب ها رو ..

فرام پنج‌شنبه 2 دی 1389 ساعت 11:37 http://faram60.blogfa.com

خدا حفظشون کنه برات

سایه همه بزرگترها مستدام روی سر ما کوچکترها..

شارلوت پنج‌شنبه 2 دی 1389 ساعت 03:40

سلام دوست عزیز
خوشحال می شوم از بلاگ ما نیز دیدن فرمائید[گل][گل]
carlotteiran.blogfa.com

مهر پنج‌شنبه 2 دی 1389 ساعت 00:13

سلام.ببخشید یسوال از حضورتون داشتم.من فارغ التحصیل مترجمی هستم.کارترجمم به گفته بقیه خوب هست.وکاربلدم.یمدت هم تو ةموزشگاه زبان درس دادم.تدریس رو با اینکه توش موفق بودم اما راضی نبودم و درآمدش واقعا کم بود.تدریس رو دوست ندارم.عوضش رشته خودمو خوب بهش واردم.کارترجمه هم مورد زیاد بوده که انجام دادم.میخاستم بدونم شما که رشتتون ادبیات انگلیسی بوده برای آدمی مثل من چه ژیشنهادی دارید.چه جوری و کجاها میشه رفت دنبال کار.گاهی واقعا نا امید میشم.ممنون میشم کمک کنید.

عزیزم این دارالترجمه ها برای کسی که مسلط هست توصیه نمیشه ..خیلی کم میدن و حمالی میخوان از آدم .
من بهت پیشنهاد میکنم بری کار دانشجوها رو بگیری برای ترجمه. حالا اگر آشنا داری چه بهتر وگرنه تبلیغ کن و بخصوص موقع امتحانات که همه گیر ترجمه هستند تبلیغات کن و برای شروع نرخ هات دانشجویی باشه...من خودم پایان نامه که میگرفتم برای ترجمه قیمت هام رو بالا میگفتم همون اول ..یعنی در حد دانشجویی نبود چون بچه ها دیده بودند یک متن مرتب و تمیز و دقیق بهشون تحویل میدن و سر هم بندی نمیکنم اولش هم میگفتم اگر دوست دارید با هم کار کینم و روی قیمت باهاشون توافق میکردم. کلی هم وقت می ذاشتم برم کتابخونه از این مراجع تخصصی شون استفاده کنم ..منظورم اینه برای شروع جلب مشتری کن بعد که کار خوبت رو دیدن میتونی قیمت واقعی تر رو بهشون بگی..خوابگاه های دانشجویی هم جای خوبی برای تبلیغ هست.

نسیم چهارشنبه 1 دی 1389 ساعت 21:10 http://bardiajeegar.blogfa.com

خوشبختیتان مستدام.......مرسی از دعاهای خوبت عزیزم...
خوشحال شدم که مامان مشکلی نداشتن...چه کار خوبی کردید... چه غروری بهش دادید با این کارتون.... یونا رو ببوس که اینهمه دوست داشتنیه.....

حس بهتری داشتیم خودمون هم ..یک جور غرور ...
ممنونم از محبتت عزیزم.

گلبانو خاتون چهارشنبه 1 دی 1389 ساعت 20:34 http://golbanoo-khatoon.blogsky.com

صمیم جون چه دعای قشنگی داشتی. دوس میداشتمش زیاااااد.
روزاهی قشنگی رو برای خودت و یونای دوستداشتنی و علی عزیزت آرزو میکنم.

دوست چهارشنبه 1 دی 1389 ساعت 15:40

محبت کردنو محبتو درک کردنو ازت یاد گرفتم
ممنونم ازت
آرزو میکنم طعم شیرین خوشبختی رو هر روز پر رنگ تر بچشی!
دوست دارم :*

من هم ارزوی زبیا زندگی کردن دارم برای هممون.

سارا چهارشنبه 1 دی 1389 ساعت 14:59 http://www.saramohammad.blogfa.com

سلام خیای از نوشتنتون خوشم می یاد گرچه وقت نمیکنم همه ی نوشته هاتونو بخونم
یه کم هم حسودی به این روحیه یی که دارین
نمیدونم چرا بعد از این همه حالا که به ارزوم رسیدم باز دیگه چرا خسته ام

همیشه باید یادمون بمونه قدر لحظه های با هم بودنمونو بدونیم کسی از فردا خبر نداره امروز مهمه

این جمله زیبا رو از وبلاگ خودت خوندم و نوشتم برات..خوشبختی خیلی نزدیک به ماست...چشم هامو ن رو کمی بازتر کنیم ...فقط همین ...
مراقب خود ت باش عزیزم.

جالب بود

دلارام چهارشنبه 1 دی 1389 ساعت 14:11

صمیم عزیزم خیلی دوست دارم از اینکه اینقد با خوندن نوشته هات سرشار از حسای خوب میشم با این که ندییدمت به وجودت به عنوان یک انسان خیرخواه به خودم میبالم . با خوشبختی تو منم احساس خوشبختی میکنم !!. از اینکه مجردا رو هم فراموش نکردی ازت ممنونم . همیشه میخونمت تا هم از تجربیاتت استفاده کنم و هم به عنوان یه انسان منطقی که تک بعدی فک نمیکنه و سرشار از احساسه ، ازت یاد بگیرم این خیلی ارزش داره،ان شاا... همیشه از بارش اون لطیف سیراب بشی و بیای و بباری ... روز به روز خوشبخت تر و پاینده باشی . دوست کوچکت دلی..

وای چقدر محبت داری و چقدر از من تعریف کردی.. قربونت بشم م..مرسی و من هم از آدم های اینجا و دوستانم خیلی چیزها یاد میگیرم..
همه دعاهای خوب دنیا برای تو

یاسی چهارشنبه 1 دی 1389 ساعت 14:02 http://yasijooon.persianblog.ir/

عزیزم کامنتم نرسید دستت؟
برات نوشته بودم میخواستم دیشب دعوتت کنم با علی اقا و یونا خونمون واسه شب یلدا اما مدتی نبودی گلم

آخی مرسی از دعو.تت...نه نرسید...ندیدمش اصلا ...

maahoor چهارشنبه 1 دی 1389 ساعت 14:01 http://tasoraya.wordpress.com

جملات آخر این متن خیلی‌ زیبا بودند، چسبید...برای شما هم کانون زندگی همیشه گرم آرزومندیم:)

ممنونم ..فدای تو

مامان شادی و دیانا چهارشنبه 1 دی 1389 ساعت 13:50 http://missdiana.blogsky.com

صمیم جان یلدات مبارک

یلدای تو هم مبارک عزیزم.
دلت جوونه بهار

نوای آشنا چهارشنبه 1 دی 1389 ساعت 12:24 http://booye-baran.persianblog.ir/

سلام به دوست نازنینم
مدتیست که دنبالت می آیم...در خوشیها و ناخوشیهایت همراهم ! چه زیبا می نگاری نازنین... باز هم بنویس که مشتاق خواندنت هستم صمیم ...
نوایی آشنا

محبت داری....
دلگرمم می کند این حرف ها

شیوا چهارشنبه 1 دی 1389 ساعت 11:55

صمیممممممممممممممممممممممممم بوست دارمممممممممممممم

آنیتا چهارشنبه 1 دی 1389 ساعت 10:34

az diruz modam baraye salamatie saba doaa mikonam
az khodaaye ghashango mehraboonam mikhaam delet hich vaght ghose dar nashe
dooset daaram samime ghashangam, andaazeye setaarehaaye cheshmaaye ali vaghti cheshmaaye sheytooneto negaah mikone
boos

ممنونم عزیزم از هم هدعاها و محبت هات...
تشبیهات زیبایی داری ..مرسی.

yalda چهارشنبه 1 دی 1389 ساعت 10:23

سلام صمیم جان ممنون از ایمیلت

خواهش می کنم..به دردت خورد؟

فاطمه چهارشنبه 1 دی 1389 ساعت 09:40

امروز اولین باره وبتونو دیدم مطالب خیلی خوشگلی میذارین...

ستاره چهارشنبه 1 دی 1389 ساعت 07:52

صمیم جون خوشحالم از اینکه چشمهای مامانت مشکلی نداشت ، خدا رو شکر ... از خوندن نوشته هات لذت می برم.. شادکام باشید.

ممنونم عزیز دلم.

نیلوفر چهارشنبه 1 دی 1389 ساعت 01:49

شیشه شیر....هان؟!!

اون دعای آخرتو که خوندم یهو دلم گرفت.آخه من هنوز ازدواج نکردم.راستش تصمیمی هم برای ازدواج ندارم.گفتم نکنه یه شب یلدا تنهایی انار بخورم و بگم کاش کسی کنارم بود.

ترسوندی منو!

به شرافت( نداشته ام!!) سوگند شیشه شیر سفارش مهد بود ...گفتم اون یکی اکسپایر!!!شده تاریخ مصرفش!

زمانی تصمیم بگیر که عاشقانه دوستش داری و هنوز چشم هات باز باز هستند..

پونه چهارشنبه 1 دی 1389 ساعت 01:09

سلام
بیشتر از یک سال است که می خونمت.هر روز هم چک می کنم که ببینم اپ کردی یا نه.ولی هیچ وقت کامنت نذاشتم آخه هی گفتم صمیم اون همه دوست داره منو می خواد چی کار!
ولی این دفعه دیگه نشد ننویسم و از احساسم نگم این پاراگراف آخر خیلی باحال بود اشکمو در آورد ممنونم که واسه ما تنها و غریبها دعا می کنی ممنون که به یاد بی کسها هستی با همسرم قهر بودم آخه توی این تنهایی و بی کسی اون رو مقصر می دونم ولی با خوندن تذکر زلالت تصمیم گرفتم که به حرفت گوش بدم می دونم که خیلی شنیدی ولی می گم خیلی دوست دارم روی ماه یونا رو ببوس و بازم ازش عکس بذار و خیلی خوشحالم که مامان سالمن و مریضیشون بهتر شده

قربونت بشم هر کسی جای خودش ..من همتون رو واقعا دوست دارم..اگه شماها ننویسید من از کجا ادامه بدم این راه رو ...؟

انشاالهه گرمی و محبتتون بیشتر و عمیق تر باشه

فاطمه سه‌شنبه 30 آذر 1389 ساعت 23:57

سلام.شب یلدایت مبارک.ایامت همیشه به کام.از احساس خوشبختیت شیرین میشود رگهایم.همیشه میخونمت و کلی میخندم از ته دل.قشنگ می نویسی.برای من دعا کن پسرکم سه سال و نیم دارد و هنوز صحبت نمیکند.میگویند او فرشته آسمانی است.....اما من......دلم میخواااااااااهد پسرکم یه بچه(انسان)زمینی باشد!فردا صبح پاشه به من بگه مامان...خوشحال باش.خودم دارم صحبت میکنم...؟؟؟؟
شادیت مستدام.ندیده خیلی ازت خوشم میاد
راستی من از تبار کرد هستما!

عزیز صبورم
غم بزرگی داره سکوت این فرشته ها وقتی چشم هاشون هزار حرف ناگفته داره..امیدوارم این سکوت بشکنه و اواز خوبش گوش هاتون رو نوازش بده...

دنیا سه‌شنبه 30 آذر 1389 ساعت 22:13

من واسه تو یه کامنتم
و تو واسه من یه درس ؛ یه عزیز ؛ یه الگو ؛ یه همزاد خلقی ؛ یه دوووووست
قلب قشنگت آروم
مرسی که می نویسی

بعضی ها بیشتر از یک کامنت هستند برای من..اون ها هم به من دلگرمی ..عشق و محبت میدن..
ممنونم از این همه

سما سه‌شنبه 30 آذر 1389 ساعت 21:38

کسانی که طلاق گرفتن باید چیکار کنن؟
من که تابستون هام هم سردههههههههه

باور کن فکر شماها هم بودم وقتی مینوشتم این دعا رو ..خب هیمن که از او ن شرایط خرج شدید یک جورایی راحت تر هستید .نه؟

انشالله دلگرمی روزهای سردت هم از راه میرسه..

ستاره سه‌شنبه 30 آذر 1389 ساعت 21:13 http://platinfish.blogfa.com

ای بابا… من یکی که نه فقط تنهام شب یلدا رو…بلکه نه از انار خبری هست و نه هندونه و خنده وشادی…وقتی ۱ ماهه خانواده ام توی ای سی بالا سر برادرمند…

شاید فال حافظ بگیرم…شایدم نه…حافظم تازگی ها فقط دلخوشکنکی حرف میزنه….

چقدر سخت هست شرایط شما..و فکر کنم می تونست خیلی خیلی بدتر هم باشه ...
از حافظ برو بالاتر و از اون مهربون ابدی فال بگیر

رها سه‌شنبه 30 آذر 1389 ساعت 20:28

صمیم یعنی اوج احساس خوبو گرفتم وقتی این پست ساده ولی پر از احساس شیرینتو خوندم.خصوصا اون تیکه دعای اخرشو!!امیدوارم توام امسال قشنگ ترین شب یلدای عمرتو داشته باشی.

ممنونم عزیزم..برای همه خوب و برکت دار باشه

آرایه سه‌شنبه 30 آذر 1389 ساعت 19:25 http://pendarenik.blogfa.com

چه کیفی داد این ته نوشته هات....

مثل تک تک کلمات تو...

[ بدون نام ] سه‌شنبه 30 آذر 1389 ساعت 18:06

چه حس خوبی داره اولین بودن حتی اگر اون اولین کار خاصی نباشه یه چیز باشه در حد یه پیام ساده واسه یه دوست قدیمی
یلدا مبارک
راستش خدا رو شکر میکنم که ما خوابگاهیا که از آغوش گرم خانواده !!!!دوریم اگر شما و امثال شما نبودین این شبای بلند زمستونی رو چه جوری صب میکردیم

عزیزم....
انشالله این آغوش گرمه زودی برگرده..

امی از انگلستان سه‌شنبه 30 آذر 1389 ساعت 18:04 http://weingreenisland.blogsky.com/

صمیم عزیز و مهربونم ، منم شب یلدا رو بهت تبریک می گم و یه عالمه آرزوی خوب برات دارم. دعای آخرت خیلی زیبا بود ، من و همسرم امسال اولین یلدا رو توی این غربت به تنهایی و بدون هیچ کدوم از اعضای خانوده مون خواهیم گذروند و فقط می تونیم دلمون رو به با هم بودن در این شب طولانی سال خوش کنیم که این هم به نوعی دیگه زیباست.
قدر جمع های گرم خانوادگی تون رو بدونید.

انشالله همیشه با محمد گرم و صمیم و مهربون باشی عزیزم..
منون از یاد اوری ها...

آیدا سه‌شنبه 30 آذر 1389 ساعت 17:47 http://aidaaaa.blogfa.com/

چه دعای قشنگی کردی مرسی.وچه خوب که مامان حالشون خوبه.

قربونت

الهام سه‌شنبه 30 آذر 1389 ساعت 17:32

سلام ممنونم که یادآوری کردی ما مجردها هم شاد هستیم
منم شادم ولی راست گفتی جمله آخرتو؟چرااااااااااااااا؟

تاهل یک جور خوشبختی است و مجرد بودن و مسولیت نداشتن و سرخوش بودن و برای خود بودن هم یک جور ..

[ بدون نام ] سه‌شنبه 30 آذر 1389 ساعت 16:56

در آخرین روز پاییزی برات بهترین آرزو رو دارم .امیدوارم پدر و مادرت همیشه سالم و زنده باشند .قدر این نعمت ها رو بدونین . خیلی سخته وقتی میرن در خونشون هم بسته میسه . امسال اولین سالیه که پدرم بینمون نیست. خیلی سخته . بغض گلوم داره منو میکشه.
لطفابرای شادی روح همه ی پدر و مادرهای عزیزی که به رحمت خدا رفتن فاتحه بخونیم.

خدا رحمت کنه پدرت رو ...
انشالله خونه دل ماها همیشه به روشون باز باشه

مامان شادی و دیانا سه‌شنبه 30 آذر 1389 ساعت 16:04 http://missdiana.blogsky.com

سلام عزیزم خیلی دوست دارم چون خیلی باحالی اگه دوست داشتی منو لینک کن

محبت دارید

کیانا سه‌شنبه 30 آذر 1389 ساعت 15:44 http://newmoon89.blogsky.com

خدا رو شکر که مامان خوبه و تو خوبتر

ممنونم عزیزم.

نور سه‌شنبه 30 آذر 1389 ساعت 15:42

که حالا مجردا خوشبختن؟؟؟!! یکی به گوش علی آقا برسوووووووونه!

نههههههه
یکی جلو دهن اینو بگیره!!!!!

عسل اشیانه عشق سه‌شنبه 30 آذر 1389 ساعت 13:34

صمیم عزیزم شب یلدای تو هم مبارک باشه. برات بهترین ها رو در کنار یونای گل و علی مهربونت ارزو میکنم و از همینجا میماچمت

مرسی از ماچیدنت..
بووووووووووووس

مینا سه‌شنبه 30 آذر 1389 ساعت 13:16

به به
چه عجب صمیم خانم قدم رنجه فرمودیید
بابا مارو کشتی
چرا انقدر دیر اومدی؟
راستی فردا عکس های شب یلدای یونا رو برامون بزار
دوست دارم

به جان خودم این بچه کشت ما رو ..

سمیرا سه‌شنبه 30 آذر 1389 ساعت 12:20

اخه چقدر تو قنشگ می نوسی مشهدی به این با احساسی ندیده بودم خدایی
خیلی با حالی صمیم جون بوسسسسسسسسس

مرسی . الببه برام جالبه تصورتون از مشهدی ها چی بوده...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد