من و همسرم عاشقانه هم را دوست داریم.

صمیم-۲۹و اندی سن!- 12ساله ازدواج کرده-همسر و پسرکش رو میپرسته- عاشق تر از اونا کسی هست؟

من و همسرم عاشقانه هم را دوست داریم.

صمیم-۲۹و اندی سن!- 12ساله ازدواج کرده-همسر و پسرکش رو میپرسته- عاشق تر از اونا کسی هست؟

زندگی واقعی من


۱- صمیم اکثر مواقع وقتی خسته یا ناراحته اینو نشون میده.الکی نقش یه زن همیشه خستگی ناپذیر رو بازی نمیکنه مگه جاهایی که واقعا نیاز به حفظ روحیه طرف مقابل داشته باشه..وقتی خسته هست خیلی راحت شام یا نهار سخت درست نمیکنه ..توی خونه اونا هیچ چیز اجبار و از سر وظیفه نیست و طبیعتا کم پیش میاد که کاری از روی اجبار انجام بشه .


۲- صمیم هیچ وقت  مال من مال من  نمیکنه  مثلا درمورد مبلغ حقوقش توی خونه حرف نمیزنه بلکه این علی هست که همیشه یاداوری میکنه  که بابت کارکردن صمیم و اینکه حقوقش رو برای زندگی مشترک خرج میکنه  ممنون دار هست وپاسخ صمیم این نیست که نه بابا!! حقوق من که عددی نیست!! بلکه یه لبخند آروم  میزنه و یه تشکر دلنشین  میکنه.ضمنا اینو نشون داده که اونقدر عرضه داره که اگه لازم شد تنهایی از پس  خیلی چیزا بربیاد.


۳-صمیم هیچ وقت گله یا ناراحتی احتمالی ازخونواده همسرش رو به علی نمیگه.بلکه اول خودش  اون مساله رو حل میکنه و بعد که مدتی گذشت به صورت یه رویداد عادی و معمولی برای علی تعریف میکنه و حتی موقع انتقاد کردن هم اول بایه تعربف کوچولو صحبت رو شروع میکنه.ضمنا هیچ وقت خودش رو قاطی  مسائل خونوادگی  مادر شوهرش  اینا نیمکنه در عین حال محرم اسرار مادرشوهرشه ولی مثلا اگه مادر شوهر صمیم از دست دخترش  با  صمیم درد ودل کرده باشه صمیم هیچ وقت به روی  خواهر شوهرش  نمیاره که میدونه واینطوری همیشه احترام همه برقراره.


۴- صمیم خیلی برای روابط خصوصی اهمیت قائل هست و اصلا نمیذاره تکراری یا مسخره !! بشه.لازم هم نیست هر دفعه از تو کلاه شعبده بازیش  چیز جدیددر بیاره بلکه زمینه هاش رو تازه و سورپرایز میکنه و ضمنا هر وقت دل دو تایی شون میخواد میرن سراغ این جور مسائل!! باز هم اجبار یا نخواستن در کار نیست حتی اگه مدت ها فاصله بیفته که نمی افته!!!!! همیشه آخرین رابطه اونقدر شیرین تمو م میشه که همون جا برای رسیدن بعدی  لحظه شماری میکنن.کلا توی این مورد خیلی به نظر اون یکی اهمیت میدن و سرشون رو نمیاندازن پایین و مثل گاو!!( دور از  جون) برن تو طویله!!! خیلی هم اهل ادا و اطوار امادگی دو ساعته نیستن..پیراشکی های  کوچولو  داغش  خوشمزه ان..اگه خیلی وقت بذاری و کلی دستاتو بشوری قبلش و کلی دستمال  بندازی گردنت و موهاتو آب شونه کنی و بری مرتب روی  صندلی بشینی  برای خوردن پیراشکی  ممکنه یه پیراشکی بخوری ولی  یه پیراشکی سرد و بی مزه چون  مطمئنا  از  دهن افتاده تا اون موقع!!


۵- صمیم و علی  همیشه و همه جا پشت هم رو دارن و امکان نداره بذارن کسی حتی پدر و مادر هاشون از اون یکی انتقاد تند بکنه و علتش هم اینه که برای همه کار با هم هماهنگن و چون به کاری که کردن ایمان دارن پس  دلیلی نداره با تحقیر شدن یکی دل اون یکی خنک بشه!!!


۶-علی هیچ وقت کلید نمیاندازه در رو باز کنه بلکه اول زنگ میزنه و بعد وقتی در باز میشه اول یه بغل- ماچ  کوچولو از طرف  صمیم میشه و  بعد میاد تو خونه .( البته الان چون ممکنه یونا خواب باشه یا صمیم دستش بند کارهای کوچولو باشه علی یه در کوچیک میزنه و خودش کلید میاندازه و میاد تو ولی  اون بخش  بغل ماچش پابرجاست)


۷- علی هر وقت اولین لقمه غذا رو میخوره میدونه صمیم منتظره بگه چه جوری بود و لا مصب  این علی هم دروغ گفتن بلد نیست برای همینه که هیچ وقت تو چشم صمیم نمیگه به به عالی بود عزیزم و توی دلش بگه گندت بزنن!! صدبار گفتم این مزه ای دوس ندارم!! از علی هیچ وقت دروغ نمی شنوین.


۸- علی محاله قول الکی یا حرف دروغ بزنه حتی اگه بدونه به قیمت مردن!! صمیم ممکنه تمو م بشه.کلا این بشر خیلی رکه و توی رابطه تکلیفت باهاش معلومه. اگه از لباست خوشش نیاد میگه بهت نمیاد و وقتی میگه امشب  همه چیز محشر بود میتونی مطمئن باشی هیچ نقصی توی کارت نبوده. ولی صمیم رااستش یه وقتایی ملاحظه میکنه و تو شیکم طرف نمیره!!! و خودش به این کار میگه اداب معاشرت  .در عین حال توازن برقراره توی این مورد و دو تاخروس  جنگی به هم نمیپرن بلکه دو تا مرغ عشق!!( بگیرررررررررررر منو!!) با  هم جیک و جوک میکنن!!


۹- صمیم  هیچ وقت موقع ناراحتی حرفی نمیزنه  که بعدا  پشیمون بشه.  کلا اون جور مواقع اصلا حرف نمیزنه .نمونه اش این بود که چند روز پیش  علی سرخود  تلفن رو ورداشته بود و به مامان صمیم خیلی  خشن و رک گفته بود از دستش ناراحته و دوست نداره دیگه باهاش اینطوری  برخورد بشه و بعد هم مامان صمیم در  حال غش افتاده بود و داشت سکته میکرد از  ناراحتی که مگه من چکارررررررررر کردم!!!! خب علی یواش یواش به صمیم گفت که چکار کرده و قضیه تلفن چی بوده ..داشت رانندگی میکرد و یه موزیک ملایم هم پخش میشد.خب اون انتظار همه جور عکس العمل از ناراحتی شدید یا دعوا کردن یا گریه صمیم رو داشت ولی صمیم خیلی آروم فقط به روبرو نگاه کرد و در حالیکه یونا رو نوازش  میکرد هیچی ...دقت کنین هیچی نگفت ..جوری که بعد از  چند دقیقه علی که خیلی هم حق رو به جانب خودش  میدنست دست صمیم رو گرفت و نوازش کرد و گفت ببخشید اینقدر ناراحتت کردم..خب قیافه آدم تابلوئه دیگه که ناراحته. و بعد از چند ساعت به علی گفت همیشه دوستش داره ولی  این کارش رو دوست نداشته  چون میشد همون گلایه رو ملایم تر انجام داد و بعد هم سکوت کرد و وقتی مامان خانومی یه صمیم زنگ زد که شوهرت چرا این کار رو با من کرد صمیم خیلی کوتاه گفت لطفا با خودش صحبت کنین ولی فکر میکنم خیلی ناراحت بوده که اونطور حرف زده هر چند نباید با شما اونطور حرف میزد!!( یکی به نعل یکی به میخ)  و امیدواره که ناراحتی  مامان هر چه زودتر  تمو م بشه. کلا صمیم خودش رو قاطی مسائل علی نمیکنه ومیذاره این جور  گلایه ها رو  که خودش  شروع کرده خودش هم تمومش  کنه.


۱۰-صمیم دقیقا میدونه علی از چی خوشش میاد وچی  ناراحتش  میکنه و خب  مرض  نداره که همسرشو ناراحت کنه وبعد بگه ای  وای!! نمیدونستم !!! مثلا صمیم میدونه علی  اگه از گرسنگی هم بمیره محاله غذای سرد یا از دهن افتاده بخوره  بنابراین هیچ وقت غذایی که اونهمه براش زحمت کشیده رو  سردد نمیاره سر میز  و بعد نمیشه  گریه کنه که تو من ودوست نداشتی چون نگفتی  غذا خوب بوده!!! یا وقتی میدونه علی  سر کار موردی براش  پیش امده گیر سه پیچ نمیده که چی بوده ..بلکه شب که داره موهای  علی رو نوازش  میکنه  بهش  میگه خیلی دوست داشتم بدونم چی گل منو ناراحت کرده  و آرو م میبوستش و اون موقع دیگه فیل هم خلع سلاحه چه برسه به شوهر تودار!!!



۱۱- صمیم زبون تشکر داره حتی برای یه لیوان آبی که موقع شیر دادن  علی به دستش میده. تو خونه اونا هیچ کاری  وظیفه نیست بلکه برای همه چیز باید تشکر کرد.علی هم میدونه که اگه صمیم با همه مشغولیتش  باز هم اتاق  اون رو تمیز کرده خیلی خوشحال میشه اگه بهش بگن مرسی که اتاق منو تمیز کردی.


۱۲- صمیم عمرا اگه بذاره حرف یا ناراحتی بیشتر از چند ساعت توی دلش بمونه ..خیلی ملایم یا اگه لازم باشه قاطع تر مساله ر و حل میکنه با طرف.ضمنا همش  هم نمیگه مامانم ..خواهرم... داداشم..بابام.... بلکه در  عمل نشون میده هر کسی جایگاه خودش رو داره  و انتتظار بیهوده ای  هست اگه طرف بخواد صمیم فقط و فقط برای اون باشه. این طرف  میتونه هر کسی باشه.


۱۳ - صمیم و علی به پرایوسی هم خیلی احترام میذارن. صمیم  محاله اس ام اس نصفه شب علی رو بخونه  حتی ا گه گوشی  علی یه روز  کامل خونه جا موند ه باشه ( حتی کنجکاوی هم ممنوعه چه برسه به شک داشتن!!) و علی  هم محاله علیرغم داشتن ایمیل مشترک  و پسورد  ایمیل های  صمیم  رو حتی  باز کنه...  علی با اینکه  عابر  کارت صمیم  همیشه دم دسته محاله بره تو سایت یا از دستگاه موجودی بپرسه و صمیم تا حالا نشده بدون اجازه دست توی جیب  همسرش  کنه حتی اگه خودش بگه برو  فلان چیز رو بردار!!!  حریم خیلی برای  این دو اهمیت داره


۱۴- اینجوریا هم نیس که این دو تا دو به دقیقه دور هم بگردن.خودتون میدونین دیگه چقدر لوس  میشه. ناراحتی هم مسلما هست .گله هم هست کم توقعی هم پیش میاد ولی  مهم اینه که   وقتی ناراحت میشن از هم نمیان مثلا ماجرای مربوط به  ناراحتی دوران عقدشون رو بکشن وسط و هی بکوبن تو سر طرف و یا یهو بپرن وسط بحث  یقه فامیل هم  رو بگیرن بیارن وسط و بگن اا اگه من اینطوریم اون مامانت یا خالت که بدتره...نه ! یه وقتایی بوده که من هم تنهایی گریه کردم و  هر چی منتظر موندم علی نیومده پیشم نوازشم کنه وخب بعدش که بیشتر فکر کردم میدیدم اونم ناراحت بوده  و حسش نمیومده. من آدم گریه اویی نیستم و تجربه بهم ثابت کرده گریه کردن خانم ها ممکنه چند بار اول خیلی خوب جواب بده ولی کم کم طرف عادت میکنه به گریه های زنش و از اون طرف خانوم هی دوز و سوز و گدازش رو میبره بالاتر و اینجوری دیگه اگه واقعا هم بمیره طرف میگه خودش  خوب میشه..ولش کن!! من قبلنا  یعنی اون اول ها وقتی ناراحت بودم قیافه میگرفتم و حالت قهر بود صورتم در حالیکه واقعا قهر نبودم ولی بعد فهمیدم بهتره حسم رو بگم و  البته نگم تو نباید این کاررو میکردی بلکه کم کم فهمیدم که بهتره بگم من خیلی دوست داشتم اینطوری  میشد یا من از این مساله ( نه از تو) ناراحتم و  دوست دارم اینجوری باهام رفتار بشه( تا حد ممکن از  افعال مثبت استفاده میکنم)

تنها دعوایی که  توی  همه این شش سال یادمه اتفاق افتاد و من خیلی شوکه شدم و دیگه هیچ وقت هیچ کدوم اون رفتار رو تکرار نکردیم  این بود که یه شب نمیدونم سر چی  من به علی گیر دادم و اونم آستانه تحملش بخاطر خستگی  اومده بود پایین و  وسط صدای بلند من ( که این یکی خیلی علی رو اذیت میکنه و  میدونم هیچ وقت نباید بلند باهاش حرف بزنم) عصبانی شد و رفت تو اشپزخونه اب بخوره که یهو بخارپز که روی  اپن بود رو برداشت و کوبوند زمین!!!!!! وای خدای من! چشم های جفتمون  گرد شد یه لحظه و سینه علی از شدت عصبانیت بالا پایین میرفت...و با چشم های خون آلود!!!!! به من نگاه میکرد و خودش هم باورش  نمی شد....میدونین تنها کاری که تونستم انجام بدم چی بود؟ رفتم طرفش و تا اومد عکس العمل نشون بده محکم بغلش کردم و سرش رو بین دستام گرفتم و نوازشش کردم و تو گوشش گفتم بمیره صمیم که بخواد تو رو اینقدر ناراحت ببینه.... یه معجزه بود اون کار..یه نیرویی  همه عصبانیت ها و ناراحتی ها رو برد خیلی دور ..خیلی دور از ما ...و بغل هم آروم شدیم  و فقط بهش گفتم مگه نمیدونی من رو وسیله خونه اصلا حساس نیستم..پس دیگه به خودت ضرر نزن...و بوسه هایی بود که رد و بدل میشد و  گرم و گرم تر میشدیم.... خوشبختانه او ن بخارپز هیچیش نشد حتی ترک هم برنداشت و موتورش هم عالی مثل اول موند..ولی فهمیدم خانم محترم !! صمیم خانوم!!!! شوما نباید  شوهرت رو به این حد برسونی و  اگه تکرار شه چه تضمینی هست که خدایی نکرده دست روی هم بلند نکنین و حرف نامربوط نزنین؟..اون قضیه برای من کلی درس داشت با خودش ..چون ما هیچ وقت حتی موقع ناراحتی به هم حرف بد نمیزنیم و مثلا حتی احمق!!! هم به هم نمیگیم  واون مساله یه شوک بودانگار و دوتایی به هم قول دادیم هیچ وقت نذاریم طرف مقابل به اون حد از ناراحتی برسه . به قول معروف سری که درد نمیکنه رو چرا دستمال ببندم؟


۱۵- ما هر شب توی بغل هم یا  مثل الان که بچه داریم و نمیشه خیلی روی ساعت خواب بودنش حساب کرد !!!! کنار هم میشینیم و در مورد روزمون با هم حرف میزنیم.کلا حرف زدن همسرانن با هم خیلی عالیه تو صمیمیتشون و اینطوری  حس  میکنیاون قدر طرف برات ارزش قائل هست که حتی مسایلی که نمیتونی کمک کنی رو هم بهت میگهو میدونی الان تو چه موقعیتی هست همسرت.


۱۶- گفتن این قسمت برام خیلی راحت نیست ولی دوست دارم این رو هم  بگم که من همیشه به علی ثابت کردم که برام بیشترین اولویت رو داره تو زندگی. مثلا فک کن پسرک خوابیده و علی منو بغل میکنه و دستشومیندازه دور کمرم و شروع میکنه به بوسیدن من..خب یهو بچه از خواب بیدار میشه..من به راست یا غلط بودن کارم کاری ندارم چون از نظر خودم درست هست..اینجور مواقع من زوداز جام نمیپرم و شوهرم رو با یه بغل خالی و سرد تنها نمیذارم ..یه وقتایی توی گوشم زمزمه میکنه نرو...بمون یه کم دیگه بمون پیشم ...خب نق نق  بچه اون موقع مثل تیر تو قلب منه و زجر میکشم ولی میمونم تو بغل علی و گرم تر از قبل میبوسمش..جالبه که تعجب میکنه وتو چشماش برق شادی رو میبینم ...من میگم حالا فوق فوقش بچه یه دقیقه هم گریه کرد با نق نق کرد ...آسیبی که نمیبینه با این یکی د وبار...ولی رابطه من ووهمسرم که اونهمه براش داریم زحمت میکشیم نمیخوام کمرنگ شه و به بچه به چشم یه موجود مزاحم نگاه بشه...چه خودم چه اون...شاید بگین وا!!!! خب درک میکنه که بچه الان مادر میخواد ...ولی درک میکنم من که همسر هم ممکنه همون لحظه همسرش رو بخواد نه پنج دقیقه بعدش...


۱۷ -دلقک بازی من تو خونه محاله کم بشه ..بهم ثابت شده که این زن های شق و رق و خیلی دیسیپلینی  حوصله شوهراشون رو سر میبرن..بابا چه اشکالی داره مثلا وقتی همسرت داره نی نی رو ناز نیکنه تو هم بپری بغل نینی بخوابی و بگی بابایی من ..من ..و اون با خنده تو رو هم ناز کنه و دست رو کله ات بکشه و بگه نازم  ..عزیزم...کپه بذار تو..بذار بچه لالا کنه..( غشششششششششش میکنیم از خنده خودمون دو تا)بارها علی بهم گفته عاشق بامزه بازیها و  شیطونی های منه و وقتی ناراحتم از   درجه جدی بودنم میفهمه قضیه چقدر عمق داره!!!!! شادی جزو جدا نشدنی زندگی باید باشه و خوشبختانه برای ما هست.


۱۸- فعلا چون فرصت زیادی نیست و این نی نی ما هر لحظه ممکنه بیدار شه این پست رو همین جاتموم میکنم ولی هر وقت چیزهای بیشتری به ذهنم رسید مینویسم براتون تا باز یه عده با دهن باز نپرسن وا صمیم!!!! یعنی تو هیچ وقت با شوهرت قهر نمیکنی و وقنی میگم نههه!!! یه دو تا فحش بارم میکنن که دروغگوی کثیف!!!!!این اراجیف رو ننویس دیگه٬!!!!!

آخه قهر یعنی چی وقتی یه دقیقه بعدش ناراحتی رو مثل دو تا آدم بزرگ با عقل میتونیم با هم مطرح کنیم و حلش کنیم؟ فحش چرا وقتی طرف میبینه تو عصبانیت باز هم ملاحظه حرف زدنت روداری و کینه چرا وقتی مجالی براش  نیست چون همیشه همه گلایه ها  با مهربونی مطرح میشن وحل میشن....


۱۹- البته باز هم میگم آرامش ذاتی همسر من و  منطقی و منصف بودنش  دلیل خیلی از  این خوشبختی های زندگی ماست و ممکنه با همین کارهای من مثلا یه زندگی دیگه باا یه همسر دیگه اصلا اینطوری  نشه و فرقی نکنه...تو شرایط و بسته به خصوصیات اخلاقی خودمون باید خوشبختی رو بیاریم تو زندگیمون...


۲۰-الهی همیشه ته ته دلتون حس کنین خوشبخت ترین  و شادترین آدم های دنیا هستین  و هر لحظه خدا رو بابت اینهمه ارامش تو زندگی هامون شکر  کنیم.



نظرات 172 + ارسال نظر
نسیم مامان بردیا یکشنبه 25 مرداد 1388 ساعت 11:01 http://bardiajeegar.blogfa.com

یعنی واقغا میشه دو زندگی اینهمه به هم شبیه باشه؟ البته این تفاوت وجود داره که من سر کار نمیرم. :))) البته یه دو ره ی کوتاه رفتم :)))))))))) صمیم میتونم بفهمم چقدر خوشبختی و چه طعمی داره خوشبختیت. آخه منم الان ۵ ساله که دارم طعمش رو میچشم:)))) بذار یونا کوچولوت بزرگتر بشه و صدای خنده های دونفرشون رو موقع بازی بشنوی. بذار بزرگتر بشه و مثل دو تا مرد دست همو بگیرن و با هم برن بیرون. یا مثل هم تیپ بزنن بشینن روبروت اونوقته که طعم خوشبختیت خوشطعم تر میشه. اونوقته که مغرورتر میشی.

خیلی منتظر اون روزهام نسیم...خیلی

پریزاد یکشنبه 25 مرداد 1388 ساعت 10:27 http://zehneziba16.blogfa.com

خیلی مطلب خوبی بود صمیم.از روش پرینت گرفتم و با شوشو تک تک بنداشو می خوندیم وراجع بهش بحث می کردیم.متوجه شدیم که خیلی جاها ماهم درست رفتار کردیم وهمچنین یه جاهایی هم یه ضعفایی داشتیم.حالا جفتمون داریم تلاش می کنیم که خوشبخت تر از اینی بشیم که هستیم.
بازم ممنون.

وحید یکشنبه 25 مرداد 1388 ساعت 00:00

سلام خانم محترم
مدتها بود نتوانسته بودم به وبتان سر بزنم
مطلبی که نوشته اید بسیار برایم جالب بود وحتی پاسخ سوالاتم وهمچنین نکات مبهمی که در ذهن یک جوان مجرد در مورد آینده وجود دارد برایم روشن شد
خواهش میکنم از اینگونه پستها بیشت رمنتشر کنید
در آخر بسیار تشکر میکنم

وفا شنبه 24 مرداد 1388 ساعت 22:37

salam samiim joon
khiiili khanoomi
vaghean maha bayad az zendegit dars begirim
barat arezooye khoshbakhti daramm
enshaala zendegit hamishe sabze sabz bashe
age momkene in matlabo edame bede
man hame postato khoondam
hata oon veblage ghablit
khiili naveshtehatoon jazzabe
khili

سمانه شنبه 24 مرداد 1388 ساعت 22:03 http://http://rasha66.blogfa.com/

سلام صمیم خوش به حالت خیلی غبطه خوردم تو یه زن کاملی

...... شنبه 24 مرداد 1388 ساعت 20:48

خیلی آرمانی و زیبا جواب دادین. فکر می کنم گوشه و کنار و اطرافیان شما همگی شرایطی دارند مثل شما.چون از جوابتون به نظر می رسه که شرایط و زندگی های دیگه ای رو ندیدین. دایره ی دیدگاه و تجربیاتتون به شکل و نوع بعضی از زندگی ها نرسیده.
در ضمن، بنده هم ربطی بین نزدیکی شما و امام خداتون نمی بینم

خب تصور شما اینه که من الان توی دنیایی از زیبایی و حریر و خوشبختی هستم!!!! البته خوشحالم که اینو گفتین چون نشون میده سختی های زندگی من که شاید شما دو روزش رو هم نتونین تحمل کنین نتونسته من و روحیه ام و نگاهم به زندگی رو عوض کنه....پس تا کسی رو نشناختیم در موردش قضاوت نکنیم.
قرار نیست فقط توی سختی و عذاب ظاهری در مورد عدل خدا نظر بدیم.من نظر خودم رو گفتم حالا چه ارمانی و سوسولی و بازی با کلمات چه اونچه که عمق داشت توی حرف من...
میدونی وقتی برادرم رو از دست دادم شاید حداکثر ده روز بعد همه چیز به حال عادی برگشت...دلتنگش هستم ولی میدونم اومدن و رفتن اون حداقل منو با پدیده مرگ اشنا کرد ..ترسم ریخت ازش ...یه جورایی دوست شدم باهاش..غم خاصی بود که ته تهش شیرین بود..اینکه بدونی یه جایی میری که نیمدونی و پیش کسی که همه میگن مهمون نوازه و تو منتظری ببینی چطور ازت پذیرایی میشه. دروغ چرا؟ هنوزم ز مرگ میترسم ولی کنار اومدن با مرگ برام به سختی قبل نیست.من معتقدم اونقدر بزرگ نیستم که بتونیم بفهمم راز کارهای این نیروی برتر چیه..من معتقدم بهتره در پناه اون باشم ...چع خوب و چه بد....یه جمله رو خیلی دوست دارم هر چند زیاد عمقش رو نفهمیدم..میگه خدا ون دنیا بر اساس داده ها و نداده های هر کس ازش بازخواست میکنه..اگه به من بچه ای داده که توی این دنیا همه مثلا حسرتش رومیخورن فردا ازم میخواد توضیح بدم چرا تو تربیتش کوتاهی کردم؟ چرا گذاشتم سر خد بزرگ شه؟ چرا کینه تو قبلش کاشتم و هزار مثال دیگه...ولی مثلا از کسی که همیشه حسرت یه دونه بچه به دلش بود و توی این دنیا تو سرش میزد که ای خدای نامرد!! چی میشد اگه منم طعم داشتن یه کوچولو رو میچشیدم اونوقت از اون دیگه نمیخواد پاسخ مسوولیتی که داشته رو بده...اونوقت اون آدم ممکنه اون دنیا بگه آخیششششششش!!! بابا این بدبخت ها عجب گیری کردن این دنیا ها!! و شیرینی صبوری و درد تلخ انتظاری که توی این دنیا کشیده رو خدا بهش با بهترین ها بده...میدونی چی میگم..؟ قضاوت در مورد عدل خدا مثل این میمونه که به یه بچه یکساله بگیم نظرت در مورد راز کائنات و قوانین متافیزیک حاکم بر اون چیه؟ بابا این اصلا تو الفبای اینا هم نیست و نمیدونه این کلمات یعنی چی!! من خودم رو راحت نمیکنم با گفتن اینکه ول کن بابا!!! خدا خودش میدونه چی به چیه!! نه من هم سوالات زیادی دارم در مورد خدا...ولی با همه وجودم قبول دارم من عاجزم از درک اونچه خارج از بزرگی ظرف فهم منه.نمیشه که به زور یه ست مبلمان ۱۲ نفره رو توی یه اتاق ۴ متری جابدم که..میشه؟

امیدوارم اگر حداقل قانع نشدید ولی با دید من آشنا بشید.

منصوره شنبه 24 مرداد 1388 ساعت 20:33 http://ashpazierangin.blogfa.com

سلام
انشاا... همیشه شاد و خوشبخت باشی عزیزم

ترانه شنبه 24 مرداد 1388 ساعت 20:21 http://zendegihaa.blogspot.com

مطالبت آموزند بود. به دوستای متاهلم گفتم بخونن وبلاگتو.

خودم پرینت گرفتم چندین بار خوندم . ایشالا بتونم بکار ببرم در زندگیم.

با اجازه لینک این مطلبو گذاشتم توی وبم.

ترانه شنبه 24 مرداد 1388 ساعت 17:18 http://zendegihaa.blogspot.com/

مطلبت عالی بود. خیلی استفاده کردم. گفتم به دوستای متاهلم بخونن. پرینت گرفتم واسه خودم. با اجازه این مطلبت رو لینک کردم. همیشه خوشبخت باشی صمیم جون.

پَ پَ شنبه 24 مرداد 1388 ساعت 16:44 http://khanoomepapa.persianblog.ir/

صمیم جونم... قربون اون نگارش ساده و روونت برم... من که عشق می کنم هر وقت میام اینجا رو میخونم... بابا ایول دختر تو چه چیزایی بلدی در مورد زندگی... دیروز ماه عسل من و پُپُل تموم شد و امروز اولین روز زندگیمونه و انگار که قسمت بود که بیام و این پستت رو بخونم و زندگیم رو با این درسای قشنگ شروع کنم...

یک زندگی تازه شنبه 24 مرداد 1388 ساعت 15:22

خانومی تو همه چی محشری:)

سمیه شنبه 24 مرداد 1388 ساعت 14:00

من خواننده خاموشت هستم
از نوشته هات لذت میبرم
این ژستت واقعا میتونه تاثیر گذار باشه رو برخی افرا و بالطبع زندگیشون
ازت ممنونم

هفته شنبه 24 مرداد 1388 ساعت 13:26 http://www.haftabi.blogfa.com

صمیم جون واقعا برات آرزو می کنم همیشه شاد و عاشق باشید. از تک تک نوشته هات درس گرفتم . مرسی..

شیلا شنبه 24 مرداد 1388 ساعت 12:26 http://godscourtyard.blogfa.com

خیلی وقتها اینجا رو میخونم اما نمی دونم تا حالا کامنت گذاشتم برات یا نه.
اما تو معنی واقعی زندگی زناشویی رو درک کردی هم خودت هم همسرت این یعنی خوشبختی یعنی همدیگر رو اونجوری که هستیم قبول کنیم و بخواهیم نه اونجوری که دلمون میخواد. تو تونستی تقسیم بندی کنی اولویت بندی کنی و برای هر چیز جای مخصوصی قرار دادی و اجازه ندادی اولویت ها و جایگاهها قاطی بشه. قرار نیست کسی بیاد عین رفتار تو رو تو زندگی خودش انجام بده بلکه میتونه درس بگیره و رفتار متناسب با طرف خودش و زندگی خودش انجام بده. برات آرزوی خوشبختی میکنم امیدوارم یونای نازنین زیر سایه پدر و مادر با درایتش خوب و سالم رشد کنه و بزرگ بشه

ممنونم از لطفت شیلا جان

پاسخ صمیم به علیرضا شنبه 24 مرداد 1388 ساعت 12:07

خب قرار نیست ما کسی رو عوض کنیم تو هم باید روش های مانور رو اجرا کنی و ضمنا رفتار ما با افراد نتیجه رفتار اون ها با ماست.. وقتی بقیه با او نمتفاوت با رفتار تو برخورد میکنن نمیشه توقع داشت او نه مبا بقیه مثل تو رفتار کنه.درسته؟
پس سعی نکن رفتار اون رو با همه عوض کنی همین که رفتارش با تو عوض شده عالیه و نشون میده آدم منعطفی هست.

باقالی شنبه 24 مرداد 1388 ساعت 09:19

صمیم عاشقتم ....
ممنونم که درس های زندگیتو با ما شریک میکنی

خیلی دوست دارم ... خیلیییییییییی

میناز شنبه 24 مرداد 1388 ساعت 08:33

مرسی صمیم جون کلی درس یادم دادی

[ بدون نام ] شنبه 24 مرداد 1388 ساعت 02:10

سلام.خواهش میکنم مورد 12 رو توضیح بده یعنی چی؟وچطور
همش هم نمیگه مامانم ..خواهرم... داداشم..بابام.... بلکه در عمل نشون میده هر کسی جایگاه خودش رو داره

یعنی چطور؟چه عملی
صمیم جون من مجردم اصلا ادم باید با کی ازدواج کنه؟معیار مهم چیه؟

ببین مثلا من میگم مامان زنگ زد . خود کلمه مامانم و بابام و داداشام و خواهرام و اینا وقتی زیاد تکرار میشه یعنی من متعلق به جایی دیگگه هستم و تو خیلی جایی نداری برام . همش از اونا و کاراشون و زندگیشون نمیام بزرگ نمایی کنم و همش ازشون تعریف کنم بلکه صادقانه وقتی اشتباهی میکنن من در مورد اون با همسرم حرف میزنم و نشون میدن که تعصب روی خونواده هامون نداریم و از دید ما معصوم و بی عیب نیستن.اینجوری وقتی یه بار مثلا به شوهرت میگی با مامان من برخورد درستی نکردی اون زود جبهه نمیگیره که برو بابا!! همیشه من مقصرم و مامانت اینا!! درست میگگن بلکه یادش میاد که خیلی مواقع حق به اون هم داده شد پس حتما اشتباه کرده این بارو.

سحرلر جمعه 23 مرداد 1388 ساعت 21:27 http://saharlar.wordpress.com

چقدر خوووب. من یه سالی میشه ازدواج کردم ولی از این ماه زندگی همیشگیمون رو باهم شروع کردیم. مرسی که امکان خوندن تجربیاتت رو واسه کسایی مثل من فراهم کردی. ایشالا همیشه شاد باشی.

میلاد جمعه 23 مرداد 1388 ساعت 16:42 http://justhere.blogfa.com

موفق باشید

حدیث جمعه 23 مرداد 1388 ساعت 16:03

خیلی خوشحالم از اینکه تو به دنیا اومدی تو

----------
صمیم نمیدونم چرا یه لحظه این مصرع از یه ترانه خیلی قشنگ اومد به ذهنم.اینو واسه تو نوشتم علی آقا که ماهه.خدا برات نگه داره علی اقا رو وایضا تو رو برا ایشون..

قربونت عزیزم.

حدیث جمعه 23 مرداد 1388 ساعت 15:36

هنوز نخوندمت.

دنیا جمعه 23 مرداد 1388 ساعت 15:12

منم امید وارم تمام لحضات زندگیت خوشبختی رو حس کنی گلم منم تا ۱۵ روز پیش خوشبختی رو با تمام وجودم حس می کردم اما اما
اما ۱۵ روز پیش دکترا گفتن اهورای یک ماهه من مبتلا به هیدرو سفالی شده
پسر کوچولوی ناز من که همه منتظر اومدنش بودن امروز مریض و از بس آزمایش وام آر ای وعکس ونوار مغز ازش گرفتن ضعیف شده .
صمیم جون از همون بزرگترت که تو مشکلا بهش پناه می بری بخواه که اهورای کوچولوی من وهم شفا بده .
آرزو می کنک همیشه شاد و سلامت در کنار هم زندگی کنین . پسر کوچولوی من ودعا کن آخه واسه عمل خیلی ضعیف.
راستی اگه در مورد سایت و یا انجمن هیدروسفال ها چیزی می دونی بهم بگو .

من برای کوچولوت دعا میکنم زودتر خوب شه و با شیرین زبونیش زندگیت رو شادتر کنه و هیچ اثری از ناراحتی توی تن نازک و نازنینش نباشه و نمونه....
غصه نخور مادر..غصه نخور ..فقط به خود خدا بسپار و بهش بگو دوست داری امانتش تا آخر عمر دستت بمونه ...میدونم این بچه خیلی زود خوب میشه..مطمئنم..

...... جمعه 23 مرداد 1388 ساعت 11:18

با شما نویسنده ی این وبلاگ هستم. یه سوالی دارم که می خوام منتطقی بهش جواب بدین. با توجه به اینکه فکر می کنم بدونم جوابتون چیه.
به نظر شما اون خدایی که یکی از اماماش، نزدیک شماست،
عادل هست یا نه؟

ربطی به نزدیکی و دوری امامش از من نداره...این خدا هر چی که هست من میدونم و باور دارم مسیر خلقتش جوریه که به هر حال مجموع زندگی یاز ندگیهای قبلی و بعدی خودت رو که با هم مقایسه کنی میفهمی ظلم به کسی نمیشه ...عدل از دیدگاه بشر با عدل از دیدگاه خدا فرق داره... من بچه که بودم یه روزی از مامانم متنفرشدم چون منو مجبور میکرد مشق های مسخره مدرسه رو بنویسم و مجبور بودم روزی یه داستان بخونم براش ...چه کار مسخره و چه نمادر بی لیاقتی!!!!!! ولی بزرک که شدم فهمیدم توجه به درس من و آینده نگری اون و رنج خوندن اون موقع که منجر به توانایی درک دنیا در بزرگسالی و دامنه لغات وسیع و ذهن باز من شد ظلم نبود به من... مادرهای مهربون هم خیلی وقت ها ظاهرشون خشن و کارهاشون مطابق میل بچه هایی نیست که همه هم و غمشون بازی و شیطونی و خنده است....مامان ها آینده رو هم در نظر دارن که چی میتونه اونقدر قوی کنه تو رو که بتونی با زندگی و مشکلات بجنگی و پیروز بشی...
من روش و منطق متقاعد کردن رو شاید ندونم ولی میدونم خدای من اونقدر مهربونه که حتی اگه ی روز...پسرم..دقت کن چی میگم...پسرکم رو از من بگیره باز هم از مهربونیش بوده ومیخواسته من چیزی رو با حضور پسرم تو زندگی یاد بگیرم و حس کنم و لذتی رو ببرم که در مقطعی دیگه و آینده ای دیگه به خودم کمک باشه...
حالا دوست داری به من بخند..دوست هم داری خدای من رو دوست داشته باش....

نینا جمعه 23 مرداد 1388 ساعت 03:04 http://poshte-in-panjere.persianblog.ir/

این پستت خیلی مثل مادرا بود صمیم خیلی بزرگ شدی

مینا لایف پنج‌شنبه 22 مرداد 1388 ساعت 23:46 http://mina-life.blogfa.com/

با این پستت به درجه ی اعلایی از آرامش رسیدم... ممنونم که بهم یاد می دی... یاد می دی که سبز باشیم...

سمن پنج‌شنبه 22 مرداد 1388 ساعت 23:27 http://doostaneh.persianblog.ir

صمیم جان این پستت ارزش فوق العاده ای داره.هر خطش یه درس داره:)

فرناز پنج‌شنبه 22 مرداد 1388 ساعت 22:56

عالی بود صمیم جون!!! منم سعی می کنم این راهکارهای تو رو تو زندگیم به کار ببرم، بازم برامون از اینا بگو! من که فقط خواننده وبلاگت هستم اینقدر با شخصیت و منش تو حال می کنم، خوش به حال شوهرت! ;)
راستی نمیشه حالا یه کم هم روشهای سورپرایز کردن در روابط خصوصی رو یاد بدی؟ D:

جانم؟!!!!!!!!!!!!!!!!
نییییش

یک دوست پنج‌شنبه 22 مرداد 1388 ساعت 20:48

مرسی صمیم [ون . هم لذت بردیم هم کلی ]یزها خوب یاد گرفتیم.شادی و خوبختی تون همیشه پایدار

مرسده پنج‌شنبه 22 مرداد 1388 ساعت 20:43 http://www.yo0ora.blogfa.com/

واااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااای
من شاید۳ و ۴ ماهه وقت های بیکاری یا ...می رم و وب ها رو می خونم...همیشه به این امید که یک نفر پیدا شه کمی به من نزدیک...به ما نزدیک...اما هرگز موفق نبودم تا.....
شاید باورت نشه وقتی جملات این پست آخر رو می خوندم از تعجب واقعا داشتم شاخ در می آوردم...یعنی ممکنه؟؟ ؟ ۲ نفر ۲ تا زندگی این قد شبیه هم؟؟؟؟؟من ۲ ساله ازدواج کردم..بلافاصله هم رفتیم زیر یک سقف...از روز اول که نه..کمی طول کشید تا یه چیز هایی از هم یاد گرفتیم ولی این مواردی که گفتی دونه دونه اش رو ما هم داریم.....وای از صمیم دل براتون آرزوی عشق می کنم ... میدونم لیاقاشو دارین
برام جالبه ...انگار«علی» شما همون«هامون» منه..واقعا خصوصیاتشون مثه هم دیگه است...من و شما هم همینطور..جالبیش اینجاست که خیلی هم به هم نزدیکیم(البته الان نه چون فعلا برای تحصیل خارج از ایرانیم) ما نیشابور ی هستیم...
من یه وبلاگ دارم...ولی بیشتر تبدیل شد به نوشتن خاطرات روزمره..تازه چون اون اول جوگیر شدم و آدرس وب رو به همه دوست و آشنا ها دادم:)) یه جورایی برا نوشتن خیلی چیزها معذوریت دارم..با این حال وب بدی نیست...
من باز هم سر میزنم....

چقدر جالبه که اینقدر شبیه هم هستیم. خوشحالم وقتی میشنوم بقیه هم اینقدر خوشبخت و خوشحالن.
دوستت دارم هم استانی عزیم و امیدوارم خیلی خیلی گرم و مهربون بمونین همیشه درست مثل الانتون.بوووس

محسن پنج‌شنبه 22 مرداد 1388 ساعت 20:43

سلام آبجی صمیم

کاش همه ی زنها مثل تو بودن....

خیلیییییییییییی آموزنده بود اینا به خدا...

بازم نکته هایی که تو ذهنت داری رو بگو

واقعا عالی بود...

پروانه هیچستان پنج‌شنبه 22 مرداد 1388 ساعت 17:24 http://poshtehichestan2.blogfa.com

اینجا جزو معدود جاهایی ه که می ام آرامش و شعور و فهم یک زن رو به معنای کامل می خونم و ازش لذت می برم ... فکر می کنم اگر هر خواننده ی اینجا سعی کنی روزی یکی از قوانین شما رو اجرا کنه و منفی نبافه یک قدم به خوشبختی نزدیک تر می شه ... چقدر از رابطه تون حظ کردم

همیشه شاد و خوش بخت و عاشق بمونید.

وایییییییییی ببین کی اومده اینجا.
افتخار دادین بانو.

noora پنج‌شنبه 22 مرداد 1388 ساعت 14:27


. i would use your advise.

:)you are wonderful

عسل اشیانه عشق پنج‌شنبه 22 مرداد 1388 ساعت 14:17

کف و سوت مرتببببببببببب به افتخارشون.
اون مورد دوم که نوشتی در مورد من اصلا صادق نیست. باید خودمو شدیدا اصلاح کنم. خیلی اهل مال من و مال تو هستم! همسری هم داره از من یاد میگیره...

سمیرا پنج‌شنبه 22 مرداد 1388 ساعت 12:19

سلام صمیم جان
تو خونه همه قانون هست ولی چه خوبه که این قوانین به گرمی خونه منجر بشه نه سردی
منم خیلی از این قوانین رو دارم و معجزه گرما بخشش رو دیدم
برای تو علی و یونا آرزوی خوشی روزافزون دارم

حنا پنج‌شنبه 22 مرداد 1388 ساعت 11:45 http://www.doosjoon.blogfa.com

مثه همیشه عالی! خوشبخت باشید گلم.

admin پنج‌شنبه 22 مرداد 1388 ساعت 10:57 http://admin-user.blogfa.com

سلام
اصولا فلسفه زندگی مشترک درک متقابل و مکمل همدیگه بودن و شدن هست
و صد البته شما به بالاترین درجه اکمال رسیدید
دعا کن که ما هم به این درجه برسیم
بعد به فکر فرزند دار شدن باشیم.

ساناز پنج‌شنبه 22 مرداد 1388 ساعت 10:15 http://sanazhooman.persianblog.ir

صمیم جان خیلی چیزهای رابطه تون شبیه ما بود.به جز اینکه من بدجنسانه می دونم تو دعوا هر چقدر هم تقصیر من باشه همسری میاد منت کشی.البته میدونم خیلی بده و دارم اصلاحش می کنم.تو دختر فوق العاده ای هستی و EQ خیلی بالایی داری.بهت تبریک می گم

من و گل آقا پنج‌شنبه 22 مرداد 1388 ساعت 08:47

سلام
مثل همیشه بسسسسیار باحالی!
خوشبخت و شاد و سلامت باشی

مرد اریایی پنج‌شنبه 22 مرداد 1388 ساعت 05:00

سلام.
حرفات پر از احساس و سادگیه. خوش به حال همسرتون که زن فهمیده ای مثل شما در کنارشه. شاد باش و ادامه بده و اینو بدون حتی غریبه ای مثل من به حرفای پر از عشق شما همیشه احتیاج داره.
پس ادامه بده

قزن قلفی پنج‌شنبه 22 مرداد 1388 ساعت 02:12 http://afandook.persianblog.ir

دختر ببین میتونی یه کاری کنی بزنن مردم با چشم بد بقول قدیمها و با انرژی منفی به قول جدیدیها بترموننتون ! جدی بگیر . من دقت کردم بد دیدم از این انرژی ها ی منفی ...
به اندازه کافی هم اطرافمون هست دیگه خودت با دست خودت در معرضش قرار نگیر ....

آنیتا پنج‌شنبه 22 مرداد 1388 ساعت 02:05

samim joon chand vaghte ke hey mikham in moshkelamo bahat darmiyoon bezaaram vali ham room nemishe ham inke alaan bekhaatere yoonaa saret sholooghe :( too do deli moondam, barat email mizanam age doost daashti va vaght kardi javab bede azizam. mamnoonam azat.

aanita پنج‌شنبه 22 مرداد 1388 ساعت 01:53

in postet aaaaaliiii bood samim. kheili ghashango aamoozande bood kheiliiiiii. inshala hamishe shaado salaamat baashid.

شبنم فکر پنج‌شنبه 22 مرداد 1388 ساعت 00:13

صمیم جان من همیشه از وبلاگت خانوم لنگ درازو هم دنبال میکردم. الان نمیدونی چی شده؟ چرا وبلاگش نمیاد؟

لیلا چهارشنبه 21 مرداد 1388 ساعت 23:55

:)
مستدام باد

باران چهارشنبه 21 مرداد 1388 ساعت 22:42

وای عزیزم
چه قدر قشنگ بود.........................
ولی کاش واقعا همه بتونن این قدر عاقل باشند و منطقی تصمیم بگیرند...........
از حرف تا عمل کیلومتر ها فاصله است.

سمیه چهارشنبه 21 مرداد 1388 ساعت 21:48 http://hosniye.blogfa.com

صمیم همیشه شاکره.

[ بدون نام ] چهارشنبه 21 مرداد 1388 ساعت 21:25

سلام ! ! ! صمیم جان ممنون از تمام نکاتی که گفتی و کاملا هم قبول دارم که با رعایت تمام اینا خوشبختترینی و خوشبخترین میمونی! ! ! !

آزاده چهارشنبه 21 مرداد 1388 ساعت 19:55

آفرین به این هوش و ذکاوتت در امر شوهرداری.اگه همه زوجها اینطور رفتار میکردن همه زندگیشون میشد گلستان و کار به جاهای باریک نمیکشید.

هستی شمال چهارشنبه 21 مرداد 1388 ساعت 19:38 http://red888.blogfa.com

سلااااااااااام وای صمیم جون من همیشه همه مطالبتو میخونم خیلی جالبه برام به جرعت میتونم بگم بهترین وزیباترین وبلاگیه که تا حالا دیدم خیلی چیزا ازت یاد گرفتم به نظرم یه الگوی خیلی خیلی خوبی برای همه ما من مجردم ولی خیلی چیزا ازت یاد گرفتم مهم نیست ادم متاهل باشه تا حرفات به دردشون بخوره همینجوری هم حرفات پر از مطالب اموزنده است من خیلی عیب ها دارم که با خوندن وبلاگت سعی کردم از بینشون ببرم یکی اینکه حرفها هیچ وقت از ذهنم پاک نمیشه واین خیلی بده ولی چیز مشترک که بین خودمو خودت دیدم اینه که منم مثل تو باید بگم از چی ناراحتم عمرا از کسی ناراحتا باشمو بهش نگم ودیگه اینکه اصلا اهل قهر نیستم خوشحال میشم که تو هم به وبلاگم سری بزنی خوشحال میشم از دوستی با توی عزیز

shirin چهارشنبه 21 مرداد 1388 ساعت 19:20

kheyliiiiii aali bood. doa mikonam ye roozi manam ye zendegi mesle to dashte basham:X:X:X

naji چهارشنبه 21 مرداد 1388 ساعت 18:58

الان لازم بود که در محل کار اشک منو دربیاری دیگه ! بوووووس

صبا چهارشنبه 21 مرداد 1388 ساعت 18:44 http://roozhayema3ta.blogfa.com

سلام. نوشته ات خیلی قشنگ بود. خیلی خوشمان آمد!!!
ایشالا همیشه عشقتون پایدار بمونه با حضور با نشاط پسرک.
قبلا هم کامنت گذاشته بودم، قابل ندونستی سری به ما بزنی. بازهم دعوت می کنم.

پرنده خانوم چهارشنبه 21 مرداد 1388 ساعت 18:42 http://purelove.blogsky.com/

صمیم جان سلام
خیلی قشنگ بود مامان یونا کوچولو
یه چیزایی یاد گرفتم که بعدنا بکارش ببرم
واقعا نکته های ظریف اما خیلی مهمی بودن
دستت درد نکنه
یونای تپلی رو ببوس از طرفم


پرستو چهارشنبه 21 مرداد 1388 ساعت 18:37

سلاممممممممممممم
وای چه قدر این پست رو دوست داشتم خیلی قشنگ و همچنین آموزنده بود
امیدوارم همیشه خوشبخت ترین باشی عزیزم
بووووووووووووووووووووووووووووووووووووووسسسسسسسسس

سارا چهارشنبه 21 مرداد 1388 ساعت 18:35 http://www.sedayebiseda.blogfa.com/

خوشحالم وقتی توی اینهمه زندگی های آشفته و داغون در حال پاشیده شدن زندگی رو میبینم که توش پر از بوی خوب عاشقیه.خوشحالم که میبینم هنوز هم هستن زندگی هایی که آدم با خوندنشون انرژی میگیره و سعی میکنه ازشون الگو برداره.
امیدوارم همیشه انقدر عاشق بمونید واسه هم.امیدوارم آشیونتون روز به روز گرمتر بشه از گرمای عشقتون در کنار هم.امیدوارم زندگیتون همیشه پر از شادی و انگیزه باشه .

مژگان چهارشنبه 21 مرداد 1388 ساعت 18:11 http://ninijon.persianblog.ir

راستی یادم رفت برات بگم که تو کلا دهن صاف کنی ...تعجب نکن ...نوشتنت از غذای مورد علاقه همسر گرامی...وای وای ..منم که سریع غش وصعف می کنم برای خوردنی....منم عاشق تن ماهی ام اینم نمونه اش
http://ninijon.persianblog.ir/post/1209/

ماریلا چهارشنبه 21 مرداد 1388 ساعت 17:34

همون مورد ۱۹ که خودت گفتی ... این کارها که سهله اگر ۱۰۰ برابر این هم منطقی و خانوم و مهرون و منصف و عاقل و حرف گوش کن و دلقک و اینها هم بودی باز زندگی با شوهرمن برات بهتر از زندگی من نبود ... تمام کارهایی که گفتی رو من ۱۰ برابر انجام دادم ... جواب نداد ... دیگه کم آوردم و زدم به خاکی ...

ماریلای عزیز
من از بیرون و از یه پنجره با زندگی تو توسط نوشته هات اشنا شدم..من توی متن اون زندگی نبودم...مطمئن باش همون موقع هم گفته بودم من اگه جای تو بودم.....خب وقتی من میبینم که راهکار دوستم یا مشاورم یا نیدونم خیر خواه من داره جواب عکس میده یا نتیجه نداره نمیام خودم و زندگیم رو بسوزونم..میام؟
مسوولیت زندگی ما همه و همه توی دست های خودمونه و تصمیمات خودمون..امیدوارم همیشه بهترین تصمیم رو بگیری برای زندگیت و شادی برگرده روی لبهات..موفق باشی عزیزم.

مژگان چهارشنبه 21 مرداد 1388 ساعت 17:27 http://ninijon.persianblog.ir

همین ساده نویسیته که دهن منو رسما صاف کرده دیگه ....خب طبیعی من وشوشو هم تا بحال با هم قهر نکردیم .شاید هم بجای اینکه دیگران با تعجب به ما نگاه کنن ما به دیگران با تعجب نگاه کنیم که مگه قهر هم وجود داره اونم بعد از نزدیک به نه سال....برای خودم هم عجیبه که یه عده قهر می کنن حالا می بینم این منم که برای یه عده عجیبم .. در مورد شماره یکت اینو بارها شوشو ازم خواسته وحالا من درست شدم .چه بسا تو اوضاع خراب روحی وبدن یمجبور کردم خودم که کارامو انجام بدم بعد ددیم که بیشتر به شوشو پرخاش می کنم تا درست باشم .2_منم اهل این کارا نیستم .3_ اینو چون زیاد در ارتباط باهاشون نیستم بطور کل حذفه 4 و5 هم هستم شدید6_ هم لعنتی در میزنه هم خودش باز می کنه بی حساب کتابه ولی ماچ وبوسه رو هستم. وامونده شوش منم خیلی رک گوس حتی میدونه من خیلی ناراحت می شم نه از دست اون بلکه از دست خودم که چرا حواسم جمع نبوده ولی بازم به روم میاره اونم در حد اساسی9_ خیلی ناراحت بشم کمی چرت وپرت می گم ول یواقعا در حد بقیه نیست حریم وهم خیلی رعایت می کنم .فعلا بچه ندارم در موردش بگم.... دلقک بازی که اساس زندگیمه ...راستی بهم نگفتی وبمو می تونی ببینی یا نه ؟ از این به بعد اسم رستوران رو اوردی مکانشو هم بگو یه وقت می بینی از لیست من جا افتاده باشه...نه ؟

آره برات کامنت هم گذاشتم.

هنگامه چهارشنبه 21 مرداد 1388 ساعت 16:59 http://taravoshatedelam.blogfa.com

صمیم مهربون مرسی . صحبتهات مثل حرفهای مادرها مثل عروسی دختراشون مفید و شیرین بود . واقعا ممنونم .

غزل مامان قصیده چهارشنبه 21 مرداد 1388 ساعت 16:22

به نظرم خیلی خوبه اینقد صادقانه نوشتی ممنون به من خیلی چیزا یاد دادی زندگی واقعی و سالم همینه

شیرین چهارشنبه 21 مرداد 1388 ساعت 16:15 http://shirin-banoo.blogfa.com

مورد 17 بسیار جالب بود. D:
ولی بی شوخی مطالب بسیار مفیدی بود.

آنی چهارشنبه 21 مرداد 1388 ساعت 16:13 http://www.anijooji.blogfa.com

دختر اینجوری که چشم میخورین... یه اسفند دود کن

تیام(مامان آریان) چهارشنبه 21 مرداد 1388 ساعت 15:44 http://www.ariannafas.blogfa.com

سلام صمیم جان تمام مطالبتو خوندم خیلی به دلم نشست نوشته هات آرزو می کنم همیشه حس عاشق بودن باهات باشه عزیزم

سارا چهارشنبه 21 مرداد 1388 ساعت 15:39

صلام مامان صمیم خانم!
خوبید؟؟؟؟
پسرک؟؟
الهی که تا همیشه و تا همیشه لحظه به لحظه خوشی‌ها بیش‌تر بشن.
ببوسید پسرک را

نیکی چهارشنبه 21 مرداد 1388 ساعت 14:48

سلام صمیم عزیز
خیلی خوشحالم که زندگی قشنگی داری. مدتیه که وبلاگتو می خونم و ازت یاد میگیرم.

لیلی چهارشنبه 21 مرداد 1388 ساعت 14:03 http://www.manosoroush.blogsky.com

یکی از بهترین پست هایی بود که ازت خوندم صمیم جون . خیلی عالی بود. چقدر تو خانومی عزیزم. این نوع مطالب رو ادامه بده لطفا .

north چهارشنبه 21 مرداد 1388 ساعت 13:12

آها اون پایینی اسم داره بالایی بی اسم.

north چهارشنبه 21 مرداد 1388 ساعت 13:10

سلام عزیزم خسته نباشی
من بر عکس بقیه که الان می یان می گن وای چه رو مانتیک اینو نمی گم به نظر من تو خیلی رو ما نتیک و مهربونی نمی دونم حسم بهم می گه تو بیشتر از اون رو ما نتیک هستی توخونه ما هم اینجوریه فقط یه فرق های کو چو لو هست که اگه من غر بزنم یا نق بزنم بازم شوهرم عصبانی نمی شه اگه حوصله آشپزی نداشته باشم می گه بی خیال همون غذا دیروز بیار بخوریم . راستی واسه این پستت اسم نزاشتی احساس می کردم داری به زوج های جوون درس می دی. . شاد باشی

مریم چهارشنبه 21 مرداد 1388 ساعت 13:08 http://smaryamt.persianblog.ir

من دوست دارم آدمایی رو که اونقدر دل بزرگی دارن که اگه حس خوشبختی میکنن راهکار هاشون رو به دیگران ارائه میدن تا یکی دیگه هم بتونه خوشبخت باشه. ایشالله غم نبینی صمیم خانوم و هر روز عاشقتر باشید و زندگیتون هر روز زیباتر باشه

[ بدون نام ] چهارشنبه 21 مرداد 1388 ساعت 12:56

kheili amoozandeh bood.vaghan adam mishe ta hadi olgoo bardari kone,omidvaram ke khoshbkht bashin ta abad

فریدا چهارشنبه 21 مرداد 1388 ساعت 12:47

سلام صمیم جان . خواننده خاموشت بودم . از نوشته هات لذت می برم . ببخش که تلگرافی می نویسم همکارم داره منو می پاد . می ترسم زیرابمو بزنه . فقط بگم خیلی از نوشته هات خوشم میاد و درسهای زیادی ازت گرفتمو می گیرم . انشا... همیشه تو و همسرت در کنار یونای عزیز شاد و خوشبخت باشین فعلا؛ خداحافظ . بازم بهت سر می زنم گلم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد