من و همسرم عاشقانه هم را دوست داریم.

صمیم-۲۹و اندی سن!- 12ساله ازدواج کرده-همسر و پسرکش رو میپرسته- عاشق تر از اونا کسی هست؟

من و همسرم عاشقانه هم را دوست داریم.

صمیم-۲۹و اندی سن!- 12ساله ازدواج کرده-همسر و پسرکش رو میپرسته- عاشق تر از اونا کسی هست؟

سلییییممممم

ووووییییییییییییییییی سلام به جینگولی مینگولی های خودم!!!! 

خوفین؟آقا فقط یه نموره بگم رفته بودیم پارک جنگلی تا گوزن زرد!!!رو به انقراض مشاهده کنیم و منم تا خر خره!!!تو گل و شل رفته بودم و برا خودم اون وسط یورتمه میرفتم و نگاه های چپ چپ علی و خنده های مادر شوهر پدر شوهر هم آدمم نمیکرد  و دایورت میشد به جای بد بد نداشته ام!!!خلاصه اینا هی میرفتم جلو و من ازشون عقب میموندم  و سرمو انداخته بودم پایین و به قارچ های زرد و قرمزی که بعد یه بارون مشتی از زمین در اومده بودن نیگا میکردم و برا خودم زیر لب یه توپ دارم گلگلیه!! سفید و زرد و مشکیه!دست تو مماخم میکنم بالا میره!!نمیدونی تا کوجا میره!!من گیلگیلی نداشتم!!!دست هام رو هم نشستم!!! مماخ بهم گیلی گیلی داد!!زود و سفید و آبی داد!!!! رو میخوندم و ادای تحال تهوع رو درمیاوردم که چشمتون روز بد نبینه این جنگل بانه تموم راه بی صدا وآروم پشت من داشته راه میومده تا مواظب اوضاع!! باشه و منم بی خبر وسطاش میزدم  تو دستگاه بیات ترک و کرد و لری  و خلاصه آبرویی رفت که تا آخر گشت تو پارک همش چشمم به زمین دنبال قارچ ها بود و به احدی نیگاه نمیکردم!!! بعد فک کن با همون وضع گلی شلی منو بردن و یه آن ددیم جلوی یه خونه نگهاشتن و گفتن پیاده شو!!رسیدیم.یه سری به دختر دایی جان بزنیم و بعد شما شب بیایین پیش ما دور هم باشیم.ووووییییییییی که میخواستم کله این علی رو بکنم.فک کن داشتیم جایی میرفتیم که دختراش علی رو توآسمون با تیر شکار میکردنو این لامصب دم به تله نداده بود.آقا هر چی از خوشگلی و خوش ادایی این دختراشون بگم کم گفتم.بعد فک کن من با قیافه ای که گل روی روسریم خشک شده بود و پاهام همه خاکی و گلی بود و دستام هم بوی گند قارچ میداد با اینا روبوسی کردم و وارد خونه شدیم.با خود مگفتم عجب تاثیر اولیه ای گذاشتی بز بزی خانوم!!!!خلاصه اینا از هر طرف شلپ شولوپ این شوهره مارو میبوسیدن و خانوم خونه که دختر دایی اینا بود با محبت غیر قابل توصیفی!! من نیگا میکرد و هی به فرش خیره میشد و جلوی خنده اش رو میگرفت.منم دلم خنک شد که شوهرش اومد و منو حسابی بغل کرد و خوش اومد گفت!!!اگه این کارو نکرده بود دق میکردم که علی همش خوش خوشانش شده لا مصب!!!! جالبه که این علی رو برای دختر وسطیه میخواستن و حتی مامان بزرگ این بچه ها هم خیلی چکش زده بوده ولی این شوهره زیر بار نرفته !!(بعدنا روی بار رفته!!!!) و وقتی پرسیدم خره!! چرا دخترای به این خوشگلی رو نگرفتی؟ خیلی جدی گفت فقط خوشگلن!!آدم اجتماعی و بگو بخندی نیستن! و  من به اهمیت نقش جفتک زنی هام در معرض چشم عموم هموطنان عزیزم پی بردم!!!که اگه اونا نبود چه بسا این بساط شوهر داشتن ما هم نبود!!!!  

 

+++++++++++++++++

یه جا هم خونه هم دانشگاهی آقا رفته بودیم و پسره خاک تو گور به ما نگفت خانومش هفت ماهه پا به ماهه و منم دل بیچاره خانومش رو آب کردم از بس در مورد نحوه زایمان و اینا براش توضیح دادم!!!حالا هر کی ندوه فک میکنه یه شیش هفتایی سقط و اینا داشتم که انقدر توصیه های جدی و دکترانه!! بهش میدادم.بیچاره با چشم های گشاد به سخنرانی غرای من در مورد مضرات سزارین و فواید زاییدن به سبک دو لنگی!!! و طبیعی گوش میکرد و هی ووی ووای میگفت بیچاره!!!چکار کنم خب!! دست خودم نیست که!!!! 

+++++++++++++++++++ 

آقا من به چه زبونی باس میگفتم به این آدما که من از فسنجون شمالی بدم میاددددددددددددد!!!!رنگ و بوی مدل خودمون رو دوست دارم.مزه لوله آب گرم کن!!! میداد غذاش.جالبه که این شوهره هم همچین با ولع و اشتیاق میخورد که من کفم کلا بریده بود این چند روز.هر جا هم که میرفتیم بساط مرغ سوخاری دم کرده!! و فسنجون شل و عنابی رنگشون به پا بود و منم هی نون و سزی خوردم و هی نون و ترشی دادم پایین!!!!البته شوما باور نکنین!!ته چین هاشون معرکه بود.آش ماستشون رو هم دوست داشتم.دلال(به کسر دال) هم که تو ماست میریزن و سبزی معطره به دهنم خوب اومد مزه اش.البته دور از جون آدم وحشی ها!! یک یه کیلویی هم اضافه شد به ببعی جونم!!!!! 

 

+++++++++++++++++++++ 

میخوا بزنم خودم و این وبلاگ رو با هم منهدم کنم!!! فک کن اول ابان که از نود روز قبلش هی روی تقویمم تیک میزدم و غش و ضعف میرفتم براش و هی میشمردم که آخ جون وارد ششمین سال عقدمون شدیم و خوش به حالمون میشه حسابی!!!!! و کلی برنامه داشتم براش زرتی خورد به روز رسیدنمون به شمال  و از بس گیج بودم و هول بودم از زور خوشی هشتم ابان ماه تازه  یادم اومد و کلی لب و لوچه ام آویزون شد!! فک کن مثلا تولد بچه ات باشه و براش تولد بگیری و همه فامیل رو دعوت کنی و بریزی و بپاشی بعد ببینی بچه تو مستراح تموم شب گیر کرده بوده و از زور جیغ و گریه خفه شده همون جا مرده!!!!!دقیقا همون حس بهم دست داد!!!!!!!!   

 

++++++++++++

 

پ.ن.  این دومین سالی بود که روز اول ابانمون یادم رفت.!!!!بابا برو در این وبلاگ رو تخته کن قربونت!!!!!البته علت اصلیش اینه که ما تولدامون رو حسابی و چرب و چیلی!!!!و  نیمه مرداد روز عروسیمون رو همیشه جشن میگیریم و این تاریخ بیچاره عقدمون یه جورایی بچه صغیر است  این وسط. 

هییییییییییییییی روزگار..بچه شیش ساله ام رو بدجایی (تو همون سرویس بهداشتی منظورمه!!) ازم گرفتی...هی   .....هیییییییییییی روزگار.... 

در کل خیلی خوب بود و خوش خوشانم شد.تعریف قضیه گم شدن تو عباس آباد و روبرو شدن با یه توله گرگ بی پدر پدر سگ بماند برای دفعه بعد!!!ای تو روحت علی که دنبال قرتی بازی و عکاسیت نباشی و منو ول نکنی به امون خدا!!!!!وسط جنگل  تاریک!!بعد میای میچسبی به من و میگی کادوی عقد بهم چی میخوای بدی؟!!!زرنبوق!!!!کوفته کاری!!!!!(منظورم کوفته با ادویه کاریه!!) یالا میای بگی غلط کردم یا خودم بیام سراغت!!!!(یوهوووهوو هو.... صدای اژدها که به طرف طعمه  بی پناهش نزدیک میشود!!!)  یوهوهووووهووووووو.........اهههههههههه (دهنش رو باز کرد و آتیش ریخت وسط خشتک آقاهه!!!!!) بی بوو....بی بو...بی بو..آمبولانس اومد بقایای خشتک رو توبیل بریزه ببره چال کنه!!!

نظرات 33 + ارسال نظر
پرواز چهارشنبه 10 فروردین 1390 ساعت 14:50

ای وای چرا اینقدر نازی تو؟

سمیرا یکشنبه 26 آبان 1387 ساعت 11:56

سلام عزیزم
سالگرد عقدت با تاخیر زیاد مبارک
اون " دلالی" که گفتی تو ماست میریزن، درستش " دلار" هست که در واقع مجموعه ای از چند نوع سبزی معطر شمالی هست.
تو تهران هم پیدا میشه و بهش" نمک سبز "میگن.
موفق باشی

رژانو سه‌شنبه 14 آبان 1387 ساعت 00:08 http://satrha.persianblog.ir

خوشحالم که خوشبختی

حیف مراسم نیومدی ببنیمت

عزیزمممممممممممم
منم دلم میخواست خیلی ها رو ببینم...ولی تصمیم رو خیلی وقته در این جور موارد گرفتم...
مرسی.

شقایق دوشنبه 13 آبان 1387 ساعت 20:08 http://shaghayegh.blogsky.com

آدم بره خونه کسی که میخواسته زن شوهرش بشه!!!!!!
وووووووووووووووو ی ی ی ی یییییییی ی ی ی ی یییی
خوب دل گنده ای داری به خدا

خندهههه
خیلی قیافت الان تجسمش برام راحت شد....قابلمه به دست چادر به کمر بسته !!!!!
قربونت.

مامی جون دوشنبه 13 آبان 1387 ساعت 19:36 http://habaibi.blogfa.com

رسیدن یه خیر!
مثل همیشه شنگولی!
جاودانه باشه......

قربونت.خوف خوفم.

نگاه مبهم دوشنبه 13 آبان 1387 ساعت 14:03

صمیم ناس ناس!

مریض که نشدی؟

هوا که تهران بدجور سرد شده.

مشهدم تا جایی که خبر دارم کم نمی یاره.

مراقب خودت باش.

نه خوبم عزیزم.
مرسی.

جوجو(نغمه) دوشنبه 13 آبان 1387 ساعت 09:28

سلیمممممممممممم.عخدتون مبارک......تخسیر خودت بود دیر گفطی

ممنونم.
میگم کلاس چندمی دخترم؟!!!

صبا یکشنبه 12 آبان 1387 ساعت 19:37

صمیم جان ببخشیدا ولی دلوتونم بخواد هیچ جای دنیا مثل شمال غداهاش خوشمزه نیست

اتفاقا منم گفتم بعضی غذاهاشون به مذاق من خوش اومد که!!!بعدشم میدونی هر جایی ذائقه خودشون رو دارن و نظر شخصی من که دلیل خوبی و بدی چیزی نیست خانومی.

شیرین یکشنبه 12 آبان 1387 ساعت 19:21 http://life-lines.blogfa.com

سلام...باز خدارو شکر بهت خوش گذشته اینطور که معلومه...آییییییییییییییییی اینقدر منم بدم میاد تو فامیل مودی اینا هم یه نفر بوده که دندونش خیلی تیز بوده واسه مودی ..اینا هم هر وقت منو میبینن همچین از بالا تا پایین آدمو نگاه میکنن یه سوژه پیدا کنن بش بخندن یا بعدا کنفرانس بذارن...جالب هم اینه که ما سالی ده بیست بار اینارو میبینیم ببین دیگه...مودی هم پی عکس گرفتن که بره من میمونم و حوضم ...هی از دیوار..دره..جاده ملخ ...قارچ عکس میگیره..سالگرد عقدتونم مبارک...

من خیلی رو این چیزا تعصب و حساسیت ندارم ولی خب تو اون مود و قیافه ای که داشتم یذره خجالت کشیدم ...
قربونت.مرسی .

شیرین یکشنبه 12 آبان 1387 ساعت 19:14 http://life-lines.blogfa.com

اولللللللللللللللللللللللللللللللللللل

(آیکون کندن موی سر و صورت از دست تو!!!)

لیتیوم یکشنبه 12 آبان 1387 ساعت 18:32 http://diwoonehtanhatarin.persianblog.ir/

خیلی بامزه تعریف می کنی
مخصوصا اون شعرتو :D

جدی؟ خودم فک کردم چقدر لوس شدم.
ممنونم.

آست - روزمرگی یکشنبه 12 آبان 1387 ساعت 17:06

سلام صمیم جان

بابا نظر دومی قبلی من خصوصی بوده ها - شرمنده ام

اوا خاک عالم!!!شرمنده حاجی.

نلی یکشنبه 12 آبان 1387 ساعت 15:32 http://mehrsis.blogfa.com

بابا تو چه با ظرفیتی !!!
اگه من بودم کله اون دخترا رو یکی یکی می کندم ...
هر چند تا حالا این کارو نکردم ، فقط تونستم جلوی اشکامو بگیرم که ریقی نریزن و حسودیم لو بره ...

نازییییییییییییی حسودی کردی !!!
مهم اینه که الان من همسرش هستم و اونام خواستگارای اسبق!!

من آزادم یکشنبه 12 آبان 1387 ساعت 13:26 http://www.man-azadam.blogfa.com/

منم اینطوری شده که برم پیش کسایی که قبلا می خواستم شوهرمو تور کنند و کلی به خودشون رسیدن اما من مثل دختر کلافتها باشم....آدم دق می کنه

آی گفتی!!

الهام یکشنبه 12 آبان 1387 ساعت 11:43 http://spicylife.blogfa.com

ای جانممم

حالا فسنجوناشون شیرین بود یا ترش؟

سالگرد عقدتونم مبارک عزیزم

ترش و شیرین بود.
من خودم ته مزه شیرین رو البته فقط واسه این خورشت ترجیح میدم.کلا با ترشی میونه ای ندارم.

یک دوست یکشنبه 12 آبان 1387 ساعت 11:19 http://rib123.blogfa.com

سلام خانم یک مدته می خونمت بابا با حال خوش باشی سر منم بیا

ممنون.شما هم همین طور.

نگاه مبهم یکشنبه 12 آبان 1387 ساعت 10:33

سلام

خوبی عزیزم؟!

عجب مستفیض کردی این جناب جنگلبان رو.

داشته با خودش فک می کرده که این بچه این همه سال کجا بوده که بیاد این دل منو شاد کنه؟!

جدی وقتی قیافه اش رو دیدی چه شکلی بود؟

دختر دایی های علی و اون تیکه همسر محترمش نیشم رو حسابی باز کرد.

خوب چکار کنی صمیم؟! مگه تقصیر خودته خوچکل که دوست داری اطلاعاتت رو در اختیار همه به رایگان بزاری.
خوب چیه دوست دارن بیان کلاس؟!

تاریخ عقدتون هم مبارک.

با تاخیر فک کن مثلن 12 روز.

منتظر بقیه اخبارتم.

مراقب خودت باش. بوس

وسط جنگل با اون کارام بیشتر به همون بچه جنگلی ها میخوردم فک کنم.
داشت به زور بخیه های دور لبش رو محکم نگه میداشت جر نخورن!!!
ممنونم.سریالی که نیست قربونت بشم من.any way o.k.

میریام یکشنبه 12 آبان 1387 ساعت 09:53 http://bpanjare.parsiblog.com

سلام.
انگار حسابی خوش گذشته خانومی
خدا قسمت کنه!!!

البته نه از قسمت بوس و بغلش!
و نه از قسمت حمله گرگش!

ولی خب بقیه اش رو انشاالله!

بزن زنگو!
یا علی!!

ممنونم.
خدا از همه چیزش براتون قسمت کن هالبته از اموال خودتون ها!!!!
ممنون.
علی یارت.

عسل یکشنبه 12 آبان 1387 ساعت 09:47

راستی صمیم خدا رحمتت کنه. خوب اژدهایی بودی خووووووووب. !!!! حیف که الزایمر گرفتی.....

نه بابا الزایمر کجا بید؟فرداش پاچه ها ورمالیده شد چوجوررررررررررررر!!!!

عسل یکشنبه 12 آبان 1387 ساعت 09:46

بیچاره خشتک اقاههههههههه
ولی خداییش حسابی دلم تنگ شده بود برا این جینگول بازیهات.
صمیم راستی راستی اونا اومدن شوهرتو ماچ مالی کردن و تا با کف گرگی نزدی تو فکشون؟؟؟؟؟ من که بودم همونجا گیس و گیس کشی راه مینداختم.
ببینم اخرش تونستی گوزن زرده رو ببینی با نه همش قارچ چیدی و اواز بلمدون سر دادی؟

نه انقدر ناز بودن که کف گرگی حیف و میلشون میکرد!!!
پاهای گوزن ها رو از لابلای شاخه ها دیدم.این گوزن ها کلا خیلی عاقل بودن انگار..به آدم جماعت اعتماد نداشتن.....

[ بدون نام ] یکشنبه 12 آبان 1387 ساعت 08:43

آخی....سلام بالاخره برگشتی ...دلمون واست تنگ شده بود.الهیییی صمیم منم یک آبان فراموشم شده بود !!یک آبان 82 عقد ما بود...آخی..البته ماهم عروسیمون مردادبود...خیلی بامزه شد...نه؟؟؟؟

چه جالب!!!
ما هم یک آبان ۸۲ و ۱۵ مرداد بود سالگردامون.

[ بدون نام ] یکشنبه 12 آبان 1387 ساعت 08:21

مطالبه نسبتا چرتی بود

خب نخون.

ستی یکشنبه 12 آبان 1387 ساعت 01:02

خیلیییی جیگرییییییییییی صمیم

نیششششششششششششش
ممنون.

mamali_s2 شنبه 11 آبان 1387 ساعت 23:42

جوابمو ندادیا ! ! !

چی پرسیده بودی ...یادم نیست بخدا.

عسل شنبه 11 آبان 1387 ساعت 22:56 http://aksbelog.blogspot.com

پس حسابی خوش خوشان بوده دیگه(نیشش)

صمیم نمیری تو بااین تعریف کردنت (ریسه)
بابا اتش نشانی خبرکنیم که صمیم دیگه ازدهاشده
صمیم این بارو به علی رحم کن(خنده)

آتش نشانی که هیچی خود خدا باس بهش رحم کنه...اژدهایی شدم که نگو..بیچاره خاکستر شد.

نرگس شنبه 11 آبان 1387 ساعت 22:04 http://narsis-m.persianblog.ir/

سلام صمیم جان خیلی با نمک نوشتی کو تا بتونیم به شما برسیم. اما اگه دوست داشتی یه سری به من بزن خیر دنیا و آخرت می بینی. قربونت . موفق باشی

خندههههههههههههه
چه شکسته نفسی میکنی تو دختر!!
ممنونم.

سارا شنبه 11 آبان 1387 ساعت 20:35

سلام صمیم جان
خوشحالم که بهت خوش گذشته .
سارا

ممنونم سارا جون.

رونالی شنبه 11 آبان 1387 ساعت 18:23 http://ronali.blogfa.com

سلام
نمکدون!
میگما حالا جدا دولنگی بهتره؟؟؟
آخه میدونی که منم دارم ننه!میشم؟؟

سلام.
والله همه دنیا که دارن دو لنگی میرن جلو......توصیه جهانیه و منم مدافعش.
نههههههههههههه چند وقته دختر؟ تبریکککککککک

دختر مهربون شنبه 11 آبان 1387 ساعت 17:34

وایییی صمیم...خوشحالم که برگشتی...قسمت اول سفرنامه ات که مثل همیشه جذاب و قشنگ بود...منتظر ادامه اش هستیم

میگی ادامه هم داره یعنی!!!!(چشمک!!)
قربونت.

آنا شنبه 11 آبان 1387 ساعت 17:14 http://annakhanoom.persianblog.ir

سلام صمیم جونم.خیییلیی خوشحال شدم وقتی کامنتتو دیدم.مرسی از این همه لطفی که بهم داشتی.
من که همیشه پستای تو رو می خونم و پر می شم ازانرژی مثبت.خوشحالم که این همه بهت خوش گذشته.خدا رو شکر.
در مورد بلاگم هم اصلا هدفم این بود که بی رو در بایستی بنویسم و بدون سانسور.چون الان بعد از برگشت به ۶ ماه قبل خیلی چیزا با خوندن روزمرگی هام دستگیرم می شه.
امیدوارم بتونیم دوستای خوبی باشیم.بووووس

ممنونم آنا جون.خوشحالم نظر واقعیم رو پسندیدی.
منم مشتاقم خانومی.

سبرینا شنبه 11 آبان 1387 ساعت 15:38

سلام خانوم. رسیدن بخیر. همیشه به سفر های خوب. فکر کن او جنگلبانه چه کیفی کرده پشت سرت میمومده. بعدشم علی آقا کجا همسر به این خوبی میتونست پیدا کنه . خانوم. شوخ طبع .هنرمندو... درضمن ششمین سالگرد عقدت مبارک (با تاخیر) . انشاءاله صدمین سالگرد عقدت رو تیک بزنی . می بوسمت.

ممنونم عزیزم.البته خانم به شوشتنگی و بی دنگ بدنگی من از اون لحاظ آره خب!!!
قربونت و مرسی از تبریک.

سمانه شنبه 11 آبان 1387 ساعت 14:58 http://nafasema.persianblog.ir

راستی با اجازه لینکت می کنم

سمانه شنبه 11 آبان 1387 ساعت 14:58 http://nafasema.persianblog.ir

سلام صمیم جان
من چند روزی میشه که با وبلاگت آشنا شدم . همه آرشیوتو خوندم خیلی باحال بود .
من و شوهرم هم مثل شما زندگی عشقولانه ای داریم . امیدوارم همیشه زندگیتون همینطوری باشه .
البته بگم که من یه نی نی تو راه دارم . خوشحال میشم اگه بهم سر بزنی .

وای نی نی!!! چه خوشگل...عشقولانه بمونید همیشه .ممنونم عزیزم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد