من و همسرم عاشقانه هم را دوست داریم.

صمیم-۲۹و اندی سن!- 12ساله ازدواج کرده-همسر و پسرکش رو میپرسته- عاشق تر از اونا کسی هست؟

من و همسرم عاشقانه هم را دوست داریم.

صمیم-۲۹و اندی سن!- 12ساله ازدواج کرده-همسر و پسرکش رو میپرسته- عاشق تر از اونا کسی هست؟

ای زمستون بی ادب!!!

 نتایج مسابقه وبلاگ نویسان برتر خانم اینجاست

 

امروز مراسم تقدیر از وبلاگ های منتخب بانوان وبلاگ نویسه......و شماها اونقدر لطف داشتین به من که این وبلاگ رو در رتبه ششم قرار دادین. .از همه اونایی که اینجا رو میخونن و به من یا  نوشته هام علاقه دارن  چه رای دادن چه ندادن ممنونم..... جدا اتتظار اینهمه نظر مساعد رو نداشتم.... 

در مورد حذف یا  تغییر رتبه بعضی از وبلاگ ها  به مدیریت این برنامه ایمیل زدم و اعتراض شدید خودم رو اعلام کردم...فقط گفتن از نظر محتوایی اون وبلاگ در رده خیلی خوبی قرار گرفته و اعلام میشه... ...پس اونهمه رایش چی شد؟اونهمه بازدید کننده اش ؟ اونهمه دوستانی که بهش رای داده بودن و رتبه خیلی بالا رسونده بودنش چی پس؟.ولی توضیحی برای کارشون باز هم نشنیدم....و متاسف شدم.خیلی .....بگذریم..مثل خیلی چیزای دیگه......ولی کاش یه نفر حداقل پیدا بشه که وقتی روی سن میره (اگه اصلا کسی رو بخوان اون بالا) به این موضوع اشاره کنه....و نذاره بشه روال معمولی و قضیه ای ساده که با سکوت طرف حل شده باشه دیگه.....   

 

********** 

آقا دیشب هوای مشهد خیلی  سرد شده بود اونقدر که ذرات  و ملکول های اکسیژن نیتروژن و ازت  هوای خونه بدون بخاری ما یخ بسته بود و ایضا خودمون هم!!! من هم رگ صرفه جویی انرژیم زده بود بالا و به علی گفتم نمیذارم تو مهر بخاری روشن کنی!! یعنی چی آخه؟!! تموم دنیا توی سرمای معتدل  و بعضا سخت با لباس گرم خودشون رو گرم نگه میدارن و تا حد ممکن انرژی مصرف نمیکنن اونوقت ما یه تیکه مایو  تنمون میکنیم و لخت تو خونه میچرخیم که مثلا دلمون نگیره!!؟ خفه میشیم تو لباس؟ تحمل حجم زیاد لباس رو نداریم؟اینجوری عشقولانه تره؟ ای درد توی عشقولا نه اتون!!!!!!! ای کوفت توی جیگرتون!!!!! خب بپوشین تا عادت کنین .....بیچاره علی نمیدونست من دارم با او حرف میزنم یا با مخاطبین خیالی ام!!! با چشم های گوگولی منگولی نیگاه میکرد و میگفت خب نمیذاریم!!!! باشه نمیذاریم!!! 

ما هم رفتیم و  یک عدد تاپ  دو بنده پوشیدیم!!(خودموم رو واقعا خجالت دادیم  اینهمه لباس تنمون کردیم!!) دیدم نخیر!! پایینمون داره یخ میبنده!! الحمدلله شلوار و دامن بلند و کوتاه و کلا لباس اندام های پایین هم  که نداریم غیر از شلوار اداره و دو تا لی که توش حلقمون هم جر میخوره از تنگی!!!!!و دو سه تا هم شلوار بیرون ساده و کمر دار و دکمه و زیپ که باز هم اگه اونا رو بپوشیم کلا تو خواب خفه میشیم از شدت فشار !!!!!!گشتیم و گشتیم وآخر یه شلوار هر پاچه دو متر!!! پیدا کردم.فک کنم مال موقع های دبیرستانم بود...از این شلوار های مخصوص برق کار ها که دو تا جیب گشاد هم داره روش و پارچش از کلفتی به برزنت میگه زکی!!! و آبی لاجوردیه رنگش.بابا از تو شرکتشون یکی گرفته بود برای خودش و خوب سایز اون موقع  من و بابام یکی بود!!!(چیه؟ خوبه خودم گفته بودم یه زمانی!!!!! چاق بودم من!!!!) خلاصه از تو بغچه مخمل قرمزی جهازم!! اون شلواره رو کشیدم بیرون و پام کردم و اومدم تو هال!! حالا فک کن بالاتنه یه تاپ تنگ و کوتاه و پایین تنه یه شلوار 20 متری با کمر گشاد و دو سه لا تا خورده رو کمر!!!علی انقدر چپ چپ نگام کرد که از رو رفتم و گفتم علی جان!! میشه فردا بریم برای من لباس  زمستونی بخریم!!!!؟ ای کوفتتتتتتتتتتتتتت توی حلق خودت و لباس زمستونیت..این جملات روچشمای علی داشت داد میزد ولی روی لبش لبخند بود از نوع مسخره ایش!!!!خلاصه باز دیدم از لای درز و دورز تاپه هوای سرد قطب داره میزنه تو خونه انگار!!!!! رفتم و یه لباس کاموایی خال خال پشمی  که متعلق به هزاره بیستم قبل از میلاد حضرت آدم!!! بود رو باز کشون کشون از تو بغچه مخمل قرمز جهازم کشیدم بیرون و روی تاپه پوشیدمش.دیگه واقعا قیافه این گداهای سر چهار راه شده بودم...بالاتنه رنگ نخودی و قرمز و پایین تنه هم آبی با جیب های گشاد و پاچه های از بناگوش در رفته!!!!و بعد هم با سلام و صلوات رفتم تو تخت که بخوابیم.علی ایش و ویش کنان یه پنجاه متری اون ور تر روی اون ور تخت خوابید و منم با نیش باز نگاش کردم.....خب چیه مگه گداها دل بوس خواستن  ندارن ؟!!!!با اکراه  و چشم های بسته روی این گدای رنگین کمان!!!! رو بوس کرد  و در همین موقع من احساس کردم کلا از کمر به پایین دارم بیحس  میشم.فک کنم اپیدورالی چیزی به من تزریق کرد  این شوهره...نه اون که جفت دستاش بیرون بود و حرکت مشکوکی هم ازش سر نزد توی این چند ثانیه.....اوییییییییی چقدر یخ کرده کمرم!!!!حالا مگه من شلوار پام نیست؟ پس کمرم دیگه چرا یخ کرد؟!!!! ای خاک بر سرم ..میدونین چی شده بود..این شلواره نکبت از بس پاچه هاش گشاد بود باد سرد و وحشی زوزه کشان از این پاچه اش میرفت داخل و از توی اون یکی پاچه اش خارج میشد و یه حالی به پشت و کمر ما هم میداد این وسط!!!‌دندونای اون گدای بدبخت تیک تیک صدا میکرد و نیش باز شوهره هم جلوی چشمش بازتر میشد ولی موضع خودش رو سفت چسبیده بود( اون موضع  نه ها!!! منظورم موضع حرف و ادعاش بود!!) و وقتی شوهره پرسید بازم میگی بخاری  نذاریم؟  با صدایی که از توش میشد امواج صوتی یخ بسته رو مشاهده کرد گفت نه!!!! لباس گرم میپوشیم.......مگه ما با بقیه مردم دنیا چه فرقی داریم...مگه انرژی برق و گاز از سر راه اومده ...مگه  ما......تالاپ!!!!!!! این آخری صدای افتادن سرش روی متکا وسط سخنرانی بود...از سرما بچمون یخ بست وسط افاضاتش!!!!!

************

رفته بودیم بیرون تا علی برای پروژه عکاسیش چند تا عکس ورزشی بتونه بگیره...تو خیابون ها دنبال این باشگا های لنگ و لقدی بودیم!!(اصطلاح این شوهر ما به ورزش های رزمی!!!) خلاصه رفتیم و من بیرون باشگاه واستادم و یه ده دقیقه بعد علی اومد بیرون از باشگاه و گفت نکبت ها دارن خودشون رو گرم میکنن ..انگار دیگ میخوان گرم کنن!!!!بریم......نمیدونم یهو چی شد که تا گفت بریم احساس کردم جلوی چشمام سیاه شد و درعرض پنج ثانیه فهمیدم اگه تا دو ثانیه دیگه خودم رو  به یه دسشویی نرسونم  رسما وسط خیاتنون میترکم..میدونین از اثرات اون مریضی هفته پیشم بود لا مثب!!! یه نیگا انداختم دور و برم و دیدم یه درمونگاه دو متریمونه..بدو بدو و با سر و قیافه افشون پریشون در حالیکه دیگه هیچی نمیدیدم و همه جا تاریک و سیاه شده بود!!!! به نگهبانه گفتم این سرویس بهداشتی کجاست؟ حالا  مرتیکه هم جونش داره در میاد تا دو کلمه حرف بزنه...وقتی دیگه در چند قدمی تخریب بودم گفت آخر سالن دست راست..منظورش البته از سالن همون حیاط درمونگاه بود.... با درموندگی خودم رو رسوندم و با صف چند تا سبیل کلفت قلچماق و دست به زیپ منتظر خالی شدن دسشویی مواجه شدم....نمی دونم چه کار خیری توی عمرم کرده بودم که  احساس شدید دستشویی رفتنم با دیدن اون آدم ها فروکش کرد و اومدم توی سالن متظر نشستم تا سیبیل ها بیان بیرون از توی حیاط.بعد چند دقیقه حس ششمم گفت یکی از کابین ها!!! خالی شد.واییی منم انقدر از این دسشویی های بیرون متنفرم که حد نداره و کلا غیر از خونه خودمون هیچ جا حتی خونه مامانم اینا هم  راحت نیستم...خلاصه رفتم تو و هنوز کامل  مستقر!!!نشدده بودم که  دیدم مهمون داریم!!!! دارن در میزنن!!!! اول واحد بغلی!! رو زد و یه صدای کلفتی گفت اهنننننننننننننن!!!!! بهد اون یکی رو زد و صدای زدنش دیگه تاپ تاپ شده بودو بنده خدا نمیتونست صبر کنه که باز هم ساکن اون مواحد بغلیه اونم با یخ صدای خراشیده گفت اهههههههنننننننننننننن!!!!!!!! آقا نوبت واحد ما رسید و بنده خدا دیگه دستش رو از رو در بر نمیذداشت و هی گروپ گروپ به در میزد و با نوک پاهاش  لایه آهن روی در رو میخراشید!!!!!منم موندم چی بگم..اهن بهن که اصلا و عمرا...بگم کار دارم!!!! که ضایع است......موندم چی بگم و این بنده خدا هم هی شدت در زدن رو بیشتر میکرد......با صدایی نازک ( در مقایسه با اصوات نخراشیده دستشویی های بغلی!!)  و عشوه ای گفتم... کسی یه!!!!!!!.....kasiyehhhhhhhhh        یدفعگی صدای زرت و زورت اون نوابغ توی دستشویی ها قطع شد و پای یارو هم روی در خشک شد و اصلا فک کن یه آن همه چیز مثل این فیلم ها موشن لس  و بی حرکت شد و فقط انعکاس صدای ریز من هنوز توی گوششون بودو بعد انفجار خنده و هر و کر بقیه بلند شد....و ین وسط از زور خنده یکی دو تا صدای ناهماهنگ هم ازشون در اومد و مگه حالا من روم میشه بیام برون از اون تو..... انقدر طولش دادم تا همه اونایی که در صحنه بودن رفتن پی کارشون و علی هم مثل مرغ سر کنده نگران من بود و نمیدونست توی کدوم دستشویی هستم و موبایلم هم دستم نبود تا ببینه مردم یا زنده ام!!!! و خلاصه خدا قسمت هیچ کس نکنه سرویس بهداشتی مشترک خانوم ها و آقایون رو......از ما که گذشت...شما حداقل با بزرگتری کسی برین تو!!!!!تا بتونین راحت تر بیایین بیرون!!!خیلی بده آدم توی زندون بی پنجره باشه  و  هی به در و دیوار زندان نگاه کنه و در ازادی هم روبروش باشه...ولی زندون رو به این دنیای زمخت  بی ادب!!!! ترجیح بده!!!!!!!هیییییییییی!!!!!

نظرات 37 + ارسال نظر
آذر سه‌شنبه 26 مهر 1390 ساعت 15:14

وای صمیم یعنی مردم از خنده دختر .... کسی یه:))))))))))))

نگاه مبهم سه‌شنبه 23 مهر 1387 ساعت 14:01

سلام

تبریـــــــــــــــــک . تبریــــــــــــــــک . تبریـــــــــــــــک.

حالا صدای سه بار شیپور زدن می یاد.

حالا سه تا توپ انفجار با بمب های گلی دارن.

حالا دیگه همه نگاهشون به دوست ناز خودمه.

عزیزم خیلی معرکه ای و خوشحال شدم که رتبه ی عالی داشتی.

دمت قیژژژژژژژژژژژژژژژژ صمیم. آخرش هم بخاری رو روشن نکردی؟! خیلی به خدا با اراده ای دخمل کوچکل.

برای جریان دستشویی هم یاد یه خاطره افتادم.
توی یکی از سفرای بین شهری که داشتیم، یه سری راننده یه جای داغون نگه داشت که سرویس خانم هاش کمپلت تعطیل بود و باید از سرویس آقایون استفاده می کردیم.
منم که مادر حسسسسسسسسسسسسااااااااااااسسسسسس.
خلاصه رفتم اونجا دیدم یه پسره توی دستشویی داره دستاش رو می شوره، خیلی هم شرورانه و بدجنسانه با یه لبحند چاشنی همه داره منو نگاه می کنه. چند تا آقا پسر با شخصیت هم دم در ایستادن. منم نه برداشتم ، نه گذاشتم رفتم به یکی از این آقایون با شخصیت گفتم: من می خوام برم دستشویی،اون آقاهه که تو هست خیلی مشکوکه، می شه مواظب من باشین،تا کسی نیاد تو. اونم هی نگا نگا کردوسرشو به نشونه تایید تکون داد و حرفی نزد.
خلاصه رفتم و با خیال راحت کارم و کردمو برگشتم که ...

بــــــــــــــــــــــــلـــــــــــــــــــه، اون آقا مشکوکه دوست آقای باشخصیت در اومدو اونم بهش حرف منو گفته بود و ....

کلی خجالت کشیدم و هی تو دلم از دسته گلم ریز ریز خندیدم...

بچه بودیم هم عالمی داشتیم.

میشه مواظب من باشین؟!!!!!!!!!!!
مععععععععععع اینم حرفه تو به اون آقاهه گفتی؟ نگفتی دو نفری بریزن تو دستشویی و یکم باهات شوخی!!!! کنن.حداقل به یه خانم میگفتی هواتو داشته باشه دختر!!!!!

سمیه سه‌شنبه 23 مهر 1387 ساعت 13:25

سلام مهربون
میشه آدرس ده رتبه اول وبلاگهایی که رای آوردنو واسم بذاری؟
مرسی عزیزم

اول ویولت
دوم آنی دالتون
سوم زهرا اچ بی (نمیشناسمش )
چهارم بر ساحل سلامت( خانم دکتر ....)
پنجم سطرهای سفید
ششم خودم
هفتم زیتون
هشتم زیاده عرضی نیست
نهم دخترک اورجینال
دهم هزار و یک شب
لینک این مطلب و اعلام نتایج و آدرس های این افراد هم اینه:
http://www.persianweblog.ir/articles/show.aspx?id=602

ّتبسم سه‌شنبه 23 مهر 1387 ساعت 11:39

سلام صمیم جان
من دوست دارم تو زندگیم مثل شما باشم تو رابطم با همسرم
دو ماه دیگه اگه خدا بخواد رسما زندگیمو شروع میکنم
چی کار کنم؟بوس بای

سلام عزیزم.
تبریک.
هیچ کاری نکن..فقط از شنیدن صدای نفس همدیگه لذت ببرین...از بودن با هم....و صادقانه نگاه کردن توی چشم های هم....

خانمه سه‌شنبه 23 مهر 1387 ساعت 09:02 http://he-and-she.blogfa.com/

اول تبریک برای رتبه ات .
این دسشتشویی های بیرون واسه خودشون عالمی دارن . اون خوشگل مکانیزه هاشون هم که صدتا قفل به درش زدن واسه روز مبادا ( تو تهران یه سری مدرنش رو ساختن آخه )
منم یه بار به این مصیبت دچار شدم آخر مجبور شدم حتی کفشهام رو هم بشورم .

ایییییییییییییییی حتی کفش ها!!!! چه جالب و رویایی بوده.!!!
از مال منم رمانتیک تر!!

ای بلا نگیری دخمل توووووووووو
ترکیدم از خنده
منم یه دفه یه خیت بازاری راه انداختم البت هیشکی نفهمید خیلی سه بود حالا هم به تو نمیگم که آبروم تو کل اینجا میره :دیییییییییییییییییییییی
چطوریایی خانوم ؟

بگوووووووووووو
یالا بگوووووووووووووو دیگه!!!
راستی نظر دهی اینجا گفتی مشکل داره؟ کجاش مشکل داره؟

عسل سه‌شنبه 23 مهر 1387 ساعت 00:42 http://aksbelog.blogspot.com

صمیم چرا تو نرفتی مراسم تقدیر از وبلاگای برتر؟؟؟؟؟؟خیلی دوست داشتم ببینمت (دی)

من نرفته بودم ولی عکس اونایی که رفتن رو دیدم کاش تو هم بودی(بغض)
صمیم جون من سفر نیومدم مشهد 2سال بودیم اونجا که پارسال زمستونم شاملش بود(لبخند)

بووووووووووووووووس

فک کن مثلا دو ساعت طول میکشه تا فقط اسم وبلاگ رو بخونن بعدم تو فک کردی من بی کس و کارم؟!!! هان!!!؟ میدونی نصف اون آدم های اونجا از فک و فامیل های منن که نمیدونن نویسنده این مطالب فامیل الهی خدا مرگش بده!! خودشونه؟!!
نه! جدا باید میرفتم؟!!!!( نیش!)
همیشه به سفر تو مناطق معتدل!!

بولوت دوشنبه 22 مهر 1387 ساعت 15:07

رو کیبور منم همین جوریه
ولی صمیم جان دلبندم
لامثب و لامصب با هم فرقی ندارن جفتشونم اشتباه س (شیطونک)
لامذهب (بی دین) درسته

هییییییییییییییییییی
خودمم میدونم مثلا یارو میگه مادر قهو..... ولی اصلش قحبه است نه قهوه!!!به زبون محاوره ای نوشتم مثلا!!
میتونی منو دق بدی آخر؟!! نه میتونی ؟!!!!(نیشش!!)

اینو دوشنبه 22 مهر 1387 ساعت 14:57

ترکیدم از خنده!!!

بومممممممممممممم!!!
اینجوری؟

من آزادم دوشنبه 22 مهر 1387 ساعت 14:02 http://www.man-azadam.blogfa.com/

چطوری می شه تو درمانگاه دستشویی مردونه و زنونه قاطی باشه؟؟؟؟

عزیزم گوشه حیاطش یه راهرو بود با سه تا دستشویی و زنونه مردونه هم نبود..همه به طرفش بدو بدو میدویدن..دقیقا هم کنار هم بودن.

سارا دوشنبه 22 مهر 1387 ساعت 13:47

صمیمم سلام
می دونم دو بار کامنت گذاشتن خیلی کار بدیه ولی چی کار کنم که اونقدر خوبی هی دلم برات پر میکشه . وقتی دیدم جوابم رو دادی اونقدر ذوق کردم که صد بار رفتم و اومدم هی خوندمش تا دیگه دلم مثه یه بچه که یه ساعت خوراکی جولوشه و مهمون تو خونس طاقت نیاورد و دوباره کامنت دادم تا بگم خیلی ممنونم که جوابم رو دادی .

دوست دارم

سارا

الهییییییییی قربونت بشم .ببین منو اینقدر لوس نکن سارا ها!!! جنبه ندارم یهو جوگیر میشم فچ میکنم خبری هست و منم کسی ام.
چه خوشگل مثال میزنی..آدم با تموم وجودش حس میکنه.چه خوشگل کامنت بی رو درواسی و گوگولی و صمیم شارژ کن میذاری.دوست داشتم کامنتت رو.قربونت دخمل بوبولی طلا!!!

پریا دوشنبه 22 مهر 1387 ساعت 11:20 http://www.blogme.blogfa.com

واو!
صمیم چه خوب که جواب هر کامنتی رو جداگونه میدی!
آدم حس میکنه بهش احترام گذاشته میشه!!

عزیزمممممممممممممممممم

[ بدون نام ] دوشنبه 22 مهر 1387 ساعت 08:20

ای کوفت بلا گرفته !!فکر نکنم تو و علی جونت هیچ وقت پیر بشین(چشم حسود در آد..البته )..تواین سوژه هارو از کجا گیر میاری حالا؟

از تو همون بقچه جهازم!!!!!!!!!!
خوبی؟

سارا یکشنبه 21 مهر 1387 ساعت 23:59

صمیم جونم سلام
خوشحالم که بالاخره اومدی و خوشحالم از رتبه ات . امیدوارم همیشه موفق باشی . همه اتفاقاتت مثل خودت بامزس . یه کم دلم گرفت از اینکه ۲ و۳ بار جوابی بهم ندادی . ولی دلم بیخود می کنه از تو بگیره .
دوست دارم
سارا

عزیزممممممممممممم
به خدا شرمنده.در اولین فرصت چشم.
نبینم دیگه.....
قربونت.

شیوا یکشنبه 21 مهر 1387 ساعت 23:32

وای صمیم نازنین خدا خیرت بده دلم شاد شد.
ایشالا هر چی از خدا می خوای بهت بده از ته دلم اینو می گم

ممنونم.چه دعای با حالی...

مریم یکشنبه 21 مهر 1387 ساعت 22:47 http://www.sokut65.persianblog.ir

سلام خوبی؟
از کجا رتبه تونو فهمیدین؟
من فقط یه کامنت داشتم که جزو صد نفرم ولی هیچی نمی دونم دیگه
راستی من باز اومد م اینجا و ...
قلمت خیلی خوبه
موفق باشی

سلام.
خودشون (خانم اقلیما)یه ایمیل زدن و رتبه رو گفتن و مکان وآدرس و ساعت برنامه و این طور اطلاعات رو هم دادن.
لطف داری عزیزم.

دست نوشته های من یکشنبه 21 مهر 1387 ساعت 22:20 http://khalvatkade.parsiblog.com

سلام
انتخابتون به عنوان وبلاگ نویس برتر رو بهتون تبریک میگم!
انصافا که انتخاب به جایی بوده!
یکی از بلاگر ها امروز هم اعتراض خودش رو اعلام کرد!
امیدوارم انتخاب ها از روی ارای واقعی صورت گرفته باشه!
به امید دیدار
خدانگهدار

ممنون.هر چند بهتر از من هم بودن که متاسفانه رتبه اشو اون رتبه واقعی اعلام نشد ...نمیدونم هنوز کدوم دوستمون بوده...ولی حق میدم ناراحت باشه....
متشکرم.

مریم گلی یکشنبه 21 مهر 1387 ساعت 22:13

سلام وای مردممممممممممممممم از خنده شاد باشی

ممنونم.شما هم همیشه به خنده باشی.

پریا یکشنبه 21 مهر 1387 ساعت 20:03 http://www.blogme.blogfa.com

سلااام صمیم جانم
من اولین باره که وبلاگتو میخونم
چندتا پست اخیرتو خوندم. از قدرت قلمت خوشم اومد. خوب فضاسازی میکنی.
لینکت کردم.

متشکرم عزیزم.
لطف داری.

چیلی یکشنبه 21 مهر 1387 ساعت 19:30

اگه کسی دور و بر من بود الان صد در صد به این نتیجه رسیه بود که مخم خلاص است همچین مثل خل و چل ها زدم به خنده! خیلی با نمکی دختر!

قربون خنده هات...همیشه بخندی عزیزم.

جوجو یکشنبه 21 مهر 1387 ساعت 17:16

...........................,d888888888b,
.........................,dP"'................`"Qb,
............,d88buP"............................."Qud88b,
.............dP".....8'............................`8....."Qb
...........dP".....::8.._.:.@;.._..;@..:._..8::....."Qb
..........,8'......::dP"...........` '............."Qb::.......`8,
..........dP....:::8(...........`--^--'.............)8:::.....Qb
..........8'......::::"Qba,.....,......,......,adP"::::......`8
.........,8..........::::::,p`""..............""'q,::::::...........8,
........,d'..........:::::,d'......................`b,:::::...........`b,
.......,d'...........:::::d'........................`b::::::...........`b,
......,d'....q888q8b,......,p.......q,......,d8p888p.......`b,
.......d'..d",.....;....`b,...8,.........,8...,d'....;......,"b......`b
.....,8....8.`.....`.....b,.....`b,..,d'.....,d'.....'......'.8........8,'
..../.q,....`b,..........`b..a88a..a88a..d'...........,d'........,p\
..`q,......`b,.............8.......8.8.......8............,d".........,p'
....`"Q888`b,.....`Q888P"."Q888P'........,d'888P"'
.................."Q88P"........................"Q88P
?´¨)....Take care my friend..
.
.
.
.
.
.
خیلی قشنگ بوددددددد من که حسابی کیف کردم از مطلبت

ممنونم.

لی لی یکشنبه 21 مهر 1387 ساعت 16:20 http://www.dreamdays.blogfa.com/

خوب به سلامتی ما که نفهمیدیم شما هم انتخاب شده بودید یا نه. در هر حال من که به نوبه خودم به شما رای دادم! اونم دو بار از دو تا کام مختلف!
اتفاقا این طز (تز)‌تو خونه ما هم هست که فن تا آخر روشن،‌ بعد همه تاپ و شلوارک. فرهنگ نیست دیگه چی کار میشه کرد خانم؟!

رتبه ششم شده بود این وبلاگ.
ممنونم از لطفت.
هیچی....فقط نیش باز!!!!!!

یه دوست یکشنبه 21 مهر 1387 ساعت 15:43

یعنی انقدر خندیدم که خستگی کار در شد . این علی آقا با داشتن تو هیچ وقت پیر نمیشه ها!
همیشه دلت شاد باشه خانومی

نه خواهر..بذار موهاش سفید شه این دخترای ورپریده کمتر برن تو بغلش!!!!!!!!وسط خیابون.....
قربونت .

مامی جون! یکشنبه 21 مهر 1387 ساعت 15:34 http://habaibi.blogfa.com

این بارم من اول شدم !بس که هی میام ببینم پست زدی یا نه؟
الحق هم که پستات ادمو سر حال میاره.
کلی خندیدم سر اون قضیه جای مشترک خانوما و اقایونی که تشریف برده بودی!
همیشه خوش باشی.

میگم قربونت اگه آدم کامنت بقیه رو نبینه به این دلیله که هنوز کامنتی تایید نشده..نه اینکه آدم اول شده باشه...
الهی بمیرم...خورد تو برجکت..لال شم الهی!!!!!!
همیشه به خوشی عزیزم.

یک خواننده یکشنبه 21 مهر 1387 ساعت 15:33

خیلی ادبیات جالبی دارین. مدتها بود اینقدر نخندیده بودم.

نوش جونت عزیزم.

ارام یکشنبه 21 مهر 1387 ساعت 15:19 http://kimiaa57.persianblog.ir

وای صمیم جون یه چیز برات بگم ما ابادان زندگی میکنیم اینجا از شدت گرما داریم هلاک میشیم هنوز توی خونه کولر گازی روشن دیشب از شدت گرما و شرجی تمام زمین خیس شده بود والا من حاضرم هوای اینجا رو با اونجا عوض کنم قدر هوای سرد و بدون

خوشششششششششششش به حالت.من الان انگشتام دارن یخ میزنن از سرما.....
بدو بدو عوض کنیم.

عسل یکشنبه 21 مهر 1387 ساعت 14:38 http://aksbelog.blogspot.com

صمیم جون می فهمم چی میگی ما سال پیش مشهد بودیم رمستوناش وحشتناک سرده (نیشخند) دستشویی رفتنتم کلی خندوندمون(خنده)

میگم عسلی تو هم چه وقتی اومده بودی مشهد..سردترین زمستون مشهد توی دهه های اخیر بوده....
چشمک!!

نلی یکشنبه 21 مهر 1387 ساعت 13:52 http://www.mehrsis.blogfa.com

ایشالا وقتی باردار شدی ، از این بلاهای ( شیرین ) زیاد سرت میاد ...






0

یعنی وسط خیابون خودم رو خراب میکنم اون وقت؟!!!!!!
یک اپسیلون داشتم کم کم به نی نی در سال های اینده فکرمی کردم....تو کشتی همه اش رو!!!!!
نههههههههههههههه کشتیش!!!!قاتل!!!!!! نههههه!!!

بولوت یکشنبه 21 مهر 1387 ساعت 13:03

لامذهب کرم نریز برو اون لامثب رو درست کن الان می گن نمی دونه لامصب درست نیست لامسب درسته (شیطونک)


(بوس فراوان)

اههههه اون که غلط تایپیه...آخه ث کنار ص هست روی کیبورد من!!! روی کیبورد تو هم همینطوره؟؟!!!!!!!!!!!!!!!!

ریحانه یکشنبه 21 مهر 1387 ساعت 12:56

سلام صمیم جون.من توی اون انتخاب بهترین وبلگ نویس متاسفانه شرکت نکردم اما بدون تملق میگم حتما به شما رای میدادم.وبلاگای زیادی خوندم مخصوصا اونایی که نویسندش خانوم بوده ولی این وبلگ یه حس خوب به من میده.من 4 سال مشهد زندگی کردم شاید بی ربط باشه اما منو میبره به اون روزها.عزیزم موفق باشی.چقدر خوب میشه بگی از چه زمانی این فکر به ذهنت خطور کرد که بیای توی این دنیای مجازی و بنویسی."آنچه از دل براید -لاجرم بر دل نشیند"
ممنونم خانوم بخاطر همه گرمی و صمیمیتی که وقتی میام اینجا حس میکنم

ممنونم عزیزم.
حس خوب.....من ...به دوستام...چه عالیه دختر.
از سال ۸۴ و با خوندن وبلاگ زن هایی که حس خوشبخت بودن داشتند....و زیر پوست آدم این رو تزریق میکردن..تا توی همه خون و رگت بچرخه و سیرت کنه.....
فدات شم و خوشحالم از خوندن این جا حس خوبی داری ..خیلی خوشحالم.

دختر مهربون یکشنبه 21 مهر 1387 ساعت 12:25

سلام صمیم گلم...وااااااااااای خیلی خنده دار بود...کلی خندیدم..ممنوم

قربونت .

یاس یکشنبه 21 مهر 1387 ساعت 12:11

ای وای صمیم جون مردم از خنده خیلی باحال بود شلوارت ولی خداییش تکنولوژیش خیلی پیشرفته بود که اینجوری جریان همرفتی ایجاد کرده بودا :) ولی اینو بدون که همیشه بدتر از بدی هم هست فکرشو بکن یکی از هموطنهات در یک گوشه از شهر به وضعیت اضطراری تو دچار شد و در کمال بهت و ناباوری با یک دنیا شرمندگی در یک قدمی دستشویی به طرز عجیب و غریبی ناگهان دنیا دور سرش چرخییییییییدو.............. بله درست حدس زدید ۱۰۰۰ امتیاز: دچار زایمان زودرس از نوع انفجار داخلی و خارجی گردید و .... ادامش چون خیلی غم انگیز توام با خنده و هیجانه نمی تونم تعریف کنم:ی می تونی هرجور دلت خواست تصور کنی ولی فقط بگم خیلی لحظات بدی بود:))))

نههههههههههههههههه
واقعا ریخت؟ شایدم پاشید؟

الهام یکشنبه 21 مهر 1387 ساعت 12:01 http://spicylife.blogfa.com/

ای بابا خوب روشن میکردید بخاری رو

چقدر این شوهرو حرص میدی تو :دی

خوشم میاد آدم حرص بدم..روحم جلا پیدا میکنه.....

یه دوست یکشنبه 21 مهر 1387 ساعت 10:08

سلام خانومی کجا بودی چرا اینقدر دیر به دیر مینویسی؟ هان!

زیر سایه سرم تو بیمارستان!!!!!!

عسل یکشنبه 21 مهر 1387 ساعت 09:51 http://http://ashiyaneyeheshgh.blogfa.com/

وای منم یه بار اینجا رفتم تو دستشویی مردونه. حالا از کجا فهمیدم مردونه است؟ اینجا یه سری دستشوییهای سرپایی واسه اقایون محترم هست که همسری واسم تعریف کرده بود.همینکه رفتم تو تا اونا رو دیدم سریع برگشتم. حالا مامانم هم بنده خدا از این چیزا ندیده میگه خب بیا برو دیگه چرا داری عقب عقب میری!!!!!
ولی همیشه میگم خدارو شکر که آقای محترمی اونجا در حال دواترینگ نبوده وگرنه فک کنم همونجوری برمیگشت سمت ما و ابپاشیمون میکرد. ویییییییییییی

خدا خیرشون بده که نشونی چیزی گذاشتن براش!!!
خندههههههههه از کارای تو....

شکیبا یکشنبه 21 مهر 1387 ساعت 09:32 http://www.shakiba-a.blogfa.com

سلام :))

خوبی خانومی؟ بهتر شدی؟
دیشب اینجا هم خیلی سرد بود :(
عجب ماجرایی داشتی با این دستشویی.

سلام عزیزم.بهترم .ممنونم.
نیششششششش!!

پرنسس جنی یکشنبه 21 مهر 1387 ساعت 09:31 http://hastie.blogsky.com/

صمیم عزیز رتبه 6 برازنده ات هست. این قدر خندیدم که از چشمام اشک میاد . دل همه رو شاد میکنی خدا دلت رو شاد کنه خواهر. بوس هزار تا جهت تبریک .

الهی همیشه دلت شاد و زیرت خشک!!! باشه.زیاد ی نخند خطرناکه!!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد