من و همسرم عاشقانه هم را دوست داریم.

صمیم-۲۹و اندی سن!- 12ساله ازدواج کرده-همسر و پسرکش رو میپرسته- عاشق تر از اونا کسی هست؟

من و همسرم عاشقانه هم را دوست داریم.

صمیم-۲۹و اندی سن!- 12ساله ازدواج کرده-همسر و پسرکش رو میپرسته- عاشق تر از اونا کسی هست؟

فتو پست!!!

لنا جان میتونی آدرس ایمیلت رو دوباره بذاری؟ آدرس ایمیل که www ندارهi!!!! منتظرم.وقت کمه...

 

دیروز علی اومد اداره و دیدم دو تا پاکت بزرگ دستشه. رفتیم توی اتاقی که هیچ کس توش نبود و معمولا هم نیست و در رو بستم.چشماش برق میزد .پاکت ها رو باز کرد و دو تا شاسی گذاشت روی میز.عکس هایی بود که با هم روز عروسی برادرم تو بهترین آتلیه مشهد گرفته بودیم.میگم بهترین چون هنوز من عکس به زیبایی اون ندیده بودم.داده بود عکس هامون رو روی ام دی اف که شاسی بهش میگفتن(فک کنم!!) چاپ کنن اونم سایز بزرگ.به قدری نگاه علی عاشقانه و گرم بود و لبخند روی صورتمامون آروم و حاکی از عشق بود که انگار باراولیه که دارم عکس های دونفره مون رو میبینم.همون جا یه بوسه گرم و طولانی هدیه اونهمه عجله اش بود برای نشون دادن اون ها به من.....

میدونی دیدن  خودمون برام جالب نبود.دیدن اونهمه گرمی تو نگاه اون مرد و چشمهای من که می درخشیدند برام تازگی که نه ولی شور و شوق داشت. دو تاشون رو گذاشتم روبروی تخت تو اتاق تا چشم هام رو که هر روز باز میکنم با دیدن عشق روزم رو شروع کنم.روزهای من در حالی دارن میگذرن که از بودن با مرد زندگیم لبریزم از عشق و زندگی. نقاشی روزهای ما دو تا، هزار هزار مداد رنگی داره که هر روزش رو یه رنگی میکنیم .میدونی من ازچی سیر نمیشم هیچ وقت؟ از بوسیدن این مرد..از نوازش کردنش... از نگاه کردن مستقیم توی چشماش  وقتی داره با نگاهش میگه چقدر دوستم داره ....از گرفتن دست هاش توی دستام حتی وقتایی که کنار هم وسط هال دراز میکشیم و روزنامه میخونیم....ااز انداختن بازوهاش دور شونه هام وقتایی که تو تاکسی هستیم ..... و باز هم از  چشم های شوخ و شیطونش  وقتی نمیذاره به کارام برسم ... و وقتی مهلت نمیدم بهش نمازش رو تموم کنه و یواشکی از پشت سر، گردنش رو میبوسم و فرار میکنم.....با نوازش اون خودم هم آروم میشم خودم هم پرواز میکنم..همیشه بهم میگه نوک انگشتای تو جادو داره ...ولی با چشم های بسته ندیده که من وقتی دارم نرم نرم وآروم آروم انگشتام رو سر میدم روی گردن و شقیقه ها و پشت گوش هاش  دارم از روی پلک های بسته اش  تو چشماش نگاه میکنم  ...مستقیم.... و اون چشم های بسته بهم میگن چه مست و گیج و سست میشه تنش زیر دست های من.

میدونی ما یه سری  عادت هایی داریم که  بودن حتی یکی از اون ها هم تو زندگی مون کافیه تا عشق از در دیگه بیرون نره..من و علی همیشه وقتایی که اون وارد خونه میشه یا من بعد از اون میرسم و در رو به روم باز میکنه  لب هامونن که به هم سلام میکنن و یه بوسه توی هر موقعیتی  محاله از قلم بیفته...بوسیدن های قبل از خواب و بلافاصله وقتی که چشمامون رو صبح باز میکنیم هم لازم الاجران.!!گرفتن دست های همدیگه موقعی که تلویزیون نگاه میکنیم  و نوازش موها عصصبح ها .....و کلا قبل از خواب....  و با هم بودن های گرم و پر شور ..... (فک کنم خیلی خنک و بی مزه گفتم این قسمت ها رو!! مثل انشا بچه کودکستانی ها!!شد!!)

خلاصه کلوم اینکه این پسره ما رو هی با طنابی که دور کت و کولمون انداخته دنبال خودش میکشه و ما هم به جای داد و غر و فریاد زدن فق چشم هامون رو میبندیم و میذاریم هر جا دلش خواست ببره چون ثابت کرده جای بد نمیبره آبجی تون رو!!!تازه وقتایی که اسبی  میشه!!! و با یکی دو حربه ناک اوت میشه رو هم اضافه میکنم تا چشم نخورم مادر!!!!

صبا (خواهرم) آخر هفته پیش سهیل و خانومش(برادرم) رو پاگشا(د) !!! کرد و جاتون خالی رفتیم اونجا.این سهیل دیوانه باور کننن آبرو برای من نذاشت جلوی شوهرم.ورداشته یک خاطره هایی از بچگی هامون جلوی خانم  خودش و شوهر من تعریف میکنه که چشم ای این پسره گرد شده بود و میگفت واقعا!!!! صمیم!!را تا حالا اینا رو نگفته بودی بهم!!!؟و عروس خانم هم با اشتیاق کامل انگار فرمول اکسیر جوانی رو دارن بهش میگن با دقت و خنده ای به پهنای از این گوش تا اون گوش!!! خوب گوش میداد و توجه میکرد و هی به من نیگا میکرد ببینه عکس العمل من چیه که خب فقط  حرص از درون و خنده از بیرون مشاهد میشد از طرف من!!!!میدونین مثلا چی میگفت؟

- سهیل: صمیم یادته بچه که بودیم تو همش شبا وقتایی که مامان اینا میخوابیدن بلند میشدی و گشنه ات میشد و چون تنهایی میترسیدی بری تو آشپزخونه منو بیدار میکردی و با هم میرفتیم و تو اونجا بود که به من فوت و فن رد گم کنی رو یاد دادی؟!!!!

-علی :رد گم کنی چی رو؟

-شما خبر نداری علی جان!! این خانمت خوبه آدم ربایی، قاتلی،دزدی، قاچاقچی حرفه ای چیزی  از اب در نیومد.منو تو اون سن و سال کودکی اغوا میکرد و بعد هم فوت و فن قابلمه قاپی!! رو بهم یاد میداد.مثلا یکی از نکات ظریف موقع غذا کش رفتن های دزدکی از تو قابلمه این بود که استاد اعظم!!! بهم یاد داد چطوری با پشت قاشق  برنج های توی قابلمه رو بعد از خوردن همچین صاف کنم که رد و اثری از آب خورشت یا چیز دیگه توش نمونه!!!و مامان نفهمه.

مامان: وااااا!!! خدا مرگم!!پس همین بود که سحری های ماه رمضون  شما دو تا تا دم اذون میخوابیدید و میگفتین ما سیریم و خوابمون میاد!؟!!!!

-عروس : چه جالب سهیل جان!! اصلا به صمیم نمیخوره  از این کارا کرده باشه.خیلی خانم رفتار میکنه الان!!!!

من: فقط لبخند و خط و نشون کشیدن برای  سهیل دهن گشاد!!!! و یه(( وااااااااا!!!)) گفتن به خانومش و غش غش خنده دااش خواهر فروش!!!!!

علی : خب!! بقیه اش ؟

سهیل: آره دیگه!! یا مثلا یه بازی به من یاد داه بود که چطوری گوشت های چرخ کرده رو توپ کنم و به سقف پارکینگ شلیک کنم!!!!!من ووصمیم یه سری نقاط خاص از سقف رو نشونه میگرفتیم و هر کی که میتونست بزنه تو هدف باید تا دو روز هر دستوری که می داد  بازنده اجرا میکرد!!!مثلا اونو کول میکرد و دور هال میدوید( خونه بزرگ و درندشتی داشتیم اون موقع ها)

من: خب عزیزم بقیه اش رو هم بگو که خودت چه کار میکردی وقتایی که من عصر از مدرسه میومدم و نهار میخوردم .کی بود که جلوی من میشست و میگفت ابجی!! از اون رون چاقه بهم میدی یه لقمه؟

سهیل: با ایما و اشاره که جون من این یکی روجلوی خانومم نگو!!! و قرمز هم شده بود لپلش!!!

-     نه عزیزم.بذار بگم .آره این سهیل ما عادت داشت روزی شش بار ناهار بخوره.من از مدرسه میومدم و مامان غذام رو گرم میکرد یه روز این اقا به من گفت از اون رون مرغت بهم میدی یه لقمه و منم گفتم شرط داره.باید دو زانو جلوم بشینی و هر کاری گفتم انجام بدی!!! اونم نشستوبعد من گفتم حالا یه کم طرف جلو خم شو .اونم سه باز خم شد .منم یه لقمه توپ گرفتم طرفش و گفتم حالا فقط کافیه سه بار برام هاپ هاپ!! کنی تا بلافاصله این لقمه برا تو بشه.!!! اونم یکم مکث کرد و به لقمه خوش آب و رنگ نگاه کرد و سه بار هاپ هاپ کرد که دقیقا بار سوم مامان در اتاق رو باز کرد و وقتی این صحنه رو دید منو کلی دعوا کرد و سهیل رو بغل کرد و گفت هیچ وقت برای  غذا دیگه این کار رو نکنه و گوش من رو هم پیچوند که بچه رو مظلوم گیر آوردی؟!!!! و منم صاف لقمه رو کردم تو دهن خودم و گفتم خودش قبول کرد شرط رو!! به من چه!!! و چشمای سهیل تا آخرین لحظه توی  دهن من بود تا لقمه رو خوردم و ناهارم تموم شد!!!!

-     مامان: حالا کسی ندونه ( اشاره به عروس!! و علی) فک میکنه ما تو خونه به بچه هامون نون خالی هم نمیدادیم بخورن. نه!!! اینجوریا نبود .ولی این دو تا (اشاره به من و سهیل) به حق خوشدون قانع نبودن و منم نمیخواستم اول بچگی چاق و خپل بشن!!!

-     من و سهیل: پققیییییییییییییی زدیم زیر خنده و به دهان باز  علی و عروس نیگا کردیم که هنوز فقط  دو تا از این خاطرات دودمان به باد ده!!!! ما رو شنیده بودن.خدا به خیر کنه با این دهن لقی های  این داداش بی ملاحظه ما!!

کوکوی سه رنگ در اولین فرصت.

 

 

نظرات 40 + ارسال نظر
ساسوشا سه‌شنبه 22 مرداد 1387 ساعت 03:06 http://www.sasosha.blogfa.com

دلم خواهر و برادر خواست....:دی

ترانه یکشنبه 13 مرداد 1387 ساعت 00:25

پیشاپیش سالگرد ازدواجتون (۱۵ مرداد)مبارک!! عاشق بمونین تا همیشه!!

ریحانه شنبه 12 مرداد 1387 ساعت 20:55

سلام وبلاگ قبلیت و این وبلاگ رو خوندم
آفرین به شما دوتا که عاشق هم هستید
راستی اون پستی که راجع به مادرشوهرت نوشته بودی
واقعا جالب بود فکر نمیکردم راجع به اون باشه.دست مریزاد
موفق باشی راستی شیوه نگارشت هم خیلی عالیه

تارا شنبه 12 مرداد 1387 ساعت 20:39

سلام صمیم جونم
مرسی ازین مطلب خوشگلا می نویسی که ادمو می بره تو فضا خانومی هر چند وقت یک بار شنیدن از عشق آدمای دور و برمون یا مثلا تماشای یه فیلم عاشقانه روح ادمو تازه می کنه و عشق خودشو بررنگ تر، ایشالا زندگیت تا ابد همین جوری تر و تازه و عاشقانه بمونه عزیزم
راستی حالت عکستون چه جوریه منظورم حالت ایستادن و زاویه دوربینه کنجکاو شدم
عاشق باشی

ممنونم عزیزم.
میدونی من الان کارآگاه شدم و چون اسم اون آتلیه رو نوشتم الان مایل نیستن حتی یه ذره شناسایی بشم....(نیششش!!)
شرمنده خانومی...
به خودم حق میدم اینهمه مواظب باشم.....

فوزیه شنبه 12 مرداد 1387 ساعت 19:54 http://www.ganjineh.mihanblog.com

سلام.چرا اپ نمی کنی...خیلی دختر بدی شدی...!!!

پادلمه شنبه 12 مرداد 1387 ساعت 18:50 http://www.padolmeh.persianblog.ir

کجا بودی دختر شیطون وعاشق
چرا سر نمیزنی
این روزا همه پادلمه میخونن شوما چطور

سارا شنبه 12 مرداد 1387 ساعت 15:39 http://sarar.persianblog.ir

سلام صمیم جون.مردم از خنده با این خاطره هات!
چقدر لذت میبرم از عشقولانه های تو و علی. امیدوارم همیشه خوش باشین. راستی مشهد که بودیم همش دخترا رو نگاه میکردم که حدس بزنم ممکنه تو باشی یا نه!
کاش عکست رو دیده بودم.شاید هم از کنار هم رد شدیم و بی خبر از همه جا؟

[ بدون نام ] شنبه 12 مرداد 1387 ساعت 15:34

مامان سروین شنبه 12 مرداد 1387 ساعت 14:09

برای تست می خوام ببینم نظرات تاییدین یا نه

لنا شنبه 12 مرداد 1387 ساعت 09:52

سلام صمیم جان .من امروز می رم تهران اگه تونستی ادرسو واسم پیدا کن ممنون از این که به فکرمی و منتظر راهنمایی تو خواهر خوبم هستم ....مرسی...بوس...بای

لنا جان تو تهران آشنا برای اونی که گفتی ندارم.بذار از بچه های همین صفحه بپرسم ببینم کسی رو میشناسن.....

دنیا شنبه 12 مرداد 1387 ساعت 08:20 http://www.world-of-mine.blogfa.com

سلام صمیم جان/خوبی ؟/خواستم تشکرویژه کنم بابت دستورغذاهایی که میذاری/من هم چیلی چیکن رودرست کردم هم ته چین بادمجون/ واسه ی دفعه ی اول خیلی عالی شده بود/ته چین روکه برگردوندیم خیلی طلایی وناز شده بودبه طرزهیجان انگیزی /خلاصه که مرسی/حالاعکساشوحتماواست می فرستم

به به !!!!! میس هیجان انگیز ناک...(چشمک!) خوشحالم که دوست داشتی.نوش جونت قربونت.

هنگامه جمعه 11 مرداد 1387 ساعت 22:39 http://rozanehayeman.nikblog.com

صمیم جون اگه دوست داشتی من رو هم لینک کن . موفق و همیشه شاد و عشقولانه باشی

ساره جمعه 11 مرداد 1387 ساعت 19:52 http://sareheh.persianblog.ir

سلام صمیم جان... خیلی خوشحالم برات... خوشبختتر و خوشبختتر باشین...
آدم دو تا از این داداشا داشته باشه دیگه دشمن نمی خواد واسه آبروبری!

سارا جمعه 11 مرداد 1387 ساعت 10:47 http://untitlebs.persianblog.ir

سلام صمیم جان . من خیلی وقته که وبلاگت رو میخونم و واقعا لذت میبرم . با اجازه ات لینکت رو گذاشتم تو وبلاگم . امیدوارم که در کنار همسرت همیشه شاد و سلامت باشی عزیزم .

بلورک پنج‌شنبه 10 مرداد 1387 ساعت 22:09 http://blurjun.blogfa.com

سلام سلام صدتا سلام
یک حالی میکنم با بلاگت دختر
از نحوه ی آشناییتون با شاگرد دلبندت تا آشپزیات و حکایات مامانت و عشقولانه هات و...همه رو خیلی وقته خوندم
خیلی وقتم هست تو بلگم ادت کردم تا آدرستو گم نکنم و بخونمت.. منم بزنم به تخته شوهرم از اون ظالم پروراست بنده ی خدا، واقعن حس خوشبختی با یه مرد مهربون و فهمیده معنی میده،‌ بزن قدش که حال میکنم میبینم خیلیا هستن از زندگیاشون حال میکنن
آقا ییهو دیدم پدرت همسن شوهر گل من در اومد، بیشتر حال کردم...منظورم روز تولدشون بود دیگه نه سالشا،
دوستت میداریم خانوادگی
به ما هم سر زدی فقط واست سوال نباشه چرا بلاگم کم نظر میخوره ها؟ خودمم نمیدونم یعنی انقده ضایع مینویسم؟
کامیاب که میگه خودم میخونم حالشم میبرم دیگه چته؟ آخه منم از این دوست بلاگیا میخواممممممم

عروس پنج‌شنبه 10 مرداد 1387 ساعت 16:30 http://www.doostetnadaram.blogsky.com

خانومی سلام مرغ شیکم پر بلدی ؟

خودم نه ولی از تو مجله خوندم خوب نوشته بود. آشپز باشی بود یکی دو شماره قبلش...

afshin چهارشنبه 9 مرداد 1387 ساعت 21:24 http://dostiegol.persianblog.ir

[گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل]


ننگ بادا ملتی گرخواب شد *** شیروخورشیدش خط اعراب شد

مرگ به ، گر ملک جم ویران شود *** روبهی دریبشه شیران شود

شرم بادا مردم ایران زمین *** شا هد ننگ بزرگی این چنین

ابلهی در مسند شا ها ن شود *** تخت کوروش ،منبر شیخان شود

گرچه ایران ، خاک ،از چنگیز ها *** از سکند رها ، شرر آویز ها

ترک وتازی خانه ها را سوختند *** مرده خواران حیله ها افروختند

وای بر این دشمن بی ریشه را *** پای جهلش میزند اندیشه را

مرد مان را با ستمگر کار نیست *** همد م دزدان بی مقدار نیست

همنشین شیخ و ملا نیستند *** این جهان داند که اینان کیستند

مردم ایران ا د ب آ موختند *** نور علم و معرفت افروختند

ملت ایران نشا ید بی خرد *** کی ، عقابی بامگس ها می پرد

[گل][گل][گل] با سپاس فراوان ...

پاینده باد ایران [بدرود] سر بزن .....

قاصدک چهارشنبه 9 مرداد 1387 ساعت 19:21 http://www.shirazek.blogfa.com

عشقتون پایدار عزیزم

پریسا چهارشنبه 9 مرداد 1387 ساعت 10:56

پس چرا نمی آپی؟

الهام چهارشنبه 9 مرداد 1387 ساعت 01:33 http://rozmare.blogfa.com/

سلام
چقدر خوب که عشقولانه اید خوش بحالت
حسودیم شده حسابی......
الکی گفتم خوش باش

ژرورا سه‌شنبه 8 مرداد 1387 ساعت 14:22 http://www.tanhaihayjervera.blogfa.com/

سلام

وقتی خاطرات تو و دادشت را خواندم خیلی خندم گرفت...

اما وقتی از زندگیت نوشتی دیدم چقدر تشابه داریم با هم

فکر کنم شما مدت طولانی نباشه که زندگی مشترک را شروع کردید

درست مثل من

امیدورام همیشه عاشق باشی

۵ ساله.... نه هنوز اول راهه.....
ممنونم.

نگاه مبهم سه‌شنبه 8 مرداد 1387 ساعت 12:33

لبریز عشق باشی و می دونم هستی.

به این سهیل بگو:
پسر خوب! واسه ایجاد صمیمیت با خانمت چرا بقیه رو رسوا می کنی؟!

بابا جان!
بزارین همسراتون تو اعجوبه بودن الانتون رو درک کنن که به گذشته هم...

خیلی دوست دارم صمیم.
همیشه با خوندن مطالبت داغ می شم(منظورم انرژی گرفتنه)

می تونم ازت آدرس میل داشته باشم تا در یه موردی باهات مشورت کنم؟؟؟؟

ممنونم.
alisa5050@yahoo.com

صبا و پرهام سه‌شنبه 8 مرداد 1387 ساعت 11:55 http://anymoanyma.blogsky.com

کوکوی سه رنگ



مواد لازم :



سیب زمین 2 عددپخته شده رنده شده

چغندر پخته شده و رنده شده 4/1 پیمانه

هویچ 2 عدد کوچک

فلفل دلمه ای سبز یا رنگی رنده شده 4/1 پیمانه

سبزی کوکو و سیر تازه 200 گرم پاک شده و خرد شده

کمی به رنده شده

2 عدد تخم مرغ برای هر قسمت (جمعا 6 عدد)

پنیر پیتزا به مقدار لازم

فلفل و ادویه گالینا بلانکا



طرز تهیه:



ابتدا به صورت جداگانه مواد هر قسمت را در ظرفی آماده میکنیم :



1- سیب زمین ، لبو ، 2 عدد تخم مرغ و 1 بسته عصاره را با هم مخلوط می کنیم و کنار می گذاریم .

2- در ظرف دوم سبزی کوکو ، سیر تازه ، 2 عدد تخم مرغ و 1 بسته عصاره را با هم مخلوط کرده و کنار می گذاریم .

3- در ظرف سوم هویچ پخته شده رنده شده ، فلفل دلمه ای ، کمی به ، 2 عدد تخم مرغ و 1 بسته عصاره را به آن اضافه کرده و با هم مخلوط می کنیم و ظرف را کنار می گذاریم .



4- ماهیتابه ای را روی حرارت گرم می کنیم و کمی روغن در آن می ریزیم وقتی روغن داغ شد مخلوط شماره یک را در کف ماهیتابه می ریزیم و کاملا آن را پهن می کنیم و روی آن را کمی پنیر پیتزا می پاشیم تا مواد هر لایه به لایه بعدی بچسبد . حالا مخلوط شماره 2 را اضافه می کنیم و آن را هم پهن کرده و رویش کمی پنیر پیتزا می پاشیم و در نهایت مخلوط شماره 3 را اضافه کرده و کاملا با آن روی مواد قبلی را می پوشانیم . بعد از اینکه یک طرف کوکو سرخ شد آن را بر می گردانیم تا طرف دیگر هم سرخ شود .

توجه داشته باشید که اصلا نمک به این کوکو اضافه نکنید چون عصاره گالینا بلانکا به اندازه کافی نمک دارد .


-----------------------------
شانسی دیدمش گفتم برات بذارمش

فعلا سرم شلوغه حسابی..... ولی اینو میذارم . مال خودمم میذارم...یه جورایی یه کم فرق دارن دستورشون...
ممنونم.

لنا سه‌شنبه 8 مرداد 1387 ساعت 11:15

صمیم جان منتظرم هاااااااا...بوس...بای

ریحان دوشنبه 7 مرداد 1387 ساعت 20:39

صمیم جونم ....یه خواهش ...فقط نخندیاااا ....میشه طریقه پخت برنجم بگی ...من یکی اساسی با این غذااا مشکل دارم ...یعنی یا مرده میشه یا زنده ......هر کیم میاااد راهنمایی کنه حال و روز ژلو ی ما از بدم بدتر میشه ....یعنی من الان توهم پخت پلو دارم .......کممممممممممممممممممک

یک عدد صفر کیلو متر در امر اشپزی .......صمیییییییییم جونم خواهش

باشه عزیزم..فقط موندم چه جوری بنویسم..چون تجربی بلدم خودم نه اندازه ای......

asal دوشنبه 7 مرداد 1387 ساعت 18:39 http://bebinbego.iranblog.com

سلام صمیم جون ماهم 2 سالی مشهد بودیم

خیلی وبلاگت باحاله خاطراتت باحال تر (خنده)
خوش با شی

مریم پاییزی دوشنبه 7 مرداد 1387 ساعت 15:36 http://man0o-del.blogfa.com

ایشالا همیشه و همیشه عشقتون همینجوری داغ و آتشین باشه . بووووووس

ولی بهتر نبود از وسط یه فیلم رمانتیک و عاطفی نمی پریدی وسط یه کارتون :دی خوب آدم کوپ می کنه ییهو :دی

مهرو دوشنبه 7 مرداد 1387 ساعت 12:50

عاشق بودن زیباترین کار دنیاست. ساده ترین کار دنیاست. خواستنی ترین کار دنیاست .
نمی دانم چرا کمیابترین کار دنیاست.تو می د انی؟
شاید ترس ، شاید هم نادانی..

فروغ دوشنبه 7 مرداد 1387 ساعت 11:13 http://me-you.blogfa.com

سلام صمیم جون.نمیدونم منو یادت هست یا نه.ولی از پارسال اخرای شهریور دیگه نیومده بودم اینجا.یه مدتی توهم بهم سر میزدی.یادش بخیر اون موقع هایی که ساینا هنوز بود.امروز دوباره اومدم اینجا و تمام اپات از اون موقعی که نیومده بودم خوندم.نمیدونم چرا ولی همیشه با خوندنشون همیشه یه حس خوبی پیدا میکنم.امیدوارم بازم بتونم بیام و بازم بتونم باهات در ارتباط باشم عزیزم

گوگو خانوم دوشنبه 7 مرداد 1387 ساعت 11:12 http://121.blogsky.com

سلام خانوم عاشق خوش به حالتون که این همه خوشبختین با وبخونه منو عشقم تبادل لینک میکنین؟
http://121.blogsky.com

لنا دوشنبه 7 مرداد 1387 ساعت 11:01

.......

من باز هم متوجه نشدم دقیقا مشکل کجاست.بعد هم گفتی که گذاشتی برای زمستون پس چی چی الان مشکل داره برات؟ یعنی نمیتونین نشون بدین؟ نمیخواین نشون بدین عشق رو؟ گفتی فقط ۱۰ روزه..خیلی زمان کمیه برای قضاوت.... صبر داشته باش دختر.منتظر کامنت مفصل ترت هستم .

من آزادم دوشنبه 7 مرداد 1387 ساعت 10:07 http://www.man-azadam.blogfa.com

زینگ
اول شدم........
زندگی عاشقانه اتو با دقت خوندم و لذت بردم و سعی می کنم منم بعدا تو زندگی مشترک این طوری باشم ........انگشتای جادوییی..........خاطرات کودکیت هم خیلی باحال بود همش مال شکمویی بود

یاس دوشنبه 7 مرداد 1387 ساعت 09:08

سلام صمیم جون من خیلی وقته وبلاگتو میخونم و باید بگم بارها شده از طنز نوشتت اونقدر بلند خندیدم که توی سکوت خونه خودم از صدای خودم ترسیدم:)من آدم خرافاتی نیستم ولی یه جورایی به چشم زدن تازگیا عقیده پیدا کردم چون برای منو همسرم از وقتی ازدواج کردیم زیاد اتفاق افتاده بخاطر همینم چشمم ترسیده خواسم بگم برای خودتون یه اسفند دود کن؛) باور کن ضرر نداره

ممنونم .باشه.(خنده)

ساناز مامان دانیال دوشنبه 7 مرداد 1387 ساعت 03:42 http://sanazdanialaria.blogfa.com

ایشالا همیشه در کتار هم خوشبخت باشین صمیم
راستی امان از دست اینا که خاطره های بی موقع میگن

احسان یکشنبه 6 مرداد 1387 ساعت 21:46 http://hal-e-sadeh.blogspot.com

صمیم افتادی تو خط افشاگری.
بابا بی خیال گوش نا محرم زیاده. به قول قدیمیا چشم نزننت ننه جان.
خوش باشی فعلا عروس جدیده رو بورسه.

ثمین یکشنبه 6 مرداد 1387 ساعت 18:53 http://begoo.mihanblog.com

سلام صمیم جون .. چندوقتی هست نوشته هاتو میخونم
این پستت هم ازون پستایی بود که خیلی بهم حال داد ..
میدونی من هروقت زوجایی مثه شمارو میبینم واقعا واقعا از ته دلم خوشحال میشم ! انگاری شادی اونا نهایت شادی منه !
همیشه ارزوم اینه که همه زوجها مخصوصا بعد ازدواج هم
عاشقانه همو دوست داشته باشن و بهم احترام بذارن !
خیلی خوشحالم که تو وعلی آقا جزو اوندسته از زوجها هستین ..ایشالا تا همیشه هم توی همین دسته بمونین ..
مخصوصا اینکه همشهری هم هستیمو دیگه حسابی باید باد بندازم تو غبغبم !
بابت دستورای اشپزی هم خیلی ممنون .. زحمت میکشی و
این نشون میده اصلا حسود نیستی ! چیزیکه من خیلی ازش بدم میاد !
خلاصه که خیلی مخلصیم !
بذار کامنتمو بااین بیت که از چند تا جملت به ذهنم اومد تموم کنم :
رشته ای بر گردنم افکنده دوست
می برد هرجا که خاطر خواه اوست

ممنونم عزیزم.
اتفاقا همین بیت تو ذهنم بود...چه تفاهمی...
همشهری هواتو داریم ها...لب تر کن...

سارا کوانتومی یکشنبه 6 مرداد 1387 ساعت 15:59 http://zdz.persianblog.ir

بچه گی دیگه. خجالت نداره که.
من خودم همیشه از شاهکارهای بچه گیم تعریف می کنم و کلی به خودم می خندم.
تازه آدم از شوهرش که رودرواسی نداره. حالا زن برادر .شاید.

پریسا یکشنبه 6 مرداد 1387 ساعت 15:41

حالا که اینهمه تعریف عکسارو کردی باید بزاریش اینجا تا ما هم ببینیم و ببینیم که راست گفتی یا نه. میتونی کد قفل بذاری که کسی نتونه کپی کنه.
وای این داداشت چه آبرو بره. من که اصلا از اینجور ضایع بازیها خوشم نمیاد مخصوصا جلوی همسری.
منم با دامه داستان آشناییمون آپم

از گذاشتن عکس معذوریم!!
روابط عمومی کارخانجات صمیم پشت پرده!!!

مریم گلی یکشنبه 6 مرداد 1387 ساعت 15:03

سلام مردم از خنده از دست ت با این کارات امیدوارم همیشه زندگی عشقولا نه ای داشته باشین . بوسسسسسسسسسسسسسسسس

سرو یکشنبه 6 مرداد 1387 ساعت 14:23

سلام . من خیلی وقته وبلاگتونو می خونم .مشهدیم .ممکنه اسم اتلیه و کلاس رو بپرسم؟ ممنون.

آتلیه نوید خیام ۱
کلاس؟!!!!آهان آشپزی رو میگی؟ شرمنده .چون در حال حاضرمیرم اونجا نمیتونم بگم. دوست ندارم شناخته بشم.... ببخشید.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد