من و همسرم عاشقانه هم را دوست داریم.

صمیم-۲۹و اندی سن!- 12ساله ازدواج کرده-همسر و پسرکش رو میپرسته- عاشق تر از اونا کسی هست؟

من و همسرم عاشقانه هم را دوست داریم.

صمیم-۲۹و اندی سن!- 12ساله ازدواج کرده-همسر و پسرکش رو میپرسته- عاشق تر از اونا کسی هست؟

شیرین شیرینم......

 پس نوشت:

 از همدردی همگی ممنونم.برای آرامش شیرین حتی یه صلوات هم مرهم ماست.شرمنده ام که تک تک جواب نمیدم.

 

شیرین رو انقدر خوب یادم مونده که وقتی صبا گفت  شیرین رو که یادته؟ نخوام  حتی یه ثانیه  فکر کنم.دختری قد بلند و چشم و ابرو مشکی  با موهای حالت دار و پوست مهتابی سال های  76-75 تو خوابگاه صبا اینا و روزهای داغ تابستون و خنده های  بلند و قشنگ شیرین  و صدای کفش هاش وقتی تو سالن دانشگاه میپیچید که پشت سر صبا راه میرفت و جلوی اونهمه دختر و پسر داد میزد صبا!!!! کفش های شیرین رو در آر!!!! صبا!! چادر شیرین رو در آر!!!! صبا!! الهی آب نبات دزدی ها تو لوزالمعده ات گیر کنه !!صبا !مقنعه شیرین رو چرا سرت کردی؟ و صبا بود که قرمز می شد و می گفت کوفتت بگیرن  شیرین!! ببند اون دهنت رو! بی آبرو!!! و خنده بچه ها بود پشت سرشون و ادا اصول های شیرین و چشم غره های صبا! این بساط رو برا هم دیگه همیشه داشتن و اون موقع تو خوابگاه دانشگاه آزاد اون شهر  خیلی از بچه ها بدون ایش و ویش از وسایل هم استفاده میکردن و جوک و خنده بازار شون هم همیشه روبراه بود! شیرین اما یه مدت مرموز  شد و ساکت و غروب هایی که تو دلتنگی های خوابگاه سیاوش و ابی گوش میداد دستش رو رو کرد که دخترک شیرین زبون دانشکده عاشق شده و شیدا!! شوهرش یه پسر تپل و با مزه بود و شیرین قد بلند و لاغر رو اسیر چشماش کرده بود.سینا رو همه بواسطه عاشق شدن های شیرین دیگه شناخته بودن و شب هایی که سینا زیر پنجره خوابگاه برا شیرین ترکی و سوزناک آواز  میخوند و رو موتور هی از زیر پنجره ویراژ میداد رو  هممون یادمونه حتی من که به عنوان استراحت بعد از کنکور چند ماهی رو تو خوابگاه  خاطره انگیز صبا اینا موندگار شده بودم و اصلا هم دلم وای خونه رو نمیکرد!تو جمع چند نفری دوستای صبا هر کدومشون عاشق یکی از پسرها شده بودن و حرفش رو بین خودشون میزدن و این عاشقی ها و معشوقگی ها بینشون میچرخید و اخبار  ظهر های داغ تابستونشون رو داغ تر میکرد.و طرح صبا که تموم شد و اومد مشهد دورادور از بچه ها خبر داشت و میدونستیم سینا و شیرین علیرغم مخالفت های  خونواده شیرین بلاخره با هم ازدواج کردن و شاد و خوشبخت بودند!!!! و همین کلمه شاد و خوشبخت الان داره منو آتیش میزنه!!! ما همه فقط ظاهر رو میدیدیم و کسی از گریه های شیرین و فریاد های سینا خبری نمی آورد.کسی نمیگفت شیرین چطور شرایط این باخت رو تحمل میکنه و حتی حاضر نیست  به دوستاش بگه .و شیرین باردار شد و بردبار و بردبارتر.....و پسر کوچولوش  چهارساله شد و اونقدر بزرگ بود که بفهمه  اشک های  شیرین  از سختی بی پولی نیست و از بی مهری ها و بی تفاوتی  های  سینا هیچ  دردی برای دخترک عاشق دانشکده  بدتر نبود......

 

و الان.......

دو روز پیش د ستهای پژمرده و چشم های  منتظر و عاشق شیرین برای همیشه میهمان خاک شد.....سرطان  کمتر از شش ماه شیرین رو از پا در آورد و سینای بی معرفت به محض اینکه فهمید سرطان داره همسرش رو از ت میخوره و میجوه شیرینش رو کذاشت خونه مادر شوک زده شیرین و رفت...رفت....رفت.... اوایل،هفته ای یک بار به دختری که با  عشق و امید بهش قول داده بود همیشه همراهیش  کنه سر میزد و بعد هم ماهی یک بار و روز مرگ شیرین  مدت ها بود که سینا خبری از این  ساقه پژمرده  نگرفته بود و حتی به فرزندش هم سر نمیزد طبق گفته های مادر شیرین که هنوز باشیرینش شب ها حرف میزنه و هنوز اونو به زنده بودن تشویق میکنه سینا  بطور کل فراموش کرده بود شیرینی هم هست و در خانه شیرین و در زندگی که کدبانویش در مقابل مرگ  به زانو افتاده بود ی خوشگذرانی خودش بودو شیرین با مشایعت دوستان و اقوام  و حتی غریبه ها به خاک سپرده شد و فقط لحظه ای سایه سینا در مراسم  دیده شد و بعد تنهایی موند برای خونواده دخترک خندان و شاد خوابگاه  شماره سه و صدای شیطونش که تو گوش های من می پیچه : صبا! کفش های شیرین رو درآر!!

صبا! چادر شیرین رو درآر!

صبا  مقنعه شیرین رو چرا سرت کردی؟!!!! و حالا

 

کفش های شیرین خالی ...... و منتظر......

و چادرش آویخته به جالباسی ...... و خاک گرفته........

و مقنعه اش  در دست های مادر .....و خیس از باران او........

و چشم های همه ما خیس از اینهمه نامردی.......از اینهمه بی تفاوتی ...و از اینهمه  دو رویی........از اینهمه  درد و سختی و سکوت و در خود پیچیدن و گونه های پسرک خردسال را نوازش کردن و سپردن او به مادر.... و باز هم نگاه آخر به در و انتظار ....و انتظار ......و انتظار...... و خا موشی و سکوت و سرما.........

 

نظرات 88 + ارسال نظر
بهار سه‌شنبه 2 بهمن 1386 ساعت 09:06 http://nashenase-hamdel.blogsky.com

سلام صمیم جان. غصه بسه دیگه. چرا نمیایی؟؟

X دوشنبه 1 بهمن 1386 ساعت 19:57 http://stillness.blogfa.com

کجایی ؟ سابقه نداشتی اینقدر غیت کنی ها! =(

شیرین دوشنبه 1 بهمن 1386 ساعت 11:55 http://www.shirinlife.blogfa.ir

سلام صمیم جونی
چی بگم؟ اون یارو این دنیا رو رد کنه اون دنیا رو میخواد چیکار کنه؟!
راستی چرا پیدات نیست؟؟؟؟؟؟ دلم برات تنگ شده...هی سر میزنم هی نیستی!:)

اعظم دوشنبه 1 بهمن 1386 ساعت 09:44 http://www.yass1980.blogfa.com

سلام صمیم عزیزم
خوبی خانومی؟ خیلی وقتی نیستی..
بیا ما همه نگرانت شدیم و دلمون هم برات تنگ شده...
می بوسمت

خانومی دوشنبه 1 بهمن 1386 ساعت 02:39 http://www.eshgh-bazi-asemoooon.blogsky.com/

سلام صمیم کجایی نگرانتم بیا خبر بده

آرش یکشنبه 30 دی 1386 ساعت 19:01 http://www.arashbank.persianblog.ir

گریه ام رو در آوردی پسر ...

مستانه یکشنبه 30 دی 1386 ساعت 16:26 http://baadbadak.blogsky.com/

به روزم و منتظر به روز شدنت

قاصدک یکشنبه 30 دی 1386 ساعت 15:40 http://www.shirazek.blogfa.com

حیف از عشق و محبتی که نثار بی وفا شد .امیدوارم در شادی و نور خداوند غرق باشد

X یکشنبه 30 دی 1386 ساعت 14:19 http://stillness.blogfa.com

بیا دیگه!

نیلوفر یکشنبه 30 دی 1386 ساعت 13:51 http://ajoojmajooj20.blogsky.com

خدا بیامرزدش...هیچی نمیتونم بگم...
سلام صمیمم

حمید یکشنبه 30 دی 1386 ساعت 09:56 http://namakdan.blogsky.com

دل آرام گیرد با یاد خدا
یه بیت شعره که این مداح ها همیشه میخونن حتما شما هم بارها شنیدهاید
هر گل که به چمن بیشتر میدهد صفا
گل چین روزگار امانش نمیدهد

خدا صبر به پدر و مادر و کودک شیرین بده و معرفت به مرد نامردش
خیلی متاسف شدم از سرگذشت دوستتون
خدایش بیامرزد

پرند نیلگون یکشنبه 30 دی 1386 ساعت 08:41

سلام خوبی؟
می دونم این روزا تعطیلی بوده و .... اینا . ولی دلم تنگ شده بود ، گفتم این دفعه دلتنگیمو پیش خودم نگه ندارم و یه احوالی بپرسم .
عزاداری هاتون قبول
مواظب خودت باش
بوس

صبوری می کنم شنبه 29 دی 1386 ساعت 23:19 http://sahelenaaram.blogfa.com

چقدر دلم شکست !
چقدر گریه کردم با این خاطرات !

با این که فقط امشب در موردش شنیدم ، اما دلم تنگ شد برای اون 'صبا .... ' گفتن هاش .


فاتحه می خونم براش .
روحش شاد !

سبک وزن شنبه 29 دی 1386 ساعت 19:20 http://sabokvazn.persianblog.ir

دلم گرفت....خوش به حال بچه اش که زیر دست همچین بابایی بزرگ نمی شه....خدا را شکر...تسلیت می گم....

مهرناز جمعه 28 دی 1386 ساعت 18:42 http://mehrnaz-n.persianblog.ir

سلام
خدا رحمتش کنه
اما دلم می خواد بدونم چطور بعضی از ادما می تونن اینقدر سنگ دل باشن ؟ اصلا وجدان درد نمی گیرن ؟
به منم سری بزن
خوشحال شدم که باهات آشنا شدم

نوا جمعه 28 دی 1386 ساعت 18:16 http://safaresard.persianblog.ir

امیدوارم الان روحش آروم باشه.
خوشحال میشم اگه پای حرفهای دل کوچولوی منم بشینی.

مهسا جمعه 28 دی 1386 ساعت 16:16

نیستتی خانومی!کجاهی؟
منتظر بازگشتت هستم.همین جا.
امروز خدا رو عاشقم و سپاسگذار.
از خدا می خوام به همه ی آدما این حس منو عطا کنه.
حس رسیدن به عدالت خدا.هر چند دیر اما با شکوه تمام.

امین جمعه 28 دی 1386 ساعت 10:18

سلام
خیلی بیمعرفتی ها ، اصلن نگفت مرده ای زنده ای چه کار میکنی
ما بیست روزه گازمون قطعه و توی دمای منفی بیست درجه داریم زندگی میکنیم ، بعد اقایون هیئت دولت تشریف اوردند و زر زدند که تا یک ماهه دیگه درست میشه و رفتن در بهترین هتل شهر (پارامیدا) ناهار کوفت کردند و رفتن
فقط دلم میخواد دستم به اون الاغی که میگفت ما دومین کشور گازخیز جهانیم و رفت به هر بوق ابادی گاز فروخت و ماشینها رو گاز سوز کرد برسه
تو به دل نگیر بزار به حساب یخ زدگی دل ما
اخبار که چیزی اعلام نمیکنه که چنین شهری (بزرگترین شهرستان استان سمنان از نظر وسعت و جمعیت،شاهرود ) در 400 کیلومتری پایتخت هست ، شما بگین تا ملت بدونن
تازه یه چیز جالب : اینجا اعصابها داغونه و ملت دنبال بهونه میگردن که یکی رو بزنن ، تا حالا کارکنان فرمانداری و رئیس بیمه تامین اجتماعی و کارکنان فروشگاه جهاد به فیض رسیدن ، حالا کی بقیه فیض ببرن خدا میدونه
امتحانات دانشگاه مجددا از اول بهمن به 6 بهمن موکول شد

سلام
دیشب رفته بودم حرم.
برای آمرزش و صبر بچه شیرین خیلی دعا کردم.
برای خودت و همسرت هم.

ّایرینا جمعه 28 دی 1386 ساعت 08:11 http://irini.blogfa.com

سلام صمیم جونم خوبی خانومی? خیلی متاسفم...خدارحمتش کنه...دنیا وفا نداره...به بلاگ من سر بزن...خوشحال میشم

Rahgozar جمعه 28 دی 1386 ساعت 02:50 http://swan-song.persianblog.ir/

سلام
خیلی غمناک هست
روحش شاد

مهران جمعه 28 دی 1386 ساعت 01:15 http://www.tasadofat.blogfa.com

سلام .
داستان غم ناکی بود
اگه حقیقت داشته باشد حیف شیرین که نتوانست عشق را درست بفهمه و درک کنه .حالا هر جایی که هست روحش شاد باشه .
در ضمن از امشب توی هر بلاگی که کامنت میزارم اگه جواب نده دیگه من هم کامنت نمیزارم .فکر میکنم وقتی جواب کامنت را کسی نمیده یعنی دوست نداره من کامنت بزارم ....

حقیقت بود.

سپیده پنج‌شنبه 27 دی 1386 ساعت 23:55 http://sepideh-82.persianblog.ir

سلام عزیزم.خیییلی غمناک بود.اشکمو در آوردی صمیم جون

ملودی پنج‌شنبه 27 دی 1386 ساعت 17:03

سلام صمیم جونم خوبی؟همه ی نوشته هاتو از پایین شروع به خوندن کردم تا رسیدم به این یکی انقدر گریه م گرفت که الانم همین جور دارم گریه میکنم مینویسم خدا رحمتش کنه الهی بمیرم برای اون بچه ی بیمادر که همچین پدری هم داره چی بگم والا خدا بیامرزتش براش دعا میکنم بعدا میام برات مینویسم قربونت برم که انقدر مهربونی و به من سر زدی میام مفصل برات مینویسم بوووووووووس

اصلا فکر نمیکردم تو الان بخونی.وگرنه یه چیز شاد میذاشتم برات عزیزم.
اردوان خوبه فدات شم؟

T پنج‌شنبه 27 دی 1386 ساعت 13:58

خدا رحمتش کنه یه حالیم به اقا سیناشون بده
امین

مینا پنج‌شنبه 27 دی 1386 ساعت 00:05 http://aster25.blogfa.com

تسلیت میگم و آرزوی صبر برای خانواده ی گرامیشان
غصه نخور عزیزم او راحت شد
امیدوارم خدا نسل چنین مردهایی را منقرض کند
خداوند فرزندش را محافظت و سعادتمند گرداند

مرجان چهارشنبه 26 دی 1386 ساعت 22:58 http://kavir-semnan.blogsky.com/

صمیم عزیز واقعا متاسفم

روحش شاد و امیدوارم که خدا به مامانش صبر بده تا پسرک رو از آب و گل در بیاره

مریم پاییزی چهارشنبه 26 دی 1386 ساعت 21:16

صمیم جونم کجایی؟‌حالت خوبه عزیزم؟ بیا دیگه دلمون برات تنگیده . میدونم خیلی سخته و ناراحتی ولی چیکارش میشه کرد گلم :(

یاسمن بانو چهارشنبه 26 دی 1386 ساعت 16:21

تحمل ....تسلیت میگم

مطرود چهارشنبه 26 دی 1386 ساعت 14:40 http://www.matrood.blogsky.com

با سلام به دوست عزیزم
نمیدونم چی بگم ! من اولین باره به وبلاگ شما میام اما با خوندن این مطلب واقعا اشک ریختم و اونقدر منقلب شدم که به سرم زد کار جدیدم رو با توجه به این حس بسازم
اگر ساختمش حتما خبرتون میکنم
به من هم سری بزنید
با سپاس .. مطرود ...

مامان کسری چهارشنبه 26 دی 1386 ساعت 12:03 http://kasramoochool.blogfa.com

خداوند او را مرهون رحمت خود قرار دهد

گنجشک و گربه چهارشنبه 26 دی 1386 ساعت 11:53 http://visionary.blogfa.com

خدا رحمتش کنه.که حتما این طوری هم هست.
اکثر پست هاتو خوندم.وبلاگ باحالی دارید.
خوشحال میشیم به ما سر بزنی.
ما لینک دادیم.ممنون میشیم لینک بدی.
بازم میاییم.فعلا

خانومی چهارشنبه 26 دی 1386 ساعت 01:37 http://www.eshgh-bazi-asemoooon.blogsky.com/

اشکال نداره تو بیا برام وبلاگ نذار من خودتو میخوام

حص سه‌شنبه 25 دی 1386 ساعت 20:41

دیشب که پست را شروع کردم به خوندن و گفتن خاطرات و شیطنتهای دخترانه. گفتم حتمن دوباره مطلب جالب و خنده داریه ولی یک مرتبه شوکه شدم و خیلی ناراحت. کاش اولش بوق زده بودی که گوشی دستمون بیاد چطوری بخونیمش. حالا دیدم خودت اولش هشدار دادی. خدا بیامرزتش.

یه دوست سه‌شنبه 25 دی 1386 ساعت 19:13

دلم اتیش گرفت
مریضیش چی بود؟؟ دختر به این جوونی و سرطان؟؟!!

خدایا......
تسلیت میگم
خدا رحمتش کنه

نوشی سه‌شنبه 25 دی 1386 ساعت 18:29

هر سینایی فرهاد شیرین نمیشه...آتیش می گیرم وقتی یادش می افتم

نرگس شهلا سه‌شنبه 25 دی 1386 ساعت 15:38 http://www.nargeseshahla.blogfa.com

سلام.خیلی دردناک بود.
بهم سر بزن.نظر یادت نره هااا

نویسنده سه‌شنبه 25 دی 1386 ساعت 14:40 http://ghatreh82.blogfa.com

سلام. توی نامردی های این زمونست که آدم مصمم تر میشه برای زندگی. روحش شاد و پسرش به دور از رنج مادر.

مسافرکوچولوها سه‌شنبه 25 دی 1386 ساعت 14:20 http://saladezendegi.blogfa.com

سلام.باورم نمیشه !!!!!!!!!
یعنی ایییینقدر بی رحم؟!!کاش زندگی بهتری رو داشت. اما با اون شوهر .....الان آرومتر شده !خدا به بچش کمک کنه :(

اسپوتا سه‌شنبه 25 دی 1386 ساعت 14:07 http://www.aradsalt.ir

سلام دوست گلم
از سایت ما دیدن کنید شرکت ما یه محصول فوق العاده داره که برای خیلی از بیماری ها مفیده برای پوست عالیه و ترک های دست و پا و پینه و بوی بد عرق بدن و پا رو از بین می بره
منتظر حضورتون هستیم
شرکت تولیدی اروم آراد دوز www.aradsalt.com
www.aradsalt.ir

X سه‌شنبه 25 دی 1386 ساعت 13:55 http://stillness.blogfa.com

درد..سکوت ...سختی...نامردی....بی تفاوتی....حیفه شیرین!

نمی دونم چی بگم..................................................

آشپز مدرن...شادی سه‌شنبه 25 دی 1386 ساعت 13:36 http://monnom.blogfa.com

خیلی ناراحت شدم . خیلی بد بود. خدا به بچه ی طفلکی کمک کنه که بعد این بتونه راه زندگیشو درست پیدا کنه.

مدی سه‌شنبه 25 دی 1386 ساعت 12:01 http://hmdvamd.persianblog.ir/

سلام صمیم
روح شیرین شاد باشه .خدا صبر بده به خونوادش و بچش.
.... بازم همون داستان تلخ نامردی بعضی مرد نماها که یادشون میره که این خانم مریض از اول اینجوری نبود این همونیه که اولای آشنایی عاشقش بودی ...براش آواز می خوندی.. شاید خودت به این روز انداخته باشیش...
چی بگم... عجب صبری خدا دارد... خدا کنه خدا بزنه تو سرش مردیکه نامردو...
.........................
شاد باشی ببخش عصبی شدم

زهرا سه‌شنبه 25 دی 1386 ساعت 10:56 http://zahra-mahta.blogfa.com

سلام
خیلی متاسف و متاثر شدم
شیرین همدم خاک شدو فرزندش همدم مادر شیرین
مطمئنم سینا هم یه روز جواب پس میده و مطمئنم که بازم میای و از سینا مینویسی و از تقاصی که پس داده

بهار سه‌شنبه 25 دی 1386 ساعت 10:26 http://nashenase-hamdel.blogsky.com

سلام صمیم جان.
خیلی متاسف شدم.
نمی دونم چی بگم حد اقلش اینه که خودش راحت شد.
روحش شاد.

پرند نیلگون سه‌شنبه 25 دی 1386 ساعت 10:17

خدا رحمتش کنه و به داغدارانش صبر بده و آرامش !
همیشه برای اونایی که می مونن سخت تره . چون هر لحظه که یاد عزیزشون میفتن ، یه چیزی از دلشون می گذره :‌اندوه ، حسرت ، وجدان درد ، ... مخصوصا این موارد .
شما هم از نزدیک دیدیش حق داری انقدر ناراحت باشی .
امیدوارم پسر کوچولوش خوشبخت بشه و مامانشو شاد کنه .
این وسط برای یه دوست دیگه هم اتفاقی چشمم به کامنتشون افتاد ناراحتم : یلدا !
خدا کنه مشکلشون به بهترین شکل حل بشه .
موفق باشی همیشه

خانومی هستم سه‌شنبه 25 دی 1386 ساعت 10:11 http://www.khanoomiii.blogsky.com

خیلی ناراحت شدم . بیشتر برای بچه معصومش .

دلم میخواد اینجور مردا رو خرخره شون رو بجوم .

خیلی نامردن .

جیلی بیلی سه‌شنبه 25 دی 1386 ساعت 09:19 http://vasleh.blogfa.com/

با این بیماری دست و پنجه نرم کردن همراه روحی قوی میخواد ... من هم اسیر و سرگردون بودم و وقتی یه همراه قدیمی که نبودنش نابودم کرده بود به دیدنم اومد نتونستم تحمل کنم منو با این حال ببینه ... چون هیچ انرژی ازش نگرفتم و فقط باز هم شکستم که باز اینطور منو درمونده دید...اما فهمیدم برای من ندیدنش بهتر از دیدنش بود .
امیدوارم آرامش ابدی پاسخی برای این همه سختی بیماری و دلشکستگی شیرین عزیز باشه .خدا رحمتش کنه .

مستانه سه‌شنبه 25 دی 1386 ساعت 09:10 http://baadbadak.blogsky.com/

بهت تسلیت می گم و به احترام تنهایی شیرین فقط سکوت می کنم.

گیلاسی سه‌شنبه 25 دی 1386 ساعت 03:49

باور کن غصه سرطان میاره ٬ مخصوصا اگه تو دلت بریزی ! بارها بهم ثابت شده !
تسلیت میگم عزیزم . دلم اتیش گرفت برا اون بچه برا خودش

ممنونم.

خانومی سه‌شنبه 25 دی 1386 ساعت 02:45 http://www.eshgh-bazi-asemoooon.blogsky.com/

خیلی بد بود صمیم
خدا به خونوادش صبر بده
میفهمم اطرافیانش چی میکشن ...
خدا بیامرزتش

خانومی سه‌شنبه 25 دی 1386 ساعت 02:12 http://www.eshgh-bazi-asemoooon.blogsky.com/

سلام
مثلا از دلم در اوردی ؟
ای روتو برم بخدا ...
اگه همیشه بیای پیشم و دختر خوبی باشی میبخشمت

بیام اونجا وبلاگ مبلاگ برات نمیذارم ها!!!!!!!!!!

همسر آینده(نهال) سه‌شنبه 25 دی 1386 ساعت 02:00

آه ای دریغ و حسرت همیشگی! ناگهان چقدر زود دیر میشود!!!!


دلم آتیش گرفت!! از این که با یه دنیا حسرت و درد رفت!!
گاهی می مونم،خدا چرا مشکلات بزرگ رو با هم فرود میاره! می دونم که حتما حکمتش ایجاب میکنه! ولی چرا؟؟ حکمت اون با طاقت ما؟؟؟؟؟ میدونی چقدر فاصله است؟؟؟


شایدم اون الان بیشتراز همیشه آروم و شاد و سرحاله!! ولی پسرش چی؟؟؟


دختر یخی سه‌شنبه 25 دی 1386 ساعت 00:27 http://www.icylady.persianblog.ir

خدا بیامرزدش

حنا سه‌شنبه 25 دی 1386 ساعت 00:07 http://http//ssseeetttaaarrreee.blogfa.com

سلام..واقعا واسه نوشتن وقایع ید طولایی داری....داستانه بسیار بسیار غم انگیزی بود..
و البته نوشتار ارزشمندی بود..
خوشمان آمد!

یلدا دوشنبه 24 دی 1386 ساعت 23:20

خیلی جالبه تقریبا مطمئن بودم امروز مطلبت راجع به مرگه . من یه بی معرفتش رو دارم. صمیم جان کاش برام دعا کنی بمیرم .میبخشی............

ناجی دوشنبه 24 دی 1386 ساعت 23:17

vaghean moteasef shodam:( n che donyayie akhe?!!!!! kheili dooset daram samim jan va az nazare shakhsiaty kheili ghaboolet daram,be nazaret roozi mirese ke man farsi type konam?=)) bia o to nasihatam kon,harfe to ro goosh midam,rasty alan miram kaleye shoharo mikanam!!!

یاس دوشنبه 24 دی 1386 ساعت 22:51 http://myrules.blogfa.com

:( خیلی متاسفم،نمیدونم این آدم چطور میتوانه جواب این بی مهریهاش رو بده.
تسلیت میگم.

سلام دوست خوبم

چی بگم دوست عزیز ؟
چی د ارم که بگم ؟

بجز اینکه

شادی حیات است . اندوه مرگ . آنجا که حیات مبناست و تداوم آن مقصود . مقصد شادیست. در ارض موعودِ شادی . حیات مترقی متجلی ست.
در هیات دنیا مرگ و زندگی همراه و همزادند.
حداکثر مرگ . حد اقل حیات. و حداقل مرگ . حداکثر حیات.

بر آمدن خورشید . دمیدن امید و دلیل شادیست اما در نور خورشید چه رنج ها و مظلمه ها که دیده نمی شود و بر اندوه ما نمی افزاید.
حقیقت آن است که اگر زودتر نجمبیم دیگر دلیلی برای شادی نمی ماند.
براستی نمی ماند .

بگذریم. شریک زندگی کین است پس دیگر چه داری چشم ز دوستان دور یا نزدیک ؟

دلم گرفت.

اگه احساس کردید که نیازی به انتراکی دارید به روزم.

عالم از ناله عشاق نماند خالی !( تا دیگر همچین روابطی نبینیم ).

ایام بکام

متشکرم .

فاطمه دوشنبه 24 دی 1386 ساعت 19:33 http://fatima-64.blogfa.com/

خوش به حالت شیرین خانوم. بازی رو بردی عزیزم ... بهت تیریک میگم... و بیچاره سینا راستی که چقدر بدبخته...

مهری جان ۹۹٪ مردا نیستن بلکه خیلی کمتر از این رقمان ولی مثل کف روی آب زیاد به چشم میان. شما مطمین باش اون زیر آب شفاف و زلالی هست. تا کجا دمبالشون باشی کجا پیداشون کنی.

سمیه دوشنبه 24 دی 1386 ساعت 19:32

خیلی گریه کردم

مریم پاییزی دوشنبه 24 دی 1386 ساعت 19:20 http://man0o-del.blogfa.com


این دنیا خیلی بیرحمه ... به هیچکسی هم رحم نمی کنه ...
چه ضمانتی هست واسه فردا و فرداهامون؟
چجور دل ببندیم وقتی معلوم نیست چی میشه؟؟؟
جواب دل شیرین ها رو کی میده؟؟؟
اه ه ه ه
خوش به حالش که رفت و راحت شد

فرناز دوشنبه 24 دی 1386 ساعت 18:49 http://bahane83.persianblog.ir

خیلی متاسفم خدا رحمتش کنه و به بازماندگانش صبر بده

یه دوست دوشنبه 24 دی 1386 ساعت 18:45

برات ایمیل دادم سابجکتش help me
تا تا

هیچکس۲ دوشنبه 24 دی 1386 ساعت 17:39 http://hichkas2romantic.blogfa.com/

سلام

وای خیلی جالب بود

خانومی دوشنبه 24 دی 1386 ساعت 17:16 http://www.khoneye-ma.blogfa.com

خدا به خانوادش صبر بده.....
متاسفانه از این مردای بی غیرت و بی همه چیز زیاده
خیلی متاسف شدم
خدا بیامرزش
اجر این خوبیاشو اون دنیا می بینه و این شوهر بی غیرتشه که باید عذاب بکشه
خدا جای حق نشسته
خدا رحمتش کنه .....

نوشی دوشنبه 24 دی 1386 ساعت 16:46

خدا خودش نامردارو ذلیل کنه....
روحش شاد ودر آرامش

تی تی دوشنبه 24 دی 1386 ساعت 16:27 http://titikhanoomi.persianblog.ir

صمیم خانومی ..اول بگم که چه قلمی داری...واقعا قشنگ تونستی غم و درد حست رو منتقل کنی...
بلبلی بشکسته بالی از جفای قاتلی بسکه نالید است دیگر از نوا افتاده است
از خدا شادی روح شیرین رو آرزومندم
بای مواظب خودت باش


نرجس دوشنبه 24 دی 1386 ساعت 15:39

صمیم شوکه شدم....
خیلی دردناک بود....

سارا دوشنبه 24 دی 1386 ساعت 14:53 http://attitmani.blogfa.com

سلام
خیلی ناراحت شدم دلم گرفت
خدا رحمتش کنه و روحش قرین شادی باشه
یعنی می شه همسر آدم تا این اندازه نا مرد باشه؟؟؟؟

فلفل بانو دوشنبه 24 دی 1386 ساعت 14:23 http://jayejadidma.persianblog.ir/

وای دلم آتیش گرفت

مریم پاییزی دوشنبه 24 دی 1386 ساعت 14:18 http://man0o-del.blogfa.com

آیم سارری :((((

سارا دوشنبه 24 دی 1386 ساعت 14:03 http://sarar.persianblog.ir

خیلی غم انگیز بود.وحشتناک بود.حالم بده.

سایه دوشنبه 24 دی 1386 ساعت 13:50 http://www.mahesharghi.persianblog.ir

میدونی یه شوک بزرگ بهم وار شد منتظر بودم مثل همیشه نوشته هاتو بخونم و بخندم که خنده رو لبام خشک شد . چقدر ناراحت شدم . وااای حالم گرفت . برم عقدمو سر این آقایی بیچاره خالی کنم و بگم این مردا چرا اینجورین . خدا بیامرزتش .

شکیبا دوشنبه 24 دی 1386 ساعت 13:48 http://shakiba-a.blogfa.com

سلام
خیلی دلم گرفت. از دست این مردهای......... ای خدا

صبا و پرهام دوشنبه 24 دی 1386 ساعت 13:44 http://anymoanyma.blogsky.com

وایییییییییییییییی دلم گرفت

خدا بیامرزدش

خیلی نامردیه

=====================

بالاخره همت کرده بیدم و این گواهینامه را وگرفتم.

وقتی برام نوشت قبول و پیاده شدم دیدم یکی داره بوق می زنه

====================

خانم حلزون (نیاز) دوشنبه 24 دی 1386 ساعت 13:41 http://niyaz5959.blogsky.com

خیلی دردناکه خیلی.
چی به سر پسرش می یاد؟

مریم پاییزی دوشنبه 24 دی 1386 ساعت 13:32 http://man0o-del.blogfa.com

من بازم بعد از غیبت صغری برگشتم :دی
برم بخونم بیام

سلام واقعا شوک بزرگی بود به نظر من که همه سزای کرهاشون را ی گیرن فقط خدا به خونواده شیرین صبر بده و کودک خوشگلش واقعا متاسفم سیب سرخ نصیب روباه شد

مهسا دوشنبه 24 دی 1386 ساعت 13:10

خدا رحمت کنه شیرینو
وقتی خوندم یه ساعت پیش نیم فهمیدم چی می نویسم.هیچ حرفی برای گفتن نداشتم.
خورد شدم.له شدم.انگار یکی همون بلا رو سر خودم آورده باشه.
خدا رو شکر که دیگه مجبور نیست غمی رو تحمل کنه.خدا رو شکر که حالا دیگه آرومه.براش آرزوی مغفرت می کنم و برای خونوادش آرزوی صبر زیاد.
خدای من.باور نکردنیه.
چرا آدم باید شاهد این همه بی تفاوتی یه کثافت باشه؟
صمیمم بهت تسلیت میگم عزیز دلم.
زیاد غصه نخوری ها.قربونت برم.
می فهمم سخته از دست دادن عزیزی که لحظه های شادی رو هر چند کم باهاش گذروندی.تموم حستو بهم منتقل کردی تو نوشته هات.خدا بهت صبر بده.

یه دوست دوشنبه 24 دی 1386 ساعت 12:58

سلام صمیم جان
راستش می خوام کچلت کنم حاضری؟؟؟
یه متنی رو باید ترجمه کنم برا دانشگاه منم که تازه کار !هیچی بلد نیستم اگه کمکم کنی کلی دعات می کنم ننه جون!
بیا از اینجا شروع کنیم: این began to چه جوری ترجمه میشه
ex: in 1970 storytelling began to appear regularly in schools.
or:they bbegan to recognize the
ممنونم بوسسسس

در سال ۱۹۷۰ قصه خوانی کم کم در مدارس آغاز شد.
(البته فک کنم!!)
من که خودم لفت به لغت ترجمه نمیکنم.

شمیم دوشنبه 24 دی 1386 ساعت 12:51 http://shamim-26.blogsky.com

سلام
شاید در جواب این حکایت غریب حرف زیبای اون بزرگمرد بیشتر از هر حرف دیگه ای شنیدنی باشه که ...
ای کاش دین نداشتیم اما آزاده بودیم

شیطونک شاکی دوشنبه 24 دی 1386 ساعت 12:47

واااااااااااااااااای

طفلکی(گریه)

مهری دوشنبه 24 دی 1386 ساعت 12:33

با سلام صمیم گلم به جرات میتونم بگم ۹۹٪ مردا همینن باور کن برا خودمون متاسفم

هیما دوشنبه 24 دی 1386 ساعت 12:19 http://hima77.blogfa.com

چه سخت و وحشتناک
دردآوره!!
روحش شاد!!!

خیلی.
و غمناک!
ممنونم.خدا رحمتش کنه.

مهسا دوشنبه 24 دی 1386 ساعت 12:16

آخ خدا
لعنت...

فقط صبوری بخواه برای مادر و پدرش...

آیدا دوشنبه 24 دی 1386 ساعت 12:12

متاسفم...

ممنونم

نیکی دوشنبه 24 دی 1386 ساعت 12:01 http://Gerdaali.blogfa.com

صمیم عزیز،
برای این همه غم آرزوی تحمل میکنم برات و امیدوارم خداوند مزد تمام انسانها را بده، چه خوب و چه بد که البته اینطور هم هست و برای دوست شادت شیرین طلب مغفرت.
امیدوارم جای غمت رو شادی خبر خوشی بگیره.
نیکی

ممنونم نیکی جان
میدونی مطمئنم خدا شیرین رو آمرزید و برد پیش خودش.
برای تو هم شادی و شیرین کامی آرزو میکنم عزیزم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد