من و همسرم عاشقانه هم را دوست داریم.

صمیم-۲۹و اندی سن!- 12ساله ازدواج کرده-همسر و پسرکش رو میپرسته- عاشق تر از اونا کسی هست؟

من و همسرم عاشقانه هم را دوست داریم.

صمیم-۲۹و اندی سن!- 12ساله ازدواج کرده-همسر و پسرکش رو میپرسته- عاشق تر از اونا کسی هست؟

تعطیلات!

1-الان خیلی روبراه نیستم.دارم ادای کظم غیظ رو در میارم. واقعا حرص میخورم وقتی یه عده هر رفتاری بخوان با همه دارن ولی خودشون رعایت که چه عرض کنم!!! نظافت ادب  تو کاراشون نمیکنن!!!آقا بارها برا همه ییش اومده که یه چیی جلوشونه ولی نمیبننش!! حالامن امروز رفتم پرونده یکی از دانشجوها رو بیارم هر چی میگردم پیدا نمیکنم. چند تا اسم قبل و بعدش رو هم چک کردم اما تو فایل نبود که نبود!!!به مسوول واحد گفتم من پیدا نمیکنم وواقعا هم نبود.اونم رفت ووبا پرونده اومد و یه نگاه آرسون لوپنی هم بهم اداخت و دماغ و دهنش هم  کمی تا قسمتی کج شد و چشماش هم تاب خورد و با ایش و ویش به دستم داد!!!!! آخ می خواستم خفه اش کنم!!! حیف که من بالا سرش نبودم تا ببینم از جای دیگه کشیدش بیرون!!! چون بارها پیش اومده ترتیب پرونده ها به هم ریخته و الان خیلی عصبانیم چون هیچ مدرکی ندارم ثابت کنم واقعا اونجایی که باید بوده نبوده!!!! و اونم از اون مدل آدم هاست که اصلا بهت نمیگه اشتباه از تو نبوده و جابجایی فایل ها بوده!!!بدبختی اینه که من فرصت نکردم برم بالا سرش و همونجا مچ گیری کنم.اصلا گیرم من اشتباه کردم و ندیدم!!!! اون قیافه احمقانه به خود گرفتن دیگه یعنی چی؟!!!! از صبح داره این قضیه رو ذهنم کله معلق میزنه بطوریکه گونه هام قرمز شدن تو این سرماها!!!!دوست دارم ضایع شدنش رو به زودی ببینم.!!!!!!!اییشششششششششششششششششششششش!!

 

2-آخیش !راحت شدم!!حالا بریم سراغ  قصه های من و خونه بابام!!!! آقا ما یکشنبه که اخبار اعلام کرد فردا تعطیله به دعوت مامان شال و کلاه کردیم و رفتیم خونشون.مامان گفت بذار دو تا بخاری کمتر بسوزه مردم بیچاره گازشون قطع نشه.ما هم که تنهاییم بیایین پیش هم باشیم. هوا تو مشهد 21 درجه زیر صفر بود!!!!! واقعا قندیل میبست آدم.تازه امروز هم تو سرویس دیدم مژه های  همکارم یخ بسته!! این چیزا رو فقط تو فیلم ها میشه دید!!خلاصه ما رفتیم بیرون و نه آژانس گیر میومد و نه ماشین دربست و نه درباز!!!!!! ولی دیدن برف ها که خشک و بدون آب بودن و به علت کثیفی رنگ قهوه ای شکلاتی گرفته بودن خیلی خوشگل و دیدنی بود. من سه تا جوراب پام کرده بودم که دو تاش پشمی بود ولی انگشت هام داشت بی حس می شد!!! تازه فک کنین پای شماره 40 من که با اون جوراب ها 48 شده بود!!!!!! باید میرفت تو کفش بیچاره!!! خلاصه مراسم پا گشای کفشمون هم به خوبی و خوشی انجام شد و ما رسیدیم خونه مامان اینا.اونام انگار ماموت میخواست بیاد خونشون!!!سونا راه انداخته بودن.خلاصه شام  جاتون خالی خوراک لویای مورد علاقه علی بود و فرداش هم آبگوشت خوشمزه که علی فقط دور هم دوست داره.حساب کنین من فرداش بعد از ناهار چه شکلی بودم!! شبش لوبیا ظهرش هم ابگوشت و همش دم دسشویی بودم و دور خودم میپیچیدم!!!!! خدا نکشه این مامان من رو.شب که خواستیم بریم تو اتاق بخوابیم شب بخیر گفتیم و این مامان با اشاره دست و پا سعی کرد به من چیزی بفهمونه!!!! که البته هم موفق نشد!!!هی دیدم چشم و ابروش رو به میز اشاره میکنه و میگه برش  دار!!! منم گیج شدم و دیدم علی رفت  تو اتاق و ولو شد از خنده!!! نگو این مامان هی به ............اشاره میکرده!!( تابلو!!!!) و من نمیفهمیدم!!! آخرش هم گذاشت تو اتاق گفت علی جان سرما نخوره!!!!!!!!!!!!!!!!! ای خدا که وقتی فهمیدم هم مردم از خجالت!! و هم از خنده!!! وقت وقتش  یه دونه هم پیدا نمیشد یعنی نمیذاشتن!!! که پیدا بشه. شوماها هم لفا یه صلوات بفرستین تا اون ذهن کج و تابدارتون دوباره انعمت علیم!!!! بشه!!!

 

3- دیروز تولد سپهر بود.من و مامان تو اون برف و سرماها  رفتیم و برا ش گل های خیلی قشنگی بردیم. رزهای قرمز به رنگ سیاه .مامان با پارویی که تو باغ بود  برف ها  رو از رو سنگ میزد کنار و باهاش حرف میزد و می گفت عزیز دل مامان!!! خیلی وقته برف پارو نکردم و حالا از رو پشت بوم خونه تو دارم برف پارو میکنم!!!! و بعد با هم بلند میگفتیم: برفففففففففففففففففف پارووووووووووووووو میکنییییییییییییم!!!!! و میخندیدم و هم زمان اشک های داغ بود که رو برف های سرد می ریخت و دست های من و مامان که تا آخرین برف رو از رو  داداشی پاک کردیم و دسته گل رو با همون کارت((( تولدت مبارم سپهر جان    18/10/86  ))) گذاشتیم روی سنگ  قبرش  و نوازشش کردیم!!!خیلی خودم رو نگه داشتم ولی آخرش هم نتونستم و ریختن و ریختن و ریختن و  به زور  دوباره اشک هایی که بی محابا دنبال راه فرار میگشتن رو برگردوندم تو چشم هایی که سه سال تمام منتظر دیدن دوباره سپهرن. و به تمام سال هایی ی فکر کردم که تو زمستوناش برف های خونه رو همیشه سپهر دوست داشت پارو کنه و همیشه هم دست های کوچکش  قرمز و یخ میشد و با هم میذاشتیمش رو بخاری و قلقلکش میدادم تا سرما یادش بره.

 

4-  شام برا بابا غذای مورد علاقه اش رو درست کردم: عدس پلو با هویج و کشمش و دور هم خیلی خوش گذشت.چه تعطیلات قشنگی بود این دو روز و چه بد از دماغم در اومد امروز

.بی خیال بابا!!!!حیفم میاد تو این زمستون نخندم.به خودم....به دنیا....... به کار دنیا...... و به اینکه الان بخندم بهتره تا گریه  سال هایی که نیستم برایم............ خوش باشین.قربونتون.

راستی بازم هست ها!! ولی شادتره از ایناوبعدا.

نظرات 35 + ارسال نظر
سارا شنبه 22 دی 1386 ساعت 12:18 http://www.sarar.persianblog.ir

خدا خانواده گرمت رو برات حفظ کنه و از ته دل میگم الهی که دیگه هیچ وقت غم نبینی
من که اصلا نفهمیدم .... چی بود! از کامنتا فهمیدم !
خیلی خنگم نه؟!!!!

ممنونم عزیزم
ای فضول خان!
نه منم بودم سر در نمیاوردم.تو که جای خود داری!!!!!!!!!ـ(چشمک)

نرجس شنبه 22 دی 1386 ساعت 10:56 http://narjess.persianblog.ir

چه طوری تو دختر!؟
مگه اداره های مشهد هم تعطیل بود!!!!؟

آره عزیزم.دوشنبه و سه شنبه.

مستانه شنبه 22 دی 1386 ساعت 09:27 http://baadbadak.blogsky.com/

در ضمن لینکت رو گذاشتم. اگه دوست داشتی لینکم کن

ممنونم عزیزم.

مستانه شنبه 22 دی 1386 ساعت 09:22 http://baadbadak.blogsky.com/

دستتون درد نکنه. پس شما صرفه جویی کردین که گاز ما بالاخره وصل شد ;)
همیشه خوش باشی صمیم جون

خواهش میکنم.(چشمک!)
مگه کجایی تو؟

سلام عزیزم خوبی؟
خانوم مهربون و خوش گذرون و پر تلاش

سحر جمعه 21 دی 1386 ساعت 09:41

نمی تونی تصور کنی از اینکه بالا خره مامانتو خوب شناختی و داری باهاش حال می کنی چه قدر خوشحالم مادر بزرگترین گنج زندگی آدم
ماجرای دستمال کاغذیم هیییییییییییشکی نفهمیدا نههههههههههه هیشکی نفهمید خیالت جمع ( چشمک)

ژ یگولو جمعه 21 دی 1386 ساعت 04:40

سلام...صمیم خانومی عزیز...
خوبی گلم؟

ایوللل خوشحالم بهت خوش میگذره و جایی هم که تو باشی کاری میکنی که به بقیه هم خوش بگذره...ایولللللللللل...

اصلندشم هیشکی ذهنش کج و منحرف نشد تو جاده خاکی اینطوری که تو گفتی...(سوت)...:دی

خدا رحمتش کنه...از اونروزی که گفتی مث اون میمونم واست همش حس میکنم پیششم صمیم...:دی


خوش باشی همیشه عزیزم..فعلا...

شیطونک شاکی جمعه 21 دی 1386 ساعت 02:50

من که کامنت می ذارم برات (نیش)

حالم رو می گیری (گریه)













بستنی زیاد بخور

موفق باشی

خانوم مارپل جمعه 21 دی 1386 ساعت 00:05 http://www.missmarpel.blogfa.com

سلام صمیم جون خسته نباشی از تعطیلات!!
من پست تا تا رو خوندم که نوشتی ممکنه آخرین پست دی ماهت باشه واسه همین بهت اعتماد کردم که راست میگی!!
ولی الان اومدم میبینم که مععععععععع چند تا پست زدی..!
خدا بگم چیکارت نکنه که هم مردم از خنده و هم واقعا ناراحت شدم از گریه... باور کن اینقدر احساسی بود که گریم گرفته بود
در ضمن قربون شکلت اینارو مینویسی بده یکی ادیت کنه این غلط تایپی ها رو!!!
موفق باشی
راستی دوست دارم که رد پای بدون جورابتو تو وبلاگم ببینم!
آیا این امر محقق میشه؟؟!

نوشی پنج‌شنبه 20 دی 1386 ساعت 23:37

صمیم جونم خیلی ماهی و با غمی که داری با روحیه محکم به ماها اینجا روحیه میدی....
روحش شاد....
یه دنیا دوست دارم

.
.
.

جون هرکی دوست داری قضیه دسمالو بگو هنگ کردم....

مامان کسری پنج‌شنبه 20 دی 1386 ساعت 21:22 http://kasramoochool.blogfa.com

من هززززززززززززززار بار شده که یه چیز جلومه ها ولی کور می شم!!! مخصوصا بعد از مامان شدن که دیگه کور و کر شدم (ها ها ها) . ولی حدس می زنم یه کم اینور و اونور تر رو هم اگه می گشتی زیر منت این مسوول عزیز تر از جان نمی رفتی. اینجا هوا ۹- شده! یخ زدم.

مسافرکوچولوها پنج‌شنبه 20 دی 1386 ساعت 19:26 http://saladezendegi.blogfa.com

خیلی متاسفم. اشکام اومد ........
میفهمم.

زهرا پنج‌شنبه 20 دی 1386 ساعت 14:50 http://777rosesorkh.blogfa.com

خانومی حیف بیست واسه ایش و ویش یکی دیگه خودتو ناراحت کنی ..خوشحالم که هنوزم به یاد سپهرتون هستین عزیزم....

ساسا پنج‌شنبه 20 دی 1386 ساعت 13:29 http://zolali.blogsky.com

سلام صمیم جون آخه چقد هول داری. شب به خیر کردیم؟؟!!! شب به خیر رو می‌گن نمی‌کنن که دور از جون شما. فکر کنم یه فعل رو جا انداختی که این یکی اومده جلو.منم یکدفعه توی یه موقعیت بحرانی همین اشتباه رو کردم و با اضطراب به دوستم که مترصد دزدکی زنگ زدن بود گفتم: زود باش دیگه شب به خیری کرد.البته ما اون موقع این فعل رو جای دیگه لازم نداشتیم.(ببخشید نظر خصوصی نداشتی مجبور شدم در ملا عام بنویسم)

منظورم همون گفتم بود !!!!
مرسی.

X پنج‌شنبه 20 دی 1386 ساعت 11:57 http://stillness.blogfa.com

از سپهر که میگی خیلی شاعرانه و قشنگ میگی! آدم اشک توی چشاش جمع میشه! امیدوارم دیگه هیچ وقت هیچ وقت هیچ وقت هیچ وقت اتفاقی نیفته که اشکای صمیم من بریزن! قربونت برممممممممم!



راستی اون قضیه ی دستمال کاغذی ها رو من نفهمیدم چی بود!

هیچی ولش کن.اصلا شوخی کردم اون تیکه رو!!
ممنون.سهیل همیشه یادش منو گرم میکنه....

دریا پنج‌شنبه 20 دی 1386 ساعت 11:41 http://darya6725.blogfa.com

سلام
ما مدرسه که میرفتیم هر سال با مدرسه می اومدیم مشهد
همیشه هم توی دی یا بهمن بود
حسابی قندیل میبستیم خلاصه
هتل اکثرا توی خیابون خسروی بود
راهی نبود اما توی برف فکر کن باید پیاده میرفتیم حرم
واقعا مصیبت بود
اما خب خوش میگذشت :-)

نازی!!!!!!!!!!!!!

مرجان پنج‌شنبه 20 دی 1386 ساعت 10:31 http://kavir-semnan.blogsky.com/

صمیم جان،

نمیتونم اشکامو جمع و جور کنم، براى تو سپهر فقط یک برادر بود، ولى مامانت؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ واى، از اونوقتى که اینو خوندم دارم به خدا زار میزنم که منو زودتر از امیر( پسرم) ببره، حتى تصور همچین صحنه اى هم منو میکشه،

چرا من هنوز دارم گریه میکنم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟/نه فکر میکنى خدا تو رو میبخشه الان؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ساعت 2 نصفه شبه اینجا اومدم بخونم بخندم، ولى بازم ممنون که باعث شدى خدا رو دوباره صدا کنم!!!!!!
تولد سپهر عزیز مبارک، و امیدوارم روحش شاد باشه

راستى ما اینجا روز هایى داریم 37-8 درجه زیر صفر

شاد باشى عزیزم

ممنون عزیز دلم
مامان که هیچی!! انقدر صبوره که اشک ما رو هم در میاره.
الهی خدا امیدت رو حفظ کنه برات و تو رو هم برا اون.
راستی نمیدونستم کوچولو داری! (چشمک!)
حتما سهیل این رو میفهمه و متشکرم عزیزم.
اوهههههههه!! چقدر سرده پس!!! ما توی ۲۲ درجه اش یخ زدیم.
قربونت گلم.شادی همیشه تو چشمات و دلت.

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 20 دی 1386 ساعت 10:12

یاردبستانی پنج‌شنبه 20 دی 1386 ساعت 09:56

سلام و وقت بخیر
از خدا طلب امرزش و رحمت دارم برای برادرتون و ما رو هم در غم خودتون شریک بدونین که واقعا متاثر شدم وقتی متنمتون رو خوندم .
20 بار بیشتر نوشتم و پاک کردم ولی نتونستم اون طوری که دوست دارم حرف دلم رو ........
متاسفم

ممنونم یار دبستانی عزیز.
ولی همیشه غم آدم رو قوی میکنه.مصیبت همیشه هم بد نیست.اینو جدی میگم.
خدا عزیز هات رو برات نگاه داره .
ممنون.

مدی پنج‌شنبه 20 دی 1386 ساعت 09:55 http://hmdvamd.persianblog.ir/

سلام صمیم.
وقتی وبتو باز کردم دیدم آپ کردی خوشحال شدم و خودم و واسه یه خنده حسابی آماده کردم ولی .....چرا الان اشکام داره میریزه صمیم؟؟؟؟
روح داداشت که حتما مثل اسمش بزرگ و قشنگ شاد باشه ....

سلام خانومی
عزیزم زندگی منم مثل همه هم گریه توش هست هم خنده.
همیشه شاد باشی.

سایه پنج‌شنبه 20 دی 1386 ساعت 08:44 http://mahesharghi.persianblog.ir

سلام
صمیم جون سرما نخوردی که ؟ اگه سرما خوردین دستمال کاغذی واستون پست کنم (: بابت سپهرم خیلی غم انگیز بود متاسفم

نه!! همون موقع هم لازم نبود!!(خنده!!)

زهرا پنج‌شنبه 20 دی 1386 ساعت 08:13 http://zahra-mahta.blogfa.com

پس حسابی حالشو بردی این چند روز تعطیلی

واقعا واسه سپهر هم متاسفم

آره .خیلی حال کردم.
ممنونم.

لیلا پنج‌شنبه 20 دی 1386 ساعت 04:58 http://www.bluesky370.persianblog.ir

سلام.
با تبادل لینک موافقید.به من اطلاع بدید.ممنون.

سلام.
فقط یاد اوری کن تا بذارمت.
خوشحال هم میشم.

شیطونک شاکی پنج‌شنبه 20 دی 1386 ساعت 02:02


1-خواهر دنیا دو روزه
همه ی ما رفتنی هستیم
شما خون نجست رو بی خود کثیف نکن

2-اخی
من از اون موردا زیاد دیدم خواهر
چیه چرا ذهنت منحرف شد
مژه ی یخ زده رو می گم منحرف(نیش)
این جا اون دمایی که گفتی طبیعیه
شما ندید بدید هستید می کنید تو بوق و کرنا(نیش)

3-(گریه)


4-باخرمای سرخ شده و مخلوط شده با گردو دوست نداره بابات ؟
خیلی خوش‌مزه می شه







بستنی زیاد بخور

موفق باشی

سلام
بعدا سر وقت حالتو میگیرم!!!!
قربونت!

فرشته کوچولو پنج‌شنبه 20 دی 1386 ساعت 00:55 http://www.paniz123.blogfa.com

واقعا واسه اون مضوع متاسفم
خیلی صحنه ی دردناکی بود

امیدوارم اینقد بهتون تو زندگی خوش بگذره که سختیاشو نبینین

قربونت عزیزم
سختی که چاشنی زندگیه.
ممنونم و همچنین .

گل ناز چهارشنبه 19 دی 1386 ساعت 22:52

مطمئنا سپهر الان پیشتونه.میبینتتون:)
من از دستمال کاغذی چیزی نفهمیدم.خنگم ایا؟؟؟

ممنون
ببین اونو بی خیال شو.باشه؟
(چشمک!!)

قاصدک چهارشنبه 19 دی 1386 ساعت 21:17 http://www.shirazek.blogfa.com

خیلی ناراحت شدم.می دونم ضایعه بزرگی هست.امیدوارم شاد باشی همیشه و سالم

سلام
ممنونم.دردناک ولی سازنده بود.....

خانومی چهارشنبه 19 دی 1386 ساعت 19:19 http://www.khoneye-ma.blogfa.com

تولد سپهر مبارک
ایشالا غم آخرتون باشه
...................
وای صمیم این مامان تو چه آدم باحالیهههههههههههههه خدااااااااااااااااااااااا
:))
:))
خیلی تیکه دستمال کاغذی رو خوب اومدددددددددددددد

نه بابا!! کجاش خوب اومد!!!!! خجالت کشیدم!! من خیلی با مامان رو در واسی دارم.عجیبه !نه؟
ممنونم و غم نبینی.
مامان خیلی مهربونه.من خر بودم نمیدونستم!!!!!!

پرند نیلگون چهارشنبه 19 دی 1386 ساعت 17:47

منم آرزوی ضایع شدن عاجل این آدم و آدمای مشابه شونو دارم ! جمیعاْ بگید آمین !
اونی که این طوری قیافه می گیره ، یه گیری توی کار خودشه . وگرنه خب چه عیبی داره این اشتباه ها پیش میاد دیگه . یارو عوضی گرفته بود !!!!
عزیزم این جور موقع ها یه عرق نعنا با نبات بخور که غذاهه بیشتر بهت بچسبه . شما که باید خبره باشی : گلاب نادر ، چهل گیاه نادر که می گن مال مشهده دیگه ، نه ؟
مال ما که از انعمت علیهم گذشت و به ولاالضالین رسید . چیکار کنیم ، از بس ذهنمون منحرفه همش این « ولاالضالین » ش به ما می رسه !
داداشی : خوشبحالش که توی سالهای کوتاه عمرش خونواده خوب و مهربونی داشته و کلی از داشتنشون به فیض رسیده . حتما دعای خیرش پشت سرتونه و نگران غم و شادیاتونه . می دونم حتما سخته از دست دادن یه عزیز . ولی از من بشنو که خیلی بهتر از داشتن یه شریر ! هست . خدا رحمتش کنه و بهتون صبر و عمر طولانی با سلامتی بده . خیلیا هستن که نازنین از دست دادن . تولدشم مبارک !
آره بابا بی خیال !
این اخلاقی که شما داری یه نعمت بزرگه و آدمای تنگ نظری مث اون همکار ، تا آخر عمر هم ازش بی بهره می مونن .
هر موقع بیای پیشمون ( همین جا ـ منظورم تعریف شیرین کاریاته ) قدمت رو چشممونه و دوست داریم ماجراهای دنباله دار و بدون دم تو بخونیم .
مواظب خودت باش
از اونایی که روی میزه هم یادت نره ! آخه مامانی چقدر باید حواس پرتیای شما رو جمع و جور کنه ؟

سلام.
میام و جواب میدم.سر فرصت.

[ بدون نام ] چهارشنبه 19 دی 1386 ساعت 16:08

جواب اون یکی کامنتمو تو پستای قبل یا هر چه سریعتر میدی یا هر چه سریعتر میدی.
همین که گفتم.
مهسای مقتدر.

بیشین بینیم بابا!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
مهسا داغونت کنم یا خودت میری تو آفتابه میشینی تا نگفتم هم در نمیای از اون تو!!!!؟
هاننننننننننننن؟!!!!

[ بدون نام ] چهارشنبه 19 دی 1386 ساعت 16:07

این ایشششششات مدل ایششششششششششششای خودم بودن.
من قسمت ۲ رو نفهمیدم.به خدا من آی کیوم بالاست ولی هیچ نفهمیدم به چی خندیدین شماها.توضیح پلیز.
خدا رحمت کنه داداشیتو.الهی بمیرم.دلمو سوزوندی صمیم.
یه ضرب المثل مهسایی هست که میگه که شاد باش تا دنیا بهت بشاشه.(یعنی بشاش باشه خوب.دهههه.چرا اونطوری نگام می کنی؟)

ممنونم عزیزم
یه بار آدمیزادی باهات حرف زدم ببینم چیکار میکنی!!!!

علامت سئوال چهارشنبه 19 دی 1386 ساعت 15:36 http://ghatreh82.blogfa.com

سلام. چه چیزهایی در هم مخلوط می شوند. غم، برف، شادی، علی، صمیم، سپهر، پرونده، مامان و... به نادانی نادانان بخند.

چه زیبا بود این کامنت.
ممنونم.

فرناز چهارشنبه 19 دی 1386 ساعت 15:29 http://bahane83.persianblog.ir

صمیم جون با خوندن این نوشته ات همینطور بی اختیار اشک ریختم خدا عزیزانت رو برات حفظ کنه عزیزم

ممنونم عزیزم.
دلت همیشه شاد.

آلما چهارشنبه 19 دی 1386 ساعت 15:28

من امروز خبر از دست دادن یه دوست عزیز و شنیدم که تازه ۲ سال بود ازدواج کرده بود . تازه تازه داشتن سر و سامون می گرفتن این اتفاق افتادودارم دیوونه می شم. الان زیر خروارها خاک سرده و کسی که با یه دنیا غم مونده خانمشه. چی کار کنم آروم شم. شما چه طوری آروم شدید؟؟؟
سژهر چند سالش بود.عین دوست من جوون مرگ شد؟؟؟
واااااییی خدایااااا چه قدر سرده....

خدا صبر رو هم میده.
خدا رحمتش کنه.
خیلی سخته ولی.
خدا حفظت کنه عزیزم.

دنیای خصوصی خصوصی من چهارشنبه 19 دی 1386 ساعت 14:24 http://www.aarmita.blogfa.com/

اوم واقعا متاسفم واسه اتفاقی که برای سپهرتون افتاده
خدا بلد نیست دنیا را چه جوری بسازه
نمی دنم چی بگم متاسفم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد