من و همسرم عاشقانه هم را دوست داریم.

صمیم-۲۹و اندی سن!- 12ساله ازدواج کرده-همسر و پسرکش رو میپرسته- عاشق تر از اونا کسی هست؟

من و همسرم عاشقانه هم را دوست داریم.

صمیم-۲۹و اندی سن!- 12ساله ازدواج کرده-همسر و پسرکش رو میپرسته- عاشق تر از اونا کسی هست؟

ناتاشا!

دیشب یکی از اقوام محترم  ما رو شام دعوت کردند رستوران.حالا موردش بماند!مامان قبلا کادوی خوشگلی خریده بود براشون و چون میزبان عزیز ما  کلا عادت دارن هر جا میرن چهل نفری مثلا  یه  دستکش رز مریم بیارن به عنوان کادویی باری میزبانشون و اصلا اهل کادو خریدن برا بقیه نیستن و اگه هم از دستشون در بره  تا شیش سال حساب میکنن برا آدم این بود که مامان گفت همین کادوهه از طرف من و تو وصبا باشه.صبا که از خداش بود چون یه بار برا مکه رفتن اینا کادو خرید و رفت دیدنشون و کلی هم گل گرفت روش ولی دریغ از یه جاخالی !!! البته چون صبا به توصیه های اطرافیانش گوش نکرد و سر خود رفت خود شیرینی کرد خیلی حالش گرفته شد و تیر تو پر !!شد.خلاصه من هر چی فکر کردم خدایا چی بخرم که دلم هم نسوزه و ضمنا بنده خدا به هر حال هزینه کرده وشام داره میده پس باید یه جوری جبران شه  نتونستم تصمیم بگیرم.زنگ زدم به صبا که اگه میخوای بیا با هم یه چیز درست در مون بخریم! ناسلامتی  ما شوهر داریم و عضو داخلی خونواه محسوب نمیشیم! هنوز حرفم تمم نشده بود که دیدم یکی تو  گوشیم داره فحش میده!!! میگه دختره مشنگ!! از اون بار من عبرت نگرفتی!!و کلی حرف دیگه که منم گفتم اوکی ! اوکی عزیزم!! منم نمیخرم پس!!! و بلافاصله وارد اولین مغازه کادویی شدم.من کلا برا هدیه دادن به کسی بیشتر از اینکه فکر پولش باشم فکر شان خودم هستم.برا همین خیلی جاها سرک کلاه رفته و مثلا ده برابر اونی که لازم بوده برا کسی خرج کردم و اونم  سیاست هویجی باهام برخورد کرده!!ولی دیشب فقط میخواستم دست خالی نباشم.دو تا دیس  شیرینی خوری خوشگل و رنگی از این جنش نازک کاغذی  مانند ها(سامش رو هم الحمدلله بلد نیستم!!!) دیدم و وقتی قیمت کردم منصرف شدم.مغازه بعدی که رفتم عین همون رو داشت ولی فقط دیس کوچیکه اش بود که مثلا تا 8 تا شیرینی  دانمارکی توش جا میشه.با کمال تعجب دیدم  چون دیس بزرگه شکسته این کوچیکه رو تکی میفروشه و قیمتش هم خیلی خوب بود چون طرف میخواست از سرش باز کنه اون رو! منم فوری خریدمش و با خوشحالی که عمرا کسی باور کنه اینو چند خریدم با مامان اینا رفتیم.اولا که ملا ماشالله اومده بودن سبیل در سبیل.مثلا طرف با شیش تا پسر و دختر و عروس و دومادش کلا 14 نفری اومده بودن یه جعبه شکلات 1500 تومنی آورده بودن که خب بر اساس  سابقه ذهنی که از مدل کادو بردن خود میزبان داشتم  خیلی هم بعید نبود !!! اون خونواده دیگه یه ظرف گرفته بودن و و روش دو متر پارچه زده بودن از طرف خانواده فلانی و فلانی و اون یکی دختر و این یکی دادماد!!!خیلی با حال بود.جالب هم اینجا بود که  میزبان ککش هم نمیگزید .انگار توقعی هم نداشت! حداقل دو دو تا چهار تایی که ملت کرده بودن رو خودش هم خیلی  فوت آب بود !!خلاصه دیدم خاله  ایا زودتر اومدن و من ومامان اینا هم یه میز اون ورنر نشستیم.من و خواهر زاده میزبان با هم تو یه دانشگاه بودیم ولی رشته های متفاوت و ختره هم سن من بود  و قیافه خیلی معمولی داشت! منتها نمیدونم چرا مامانش اینا اینقدر سخت میگرفتن شوهر دادن اینو و بنده خدا همون دو تا خواستگار رو هم با کتک مینداختن از خونه یبرون!!! منم تا نشستم مثلا یواش تو گوش مامان گفتم بلاخره کامی شوهر  کرد یه نه؟!!!!! و نمیدونم چرا اینقدر بلند گفتم که دور و بری هام نگامون کردم و مامان تا امد جواب بده دیدم خاک بر سرم!!! کامی خانوم با مادر شوهر و پدر شوهر جدید دقیقا پشت میز ما نشستن و مردم از خجالت! بعدش اومدن جلو و ما رو به هم معرفی کردن!!! حالا هر چی من داد میزنم که مادر من! خب نمیشد به منم بگی دو ماهه این دختره شوهر کرده تا م اینقدر ضایع نشم!!!؟ که خانوم به شرافت بابا!!! سوگند خورد چهار بار بهت گفتم و تو نفهمیدی!!!!! کلا مامان من تو دلش اخبار رو میگه و اونجا که نباید چیزی بگه شیش بار بلند تکرار میکنه!!!!! خلاصه تبریک گفتم و نشستم.از قضا روبروی ما یه خانوم مسن و یه دختر خلنم سی و خورده ای شیک هم نشسته بودن.منم برا رو کم  کنی هی اون انگشتر کله نشان رو که یادتونه؟ آره همون رو در  زاویه نگاهشون  گرفتم تا بعد از چند دقیقه دیدم حریف بازی رو واگذار کرد و از  اون شق و رق بودن در اومد. و یه لبخند بزرگ مبنی بر مقبول بودن ما زد بهمون!!!!! من یواش تو گوش مامان گفتم اینا کین؟ که مامان بلند داد زد مادر خانوم و خواهر خانم  فیروز دیگهههههههههههه!!!! حالا فیروز کیه؟ دایی جان اون کامی خانمه (کا.....م...ل..یا  ) که آلمانه و از قضا میشه پسر ........ جان ما!!!!!منم گفتم زن چندمش رو میگی؟!!! آخه تا وقتی ما یاد داریم این هر بار که ایران میومد با یه اجنبی دست تو دست بود یه بار ناتاشا یه بار  ماری  یه بار قوری !!!! بعد هم گفتم نکنه مادر و خواهر شاسخینن اینا؟!!! که یهو این مامان برگشته تو چشمای اون دو تا نگاه میکنه و هر و هر خنده اش رو مثلا قورت میده!!! فقط یکم شبیه قهقهه میشه این قورت دادناش!!!!!! خلاصه  خیلی ضایع  شدم.

حالا بذارین یه کم از فیروز بگم. آقا این فیروز گل آقا  خیلی سالها پیش رفت آلمان درس بخونه!بعد از یه سال اومد ایران و گفتن مهندس شده!!! بعد زن گرفت و رفت   دیار غربت!!!( تو اشک های مامانش این کلمه خیلی بامزه  ادا میشه!!) و گفتن با یه خانمه که باباش تو آلمان چاه نفت داره!!!!!!!!!!!! ازدواج کرده و کلی غلام سیاه دور و برشون دارم و وقتی فیروز میره  پالایشگاهش!!!! همه تا کمر جلوش خم میشن و میگن سلام ارباب!!!(فچ کنم با چهل دزد بغداد اشتباه گرفته بودن!!) و خلاصه ناتاشا ناتاشایی میکردن که ما کف به دهن منتظر بودیم خانومی رو غلتیده در پودر طلا ببینیم!!!! خلاصه دیدم این خانوم بابا پالایشگاه دار که از عشق فراوون باباهه پالایشگاهه رو به نام فیروز خان کردن!!!! یه دختره لاغر و سفید و چشمو ابرو مشکی!!!!! هست که خیلی خوشگل تر از ما فارسی حرف میزد و بعدا فهمیدیم نه تنها آلمانی نیست بلکه از شهر های کوچیک ایرانه که با فیروز خان تو پمپ بنزین آشنا میشن و اقای مهندس رو معرفی میکنن به صاحب اونجا و آقا فیروز مهندس  تو اون پالایشگاهه!!!!! سمت متصدی پمپ رو داشتن!!!!!! البته اینا رو که خودشون نگفتن وقتی با زن دومی دعواش شد دختره به زبون سلیس فارسی جلو بقیه بهش گفته بود!!!!سر  زن سومش گفتن از رو خیر و قربته الی الله یه خانم شهید رو گرفته که البته فهمیدیم یه خانوم بیوه است که یکی از اجدادش زمان ناصر الدین شاه گلوله خورده و شهید شده و این  بازمانده اون پدر جده رو گرفته!!! خلاصه چشمم به این بنده خداها که میافتاد خنده ام میگرفت.آخه احتمال زیاد گول قر و فر اینا رو خورده بودن و از قضیه زن چندم بودن دخترشون هم شاید خبر نداشته باشن!!!

خیلی دیشب خوش گذشت چون از دل دختر خاله جون اون قضیه  لاغر شدنش رو در آوردم و کلی تشویقش کردم و تازه پلو هم نخوردم و فقط از جوجه و بقیه چیزاش نوش کردیم و تازه تو اون هیری بیری همکلاس دوران دانشگاهم رو هم دیدم که شده بود دوماد خونواده! و کلی هم چاق سلامتی کردیم.جای همه خالی.خیلی خوش گذشت.

پ.ن.

 

 همسایه واحد بغلی اومده تذکر داده که چهار هفته پیش جمعه  صبح صدای ساز و آوازتون  زیادی بلند بوده و آقامون اینا خوب نخوابیدن.آخ خدا !! دلم خواست بگم اون روزایی هم که نصفه شب بچه هاتون لوله های گاز رو گاز گاز میزنن و کل ساختمون میلرزه رو یادتون نمیاد؟!!!! ازش عذر خواهی کردم و تو دلم دهن کجی کردم بهش.بعد یادم اومد اون  جمعه ای که میگه من و علی داشتیم صدامون رو با اون دستگاهه چک میکردیم و من مسخره بازی میکردم و صدای  انواع و اقسام حیوانات رو در میاوردم و زیر و بمی صدام رو چک میکردم!!!!!خداییش خیلی ضایع شدم .باز خوبه  مورد مشکوکی مشاهده نشده بوده!!!!!!

نظرات 53 + ارسال نظر
مریم علوی چهارشنبه 19 دی 1386 ساعت 02:12 http://www.sokut65.persianblog.ir

سلام خیلی اتفاقی اومدم اینجا چقدر بامزه س مطالبت
خوشحال میشم بهم سر بزنی
موفق باشی

مریم جون ممنونم.
باشه.

ژ یگولو چهارشنبه 19 دی 1386 ساعت 00:27

سلام...

دلم یه ذره شده واست...

خوش باشی همیشه..فعلا...

سلامممممممممم
ممنونم.
تو خوبی؟ کجآیی ؟

دنیای خصوصی خصوصی من چهارشنبه 19 دی 1386 ساعت 00:14 http://aarmita.blogfa.com/

سلام صمیم جون دیگه لازم نیست جواب سوالام را بدی
اخه به نوید گفتم دوست دارم
و ۱۰۰۰ تا حرف دیگه
بعد نوید اس ام ا زد
که دختر خوب من ازدواج کردم
تموم خوبیش این بود که من از خماری در اومدم


آخ!
راس میگی؟
چقدر ضایع شدی پس!!!!
دلم سوخت .الهیییییییییییییییی!!

مامان کسری سه‌شنبه 18 دی 1386 ساعت 19:48

اسمتو می خوام برارم علیسا. یعنی خودت گذاشتیا. می خوام علیسا صدات کنم باشه؟

عزیزم من آلیسا هستم از اون لحاظ!!!!!
اوکی! هر جور دوست داری قربونت.تو راحت باش.

یاردبستانی سه‌شنبه 18 دی 1386 ساعت 15:32

سلام صمیم خانوم
خیلی وقته چیزی ننوشتین و از شما خبری نیست نگران شدیم .

خونه مامان اینا که کامی شون جهانی نیست!
تو اداره هم فوق العاده سرم شلوغه.
ولی زنده ام شکر خدا.ممنون.

اعظم سه‌شنبه 18 دی 1386 ساعت 15:09 http://www.yass1980.blogfa.com

زهرا مامان مهتا سه‌شنبه 18 دی 1386 ساعت 14:03 http://zahra-mahta.blogfa.com

سلام صمیم جون مدتهاست اینجارو میخونم خیلی خوب مینویسی امیدوارم خوش باشی
امیدوارم یه روز ببینمت
فقط قول بده روی ما رو با اون انگشتر کله نشان کم نکنی
به من هم سر بزن
خوشحال میشم قول میدم

سلام عزیزم
اون انگشتره انگار نمیخواد بره خونه صاحبش لا لا کنه!!! میخوام یکی از روش سفارسی درست کنم البته اگه عطی موافقت کنه!
نه بابا! اهل این حرفا نیستم من.

قاصدک سه‌شنبه 18 دی 1386 ساعت 13:52 http://www.shirazek.blogfa.com

سلام صمیم
تو به من سر نمی زنی خانم خانما؟من که همه پستات رو می خونم

میام عزیزم.

پیشول سه‌شنبه 18 دی 1386 ساعت 11:48 http://mahak-va-pishoo.blogsky.com/

سلام
بابا صمیم جان الان تو این دوره زمونه پدر خانومی که پمپ بنزین داشته باشه رو می زارن رو سرشون حلوا حلوا می کنن. خوش به حالش که هیچ وقت بی بنزین نمی مونه!!!

پرند نیلگون سه‌شنبه 18 دی 1386 ساعت 11:37

یهنی پمپ بنزینو با چاه نفت اشتب گرفته بودن ؟
آره خدا رو شکر که صدای خاصی نبوده . ... !
راستی در مورد اسم پست قبلی ، خداییش من نفهمیده بودم مهنی ش چیه . اما یادم هم رفت بپرسم و بهدشم دیگه وخت نکردم فک کنم و بپرسم . ولی خدا رو شکر که نفهمیده بودم . وگرنه تا کل پست رو نمی خوندم و نمی فهمیدم خداحافظیت موقتیه ، قلبم ... آه ... همچنان در دهنم باقی مانده می شد ! آخه تو رو خدا از این عنوان های ملت سکته بده ننویس دیگه . اومد و یه پروفسوری پیدا شد مهنی شو فهمید . اون وخت باید نگران خدافظی تو بشه یا گریه کنه همین جور ؟؟؟
نه جون من راس نمی گم تو رو خدا ؟؟؟
مبارکه زنمو شدی ( زن عمو شدی ) . اسمش چیه ؟
نی نی رو می گم .
این جا یه برفی اومده ه ه ه ه ه .
دوستت دارم .
بوس س س س ( آبدار بود )
چه مامان بامزه ای داری ( دارم می زنم به تخته . اینم صلوات واسه سلامتی شون ) خدا حفظشون کنه ایشالله .
برای ایدا ( اون بالاهه ) :
پررو ! کمتر خوشحال بشو ! چشم منو دور دیدی خوشحال می شی ؟ اگه صمیم بدونه این روزا بر ما چی گذشته ؟
برای صمیم : آیدا رو می شناسم . نگران نشو . قضیه قتل و جنایت هم در کار نیست !

فدات شم.
اسمش یاسین .
اینجا هم برفی.
تمام!!(تلگرام بود انگار!!)

نرگس شهلا سه‌شنبه 18 دی 1386 ساعت 10:22 http://www.nargeseshahla.blogfa.com

سلام.به نظر من یا نباید جایی رفت یا اگه رفت باید بهترین کادویی که میتونه رو بخره.
منم آپم یه سری بزن.

آیلر سه‌شنبه 18 دی 1386 ساعت 05:13 http://dornaha.persianblog.com

سلام
خیلی جالب بود با خوندن اولین پستت حدس زدم که باید مشهدی باشی و این اتفاقات تو مشهد افتاده باشه. خیلی جذاب می نویسی هم شهری!!

elham سه‌شنبه 18 دی 1386 ساعت 02:21 http://mymemos.blogfa

تو اف می خونم
سلام

دریا دوشنبه 17 دی 1386 ساعت 23:44 http://darya6725.blogfa.com

سلام صمیم جون
خیلی با مزه هستی!
همه ی آرشیو این وبلاگ و نصف وبلاگ قبلیت رو خوندم
به منم سر بزن
البته وبلاگم رو به خاطر یه سری مسائل حذف کردم و حالا وبلاگ دیگه ای زدم که ربطی هم به اون قبلی نداره!
به هر حال خوشحال شدم از آشناییت
چون بین حرفات که آدمو می خندونه گاهی هم عمیقا آدمو توی فکر میبره!
شاد باشی همیشه.

شاذه دوشنبه 17 دی 1386 ساعت 23:17 http://shazze.blogsky.com

سلاممممم
دو تا پست عقب بودیم سریع خوندیم مبادا نخوانده دار فانی را وداع گوییم!
اول از اون تاتا شروع کنم که ما یه توت کوچولو داریم که همیشه میگه تاتا. بعد من فکر می کردم اختراع شخصیشه. دو سه بارم سر این موضوع سربسرش گذاشته بودم. از اونجایی که اختراع لغات و بعد کش رفتنشون تو نت امری متداوله، فکر کردم خب اینم همونه!
وای!! افتادم به وراجی:)))
بعدش این که با سزارین ما مسئله ی چندانی نداشتیم. یعنی بعله روز اول اونم بچه ی اولی که آدم نمی دونه با چه درد و سوزشی روبرو میشه به حال مرگ میفته ولی نمی میره!!
ولی به هر حال سرکار عالی صاب اختیارین و به بقیه چه!
بعد این که خیلی خوب کردی به مادر شوهرت گفتی جاریتو تحویلش بگیره. نمی دونی زائو چقدرررررررررر حساسه. من کوچکترین کنایه ها تو سه تا زایمونم یادم مونده. سر هر کدوم چند سال مبارزه کردم که یادم بره. متاسفانه بعضیاشون هنوز تو دلم مونده:(((
بعدم کادو خریدن همیشه برای من مصیبته. مگه این که هزار سال یه بار کاملاً بدونم چی می خوام بخرم و پولش و وسیله شم موجود باشه که راحت بخرم و ببرم. والا تا دم رفتن عزا دارم!
به جای دو سه چهار پست کامنت گذاشتم!
تو این سرما دلگرم باشی

نوشی دوشنبه 17 دی 1386 ساعت 23:04

حالا هی بیا و از این انگشتره حرف بزن حالا هی بیا و همه خاک کن..امما اینجا عکسشو نذاریااااااااااااااااااااااااا؟؟؟!!!!!
مالاریا میاد!!!!!

شراره مامان بردیا دوشنبه 17 دی 1386 ساعت 21:36

بابا با ایرانسل کانکتم والا ما همان خاکیم که هستیم

خانومی دوشنبه 17 دی 1386 ساعت 19:51 http://www.eshgh-bazi-asemoooon.blogsky.com/

سلام
صمیم اپیدم اما کوتاه

راستی به نظر من که البته نمی شناسمت صمیم جون
شما یک ادم خوش گذرونی هستی
که خیلی به زندگی و زیباییهاش علاقه داری
و خودت هم هیجان درست کردن زیباییهاش را داری
مثلا غذاهای عجیب غریب درست می کنی
یا مثلا خیلی هم باید خوش خوراک باشی
به نظر من به هیچ عنوان مغرور نیستی
و کلا خیلی دوست داشتنی و خو ب هستی کاش منم یک روز شبیه تو بشم عزیزم

ممنون
خیلی دقیق گفتی.آفرین.

T دوشنبه 17 دی 1386 ساعت 15:29

صمیم جونی شلااااااام خوفی میبینم که مهمونی هم خوش گذشته نمیشد جلو قوم الظالمین (فامیل شوهرو میگم دیگه ) این دختر طفل معصوم ضایع نکنی گناه داشت میگم شما چه اشناهای توپی دارین یه جوری دروغ میگن ببعی هم میفهمه
یعنی تو واقعا جواب همسایه رو ندادی من اگه بودم همچین میشستمش میذاشتم تو افتاب خشک شه که دیگه زبون درازی نکنه اصلا به همسایه هام رو نمیدم وگرنه رو سرم سوار میشن تازه ایندفه یکی پیغام داده ماشینتونو تو پیاده رو نذارین لوله های اب که از اون زیر رد میشه میشکنه یه حرفایی میزنن به قول ما: بپته کرک خنده گرنه ( مرغ پخته خندش میگیره )

ببخشید صمیم جون
راستی مزه دهن بزی را از کجا بفهمم!

سلام عززم می دونم که خیلی سوال پرسیدم ولی
یک سوال دیگر هم دارم
نوید شماره هر ۲ تا موبایلم را داره پس چرا بهم اس ام اس نمی زنه؟
شاید چون دوستم نداره درسته؟

شادی دوشنبه 17 دی 1386 ساعت 13:58 http://banooye-bahman.blogfa.com

شطوری صمیم جان؟؟ تو مگه نگفتی نمیای؟؟ باز دوتا پست عقب افتادم ...برم بخونم ببینم چه خبره!!بوس بوس

[ بدون نام ] دوشنبه 17 دی 1386 ساعت 12:31

همه ی پستت یه طرف اون پاراگراف آخرش یه طرف.
نمی دونم چرا اینقدر به جای تو حرص خوردم.
خوب با لقت می زدی توش!حیف که مرد نبود وگرنه همون جا با لقده غش کرده بود.
حالا یه ذره یواش تر می زدی خوب.فقط اعتراض کرده بود که چرا صداتون بلند بوده.دیگه چرا زدی آقای مردم رو نازاش کردی؟صمیم جدیدا خیلی خشن شدی ها.عزیزم یه ذره به اعصاب خودت مسلط باش.
به خاطر من ببخشش.خوب؟دیگه تکرار نمی کنه.
مرسی
مرسا جون.

سایه دوشنبه 17 دی 1386 ساعت 11:53 http://mahesharghi.persianblog.ir

چرا تو انقدر باحالی ؟؟؟؟ این انگشترت ندیده منو کشته ها . عجب صدایی داری شما که این همسایه گفته ساز و اوازتون . میگم یه کنسرت اجرا کن

ساسا دوشنبه 17 دی 1386 ساعت 11:15 http://zolali.blogsky.com

سلام یه سری بهم بزن کمک می‌خوام

آشپز مدرن...شادی دوشنبه 17 دی 1386 ساعت 00:57 http://monnom.blogfa.com

پست نه ژست

آشپز مدرن...شادی دوشنبه 17 دی 1386 ساعت 00:56 http://monnom.blogfa.com

این ژست زندگی بود دیگه. خوب بود. خوشمون آمد. به ویژه که بسی قابل درک است.... عجب کتابی هستیم ما؟؟؟!!!!

خانومی یکشنبه 16 دی 1386 ساعت 22:46 http://www.khoneye-ma.blogfa.com

تو قصد نداری احیانااااااااااااااا اون انگشتر بدبختو پس بدی؟!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
خب بعدا اگه تو دست خواهر شوهرت ببیننش که بیشتر ضایع میشی!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

مهمونی مشترک هیچ وقت نمیرن.
خیالت راحت.

رز یکشنبه 16 دی 1386 ساعت 22:06 http://www.rosaceous.blogfa.com/

سلام.
همیشه از خوندن نوشته هاتون لذت می برم.
می گم خوبه قرار بود تا آخر دی ننویسید:)

فرناز یکشنبه 16 دی 1386 ساعت 20:41

: )

امیر یکشنبه 16 دی 1386 ساعت 19:23 http://www.faryade-syah.persianblog.ir

کاراتون زیبا و خوندنی ست
خسته نباشید
من که کلی لذت بردم
زندگیتون تو این عشق غرق باشه

سپیده یکشنبه 16 دی 1386 ساعت 19:19 http://sepideh-82.persianblog.ir

خیلییی خشن شدی صمیم جون.میخوای منو داغون کنی.دلت میاد؟حالا بیخیال...
بازم مثل همیشه خیلی توپ نوشتی جیگر.کلی خندیدم سر اون قضیه پالایشگاه مخصوصا

شیطونک شاکی یکشنبه 16 دی 1386 ساعت 18:27



بچه پررو تو هنوز داری با انگشتر دزدی پز می دی (نیش)


ببینم صمیم این فک و فامیلاتون با زن عموی من نسبتی ندارن؟

اونم واسه پسر عموم زن گرفتن بودن می گفت دختره تو دبی سال دوم دندان‌پزشکی می خونه (تعجب)
دختر 18 سالش بود و 3 ماه بود رفته بودن دبی:|






بستنی زیاد بخور

موفق باشی

زهرا یکشنبه 16 دی 1386 ساعت 17:38 http://777rosesorkh.blogfa.com

سلام صمیم جون ...همیشه به مهمونی! منم یه بار مثل خواهرت ضربه خوردم و از اون به بعدش کادو خریدم ولی اینجوری که شما خریدی ..چیزی که دستم خالی نباشه!اون یه باری که میگم یعنی بارها!!!!!!!!!

غم آخرت ایشالله.
آخ سوخته انگار اون دلت بد فرم!!!!
قربانت.

یاردبستانی یکشنبه 16 دی 1386 ساعت 16:55

سلام صمیم خانوم
شما هر جور راحتین صدام کنین "هادی " خالی یا " یار دبستانی " یا هر چی که خودتون دوست دارین (لبخند )
موفق باشین
یا حق

میذاریم همون یار دبستانی!!!!!!!!!
ببین به چه روزی انداختی ما رو ها!!!!( نیش!!)

Sharareh mamane bardia یکشنبه 16 دی 1386 ساعت 15:49

Sali.i.i.i.i jigar.r.r.khoobi zan amoo?

سلیییییییییییییممممم عزیزم
تو چرا کارآگاه بازی در آوردی این بار.
خارجکینی مینویسی دخترم!!!!

هادی ( یاردبستانی ) یکشنبه 16 دی 1386 ساعت 15:37

نه صمیم خانوم .باور کنین خانوم نیستم .

باور کردم.
حالا مشکل دو تا شد!!!!با هادی راحت نیست!!!!!(نیش!!!) بعدشم آقا هادی اینا سخته گفتنش برامون!!!
همینه که باید این زنها رو از تو دست و پا جمع کرد!!!!!

قزن قلفی یکشنبه 16 دی 1386 ساعت 15:34 http://afandook.blogsky.com

تازه احتمالا اینا زنایی یه که رو شده ! :))

منظوت همون زیر شده است دیگه؟!!!!!!(نیش!)

گل ناز یکشنبه 16 دی 1386 ساعت 15:31 http://golehamishehbahar.persianblog.ir

ایول.من در مورد کادو خریدن باهات موافقم.ولی ای بدم میاد این ادمای سو ستفاده چی...
میگما کاش مامانتم یه بلاگ داشتن:ی

میخوای وبلاگستان بترکه از دستش!!!!! همینجوری ما رو داره میترکونه! بس نیست دخترم؟!!!

یاردبستانی یکشنبه 16 دی 1386 ساعت 15:01

اگه دوست داشتین می تونین " هادی " صدام کنین.
موفق باشید .

من چرا همش فک میکردم شما خانومی؟ شایدم هستی و این مستعاره؟
صمیم کنجکاو می شود!!

یاردبستانی یکشنبه 16 دی 1386 ساعت 14:55

ساسا یکشنبه 16 دی 1386 ساعت 14:22 http://zolali.blogsky.com

کی می‌خوای اون انگشتر خواهر شوهر گرامی رو پس بدی.بابا یه اشتباهی کرد جاش گذاشت.
وقتی پسش دادی خبرم کن می‌خوام دعوتت کنم.

من بدون اون انگشتر پا تو خونه تو نمیذارم!!!! میخوای جلال و جبروت و شوکتم رو بذارم رو پشت در و بیام!!!؟ اکییی!!!

یاردبستانی یکشنبه 16 دی 1386 ساعت 13:42

سلام و وقت بخیر
خیلی خوبه که گاهی فامیل دور هم جمع بشن و از احوال هم با خبر . خیلی سعی میکنم جوری بنویسم که خدای ناکرده سو تفاهمی نشه و بتونم منظورم رو برسونم . مهم قیمت و ارزش مادی یه کادو نیست من فکر میکنم اون مهر و محبت و احساسی که همراه یه شاخه گل میدیم مهمتر و با ارزش تر باشه .شده گاهی هدیه ای ارزشمند از نظر مادی که با یه دل بی الایش و از روی میل و رغبت داده نشده رو گرفتیم و هدیه برامون جذاب نبوده علیرغم ارزش مادیه زیادش . فکر نکنم کادو گرفتن یه چیزی باشه که بخوایم بده بستون یا عوض عوض کنیم و یا مثلا تلافی کنیم .کادو رو با دلمون و با احساسمون بی چشمداشت و بازگشت میدیم .به عنوان سمبلی از مهرو علاقه تقدیم میکنیم نه " تحویل " میدیم .
تو یه کتابی خوندم سیاستمدارترین ادم دنیا کسی است که وارد سیاست نشود .یکیش هم همین بزرگنمایی هایی که بعد ها خودمون توش گیر میکنیم چه لزومی داره الکی بگیم پالایشگاه ، صداقت چه اسیبی به کسی تا حالا رسونده که این قدر محجور مونده و متروک شده ؟
هیچ دروغی تا ابد پنهون نمی مونه و یه روزی رو میشه .
صداقت تنها سلاحیه که تا اخر عمرمون از ابرو و حیثیتمون دفاع میکنه اونم بی چشمداشت .
ببخشید باز مثل همیشه طولانی شد . هر چی سعی میکنم کوتاه بنویسم نمیشه
مثل همیشه نوشته شما هم لذت بخشه خوندنش و هم
نکات ریزی از زندگی داره .ممنون به خاطر نوشته هاتون
موفق ، موید ، سربلند و شاد باشید
یا حق

سلام عزیزم
اگه به میل و رغبت باشه خیلی از آداب اجتماعی رو باید چشم پوشی کرد حداقل خودم.میدونی من برا خیلی ها دلم نمیخواسته چیزی ببرم ولی مثلا شرایط ایجاب کرده و منم تابع این آداب.برا همین اگه هدیه ای بگیرم که بدونم طرف دلش خواسته و رغبت داشته حسابی به جونم میشینه.
در تایید صحبت هات باید بگم همین طوره ودروغ اونا هم روشد البته من به روشون نیاوردم این بار!!!!!!
از کامنت هات خیلی هم خوشحال میشم عزیزم
فقط میدونی؟ نوشتن یار دبستانی عزیزم!! برام سخته چون طولانیه و صمیممیت یه اسم کوچیک رو نداره.میشه یه اسمی بذاری برا خودت تا راحت تر باشم؟
شرمنده ها.قربونت.

سورنا یکشنبه 16 دی 1386 ساعت 13:36 http://ghatre.wordpress.com

خیلی جالب بود ولی خودمونیم دست به شیطونی کردنت خیلی خوبه فقط حیف که مامانت مثل مامانه من دست به ضایع کردنش خیلی خوبه

از همدردی ات ممنون عزیزم.

اعظم یکشنبه 16 دی 1386 ساعت 12:56 http://www.yass1980.blogfa.com

سلام خوبی صمیم عزیز
من چند مدت دارم وبلاگتو می خونم از اول...
با خنده هات می خندم و...
برات آرزوی خوشبختی می کنم همیشه کنار علی آقا
راستی ایران نیستم اما هر وقت می آم ایران مشهد می آم
از این که اینجارو می خونم خوشحالم بازم می آم دیدنت
بوسسسسسسسسسسسس

قربانت عزیزم
همدلی نیاز به راه نزدیک نداره!!
منم خوشحال میشم.

مشتی ماشالا یکشنبه 16 دی 1386 ساعت 12:48 http://mashtimashala.blogspot.com/

یاالله... کسی چادر سرش نباشه...

اوا خاک عالم!!!!

اعظم یکشنبه 16 دی 1386 ساعت 12:47 http://www.yass1980.blogfa.com

اول...

اوکی!!
آخه میگن دل شکستن هنر نمی باشد!!!

سلام عیزم یک دنیا مرسی اسه راهماییت
دیگه اینکه کاش فامیل بودیم خیلی گلی عزیزم
ارزو می نم یک وز از نزدیک باهات اشنا بشم
گل خانوم

خواهش میکنم
فامیل؟ نکنه هوس کردی بشی دختر خاله من که بیچاره شد اون روز!!!!

آیدا یکشنبه 16 دی 1386 ساعت 11:21

سلام صمیم جون جونم
میبینم که منو هی بسی بسیار خوشحال می کنی ها
من هر وقت میبینم میای نیشم از خوسی تا بنا گوشم باز میشه.
بوسسسسسسسسسسسسسسسسس محکم

سلام عزیزم
قربانت.خوش باش و حال کن با اینهمه افاضات من!!!!

سارا یکشنبه 16 دی 1386 ساعت 11:12 http://sarar.persianblog.ir

پست امروزت مثل این خاله خانباجی ها بود که میشینن دم در کوچه و از چادر جدیده ی شمسی خانوم و جنس پارچه ی ش و ر ت حاج فلانی حرف میزنن!
اما مثل همیشه نیشم تا بناگوش باز شد.الان همکارام میگن این دختره خله تا میشینه پای کامپیوتر ۵ دقیقه بعدش نیشش بازه تا آخر وقت!!!

کسی رو مجبور نکردم بخونه .....
راستی وسیله ها و تخت و ....... نو مبارک.به خوشی.

مسافر یکشنبه 16 دی 1386 ساعت 10:38 http://www.just-you.blogsky.com

سلام اومدم که بخونم ولی چون وقت کم بود و آپت خیلی طولانی بود نتونستم بعدا میام تو هم بهم سربزن راستی اگه آپهات کوتاه تر باشه بهتره ـ(چشمک)

سلام.
قربونت چونه دراز من با این چیزا کوتاه نمیشه!! ایضا زبانمان هم!!

یاس یکشنبه 16 دی 1386 ساعت 10:35 http://lovelyrose.blogsky.com

سلام

تازه باهاتون آشنا شدم / خیلی خیلی خوشحالم / امیدوارم روز به روز شادتر و صمیمی تر بشید .

.::موفق باشید ::.

ممنون یاسی جون
تو هم همینطور

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد