من و همسرم عاشقانه هم را دوست داریم.

صمیم-۲۹و اندی سن!- 12ساله ازدواج کرده-همسر و پسرکش رو میپرسته- عاشق تر از اونا کسی هست؟

من و همسرم عاشقانه هم را دوست داریم.

صمیم-۲۹و اندی سن!- 12ساله ازدواج کرده-همسر و پسرکش رو میپرسته- عاشق تر از اونا کسی هست؟

ننه ی قربون!!

 

نظراتتون در مورد شعری که گذاشته بودم خیلی برام قشنگ بود.یه جورایی شوکه شدم.اصلا فکر نمیکردم به نکات ریزش که خودم خیلی برام خاص نبود اینقدر توجه داشته باشین.قول میدم شعر بعدی ه شیش و چهار باشه.از لطف و راهنمایی همه ممنون.

 یه عمو دارم که خیلی باحاله.از من 7 سال بزرگتره .خیلی هم  بچه مامانی  و لوس بود اون موقع ها.یادمه منو یه روز برد تو اتاقش و گفت بشین شعری که واسه مامان بزرگ(مامان خودش دیگه!!) گفتم رو برات بخونم.خب پدر این عمو م بابابزرگ من نبود و به عبارتی از همسر دوم مامان بزرگم بود و قاعدتا رگ شعری رو از فامیل  پدری به ارث نبرده بود.(بابایی من یکی یدونه بوده!)منم خیلی مشتاق بودم حالا که اون فهمیده من شعر میگم خودش چی  بارشه!!ابن  موضوع برمیگرده به موقعی که  15-14سالم بود.خلاصه دیدم یه شعر خیلی معمولی آورد و خوند و کلی هم خودش حال میکرد باهاش.من تشویقش کردم و چند تا ایرادی که به نظرم تابلو بود رو گفتم.در اصل نوشته عمو فقط یه نثر آهنگین بود و شعر حساب نمی شد و حالا اونم گیر داده بود که غزل گفته!! هفته بعد که رفتم (آخه من تابستونا اکثرا خونه مامان بزرگ و به هوای  عمو میموندم.) دیدم یه برگه در اورد و گفت شعر جدیدم رو شنیدی؟ برام خوند و چشمام سیخ شد بس که قشنگ و بی عیب و عالی بود.یه ذره بیشتر البته  شک کردم ولی گفتم تو از دفاع..م..ق..د..س... هم حالیته که شعر گفتی؟ خودشو باد کرد و گفت ما رو دست کم گرفتی صمیم؟ نکنه هوس کردی یه  خوراک لوبیا درست کنم که تا صبح همسایه ها نتونن بخوابن از دستت!!خلاصه نشون دادم که خیلی  خوبه و منم باور کردم ولی رفتم تو نخش ببینم واقعا قضیه چی بوده!! یه روز که نبود رفتم تو اتاقش و با ترس و لرز مجله ها ش رو زیر و رو کردم دیدم خیر.بخش شعر ندارن هیچ کدومشون.نا امید شدم ولی تو ذهنم موند تا سر وته قضیه رو در بیارم.خلاصه گذشت تا چند ماه بعد که خیلی اتفاقی دیدم یه مجله قدیمی افتاده زیر روزنامه هایی که تو تاقچه اتاق عمو پنهان شده بود.باز کردم ببینم چی توشه که نذاشته کنار بقیه!! دیدم همش از جبهه و  جنگ گفته  خواستم ببنددمش که یهو یه مطلب خیلی جالب دیدم.هر چی فکر کردم کجا خوندمش یادم نیومد.یهو دیدم ای دل غافل!ّ!اینکه همون شعرع است منتها به اسم یهشاعر دیگه!اونم کی ؟ عبد.....الجبار ..کا..کا...یی    که خیلی هم معروف بود.نا مرد عین همون رو کپی کرده بود به من گفته بود خودم سرودم!! البته من هیچ وقت به روش نیاوردم  ولی یه بار به شوخی گفتم راستی از کاکا عبدالجبار چه خبر؟!! نگرفت منظورم رو .چون احتمالا اسم شاعر اصلی رو حتی ندیده بود یا یادش رفته بود.

اینا رو گفتم تا بگم  به جون خودم اون شعره مال من بود و یه وقت کسی فکر  بد نکنه!!

واقعیتش تا حالا برا علی حتی یه شعر هم نگفتم و اون تا مدت ها اصلا نمیدونست من یه چیزایی بلغور میکنم برا خودم!! دو هفته پیش دفتر شعرم رو آوردم و بعضی هاش رو خوندم براش.یعنی دفتر رو دید و من مجبور شدم  روش کنم دیگه!! و وقتی ازم پرسید چرا این چشمه خروشان!!! به اون که رسید خشک شد!! حرف دلم رو زدم: کلمات اونقدر حقیر بودن  برای احساس من به تو که ترجیح دادم اوج احساسم رو به کلام  آلوده  نکنم ......

 

دیشب با مامان رفتیم الماس...شرق.... تا برا جهاز سهیل!!! رو متکایی بخره.اگه بهتون بگم چیا واسش خریده باور نمیکنین.حداقل بهتره رسم مشهدی ها رو بدونین بعد قضاوت کنین.اینجا در بیشتر خونواده ها  بیشتر وسایل رو دختر  تهیه میکنه  و فقط سرویس چوب (تخت و کمد و دراور و ...)و سیستم صوتی با پسره . البته هستن کسانی  هم که همه جهیزیه رو خونواده دختره میده یا اینکه  زرنگی میکنن  و گاز و یخچال رو هم میندازن گردن پسر.خلاصه در مورد خونواده ما تلویزیون و چوب رو علی خرید و بقیه رو مامان اینا.(به عبارتی  بنده خودم پولش رو سلفیدم چون نظر خودم برام مهم بود و نمیخواستم کسی برام زندگی درست کنه!!) حالا این سهیل خان از نوع دومش گیرش اومده یعنی همون اول گفتن خودمون همه چی میدیم  و شما فقط سرویس چوب ولی الان که یه مدت گذشته داداش جون  ما خودش باید همه رو بخره البته غیر از وسایل  اشپزخونه  و اتاق خواب که خانومش اینا تهیه میکنن. من همیشه  به سهیل میگم تو میخوای استفاده کنی پس بهتره همکاری کنی تو تهیه وسایل زندگیت با اونا.فردا هم قدرشون رو بیشتر میدونی.(البته بسی از  تیز بازی های نامزد 18.5  ساله اش  خوشمان آمده است!!!)مامان من هم هول برش داشته و نمیدونین چیا که واسه این پسر نمیخره.سرویس تفلون از ترکیه!!!!  آورد براش. سرویس و جا قاشق چنگالی استیل-ست  رو تختی اتاق خواب-تشک و پتو و رو تختی جدا و کوسن و رو متکایی چند دست و متکا لایکو (از این سبک ها!) و سرویس پیرکس و تزیینی و ساعت !!!! و قند و روغن و شکر وچای و کیسه برنج و .... اینها همه به غیر از یخچال و گاز و ماشین لباسشویی و فرش و رسیور و سیستم صوتی و  مبلمان وسرویس چوب و ایناست.خدا بده شانس!!!.یه وقتایی صبا غر میزنه که تو چرا این چیزا رو میخری؟مگه نباید با سلیقه خودشون برن بخرن؟ و مامان ناراحتیش رو عملا نشون میده که من خودم  پولشو میدم و دوست دارم  برا پسرم بخرم و کاری با بقیه ندارم. و بچه دیگه ای هم ندارم که براش نگه دارم .حتی پلوپز جهاز خودش رو که مارک خیلی خوبی بود و نسبتا  نو هم نگه داشته بود رو گذاشته برا اون. انقدر حس خوبی داره وقتی همه اینا رو میچینه. خدایی سخته تهیه همه وسایل زندگی برا یه پسر جوون بی تجربه.خلاصه  مامان تشخیص دادن رو متکایی های قبلی  یک جفتش ست نیست و باید بره دوباره بخره.ما ر.و هم  لخ و لخ کشوند دنبال خودش تا علی جونشون نظر بدن !!!شانس ما رو باش.داماد عزیزتره انگار!خلاصه یه جفت آبی سفید ساتن خوشگل جینگولی خریدیم و مامان گیر داد اوندفعه که اومدیم خرید یه پسره فروشندهه بود که خیلی خوشگل میخندید و با منم خیلی شوخی میکرد و مهربون بود!!از اخلاقش  خوشم اومده و میخوام بهش بگم هنوز یادم مونده برخورد خوبش!!ما رو میگی؟ هر کار کردیم نتونستیم راضیش کنیم یه مثقال آبرومون رو حفظ کنه.این مامان من خیلی  ر یلکسه!خلاصه شانس آوردیم مغازهه جمع کرده بود و شده بود وسایل تزیینی.بعد دیدیم به مناسبت تولد حضرت معصومه جشنه و برا خانم ها قرعه کشی هم بود.علی رو مجبور کرده بره اسم اون رو بنویسه و کلی هم سفارش میکرد که حتما بگو من دامادشم تا خوشش بیاد مجریه و من بیام رو سن ازت تعریف کنم!!!!!!!!!!خلاصه اسم ها رو خوندن و این مامان خوش شانس ما هم برنده شد به قول خودش اولین باری بود که چیزی میبرد تو قرعه کشی!!!!!البته اونم به خاطر این بوده که دست علی جونش سبکه!!!!!.یه ظرف کریستال خارجی خیلی شیک که 12-10 تومنی میارزید و از این گداها بعید بود که همچون جایزه هایی بدن!!خلاصه که مامان اصرار داره که اونو بده به علی جونش تا برا عیدش  من توش شکلات بریزم اقا نوش جان کنند!!!!! ما هم که  زرششششششششششک!! ای خدا نمیشد من شوهر این علی بودم ؟!!

نظرات 28 + ارسال نظر
بهار پنج‌شنبه 24 آبان 1386 ساعت 10:45 http://nashenase-hamdel.blogsky.com

این دفعه تو بازی تو شرکت کردم.

ممنون.

خانم حلزون پنج‌شنبه 24 آبان 1386 ساعت 10:08 http://niyaz5959.blogsky.com

خدا شانس بده . مادر شوهر من حتی روز عروسی هم فقط میخواست مثل یه مهمون بره تالار که با فریادهای زن عمو بزرگه مبنی بر اینکه مگه دختر را از سر راه آورده ایم اومد دنبالمون . یعنی اصلاْ نفهمید ما چه جوری برای عروسی آماده شدیم فقط بهش گفتیم فلان روز عروسیمونه لطفا یادتون نره . بغیر از عروسی هیچ مراسم دیگه ای هم نداشتیم با اینکه ۲ سال هم عقد بودم . وایییییییی مادر چقدر دلم پره . فرداد میاید وبلاگم رو میخونه اونجا نمی تونم درد ودل کنم از این تریبون نهایت سوء استفاده رو کردم .

اوخ اوخ عجب مدل ریلکسی!!!!
عزیزم راحت باش من خواستی به حرفات گوش مفت میدم.تو فقط خالی شو!!
ممنون از اینهمه نظرت امروز.ترکوندی بابا!!

اناربانو پنج‌شنبه 24 آبان 1386 ساعت 08:46

اینجاس که میگن خدا شانس بده
عزیزم تو غصه نخور که مادر زن جان علی رو بیشتر دوست میداره اون وقت اگه نشون بدی دیگه تو راه نمیدن تو خونه شون علی رو تنهایی دعوت میکنند:دی

خدا به ما هم از این شوورا بده که ما دیگه جهیزیه نبریم :دی
خوش به حال عروس ولی فچ کنم(به قول گیلاس) گربه رو دم حجله کشته نه؟؟

البته گربه ای در کار نبود.
میدونی از این مدل عشق جینگولی هاست که خیلی خاممه هنوز و من امیدوارم زودتر بپزن هر دو طرف!!!!!بحث گربه کشتن نیس و ما هم مراعات سن کم و بی تجربگی اونو میکنیم مادر!!!
آره از مامان من بعید نیس منو راه نده خونش بدون علی جونش!!

پرند نیلگون پنج‌شنبه 24 آبان 1386 ساعت 08:22

خب من انقددددددددددددددددددددددددددددر دوستت دارم که هر روز یه تک پا میام اونجاو همون آفتابه هه رو برات هر روز یه جور تزیین می کنم که دلت نگیره !
اصلا تو اونجا چیکار می کنی هاهاها ؟؟؟؟
هاااااااااااا من می دونم آخه ! رفته بودی ملاقات من که از دست نوشته هات انقدر می خندم که دیوونه می شم ها ؟
خب ، حالم خوب بود ؟ کم و کسر که نداشتم ها ؟ بهم خوب می رسیدن ؟
چی ؟ ای بی ش ر فها ! الان میرم همون آفتابه رو می کوبم تو کله شون !
تو هم مواظب خودت باش میای اونجا .
باز من اسکیزو شدم زفت !
بوس

یادته اون روزا ...........
شرمنده ها!!فقط چون دیدم بیربط به اون افتابهه نیس اینجا نوشتمش!! جسارت نباشه یه وقت!!!
آره من از مدل خفنش میشم یه وقتایی!!

خانومی پنج‌شنبه 24 آبان 1386 ساعت 00:28 http://eshgh-bazi-asemoooon.blogsky.com

سلام صمیم خانوم گل من هنوز منتظر اومدنتم
هنوز متنتو نخوندم میام میخونم نظرمو میگم من لینکت کردم بیا ببین

سلام من منتظرم که بعد درد و دل کردن با آقای همسری بیای و بنویسی.از همه اون چیزایی که تو این سه سال و نیم یاد گرفتی؟اوکی؟
ضمنا ممنون.

خانومی هستم چهارشنبه 23 آبان 1386 ساعت 22:05 http://www.khanoomiii.blogsky.com

یه عالمه کامنت نوشتم ارسال نشد !!! گریهههههه

دوباره مینویسم تا بلاگ اسکای لجش در بیاد !

من بازی کردما ! خوشحال میشم بیای بخونی و نظر بدی !

یادم نمیاد دیگه چی برات نوشته بودم توی کامنت قبلی ... ایییییییییییییی

آهان شعرت خیلی ناز بوووددددددددددد ...

نیدووووووونم دیگه

ممنون از کامنت های ندیده و نشنیده!!(نیش٬!!)
دارم میام.همون جا واستا اومدم.
صبوری کردن-شنونده خوبی شدن-عجول نبودن-درک تفاوت ما با مردا و .... عجب چیزایی بلتی تو دخمل؟!!! مطمئنی قثط ۲۲ سالته!؟
عالی بود.

رعنا چهارشنبه 23 آبان 1386 ساعت 21:14

بابا حسودیم شد
خدا شانس بده به عروستون
پر رو می شه ها صمیم فکر کنم

نه قربونت.مگه من پر روشدم ؟!!
شانس که داده کرور کرور!!
تو هم منو داری.پس غصه نخور گلی!!

اناربانو چهارشنبه 23 آبان 1386 ساعت 20:08

صمیم مادر دعوتت به بازی لبیک گفته شد:دی

این پستم بخونم فل فور میام!!:دی

ممنون بانو انار جان!!
اون نوشتن فل فورت منو کشت امروز!!(فی الفور)

دنیا چهارشنبه 23 آبان 1386 ساعت 20:00 http://www.world-of-mine.blogfa.com

باباشاعر/باباهنرمند/خدایی خیلی استعدادداشته بودی!که رونکرده بودیا/من رسمن بهت افتخارمی کنم/منم قدیما(مثلن ۲سال پیش اینا)یه همچین شعراوترانه های عاشقانه ازخودم درمیکردم،اماالان که مثلن توفازعاشقیتم دریغ ازیه کلمه که دربشه ازمن،احساس دارمااماموزون بیان نمیشه/خلاصه درزمینه ی تقدیم‌اشعارعشقولانه درخدمتیم/باعلی آقا صحبت کن یک تیم راه بندازیم/چه طوره؟
شعرخودت خدایی خوب بود...

آخی پس چی شد؟تو هم خشک شدی ؟!!
آره تیم خوبه فقط یه بازار یاب میخوایم که سفارشا رو جمع کنه از رو زمین!!!
بزنم بکشمت؟!!!

کفشدوزک بدون کفش چهارشنبه 23 آبان 1386 ساعت 16:35 http://www.eham.blogfa.com

مرسی که لینکم کردی !!!

شب خوبی داشته باشی ...

بوسسسسسسسسسسسسس !!!

ممنون.

کفشدوزک بدون کفش چهارشنبه 23 آبان 1386 ساعت 16:34 http://www.eham.blogfa.com

خژالت !!! ... خیلی حال میده آدم ج رو ژ بگه ... !!!

آها ... این همه راه اومدم بگم لینکیدمت ... !!!

بوس !!!

عسیسم واسه خان داداشت اول رو من حساب کن بعد دختر شمسی خانوم ... خندهههههه !!!


اههه ... شمسی جون ... !!! نزن دیگه ...


خندهههه


بوس

ممنونم.چرا خجالت عزیزم؟!!
باشه همتون تو صف باشین تا من نامزدش رو بفرستم یه حالی به همتون بده!!!!

کاوه - روزمرگی چهارشنبه 23 آبان 1386 ساعت 14:58 http://rroozzmmaarreeggii.blogfa.com

سلام صمیم عزیز

اگر دیر آمدم مجرووووووح بودم
اسیر زخم و بست رووووح بودم ( لطفآ با صدای اهنگران خوانده شود ).

صمیم عزیز . اهل فن باید در مورد شعری که نوشته بودی نظر بدن و شما البته باید نظر ایشان برات مد نظر باشه و نه این حقیر که هیچ دستمایه ای در شعر ندارم .
ولی بهر حال بعد از تیکه و پاره کردن تعارفات معمول خدمتتون عرض میکنم که شعر ت بخاطر تم غم انگیزی که داره مطمئنن یه احساس غم شیرینی داره که به آدم منتقل میکنه و همین برای من به تنهایی لذتبخشه.ولی

نمیدونم چرا تکرار این قافیه و ردیف <آن دگری> اینقدر توش برجسته به نظرم میاد ( نکته منفی - نظر شخصی اینجانب) یعنی در حین خواندن این <آن دگری > اونقدر سریع و در فواصل کم زمانی تکرار میشه که ذهن خواندده رو منحرف میکنه و همش منتظر کلمه <آن دگری> میمونه.

ضمنآ هر بیت و اگه جداگانه بسنجی (بسیجی نه ها )درک میکنی که مصرع اول اگرچه دارای مضامین مفهومی بالاتریه و بیشتر اوج میگیره ولی در مصرع دوم خیلی سریع و به شدت افول میکنه و هر بیت کلن دارای اوج و حضیض میشه یا به قول معروف خلوت و جلوت در یک مصرعت کاملن هویداست که اینم به نظر من که اعتراف میکنم اهل فن نیستم نکته منفی هستش . البته این نوع ابیات فقط در یک نوع خاص از شعر استفاده میشن که اسمش فراموشم شده.

در کل با شعرت حال دادی بهمون . انشالله خدا حال بده ات باشه.

ایام بکام

سلام کاوه خان
ممنونم از نظرتون.
دقیقا همه اینایی که گفتین از نظر حضیض یکباره و تاکید زیاد روی ردیف رو خودم هم یه جوری احساس کرده بودم ولی راستش نمیدونستم گیرش کجاست یا اینکه علتش چیه.من شعر رو وزنی بلدم و اصلا قاعده اش رو نمیونم. حتی اون ریتم هایی هم که بعضی ها با پا میگیرن برا شعر رو هم یاد نگرفتم چون دنبالش نبودم.
از این نظر و انتقاد خیلی ممنونم .من هنوز خیلی مونده تا به روونی کامل تو شعر برسم .خیلی هم خوشحال میشم هر وقت نظری داشتین در مورد هر نوشته ای در اینجا .بهم بگین.

X چهارشنبه 23 آبان 1386 ساعت 14:01 http://stillness.blogfa.com

تا اونجا که من اطلاع دارم توی شهر ما که عمراً بخاری از خونواده ی دوماد بلند شه! دومادم دستاشو می کنه توی جیبشو میاد خونه ی بخت و هیچی هم لازم نیست بیاره! هرچی لازمه همون عروس بدبخت باید همراش بیاره! جالب اینکه حتماً هم همه چی باید کامل و شیک و بهترین مدلا باشه...( البته فکر کنم دیگه سیستم صوتی رو بندازن گردن دوماد) خلاصه با این حساب من حالا حالاها موندم رو دست مامانم!

آخ من حال میکنم جواب اون خونواده دوماد اینجوری رو بدم تا دیگه جرات نکنن برا وسایل عروس تعیین تکلیف کنن!!!!
خیلی هنر کردن ؟!!! دختر تحصیلکرده باشه و خوشگل و با کمالات و بابا پولدر و خونه بالا شهر و جهیزیه کامل و ..... و یه پسر فکسنی!!!!

بهار چهارشنبه 23 آبان 1386 ساعت 14:00 http://nashenase-hamdel.blogsky.com

تو بازی شرکت کردم. دوست داشتی بیا. البته من که نمی تونم مثل تو بامزه بنویسم. همینجوری الکی پلکی نوشتم.

سلام بهار جون
تا جایی که من یادم میاد بازی که از دوستان دعوت کردم نوشتن تجربه ها و ترک یا گرفتن عاداتی بود که الان ازش راضی هستن.!!!!! اون کهتو نوشتی بازی گیلاسی بود.
به هر حال خوندم و خیلی راحت نوشته بودی و مثل بعضی ها کلاس نذاشته بودی.ممنون.

بهار چهارشنبه 23 آبان 1386 ساعت 13:58 http://nashenase-hamdel.blogsky.com

سلام صمیم جونم. خوبی؟
می دونم خواهرشوهرگری نمی کنی. حالا یه دامادم پیدا شده که انقدر هوای جیب عروس خانم و داره تو نمی ذاری. البته با زیادی از حدش منم مخالفم ولی بی خیال. بذار خوش باشن. مامانت هم خیلی باحاله خدایی.
شاد باشید.

مگه کسی حریف عروس های این دور و زمونه میشه مادر!!(خودمم یکی از اونا هستم البته!!!!!!)
آره مامان خوب تو فاز خرید افتاده!!

بابایی چهارشنبه 23 آبان 1386 ساعت 13:01 http://milupa.blogfa.com

میبخشید که کامل متومستم بخونم
آخه ما کارمندیمو وقت محدود
خوشحال میشم بهم سر بزنید
آپم ومنتظرتم

متشکرم از اومدنتون.

حمید خان چهارشنبه 23 آبان 1386 ساعت 12:59 http://hmbkhan.blogfa.com

زرشک
ایول
با این کلمه کلی صفا میکنم
پیشما بیاین

نام وبلاگتون کاملا مناسب محتواشه!!(چرند و پرند.)
متاسفم وقت گذاشتم!

پرند نیلگون چهارشنبه 23 آبان 1386 ساعت 12:28

ای موش بخوره تو و علی جونتو !
منم واست یه ظرف خوشکل می خرم تا توش غذای رژیمی نوش جان کنی ، حسود ! خیلی با حالی !

نه به خدا راضی به زحمت اونجوری نیستم!! پرستار بخش روانی که من توش بستری هستم این روزا گفته
برام آفتابه میاره تا بذارم رو شومینه اتاقم و دلم باز شه!!!!
خب حسودی هم داره دیگه!!همچین ماچ میکنه پسره رو انگار بچه اش بعد از ۴۸ سال از اسارت برگشته!!(نیش!)

مهسا چهارشنبه 23 آبان 1386 ساعت 12:04

مامانت منو یاد مامان دوستم انداخت که هر وقت چه از یه پیرمرد چه جوون چه از یه بچه ی کوچولو خوشش میاد راحت و ریلکس میگه.
راستی صمیم من گفته بودم شعرت حال و هوای شعرای فروغو داشت.چون شعر رقیب فروغو یادم انداخت.یه وقت از من ناراحت نشده باشی فکر کرده باشی که میگم شعر کسی رو به اسم خودت زدی.من آدم با صداقت مث تو، تو زندگیم کم دیدم.و یکی از دلایل دوست داشتنت همینه.
هیچوقت هم یه همچین جسارتی نمی کنم.
من خودم قطعه های ادبی که قدیما می نوشتم خیلی قشنگ بودن اما شعر نمی تونستم بگم چون آهنگ نمی تونستم به شعر بدم.اما شعرای قشنگو که دیگه تشخیص می تونم بدم بابا.مثلا شعر عموتو نخونده فهمیدم که قشنگه.تو ایراد الکی گرفته بودی.
راستی اسمشون چیه عمو جون؟
مجردن نه؟
برو بابا ...اصلا هم نیشم باز نیست ...ای بابا....لنگه دمپاییتو چرا داری دستت می گیری؟
.
.
.
.
.
۱۰ سال بعد
.
.
ننه مهسابه تاریخ پیوست.
مفقود شده به محض رویت دمپایی صمیم .
آخرین بار در صحرای آفریقا دیده شده که بوته ی خاری به شکل دمپایی را دیده و پا به فرار گذاشته است.
هیچ خبر جدیدی از وی در دسترس نیست.
.
.
.
.

باز بیام بزنم تو کوهانت!!! تا اینقدر دست به عصا جلو من راه نری!!؟ مگه من گاو کوهی ام که با هر چی خودمو خر کنم و ناراحت شم آخه!!!!!!!!!

.
.
.
.
.
۱۰ سال و یکروز بعد

اون خاره بود که مهسا ازش ترسیده بود!!خود صمیم بود که همه این سالها دنبال این دختره اومده بود و خودشو توی یه خار قایم کرده بود و یهویی دمبش از اون پشت زد بیرون و لوش داد!!! راستی مهسا هم لنگه کفش رو قورت داد و الان دارن تو آفریقا روش کار علمی میکنن تا بفهمن چرا دایناسور ها یهو سکته کردن و همشون رفتن آلاسکا!!!!

شمسی خانوم چهارشنبه 23 آبان 1386 ساعت 11:45

چه ربطی داشت؟ تو باید مهره ی مار می داشتی که نداری! حالا چه شوهر علی آقا باشی چه مادربزرگش!
بعدشم این خان داداش شوما اگه روم به دیفال زبونم لال هزار بار، از این نامزدش دل زده شد دختر منم هست. دم بخته! منم می میرم واسه دوماد! می دونی که من چقدر مهربون و جیگرم؟! بهش بگو!

من فقط خانوم خوشگل و طلاشم !!!یه وقتایی تا میام شوهرش بشم میگه برو اون سبیلاتو بده آرایشگاه بکنه برات که اصلا به مردونگیت نمیاد!!!!!
عزیزم چیزی که زیاده پسر خل!!! غصه خوردی؟!کافیه دخترت از سیزده سالگی همه فن حریف باشه توی تور کردن شوهر و تو شونزده سالگی طرفو با کله بکشونه خونه خودشون و تو ۱۸ سالگی خونواده شوهر رو به پشم اپی لیدیش هم حساب نکنه!!تازه مادر و خواهر دومادت هم صداشون در نیاد و همش بگن به ما چه!!چرا خودمونو خراب کنیم وقتی گوش نمیکنن به حرف ما!!!!ا
اسمتو میذارم تو لیست انتظار برا مجرد های فامیل .این یکی که کلا پر پر شده رفت!!!

کفشدوزک بدون کفش چهارشنبه 23 آبان 1386 ساعت 11:22 http://www.eham.blogfa.com

صمیم گلم سلامممم ...

میسی که هر چیزیو شاد مینویسی و نمیذاری ما بدون لبخند اینجارو ترک کنیم ...

بوووووسسسس


واییییییی ... اون خاطره شعره رو که گفتی کلی خندیدم ... مخصوصا که گفتی اینارو گفتم تا شما فک نکنید این شعر دزدی بوده... خندهههههه

میدونم عسیسممممممم ... منم شوخی کرده بودمممممم

بووسسسسسسسسسس

راستی قضیه جهاز آق سهیل شما هم جالب بود .. چه حالی کردن عروس خانوم .... خندههههه ... اگه میدونستم اینحوریه زودتر اقدام میکردم ... خندههههههههه ( شوخی بودااا ..زبون) خندههههههه

اومممممم ... وایییی ...جایزه بردن تو قرعه کشی خیلی حال میده... من تو کیش٬ جشنواره بود.... یه سرویس کامل فنجون و بشقاب و ....... همه چی داشت .. بردم ... هووووممممممممممم اینقد حال داد که نگو ... نیشششش


خوش به حال آق علی شما که مامان خانوم به این گلی داره...


مواظب خودت باش.... بوسسسسسس !!! راستی با تبادل لینک موافقی؟؟ بوسسسسس

بوووسسسسسسسس

خواهش میکنم.
هنوزم دیر نیست!!!!!گفتم به شمسی جون که پسر خل زیاد پیدا میشه!۱این نشد یکی دیگه!!(عروس کجایی تا ببینی دارم از حق مسلمت!!دفاع می کنم تا شوهرت از چنگت در نیاد!!)
خیلی!!

رها(ستایش) چهارشنبه 23 آبان 1386 ساعت 11:21



ببینم شما چه رسمهای خوب یدارید

ما اینجا همه چیزو خانواده دختر میخرند تازه پسرها وخانوادهاشون طلبکار هم هستند


اما خوب همه هم این طور نیستند

راستی مگه تو شوهر علی نیستی

من تا حالا فکر میکردم علی زنته پس اشتباه میکردم(نیش باز)

البته اینجا هم تقریبا داره همین طور میشه ولی تو بعضی شهرستان های کوچیک اینجا همه جهاز رو پسر میده(مثل رسم ون آبادانی های قدیم) وتو بعضی ها همه رو دختر میده.ما یه همسایه ای داشتیم که دخترش رو داد به شهر اولی و پسرش رو داد به شهر دومی و کلی حالشو برد نامرد!!!!برا هر دو هم گفت ما رسممون اینه!!

آره علی یه وقتایی نی نی هم میشه از اون لحاظ!!!

خانمه چهارشنبه 23 آبان 1386 ساعت 09:29 http://he-and-she.blogfa.com/

کی وقت میکنی دو دقیقه بند بشی یه جا که آروم باشی و بتونی شعر بگی....اینو نمیفهمم...احتمالا وقتی داری از دیوار راست میری بالا ذهنت میتراوشه ...نه ؟؟؟

خننندههههههههه!!
خدا نکشتت با این تصوری که از من داری!!
پس بگو واسه همینه همیشه جلو شیکمم خیسه!! نگو آب ظرف شستن نیست همش تراوش ذهنمه اونجا میریزه!!!

خاله خانم چهارشنبه 23 آبان 1386 ساعت 08:11 http://matbakhchi.blogfa.com/

سلام خاله جانم
یعنی میشه من اول باشم :ی
هیچی اومدم حالتو بپرسم همین :ی
میگم منم از اینا میخوام :ی :ی
از اینا که بلاگ اسکای داره دیگه که میشه جواب هرکی رو همین جا داد مثل آدم :ی
چرا بلاگفا نداره پس ؟
راستی خوبی ؟ :ی
فعلا ...

اول و پنجم نداره که خاله جون!!!!!!!! میگم عجب عدسی خوش رنگ و رویی درست کردین!!من نمیدونم چرا رنگ عدسی هام تیره میشن!!میشن عدسی افریقایی جای تبریزی!!!
واسه بلاگ فا به خدا من مقصر نیستم.

شاذه چهارشنبه 23 آبان 1386 ساعت 08:03 http://shazze.blogsky.com

سلوم
گمونم اولم. هیچ آدم عاقلی اول صبحی کار و زندگیشو ول نمی کنه بیاد وبلاگ خونی!! مگه این که مثل ننه شاذه سیب زمینی سرخ کرده ی دخترش رو براش حاضر کرده باشه و صبحونه شوور و پسرو داده باشه و نینی هم نذاره کسر خوابشو جبران کنه اون وقت میرسه وبلاگ خونی.
خدا بده شانس ننه. منم بشم پسر مامانت؟!!

اووووووووووووه!!چی همه کار کردی تو سر صبحی!!
آره ولی اول باید ۱۱۰ کیلو بشی تا به فامیل ما بخوره هیکلت!!قبول؟!!

بّشری چهارشنبه 23 آبان 1386 ساعت 07:52 http://boshraa.blogsky.com

سلاام
وااای همه چی رو داداشت باید بگیره؟ خداییش می شه تو یه پست کامل و بدون نقص واسمون بگی که عروست چه جوریه؟ آخه می خوام یخورده یاد بگیرم :دی
جدی می گم

ترجیح میدم اونجوری نباشی.اونقدر نمیارزه که بخوای یاد بگیری قربونت.بازم به جواب قبلیت رجوع کن عزیزم.

بشری چهارشنبه 23 آبان 1386 ساعت 07:51 http://boshraa.blogsky.com

سلاااام
جدی برادرت همه چی رو داره می گیره؟
می گماا نمی شه تو یه پست کامل ، اگه هم شد تو چند تا پست ادامه دار با تمام جزئیات عروستون رو توصیف کنی ؟ اخلاق و رفتارشو می گم.. می خوام بدونم چه طوری این کار کرده :دی
جدی می گم

آره عزیزم.
راستشو بخوای میشه قضیه همون خاله زنک بازی وبلاگ عروس و مادر شوهر.(با همه احترامی که برای نویسنده هاش قائلم).خوشم نمیاد عمومی بنویسم اونو.
اگه بازم خواستی برات خصوصی میفرستم تو کامنت دونی خودت.اوکی؟

بشری چهارشنبه 23 آبان 1386 ساعت 07:27 http://boshraa.blogsky.com

به به اول :دی

مدال طلا بر گردنت مبارک باد !!(نیس خیلی هم تحفه ام من!!)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد