من و همسرم عاشقانه هم را دوست داریم.

صمیم-۲۹و اندی سن!- 12ساله ازدواج کرده-همسر و پسرکش رو میپرسته- عاشق تر از اونا کسی هست؟

من و همسرم عاشقانه هم را دوست داریم.

صمیم-۲۹و اندی سن!- 12ساله ازدواج کرده-همسر و پسرکش رو میپرسته- عاشق تر از اونا کسی هست؟

زرششکککک!!!

 

دیروز از سر کار که برگشتم دیدم فقط 2 ساعت تا کلاس نقاشی فرصت دارم و باید یه چیزی بکشم فوری فوتی!!تو راه یه نقشه پلید اومد تو کله ام.یه برگ چنار خوش آب و رنگ پاییزی رو کندم و آورد گذاشتم جلوم.بعد هر چی فک کردم دیدم ترکیب این رنگها و طراحی و کار همچین برگی خودش کلی واسه من مبتدی وقت گیر هست و کارم هم باید کامل باشه.بعد خیلی شیک برگ درخت رو گذاشتم رو فابریانو و با مداد خوشگل دورش رو کشیدم و تو دلم گفتم خاک تو سرت متقلب!اینهمه معلمت زور میزنه تو طراحیت خوب بشه (البته خداییش خوب هم هست!) بعد تو زرتی چاپ میکنی از رو مدلت.اونوقت با پاستل رنگ های جادویی اون برگ خوشگل رو رو مقوا پاده کردم و آخرش خیلی خوب از آب در اومده بود.خودمم باورم نمیشد اینقدر خوب بشه!خلاصه گفتم حالا که وقت دارم بذار یه حالی به شام امشب بدم! از دو ساعت قبل عدس رو گذاشته بودم بپزه و برنج رو هم نم کرده بودم.فوری برنج رو ریختم تو قابلمه و در حال جوش بودو تو سر خودش میزد که رفتم سراغ گوشت چرخ کرده ها و گفتم یه مدل من در آوردی درست کنم!!طبق معمول!!

من کلا چشمام خیلی حساسه یعنی بهتره بگم اصلا  بینیم حساسه و بوها رو چند برابر میفهمه و به کانال چشمم میرسونه و از اونجا میرن همه اون بوها تو چشم و چالم و آبیه که میریزه از اون دو تا نخود!!و میاد روی لپام و از بغل لب ها رد میشن و میریزن رو پیازها!!(خوشم میاد حالتون رو بهم بزنم!۱تا پیازها رو رنده کردم(البته خورد کن و میکسر و 3-2-1 و .... دارم ها!ولی دوست داشتم پیاز توش داده بشه!صمیم عقده ای می شود!!) چشمم شد رنگ خون و لا مصب آب دماغم هم جاری شد .البته نه تو پیاز ها!!دیددم گوشیم زنگ میزنه پریدم دیدم بعله معلم نقاشی محترم میگن امروز یه ساعت زودتر بیا چون سرما خوردم میخوام زودتر تموم شه کلاس و برم استراحت!منم مثل بز گفتم چشم! فقط فرصت بدین برنچم رو آبکش کنم و خودمو برقی !!میرسونم!گوشت و پیاز و ادویه کاری و نمک و .. رو قلقلی کردم و گذاشتم تو یخچال و برنج رو هم گذاشتم کنار تا بعدا دمش بدم.رفتم جولی آینه تا آرایش کنم یه لحظه وحشت کردم.نوک دماغم قرمز-چشمام قرمز ریمل ها هم زیرشو سیاه کرده بود.و کلا پوستم شده بود مدل کیسه حموم !!به ضرب آرایش آدم وار شدم و پریدم برون.

از کلاس که برگشتم حس خریدم اود و تو هوای سرد کلی گوجه و خیار وکاهو و...خریدم و بدو بدو اومدم خونه و قلقلی ها رو سرخ کردم و بعد یه کم سس تند همراه با رب توش سرخ کردم و بعد هم خلال پسته و زرشک و زعفرون و بازم پودر کاری ریختم توش و خیلی خوشگل شده بود.در این فاصله برنجه هم دم کشید که روی اون هم روغن زعفرونی ریختم و تو یه دیس گرد خیلی خوشگل پلوها رو  کشیدم و روش رو با مواد فوق تزیین کردم و گوشت قلقلی ها رو هم دایره وار دورش گذاشتم و ظرف رو گذاشتم روبخاری تا غذا گرم بمونه.

خدا نصیب نکنه خواهر!اینهمه هنر به خرج بدی وتزیین !!!کنی غذاتو  بعد شوهرت بگه دیر میاد اگه گشنه ات میشه عزیز دلم تو شامت رو بخور و تو با بغض بگی مگه  من دیوانه ام که خودم تنهایی بخورم و بعد بمیرم و تو هم بر بالینم نباشی و بعد شوهرت غش کنه از خنده و بگه بذار بیام!!اونوقت به مردنت هم میرسیم عزیزم!! و تو هم بگی تو غلط میکنی علیییییییییییییییییییی!!و اونم بگه خواهیم دید!!(چه مکالمه عاشقانه ای بید!)

آقا منم نشستم واسه خودم مجله آشپزی ورق زدم و کانال ها رو اینور اونور کردم و سالادم رو خوشگل درست کردم و روشم با سس هزار جزیره فرتی فرتی مدل دادم و یهو دیدم صدای در اومد.نگو بی شرف داشته منو اذیت میکرده که دیر میاد.منم خودم را در آغوش اسلام رها کردم و کمی لوس بازی کردم و شرح تقلب نقاشیم رو دادم و یه پس گردنی نوش جان کردم و برای دو میلیونیوم بار شنیدم تو واقعا آدم نمیشی صمیم!!؟؟با اینهمه کتک هر کی بود پودر میشد تا حالا!!و منم گفتم اهن!اهن!زن و شوهر باید به هم بیان دیگه و لگدی که داشت به یه جای ناجورم میخورد خوشبختانه از فاصله  حساس و بسیار نزدیک 3 متریم!!! رد شد!!بس که هدف گیری این شوهر من دقیقه!!

حالا شامه رو خوردیم و من فقط یه کفگیر و علی هم یه بشقاب و بعد دیدم کلی غذا زیاده علی گفت بابات فک کنم عاشق ایم مدل غذاهاست منم گفتم آره طفلی خیلی هم دوست داره و مامان هم این مدلی تزیین نمیکنه و همش رو قاطی میکنه میذاره جلوش!!بعد با لحن نرم و مهربون و دروغیم گفتم علیییییییی جان!بیا اینا رو ببریم واسه باباییم !!اونم گفت دست خورده است که!منم همونجا قلقلی ها ر برداشتم و با کفگیر خوب روی برنج ها رو صاف و مرتب کردم و دوباره قلقلی ها رو گذاشتم روش و مثل اولش شد!!گفتم دیدی دست خورده نیست و مت اصلا اینو مخصوص بابایی درست کردیم؟!!با چشمای گرد گفت تو پس به کی رحم میکنی ای دغلکار!!خلاصه دیشب مامان رو کشوندم اونجا و طفلی اومد و غذاها رو برد واسه بابایی و یکربع بعدش بابایی جونم زنگ زد که ای دختر بلا!!چه خوشمزه درست کردی!از کجا فهمیدم من هوس چی کردم؟منم خودمو لوس کردم گفتم خواب نما شدم و تو خواب شما داشتین عدس پرت میکردین طرف چشم علی!!!!!!!بنده خدا از خل مدنگی من کلی خندید و علی با دهن باز به ماجرای همیشگی قالب کردن مواد مانده در منزل به بستگان درجه اول!!!نگاه کرد.خوبههفته ای هشت روزش  این کارو میکنم نمیدونم چرا این پسره عادی نمیشه براش؟بس که ندید بدیده!!

پ.ن.

1-خوندن بوستان سعدی رو تو  سرویس  صبح شروع کردم.چقدر این سعدی باحال بود من خبر نداشتم.چه قلمی!هر چیزی رو بدون اجبار بخونم به جونم میشینه مادر!

2-پروژه بعدیم مثنوی مولاناست اگه زنده بمونم از دست کتک های  این شوهره!!!!

3-برم فکر کنم برا شام چی اختراع کنم!!

نظرات 28 + ارسال نظر
پرند نیلگون سه‌شنبه 8 آبان 1386 ساعت 14:29

نه عزیزم !
من که خیلی جدی در مورد سعدی باهات صحبت کردم . اگه هم نمی گفتی سعدی و این چیزا .... رو می خونی ، من اینقدر کوته فکر نیستم که با خودم فکر کنم فقط یا حتما از اون کتابا می خونی !
من صمیم رو یه خانوم جدی و پر ابهت توی ذهنم همیشه ( از همون اول آشنایی مون ) تصور کردم . درسته که شوخه و با مزه ولی این برای من نشونه قدرت صمیم هست که زندگی شکر خدا اسیرشه و توی دستاش ، نه اون اسیر زندگی !
شاد باشی

الهی فدات بشم که بر عکس همه عالم!!!در مورد من فکر خوب خوب کردی.
خدا نکنه کوته فکر چیه خانومی؟من با لحن شوخی داشتم جوابطنزت رو میدادم.فچ کنم برخورد به یه جاهایت!!!
من الان کلی پف کردم مثل خروس ها موقع..... بابا اینگده از من تعریف نمن من جنبه ندارم ها!!ببین کی گفتم!!
فدات شم.

عسل بابا سه‌شنبه 8 آبان 1386 ساعت 12:41 http://man-o-babayi.blogfa.com

دوباره سلاااااام

وااااااااای! صمیم جون من می خوامت!! چه الان چه اون موقع که یه کم پرتر بودی!(چاق چیه! اعتماد به نفست رو حفظ کن عزیزم!) منظورم از اون زمان وبلاگ قبلی ت است!

همه ی آرشیوش رو هم خوندم!(البته چند ماه پیش)

ایرادی نداره که من لینکت کردم؟

آخی مرس یکه با همه چاقیم منو دوست داری!!داشتم عقده ای میشدم به جون خودم!!
اون آرشیو دیگه واسه من آبرو نمیذاره آخه!
یه ایراد گنده اش اینه که من غرور کاذب بهم دست میده.
نه شوخی کردم.

پرند نیلگون سه‌شنبه 8 آبان 1386 ساعت 10:07

پس خیلی جای تبریک داری گلم !
البت سعدی خان منظورش چیزی بیش از همون پادشاه و درویش نیس. این زمونه هست که مسایل کلی و اصلی بشری رو با مسایل روز و جدید منطبق می کنه . کلا و نهایتا می شه گفت که پادشاه نماینده هر کی زور و قدرت داره و درویش هم می شه نماینده چند طبقه که در مقابل اون معنا میده ، از فقیر و نحیف و مظلوم گرفته تا عارف و تارک دنیا و ... اینا . هنر سعدی اینه که زمانه خودشو خوب دیده وو بهتر از اون ، خوب در موردشون گفته . جوری که نه سیخ بسوزه نه کباب .
موفق باشی عزیز جون . بوستان هم بر تو گوارا باد !

سلام بر سعدی شناس زمان!!
ممنون.فعلا دارم قورتش میدم.
ببینم بهم میاد فقط ملا نصر الدین بخونم؟!!آره؟!!!!!!!

هیما سه‌شنبه 8 آبان 1386 ساعت 09:19 http://hima77.blogfa.com

ای متقلب ای برگ کپی کن ای نقاش ای غذا قالب کن
توی سرویس خوندن مثنوی معنوی و بوستان گلستان و مولانا رو بی خیال شو .
چشمات اذیت می شه .

ای معتاد به وبلاگ من!ای دماغ پینوکیو!ای جلاد قلب طلایی!
من انقدر چاقم که از رو صندلی تکون نممیخورم پس چشمام قیلی ویلی نمیره و میتونم کتاب بخونم.قربون دل نگرانیت بشم من.

خانم حلزون سه‌شنبه 8 آبان 1386 ساعت 09:19 http://niyaz5959.blogsky.com

اولاْ جوراب نی نی آبیه پرکلاغیه .
ثانیاْ : دیشب اون غذا رو درست کردم وبه اسم خودم ثبتش کردم . تازه عمو کوچیکه هم خونه ما بود و کف کرده بود.
چیه خوب ببین صداقت دارم و اومدم راستش رو گفتم خوب بود الکی میگفتم : صمیم خانوم همسرم از شما متشکرند.

اولا آخ جون !نی نی دختر خوبه!حالا بگو اسمش چیه؟
دوما:تو مدیونی اگه یه همه مهمونات نگی از من (پس از معرفی کامل!) یاد گرفتی غذاهای عالی و درجه یکت رو!!!!
سوما آفرین که صادقی!راستی کاظم خوبه؟

بهار سه‌شنبه 8 آبان 1386 ساعت 09:03 http://nashenase-hamdel.blogsky.com

سلام صمیم جان خوبی؟
تا حالا عدس ژلو رو با گوشت قلقلی امتحان نکردم. ایندفعه این کار و می کنم.
اگه می گفتی کتاب ملا نصرالدین و شروع کردی بیشتر باورم می شد. (نیش) شوخی کردم. امیدوارم هر روز بخونی و لذتش و ببری.
یه هر از چندگاهی به کلبه درویشی ما هم سری بزن. آخه مثلا من خاله شدم نه تبریکی نه چیزی. :-( حق دارم گله کنم یا نه؟

امتحات کن قربونت فقط مواظب باش به قول ملودی جون همین یه دونه شوهر که با بدبختی گیرت اومده!!! رو به کشتن ندی
من خودم کتاب راهمنمای ))چگونه ملا نصر الدین را در قبر بلرزانیم((زیر چاپ دارم قربونت.
داشتیم؟!!.

امیر حسین سه‌شنبه 8 آبان 1386 ساعت 00:53 http://www.chidam.persianblog.ir

سلام .. خیلی وب باحالی دارید ... امیدوارم که همیشه همیشه با آقایه شوهرتون خوشبخت باشید .. به منم سر بزنید به روزم .. یا حق

سلام.ممنونم.شما هم بیشتر ادبی نوشته بودین.
راستی مژگان کی بود؟

..خانومی.. دوشنبه 7 آبان 1386 ساعت 19:50 http://hessezibayezendegi.blogfa.com/

سلام صمیم جونم
خوشم میاد که هم گلی..هم شیطونی..هم خلاقی..هم خانوم خونه ای..هم اینکه من کلی دوست دارم
بوس..بوس...

ممنون ادامه حرف شما:
گاهی نورون های مغزم بادوم زمینی مخابره میکنن به هم..گاهی خلم.....(اینکه همون شد!!)..گاهی عاقلم....گاهی هم جواب کامنت میدم!!
من هم دوست دارم.با معرفتی خیلی.

پرند نیلگون دوشنبه 7 آبان 1386 ساعت 19:13

ای ول ای ول !
خوشم اومد . دوتا دوتاااااپست می ذاری ! آخ جون ! حالا دوتا صمیم نخونده دارم !
هنوز نخوندم . ولی چشمم افتاد به این پ ن ۱ . داری بوستان می خونی . اگه اینم استعاره ای بر یه ماجرای درون پستی ! ت نباشه ، بهت تبریک می گم . خلاصه اگه یه وخ به چیزی در بوستان و لابه لای بیانات شیوا و نمکین و ... آق سعدیمون دیدی ! ندید بگیر شما مادر ! نیای این جا آبروشو ببری و یه پست در موردش بنویسیا !
خلاصه این سعدی مون هم صمیم دوران خودش بوده که با پنبه و سعه صدر و شوخی و ... اینا سرها بریده در دوران خودش و حرفها بار مردم کرده !
شاد باشی

نه به جون خودم بوستان سعدی خوندنم شوخی نیست
من مرید این بشر شدم از بس پر مفهومه نوشته هاش.البته همش پادشاه و درویش میکنه ولی منظورش فراتر از ایناست.امروز این بیت رو خوندم و همش دارم تکرار میکنم:
ید ظلم جایی که گردد دراز
نبینی لب مردم از خنده باز
و یاد مملکتم و خودم و مردمم افتادم....

مهر+نوش دوشنبه 7 آبان 1386 ساعت 18:55 http://www.kimiagari.com

سلام. دعوتتون می کنم تا از سایت ما دیدن کنید. www.kimiagari.com موفق باشید. [لبخند]

سلام.
اومدم.فک کنم بیشتر دعوت به سمینار بود اونجا.
یه مقاله هم خواستم بخونم هی باید ادامه اش رو تو یه صفحه دیگه بازمیکردم
اگه یکم راحت تر باشه بهتره فک کنم.
ممونو از دعوتتون

یارا دوشنبه 7 آبان 1386 ساعت 18:55 http://yara86.blogfa.com

حالا صمیم جان این عذایی که درست کردی و آب از چک و چیل ما راه افتاد با این توصیفاتت اسمش چی چی بود؟؟؟؟ بعدم این جریان قالب کردن مواد غذایی به اقوام و بستگان و همسایه ها رو تو انگار از مامان من به ارث بردی!!!! باور کن تو این همه سال زندگانی تو دومین نفری هستی که عین خود مامان من غذاها رو این مدلی می بندی به ناف خلق الله و تازه همه به به و چه چه هم می کنن! هیچ کسیو عین شما دوتا ندیدم من!

والا همون عدس پلو بود فقط من یه بلایی سرش آوردم تا خشک نباشه!
ا به مامانت سلام منو برسون و بگو از تجربیات ارزنده اشون استقبال میکنیم!!

سلام خانوم گل
من لینکت کردم
خوشحال میشم شما هم منو لینک کنی
مطالبت خیلی جالبه
راستی متوجه نشدم که توی دانشگاه کار می کنی چکار می کنی؟
http://artmagazine.blogfa.com/

سلام و مرسی.
میشه یه چی بگم!!
ترو خدا منو مجبور نکن این یانگو م ببینم یا لینکش کنم لا من به این بشر آلرژی دارم!!ولی در خدمتیم بانو
من کارشناس ارشدم و مشاوره گروهها معمولا با منه.

شراره مامان بردیا دوشنبه 7 آبان 1386 ساعت 17:10

معلمه که نفهمید کپی کردی...نه؟؟؟؟
بوووووووس

داش صمیم رو دست کم گرفتی آبچی!؟!!
قربونت.

عسل بابا دوشنبه 7 آبان 1386 ساعت 15:55 http://man-o-babayi.blogfa.com

سلااااام

دوـسه روز بود نیومدم اینجا دلم حسابی تنگ شده بود!

صمیم جون شرح آشپزی ت رو که می خونم دلم ضعف می ره!! منم آشپزی رو خیلی دوست دارم! همین طور آشپز ها رو !! (بوس)

سالگرد عقدتون هم با چند روز تاخیر مبارک! ایشالا همیشه خوشبخت باشین!

الهی من تک چرخ بزنم رو مخم اگه منظورم غش دادن دل خواننده ها باشه.
ممنون که منو دوست داری .آخه هیشششششششکی منو نمیخواست وقتی چاق بودم!!
ممنونم و ایشالا شما هم شاد شاد بزندگییید!!

ملودی دوشنبه 7 آبان 1386 ساعت 15:32

میگم اون عدس بود یا سنگ که دو ساعت داشت میجوشید رو گاز .ایشالا بوستان سعدی و مثنوی مولانا نوش جونت بشه ننه گوشت بشه به تنت (خنده)

سلام ملودی جونم
فدات شم من چون در حال نقاشی بودم زیرش رو کم کم کرده بودم تا عدسام حلیم!!نشن.حالا هی بیا سنگ بندازوسط کاسه و کوزه من!!!
من هی میخوام این گوشت ها رو اب کنم تو هی بیا به من بچسبونشون
راستی اون یکی کامنت اخلاقی ات!!هم اندش بود.پش شما هم از این حرفا دارین!!آدم فک میکنه جز لطفا و خواهش میکنم و من فدای شما بشمو...حرف دیگه ای تو اون خونه رد و بدل نمیشه.
ننه خیلی باحالی.کای حال کردم .
راستی بهت گفته بودم رابطه های گرم خونادگی توی خونه و خونواده شما رو همیشه تحسین میکنم و براتون تداومش رو آرزو میکنم؟خیلی قدرش رو بدون و ایشالا همیشه دور هم شاد باشین.

ملودی دوشنبه 7 آبان 1386 ساعت 15:28

صمیم اونجا خونهی شماست یا خونه ی منو علی؟قسمت کتک خوردنشو میگم اخه منم از شوشو کتک خوردم بعد اومدم تو وبلاگ هم نوشتم که همه ببینن چه زن مظلومی هستم.ولی خوب قسمت غذا درست کردنش خونه ی ما نیست خونه ی خودتونه.ببین من کم کم دارم شک میکنم که غذاهایی که از خونه ی مامانم و زن عمو جون میرسه نکنه مدل صمیم نشان باشه.تو دیگه ذهنیت منو خراب کردی (خنده)

خونه پت و مته اونجا هم؟چه جالب
بعدشم فدات شم عاقلان دانند که منظور من و تو از کتک حوردن چیه.یه ناز و نوازش و شوخی که مظلومیت ما رو پر رنگ تر نمیکنه در اذهان عمومی(تکبیر!!)
خدا حفظ کنه اونا رو که همش تو خیک تو و نی نی میریزن غذاهایی که پولشو با زحمت و عرق جبین و نه مثل تو با بوس دادن(به پدر شوهر و بابا) بدست آوردن.
قدر بدون دختر!

گیلاسی دوشنبه 7 آبان 1386 ساعت 14:59

روش عدس پلو درست کردنمون چقدر فرق میکنه !!! ما گوشت رو قلقلی نمیکنیم !!! این همه فرق داشت دیدی !!!!!
راستی تو پست پایین نوشتی از وبلاگ عروس خواستم بگم دمت گرم دختر. .. من انقدر بدم میاد از این وبلاگ .... این خاله زنک بازی تو اینترنت دیگه نوبره !!!
الان یکیشون اینو بخونه منو میکشه ..خداحافظ صمیم .... خدانگهدار ...مراقب خودت و علی و چنگیز پسرتون باش
از طرف خاله گیلاس

ها؟من دارم درست میبینم یا چشمام آب گلابی در آورده؟!!گیلاس دخترم خودتی؟ اوهو اوهو اوهو(اینا گریه بود!!۱)
من گفتم مدل من در آوردی من!!توقع نداشتی که من از تو تقلب کنم.ضمنا میگم با ابنهمه تفاوت دیگه جای گفتمان برا من و تو نمیمونه بهتره از هم توافقی !!جدا شیم.
چنگیز (ریسه !!) گفت به خاله مماخ بگو دیگه تو مهمونی ها داد نمیزنم مامان!! شاش دارم میگم پی پی کوچولو دارم!!
رفتی ولی خاطراتت با این بچه منو دیوونه میکنه!!

فریبا دوشنبه 7 آبان 1386 ساعت 14:32 http://faribaneh2007.blogfa.com/

سلام صمیم جان
منم دارم از این همه زرنگیها و ابتکارات جالبت درس می گیرم عزیزم ... به نظرم این روش زندگی خیلی جالبه ... موفق باشی عزیز ... فدات

سلام.
فقط اول یه شوهر خل پیدا کن که این مدل زندگی رو نکوبه تو سرت بعد بیا پیش خودم تا کلی نکات نگفته بهت یاد بدم که تو دکون هیچ بقالی پیدا نمیشه!

همسر آینده دوشنبه 7 آبان 1386 ساعت 14:29 http://ma2nafar.blogsky.com

تو گلی صمیم... باور کن! امیدوارم همیشه دلت شاد و خوشبخت باشی..

ممونم عزیزم
منظورت احتمالا کاکتوس که نبود یه وقت!؟!!!!!

رها(ستایش) دوشنبه 7 آبان 1386 ساعت 13:44


بمیرم برات مادر که این همه این شورهت میزندت


د ی ی ی یی

البته من کافیه فقط با انگشتم به بعضی مناطق اشاره کنم تا طرف پودر بشه !
من هی زیر سیبیلی رد میکنم مادر!!

ژ یگولو دوشنبه 7 آبان 1386 ساعت 13:17

سلام خانوم مخترع...

مثنوی مولانا رو حتما بخونش...به نظر من اگه مث بوستان سعدیش بی اجبار بخونیش واقعا به جونت که چه عرض کنم..به همه جات میشینه..(بیتربیتم خودتی):دی...
دیگه اینکه اره..منم در تعجبم واقعا..که چرا اون پسره به کارای بیشرفانه تو عادت نمیکنه و عادی نمیشه واسش...
چون احتمالا هر دفعه نوع قالب کردنت عوض میشه وتنوع ایجاد میکنی..:دی

در ضمن بی سواد اون غناد هم خودم میدونم قناد هست غناد نیست...

در ضمن دیگه..تو جدی گفته بودی اون حرفو ایا؟/ بیشتر بوی جدی میداد..که گفته بودی درست باهات حرف بزنم خوش نمیاد و از اینا..
البته من کلا درست باهات حرف میزنما..حالا تو هرچی دوست داری بگو...

فیلا...

سلام
خیلی لوسی که اینا رو جدی میگیری تو.البته از تو که مخت همیشه تاب داشته خیلی هم بعید نیست.
احساس میکنم مشکلی داری و از چیزی ناراحتی ژیگولو.درسته؟خدا کنه جدی نباشه و زودتر رفع شه.اظطراب و غصه دار شدنت خیلی تابلوست.
نه تو بیسوادی و هنوز دیپلم نداری و تازه سیکل رو هم مردود شدی!!خودم میدونم.
بیشتر احترام بذار به بزرگترت.بد نمیبینی بچه!!

زهرا دوشنبه 7 آبان 1386 ساعت 12:25

میگم تو کلاسات که یشرفت کردی هیچچچچچچچچچچچچچچچچ!تو این مدل غذا قالب کردنم بسیار پیشرفته شدی عزیزم!

آره البته اون کلاسه باعث شد من هنر مندیم و ساخت و سازم پیشرفت بشه که از همینجا از معلم گلم که منو هی کود میده ممنونم!!!!!!!

کاوه - روزمرگی دوشنبه 7 آبان 1386 ساعت 12:04

سلام دوست عزیز

دیگه ادرس بلاگم و نزاشتم . اخه هر کی بخواد لینکمون همون اوله دیگه راحت میتونه ببینه . پس خرسسسسسسسند شدیم .

مطلب بعدی اینکه بیش فعال شدی دخمل جون ؟؟ هوار تا پست گذاشتی . نمی گی مردم وخت نمی کنن بخونن.؟؟

در مورد اشپزیت و اله بله جیمبله باید بگم که به قول همون سعدی علیه رحمه :
زندگی مجردی درست تشبیهی ازین شعره که میگه
خور و خواب و خشم و شهوت
شغب است و جهل و ظلمت
حیوان ( ما مجرد ها ) خبر ندارند ز جهان ادمیت .
حالا شما ما حیوان ها رو که ز جهان ادمیت خبر نداریم و کلن معده مون به غذا با میکروب عادت نموده میترسانی ؟

۳۰۰ گل سرخ و یک گل نصرانی
ما را ز سر بریده می ترسانی ؟؟
ما گر ز سر بریده می ترسیدیم
در مجلس عاشقان نمی رقصیدیم .

ایام بکام

سلام کاوه خان
تا حالا با کامنت هیچکس اینطوری قهقهه نزده بودم.خدا حفظت کنه و این رگه های قوی طنزت رو پر رنگ تر!!!
اون بخش حیوان=مجردها (البته دور از جون همه مجرد های گل) منو کشتوند از خنده.
خدا یه بلایی نازل کنه به خونت !!تا همون میکروب ها رو هم به چشمت بکشی و اونوقت حال این شوهره رو درک کنی و اینقدر به من غرور کاذب القا نکنی!!
همه چیت ظریف و نکته ای و سنجیده است.
کپی علی هستی.
من هنوز منتظر نوشتنتون هستم ها!

[ بدون نام ] دوشنبه 7 آبان 1386 ساعت 11:13

قربونت برم خل مدنگ من!!!!بوس بوس.
من می دونم چرا غذاهه اینقد خوشمزه شده.اون ترکیب مایعاتی که تو پیازا ریخته غذا رو خوشمزه کرده بود.....خوب دیگه فوت آشپزی رم که یادت دادم،حالا می تونی با خیال راحت بری اون کیکه رو درست کنی عزیزم.مهسا.گاز.

سلام ننه مهسا.نوه ها خوبن ایشالا؟
برو جمع کن بساطتو دختر!!!!!!!!!!!من تخم مرغ رو جای پودینگ شکلاتی!!!به خورد مردم دادم نفهمیدن بعد تو اینجا منو ارشاد میکنی؟!!
مهسا میام یه گاز میزنم به دستت که فقط ناخنت بمونه از اون هیکلت ها!!!!!!

ساقی دوشنبه 7 آبان 1386 ساعت 10:18 http://kolbekochik.blobfa.com

سلام صمیم جون .من از طرز نوشتنت خیلی خوشم می آد خیلی بی ریا می نویسی . از اون کلاسایی که بعضی ها دارن نداری . من که از اینطور آدما خوشم می آد. مخصوصا که همشهریمم هستی . من وبلاگتو از اول خوندم و چون من همشو یک جا خوندم فکر می کنم یه نکته ای بود که متوجه شدم نمی دونم ها شایدم من اشتباه می کنم اما در مورد اسم خواهرشوهرته که سه بار عوض شده یک بار شهلا یک بار شمیم و این آخری هم عطی ؟ ؟ ؟ اول شک کردم شاید ۲ یا ۳ تا خواهرشوهر داری اما خودت گفتی که یکی یه دونه اس ؟؟؟‌ در مورد جاری منم تقریبا همین طوریم من خیلی خودمو با خانواده همسرم صمیمی می گیرم و فرقی نمی ذارم بین اونا با خانواده خودم اما اون اینطوری نیست و خیلی با من فرق داره

سلام ساقی جون
ممنونم از وقت و دقت نظری که داری و گذاشتی برا خوندن اینجا.
نه عزیزم تو درست فک میکنی.میدونی اسم واقعی عطی ((شهلا))است ولی من چون خودم سرچ کردن رو تازه یادش دادم و ضمنا دوستاش هم تو نت یه چرخی میزنن دوست نداشتم اگه اتفاقی هم اینجا رو پیدا کرد زرتی اسم خودشو ببینه و لو برم.بقیه اسما واقعین فقط دلم میخواد اینجا مال من باشه و راحت از خول بازیهام بنویسم.
ضمنا مادر جان از قدیم گفتن که دروغگو حواس نداره.من شمیم رو که نوشتم بر وزن اسم خودم ساختمش ولی یادم رفته بود.
تو همون عطی بخونش دم گوشت بگم:بفهمه بهش میگم عطی منو مولکول مولکول!!میکنه!!!

خانم حلزون دوشنبه 7 آبان 1386 ساعت 10:11 http://niyaz5959.blogsky.com

خوبه امشب راحت شدم فهیمیدم شام چی درست کنم .
راستی فهمیدی ترنم مامان شد.

تبریک.
چیییییییییییی؟!!نینیش دنیا اوم.آخی الهی از همین وبلاگ فدای نی نی اون مامان صبور و مهربون بشم.دیروز رفتم دیدم آپ نکرده.حالا نی نی جورابش چه رنگیه؟

شاذه دوشنبه 7 آبان 1386 ساعت 09:30

ای خدا بگم چکارت نکنه مادرررررررررررررر
تو خونه ی ما معمولاً برعکسه و غذاهای مهمونی مامان جان به ما میرسه. از ما چیزی نمی ماسه :))

خدا مامان تو رو و من رو حفظ کنه که اینقدر دست و دلبازیم .
از شیطونی حرف زدنای کوشولوت کمتر میگی چرا؟!منتظرم .

شاذه دوشنبه 7 آبان 1386 ساعت 09:00

من میخ اولی رو بکوبم برم بخونم!
اووووووووووووووووووووووووووووول!

آی دماغم!!
میخت کوبیده شد رو مماخ خوشگل غیر عملیم!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد