من و همسرم عاشقانه هم را دوست داریم.

صمیم-۲۹و اندی سن!- 12ساله ازدواج کرده-همسر و پسرکش رو میپرسته- عاشق تر از اونا کسی هست؟

من و همسرم عاشقانه هم را دوست داریم.

صمیم-۲۹و اندی سن!- 12ساله ازدواج کرده-همسر و پسرکش رو میپرسته- عاشق تر از اونا کسی هست؟

باربی می شویم!!!

این چند روز تعطیلی خیلی خوب بود.کلی استراحت کردیم. مامان روز چهارشنبه اومد خونمون و عصر رفتیم کوهسنگی.طفلیی مامان 40 سال بود از کوهسنگی بالا نرفته بود.بعد ما گفتیم اون بالا شهدای گمنام  هستن وبیا بریم .تازه پله هم داره.خانم می فرمایند برو بابا!! ما در نوجوانی خود با دست و پنگول از این کوهه میرفتیم بالا.حالا پله به رخ ما میکشین؟!! من که رسما پودر شدم با این جواب.خلاصه رفتیم و رسیدیم بالاوالبته مامان خانومی ما هر 10 تا پله  میشست و استراحت می کرد. یک نفر از ما دو نفر به عقلش نرسید که این بنده خدا قندش ممکنه بیفته پایین با این آرتیست بازی. خلاصه رفتیم بالا و یه بادی به کله مون خورد!!شام هم دلتون نخواد دیزی زدیم و چه دیزی اییییی!! گوشت خر بود انگار. مامان خانوم گفتن بریم اونجا. تازه بعدش میگه من اینجا رو 4 سال پیش!! که اومدم اینجوری نبود که غذاش!!!!!!! دهن ما سرویس میشه بعضی وقتا به خدا!!تازه مهماندارش هم یه زنه معتاده بود که همش چراغ میداد به این آقایون. کباب هم سفارش دادیم که وقتی آورد فکر کردیم بادمجون کبابیه!! از بس سیاه و کوچیک و بی برکت بود!!خلاصه هنوز که نمردیم.

پنجشنبه هم من و علی تا ظهر خونه بویم که ایشون رفتن استخر و منم نشستم کارای طراحی ذغالم رو انجام بدم که معلمه منو نکشه.چون واسه خودم دو جلسه تعطیل کردم و نرفتم.زندگی نموند واسم.خودم و دستام و دماغم و پاهام و ترقوه ام!!! همه با هم سیاه شد.نشستم دیزی سنگی رو گذاشتم جلوم تا طرحش رو بکشم.انقدر حواسم به دیزی کوهسنگی پرت شد که ما حصل کارم شد یکی از این چاله های سیاه فضایی تو کهکشان راه شیری!!!!علی اومد و گفت بندازش دور که معلمت رسما سرتو میکنه میندازه جلو سگ!!خداییش فقط شده بود ذغال خالی!سیاه سیاه.....

راستی  علی همیشه اینجوری نیست ها!انگده مهربونه.صبح جمعه  اومد منو بیدار کرد و گفت چشماتو ببند.منم بستم و تا دو ساعت  خوابیدم!!!!!!!! میگه حالا باز کن! دیدم رفته یه آلبوم خریده  همه طرح های  نقاشی های منو چسبونده توش میگه  بعدا که حرفه ای شدی  یادت میاد و ذوق میکنی که چی بودی و چی شدی!!!!!!این کاراش رو خیلی دوست دارم.چیزای ریز ولی با اهمیت.

خلاصه عصر پنجشنبه نخوابیدم و بدو بدو چند تا کار آماده کردم و خداییش  خوب هم شد.بعد رفتم کلاس و میبینم درش بسته است.کلی حالم گرفته شد.به موبایل معلمم زنگ زدم میگه اوا خدا مرگم!! به شما نگفتم که امروز رو تعطیل کردیم؟!!!!! ای وای  و مرض!!! هم عصرم خراب شد هم خوابم.اومدم خونه قرار بود با دوستامون بریم بیرون. اول رفتیم و خونه ای که پیش خرید کردیم رو من ببینم!! آقاهه که خودش اونجا رو بهمون معرفی کرده بود جلوی یه زمین بزرگ ماشین رو نگه داشت و گفت خب!مبارکه صمیم خانوم!!چشمام گرد شد و گفتم پس کو؟! گفت اهناش رو قراره بریزن و مجتمع تا دو سال دیگه آماده تحویل میشه.  ولی خیابون بندی های اون منطقه خیلی قشنگ بود.سبز و خوشگل. منطقه الهیه رو به رشده و ما فعلا اونجا تونستیم بخریم.دعا کنین زودتر ارتقا پیدا کنیم.تا اون موقع سر جامون و تو خونه مردم محکم میشینیم!! بازم خدا رو شکر.

راستی یادتونه گفته بودم مامان جون با جاری محترم رفتن شمال؟ شب عید مامان جون از کنار دریا زنگ زد به من. ولی نمیدونم چرا هر چی میگفتم الو صداهای عجیب به گوشم میرسید!!!بعد دوستشون گوشی ر وگرفته میگه خیلی به تو حسودیم میشه!آخه مادر شوهرت تا صدای تو روشنید زد زیر گریه  و گفت کاش صمیم الان اینجا بود.چقدر جاش خالیه!!انگار نه انگار  با دو نفر آدم!!!رفته مسافرت تا دلش نگیره!!یعنی دلش برای من تنگ شده بود.آخه من هر روز زنگ میزنم بهشون و حالشون رو می پرسم.خیلی براشون عجیب بود که مامان جون انقدر منو دوست داره.به مامان جون که بعدا زنگ زدم و حالش بهتر شده بود گفتم ترو خدا جلوی جاری کوچیکه این کارا رو نکنین.ممکنه خوشش نیاد. هر چند تو فاز این چیزا نیست.میگه خودش هم میدونه.من هر دو تاتون رو دوست دارم ولی تو انقدر شیطون و بلایی که دلم برا کارات تنگ میشه همیشه. اونم انقدر ساکت و کم حرفه که بود و نبودش فرقی نمیکنه !!!قیافه علی دیدنی بود.می گفت از دست تو که اینقدر خودتو لوس میکنی من چکار کنم آخه؟!! مامان من رو هم اغوا کردی رفت!!این مامان جون من فوق العاده مهربونه. از دخترش خودش هم بیشتر به من میرسه.همیشه میگه تو رو اول به خاطر خودت دوست دارم و دوم به خاطر علی که میبینم کنار تو خوشبخت و راضیه.آرامش  زندگی شما منو خوشحال میکنه. چکار کنیم دیگه.خوشگلی و خوش سر و زبونی و هزار درد سر ه دیگه مادر!!!  و حالا روی دیگه سکه :

پنجشنبه صبح رفتم رو ترازو و از ترس و تعجب خشک شدم.خدای من!!! به قدری آروم آروم وزنم زیاد شده بود که خودم هم نفهمیده بودم.فوری دست به کار شدم و از همون روز رژیم ملایم خودم رو شروع کردم.این رژیمه لامصب خوب جواب میده. قبلا امتحانش کردم.در همین راستا هم قراره یه وبلاگ رژیمی واسه خودم درست کنم و دستاوردهای  کاهش وزنم رو توش بنویسم.خیلی بهم انرژی میده. دیروز تو مهمونی مامان اینا جلوی خودم رو گرفتم و فقط یه کفگیر پلو خوردم و مرغ رو هم خالی  خالی خوردم.خیلی سخت بود.خیلی!! ولی بعدش انقدر خوشحال بودم که شکم چرونی نکردم!!!

اگه بگم من حداقل 20 کیلو زیاد دارم باور میکنین؟!!! بدبختی اینه که قدم بلنده و گرد نمیشم.فقط مستطیل میشم میرم بالا!!!

صبحانه امروزم رو اینجا میذارم تا ببینین چه رژیم مشتی دارم: صبح ناشتا یه لیوان آب ولرم با چند قطره آب لیمو....بعدش یه لیوان شیر و یه قاشق عسل توش+ نون (دو کف دست) +چای شیرین و پنیر و میوه صبحگاهی و خرما. خداییش من روزای عادی اینقدر نمیخورم!!!دلیل این برنامه  هم اهمیتی است  که در این رژیم به صبحانه داده میشه!! این دفعه میخوام بزن تو گوش  تپلی زیادی!!! از کلمه چاق اجتناب می شود!!

راستی دیشب ماکارونی که براش میمیرم درست کردم ولی فقط اندازه یه بشقاب و گذاشتم واسه علی.خودم هم کوکو سبزی و سالاد زیتون و گوجه  درست کردم و خوردم.ولی لا مصب بدجوری آب دهنم راه افتاده بود.خیلی لذت بردم که بشکن بشکن راه ننداختم واسه رژیمم. انگده حال داره وقتی میبینی اراده ات خودی نشون میده جلوی غذاهای رنگ وارنگ! میتونین تشویقم کنین تا ادامه بدم.دفعه قبل تنبلی کردم و موقعی که بدنم استراحت می کرد و وزن کم نمی کرد ول کردم و مایوس شدم!

پ.ن. مهم:

به زودی در این مکان یه خانوم زیبا و و خوشگل و مهربون و با نمک و شیرین زبون و نازو خوش اندام شروع به نوشتن  خواهد کرد. اسمش هم صمیم باربی خواهد بود!! 

 

 

 

نظرات 24 + ارسال نظر
ناشناس شنبه 6 شهریور 1389 ساعت 08:59

به به صمیم خانم خوب هستید شما؟میخوای زندگی قشنگتو به هم بریزم؟میخوای کاری کنم که دیگه شوهرت دوست نداشته باشه؟بدبخت نمیدونه چه ولی رو گرفته-وا.. عظ... و... بازم بگم؟میخوای همه فامیلیشو بنویسم؟

واعظ؟
فک کنم بهتره اول مطمئن باشید طرفتون کی هست بعد روشنگری!!! بفرمایید .

پرند نیلگون دوشنبه 12 شهریور 1386 ساعت 09:41

کوچولوی من یعنی عزیز دل ، جیگر ، نازنین ، دوس داشتنییی ، تازه ۱۲۰ که چیزی نیس ناناش !
وقتی حرفه ای شدی یکی دوتا از کاراتو اسکن کن بذار اینجا ما هم حظ کنیم .
راستی .... این خانوم که جاریتون هستن ، می شن همسر همون برادر شوهرتون که نوشته بودی خیلی شبیه همسرتون هستن و اشتباه گرفته بودیشون ؟
خداییش هنوز یادمه گفته بودی : « چطوری بی شرف ؟!» ای خدا ! دارم می میرم از خنده !
بوس بوس

سلام.
برادر بزرگه که داره حال مجردی رو می ره.این یکی از علی کوچیکتره.
یادته هنوز چه گندی زدم؟ بابا حافظه!!
بوس.

ژ یگولو دوشنبه 12 شهریور 1386 ساعت 02:57

سلامممممممممممممممممممم صمیم خانومی..
اولا که خیلی دس درد نکنه واقعا..درست تو همون کامنت دونیی که من گفتم با تاید بدون تایید هرجور میخواد باشه باشه..فقط جواب بده الان میبینم جواب همه رو دادی الا یه دونه کامنت بیچاره منو..گریهههههههههههههههههه...خیلی نامردی..:دی

دیگه اینکه خانوم باربی..خوشگل...خوش سرو زبون..لوس..:دی...عشق مادر شوهر...مبارکا باشه وبلاگ رژیمی جدید..ای.وللللل..ولی کاش تو وبلاگت بعد از رژیم خودت یه رژیم تپلی گونه هم میزاشتی واسه من که میخوام از ۶۰ کیلو بشم ۷۰ کیلو...اخه این یه دستوره هیچ کاریشم نمیشه کرد..اگه میشه اون رژیم تپلی شدنم هم بزار..ممنون..مرسییییییییییییی..

دیگه اینکه هیچی دیگه همین..میخوام بز مث اون کامنت قبلی ج.اب همه رو بدی الا من..باشه؟؟ افرین خانوم گل...گریهههههههههههه..:دی

بینم اگه اینجا تاییدیه یه کار واجب دارم باید بهت بگم..امتحان میکنیممممم...

آخ که من از دست شما لاغر ها برم بمیرم که بهتره!! بابا یکی با وزن ۱۲۰ کیلو پیدا شه با من همدردی کنه.همه استخونی ه ااومدن میگن رژیم چاقی نداری صمیم؟ میکشم همتون رو بلاخره!!

رعنا یکشنبه 11 شهریور 1386 ساعت 13:24

خوش به حالت من آرزومه اراده یدا کنم
اما فکر لاغر شدن رو که می کنم حریص میشم و بدتر زیاد می خورم
دکتر کرمانی و دکتر خضری پیر شدن اما منت آدم نشدم

اتفاقا من یه جورایی از کرمانی هم استفاده میکنم الان. اون بیچاره پیر نشد میلیاردر شد از دست من!!

قزن قلفی یکشنبه 11 شهریور 1386 ساعت 12:10 http://afandook.blogsky.com

اونوقت الان از دست من خیلی عصابی هستی ؟ که اون چیز میزا رو تو اس ام اس می خوردم ! بخدا من یک دهم اون چیزا رو تو خوابم هم نمی خورم چه برسه تو اس ام اس !
بیا دوست باشیم !

بچه خوفی باشی آدرس وبلاگ رژیمیم رو میدم بهت.
قبول.

خانومی(کلبه تنهایی) یکشنبه 11 شهریور 1386 ساعت 08:06 http://khanoomiiiii.blogfa.com

خیلی خوشحالم کردی صمیم جون که بهم سر زدی و ممنون که منو دوست خودت دونستی

پرند نیلگون یکشنبه 11 شهریور 1386 ساعت 05:32

آفرین به این اراده ! واقعا دارم تحسینت می کنم . آخه از ته ته انتهای دل نازکم می فهمم که وایسادن در مقابل شیاطین کوچک و بزرگ که آدمو هل میدن توی غذاهای خوشمزه دست پخت خودمون ! چه کار سختیه خداییش . بازم ادامه بده . منتظرم تغییراتت رو به اطلاعمون برسونی باربی جان . خوشکل که هستی ، خوشکل تر بشی !
خدا مامان خودت و مامان جون نازنین رو حفظ کنه برات . طفلک ! چقدر دلتنگ شده بود ها .
شانس آوردم از نزدیک ندیدمت . وگرنه لابد باید هر وقت ازت دور می شدم ، دپرس می شدم و کارم به تیمارستان می کشید !
نقاش کوچولو ! دوستت دارم .

ممنونم
چشم.ادامه میدم.اون تیمارستانه رو قشنگ اومدی.
چقدر جمله آخریت به دلم نشست.خیلی خوشم اومد.ولی با کوچولوش خیلی موافق نیستم مگه اینکه ۱۲۰ کیلو!!!!!!!!!! کوشولو باشه!

بیژن همشهری گیلاسی یکشنبه 11 شهریور 1386 ساعت 02:09 http://www.ritajoon.blogfa.com

سلام به خانم زیبا و و خوشگل و مهربون و با نمک و شیرین زبون و نازو خوش اندام

خدا بگم چیکارت کنه ////// تو که رفتی میگفتی کی بر میگردی من از گیلاسی ژرسیدم خبری ازت نداشت

حالا من بعد از چند روز غیبت اومدم میبینم اینجا از قبلا هم بهتر شده وکلی مطلب ارسال کردی که من عقبم بزار برم بخونم تا باز باهم گپ بزنیم
خوش باشی

سلام به همشهری محترم گیلاسی جان
ببینم تو نشابوری ای مگه؟ گیلاس! به خدا من نبودم!!!!!!!!!!!!!!
برو زودم برگرد!

ناجی یکشنبه 11 شهریور 1386 ساعت 01:50

ssamimi joon kheili khoshahal am ke bazam minevisi,kheili booooos

ممنون.لطف داری.

بچه ی بد شنبه 10 شهریور 1386 ساعت 23:22

تو میتونی...........تو می تونی..............تو می توانی .....می تونی ...میتونی....یو کن....you can.....
دیدی به چند شیوه ی مبتکرانه تشویقت کردم؟

این ها رو واسه پتک کوبوندن تو کله من گفتی یا مدل روحیه دادن تو اصولا اینجوریاس؟!!!!!!!!!!!!
خیلی بامزه ای.

دهیچ کس شنبه 10 شهریور 1386 ساعت 23:12 http://www.nors.blogfa.com

اراده رو عشقه! تبریک می گم!

قربون آبجی!مرسی.

سامیا شنبه 10 شهریور 1386 ساعت 18:28 http://samiya.blogfa.com

صمیم جان در مورد وبلاگ رژیم فکرت عالیه... نمی دونم خبر داری یا نه؟!
چند ماهیه بچه های وبلاگشهر یه گروه رژیم زدن.... رئیس قبیلمون هم انار (وبلاگ افکار)
اگه دوست داشته باشی... ما هم خوشحال میشیم به جمع ما بپیوندی! مطمئنام کلی انرژی میدی به گروه!!!

اینم آدرس ویلاگ سر گروه:
http://anarweightloss1.blogfa.com

سلام.برم ببینم اونجا چه خبره!
قربونت!

شمسی خانوم شنبه 10 شهریور 1386 ساعت 16:14

والا منم جای مادرشوهر تو بودم خودمو می کشتم از بس که تو شیرین عسلی! خدا نکشه تو رو خود شیرین! رژیمت رو هم پی گیر باش که واقعن یه خانوم باربی بیاد این جا بنویسه و ما به فک و فامیل پزشو بدیم!

به فک و فامیل!!!!!!!!! یکی بیاد منو جمع کنه!!
اراده من بدک نیست .فقط تقویت میخواد و روحیه!!
صمیم لوس و تقویتی!!

ملودی شنبه 10 شهریور 1386 ساعت 16:02 http://melody-writes.blogfa.com/

سلااام صمیم خانوم زیبا و و خوشگل و مهربون و با نمک و شیرین زبون و نازو خوش اندام دییییی .قربونت تو که همه چی میزنی به معدی جیگرت چطوری لاغر میشی اونوقت؟؟؟؟نه بابا جواب نده من خودم میدونم این رژیمای حساب شده و خوردن با حساب کتاب و طبق کالری و سر وقت چه فایده ای داره. بابا ورزشکار .خوشحالم که خوش گذشته .معلومه که برات گریه میکرده من که تو رو نه دیدم نه میشناسم کلی ازت خوشم اومده دلم برات تنگ میشه چه برسه به مادر شوهر جانت ننه.بوووووسسسس

فدات شم همین کارا رو کردم که الان دایره شدم!!!!!!!!!ممنونم از محبتت .خدا از این جور مادر شوهرا نصیب همه بکنه ایشالا!!!!

بهار شنبه 10 شهریور 1386 ساعت 15:41 http://nashenase-hamdel.blogsky.com

منم مثل توام. به کسی نگوا. آخه ما قامبالوها چیکار کنیم؟

اگه دهن گشادمون رو ببندیم و نخوریم باور کن لاغر میشیم!!!!!!

امین شنبه 10 شهریور 1386 ساعت 14:39 http://ketabe-zendegim.blogsky.com


با سلام خدمت صمیم باربی
این پشتکار جنابعالی در مورد رژیم و پایداری شما از چند سال قبل تا کنون قابل تحسینه (نیش)
ببین من برام یه چندتا سوال پیش اومده بود (بخاطر دیدن خانمهایی که رژیم میگیرن ) مثلن مامان بنده رژیم میگیره بعد فله ( اغوز ، میک و .... ) رو در ابعاد زیاد میخوره ، بهش میگیم این چه مدل رزیمیه که اینهمه چربی میخوری.
یا دختر داییم بجای اب همش شیر میخوره خانم (نیش)
یوقت فک نکنی رژیم تو هم مثل افراد یاد شده اس نهههههههههههههههههههههههه (نیش)

ای بترکی تو با این روحیه دادنت!!

زهرا شنبه 10 شهریور 1386 ساعت 14:09 http://777ROZESORKH.BLOGFA.COM

سلام صمیم جون باربی من ....خوبیییییییییییییی ....
این قالبرو به خاطر رنگ گوگولیش انتخاب کردم هر کاریم کردم بیشتر از این کش نیومد ..............

من الان این آدرس تو رو بذارم جای قبلی؟

x شنبه 10 شهریور 1386 ساعت 14:02 http://stillness.blogfa.com

ای کاش منم از این اراده ها داشتم ! یعنی من یه وقتایی خداییش کم می خورم ولی یه وقتایی هم از شدت بیکاری هرچی دم دستم بیاد می خورم!!! البته من شکم مبارکم رشد رو به جلو داره! واسه کوچیک کردن شکم هیچ رژیم اختصاصی ای میشناسی؟

والا تو رژیم ها دوسوم وزن بدن از شکم کم میشه.یهنی ۷۵ درصد اضافه وزن تو شکم رو به جلوت نهفته است.بذار یه گشتی بزنم چیزی پیدا کردم برات میذارم.قربونت.

نرجس شنبه 10 شهریور 1386 ساعت 13:34 http://narjess.persianblog.ir

صمیم باربی یه امضا به ما می دی!؟

نوچ!

شیلا شنبه 10 شهریور 1386 ساعت 13:24 http://godscourtyard.blogfa.com

سلام
صمیم جان میشه این رژیمت رو به ما هم یاد بدی شاید ما هم باربی بشویم؟

به وبلاگ رژیمی خودم دعوتت میکنم.بذار راه بیفته!

خانم حلزون شنبه 10 شهریور 1386 ساعت 13:23 http://www.niyaz5959.blogsky.com

سلام
زودتر وبلاگ رژیمی تو بزن . انگیزه بیشتری برای لاغری پیدا می کنی .

همین روزا.ولی نمیخوام وزنم رو کسی بدونه .میگی بنویسمش؟

optimist شنبه 10 شهریور 1386 ساعت 13:16

سلام صمیم جون باربی آینده !
خوبی ؟؟؟؟

این چند روز نبودم و از ناراحتی نبودنت و این که دیگه نباشی به مرز دق کردن رسیده بودم اما وقتی صفحه ات را باز کردم و دیدم که بهترین صمیم دنیا این جا است تا کور بشه هر کی نمی تونه ببینه و بتونه مشت محکمی باشه بر دهان استکبار جهانی !!!!!!!!!!!! خیلییییییییییییییی خوش حال شدم :))))

و باز هم اعلام می کنم که ما صمیم زیبا و و خوشگل و مهربون و با نمک و شیرین زبون و نازو خوش اندام و خوش سر و زبون که همه را اغوا کرده و دل از همه برده را خیلی خیلی دوست می داریم !

سلامت و شاد .

سلام.
ممنون.مگه این حرفا رو تو بزنی ! ما ممنون هستیم از بابت خوشگلی خودمان و مهربانی شما!!!!!!!!!!

قزن قلفی شنبه 10 شهریور 1386 ساعت 12:32 http://afandook.blogsky.com

صمیم رژیم بده ولش کن بابا ؛ کباب ؛ کباب و ماکارنی رو بچٍسب ...................... قزن سیتن إ دارای دو شاخ و نیزه و دم و ........... الی اخر + خنده ۳۲ دندونی !

تکست رو خوندم.خیلی بلایی.من میکشم تو رو.ایشالا هویجوری بترکی!!!!!!!! اون دهنی که من دیدم ۵۷ تا دندون داشت توش!

خانومی(کلبه تنهایی) شنبه 10 شهریور 1386 ساعت 12:17 http://khanoomiiiii.blogfa.com

قدر مادر شوهرتو بدون مال من مهربونه اما میگه دیگی که واسه دختر من نجوشه میخوام سر سگ توش بجوشه یه سر به من بزن

سلام خانومی( اسم مستعارته دیگه!)
همه وبتو خوندم.عجب خار شوهری !! داری.من هنوز تو کف رنگ چشم این خونواده موندم.چه رنگیه مگه؟!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد