من و همسرم عاشقانه هم را دوست داریم.

صمیم-۲۹و اندی سن!- 12ساله ازدواج کرده-همسر و پسرکش رو میپرسته- عاشق تر از اونا کسی هست؟

من و همسرم عاشقانه هم را دوست داریم.

صمیم-۲۹و اندی سن!- 12ساله ازدواج کرده-همسر و پسرکش رو میپرسته- عاشق تر از اونا کسی هست؟

به سلامتی خودم....

 سلام. کامنت ها  محفوظ است تا سر فرصت تایید شوند ... 

من خوبم .خیلی .  فقط  ایام امتحانات و ترافیک کاری هست و من مشغولیت دارم خیلی .  به زودی  میام . کسانی که منتظر  ایمیل  از طرف من هستند : از صبوری  و همراهی و درک شما خیلی ممنونم .به زودی  انشالله . 

 

در  مورد بیمه عمر  دست نگهدارید . کلی  چیز  دارم براتون آماده میکنم .  

  تا اونجا گفتم براتون دفعه قبل که من رفتم سر قرار و شال زردم رو هم سرم کردم و همسری رو خوش و  خندون دیدم که از  خواب  بیدار شدند و  با پسرک اومدن تا بریم بگردیم . منم به سلامتی  12 ساعت سر کار بودم و  هی با خودم میگفتم  من میتونم زنده بمونم ..من میتونم زنده بمونم !!!. آقا رفتیم هایپر مارکت پدی ....ده یک سری زدیم و من نیمدونم مسوولین محترم چرا رسیدگی   نمی کنند!! بچه رو بردیم گذاشتیم تو زمین بازی که به خرید برسیم( البته بیشتر  گشتن و لابلای  قفسات چرخ زدن نه خرید) ولی یک نفررر نبود بچه رو تحویل بگیره  از  ما . یک خانمه بدو بدو به همسری گفته شما باشید من برم  ده دقیقه یک چیزی بخورم بیام .همسر ما هم جفت پا مثل تیمسارهای وظیفه شناس  ایستاد ..آقا یکربع شد .. نیم ساعت شد .. 45 دقیقه شد .. یک ساعت شد !! نیومد که نیومد . ما هم سر  45 دقیقه بچه رو کشون کشون آوردیم بیرون که مادر  جان ..بسه ..حق الناسه!! تایم تموم شده برای شما ..یکهو یک بچه دیگه بدو بدو مثل فشنگ پرید بیرون و  نه پدر و مادری بود و نه مسولی!!  البته به نظرم والدینش  فکر کرده بودند  همسری که روی  صندلی  نشسته بود و دهنش از  خستگی  کف سفید کرده بود!!! مسوول اونجاست که با خیال راحت رفتند ..حالا همسری طفلک بدو بدو کرده بچه رو برگردونده تو محوطه بازی و بچهه هه عرررررررررررر ...گفتیم الان پلیس میاد کلا خانوادگی میریم بند بزهکاران اجتماعی و بچه دزدها!!! والله .. یعنی  انقدر  حرص  خوردم که حد نداره .گفتم بریم ..بلاخره والدین نماها!!! اومدند و بچشون رو گرفتند و گفتند  اععععععععععععععع شما بخاطر بچه ما منتظر موندید اینجا!!! آخیییییییییییی ..و رفتند در افق محو شدند  و من هم  بخار  جیوه شدم  پشت سرشون!!!   در حالی که در ساعت چهاردهم  ایستادن روی  پا دیگه  توان نداشتم برم پد .....ده   رو  خراب کنم روی سر مدیر  داخلیش یا هر کسی که بزرگتر  این  ها بود ، رفتیم  سوار  ماشین بشیم بریم یک لقمه ای  چیزی  کوفت کنیم!! البته خندهه از روی قیافه من نمیرفت کنار ولی  حس میکردم تو سرم داره قل قل سرد میکنه!! اونایی که تخلیه انرژی  میشن میفهمند من چی  میگم ..  

 

آقا گفتیم به  نزدیک ترین جایی که رسیدیم واستیم نمیریم از  گشنگی . رسیدیم اول طرقبه و گفتیم دیگه آس برگر نریم .دوره ..بریم همین نزدیکی . به به (مک من) .. چه رنگی ..چه بویی ..بریم ..خدا رو شکر  ملت نشسته بودند  توش شلوغ بود نشون میداد باید قابل خوردن باشه غذاهاش! (تجربه معمولا میگه  هشدار جاهای خلوت از مشتری رو جدی بگیرید ) .رفتیم داخل و پیتزا و سوخاری سفارش  دادیم . سرویس رو  تقریبا به موقع آورد و  پیتزا رو شروع کردیم و رسیدیم به سوخاری . همسری  هر  چی  دنبال  سینه گشت پیدا نکرد ناچار  رون برداشت و به محض اینکه اولین لقمه رو خورد یک مکث طولانی  کرد . من که  به خوش خوراکی  معروفم و  در  فاصله مکث همسری  دو تا گاز بیشتر  زده بودم حس کردم دیگه نمیتونم ادامه بدم ...بوی  مرغ  به حدی  غیر قابل تحمل بود دیگه که از  فاصله نیم متری  سینی  تا دماغ ما رو با سرعت نور  میرفت و بر میگشت ...سینی رو گرفتم دستم و در  حالی که چشمام بادام زاده!  شده بود از  خستگی و توی  ذوقم و معده ام خمپاره خورده بود رفتم طرف کانتر سفارش ها . مدیره رو آروم خواستم و یک اقای  جوون خوش  اخلاق اومد طرفم .بهش  گفتم پیتزاتون خیلی  خوب بود ( الکی !  یک کم خوب بود ولی به هر  حال خوب بود دیگه ) ما سیب زمینی ها رو هم دوست داشتیم ..گل از  گلش  شکفت ..گفتم جسارتا به من نگاه کنید ..به نظرتون من ادم بد ادا و بد غذایی  هستم !!؟  خنده اش گرفت ..گفت بهتون نمیاد .. بهش گفتم خم بشید یک لحظه مرغ رو بو بفرمایید ..  خم شد و وقتی برگشت  بالا همون سکوت همسری  و قیافه علامت تعجب در چهره اش  بود ..گفتم آقا من یک گاز  زدم .. دو گاز ..گاز سوم دیگه نرفت پایین ...چرا  با اسم بزرگ و  بیزنستون این کارو میکنید ؟ چرا واقعا آیا ؟!!! طرف  موند  از کدوم طرف بلاخره جواب بده ؟ من شاکی ام یا  دلنگران بیزنسش ؟ بعد که قبول کرد  مرغ علیرغم تازگی و تازه سرخ شدنش!!مشکل داشته( علاوه بر بوی بسیار  بد ، بیاتی و کهنگی هم مشخص بود از  غذا) گفت بفرمایید بنشینید من عوض کنم غذا رو .. من گفتم ما میخواهیم رفع زحمت کنیم و میل نداریم .اقا این وسط  بدترین اتفاق  ممکن افتاد ..یعنی فکر کنید من سینی به دستم و دارم به اقا توضیح میدم مشکل رو یکدفعه پسرک از راه رسیده و دو دستی  مثل اینایی که عزیزشون رو ازشون گرفتند سینی رو میکشه طرف خودش و میگه بده غذامو!! میخوام بخورم ..آقا بده غذامو!! به جان خودم ... باور کنید این بچه هر وقت بهترین سوخاری یا مرغ و گوشت رو جلوش  میذاشتیم اندازه سر چنگال میخورد و کلا هیچچچ رغبتی به  مرغ سوخاری و اینا نداره .. در واقع خیلی  کم به گوشت و مرغ تمایل داره ......ولی آخاخاخا!!یعنی طوری  جلوه داده شد که انگار  شوهر و بچم هلاک این غذام و من به زور  برداشتم از  جلوشون و  ایراد میگیرم از غذا!! آخر با چشم چپ کردن و  اخم کردن راضیش کرم بره بشینه سر میز .جناب مدیر  اصرار  کردند بشینیم تا سفارش رو دوباره بیارن . از شما چه پنهون خب بیشتر غذامون مونده بود و  منم گرسنه و خشمگین تا حدی !  

 

خلاصه چند دقیقه بعد گارسون اومد با یک سینی و سرویس کامل برای  دو نفر . با لبخند به همسری نگاه کردم.مرغ پدر سوخته معلوم بود تازه سرخ شده چون داغ داغ بود ولی قبلی  وسطش  کمی سرد بود یعنی  مونده بود .اقا من خوچحال خوچحال  مرغ رو یک برشی زدم و چشمتون رو بد نبینه ..بو باز پیچید توی  بینی مون ..اصن یه وضعی ..سینی رو  چند  لحظه بعد  برداشتم و رفتم به مدیر گفتم  ممنون از محبتتون . بزرگواری کردید ولی  مشکل حل  نشد و متاسفم .سینی رو گذاشتم این یکی  دیگه واقعا دس ت نخورده بود .  ازش خواهش کردم به حداقل 5 نفر دیگه هم بده تست کنند تا مشتری  دیگه ای  این همه زده نشه از  غذا ... و نیمه گشنه تشنه اومدیم بیرون .یارو هم در  افق  محو شد .باید صادقانه بگم از  کارش  خوشم اومد که  نفی نکرد  و  سعی  خودش رو کرد نظر  ما رو  عوض کنه ولی به قول همسری  که میگه من اگر  جای ایشون بودم  و برای بار  دوم تکرار میشد مشکل کاری من ، کل پول رو برمیگردوندم به مشتری و  عذرخواهی  مستقیم میکردم و  نشون میدادن این اتفاق   همیشگی  نیست و خودمم شوکه شدم از  اوضاع . بعد سوال اساسی  من این بود که واقعا چطور  ملت سرشون روی  غذا بود و هیچچچچکی  نشون نمیداد که یک چیزی  غیر  عادی  هست ؟ یعنی  دماغشون  و بویایی شون مشکل داره ؟ من قبول دارم که  دماغ من خیلی   تیر  هست ولی  بینی  همسری  چی ؟ اون معمولی  هست بویاییش...چرا هیچ کس  تو اون یک ساعت نرفت وضع موجود رو  گزارش بده؟ . دفعه اول به اقاهه گفتم من خیلی  راحت  میتونستم به شما هم نگم و برم بیرون و شما یک مشتری رو به راحتی  از دست می دادید ولی  چون میبینم هزینه کردید برای  کارتون و سرویس های  کاری تون مرتب  هست ترجیح دادم ایراد رو رفع کنید تا اصلا ندونید ...  

 

 

آقا  من که دیگه (مک ....من )نمیرم حتی برای سیب زمینی های  خوشمزه اش ولی  از  تلاش  مدیرش  هم خوشم اومد .در حد بضاعت بیزنسمنی  خودش   تلاش  کرد بلاخره . چون برخوردهای بسیار بدی  رو دیدم از  صاحب  شغل . این باز یه درجه بهتر بود خدا رو شکر .  

 

حالا از  اینها بگذریم .بذارید چند تا خبر رو هم  تند و سریع بگم و برم .   

 

آقا  من قبل از  عید برای  اولین بار  تصمیم گرفتم در  این سال هایی که خالصا مخلصا(mokh less!!) حقوقم رو برای  مسائل زندگی  خرج میکنم  یک بار  همچین برای  خودم خرج کنم جیگرم  حال بیاد .برای  همین علیرغم اینکه در اسفند ،ماه بسیار  شلوغی رو از نظر  مالی  داشتیم من با پول عیدی ام   که دولت ریخت برام رفتم یک انگشتر  خریدم برای  خودم و نکته اش  اینه که منی که دستمال کاغذی رو هم با نظر  همسر  میگیرم و  کلا با هم خرید می کنیم  دلم خواست چیزی بگیرم که کلا نظر  خودم باشه و  به دخترک درونم حالی بدم و  جلوش رو نگیرم .اینطوری بود که در  اقدامی ناباورانه همراه با مامان جون رفتیم طلافروشی و من یک انگشتر خریدم با طلای  گرمی  95 تومن . هر  کی  دید  باور  نکرد این فقط  500 باشه همه بالای  هفتصد  هشتصد حدس زدند .خب برای  منی که در  واقع چیزی به عنوان طلا دست و گردنم نمی کنم و  بریم عمیق تر تو دل داستان ، در واقع دیگه الان طلایی  نمونده برام بعد از  اون  تجربه 5 سال قبلمون ، خب  قدم بسیار مثبتی بود . به همسری شب  نشون دادم  خریدم رو و به وضوح دیدم  گرفته شد صورتش ..از  اینکه چرا اون نباید این رو برای من میخرید ؟ چرا موقعیتش نیست براش ؟ .راستش  دیدم من نباید صبر کنم کسی  خوشحالم کنه . حالا شاید سلیقه همسری  و نظرش مثلا  انگشتر  جواهر باشه ولی  من الان دلم خوشحالی  میخواست و از طرفی  باید به خودم ثابت میکردم اهمیت دارم به اندازه کافی . تازه همین 500 تومنیه هم به اندازه اون 5 تومنیه برام ارزش  منده . چون من علاقه ذاتی و  زیاد به طلا ندارم  و   مدت ها انگشتر  استیل بدلی  خوشگل دستم میکردم و انگشتر  طلام تو کشو بود . ولی  ای  مزه داد ها ...کلا هدیه چیز خوبیه .  

 

یکی از  تصمیماتم  این بود  که یک بیمه عمر دیگه مخصوص خودم  انتخاب کردم  .(فقط بیمه های عمر   ۳۰ساله ارزش دارند اینو یادتون باشه.یعنی مثلا یک بیمه ممکنه بعد از  20 سال بهتون 300 میلیون بده همین بیمه در  جدول  30 ساله که میره میشه  5 میلیارد  مثلا .اگر هم اهل سکه خریدن هستید  مسلما راه منطقی تر از کاهش ارزش پول در سی سال ،اینه که سکه بخرید  و در طول زمان فقط به نیت پس انداز  بذارید کنار و بهش دست نزنید .اینطوری  ارزش پول هم حفظ میشه .این   گزینه فعلا برای ما میسر نیست. )  .همسری  پیشنهاد  داد فعلا یکی  دیگه برای  پسرک بگیریم و برای  من بعدا . منم گفتم نه این به نام خودم . پسرک و  من و تو  داریم  همه مون . تازه پسرک چند تا داره . این برای  خود  خودمم چون خیلی  زحمت میکشم برای  زندگیمون! حالا این جمله چه ربطی  داشت به این تصمیم  نمیدونم . همسری  مرد بسیار قدر شناسی  هست . من میدونم ته وجودش  بهترین ها رو برای  من میخواد ولی من تصمیم  گرفتم منتظر  نشم ارزش من رو کس دیگه ای بهم یاد آوری کنه . خودم باید نشون بدم برای  خودم ازش قائلم .  

 

کار  دیگه ام این بود که گوشیم رو عوض کردم .یعنی با وجود اینکه هزینه های  ضروری  هم در  راه بود من با کمال دل گنده گی و مصمم بر  انجام تصمیمات جدید  در سال جدید، با همسری رفتیم یک گوشی  خوشگل گرفتیم و گوشی ساده پیرمردیم رو  گذاشتم کنر  بلاخره . دیگه صدای  همه در اومده بود !!! اینو کلی دوسش دارم.  تازه اونقدر  از  دوستان وایبر و تانگو و اینا  تبریک دریافت کردم برای  گوشی  جدید که برای  تولدم نامردا اینقدر بهم تبریک نگفته بودند !! ضایع بود بسی که تا  حالا نبودم خب!!! خیلی دوست دارم که همسری  اصرار کرد گوشی بهتر بگیرم .یک جا بهش گفتم آخه این مبلغ زیاده میتونیم برای فلان مساله بگذاریم (تعارف شاه عبدالعظیمی!!!)  اخم کرد و گفت نه این واجب تره  فعلا . خب  در  عمل  هم نشون داد  پشت من هست برای  خوشحال  کردن و  محترم شمردن خودم . چرا ؟ چون یک خانم محترم  کنارش  هست که حرمت امام زاده  رو  خودش  نگه میداره.  

  

برای  کادوی  روز زن هم یک کارت هدیه  از  همسری  گرفتم ولی  توش  پول نییست  بلکه  ماساژه !!!یک جلسه ماساژ  بدن به همراه ماساژ صورت که هزینه اش  رو پرداخت کرده و من منتظرم  زودتر برم تجربه اش کنم تو خود موسسه .به مامان من و  مامان خودش هم همین رو  داد .یک کاکتوس  خوشگل کوچولو هم پسرک بهم هدیه  داد که  دوستش  دارم خیلی . داداشم  اینا یک روسری  مشکی قرمز  ست با کیفم گرفتند و  خواهرم هم کرم صورت با ریمل . تازه اینو بگم : مامانم جلوی  سی نفر ملت!! به همه ی  دخترا کادو داد و بعد هم بلند اعلام کرد دخترا ( من و  خانم داداشم و خواهرم و  خواهر  همسری  و ...) برید توی  اتاق باز  کنید!!!! اینجا کادوهاتون رو باز  نکنید!!!  نکن با ما  این کار رو  ..جلو ی داداشم و بابام  و پدر شوهر  و برادر شوهر موندم کجا برم محو شم !!! دل همگی سبز، روز  عید  همه منزل  ما بودند و  من ته دلم از  خدا خیلی   ممنونم که این امکان رو باز  هم بهم میده آدم های  مهم زندگیم رو  کنار  خودم داشته باشم و  باری از روی  دوش مامانم بردارم .این دور  همی رو دست کم نگیرید. کلی به آدم انرژی  میده . من امسال یک متنی روبرای مامانم فرستادم به مناسبت روز مادر که تموم این سال ها میخواستم براش  بنویسم و روم نشد ...ده بار  ادیتش  کردم ..بفرستم ؟ نفرستم ؟ و وقتی  ارسالش کردم بغضم رو قورت دادم و  چند لحظه بعد  شماره مامان روی  گوشیم افتاد و صدایی که با بغض زیاد میگفت صمیم ....عزیزم ..و گریه بی صدای  من و  صدای  هق هق  مامان ..به گفته ی  خود مامان ، این زیباترین و بهترین  مسج تموم این سال هاش بوده .به همه نشونش  داد ..شب  محکم بغلم کرد و گفت باور  نمیکردم اینا رو به من گفته باشی ...نگفتم مامان ! من تصمیم  گرفتم به آدم های  عزیز زندگیم  تا وقتی زنده هستند بگم چقدر  برام عزیز اند . اولیش رو  تونستم انجام بدم و سخت ترینش بود ..برای تو  بود ....( برای  مامان نوشتم  که دلش چقدر بزرگه ..که چطور  تحمل دوری عزیزانش رو داره که قاب روی میز آشپزخونه اش شده اند..که قاب ها رو نوازش  میکنه  به جای صورت های  گرم و  واقعی رو ...براش  نوشتم که درسته سپهر  نیست ..درسته که دیگه مامانی  نداری ..خواهر جانی نداری که امسال روبهت تبریک بگن...بهشون تبریک بگی و بغلشون کنی ..ولی  برای ما حضورت و وجودت یک تاج بزرگی  هست روی سرمون  .. جواهر نشون و با ارزش ..براش  نوشتم چقدر  دوستش  دارم ..چقدر  ازش یاد میگیرم و ازش  تشکر کردم که غیرت  رو به دخترهاش یاد داد تا شیرزن باشند در  زندگی . براش خاطراتی رو گفتم که تو این سال ها به هر بهانه ای  هممون خودمون رو میزدیم به اون راه تا اشکامون نریزه  با یاد آوریش ولی  میدونستم  مامان لازم داره اینا رو بهش بگن ..و من گفتم ...و کاری که ده ساله میخواستم انجام بدم رو بلاخره  کردم.  

 

 اقدام دیگه ام این هست  که به همسری  توجهات خاصم رو نشون میدم و  تو دلم همش  حرمت  قایل نمیشم و در  ظاهر  هم انجام میدم نیات قلبی ام رو . مثلا وقتی  میرفتیم  مهمونی،  من برای همسری  میوه پوست میکندم و  کلی  ذوق  میکرد .  بعد  با خودم گفتم چرا فقط  تو مهمونی ؟خب  تو خونه هم یک طوری  رفتار  کنم بدونه آدم مهمی  در زندگی من هست . چرا همش برای  مهمون بهترین ها رو بیارم ؟ اینطوری بود که الان تو  خونه براش  میوه پوست میکنم و خوشگل تزیین میکنم و تو سینی  سیلور 0 نه کف دست!!!)  میبرم ..براش  چای  تازه   دم میکنم و وقتی   منتظرش نیست با گز  پسته ای  مخصوص  اصفهان و لبخند  مغز بادومی ام تقدیمش میکنم ... شام و غذا رو سعی  میکنم مرتب  تر  و روبراه تر  آماده کنم . البته   همسری  عادت داره  تا حدی  چون حتی برای  خودمون دو نفر  هم غذا تزیین شده و مرتب بود ولی  الان با دقت بیشتر .  وقتی خونه میاد با روی باز میرم بغلش میکنم میگم ببین کی  اومده !! خسته نباشی مرررررررررررررد  ..

پسرک هم یک کارایی  میکنه که نگو .یادم بندازید ماجرای   آلو و  من و مامانم وبابام !! رو بعدا براتون تعریف کنم.  

 

پ.ن.  

 

میدانی رفیق ! 

هیچ وقت قرص هایی که حال آدم را خوب  می کنند، جای  خوب هایی که دل آدم را قرص می کنند ..را نمیگیرند...  

 

اردیبهشت تون گرم و نرم و  رنگی رنگی ...

نظرات 87 + ارسال نظر
مینا دوشنبه 22 تیر 1394 ساعت 00:17

سلام صمیم جونم می دونم که حسابی گرفتاری ولی می خواستم بهت بگم خاطرات تو خیلی قشنگ نوشتی آدم باهاش زندگی می کنه مثل یه نویسنده قلم شیوای داری لطف کن بیشتر بنویس حسابی ازت چیز یاد گرفتم مرسی گلم

ممنونم مینا جان .
نظرت حسابی شارژم کرد .

neda یکشنبه 16 شهریور 1393 ساعت 14:27


سلامممممممممم بهمگی همه چی عالیه خخخخخخخخخ

شادی گوگولو یکشنبه 18 خرداد 1393 ساعت 15:36

سلام صمیییم جووونم...
میخوام ازت عذرخواهی کنم،واسه اینکه این اولین باره که واست کامنت میزارم،در حالی که حدودا پنج ساله به قوله معروف خواننده ی خاموشه بلاگت هستم!!
خییییلی دوست دارم،خیلی چیزا ازت یاد گرفتم....
خیلی توی زندگیم کمکم کردی!
از وبلاگ قبلیت گرفته تا آخرین پسته این وبلاگت همشو خوندم،حتی اصلن گاهی اوقات دوباره از اول میخونمشون...
از ته دلم واست آرزوهایه رنگی دارم ازخدا...
آرزو میکنم به هر چی میخوای برسی!
خییلی گلیییی

رها ٥٠ جمعه 16 خرداد 1393 ساعت 22:56

سلام دختر واقعا خجالت نمی کشی که خبری از خودت نمی دی یعنی الان ١٦ خرداده ها . خوب نمی گی همه نگران هستن؟یه پست کوتاه بزار تا نگران نباشیم

ماهتاب پنج‌شنبه 15 خرداد 1393 ساعت 14:50

صمیم جانم این درستشه؟
من چند تا پستاتو خوندم و اینقدر دوست داشتم که این چند وقت دارم تمام این 8 سال رو میخونم تا سال 92 رسیدم!
اونوقت تو حتی نمیای بگی کاردارم و باز بری!؟

ﻳﻪ اﺷﻨﺎﻱ ﻗﺪﻳﻤﻲ پنج‌شنبه 15 خرداد 1393 ساعت 13:37

ﺻﻤﻴﻢ ﺟﻮﻥ ﺗﻮ ﻳﻪ ﺧﺎﻧﻢ ﺑﻪ ﺗﻤﺎﻡ ﻣﻌﻨﺎﻳﻲ ﺗﻮ ﻫﻤﻪ ﭼﻴﺰ اﻣﺎ ﺧﺪاﺷﺎﻫﺪﻩ ﺑﺎ ﻗﺼﺪ و ﻏﺮﺽ ﻧﻤﻴﮕﻢ اﻣﺎ اﻳﻦ ﭼﺎﻗﻲ ﺩﺭ ﺷﺎﻥ ﺗﻮ ﻧﻴﺴﺖ ﭼﺮا ﺑﺮاﻱ ﻳﻪ ﺑﺎﺭ اﺭاﺩﻩ ﻧﻤﻴﻜﻨﻲ ﻛﻪ اﻳﻦ ﺣﺠﻢ ﻭﺣﺸﺘﻨﺎﻙ ﭼﺮﺑﻲ ﺭا ﺑﺰاﺭﻱ اﺯ ﺑﺪﻭﻥ ﺑﻴﺮﻭﻥ?! ﺣﻴﻒ ﺻﻮﺭﺕ ﻣﻠﻮﺳﺖ ﻧﻴﺴﺖ

ارزو پنج‌شنبه 15 خرداد 1393 ساعت 10:46 http://hant83.blogfa.com

تعطیلاته بیا دیگه خواهر

مینا مینا چهارشنبه 14 خرداد 1393 ساعت 23:35

صمیم جونم، تو کجای آخه؟! بیا دیگه دلم تنگ شده خیلی!

سحر.م سه‌شنبه 13 خرداد 1393 ساعت 12:28

وای صمیمممممممممم کجایی؟ هر روز دارم وبلاگت رو چک میکنم

دخترشیرازی سه‌شنبه 13 خرداد 1393 ساعت 11:40 http://www.dokhtarshirazi.ir

انققققد دلم برات تنگ شده صمیم
تو خصوصیام دنبال رمز یکی میگشتم کامنتای تو رو دیدم...
واقعا دلم تنگت شده

هر جا هستی سلامت و شاد باشی عزیزم

نجمه سه‌شنبه 13 خرداد 1393 ساعت 01:32

مردم از بس اومدم و پست جدید ندیدم اواااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا

مهگل دوشنبه 12 خرداد 1393 ساعت 08:20

کجــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــییی صمیم بانو
برا سلامتیت شمع روشن کردم.
چشام از حدقه در اومدن از بس اومدن تو این صفحه و نبودی.........

سحر.م یکشنبه 11 خرداد 1393 ساعت 08:24

وای صمیم جون کجا موندی؟ امتحانات تموم نشد؟ نکنه داری برای یونا خواهر برادر آماده میکنی؟!
بیا دیگه ما بی بیمه تکمیلی موندیم منتظر تجربیات ارزشمند توام عزیزم

چشم عزیزم .

shirin شنبه 10 خرداد 1393 ساعت 13:11 http://:dokhtari.blogsky.com

سلام صمیم جون عزیزم میشه منو لینک کنی؟؟
چون همیشه میخونمت

ارزو شنبه 10 خرداد 1393 ساعت 08:19 http://hant83.blogfa.com

شعبان هم اومدها شما نمی خوای تشریف بیاری عروس گلم
فکر کنم شهید راه علم و خانواده شدی آیا؟

ارزانسرای سه‌شنبه 6 خرداد 1393 ساعت 08:14 http://rzansaray.blogfa.com

با 20 تومن لباس مجلسی بخرید نه با 40 تومن ..
لباسهای ما ارزان و بصرفه هست
لباسهای به قیمت عمده ولی تک فروشی است
ما ارزان فروش هستیم تا مشتری ها راضی باشن
در این شرایط لباس گران نخرید
ما با کمترین :سود می فروشیم
arzansaray.blogfa.com

مرضیه سه‌شنبه 6 خرداد 1393 ساعت 00:07

به سلامتی صمیم عزیز..... نوشته طنز گونه ات فوق العاده بود دمق و غمگین سر سیستم داشتم وبلاگا رو می خونم این قسم رو که خوندم روحم واقعا شاد شد واقعا آدم تو زندگی یه چند تا دوست با اخلاق و روحیات شما لازم داره که بهش خوش بگذره

عسل اشیانه عشق دوشنبه 5 خرداد 1393 ساعت 01:04

سلام مخ لس من! سلام عزیزم...
مبارکت باشه همه چیزایی که واسه خودت خریدی و بدان و اگاه باش که اینجا پشت همین لپ تاپ همایونی! دوستی داری که اونم مثل توئه و گاهی باید خودش به خودش ثابت کنه که مهمه!
در مورد غذا هم بسیااار کار خوبی کردی.
به نظرم اینجور جاها حتما باید محترمانه قضیه رو عنوان کرد و ابدا نباید زیر سبیلی رد کنیم.

مهسا دوشنبه 5 خرداد 1393 ساعت 00:34

سلام صمیم جان امیدوارم که مثل همیشه شاد و پر انرزی باشی عزیزم من یه مدته که وبلاگت رو می خونم و کلی انرزی میگیرم و یه جوری مثل من کارهات اما تو میتونی بنویسی من نه این نوشته هات حس خوبی بهم میده انشالا که همینطور بنویسی و ما بخونیم و کلی انرزی مثبت بگیریم. من اون پست عکسهاتو تازه رفتم متأسفانه عکس شما دیگه حذف شده بود دوست دارم ببینمت میشه یه بار دیگه عکس از خودت و این گل پسرت بزاری ممنون میشم . موفق باشی توی امتحاناتت و به مدارج عالیییییییییی برسی و ما کلی ذوق کنیم که دوستمون به کجاها رسیده

ناهید علیزاده پنج‌شنبه 1 خرداد 1393 ساعت 11:12

سلام صمیم عزیز خیلی خوشحالم با سایت شما اشنا شدم الحق که نوشته هاتون خیلی زیباست اتفاقات روزمرست اما اینقدر کلمات قشنگ وبامزه وشخصیت جالبی دارین که دوست دارم حتما بخونمش!خوشبحال همسرتون بخاطر داشتن شما !بعد عید که اومدم سایت دیدم عکس گذاشته بودین اما بعد مدتی حذف کرده بودین چه حیف شد که ندیدمتون !فقط خاستم بگم خیلی تک هستی

مریم چهارشنبه 31 اردیبهشت 1393 ساعت 10:31

صمیم جان در مورد بیمه عمر من بازار یاب بیمه عمر پاسارگادم اگه از دوستان کسی جدول خواست یا خواست اقدام به خرید بیمه عمر کنه در خدمتم

ممنونم .میشه برای من بفرستی به این ایمیل :
samim8888@yahoo.com

مهگل شنبه 27 اردیبهشت 1393 ساعت 12:36

دیگه داشتم متوسل به امام رضا می شدم
کجایی خانم گل؟ با با نگران شدیم
گفتم شاید رفته باشی سفرای خارج از کشور
گفتم شاید نی دار شدی یه دفه
دیگه چشمام مثل لامژ مهتابی چشمک میزنه ازبس هی هومدم تو این وب سرک کشیدم

ماریا - کرمانشاه شنبه 27 اردیبهشت 1393 ساعت 00:22

سلام نازنین خواهرم. میدونی چقدر دلم برات تنگ شده بود . 26 اسفند تو اون همه شلوغی به خاطر یه سری مسایل مجبور شدیم هم خونه و هم دفترمون رو جابجا کنیم و الان نه خونه داریم و نه دفتر اما یه جورایی خیالم راحت شد . صمیم فقط اینو میخوام باور کنی که تو همه این مدت دل نگرانی من ندیدن این صفحه بود . احساس میکردم یه عزیزی رو چشم به راه گذاشتم . شاید برای تو اینجور نبوده با این همه دوستای خوب کنارت فقط خواستم بگم خیلی دوست دارم خواهر مهربونم . بوس بوس . راستی بازم مثه همیشه عالی نوشتی عزیزم

-**~._sherafati_.~**- جمعه 26 اردیبهشت 1393 ساعت 23:26 http://sherafatitamarkoz.mihanblog.com/


همه رو جز به جز نوشتینا کف کردم

سمانه مترجم تهرون پنج‌شنبه 25 اردیبهشت 1393 ساعت 03:38

خیلی دوستتتتتتتت دارم
بی آنکه بخواهی!

سمانه مترجم تهرون پنج‌شنبه 25 اردیبهشت 1393 ساعت 03:38

سلام
میدونی رفیق
اون حرفی که به همسرت وقت رسیدن میزنی خیلی خوبه و قشنگه

-کلا آخرشی.صمیم جان دعام کن......افسردگیم رفع شه...پیشرفت کنم.....مهر منو و همسرم ب دل هم بشینه/مشکلات کاری و مالی همسرم حل شه....
عبادات رجبت قبول خانومی

فرزیا یکشنبه 21 اردیبهشت 1393 ساعت 15:55

سلام
شما مرغو چطوری درست میکنی بو نده من از بوی مرغ متنفلم ولی خب بالاخره باید خورد از بوی تخم مرغم بدم میار

با کره سرخش میکنم و زعفرون هم میزنم بهش . مزه اش میره .

سها پنج‌شنبه 18 اردیبهشت 1393 ساعت 22:05

یععععنی صمیم جیگری شما
الگویی واسه من

پرنده چهارشنبه 17 اردیبهشت 1393 ساعت 18:13

صمیم مهربون میشه در مورد بیمه عمری که گرفتی بیشتر توضیح بدی؟
من همون پس انداز سکه رو دارم ولی مگه چقدر میشه در سال!!!
یه سوال دیگه اینکه یعنی چی که بیمه عمر برای همتون دارید؟ مگه یکی از اعضای خوانواده می تونه همه رو تحت پوشش بگیره؟
خلاصه با توجه به اعتمادی که به طرز فکر و نگرش و آینده بینیت دارم، یه توضیحی بدی ممنون میشم

نه بیمه عمر فوقش دو نفره هست . ما یک یبمه دو نفره داریم و من و همسری و پسرک بیمه های جداگانه داریم . چشم میذارم براتون .

sara چهارشنبه 17 اردیبهشت 1393 ساعت 11:43 http://behtarinhesedonya.persianblog.ir

سلام صمیم جان
باز هم نوشته های قشنگت اشک را به چشمام اورد امیدوارم همیشه خوش و خرم باشی بنویسی و من ازت چیزهای خوب خوب یاد بگیرم

ماهتاب سه‌شنبه 16 اردیبهشت 1393 ساعت 23:53

کجایییییییییی ...............

دارم از اول وبت میخونم دهنم سرویس شده تازه آذر 86 ام !!!!!!!!....

خیلی گیرا و آموزدنس

مرضی بلژیکی سه‌شنبه 16 اردیبهشت 1393 ساعت 18:06

سلام عزیزم...
اینترنت وصل شده...ار حالا بیشتر دارمت آبجی
خیلی خوبه که ما خیلی خودمونو دوست داریم...یه سری باید تمرین کنند تا به خودشون احترام بذارند...اما من و تو انگار ذاتیمونه...خداروشکر...واقعا درسته که احترام مسجدو متولیش نگه میداره...برو که دارمت
حرکت انتقادآمیزت هم تحسین برانگیز بود.... منم وقتی جایی میرم که کارشون خوبه حیفم میاد نگم ایرادشونو...حس میکنم خیانته که ازفضاشون لذت ببری اما باسکوتت بهشون ضربه بزنی...
بهارت پراز آرامش و تندرستی و پر از خنده های بلند

باران سه‌شنبه 16 اردیبهشت 1393 ساعت 16:30 http://fresh60.blogfa.com

با تمام وجود لذت بردم از خوندن این پست البته مثل تمام پستهات صمیم عزیز

سارا یکشنبه 14 اردیبهشت 1393 ساعت 19:01

salam samim jun. post hato kheili dust daram chon alave bar neveshtan e rooz mare ha ba tanz, basi amuzande ast. age hadye hamsari ro estefade kardi, va razi budi lotfan address o esme markaz ro baram mifresti? bara hamsaram mikham. hamshahri hastim. merC

خانوم جان یکشنبه 14 اردیبهشت 1393 ساعت 16:35 http://mylifedays.blogfa.com

صمیم جونم آفرین مرحبا باریکلا دختر از این حرکتت خیلی خوشم اومد که یه حالی به خودت دادی جیگرتو من همیشه وقتی پست هاتو میخونم لبخند روی لبام میاد بر عکس مطالب خودم که همش غصه ها و درد های زندگیمو یادم میارن . امیدوارم در کنار پسر کوچولوت یونا که خیلی وقته عکسی ازش ندیدم و همسرت علی آقا خوش و خرم و پیروز باشید

شمیم یکشنبه 14 اردیبهشت 1393 ساعت 15:20

سلام صمیم جون .
من هم مثل شما شاغل هستم و الان که تایم شیردهی دارم ساعت 3:30 تعطیل میشم اما با یه پسر 23 ماهه واقعا وقت نمی کنم این کارایی که شما می گی رو انجام بدم برای همسرم و پسرم . منم خیلی دلم می خواد میوه پوست بکنم و کیک بپزم و شام تزیین کنم و ... اما وقت نمیشه شما چه ساعتی تعطیل می شی؟ یه کم از برنامه روزانت برامون بگی فکر کنم خیلیا دوست داشته باشن . البته اگه خودت هم مایل به این کار باشی. اینکه چقدر وقت به پسرک اختصاص می دی چقدر به همسر شب کی می خوابی با این همه کار و... :) ممنون

عزیزم هر زندگی و آدمی یک مدل برنامه میطلبه .من دو سه روز در هفته ساعت 3 و نیم میرسم خونه .و سه روز هم ساعت 7 شب به بعد .
بعضی توجه ها خیلی وقت گیر نیست ..کار دله ..
موفق باشی عزیزم و روی ماه فرشته ات رو میبوسم .

سحر.م یکشنبه 14 اردیبهشت 1393 ساعت 14:50

سلام صمیم جان
شما که تجربه بیمه عمر داری میشه لطف کنی یه راهنمایی بکنی. ما یه مدته تو فکرش هستیم ولی از بس بیمه های عمر مختلف و شرکتهای مختلف رو دیدیم گیج شدیم. شما پیشنهادت چیه؟
ممنون

چشم .مینویسم .

ریحانه یکشنبه 14 اردیبهشت 1393 ساعت 10:07

سلام صمیم جان!
قبلنا یه جمله تبزیک روز مرد به همسزت نوشته بودی،هر چه گشتم پیداش نکردم.خیلی قشنگ بود.می خوام برای همسری کارت پستال کنم.یادت میاد مربوط به کدوم پسته؟کدوم تاریخ؟فقط یه ذره عجله کن.
ممنون عزیزم.

نه من اصلا یادم نمیاد کدوم جمله بوده ..خب جمله زیبا که آدم به همسرش زیاد میگه .
ببن از من میپرسی کدوم تاریخ و کدوم پست ؟!!!
احتمالا تو آرشیو خردادها هست چون تولد همسری خرداده .

ویشکا یکشنبه 14 اردیبهشت 1393 ساعت 09:51 http://zendegiyevishka.blogfa.com

صمیم جونم سالهاست میخونمت .. عزیزم من جدیدم خوشحال میشم بهم سر بزنی ، لینکتم کردم با اجازه البت..

لطف شماست .مرسی از بودنت عزیزم .

راشنو شنبه 13 اردیبهشت 1393 ساعت 21:20

سلام صمیم عزیز من براتون یک ایمیل برای مشاوره ی تلفنی فرستادم ممنون میشم جوابم رو بدید عزیزم

نازنین شنبه 13 اردیبهشت 1393 ساعت 20:49 http://www.zananegieman.persianblog.ir

سلام عزیزم........بعضی وقتا همش بدبیاری هست .ینی خودتون مشکلی ندارین دیگران مشکل ساز میشن.درم ورد رستورات هم واسه من یه بار همچیم اتفاقی افتاد .منم به مسئولش گفتم .بیچاره کلی احساس شرمندگی کرد .اما شانس من یه حشره تازه تو سالادم بود اونم فقط سالادمو عوض کردگفتم کاش حداقل گفته بودم تو غذام بود .
افرین صمیم جان بهترین کار رو کردی .واسه خودت طلا گرفتی .منم همیشه واسه خودم ارزش قائلم .انشالا زندگیت بهتر و بهتر شه گلم .

مهدیه شنبه 13 اردیبهشت 1393 ساعت 07:45 http://mydailywriting.blogsky.com

عالی بود.

Doost شنبه 13 اردیبهشت 1393 ساعت 01:53

صمیم نازنین خیلی‌ گلی‌ و از خواندن مطالبت لذت میبرم.ولی‌ عزیزم می‌خواستم یک مطلبی رو گوشزد کنم که در مواردی که غذای یک رستوران خوب نیست باید کاملا جدی برخورد کرد مخصوصاً زمانی‌ که امکان مسمومیت به دلیل کیفیت بد غذا وجود داره بنظرم در این مورد نباید غفلت کرد و به سازمانهای مربوطه باید سریع اطلاع داد چون مساله سلامت انسانها مطرح هست.برات شادی و سلامتی آرزو دارم بانو

سوال اینجا بود که اون غذا ظهارا از نظر بقیه کاملا اوکی بود و حداقل تو چها دقیقه ای که ما اونجا بودیم صدای کسی در نیومده بود!!
بله همین طوره .

دخترک جمعه 12 اردیبهشت 1393 ساعت 17:02

سلام صمیم جان امیدوارم همیشه خوب تر از قبل باشی و لحظه های خوبی با همسر و پسرک داشته باشین و با آدم های خوب و مسئولیت پذیری مثل این پست روبرو بشین
یک ایمیل براتون فرستادم میشه لطفا جواب شو بدین
ممنون

سلام . حتما . میبینم امروز.

ترنم جمعه 12 اردیبهشت 1393 ساعت 16:17 http://www.nofault.persianblog.ir

صمیم جون از آشناییت خوشحالم وبلاگ شادی داری از قلمت وطرز بیانت هم لذت بردم ،کار خوبی کردی که به گارسون اطلاع دادی عاقلانه ترین کارهم همین بوده...بازم میام پیشت

ممنونم از محبتت . لطف شماست .
من به مدیریت اطلاع دادم . گارسون و اینها مسوول پاسخگویی نیستند و مطرح کردن این موضوع با اونها راه به جایی نمیبره .

سمیه پنج‌شنبه 11 اردیبهشت 1393 ساعت 17:45

ممنونم کلی انرزی گرفتم

همیشه سرشار از انرژی باشی خانومی

آناهیتا پنج‌شنبه 11 اردیبهشت 1393 ساعت 11:24

سلام صمیم جون.مرسی ار نوشته های قشنگت. یه راهنمایی ازت میخواستم من با شخصی مدت 3 ساله که دوستم و اون چون برادر و خواهرای بزرگترش ازدواج نکردن خانواده ش میگن که اول اونا...اان مدتیه که هر روزی که می گذره شورو شوق منبرای ازدواج کمتر شده و حتی کمرنگ. من آدم قرتی نیستم اما اگه یکم آستین مانتوم بره بالا با کفش عروسکی جوراب نپوشم طرفم ناراحت میشه ..منم در درون خودم دیگه احساس سرزندگی نمیکنم ازاین دوست داشتن به نظرت آدم به این دلیل که دلش خوشحال نیست رابطه رو تموم کنه؟

دلیل مهمتر از اینکه دلت خوشحال نیست برای قطع رابطه ، باید بلا تکلیفی و هدر رفتن وقت با ارزشت باشه به نظر من .
من نمیدونم هدف شما از این ارتباط چیه ؟ اگر رسیدن به شناخت برای ازدواجه که هیچی ..کلا باید در این رابطه طولانی تجدید نظر کرد ...
اگر منظورت فان و اوقات خوب گذروندن هست که باز هم میگی چنین حسی نداری . وقتی کسی مسوولیتی در رابطه نپذیرفته و شما به حضور مطمئنی تکیه نداری در جایگاهی نیست که به سرآستین مانتوی شما گیر بده ..اصولا هیچ کس در این جایگاه نیست در زندگی شما ..

این غیرت بازی در آوردن ها رو کی میخوان تموم کنن این آقا پسرهای همه چیز با هم خواه!!!! برای همچین سوالی آدم باید بپرسه : ببخشید شما ؟!!!!!

آرام پنج‌شنبه 11 اردیبهشت 1393 ساعت 00:12

سلام
صمیم جان التماس دعا دارم براى گلشید کوچک که شنبه صبح عمل قلب باز داره و على آقاى کوچک و فاطمه و همه بچه هاى بیمار
اگر صلاح دیدى توى وبلاگت بذارى،لطف مى کنى
پنجشنبه ، جمعه و شنبه شب ساعت 10 شب بوقت ایران ،100 تا صلوات مى فرستیم به نیت سلامتى گلشید و على و فاطمه و همه بچه ها و بزرگترهاى بیمار

یا اسمه دواء و ذکره شفا ء....سلامتی همه آدم ها بخصوص آدم کوچیک هایی که درد رو بیشتر حس میکنند ...سلامتی همه بچه ها انشالله ...

somy چهارشنبه 10 اردیبهشت 1393 ساعت 20:33 http://somy-hast.blogfa.com

به به خعلی خوبه که ادم حرف دل رو بزنه به طرفش! واقعا او نمرده هم خوب برخورد کرد وگرنه شاید ..خلاصه خوب کاری کردی انتقاد سازنده کردی..
بیمه عمر که گفتی چند نوع داری متوجه نشدم؟! میشه بیشتر در مرود بیمه عمر توضیح بدی! چون منم اتفاقا چند ماهه دنبال یه بیمه هستم چون نهشاغلم ونه بیمه خاصی برای ایندم داشتم به فکرم افتاد با پول تو جیبیم یا خودمو بیمه عمر کنم یا زنان خانه دار؟! به نظرت کدومش بهتره؟ ممنون ♥♥

در این مورد به زودی یک پست خواهم نوشت. دست نگهدار فعلا .

افسانه مامان ادریان چهارشنبه 10 اردیبهشت 1393 ساعت 14:26 http://www.eshghemanadrian.blogfa.com

به به چقدر کار مثبت.انگشترو موبایل مبارکتون .انشالله به سلامتی استفاده کنید.امان از این رستوران ها.باید جدا" پولتون رو برمیگردوند

ممنونم عزیزم .

همسری هم همین رو گفت .

شیما چهارشنبه 10 اردیبهشت 1393 ساعت 08:28 http://malish.blogfa.com

عالی بود صمیم! عاشقتم!

ریحانه چهارشنبه 10 اردیبهشت 1393 ساعت 00:01 http://nazaninssss.blogfa.com

سلام. منم سعی کردم کیفیت زندگیم رو بهتر کنم. تلاشم رو کردم و مادرم رو با یه انگشتر طلای 540 تومنی خوشحال کردم. با اینکه خیلی طلا داره اما این روزها همش به انگشترش نگاه می کنه و لبخند میزنه به من. خوشحالم که خوبید باهم و قدر هم رو میدونید.

آفرین ..هر کسی از یک راهی خوشحال میشه ..مهم اینه که راهش رو آدم پیدا کنه ...
ممنونم

hamechialie سه‌شنبه 9 اردیبهشت 1393 ساعت 23:53 http://hamechialie.blogfa.com/

سلام
از اینکه اینقدر صادقانه نکات مهم وکلیدی رو به ما یاد آوری میکنی ممنون. خداوند به شما خیر کثیر دهاد

قربان شما ..

اعظم سه‌شنبه 9 اردیبهشت 1393 ساعت 19:57

فقط میتونم بگم آفرین صمیم... آفرین به این همه عشق (اشاره به توجه خاص به همسر)
به این همه روحیه ( اشاره به لبخند روی لب در اوج قل قل کردن مغز)
به این همه شجاعت (اشاره به ارسال پیام زیبا برای مامان)
به این همه توان و قدرت (اشاره به 12 ساعت کار و استقبال از برنامه تفریحی خانواده)
به این همه قدرشناسی(اشاره به شکری که داری از خدا بابت خونه اجاره ای اما بزرگت که توش میتونی پذیرای مهمونات باشی)
به این همه صداقت و باز شجاعتت ( اشاره به انتقاد صریح و مودبانه از غذای رستوران)
و باز به این ن همه عشق که تمام این ها نتیجه احساس و درک عمیقی از عشقه که خداوند در تو قرار داده
آفرین

واییی اعظم تا حالا کسی اینقدر دقیق برای تک تک موردهایی که تو یه پست نوشتم نظر ننوشته بود (اشاره به دقت و وقتی که گذاشتی و دنیا محبت که پشت کلماتت بود)

مامان نازنین سه‌شنبه 9 اردیبهشت 1393 ساعت 19:53 http://faribaneh2014.blogfa.com

سلام
صمیم جان خیلی وقته وبلاگت رو می خونم ولی امکان نظر دادن نداشتم.
ان شا الله از این به بعد نظر میدم
به همسرت یه خداقوت بگو بابت مراقبت از بچه های مردم ....

خوش اومدی ...
هیییییییییی....

رویای 58 سه‌شنبه 9 اردیبهشت 1393 ساعت 14:58

چقدر زیبا و ملموس می نویسی!ممنون

مینا مشهدی سه‌شنبه 9 اردیبهشت 1393 ساعت 14:02

صمیم جونم خیلی خوشحالم از کارهای بزرگی که امسال برای خودت انجام دادی!!!
ازت راهنمایی میخوام ، منو همسرم چند ساله که کارت بانکی مشترک داریم و حقوق من به همین کارت واریز میشه!
همسرم گاهی از این پول استفاده میکنه و دوباره همون مبلغ رو واریز میکنه به کارت ، دو تا نکته هست که ناراحتم میکنه !
اول اینکه بدون اطلاع من اینکارو میکنه و دوم اینکه من هرخزجی میکنم همسرم از طریق اس ام اس متوجه میشه!
با اینکه دارم سرکار میرم اما استقلالی حس نمیکنم !!!
صمیم چطور میتونم این اوضاع رو تغییر بدم؟
خوشبختانه برای خودم یه حساب پس انداز باز کردم به تازگی، به نظرت شماره کارت جدیدم رو بدم به مدیریت تا از این به بعد حقوقم به کارت خودم واریز شه؟
این موضوع رو چطور مطرح کنم تا همسرم دچار سوتفاهم نشه؟
یه مسئله دیگه هم هست، اینکه حس میکنم انقدر از خواسته هام راحت گذشتم که همسرم فکر میکنه کاربزرگی نکردم و وظیفم بوده!
چطور میتونم روشم رو تغییر بدم ؟؟؟

راستی منم تجربه مک منی دارم ! یک بار رفتم برای اولین و آخرین بارم بود !!!!

یک ایمیل به من بزن مینا جان ..ازت سوال دارم .

انشرلی سه‌شنبه 9 اردیبهشت 1393 ساعت 13:56 http://anne-gilbert.blogsky.com

آقا قضیه این بیمه چی هست میشه توضیح بدی من میخواستم برای دخترخواهرم از همین بیمه ها ثبت نام کنم منتها ۲۰ سالش

چشم می نویسم .

مریم سه‌شنبه 9 اردیبهشت 1393 ساعت 11:47

عزیزم مدل گوشیت چیه وچند خریدی راهنمایی کن

هر کسی بسته به سلیقه و بودجه خودش میتونه انتخاب های زیادی داشته باشه . مراجعه به بازار موبایل بیشتر کمکت میکنه عزیزم .

آرزو سه‌شنبه 9 اردیبهشت 1393 ساعت 09:31 http://amiri.arezoo56@yahoo.com

صمیم جانم
همه ی هدیه ها مبارکت باشه و ممنونم از اینکه با پست هات روانم رو جلا میدی سپاسگذارم

ماما سه‌شنبه 9 اردیبهشت 1393 ساعت 05:46 http://newmama.mihanblog.com/

دلمان بدجوری تنگ شده بود براتونا صمیم بانو.
خیلی وقت بود نیومده بودم.
دلم باز شد
ممنوووون.

مامان امیرحسام سه‌شنبه 9 اردیبهشت 1393 ساعت 00:05 http://amirhesam91.blogfa.com

سلام صمیم جان من هم یه حرکتی تو مایه های تو انجام دادم دوست داشتی بخونش

فافا دوشنبه 8 اردیبهشت 1393 ساعت 21:01 http://www.manonafasiim.mahtarin.com

اول که یه نگاهی به پستت کردم گفتم طولانیه بعدا میخونم اما دلم نیمومد خوندم با دقت ارامش واقعا زیبا اتفاق های زندگیت رو به تصویر میکشی عزیزمخوشم میاد از این تیپ خانوم های سخت کوش که حواسشون به همه چیز هست از تزیین غذا گرفته تا رسیدگی هدیه دادن به خودشون بووووس برای خانوم موفق

زهرا دوشنبه 8 اردیبهشت 1393 ساعت 19:57 http://zigorat66.blogfa.com

سلام خیلی وقته دارم وبتو میخونم البته خواننده خاموشت هستم وب قبلیتو خوندم سال نود دو هم خوندم اما سالهای قبل خیلی زیادن دیگه نتونستم ولی به مرور میخونم. خدا برادرتو رحمت کنه میدونم چقدر سخته منم برادرم فوت کرده .برادرت چطور فوت کرد؟ خیلی دوست داشتم عکسهاتون رو ببینم اما خب میدونستم بهم رمز نمیدی به همین دلیل فقط نظرات رو خوندم .حالا اجازه میدی خواننده وبت باشم یا نه؟

تصادف کرد برادرم ..
خدا برادر شما رو هم رحمت کنه .

سحر دوشنبه 8 اردیبهشت 1393 ساعت 17:37

انگشتر نو مبااارررککک گوشی نو مبااارررککک عزیززرم اونقدر خوشحال شدم دیدم آپ کردی:-* :-*

نجمه دوشنبه 8 اردیبهشت 1393 ساعت 17:11

صمیم جون با پیامی که به مامانت دادی اشک ریختم. خدا خفت نکنه دختر که همش اشک من رو درمیاری . مامانت بهت افتخار می کنه که دختری مثل تو داره. خواهرتم روحیش اینجوریه ؟یعنی مثله توئه؟

بی ماه ترین برکه دوشنبه 8 اردیبهشت 1393 ساعت 16:03

وای صمیم در مورد احساست به مادرت چقدر قشنگ نوشتی

"به کسی که دوستش داری بگو که چقدر بهش علاقه داری و چقدر در زندگی براش ارزش قائل هستی، چون زمانی که از دستش بدی
مهم نیست که چقدر بلند فریاد بزنی...
او دیگر صدایت را نخواهد شنید!!"

مامان معید دوشنبه 8 اردیبهشت 1393 ساعت 14:52 http://moeidmajd.blogfa.com/

تِ بِلا مِ سّر.

سارا دوشنبه 8 اردیبهشت 1393 ساعت 13:21

سلاااام
باز هم حس خوب میگیرم از نوشته هاتون.
واقعا جسارتتون رو تحسین میکنم.
شما آدم شاکری هستید.شکر یعنی استفاده از نعمات.
پس مطمئن باشید خدا براتون بیشتر خواهد کرد.همه چی رو.
خوشحالم که چندسالیه خواننده تونم.

دنا دوشنبه 8 اردیبهشت 1393 ساعت 12:06

صمیم جان مثل همیشه عالی بود. کادوی روز زنت هم حتما تجربش کن خیلی عالیه. من عاشق این کادوها هستم که خودم شاید کمتر دنبالش برم. با یه عالمه عشق

میفا دوشنبه 8 اردیبهشت 1393 ساعت 12:02 http://eshghamoman.blogfa.com

سلام صمیم جون
با تاخیر سال جدیت مبارک. انشاله یه سال پر از شادی و سلامتی برات باشه

لیلی88 دوشنبه 8 اردیبهشت 1393 ساعت 11:51

خانووم دیگه جشممون خشک شد به وبت تا تشریف بیاری
نکن با ما مشتریاات این کار بابا دلمون تنگ میشه برات
افرین میگم بهت درجهت تغیراتی که داشتی صمیم جان:-*

مهگل دوشنبه 8 اردیبهشت 1393 ساعت 11:32

سلام بر صمیم بانو
امیدوارم که سالی پر از شادی و برکت و سلامتی را داشته باشید در کنار خانوادت...
خیلی خوبه که آدم برای خودش ارزش قائل باشه برای خودش هدیه بگیره یادمه پارسال گفتی که همسری یادش رفته بود هدیه تولدم رو بگیره خودم رفتم یه کادو بزرگ گرفتم برا خودم.. این خیلی خوبه که آدم با بی توجه یا فراموش کردن موضوعی شادی را برای خوش به ارمغان بیاره و طرف را سرزنش نکنه.. ایشالا هرچه از خدا بخوای بهت بده خیلی در زندگی جاری هستی
صمیم یه سوال دارم خواهشا جوابمو بدین به راهنماییت نیاز دارم:
یه خانومی هست در ابتدا رابطه خوبی با هم داشتیم ولی کم کم بر اساس نوع رفتار و غرور کاذبش از رفتاراش زده میشدم تااینکه کمی بعد بر اثر یه درگیری لفظی رفتارمو با کم رنگ تر کردم چندباری پیام می داد جوابش نمی دادم چون خیلی ازش دلگیر بودم بعد از مدتی که حضوری همو دیدیم گفتم کخ فلان انتظار رو ازت داشتم دوست داشتم اطور باشی ووو بعد گفت من برای ارتباط با آدما حد قائلم پا ازون مرز فراتر نمی زارم بهم برخورد با خودم گفتم(که بابا این حذفا چیه ما که اقد باهم خوب بودیم فقط کمی غرور داشتی تسلط گرایانه حرفتو به مقابلت میزدی) حالا اصلا نه پیامی نه حتی تبریک روز زن و تولدی نه برو بیایی وووو فکر کنم فهمیده باشی کی رو میگم همو دختره که رو اعصابمه و با ایمیل در موردش صحبت کردیم.. حال ازت میخوام چ رفتاری باش داشته باشم آیا عادی باشم و بی خیل و مثل خودش باشم یا نه من تغییر رفتار بدم و برم طرفش؟ البته عید امسال ازدواج کرده با یه شرکت نفتی خیلی هم پز شوهره رو میده همه جا. نیاز به راهنمایی ات دارم

معمولی ..مثل همیشه .. نه خیلی گرم بگیر و نه بش بها بده . اگر هم شاکی شد حرف خودش روبهش بزن : من برای آدم ها و ارتباط با اون ها حد قائلم .!!!
تحویل نگیر این طور آدم ها رو ..بذار تو دایره خودش بمونه .

سوسن دوشنبه 8 اردیبهشت 1393 ساعت 09:57 http://www.specially.blogfa.com

با خوندن نوشته هات لبخند گرمی میاد رو لبهام و خوشحال میشم
از این همه صفا و صمیمیت
.
.
.

خاموش دوشنبه 8 اردیبهشت 1393 ساعت 09:50

صمیم جان عاشق قلب مهربونتم....عاشق صداقت ویکرنگیتم.....الهی که از زندگیت خیر ببینی ....خدا مامان وباباتو برات حفظ کنه .....حرف که میزنی زندگی تو قلبم موج میزنه.....الهی که هوای قلبت وخونه ات همیشه گرمِ گرمِ گرم باشه.....
ای کاش دوستی مثل تو رو کنار خودم داشتم که بتونم بیشتر ازش یاد بگیرم..............................چقد دلم میخواد بغلت کنم

معصومه دوشنبه 8 اردیبهشت 1393 ساعت 08:04

سلام دوست عزیزمن تازه اینجاروپیداکردم خیلی خوب صمیمیه
افرین وممنون برای اینهمه صداقت وزیبایی نوشته هاتون.این مرکزماساژکجاست حالا؟برواگه راضی بودی بگومنم برم .

گیس گلابتون یکشنبه 7 اردیبهشت 1393 ساعت 23:37 http://www.gisgolabetoon.com

حظ کردم صمیم ... حظر کردم. آفرین و صد آفرین عزیزم:)

ماهتاب یکشنبه 7 اردیبهشت 1393 ساعت 22:49

صمیم جان ممنون که مینویسی و با نوشته هات مارو تو خاطراتت و احساساتت شریگ میکنی
هرچند واست تکراریه این حرف ولی بازم خیلی گلی...

زهره یکشنبه 7 اردیبهشت 1393 ساعت 21:40

ولی صمیم من اینقدر از شوهرم بی احترامی دیدم نمیتونم براش این کارهارو بکنم لامصب اهل تظاهرم نیستم ظاهر وباطنمم یکیه نمیتونم نقش بازی کنم خیلی خوبه شما دوتا رابطتون اینقدر خوبه و نزدیکه خوشحالم برات من حتی خودمم رو تحویل نمیگیرم نمیدونم چرا هیچی برام بعنوان یک زن جذابیت نداره عین خیالم نیست خوشگل باشم بیریخت باشم لباسم خوبه بده چاق باشم لاغر باشم خلاصه نمیدونم چه مرگم هست که اگر 5 ماهم نرم ارایشگه با این سبیل و ابرو تو اداره پیش همکارام که همش تیپ میزنن عین خیالم نیست...

مردم به کسی احترام میذارن که برای خودش ارزش قایل باشه . .مطمئنم تواز خوبی ها و زیبایی های خودت خبر داری .. اجازه نده بی تفاوتی باعث بشه بقیه فکر کنند چیز ارزشمندی ندرای حتما . منظورم با دیدن ظاهر بی خیال و بی توجهی به خودت بد برداشت نکنند .

دنیا یکشنبه 7 اردیبهشت 1393 ساعت 20:52

صمیم عزیزم.. عالی بود.. ایشالا امسال کلی اقدام خوب دیگه داشته باشی...
بااون چیزی که برای مامانت نوشتی منم گریه کردم..
سلامت باشی همیشه
...

ملکه خانه خود باشید یکشنبه 7 اردیبهشت 1393 ساعت 20:02 http://malakeh2014.blogfa.com/

سلام صمیم جان خیلی زیبا مینویسی خیلی دوست داشتنی هستی خیلی خوشحالم که مطالبت رو میخونم بهم انرژی میده این مواردی رو که نوشتی توی زندگی اکثریتمون اتفاق میفته ولی خیلی خوب وصفش میکنی

ارزو یکشنبه 7 اردیبهشت 1393 ساعت 19:39 http://hant83.blogfa.com

ای ای ای صمیم چه می کنی با دل ما دختر

آزی یکشنبه 7 اردیبهشت 1393 ساعت 19:19

و من چقدر خوشحالم که اینجارو میخونم و خوشحال تر وقتی میام میبینم پست جدید گذاشتی. نکته های خوبی رو یاد میگیرم و امیدوارم بتونم مثل تو بکار ببرم. امیدوارم همیشه بهترینها در مسیرت باشه عزیزم که خوبیهاتو با ما سهیم میشی.
میشه در مورد بیمه عمر و مناسب ترین گزینه منو راهنمایی کنی. چند وقته تو فکرشم ولی همشون تبلیغ میکنن و من واقعا نمیدونم کدومو انتخاب کنم.
❤️❤️❤️

چشم.

s یکشنبه 7 اردیبهشت 1393 ساعت 18:59 http://www.esnakpanir.blogfa.com

[گل][گل][گل][گل][گل]
[قلب][قلب][قلب][قلب]

[گل][گل][گل][گل][گل]
[قلب][قلب][قلب][قلب]

[گل][گل][گل][گل][گل]
[قلب][قلب][قلب][قلب]

[گل][گل][گل][گل][گل]
[قلب][قلب][قلب][قلب]

بهار یکشنبه 7 اردیبهشت 1393 ساعت 18:27

مرسی صمیم بخاطر بودنت بخاطر تلنگرهایی که واسه داشتن یک زندگی بهتر بهمون میزنی. تنت سلامت و عمرت بلند بانو

آرتا یکشنبه 7 اردیبهشت 1393 ساعت 17:53

البته منظورم بخش دومش بود،نامه به مادرتون.بخش اول پستتون که مثل همیشه جالب و البته بامزه.موفق باشی خانمی

آرتا یکشنبه 7 اردیبهشت 1393 ساعت 17:45

سلام صمیم عزیزم.خوبی؟خیلی خیلی خیلی زیبا بود،بغضم گرفت با خوندن این پست.شما روح بزرگی داری.میبوسمت

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد