من و همسرم عاشقانه هم را دوست داریم.

صمیم-۲۹و اندی سن!- 12ساله ازدواج کرده-همسر و پسرکش رو میپرسته- عاشق تر از اونا کسی هست؟

من و همسرم عاشقانه هم را دوست داریم.

صمیم-۲۹و اندی سن!- 12ساله ازدواج کرده-همسر و پسرکش رو میپرسته- عاشق تر از اونا کسی هست؟

امشب.....

 

میدونی من ادعای ایمان خلوص قلب ندارم ولی تا حالا هم خدا شرمنده نشده جلوم!!!!(رو رو برم!!) در عین حال به یه چیزایی خیلی اعتقاد دارم مثلا راضی بودن پدر و مادر ....راضی بودن همسرم از من (این یکی به طرز فجیعی در من شدت داره!! و البته به شرطی که منم ازش راضی باشم.!!) و همچنین به قداست ماهی که توش هستیم.یه وقتایی هم بود که نماز روزه هام به درد عمه نداشته ام میخورد...یه وقتایی هم حسابی میزدم به اون درش و ماه به ماه نماز نمیخوندم ولی ناشد بود خدا روم روزمین بندازه...همیشه هم علی رو تحسین میکردم شاید دیر میشد ودیر و زود داشت نمازاش ولی سوخت و سوز نداشت....همیشه نمونه ((رهرو آن است که آهسته و پیوسته رود ))بود برام....تا اینکه امسال تصمیم گرفم یه ذره آدم تر باشم..و اینطوری بود که اگه تو دلتون نخندین و مسخره نکنین باید بگم تونستم به قولم تا الان وفادار باشم و نذارم نمازام تیر تو پر بشن بخصوص صبح ها...میدونی من پارسال واسه سحر بیدار نمیشدم و خیلی روزها محروم میشدم ازخیلی چیزا ....

همه این ها رو گفتم تا مقدمه باشه واسه این حرفم: ببین! هر کی هستی و هر اعتقادی داری....چه از من بدت میاد و چه دوستم داری.......چه این ماه رو قبول داری و چه این شبا و این روزا تو این مایه ها نیستی....... ازت یه چیز میخوام....فقط یه چیز.....من مثل دو شب دیگه امشب هم درم میرم پیش امام رضا.....میدونی آدم اونجا که هست یه جور دیگه ای میشه...انقدر شلوغ بود شب 21 و اونقدر از همه جای شهر آدم امده بود که از تاکسی که پیاده شدیم مجبور شدیم نیم متر اونطرف تر به زور روی فرش هایی که پهن کردن بشینیم ...ببین یعنی حتی  نمیشد رفت داخل صحن ها...توی خیابون  بودی ولی انگار امام رضا کنارت نشسته بود.....شاید بخندی..شاید مسخره کنی .....شایدم بگی  شما بیچاره ها برین و فک کنین با دو خط دعا خوندن هه گند کاریهتون بخشیده میشه.....ولی میدونی من چی فکر میکنم؟ من مطمئنم همون گند کاری های امثال من تو بزرگی و مهربونی همین خدا گم میشه انگار دو قطره سیاهی و کثیفی رو بریزی توی یه استخر بزرگ...یه دریا..یه اقیانوس..اونوقته که اون دو قطره زلال میشه و پاک. 

امسال انگار این شب ها شب های شماست برام..همش اسم دوستای اینترنتیم میاد تو ذهنم ....دعا که میکنم میگم برای همه اونایی که مجازین برای من و حقیقی هستن برای تو  ای خدا و زیر بال و پر خودت میگیری هممون رو....و بعد همه خوبیهای دنیا رو برای همتون میخوام....سلامتی همتون رو...دل خوش  و شاد بودن همتون ...ایمن بودن از بلاها و پاک بودن و موندن دل همه شماها....واسه اونایی از شما که بچه ندارن و دوست دارن داشته باشن و واسه اونایی که دارن برای هر دو خیر و برکت و سلامتی میخوام....از خدا میخوام این روز و شب ها انقدر محبت بین شوما و شوهرتون زیاد شه و دلتون برای هم در طول همه سال بتپه که هیچ چیزی نتونه مردتون رو به طرف خیانت و شما روبه طرف دلسردی بکشونه...از خدا میخوام زندگی هاتون گرم گرم بمونه و اگه مجردین بهترین باشینبرای یکی و بهترین نصیبتون بشه....از خدا میخوام  اونقدر بهتون بده تا زیر بال و پرتون بگیرین بچه های  بی پناه و بی سرپرست رو ....و هیچ وقت تنتون درد نیاد ...دلتون درد نیاد...قبلتون درد نیاد.....گل سر سبد دعاهای من اینه که گناهی نباشه که کرده باشیم و خدا توی این ماه نبخشیده باشه اون رو..و بعد هم عافیت دنیا و آخرت همهمون رو میخوام.سلامتی و طول عمر همه پدر و مادر هامون.برای همه اعضای وبلاگ عروس هم دعا کردم و میکنم تا رابطه هاشون و نگاهشون به زندگی انقدر قشنگ بشه و قدردان محبت اونا بشن خونواده همسراشون که دیگه جز خوشی و مهربونی از چیز دیگه ای ننویسن...اسم ویولت عزیزم و گیلی خوبم  که میاد همه این دعاها چند برابر میشن انگار....و تا سقف جایی که جا داره ذهنم همه خوبیهای دنیا رو براشون آرزو میکنم...آرامش رر و سلامت رو.....و بعد هم از خدا میخوام همه چیزهای خوب دنیا و ارزوهایی که به ذهنمون هم نمیرسه بهمون بده....و از امام زمان هم میخوام دست محبتش رو روی چشم و سر و دل هممون بذاره و محکم هممون رو توی آغوش حمایت خودش بگیره....میدونی من از این جا از تویی که اینا رو میخونی یه خواهش دارم: میشه امشب که شب 23 میشه  ده تا (فقط 10 تا) صلوات بفرستی برای برآورده شدن آرزوهای قشنگ همه  و جلوتر از همه خودت...و آخرش هم برای سلامتی امام زمان یه صلوات با همه خلوصی که داری و هر چه بیشتر بهتر البته. 

میدونی با این کارت من مدیون خوبی های  تو میشم و تو مدیون همه خوبیهایی که خدا توی دومنت میریزه؟ 

من امشب منتظر تو هستم بعد از نماز مغرب عشا تا هر وقت که دلت خواست..........من توی حرم و تو هر جای دنیای خدا که هستی.... هممون زیر یه سقف..... 

قرارمون یادت نره........

تبریک یادتون نره!!!

حالا دست ...دست ...اون عقبی ها بالا بیار دستاتو  ....(آیکون رقص نور!!!) 

حالا واییییییییییییی وایییییییییییییییی وای وای وای واییییییییییییییییی 

حالا واییییییییییی وایییی وای وای وای وای  

آیکون خواننده روی سن: به افتخار صمیم که یکضرب قبول...قبول....شد؟ نه! نشد!!!!!!!!(گریهههههههههههههههه)   قرا فاتحه مع الصلوات!!!!!  

نههههههههههههههههههههههههههههههه 

 

با کله رفتم تو کوزه......................  

کوزه که سر نداره!!!! 

ردی   که عررررررررررر نداره!!!  

این آخری از دیشب توی خونه ما توسط همسری خونده میشه!!!اوج همدردی رو که دارین!!!

انا لله و انا الیه ......

ما در اسرع وقت و بعد از رفتن مهمون های آقا جان اینا که رسما دهن ما رو نمودند!!(سرویس!) خدمت میرسیم.از نوع پایتخت نشینش !!! هستند و ما هم در رکابشان یک شب شام در منزلمان  با دهان ماه رمضان! پتیکو پتیکو کردیم و الان روی تخت بیمارستان افتاده ایم و کلا کمر و اجزای بدنمان نصف شده است.به زودی  که تشریفشان را ببرند سر خانه و زندگیشان و ما را نیاز نباشد هر شب این پارک و اون مهمونی برویم باهاشان!! و از بیمارستان مرخص بشویم خواهیم نوشت آنچه بر ما گذشت......  

  

پ.ن. 

به جان خودم الان خوبم.بیمارستان کدومههههههههههههههههههه؟!!!! چرا حرف تو دهن ملت میذارین شما؟!!(چشمک!!) منظورم این بود که رسما مردم دیگه!!!!فک کن جمعه شب ساعت ۶ صبح خوابیدم !!!و ۸ هم سر کار بودم!!!!! آخرش چشمام قیلی ویلی میدید. 

دارم میام...فقط دعا کنید نتیجه این پیام گور رو بی شرف ها زودتر بدن تا یا بیام و دو حالت داره:  

یا  ضجه مبزنم!!!!!!!! نهههههههههههههههههه!!!!!!!!  

و یا قر میدم این وسط برا همگی!!!!!!!! 

 

 مرسی همگی.

انتخاب با شماست....

دفعه قبلی که به وبلاگ های برتر رای میدادن  خدا وکیلی روم نشد بخوام برین رای بدین.!!!!!!!( چه کسی!!!)ولی این دفعه دلم میخواد بدونم با وجود این اطلاع رسانی و دعوت  چند نفر  به نظرشون این وبلاگ هم جزو وبلاگ های قابل تامل و وبلاگ نویسش زن قابل رای دادنیه!!!!!! 

اینجا میتونید برید وانتخاب کنید و رای بدین به 5 تا وبلاگ برتر  از نظر خودتون ( از بین نویسندگان خانم  فقط)  

 

ضمنا یه درخواست دیگه هم دارم که از حاج باران عزیز یاد گرفتم. کسانی که این وبلاگ رو میخونن میشه بهم بگن چه خاطره ای از اینجا توی ذهنشون مونده؟ به عبارتی از من و این وبلاگ چه خاطره ای دارن ؟ 

اونایی که مثل خودم آلزایمر دارن!!!!!! و خاطره ماطره یادشون نمیاد هم بهم بگن چه حسی دارن وقتی اینجا رو میخونن.پوزخند میزنن؟ لبخند شیرین میزنن؟ میخندن؟ گریه میکنن؟ فحش میدن؟ ایششششششششش میگن؟ تحسین میکنن؟ میگن دروغه؟ تف میندازن؟!!!! کامنت نمیذارن ومیرن؟!!!! کامنت میذارن و نمیرن؟!!! نمیان و کامنت نمیذارن؟!!!!! میان و کامنت میذارن؟!!!!( دیوانگی که شاخ و دم نداره قربونت!!!  ما هم این مدلی تست کنکوری میدیم ملت!!!) 

قربون همگی.

 پ.ن. 

ممنونم از همهگی که لطف کردین و منو سرشار از حس خوب و آرومی کردین. 

یه ذره روبراه نیستم الان.پاسخ کامنت ها و تایدشون رو سر فرصت انجام میدم.شرمنده.

صادقانه پاسخ بده.

 نامه ای به دوست نزدیکم:

آخه تو که تحمل شنیدن حرف حق!! نداری مجبوری اینقدر به این شوهرت سیخ کنی تا اونی که دلت نمیخواد بشنوی؟بعد با چشم های گرد نگاش کنی و بگی چی؟ راست گفتی؟ و انوقت مثل گاو !! بیفتی روی  تخت و از غصه اونی که شنیدی و دروغ و دغل هم نبود زچون راسته کار شوهرت دروغ و دغل نیست گلوت پر از بغض بشه.  مرض داری؟ آره داری. به جان خودم آدم نرمالی نیستی.صد بار اومدی پیشم بهت گفتم زن حسابی! این سوالات مسخره رو از شوهرت نپرس!نذار  ذهنش هزار جا پرواز کنه.اینقدر نشین برا خودت قصه حسین کرد بباف و شب تا صبح با اونچه که فقط مغز فندقی ات تونسته حلاجی کنه بغض کن و بخواب.مگه تو کله تو رفت؟ بوالله نرفت  و نمیره و نخواهد رفت. مرده بیچاره روحش از این سریال های مزخرفی که تو میبینی خبر نداره یهو ورداشتی ازش میپرسی اگه من از گردن به پایین فلج شم و روی تخت بیفتم گوشه خونه تو میری زن میگیری؟!!چکار میکنی ؟بیچاره شوهرت خوب بود دروغ تحویلت میداد و میگفت به مرگ خودم نه! ؟تو تنها زن زندگیمی و اگه از  دماغ به پایین هم فلج شی من خواسته هام رو زیر پا لگدمال میکنم و همش مثل پروانه دورت میچرخم؟ !!!آره دیگه همینو میخواستی!!!!!خب به اون چه که تو منتظر شنیدن غیر واقعیت بودی و هستی؟ بیچاره فقط گفت نمیدونم.چون الان تو اون شرایط نیستم ولی بعید نیست بگیرم.یعنی فک کنم بگیرم.ولی باهاش شرط میکنم تو باید حتما پیشمون بمونی  چون دوستت دارم و نمیخوام از هم دور باشیم..... اگه منم همین بلا سرم اومد تو حق داری  انتخاب دیگه ای داشته بشی و تو زود بهش گفتی با این شرط که یا خدا یا خرما و مثل تو نمیتونم هر دوتاشون رو مستفیض کنم!!!! شوهرت بیچاره نصفه شبی دیگه داشت کفرش در میومد و تو رو کشوند تو بغل خودش و گف حالا این چرت و پرت ها چیه میپرسی و تو هم گفتی نه!!اونی که میخواستم شنیدم و دونستم!! و به حالت قهر خوابیدی و تا خود سحر هی از این دنده به اون دنده شدی و تازه از رو نرفتی و موقع دو لقمه سحری خوردن باز خفتش رو گرفتی که نه! من اگه خیلی مجبور شم و ازت جدا نشم ( چون تا صبح با خودت فکر کردی مگه کسی رو داری که جمعت کنه و تازه تا کی میتونه اینار رو بکنه؟) یه طبقه جدا زندگی میکنم و بعد هم با بغض کوفتیت گفتی من نمیتوم ببینم این تن و هیکل رو کس دیگه ای بغلش بگیره و گرمش کنه!!!!!!و اونوقت بود که شوهرت  یهو پقیییییییی زد زیر خنده و گفت قربون او ن حسودیت بشم که چپر چلاق هم بشی باز دست بر نمیداری از این کارات!!!!

امروز هم که اومدی خونه ما همش بهم میگفتی چکار کنم اگه این اتفاق بیفته برام.من میمیرم و منم هی بهت گفتم دختره دیوانه!!! اینقدر به این چیزا فکر نکن.کسی که وقتایی که زن های دیگه از درد به خودشون میپیچن و شوهراشون تو تخت بی تفاوت نگاشون میکنن ومیگن ووووه!!!! چه خبره.دو قطره خون دیگه این اداها رو داره.؟ شوهر تو بغلت میکنه و نوازشت میکنه و بهت میگه من چکار میتونم بکنم برات تا بهتر شی  گلم؟ اونوقت تو فکر میکنی این مرد آدمیه که تو رو ول کنه  وگیرم که رفت و زن دیگه م گرفت.خب بشینه ور دل تو  خوبه؟ بهتر میشی ؟ فلجیت یادت میره؟ اصلا تو خودت آدمی هستی که دق نکنی از این درد؟ تو فرداش  تو آسمون داری بال بال میزنی و مردی و راحت شدی!!!!!نمیدونی چه ترررررررررری زدی به اعصاب ما دختر!!!! خدا بکشه تو رو که اینقدر لوس و ناز نازی هستی.مردم روز به روز از شوهراشون تو دهنی میخورن و  شب به شب    لبخند دل انگیز تحویلش میدن بعد تو هیچی نشده بغض کردی و میگی چی خاکی تو سرم بریزم؟ برو بابا خدا شفات بده.برو بذار به زندگیمون برسیم......میبینین تروخدا....آدم نمیتونه دو دقیقه با خودش تو آینه حرف بزنه....بعد میگن چر این صمیم یه وقتایی اخماش تو همه.....خب  از دشب داره جون میده از بس  این مکالمه بین خودش  و خودش...تکرار شده.

شما تو این شرایط مریضی قرار بگیرین چکار میکنین؟ شوهرتون چکار میکنه و یا بهتر بگم دوست دارین چکار کنه! بینم چند نفر تون آبی روی دل آتیش گرفته من میریزین!!!!!!ای لعنت به این سریال روز حسرت که  دهن ما رو سرویس کرد!!!!!!

دخترک...

بوی سیب زمینی سرخ کرده و کتلت های داغ و خوشرنگ توی همه خونه پیچیده و سبزی خوردن  با تربچه های قرمز و حلقه حلقه شده روی  اپن داره  چشمک میزنه.تیک تاک...تیک تاک... الله اکبر.......الله اکبر.......صدای اذون که میاد و رنگ آسمون که عوض میشه  زن  پرت میشه به  بیست و چهار سال پیش.....یه تونل با جاذبه قوی  اونو میکشونه طرف شش سالگی...  به خودش که میاد  و موقعیت رو که تشخیص میده دختر بچه ای رو میبینه  جلوش  که رو ایوون خونه نشسته و پاهاش رو بغل کرده و به درخت  های  وسط باغچه نگاه میکنه.... ساعت هفت و نیم شبه.....صدای اذون میخوره تو گوشش و میپیچه توی سرش و نبودن مادر بیشتر  خودش رو نشون میده .وای که چقدر بدش میاد از این لحظه از روز.مامان ساعت هفت باید بیمارستان باشه و امشب هم شیفت مامانه و بابا هم که زودتر از  هشت برنمیگرده خونه.خواهر این دختر کوچولو تو اتاق سرگرم نقاشی و کارهای  خودشه  و دختر بچه همش فکر میکنه چقدر از بیمارستان بدش میاد...بیمارستان مامان های بچه ها رو میبره و تا فردا بهشون پس نمیده و شب های سرد پاییز فقط خاله میمونه که سر میزنه ببینه پتوی روی بچه ها عقب نرفته باشه  و شامشون رو به موقع میده و  میره تو هال آروم  به رادیوش گوش میده.....ولی اون که بوی مامان رو نمیده.... دخترک بوی مامان رو حتی  با اینکه هیچ وقت تو عمرش  عطر استفاده نکرده رو دوست داره  و عاشق اینه که مامان خامه بسته شده روی ماست رو  برداره و بگه دهنت رو باز کن ببینم و بعد با انگشت بذاره  توی دهن دخترک  و با خنده و بازی بهش  ماست بده  و بگه خواهریت ا از بس ماست نخورد  سبزه شد و تو چون ماست دوست داری سفید برفی مامان شدی.و بعد یادش میاد هنوز برای  افطار ماست و خیار مورد علاقه مرد رو درست نکرده  و باز سفیدی ماست پخش میشه تو ذهنش و فکر میکنه......و فکر میکنه.....که  یهو در حیاط باز میشه و باباییش با کیف دستی  که همیشه زیر بغلش میزنه  تو چهارچوب در ظاهر میشه . دخترک اول زود به ابروهای باباییش نگاه میکنه ببینه اوضاع چطوره...نه مثل اینکه خنده تو چشم های بابایی داره موج میزنه و غل میخوره واز روی موزاییک ها میاد تو چشم های دخترک و همونجا میشینه.بابا دو زانو جلوی ایوون میشینه و دستاش رو باز میکنه و چشم هاش رو میبنده و این یعنی  لب های دخترک باید از روی  باد سرد شهریور  پرواز کنه و بشینه روی صورت بابایی و دستاش  حلقه شه دور گردن اون و  تا داخل خونه از بابایی کول بگیره. چند لحظه بعد دخترک چشم هاش رو میبده و دست هایی رو دور گردنش حس میکنه...گرم و مهربون.... و نوازش هایی رو روی گونه اش که میگه دیگه نبینم تو تاریکی بشینی و منتظ من باشی؟ چرا چیزی نخوردی موشی؟  حالا شام چی داریم؟ و دخترک چشم هاش رو روی هم بسشتر فشار میده و لب هاش رو غنچه میکنه و میگه افطار منظورته دیگه؟ و بیشتر در آغوش همسرش فرو میره ...این آغوش گرم به چند ثانیه هم بادهای سرد شهریور رو با خودش میببره و هم تصویر در قهوه ای حیاط و هم  انعکاس  مبهم چشم های  تنهای دخترک رو....و آروم تو گوش  همسرش زمزمه میکنه: امشب بریم خونه مامان اینا؟.....بابایی حتما منتظرمونه..... و به یاد خواهرش که از بس ماست نخورد سبزه شد و حتما الان داره شیفت بیمارستانش رو تحویل میده  لبخندی زد و تو دلش گفت  یادم باشه  شب حتما بهش زنگ بزنم و بگم ماست بخوره تا کمتر تشنه بشه.....شادی  یکمی هم سفید شد...

.

.

.

.

مامان! ممنونم که چند سال بعد تنهایی و غروب های  دلگیر خترک هاتو با حضور همیشگیت توی خونه عوض کردی و  اون همه سابقه رو فقط به خاطر ما گذاشتی پشت در بیمارستان و دیگه پات رو برای یه روز هم اونجا نذاشتی...الان که خودم کار میکنم میفهمم چقدر بزرگ بود این تصمیمت و چقدر حجم کودکی های من پر شد از صدای بودن تو و شادی های من از  گذراندن عصر های پاییزی با تو و خواهرکم و داداشی هام.

بابایی! از تو ممنونم که همیشه بودن گرم و پر رنگت نبودن های مامان رو توی اون سال ها کمرنگ تر میکرد و  قصه هایی که شب ها میگفتی  باعث شد به اندازه تموم شب های سال قصه بلد باشم برای بچه ام بگم.

خواهر نه چندان سیاه من! ازتو هم ممنونم که کودکی های من با تو رنگین کمانی شد که رنگ های شادش هنوز روی لبهام خنده میاره ...هر چند از بیمارستان تو هنوزم بدم میاد و میگم طفلی صبا!!!!!!.....

خاله جون! نیستی دیگه پیشمون ولی مادریهای تو رو هیچ وقت فراموش نکردیم ..نه ما و نه بقیه بچه های  خاله هام که برای همشون مادر بودی و حکم همسر و بچه های نداشته ات رو داشتیم برات.

مرد من! ممنونم ازت که تنهایی های گاه و بیگاه  بزرگسالی منو با خنده ها و سر به سر گذاشتن ها و محکم بین بازوها گرفتن هات  به بادهای سرد  شش سالگی سپردی و و گرما و عشق تو خونه تنهای دخترک آوردی.

و از شما کتلت های برشته و سرخ شده...از  شما هم ممنونم که  خوشمزگی تون  چشم های همسرم رو سرشار از برقی میکنه که همه خستگی هام رو از تنم در میاره....... و میبره به اون دور دورها......اونقدر دور که دیگه دستشون به من نمیرسه.......از همتون سپاسگزارم.

هزار وعده خوبان یکی وفا نکند..کوکوی سه رنگش ولی وفا بکند!!!!

دو تا غذای خیلی خوشمزه داریم امروز که دستورش رو میذارم ولی  ازشون عکس ندارم فعلا.

 رولت گوشت  و کوکوی سه رنگ. یکی برا سحر و دومی برا افطار و شاید هم بر عکس!! من چ ه میدونم!!

  رولت گوشت: مواد برای  12 برش

-گوشت 2 بار  چرخ کرده (بهتره یعنی  لازمه  نیمی از آن گوساله باشد و نیمی سر دست و بعد با هم 2 بار چرخ شود.)

-آرد سوخاری     5 ق غذا خوری  سر پر

- هویج فرنگی ( نارنچی پر رنگ باشه)   3 عدد کوچک

-  تخم مرغ   2 عدد

- فلفل دلمه ای   1 عدد

 زرشک ( 5 دقیقه در آب  نم کنید)  1 قاشق غذاخوری

- کرفس با برگ   یک مشت ساطوری ( مشتتون رو ساوری نکنین ها!!!! کرفس  ها رو خرد کنید!!)

- پیار متوسط    1 عدد

طرز تهیه:

1-   گوشت را با پیاز و یک هویج متوسط  و فلفل دلمه ای و کرفس  چرخ کنین یا تو ی  مونولکس  یا هر وسیله دیگر بریزید .سپس به این مواد ارد سوخاری  و یک تخم مرغ خام  و نمک و فلفل  رو اضافه کنین و با دست خوب  چنگ بزنید تا چسبندگی پیدا کنه مواد گوشتی ما.نمک و ادویهاش هم پای خودتون دیگه.

2-   حالا یک تخم مرغ باقیمانده را با چنگال خوب بزنین و روی یک پلاستیک فریزر  که قبلا پهن کردین  بریزین تا مواد رولت رو که روی  پلاستیک خواستیم بذاریم  به پلاستیک نچسبه .

3-حالا گوشت رو روی پلاستیک  قشنگ رول کنید و به صورت مکعب مستطیل دراز ( همون لوله ای  4 گوش!!) در بیارید.بعد بالای  رولت رو  با دست باز کنید و با مواد زیر پرش کنین:  یه لایه جعفری  خرد شده + روش  زرشک + خلال بادوم + هویج پخته+ خیار شور ریز شده در دو طرف  محل برش ++ تخم مرغ آب پز  حلقه شده  مواد رو در طول رولت  داخلش میچینیم. بعد شستمون رو روی مواد گذاشته و به آرومی  فشار میدیم تا کاملا وسط رولت فرار بگیرن موادبعد به آرومی و با کمک پلاستیک زیر رولت، دو طرف  رولت رو به هم میاریم و با کمک دست  و کمی سفیده خام تخم مرغ محل اتصال رو کاملا صاف میکنیم.

نکته مهم:  همیشه رولت های گوشت رو باید تو ظرف  مورد نظر  گذاشته و خوب آغشته به روغن مایع سرد کنید تا باز نشه رولت.

4-حالا رولت رو داخل فر  طبقه دوم از پایین و حرارت متوسط به مدت نیم ساعت میذارین و پس از پخت کامل  روش سس گوجه فرنگی ریخته  و با خلال بادوم و پسته و زرشک تزیینش میکنیم.

5- میتونین تو فر نذارین و با روغن سرخش کنین که من اینو به فر  ترجیح میدم خودم. اول رولت رو تو روغن سرد  غلت بدین توی همون تابه مورد نظر  بعد زیر تابه رو روشن کنین و رولت رو خوب سرخ میکنین.برای برگردوندن رولت دوباره  میذارین روغن تابه سرد شه اونوقت رولت رو برمیگردونیم( چون توی روغن داغ رولت از هم باز میشه) و طرف های  دیگه اش رو هم سرخ میکنم .گفتم که رولت ما شکل مکعب مستطیل داره پس  چهار وجه داره دیگه!!حالا رولت سرخ شده رو با یک لیوان آب و دو حبه سیر  و کمی رب سرخ شده  و یه هویج کوچولو میذاریم خوب  پخته تر بشه و به روغن بیفته و سس خیلی کمی روش بمونه. خیلی خوشرنگ و خوشمزه میشه نامرد!!!!!کنارش برای تزیین  هم قارچ توپی  کوچولوی سرخ شده توی کره و  حلقه های هویج پخته و  چیپش خلال و خلاصه جینگول بازی دیگه بذارین..

نکات مهم:

اگر  گوشت رولت رو خیلی چرخ کنین و به اصطلاح خیلی ریز باشه رولت سفت میشه.اگر هم مدل گوشتتون درشت بود  یه مشت کوچیک از  گوشت ها رو با  هویج و فلفل دلمه ای  وکرفس چرخ  کنین . و به بقیه گوشت ها اضافه کنین.

اگه مایه گوشتی  رولت شل بود  یه قاشق  پودر نان تست  بهش  اضافه کنین

برای  ایجاد چسبندگی بهتر  گوشت رو تو دستتون گرد کنید و با حرص شترق به داخل ظرف  یا کاسه گود و گرد پرتابش کنین تا بومممممممممممم صدا بده چند بار که این کار رو بکنین گوشت بدبخت کاملا چسبندگی پیدا میکنه( تا خودن ندیدم باور نمیکردم و فکر میکردم  خانوم مربیمون داره شوخی میکنهّ!!)

****************************************************

کوکوی سه رنگ: (سبزی- سیب زمنی – گوشت)

اول مواد لازم برای  هر کوکو :

مواد لازم برای کوکوی  سبزی:

-کوکوی سبزی ( شامل تره – جعفری- مقدار کمی شنبلیله- گشنیز و کمی شوید و نعنا )

اگر سبزی دسته ای  میگیرید از هر کدام یک دسته به جز نعنا و شنبلیله در حد چند برگ از هر کدام

سبزی کوکوی خرد شده+ 3 عدد تخم مرغ درشت +  کمی فلفل سیاه و قرمز+ دارچین کمی +  مقداری پیاز داغ یا پیاز خام رنده شده + نصف  پیمانه ( معادل شش قاشق ) روغن (  ریختن  پیاز داغ روغن گرفته و همچنین  مقداری روغن داخل مواد  همه کوکوها خیلی مهمه )

ضمنا گردو و زرشک و یکی دو برگ کاهو رو هم میتونید خرد کرده و به مواد کوکو سبزی اضافه کنین.

پیاز داغ کوکو خیلی مهمه و طعمش رو خیلی عوض میکنه. راستی همین جا نظرتو ن رو به  پست شاهکاری  درباره غسل واجب پیاز داغی  جلب میکنم که مرجان عزیزم نوشته.

همه را با هم مخلوط کرده و داخل ظرف یاقابلمه  تفلون  روغن   ریخته و وقتی روغن کاملا داغ شد مواد را داخل آن ریخته و میگذاریم داخل فر تا رویش  با گریل ببندد  و مواد کوکوی بعدی قاطی آن نشود.

مواد کوکوی سیب زمینی :

سیب زمین متوسط  پخته  4 عدد

روغن مایع  یک چهارم پیمانه

 تخم مرغ 3 عدد درشت

 زعفران آب کرده و غلیظ و خوشرنگ  یک ق غذاخوری

 پیاز خام رنده شده

ادویه و نمک 

 حالا سیب زمینی ها رو وقتی  کاملا داغن با گوشت کوب میکوبیم تا نرم و کرم رنگ بشن + زعفران اب کرده + نمک و  ادویه + تخم مرغ زده شده + روغن +پیاز خام رنده شده  همه  مواد را خوب با دست  و فقط دست قاطی کرده  و وقتی  کوکوی سبزی  روش بست خیلی فوری  ظرف رو از تو فر درمیاریم و مواد کوکوی دوم رو روش میریزیم.اگه لفتش بدیم گوشه های  کوکوی سبزی خودش رو جمع میکنه و بی ریخت میشه کوکوی سه طبقه اتون.از ما گفتن!!

دسته های  قابلمه رو هم  فویل ببندین تا ذوب نشن!!

مواد کوکوی  گوشت :

گوشت چرخ کرده  350 گرم

پیاز داغ روغن گرفته و ترد

دارچین – پودر آویشن و تخم گشنیز  نصف قاشق  چایخوری

( این آخری خیلی خوشمزه میکنه مایه گوشتی رو)

تخم مرغ درشت  3 عدد

رب  3 ق غذاخوری

سیر 4 حبه

روغن  یک چهارم پیمانه

گوشت چرخ کرده رو بدون اینکه روغن بریزین یا اب بذارین توی یه تابه خالی روی  حرارت خیلی ملایم گاز تا خودش رو باز کنه و دون دون بشه. حالا پیاز داغ از قبل آماده رو اضافه کنین و حرارت رو بیشتر کنین تا گوشت بپزه + رب  خام و روغن و ادویه و و قدری  جعفری  خرد شده و زرشک و گردو رو به ترتیب اضافه کنید و بذاریم مواد به روغن بیفته.

اگه حالش رو نداریم مایه ماکارونی درست کنین ولی  نگین چرا فلانی کوکوهاش یه مزه ای بود!! بهتر از ما بود ها!!!!!             

 حالا این مواد رو  فوری روی  کوکوی سیب زمینی  که روش گریل شده و بسته بریزین و  بعد بذارین مواد کوکوتون  حدود یک ساعت و نیم  داخل فر با حرارت ملایم بمونه تا خوب مغز پخت بشه. بعد قابلمه رو برعکس کنیند تا کوکوی سه رنگ و خوشگلتون که دقت کردین قطر هر طبقه اش  با بقیه یکی باشه هلپییییییییی بیفته بیرون و آماده برش  زدن مثل کیک بشه و چشم ملت در آد از اینهمه هنر شما!!!

نوش جون همتون.

پی نوشت:

میگم این آمار وبلاگ من  پس اینهمه بازید کننده  رو از  کجاش میاره که کامنتها در حد کشاندن نویسنده به ورطه افسردگی و خود زنی رسیده...هیچی ولش کنین...شما فقط خوش باشین  هم بسه برام....(قیافه  مظلوم با لبخند شیطانی!!!!!!)

ای موی تو لوله لوله لوله.....

یه وقتایی آدم یه کارایی میکنه که بعدا خودش به عقل خودش شک میکنه!! آقا ما جمعه عروسی  دوست صمیمی شوهر جان دعوت بودیم.کلا این شوهر ما فقط  دو تا دوست صمیمی  و البته مقادیری  هم غیر صمیمی!!داره که یکیش  شماله و یکیش مشهد و البته این آقا داماد مشهدی یه شش هفت سالی هم از ما کوچکتره ولی  اند مزه و بچه مثبتی  و بسیاررررررر اشتیاق به امر  ازدواجه.. بود دیگه...الان که  خوش بحالشه!! من به قدری این بشر رو دوست دارم و از سر به سر  گذاشتن باهاش روح و روانم صیقل!! پیدا میکنه که حد نداره. پایه  خنده هست اساسی و ضمنا شماش تو نمیشه با آدم. حالا این گوگولی  بلاخره داشت دوماد میشد و مضاف بر این  چون تو عروسی ما خودش رو به آب و آتیش زده بود و همه کار میکرد برامون میخواستیم حسابی از خجالتش در بیاییم. کل مراسم خواستگاری تا عقد ایشون حداکثر یه ماه و فاصله عقد محضریش تا مراسم رسمی  عقد هم یکهفته بود.یعنی اصلا وقت نداشت که بتونیم چار تا سوال ازش بپرسیم و بچه رو راهنمایی کنیم!!این شادوماد گفت که قراره کارت بیاره و علی هم گفت ذرت پرت نکن بچه!! بشین سر جات و فقط یدونه نگهدار برامون یادگاری و نمیخواد بکوبی بیای  اینور شهر  برا کارت.خودمونیم میدونیم صاحب مجلسیم وکارت نمیخواد دیگه.!!! حالا ازش  میپرسه مراسم ساعت چنده اونم میگه هفت عقده دیگه!! خب ما هم چون تصمیم داشتیم کادومون رو بعدا بهشون بدیم  هلک و هلک ساعت  نه شب رسیدیم  محل عروسی.کلی هم به خودمان رسیده بودیم و به قول مامانم سانتال مانتال !!! کرده بودیم. همین قد بگم که اثر این سانتال مانتال کردن هنوز به صورت یه سوختگی بالای پیشونی ما داره هنر نمایی میکنه!!! چرا سوختگی ؟ چون آرایشگاهم جمعه عصر  بسته بود و حال نداشتم برم جای دیگه بنابراین آستین ها رو زدم بالا  و خودم مشغول شدم.اتوی مو که جواب  نداد!!! سشوار که فقط  موهای  دو گوگولی  جلوی  سرم رو تونستم خوشگل کنم  و بقیه اش هویجور ریخت مدل وحشی!! دورم.خب اینم که جواب نداد.بلاخره یاد بابلیس قرن بوغیم افتادم که تا حالا فقط یکی دو بار با پریز اشنا کرده بود منو!!! یعنی بهم فهمونده بود که توش جیزه و برق آدم رو میگیره.این بار با احتیاط زیاد موهای  جلوم رو پیچوندم دورش و هدفم هم این بود که هر  غلطی میکنم فقط  مثل  موهای لوله لوله ای  زمان ننه  ناصر الدین شاه نشم!! که البته به انجاها هم نرسیدممممممم!!! آقا داشتم تو اینه به چشمای  خودم نگاه میکردم  و به خودم میگفتم بذار یکم این لوله داغش رو از پیشونیم دور کنم یه وقت خدایی  کرده نچسبه به کله ام  که.....که.......که      که اشتباهی  لوله داغ  بابلیس ذلیل مرده رو از تصویر تو آینه دور کردم!!!!!! یعنی  به خوم نزدیک کردم و  جیزیییییییییییییی  چسبوندم به پیشونیم....حالا از درد و سوزش  بابلیس رو هم تو دستم محکم چسبیدم و جیزییییییییی اونجا هم صدا کرد.فقط فک کنین دارم مثل  الاغی که  سگ دنبالش کرده دورخودم میچرخم و سوختم سوختم میکنم!!! علی دوید اومد میگه چکار کردی بازززززززززززززز؟ ( این بازش  نکته مهمی بود!!) منم هی اونجا رو تف مالی میکردم و میگفتم ای  کوفتت بشه مسلم   این عروسیت که داغونم کردی!!! مگه من  عروس رو نبینم امشب!! خلاصه با اندوه و سوزشی در دل و لبخندی بر لب  به ادامه کار پرداختم! چیه؟ فک کردین بازم رفتم لوله بازی ؟!!! نخیر.همه موهام رو  جمع کردم و چند تا شاهپرش!!! رو ریختم از بالا روی بقیه و با کش  محکم کردم پشت سرم...علی میگه شدی مثل مامان لوسیمی!!!! کارتون مهاجران.صبا هم قبلنا بهم گفته بود اینجور وقتا میشی مثل کلفت های  چاق اروپایی!!! سفید و بیمزه با موهای چسبیده به پشت کله!!!!خلاصه تنها راه زیبا شدن من تو آرایش صورتم موند که الحق  مامان جون باور نکرد  آرایشگاه نرفتم. خلاصه با این ریخت و قیافه  رفتیم مراسم با  شوشو و مامان جون و پدر جون. دم باغ دیدم ملت دارن میان بیرون!!!! گفتم شاید گرمه اون تو!ّ!!!و میخوان هوا بخوره به کله شون. بعد دیدم اون وسط  دوماد رقاص ما همچین گرم قر دادن با یه آهنگ عربیه که عروس انگشت به دهن فقط داشت نگاش میکرد!!! خب اگه این شازده  رو میتونستیم قبلش ببینم بهش میگفتم جون ننت اگه عروس  خیلی اهل رقص نیست تو خودکشی نکن و  آبرو ریزی راه ننداز با رقصیدنت والبته آبروی  عروس منظورم بود .این بچه از بس  همه مدل رقص بلده که اصلا مهلت نمیداد از خانوما کسی بیاد وسط و  قری بده.کلا مجلس خانوما تو  دست و کمر  خودش  میچرخید. آقا ما هم تا دیدیم هنوز آهنگ بعدی شروع نشده  پریدیم وسط  ملت که بعضی هاشون  تا نوک دماغشون رو هم با چادر  گل منگلی پوشونده بودن و با چشم های گرد به من  و لباس و  شال قرمز  جیغم و چشم های آبیم و ..!!!!!!! نگاه میکردن  و با خنده ای  ملیح به عروس  و دوماد تبریک گفتم .بعد دیدم چراغ ها داره یکی  یکی خاموش میشه.به مامان جون گفتم اههههههه چه جالب!! حتما میخوان شمع بذارن رو میزا و بعد دیدم ملت همه چادر سیاه سرشون کردن و دارن پا میشن!!!! به خودم گفتم یعنی  کسی شون مرده و میخوان یادی بکنن از متوفی؟ آخیییییییییی چقدر  مهربونن اینا!!!!!!! یکی دو دقیقه بعد دیدم یه خانومه اندازه هیکل ماشین چمن زنی خانواده غول ها!!! اومد طرفمون و گفت هنوز  تشریف دارین شما!!!!!؟ دیدم خدمتکاره و تازه دوزاریمون افتاد که دقیقا ده دقیقه بعد از  رسیدن ما مجلش تموم شد و ملت رو دارن  میفرستن رستوران  اون ور دیگه شهر برای شام!!!!!!!!! بعدش هم که از مادر دوماد که اولین بار بود میدیدمش  عذرخواهی کردیم که زودتر نیومدیم  دیدم  اون بنده خدا  گفت خب تو کارتها که نوشته بودیم 6 تا 8!!!!!اقا منم دیدم شاید اصلا مسلم از طرف خودش  هووجوری  ما رو شام دعوت کرده چون بابا جان!! خرج میفرمودن  و بنده خداها شاید خودمونی ها و نردیکان دو طرف  رو میتونن پذیرایی کنن و خلاصه نیم ساعت بعد با علی خونمون بودیم و داشتیم  غش غش میخندیدم.چون من از  دوماد قبلش پرسیده بودم حالا شام چی دارین؟ و اونم گفت هیچییییییییی!!! آقا همچین حالم گرفته شد که یه بزن برقص درست درمون هم ندیدم حداقل و اینهمه سوزش و سازش برای  ده دقیقه!!!!! و کور شم اگه بگم که دلم برای شامه هم نسوخت!!!! آقا چشمتون روز بد نبینه.دوماد فرداش زنگ زد و من صدای  جیغ و دادش رو با علی میتونستم بشنوم و تهدید هایی که  نثار خانوم علی  میکرد!!!! منم با نیش باز  گفتم بهش  بگو بابا نمیشد ریسک کنیم و الکی بیاییم برا شام ...کارت هم که نداشتیم..آدرس رستوران هم که  نگفتی....ساعتش رو هم که نیم بند گفتی بهمون .....نکنه میخواستیاز سر باز کنی هان؟ شایدم میخواستی جلوی عروس  پته هات رو به آب ندیم...هان؟؟اونم  داد میزد که گوشی رو بده بهش من کارش دارم....منو میگفت ها!!!! منم ریلکس  و در حال خنده گفتم ا.وههههههههههه چه خبره بابا!!!  و گله ای بود که پشت گله میشنیدم که ازتون توقع نداشتم منو تنها بذارین!!! و نامردین و من مامانم اصلا حواسش نبوده( اینو واقعا راس میگفت) و چرا یه زنگ به خودم نزدین و  من خل چرا به حرف شما کردم که کارت نیاوردم و ..... خلاصه منم گوشی رو نیم متر دورتر از گوشم گرفته بودم و جاهایی که خیلی بهش فشار میومد و صداش میرفت بالا رو  گوش نمیکردم. خلاصه قرار شد  یه روز  افطار بیان خونمون و منو ادب کنن دسته جمعی!!! جالبه که این شوهر  نامراد ما هم همه تقصیر ها رو انداخت گردن نازک من بیچاره کله سوخته    مو لوله نشده   رقص ندیده!!!!!!

نتیجه اخلاقی:  به جای تف مالی کردن جای سوختگی اونم تو پیشونی  آدم عاقل میتونه از کرم سوختگی  استفاده کنه!!!آدم عاقل هااااااااا!!!!! خودمو نمیگم که........

هیییییییییی جوونی!!

معمولا آدم های نرمال!! در شرایط لطیف و با احساسات رقیق شده  !!یاد رفتگانشون میفتن و یه فاتح ای براش ون میخونن ولی  خدا منو ببخشه که هر وقت میرم دستشویی بدون استثنا همون جا یاد مرحوم خاله جان می افتم و  اول میگم خدا بیامرزتش و بعد خودم خنده ام میگیره و به و خودم میگم بذار تو هم بمیری!! اونوقت دیدن داره جاهایی که ملت یاد تو میفتن!!!

قضیه از این قراره که این خاله جان مرحوم ما هر وقت میخواست اوج توانایی های جوونی اش رو با  خمودگی  و سختی دوره پیری مقایسه کنه میگفت هیییییییییییییی یادش بخیر جوونی!!! کجا رفت که یادش واقعا بخیر و در این موقع یه پک به قلیون خوش عطر و خوش بوش میزد و دودش رو میداد بیرون و میگفت: نمیدونی خاله جان که چقدر جون و خوش بنیه بودم من!!! نگاه نکن الان چقدر لاغز و استخونیم.اون موقع ها خاله جان  وقتایی که میرفتم دست به آب!!!!!( و در اینجا یه آه بلندی میکشید) نمیدونی این شاش من خاله جان با چه فیششششششششی میزد بیرون و همون جور  لامصب شرررررررر شرررررر!!!! تا یکدقیقه   میومد و بعدش یواش یواش کم میشد!!( قیافه منو تجسم کنین که با دهن باز و تظاهر به  محو شدن در جذابیت این خاطره!! دارم نگاه میکنم) ولی الان خاله جان انقدر زپرتی و پت پتی همون دو قطره میاد بیرون که خاک بر سر انگار نه انگار داشتم میترکیدم از زور  فشار مستانه!!!! هیییییییییییییییی جوونی  کجایی!!!!!! هییییییییییییییییییی!!!!

خاله جان خدا بیامرزتت و شرمنده ات که همچون جایی هی یادت میفتم.ولی تو این وانفسای  مرده که جای خودش داره! زنده فراموش کنی ما هم جای شکرش باقیه.

حالا که از خاله جان گفتم بذارین از بابا بزرگم هم بگم.یه آقای مبادی آداب و قاشق چنگالی و کرد بسیار اصیل  و لفظ قلم حرف بزن!!! البته مهربون تا دلت بخواد.آقااین بابا بزرگ ما یه زن دوم داشت که با مامان بزرگم لامصب خیلی خوب بود.البته  از اولی  جدا شده بود بابا بزرگ و این خانومه رو گرفته بود ولی توی دور هم جمع شدن های خانوادگی  همیشه این دو تا هوو بغل دل هم بودن و جالبه که بابا بزرگم کماکان عاشق این مامان بزرگ خوشگله بود..آقا  یه بار ما یعنی من و صبا (خواهرم) رفته بودیم خونه بابا بزرگ  و مامان بزرگ..اینجوری بود که من میرفتم خونه مامان بزرگ و اون جا کویت به معنای واقعی بود و هر هر خنده و شوخی با عمو  و  اون طرف صبای  بیچاره میرفت خونه بابا بزرگ (با فاصله زیاد از هم بود ) وهر شب باید دقیق ده بار  زمان خوردن داروهای بابابزرگ رو از رو بسته قرص و کپسول میخوند تا بابابزرگ باورش بشه این بچه سواد داره و دو سال دیگه قراره بشه دیپلم مملکت.یه روز  که میخواستیم پست هامون رو عوض کنیم و دو سه هفته ای از تابستون رو جابجا  شه جاهامون با هم!! من وانمود کردم که هیچی از نوشته های قرصا حالیم نیست و در اصل میخواستم مصاحبت وحشتناک خنده دار و مفرح بودن با عموم رو از دست ندم و تو دل بابا بزرگ شک انداختم که اصلا من سواد دارم یا نه!!! از اون طرف  صباب بدبخت داشت خودش رو جر میداد که نوبتش تموم شده و میخواست زودتر به خونه مامن بزرگ و دست پخت عالی و شوخی های عمو برسه.مامان بزرگ منو برده بود خون هبابا بزرگ و همه دور هم با هوو خانم!! داشتیم بستنی میخوردیم  و بابا بزرگ هم ذره ذره با نوک قاشق بستنی میذاشت تو دهنش و دو ساعت بعد قورتش میداد و قاشق بعدی رو میخورد.آقا ساعت 7 بود و من الکی برداشتم داروهای ساعت 11 شبش رو آوردم و گفتم بابا بزرگ جون بخورین الان وقتشه!!! اونم مگه بی سواد بود.نا سلامتی سال ها معلم بود.یه نگاه کرد و گفت روشچی نوشته؟ منم گفتم نوشته  هر  یک ساعت دوازده عدد!!!!!!  و قیافه مظلومی هم به خودم گرفتم. بابا بزرگ انقدر  برق گرفته باشدش گفت چی؟ دوباره بخون و منم هی بسته قرص رو به چشمام دور و نزدیک کردم و گفتم هر یک ساعت دوازده عدد با آب فراوان!!!!! شاید برا اینکه نمیرین نوشته بابا بزرگ!!!!! همون شد که تا سال ها بابا بزرگ هیچ قت اظهار تمایل نکرد من تنهایی خونه اشون بمونم وهمش میگفت نه عزیزم!!!! حوصله ات سر میره.حداقل با صبا جون بیا تا همبارزی داشته باشی.و صبای بیچاره وقتی فهمید اون شب و هفت شب بعدیش باید بمونه خونه بابا بزرگ (البته بدش نمیومد فقط از خوندن نوشت های قرصا و شربت ها نفرت داشت!!) آنچنان گریه ای کرد و گفت میخوام برم خونمون که فرداش بابا اومد و بردش خونه خودمون و من موندم و مامان بزرگ مهربون و هموی  با مزه و خوبم .........صبا هنوز نمیدونه من چه بلاهایی سرش آوردم.

مثلا کباب فلفلی!!!!!!

من آخر یه روز خودم رو تو آشپزخونه همین خونه مون دار میزنم!!!!! اومدم کباب فلفلی درست کنم وسط راه نصفه شون جانباز شدن و کباب هاش  از فلفلاش جداشد و به لقالله پیوست و منم ترکش هاشون رو در اوردم و گذاشتم بالا سرشون و به جاش تو شکمشون رو سبیب زمینی چپوندم و دوختمش!!!!!

.

.

.

خدایا آدم با شوهری که برنج و پلو رو متعلق به  اقوام بورکیناپاسوف!!!!!! میدونه و هفته ای هشت شب از آدم غذای نونی  وسیب زمینی دار!!!!! حتی شده برای تزیینش میخواد!! باید چکار کنه؟!!! خدایا من چه معصیتی کردم که اینطوری باید از خودم غذا اختراع کنم و نذارم همسایه دست راستی ودست چپی و حتی مادر خودم بفهمه که این ها من در آوردی بوده!!!!!! خدایا به جوونیم رحم کن و به این شبهای عزیز  ازت میخوام مهر این پلو خورشت رو تو دل این مرد بنداز!!!!!!! مگه چقدر  میشه غذای نونی خورد و تو تنهایی  شبهای بی پلویی!!!!! اشک ریخت!!!!؟ میفهمی خدا جان!!! میفهمی؟!! آره انگار یه صداهایی داره میاد.پس رسید بهت دعاهام؟!!!آمینش با خودت!!!

آهای بچه!!!!! تو هم نیشت رو ببند و به جاش اون دستای  کج و کوله ات رو ببر بالا و بگو آمین!!!!! ازت کم نمیشه که!!!!  واقعا که!!

اینایی که دارین میبینین رو یه زن نگون بختی!!!  درست کرده  که از کله صبح تا ساعت 7 شب سرکار بوده و الاغ گازش گرفته از زور حماقت!! و در اوج ناباوری خودش  درحالیکه فقط  پودر ازش باقی مونده سر راهش یه دسته ریحون و جعفری تازه و سبزی آش  خریده با فلفل و از این دست قرتی بازیها!! و اومده خونه و تالاپی روی  تخت افتاده و بعد که شوهر خود شیرینش  یکم قربون صدقه اش شده و گفته تو بخواب شام مهم نیست!!! باز اون الاغه بود که چند خط قبلش  اون خانومه رو گاز گرفته بود دوباره عر عر کنان سر و کله اش پیدا شد و این بار خانوم با میل و رغبت و بدون اینکه کمی استراحت کنه بلند شد و از تو کیفش چند تا کاغذ در آورد  و گذاشت رو اپن!! دستور غذایی بود از   مطبخ خاله خانوم عزیز  در مورد نحوه درست کردن کباب فلفلی و این خانوم چون هیچ چیزیش به آدم نمیره  باز اومد دستور  خاله خانوم رو یکم انگولک کرد و شد آنچه شما میبینید.یعنی مواد و مقداراش رو از اونجا نوشت ولی  روش درست کردنش رو من درآوردی باز انجام داد و بلاخرخ ساعت 12 شب با سلام و صلوات دوباره تالاپی افتاد و خوابید و صبح هم دیر رسید سر کار!!!! هی خناققققققق بگیری زن که آدم بشو نیستی!!!

قبل از سرخ شدن

یه سالاد کلم هم زدم تنگش و جاتون خالی  دو لقمه خوردم و به بقیه اش با حسرت و در حالیکه داداش برادر این دکتر رژیمی رو میجنبوندم نگاه کردم!!!

نوش جان.

رولت گوشت

این رو دیشب برای شام درست کردم.اگه از ریختش!! خوشتون میاد بگین تا دستورش رو بذارم.یه جور نونه که داخلش  مواد گوشتی داره و بی شرف خیلی خوشمزه شده بود.علی هم عاشق بزک دوزک!!!! روش شده بود.بچمون ذوق کرده بود زنش  هنر مند!!!!!!!!!شده.

اومممم!!!!

اضافه شد:

واییییی چقدر ذوق کردم گفتین عکسام خوب شده...مرسیییییی.اولین تجربه های دیجیتال منه

  این هم دستور غذا: رولت گوشت برای  ۴ نفر :دو تا رولت همین اندازه ای  (بزرگ)

مواد لازم برای خمیر : (اول از همه بگم من درست کردن خمیر  مرگم بود بس که هر دفعه به دست و پنگولم می چسبید ولی این بار انقدر خوب و راحت بود که کف کرده بودم.فقط به مقادیرش توجه کنین.

 

شیر یک لیوان

روغن مایع نصف لیوان

آرد  سه الی  ۴ لیوان(مقدار آرد دقیق نمیتونه باشه چون انقدر باید بعد از لیوان سوم به بعد کم کم آرد بریزین تا خمیر دیگه نچسبه)

تخم مرغ دو عدد

وسط  یه ظرف  گود مثل کاسه . اول تخم مرغ ها رو (سفیده و زرده با هم ) با چنگال خوب میزنیم .بعد یه لیوان شیر رو و سپس نصف لیوان روغن مایع رو اضافه کنین و مواد رو با هم مخلوط کنین.حالا آرد رو الک کنین و کم کم به مایه اضافه کنین و آروم هم بزنین.یه کم انداهزنصف قاشق  چایخوری نمک داشتیم که اونم میریزین و انقدر آرد رو اضافه میکنین و با دست قاطی میکنین  که خمیر خودش رو میکنه از  ظرف و به دست نمیچسبه.حالا یکساعت خمیر رو میذارین داخل پلاستیک فریزر تا عمل بیاد وبه قول معروف به خمیر استراحت میدین.ریختن کمی ارد داخل پلاستیک  برای نچسبیدن خمیر به پلاستیک یادتون نره.

در این فاصله مواد داخل رولت رو درست میکنیم.

مواد لازم برای داخل رولت:

 گوشت چرخ کرده یه بسته!!

پیاز خلال شده و سرخ شده   دو سه قاشق  غذاخوری

نمک و فلفل و ادویه و کمی  آویشن برای خوش عطری غذا   به مقدار کافی

جعفری خرد شده دو قاشق  غذاخوری

نخود فرنگی پخته---- قارچ خرد شده---- هویج پخته مکعبی--- سیب زمینی  مکعبی سرخ شده  و خلاصه هر چی که رنگاوارنگ و همشکل و همسایز باشه برای قر و فر  غذا در صورت تمایل استفاده کنین.

رب  دو قاشق غذاخوری

روغن  به اندارزه کافی ( من نمیدونم کم کصرفین یا چرب و چیلی.این غذا که عکسش رو میبینین یه پیمانه قد استکان  کوچولو روغن توش بود.

پنیر پیتزا  به میزان لازم!!

 طرز تهیه:

روغن رو داغ میکنیم و  گوشت چرخ کرده رو توش تفت میدیم.بعد یه سیر  تازه متوسط رو داخل تابه  رنده میکنیم تا با گوشت ها قاطی شه و خوشمزه کنه غذا رو.حالا  به ترتیب ( ترتیب من نه رو اصول اشپزی!!!!!) هویج -نخود فرنگی- نصفی از سیب زمینی های  کوچولوی  سرخ کرده   و در آخر قارج رو اضافه کینن تا مواد کمی  تفت بخورن. حالا جعفری خرد شده  رو میریزیم و سپس رب رو تو مقدار کمی آب جوش  حل کرده و به مایه گوشتی اضافه کرده و بعد در آخر کار ادویه و آویشن و نمک و اینا رو اضافه  میکنیم و میذاریم مواد به روغن بیفتن.این مایه  گوشتی  باید کاملا سرد بشه  چون خمیرتون رو خراب مبکنه و نازک و شکننده میشه و شکم رولتتون میترکه!!!!

خمیر رو که خوب  استراحت کرده!! روی  تخته یه صورت مستطیل باز میکنیم و قطرش هم تقریبا یه سانت دو سانتی باشه.بعد روش رو سس  قرمز تند میمالیم و پنیر پیتزا  میپاشیم تا مواد گوشتی به خمیر بچسبه.اونوقت مایه گوشتی رو کاملا روی خمیر  ریخته و دوباره روش  کمی  جعفری تازه و پنیر پیتزا میریزیم و آهسته دو لبه خمیر رو روی هم میاریم و قسمت اتصال رو خوب  صاف میکنیم. حالا با برس  کمی  زرده تخم مرغ که من زعفرون آب کرده هم بهش  زده بودم روی  خمیر رولت می مالیم و بعد  کمی سیاه  دونه  یا کنجد روش میریزیم و میذاریم داخل فری که از قبل گرم شده 20 دقیقه بمونه.طبقه وسط.من خودم اینو داخل آون توستر گذاشتم به مدت 25 دقیقه و اول حرارت از بالا و پایین و بعد فقط از بالا حرارت و گریل بهش دادم.

 تزیین این رولت جینگیلی!!!

برای  دورش من سیب زمینی خام رو حلقه حلقه کردم و با قالب های شیرینی  نخودی( یا هر شکلی که شما دارین )قالب زدم و سیب زمینی ها رو که قلبی شکل بودن این جا رو توی روغن داغ سرخ کردم و دور ظرف گذاشتم.جعفری و هویج خلالی و سیب زمینی کوچیک گرد رو هم دور و روش ریختم و البته اون یکی رولتم رو با سس قرمز روش  حلقه های  متصل به هم درست کردم و دوباره سایه سفید با سس مایونز دادم بهش.نمیدونم واضح گفتم یا نه؟ عکس اون یکی رو الان ندارم.بعد هم  دورچین چیپس و لیموی  برش داده بذارین کنارش.

نوش جونتون.

کنسلاسیون!!!

یه ویلای کوچولو تو یه دره سبز و مخملی و سرد با دوستایی که بودن باهاشون همیشه آدم رو شاد و سرحال میکنه و قهقهه خنده ای که آسمون رو میشکافه و لبخند روی لب های  عبوس ترین آدم های دنیا میاره... یه سفر با آدم هایی ساده و پاک و بی آلایش....ماهی کبابی  و چای داغ روی آتیش و کتری سیاه و کلوچه لاهیجان که همیشه عاشق خوردنش بودم با چایی داغ  کتری سیاهی........

تا نیم قدمی همه این ها رفتیم...ولی بلیط های مسافرت رو به خاطر اینکه هنوز مطمئن نیستم پدر جون رو میشه تنها گذاشت یا نه دقیقا روز حرکت (همین امروز) کنسل کردیم ...بدون حتی یه ذره پشیمونی.....

وقت برای سفر همیشه هست......ولی برای  بودن با عزیزی که بیماره و دل نازکش بودن با بچه هاش رو میطلبه شاید همیشه نباشه.......

میگم این دکتر های  لا مصب یه جا رو درست میکنن میزنن جای دیگه رو داغون میکنن.پدر جون رو سالم و فقط با مقداری آپاندیس!!!!بردیمش  دکتره عمل کرد آپاندیسش خوب شد حالا روم به دیوار!!!! افتادیم تو خط دکتر ارولوژیست!!!!! این بنده خدا محلول شد ولی اون مشکل!!!! حل نشد که نشد......

خوبی این مسافرت نرفتن این بود که مقادیر زیادی  البسه مختلف و البته داغ داغ خریداری شده  به همراه مقادی ر زیادی  سوغاتی موند رو دستم!!!!!!(نیست بدم هم میاد!!) حالا موندم اینا رو چه جوری زود بی ریخت کنم تا آینده نزدیک و سفر بعدی  ؟!!!!!

ای الهیییییییییییییی تیر غیب با یه عدد دسته کلنگ  اضافی بخوره تو کله اون آدمی که برا فوق پیام گور!!!!! سوال طرح کرده بود. شانس شمسی کوره  (استعاره هویجوری!!) بهتر بوده از من احتمالا!!!!!از دیروز  ندیدم یکی بگه خوب بوده و راضی بوده.هیییییییییی روزگار ...هیییییییییی

فعلا.....

ماه عسل داریم میریم.......خیلی زود ...ده روز دیگه احتمالا....برمیگردم......(احتمالنش مال ده روزش بود...نگران نشین!!!!!!)

یه شام  خصوصی دو نفره....یه کادوی فوق العاده سورپرایز کننده.....شبی دلنشین ......دست هایی گرم و  چشم هایی پر از خنده و شیطنت...

کمه برای خوشبخت بودن؟

دلم میخواد هوای این روزها رو تا ته ببلعم....خودم رو لازم دارم...بیشتر...بیشتر.....

ممنونم از همه تبریکاتتون....منو پر و لبریز کرد....ممنونم

آمد.....

و امروز.....پانزدهم مرداد .......

عشق رنگین کمانی میشود در زندگی من.....رنگین کمانی هزار رنگ....

سالگردت مبارک ای عشق........قدم بگذار بر چشمان منتظرم........

که منشور هزار رنگ احساسم ارزانی تو باد .....

.

.

.

فقط دو روز دیگه........

  15 مرداد ،چهارمین سال زندگی  زیر یک سقف امن و آروم من و توست.....چهارمین سالی که من  و تو  توش  خیلی بیشتر از چهار سال  بزرگ شدیم و رشد کردیم... دغدغه های کوچک و حقیرمون بزرگ و بزرگ تر شد و آرامشی که از بودن با هم داشتیم پر رنگ تر از سال های قبلش  ... میدونی الان که به این سال های هر چند کوتاه ولی  پر ارزش  زندگیون نگاه میکنم  و میبینم که ما حتی چهار بار که دروغه ولی ده بار  هم با هم دعوا نکردیم دلم لبریز میشه از خوشی ...از حس اعتماد...از حس تشکر از خدا و بعد از تو ....از تویی که هر چند آروم بودن و  کم حرفیت اوایل برام  عجیب بود ولی  بعد ها فهمیدم پنجره چشم های مهربونت دنیا دنیا حرف دارن برام و من در خاموشی و سکوت فقط  نگاهشون میکردم و با چشم هام جوابشون رو میدادم....

میدونی علی! تو به من یاد دادی که دنبال یه تکیه گاه نباشم ...تو بهم تکیه گاه بودن رو یاد دادی... و من یاد گرفتم  زنها گاهی  لازمه که مردشون رو از دیدی دیگه  که تا حالا نداشتن نگاه کنم...تو بهم یاد دادی میتونم روی خودم بیشتر از قبل حساب کنم چون  کسی مثل تو وقتی روی آدم حساب میکنه معلومه که طرف خیلی ارزشش رو داشته.....من هم چیزای کوچولویی بهت یاد دادم ......و تو یاد گرفتی که ناراحتیت بیشتر از پنج دقیقه حق نداره جای منو توی دلت تنگ کنه و حضور من توی قلبت همه ناراحتی ها رو با لگد مینداخت بیرون و تو به این  بزن بهادری من حتی توی قلب خودت هم میخندیدی و کیف میکردی.... و ما با هم  یاد گرفتیم که وقتی پریشون میشیم از بد حادثه روزگار ، دستامون رو تو هم قفل کنیم تا خدا ببینه ما همدیگه رو داریم و به این عشق و با هم بودن  رحم کنه و نذاره  دلمون از اونهمه حس قشنگ  خالی بشه و روحمون از  تازگی و  موندگاری بی نصیب....

یادته علی!!! اون روزایی که من چند ماه بعد از عروسیمون داداشم رو از دست دادم یادته که گریه نمیکردم ...یادته که حتی نذاشتم تو تصویر شکسته شده منو ببینی ؟ یادته بازم آرایش میکردم و خیلی عادی رفتار میکردم؟ یادته به بهانه اینکه  تو غذای  روز دوم که باباتوی خونه داد رو دوست نداشتی  منو مجبور کردی بدون اینکه کسی بفهمه بریم بیرونو در حالیکه فقط دو روز  از نبودن سپهر میگذشت لقمه لقمه غذا تو رستوران بذاری دهنم و بگی و انقدر بگی تا من دوباره بخندم و تو بگی ای جاننننننننن!!! خندیدی دوباره!  صمیم !انقدر زشت میشی وقتی بغض میکنی!!!!!دماغت چین میخوره مثل گوریلا!!!!! و من خوردم لقمه های تو رو و خون گریه کردم توی دلم  و خندیدم و نذاشتم  فک کنی  بی فایده بوده اونهمه تلاشت....که برام خیلی با ارزش بود.... و روزهای بعدش من بودم و دست های مهربون تو که محکم منو بین خودشون میگرفتن و تو گوشم میگفتن تو خیلی قویتر ازاونی که فکر میکردم هستی دختر!! خیلی این روحیه و قوی بودنت رو دوست دارم  و من باا ین باور واقعا رشد کردم و آبدیده شدم و قوی تر شدم  و بعد از مدت کوتاهی  این من بودم که با روحیه بالایی که مهربونی های تو بهم میداد به صبا و مامتن روحیه میدادم و میخندوندمشون و حضور سپهر که دیگه نبود تو خونه ما کم رنگ که هرگز! بلکه پر رنگ و پر رنگ تر میشد .......چون کسی اونو فراموش نمیکرد فقط نبودنش رو تاب میاوردیم و صبوری میکردیم......

میدونی علی! الان که اون  بی شکیبایی دوره تموم شده برام میفهمم که تو منو به زندگی عادی برگردوندی و نذاشتی غرق شم توی  قصه هایی که شبا برای سپهر میگفتم و گریه میکردم پا به پای خودم...... تو نذاشتی من خورد بشم زیر بار  سنگین اون درد ..تو خم شدی و بار رو روی دوش خودت گذاشتی و منو روی دوش خودت و دوش غصه گذاشتی  تا از نزدیک ببینم  موندن تو اون شرایط به نفع روحیه ام نیست ......تو اون روزایی که شاید فقط  دو تومن تو جیبت بود بیشترش رو به من میدادی و وقتی نمیخواستم بگیرم  الکی میگفتی بگیر بابا!!! تو شرکت گاو صندوقم!!!! پر پره!!!و من اول نمیفهمیدم همه اینا بایت این بود که یه بار بهت گفته بودم بی پولی برام حس نا امنی و  بی اعتمادی به خودم برام میاره.......اینا که مالیه پسر!!بذار برم سراغ اون خوب خوباش...اون روزایی که پروانه میشدی و دورم میچرخیدی...اون شبایی که نی نی میشدم و تو مامانم میشدی و من به زور میخواستم می می بخورم و تو میگفتی نداره لا مصب!!!!! عجب بچه برغاله ای گیر ما افتاده!!!!! و خنده پر صدا و کشدار من بود که به وحشت مینداخت تورو که الانه صابخونه بیاد و در بزنه و مثل اون دفعه بگه...شرمنده...این دیوارا یکم نازکه...صدای تلویزیون ما!!!!!! مزاحم شماست فک کنیم......اومدیم عذرخواهی کنیم ... و وقتی رفت من و تو محکم زدیم رو پیشونیمون و تصمیم گرفتیم آروم تر و بی سر و صدا تر....زندگی کنیم!!!!

یادته اولین چشمکی که توی کلاس بهم زدی و من یه آن گیج شدم و حتی اسم خودمم یادم رفت؟ یادته بچه ها‌(مردان گند بالای سی سال!!) وقتی ازم تو کلاس سوال میکردن و من  اتفاقی  چشمم به تو می افتاد که بانیش باز و یه چشمک کوچولو و تیز  با عشق بهم نیگا میکنی به تته پته میافتادم ووبچه ها میخندیدن که چی شد خانوم؟ واتز رانگ  وید یو؟ و تو میگفتی

  Every thing is wrong with her today!!!!!! و من سریع خودمو جمع وجور میکردم و میگفتم  علی!! این کیدینگ!!! دن وری! ناتینگ ایز  رانگ!!!! و تو دلم میگفتم خاک بر سرت که اینقدر  رایت و رانگ  کردن برات  و بهت خندیدن!!!!!! یادته بچه پر رو؟!!!! و وقتی بعدها ازت پرسیدم تو همیشه اینقدر بی ادب!!!! و پر رو بودی میگفتی  نه!!! ی تو کلاس تو  مجبور بودم پر رو باشم تا نفهمی  عشقت داره داغونم میکنه لا مصب!!!!! و من حیرون از اینکه چرا زودتر نفهمیده بودم چشم های این پسره چرا اینقدر داغه؟ چرااینقدر  حضورش منو گرم میکنه و خط ممتد نگاهش روی صورتم هر جا که پا میذاره ذوب میکنه پوستم  رو و میره داخل روحم؟‌چرا نمیدونستم اینا یعنی عشق ....اینا یعنی شکافته شدن روح ما برای یکی شدن.....برای جواز ورود دادن به اون یکی دیگه تا بیاد و گوشه خونه قبلمون رای همیشه بمونه و خوب بمونه .....

علی یادته  چقدر ریاضی قویت رو سر کلاسام به رخ من میکشیدی و حافظه دن دن دنی و آلزایمری من رو به روم میاوردی؟ یادته تو تنها کسی بودی که  هوم ورکت رو نمینوشتی و بقیه رو هم شیر میکردی که بابا!!! خجالت بکشین! نا سلامتی ما همسن و سال بابا بزرگ!! این دختر خانوممیم!!! انوقت شماها هی مشق شب و تکلیف مینویسین براش  و وقتی با جسارت  ثانیه اول تو چشمام نگاه میکردی و ثانیه دومش  صورتت داغ میشد و سرت رو مینداختی پایین و میگفتی ساری میس......!!!! next time!!!!  و  من به فارس یمیگفتم این نکست تایم تو کی میرسه علی؟  و تو میگفتی  soon.........very soon  و من نیدونستم نکست تایم سون  تو  اون روزی بود که لب هام رو  توی کافی شاپ دزدیدی به دو ثانیه که اصلا نفهمیدم چی شد و برای چی شد...و گفتی  این به جای  انتقام از همه اون دفعه هایی که بهم گیر میدادی برای  ورک  ننوشته ام و من میگفتم  دیگه پشت گوشت رو دید من دیدی و تو دستم رو گرفتی و گفتی  چرا تب کردی وقتی این حرف رو زدی میس ......!!!!!؟ تو فهمیدی من حتی گفتن از نبودن با تو روهم تاب ندارم و صورتم از دروغ به این بزرگی  داغ میشد ...... و تو از حقیقتی که توی چشمام خونده بودی  مست و  پر شور میشدی و ثانیه های طولانی فقط زل میزدی توی چشمام و توی سکوت تمون اون تکالیف ننوشته رو برام مینوشتی ...نه روی برگ دفتر. که توی برگ برگ چشم و دل و روحم.....که از تو و با تو تازه عشق رو فهمیده بود و گرم میشد .....گرم...گرم....

و هنوز هم با یادآوری اولین بوسه اون لبهای مرطوب و گرم  ته دلم میلرزه...هنوز هم بعد از چهار سال زندگی مشترک و پنج سال بودن با تو  یه روزایی از اداره فرار!!!! میکنم و با هم میریم قدم زدن و تو میگی وقتی میزت رو با خودت گذاشتن جلوی اداره و گفتن تشریف ببرین ور دل همون اقاتون اینا!!!!! لاو بترکونین میفهمی در رفتن  یعنی چی!!!!و من پاس آخر وقت میگرفتم و میگیرم و خواهم گرفت تا بیشتر با تو باشم ..دست توی دست تو.....و گرم از حضور تو........تویی که با شور و عشق فراوون تموم نامه ها و یاد داشت هایی که بعد از ازدواج برات کنار گوشه خونه میذاشتم  رو جمع کردی و گبا گل های خشک و کارت های دست سازخودم هم هرو گذاشتی توی یه پاکت و دادی پست برام بیاره محل کارم..... و من دونه دونه اشون رو باز کنم و موج  خاطرات شیرین و به یاد موندنی  ادن ها منو با خودش ببره بالا و بالا و بالاتر......

و حالا بعد از  گذشتن چهار سال تمام و قدم گذاشت توی پنج سالگی زیر یک سقف بودنمون  میخوام بهت بگم تو رویای برآورده شده همه زندگی منی ..... به یاد لحظاتی که دست تو دست هم ه اینو میخوندیم.......باز هم با هم بخونیم........

Where do I begin To tell the story of how great a love can be

The sweet love story that is older than the sea

The simple truth about the love she brings to me

 Where do I start

 With her first hello

 she gave a meaning to this empty world of mine

There will never be another love, another time

She came into my life and made the living fine

 She fills my heart

She fills my heart

With very special things

 with angle songs

with wild imaginings

 she fills my soul

 with so much love that anywhere I go I am never lonely

 with her along who can be lonely?

I reach for her hand

It is always there

 How long does it last

Can love be measured by the hours in a day

I have no answer now but this much I can say

I know I will need her till the stars all burn away

 And she will be there

از کجا شروع کنم؟

برای گفتن داستانی که نهایت بزرگی یک عشق را نشان دهد.

داستان شیرینی از عشقی که عمرش از دریا نیز بیشتر است.

 حقیقتی ساده در باره عشقی که او به من هدیه داد.

 از کجا شروع کنم؟

 با اولین سلامش

معنای جدیدی به دنیای تهی من داد.

و عشقی این گونه در هیچ زمان دیگری وجود نخواهد داشت.

او به زندگی من پا گذاشت و آنرا شیرین کرد.

او قلب مرا لبریز کرد.

او قلب مرا با چیزهایی ناب پر کرد.

 با آواز فرشته ها- با رویاهایی بکر.....

 او روح مرا با چنان عشقی پر کرد که هر کجا بروم هرگز تنها نخواهم بود

 با وجود همراهی او چه کسی تنها می ماند؟؟

و هر وقت دستم را به طرفش دراز کنم

 همیشه باشد

این عشق چقدر میماند؟

مگر عشق را میتوان با ساعات یک روز اندازه گرفت؟

 من هم اکنون هیچ جوابی ندارم

فقط همین قدر می توانم بگویم که...

 میدانم به او احتیاج دارم تا زمانی که ستاره ها می درخشند. و او آنجاست . . .

فتو پست!!!

لنا جان میتونی آدرس ایمیلت رو دوباره بذاری؟ آدرس ایمیل که www ندارهi!!!! منتظرم.وقت کمه...

 

دیروز علی اومد اداره و دیدم دو تا پاکت بزرگ دستشه. رفتیم توی اتاقی که هیچ کس توش نبود و معمولا هم نیست و در رو بستم.چشماش برق میزد .پاکت ها رو باز کرد و دو تا شاسی گذاشت روی میز.عکس هایی بود که با هم روز عروسی برادرم تو بهترین آتلیه مشهد گرفته بودیم.میگم بهترین چون هنوز من عکس به زیبایی اون ندیده بودم.داده بود عکس هامون رو روی ام دی اف که شاسی بهش میگفتن(فک کنم!!) چاپ کنن اونم سایز بزرگ.به قدری نگاه علی عاشقانه و گرم بود و لبخند روی صورتمامون آروم و حاکی از عشق بود که انگار باراولیه که دارم عکس های دونفره مون رو میبینم.همون جا یه بوسه گرم و طولانی هدیه اونهمه عجله اش بود برای نشون دادن اون ها به من.....

میدونی دیدن  خودمون برام جالب نبود.دیدن اونهمه گرمی تو نگاه اون مرد و چشمهای من که می درخشیدند برام تازگی که نه ولی شور و شوق داشت. دو تاشون رو گذاشتم روبروی تخت تو اتاق تا چشم هام رو که هر روز باز میکنم با دیدن عشق روزم رو شروع کنم.روزهای من در حالی دارن میگذرن که از بودن با مرد زندگیم لبریزم از عشق و زندگی. نقاشی روزهای ما دو تا، هزار هزار مداد رنگی داره که هر روزش رو یه رنگی میکنیم .میدونی من ازچی سیر نمیشم هیچ وقت؟ از بوسیدن این مرد..از نوازش کردنش... از نگاه کردن مستقیم توی چشماش  وقتی داره با نگاهش میگه چقدر دوستم داره ....از گرفتن دست هاش توی دستام حتی وقتایی که کنار هم وسط هال دراز میکشیم و روزنامه میخونیم....ااز انداختن بازوهاش دور شونه هام وقتایی که تو تاکسی هستیم ..... و باز هم از  چشم های شوخ و شیطونش  وقتی نمیذاره به کارام برسم ... و وقتی مهلت نمیدم بهش نمازش رو تموم کنه و یواشکی از پشت سر، گردنش رو میبوسم و فرار میکنم.....با نوازش اون خودم هم آروم میشم خودم هم پرواز میکنم..همیشه بهم میگه نوک انگشتای تو جادو داره ...ولی با چشم های بسته ندیده که من وقتی دارم نرم نرم وآروم آروم انگشتام رو سر میدم روی گردن و شقیقه ها و پشت گوش هاش  دارم از روی پلک های بسته اش  تو چشماش نگاه میکنم  ...مستقیم.... و اون چشم های بسته بهم میگن چه مست و گیج و سست میشه تنش زیر دست های من.

میدونی ما یه سری  عادت هایی داریم که  بودن حتی یکی از اون ها هم تو زندگی مون کافیه تا عشق از در دیگه بیرون نره..من و علی همیشه وقتایی که اون وارد خونه میشه یا من بعد از اون میرسم و در رو به روم باز میکنه  لب هامونن که به هم سلام میکنن و یه بوسه توی هر موقعیتی  محاله از قلم بیفته...بوسیدن های قبل از خواب و بلافاصله وقتی که چشمامون رو صبح باز میکنیم هم لازم الاجران.!!گرفتن دست های همدیگه موقعی که تلویزیون نگاه میکنیم  و نوازش موها عصصبح ها .....و کلا قبل از خواب....  و با هم بودن های گرم و پر شور ..... (فک کنم خیلی خنک و بی مزه گفتم این قسمت ها رو!! مثل انشا بچه کودکستانی ها!!شد!!)

خلاصه کلوم اینکه این پسره ما رو هی با طنابی که دور کت و کولمون انداخته دنبال خودش میکشه و ما هم به جای داد و غر و فریاد زدن فق چشم هامون رو میبندیم و میذاریم هر جا دلش خواست ببره چون ثابت کرده جای بد نمیبره آبجی تون رو!!!تازه وقتایی که اسبی  میشه!!! و با یکی دو حربه ناک اوت میشه رو هم اضافه میکنم تا چشم نخورم مادر!!!!

صبا (خواهرم) آخر هفته پیش سهیل و خانومش(برادرم) رو پاگشا(د) !!! کرد و جاتون خالی رفتیم اونجا.این سهیل دیوانه باور کننن آبرو برای من نذاشت جلوی شوهرم.ورداشته یک خاطره هایی از بچگی هامون جلوی خانم  خودش و شوهر من تعریف میکنه که چشم ای این پسره گرد شده بود و میگفت واقعا!!!! صمیم!!را تا حالا اینا رو نگفته بودی بهم!!!؟و عروس خانم هم با اشتیاق کامل انگار فرمول اکسیر جوانی رو دارن بهش میگن با دقت و خنده ای به پهنای از این گوش تا اون گوش!!! خوب گوش میداد و توجه میکرد و هی به من نیگا میکرد ببینه عکس العمل من چیه که خب فقط  حرص از درون و خنده از بیرون مشاهد میشد از طرف من!!!!میدونین مثلا چی میگفت؟

- سهیل: صمیم یادته بچه که بودیم تو همش شبا وقتایی که مامان اینا میخوابیدن بلند میشدی و گشنه ات میشد و چون تنهایی میترسیدی بری تو آشپزخونه منو بیدار میکردی و با هم میرفتیم و تو اونجا بود که به من فوت و فن رد گم کنی رو یاد دادی؟!!!!

-علی :رد گم کنی چی رو؟

-شما خبر نداری علی جان!! این خانمت خوبه آدم ربایی، قاتلی،دزدی، قاچاقچی حرفه ای چیزی  از اب در نیومد.منو تو اون سن و سال کودکی اغوا میکرد و بعد هم فوت و فن قابلمه قاپی!! رو بهم یاد میداد.مثلا یکی از نکات ظریف موقع غذا کش رفتن های دزدکی از تو قابلمه این بود که استاد اعظم!!! بهم یاد داد چطوری با پشت قاشق  برنج های توی قابلمه رو بعد از خوردن همچین صاف کنم که رد و اثری از آب خورشت یا چیز دیگه توش نمونه!!!و مامان نفهمه.

مامان: وااااا!!! خدا مرگم!!پس همین بود که سحری های ماه رمضون  شما دو تا تا دم اذون میخوابیدید و میگفتین ما سیریم و خوابمون میاد!؟!!!!

-عروس : چه جالب سهیل جان!! اصلا به صمیم نمیخوره  از این کارا کرده باشه.خیلی خانم رفتار میکنه الان!!!!

من: فقط لبخند و خط و نشون کشیدن برای  سهیل دهن گشاد!!!! و یه(( وااااااااا!!!)) گفتن به خانومش و غش غش خنده دااش خواهر فروش!!!!!

علی : خب!! بقیه اش ؟

سهیل: آره دیگه!! یا مثلا یه بازی به من یاد داه بود که چطوری گوشت های چرخ کرده رو توپ کنم و به سقف پارکینگ شلیک کنم!!!!!من ووصمیم یه سری نقاط خاص از سقف رو نشونه میگرفتیم و هر کی که میتونست بزنه تو هدف باید تا دو روز هر دستوری که می داد  بازنده اجرا میکرد!!!مثلا اونو کول میکرد و دور هال میدوید( خونه بزرگ و درندشتی داشتیم اون موقع ها)

من: خب عزیزم بقیه اش رو هم بگو که خودت چه کار میکردی وقتایی که من عصر از مدرسه میومدم و نهار میخوردم .کی بود که جلوی من میشست و میگفت ابجی!! از اون رون چاقه بهم میدی یه لقمه؟

سهیل: با ایما و اشاره که جون من این یکی روجلوی خانومم نگو!!! و قرمز هم شده بود لپلش!!!

-     نه عزیزم.بذار بگم .آره این سهیل ما عادت داشت روزی شش بار ناهار بخوره.من از مدرسه میومدم و مامان غذام رو گرم میکرد یه روز این اقا به من گفت از اون رون مرغت بهم میدی یه لقمه و منم گفتم شرط داره.باید دو زانو جلوم بشینی و هر کاری گفتم انجام بدی!!! اونم نشستوبعد من گفتم حالا یه کم طرف جلو خم شو .اونم سه باز خم شد .منم یه لقمه توپ گرفتم طرفش و گفتم حالا فقط کافیه سه بار برام هاپ هاپ!! کنی تا بلافاصله این لقمه برا تو بشه.!!! اونم یکم مکث کرد و به لقمه خوش آب و رنگ نگاه کرد و سه بار هاپ هاپ کرد که دقیقا بار سوم مامان در اتاق رو باز کرد و وقتی این صحنه رو دید منو کلی دعوا کرد و سهیل رو بغل کرد و گفت هیچ وقت برای  غذا دیگه این کار رو نکنه و گوش من رو هم پیچوند که بچه رو مظلوم گیر آوردی؟!!!! و منم صاف لقمه رو کردم تو دهن خودم و گفتم خودش قبول کرد شرط رو!! به من چه!!! و چشمای سهیل تا آخرین لحظه توی  دهن من بود تا لقمه رو خوردم و ناهارم تموم شد!!!!

-     مامان: حالا کسی ندونه ( اشاره به عروس!! و علی) فک میکنه ما تو خونه به بچه هامون نون خالی هم نمیدادیم بخورن. نه!!! اینجوریا نبود .ولی این دو تا (اشاره به من و سهیل) به حق خوشدون قانع نبودن و منم نمیخواستم اول بچگی چاق و خپل بشن!!!

-     من و سهیل: پققیییییییییییییی زدیم زیر خنده و به دهان باز  علی و عروس نیگا کردیم که هنوز فقط  دو تا از این خاطرات دودمان به باد ده!!!! ما رو شنیده بودن.خدا به خیر کنه با این دهن لقی های  این داداش بی ملاحظه ما!!

کوکوی سه رنگ در اولین فرصت.

 

 

ته چین بادمجون

آقا قبل از نوشتن اینا بگم که این استاد شومپز ما یه کلاس گذاشت و وقتی دو انگشتی! حساب کردم دیدم توی یه روز اندازه ۵۵ روز کاری من که با جون کندن فرقی نداره (مثل الان!!) خانم پول در آورد.خب نوش جونش. یک و دویست اونم برای نصف روز کلاس فان گذاشتن هر کسی رو ذوق زده و امیدوار به زندگی میکنه؟ نمیکنه یعنی ؟!!!!نوش انگشتای هنرمندش البته.....

خب بنا به رای اکثریت قراره کله پاچه با سس بز بو داده درست کنیم!!!!!(نیششش!!)

ظاهرا کوکو سه رنگ و ته چین بادمجون بیشتر طرفدار داشت.

ته چین بادمجان

مواد لازم:

بادمجان چند نصف!!! شده از درازا و  سرخ کرده  ۴عدد(بابا یعنی بامجون رو پوست بگیرید و بعد از درازا چند قسمت باریک کنین و بذارین سرخ شه و روغتش رو هم بگیرید تا ترد شه!!سخت بودیعنی؟)

برنج ۲ پیمانه  (باید بگم که بپزین و ابکش کنین و بذارین خوب آبش بره یعنی ؟!!!)

برنج ته چین همیشه زنده تر از برنج های معمولی باید برداشته شه.یعنی کامل کامل پخته نشده باشه.چون قراره تو فر بپزیمش.

ماست ترش   ۲ پ    /////

 یه چیزی تو مایه های سس ماکارونی (گوشت و پیاز خرد شده و فلفل دلمه ای و کمی هویج نگینی و پودر آویشن و چند حبه سیر  و رب و کمی کوچولو نمک) 

زرده تخم مرغ  ۳ عدد )(فقط زرده!! وگرنه کوکو میشه ته چینتون!!)

نمک و گلاب و هل و زعفران آب کرده  و روغن به میزان  ذائقه شما بستگی داره .

طرز تهیه :

مایه ته چین: زرده های تخم مرغ رو با گلاب و ماست ترش و هل و زعفران آب کرده و بامقداری نمک  و چند قاشق روغن مایع خوب هم میزنین و این مایه زرد پر رنگ رو میذاریم نیم ساعتی بمونه تا مزه ها با هم قاطی شن.

حالا اون بادمجون ها که داشتیم ! یادتونه که؟ اون ها رو دور قاب بچینین!!و بدیدن مادر شوهرتون بخوره !!! نه ببخشید همه رو کف تابه بچینید و کمی آب و نمک بهش  بزنین و بذاریمن روی حرارت کم نرم شه و از تردی در آد!(یکی نیست بگه خب مگه از اول مرض داشتیم که تردش کردیم؟!!) بعله!مرض داشتیم.خوبه؟  هی تو حواس آدم وسط حرف زدن شلوار کردی!!!!  پرت میکنن ملت حالا چرا روغن بادمجونه رو بگیریم؟چراش!!!!!برای اینه که روغن اضافی اش غذا رو دنبه پلو!! نکنه!

حالا از اون مایه ته چین(همون زرد رنگه)که نیم ساعتی حداقل مونده  فقط در حد چند قاشق بریزین ته ظرفی که قراره توش ته چین درست کنین و روغن هم ریختین و روغنه داغ داغ شده..بهتره ظرف تفلون باشه و البته مستطیل شکلش خوشگل تره چون برای برش دادن ته چین کار بهتر میشه.حالا مهم نیست!!!نیگاش کن!! یهو ول کرد رفت ظرف بخره برا من!!!بیا بابا بذار کارمون رو بکنیم.

بعد برنج رو که آب کش کردیم با مایه زرد رنگ داخل یه بزرگ کاسه بزرگ خوب مخلوط کنین همچین که رنگ  پلوهه زرد جیغ!! بشه.و این مخلوط رو بریزین روی اون مایه کمی که ته ظرف به عنوان ته دیگ ریخته بودین ( همون دو سه قاشق  مایه زرد منظورم بود) و خوب روی برنج ها رو صاف کنید.مامیخواهیم بادمجون  بین دو لایه  مایه گوشتی شبیه سس ماکارونی  قرار بگیرن.پس روی برنج ها یه لایه سس گوشتی (غلیظ و  کاملا بدون اب باشد)میریزیم و بادمجون ها رو ردیف  روش مرتب میچینیم فقط کنار های ظرف رو نباید تا دو سانت بادمجون بذارین چون قراره بادمجون ها و گوشت ها کاملا لای پلو مخفی بشن  و یهو سورپرایز کنن ملت رو!!!!دوباره روی بادمجون ها رو گوشت میریزین و خوب با پشت قاشق فشار میدین فقط برنج له نشه منظورم اینه که مواد به هم نزدیک بشن و ته چینمون یکدست در بیاد.بعد روی اینا رو باز برنج زرد  بریزین و یه فویل روی ظرف بکشین و بذاریم یه ساعت توی فر با درجه ۱۶۰ طبقه دوم از پایین بمونه.البته روی گاز هم میشه گذاشت با حرارت کم.یادتون نره دسته های ظرف رو اگه پلاستیکی هستن حتما با فویل جداگانه بپوشونید تا بوی بزغاله سوخته نگیره خونتون!!!!  اول کار چند تا سوراخ کوچولو با خلال دندون هم روی فویل برنج ها درست کنین تا بخارش بتونه در بیاد.

تزیین:

وقتی ته چین دم کشید و خوب پخته شد توی یه ظرف خوشگل برش گردونین و با چاقوی تیز مربع مربع برش بزنین.چون ته چین قطر داره و کلفت شده دقت کنین مربع ها یه اندازه باشن.حالا این مربع ها رو با فاصله از هم بچینین و روشون رو شکل خرگوش در آرین.یعنی  روی هر کدوم یه حلقه   نازک هویج بذارین که میشه صورت خرگوش و دو تا گوش هم به شکل برگ از پوست نازک خیار در آرین  و دو طرف کله خرگوشه بذارین و با نوک خلال دندون به کمک ماست چکیده سفت روی صورت خرگوشه  چشم و دهن بذارین  و کمی هم مغز پسته خلال دورش بذارین.ترکیب این ها با زردی خوشرنگ ته چین معرکه است.

من که درست کردم و خیلی خوشمزه شد.

کوکوی سه رنگ دفعه بعد.

و اما از خودم: پدر جون رو دوباره بردیم بیمارستان چون ظاهرا محل عمل نیاز به مراقبت بیشتر داشت و خدارو شکر به خیر گذشت.اینقدر من ادا بازی در آوردم و خندوندمش که فک کنم دوباره جر بخوره پدر جون!!!!!!

میخوام ازشون بپرسم  ش ی اف  مسکن رو گذاشتین موندم چی بگم! میگم پدر جون استعمال کردین؟ میگه چی رو؟ میگم همون قرص ها رو!!!!! میگه نه! قرصهام رو که میخورم استعمال نمیکنم که!!!! میگم نه اون قرصها نه!!!! اون قرص درازا رو!!!؟ میگه نه اون کپسول ها(چرک خشک کن) رو نباید دیگه بخورم موردی نداره!! میگم ای بابا!!!! کردین ؟ میگه چی رو (باز خوبه نگفت کی رو ؟!!!)گفتم هیچی !!!! منظورم این بود که پانسمان رو پرستار عوض کرد؟ میگه آره دخترم. علی که شاهد این مکالمه است میگه چرا داری جون میکنی اینقدر؟ خب راحت بپرس دیگه؟!!!!!!  منم  گفتم خب  بعد اینهمه مدت محبت دیدن از پدر جون روم نمیشه با این سن و سال  بهشون  بگم اونا رو کردین توی  ک و ..... یا نه؟

چیلی چیکن

امروز یه غذا که با مرغ خوشمزه  درست میشه و لا مصب خیلی هم خوش قیافه است و مزه جدیدی( حداقل برا من!) هم از مرغ بهتون میده رو مینویسم.ضمنا کمتر از یه ساعت حاضر میشه و یه شام سبک!! و خوشمزه رو هم میاره رو میزتون.

مواد لازم:

-سینه مرغ که دراز دراز برش دادین.( من که گرد گرد بریدم و اتفاقی هم نیفتاد!!!) حدود 500-400 گرم

-پیاز خلال شده و سرخ کرده که روغن اضافی اش رو گرفتین و گذاشتین کنار.

-کنجد یک قاشق غذاخوری ( اگه مزه اش رو دوست نداری میتونین نریزین ولی در کل طعم خاص و خوبی به غذا میده.)

-کدو  یک عدد( که بلند و به  قد و اندازه یه انگشت اشاره  برشش دادین.کلا همه چی توی این غذا باریک و بلنده مثل من!!!)

-فلفل دلمه ای  یک عدد ( اون هم باریک و بلند خلال شه)

قارچ  100 گرم  / هویج 2 عدد اونم خلال باریک و بلند مثل من!!!! / نمک و فلفل/ 50 گرم کره  

و مهم تر از همه  سویا سس  به مقدار  3-2 قاشق غذاخوری

طرز تهیه :

قطعات سینه مرغ رو با کنجد و  نصف سویا سس مخلوط  کنین  و بذارین یه 15 دقیقه ای تا مزه مواد به خورد مرغ برود.نمک و فلفل هم بزنین بهش البته.حالا کدو- هویج ها که نیم پز شدن و فلفل دلمه ای رو که قبلا باریک و بلند مثل من!!! خلال کردین رو  تو روغت تفت بدین تا سبک و نرم بشن.قارچ های خلال شده رو هم جداگانه سرخ کنین و با اون پیار داغه که از قبل آماده کردین و روغنش رو گرفتین داخل سبزیجات بریزین.و در تابه رو بذارین تا 15 دقیقه ای سبزیجات و موادتون پخته بشن. تو این 15 دقیقه مرغ ها رو که تو 50 گرم  کره سرخ کردین و بهش نمک و کمی فلفل زدین رو با مقدار باقیمانده سویا سس  قاطی کنین و بذاریم این هم 10 دقیقه ای  بمونه تا پخته بشه. یکمی اب مرغ یا اب جوش بهش اضافه کنین و بذارین با حرارت ملایم تقریبا بخار پز بشه. حالا ایم مرغ ها رو به تابه سبزیجات اضافه کین و مواد رو خوب و با دقت با هم مخلوط کینن اینگده رنگ و وارنگی این سبزیها خوگشل میشه که همون جا هوس میکینن بخورین! ولی  جلوی خودتون رو میگیرین و میرین سراغ درست کردن سس چیلی .

مواد لازم برای سس چیلی:

سیر رنده شده  2 حبه  /// فلفل دلمه ای خرد شده  یک عدد کوچک ////  فلفل سبز کوچولو و تند یدونه ///// پیازچه ساطوری شده کمی ///سویا سس  یک قاشق غذاخوری ///کره مقداری و سس کچاپ هم دو سه قاشق

سیر و پیازچه ها رو با کمی فلفل سبز تند از اون باریک هاش  توی کره تفت میدین و بهش فلفل دلمه ای خرد شده رو اضافه میکنین و بعد سویا سس و سس کچاپ رو هم میریزین توش و 10-5 دقیقه روی حرارت ملایم  میذارین تا سس غلیظ بشه.یعنی سس های داخلش خوب با کره و مواد دیگه اش قاطی شه و طعمشون رو به هم بدن.

این سس رو هم میتونین بریزین روی مرغ ها و هم میتونین توی یه ظرف جداگونه سرو کنین.

حالا میمونه تزیین غذا.

اول از همه برنج آماده شده و دم کشیده رو ( که من از دیروزش داشتم و فقط گرمش کردم) رو با زعفرون آب کرده  و کمی کره قاطی کنین تا مزه و رنگ برنج خوشگل بشه.بعد یه کاسه کوچولو برمیدارین و داخلش رو  سلوفان میکشین و برنج ها رو توی اون کاسه میریزین و با پشت قاشق کمی فشار میدین تا قالب گرد رو به خودش بگیره.اونوقت کاسه رو برعکس میکنین و برنج ها رو خوشگل و گرد قالبی توی دیس میذارین.روش رو هم با یکم جعفری تزیین کنین و کمی زرشک و خلال پسته روی برنج ها بریزین.حالا این چیلی چیکن  رو بریزین دور تا دور برنج قالبی و با جعفری و گوجه گیلاسی و  این جورا جینگولی منگولی ها تزیینش کنین.من که یکمی خلال سیب زمین هم که علی عاشقشه ریختم دور تا دور خوراک و رنگ های بدیعی بوجود اومد!!!! خداییش ما که دادیم این غذا رو  شوهر بد ادامون خورد و خوشش اومد.ضمنا بر خلاف تصوری که من داشتم خیلی راحت تر وسریع تر از این حرفا آماده شد.حالشو ببرین.

پی نوشت :

 من از خودم یه چیزی رو اضافه کردم و خیلی خوشم اومد از مزه این غذا.من یکی دو قاشق  هم رب انار شمالی اصل  دست ساز  فامیل شوهر!!! رو هم ریختم توش و محشر شد

ماهی شکم پر -سوپ تره فرنگی - اش جو- کنسومه قارچ --ته چین قالبی بادمجون -کوفته تبریزی-کوکو سه رنگ-- ماهیچه مجلسی و......رو هم براتون در نظر دارم.فقط بگین از کدومش بیشتر خوشتون میاد تا اول اون رو بذارم...منتظرم وگرنه خودم براتون کله پاچه!!!!!! با خامه و شیر!!!!رو انتخاب میکنم .

قربونتون.

 

دسر گلابی!!!!

دستور کیک اسفنجی رو اصلاح کردم.....

دیشب با خودم فکر میکردم انگاری خودمو چشم کردم.!!!نه ترو خدا آخه این چه وضعیه؟ شوهره تا همین دیشب کوفته ایدزی هم میذاشتم جلوش میخورد و مرسی میگفت و خوشش میومد اما دیشب که دسر خامه گلابی  و مرغ چیلی ( چیلی چیکن) براش درست کردم و تا ساعت یازده شب در نقش فاطی شوم پز !!!!(همون شام پز!!) ایفای نقش کردم و فهمیدم عیب کارم کجاها بوده!!! این شوهره خیلی تحویل نگرفت.البته قافش جیغ و داد میزد که خیلی خسته است ولی اینا دلیل نمیشه که آدم دل نازک این فاطی رو بشکنه که!!!! میشه؟!!!

من دیروز میخواستم سویا سس بخرم فک کن اول رفتم داخل مرغ فروشی و علیرغم اینکه فریزر داره می ترکه از آت و آشغال های من!!!! بازم سینه مرغ خریدم تا شام رو تازه تازه درست کنم و فریزری  نباشه غذا! بعد رفتم هویجور عشقی سلوفان گرفتم تا شاید به درد بخوره یه روزی!! بعد خامه قنادی و تابه مستطیل شکل کیکی و پودر قند و برای بار دهم!! ماسوره و خامه پاش!!(خب چکار کنم همش فک میکنم اینا رو ندارم و یادم میره!!) و خلاصه از عطاری یکمی از این تخم مخم ها!!!!( بابا یه وقت نرین بگین آقا یه سیر تخم مخم بدین!!! همون مثل هندونه مندونه خودمونه دیگه!!!) و خلاصه کلی چیز میز خریدم ولی این سویا سس که بغل کلاس خودمون بود رو نخریدم و دور خیابون ها راه افتادم تا آخر کار یکی پیدا بشه بهم نگه : ای وای!!! همین الان آخریش رو فروختم!!!! خلاصه بدو بدو اومدم خونه و دست به کار شدم.وای این کیک اسفنجی داخل دسر اینقدر خوشگل ونرم و لطیف شده بود که تو عمر بابام هم من نتونسته بودم اونجوری کیک درست کنم!!!!! از مزایای کلاس می باشد خب!!!!چون دیگه مجبورم دقیق وزن کنم و مشت مشت کار نکنم برا دل عمه ام!!!

حالا برای آخر هفته اتون و بخصوص شب عیدی  بزنین تو گوشش!!! و حالشو ببرین.

دسر گلابی:

مواد لازم: گلابی های کوچولو و خوشگل و یک شکل و هم اندازه  6-5  عدد

آب دو لیوان و شکر در حد ۵-۴ قاشق( انقدر که گلابی ها رو شیرین کنه)

کیک اسفنجی یک عدد !!! آها!طرز تهیه اش رو هم بگم؟!! خب ازاول بگین!!

برای کیک اسفنجی: دو عدد تخم مرغ -   دو قاشق سر پر آرد (میشه 50 گرم) و چهار قاشق سر پر شکر و  یک چهارم قاشق چایخوری وانیل و  نصف قاشق مربا خوری بکینگ پودر لازم داریم.

اصلاح : مقدار آرد و شکر رو جابجا نوشته بودم. اینایی که الان رنگی نوشتم اصلاح شده اش هست.به ازای هر تخم مرغ یک قاشق سر پر ارد لازم داریم.این نکته یادتون نره.

ژله زرد یا نارنجی رنگ( هلو یا انبه) یک بسته

فر را روی ۱۶۰ درجه از ابتدای کار میکذاریم گرم شود.طبقه دوم از پایین برای این کیک مناسب است و زمان لازم برای پخت هم ۲۰ دقیقه است.

اول زرده ها رو  جداگانه با شکر  و وانیل خوب میزنیم تا کرم رنگ بشن وبعد سفیده ها رو  جداگانه انقدر میزنیم تا پف کنه و سفید و حالت دار بشه.نکته: برای زدن سفیده ها اصلا نباید سر همزن شما چرب یا زرده ای باشه.ضمنا بهتره یکی دو قطره اب لیمو هم بهش یزنین تا سفید سفید بشه و ظرفتون هم بهتره برای هم زدن سفیده ها استیل باشه.زود کف میکنه.

حالا مایه زرده ها رو با سفیده ها روی هم ریخته و خیلی آرام و در یک جهت با هم مخلوط میکنیم بعد آرد و بکینگ پودر رو که الک کرده ایم روی مواد ریخته و مجددا با حرکات آرام و در یک جهت آرد را با مایه مخلوط کرده ولی حواسمان هست که پف کیک نخوابد یعنی پف سفیده در این مرحله نخوابد.ته یه ظرف پریکس ( اون یارو کی بود بهم میگفت حالش از پز دادن های  احمقانه!!!! و عقده ای مابانه!!!!!من با پیرکس و باغ و تالار!!!!! بهم میخوره!!کجایی یارو؟ بیا ببین بازم دارم پیرکس پیرکس میکنم برات!!!) رو با روغن جامد چرب کرده و کمی آرد میپاشیم و مایه کیک را داخل آن ریخته و میگذاریم ۲۰ دقیقه در طبقه دوم از پایین و حرارت ۱۶۰ پخته شود و بعد در ماوریم تا سرد شود.

در این فاصله گلابی ها را شسته و با سیخ بالایش به آرامی پوست کنده و محتوات توش را هم در بیارین و شربت درست کنین و یکمی هم زعفرون یا رنگ زرد خوراکی بربزین توش تا خوشگل بشه و بذارین چند دقیقه ای گلابیهای خوشگل مامانی ما پخته بشن ولی شکلشون به هم نریزه.بهد اونا رو هم از تو شربت در بیارین و بذاریم سرد شن و توشون رو با خامه زده شده پر کنین.

بازم در اواسط کار ژله ها روتوی یه کاسه ریختخ و یه لیوان اب داغ روش بریزین و هم بزنین و یه لیوان اب سرد هم بهش اضافه کنین  و بذارین تو یخچال تا یه کوچولو سفت بشه ولی خودش رو نگیره خیلی .حالا روی کیک  اسفنجی سرد شده رو با خامه بپوشونین و از ژله هلی نبسته بریزین روش و بذاریم تو یخچال تا یکم دیگه خودش رو بگیره ژله.بعد گلابی های خوشگل رو در مرکز و به صورت دایره ای دور وسطی داخل ژله ها کنید و چون ژله ها هنوز خوب نبستن راحت داخلش میشن  و بعد بذارین داخل یخچال تا خوب خودشون رو بگیرن مواد.اونوقت دور تا دور گلابی ها رو با ماسوره کوچولو خامه بدین و کمی خلال پسته هم روی خامه ها بریزین.لا مصب انگده خوشمزه میشه و خوشگل که کسی باور نمیکنه به این راحتی!!!!! درست میشه.من امروز برای رییسم بردم تا اگه خوشش اومد برای خانمش اینا هم درست کنم و وقتی رفتیم یه روز خونشون براشون ببرم. میبینین که دایره خود شیرین کنی های !!!! من خیلی هم محدود به خونواده شووووور نمیشه عزیزانم.البت هبرای اون یکی رییسم آورده بودم  که چون نیومده بود نصیب اون یکی شد و  امیدوارم خوشش بیاد!!!!!!

حالش رو ببرین و اون مرغه هم باشه برای جلسه بعدی!!!!!

عید همگی مبارک.روز پدر هم به پدرای عزیزمون و همسرای گلمون هم مبارک باشه.خداییش هیکل مال ما رو که از طلا هم بگیرن بازم کمشه!!!!به باباها  اینا میخوام کارت خرید هدیه کنم تا خودشون هر مدل شور...ت و لباس زیری که خواستن بخرن!!!!!!!!! بیچاره باباها و شوهرها!!!!!!

آشپز باشی در هاسپیتال!!!!

آقا یه پس لرزه دیگه باز دومنمون رو گرفت!!!!

پدر شوهر خودم این بار یدفه و چند روز بعد از عروسی پر ماجرا!!!یهو رفت رو تخت بیمارستان و تا به خودمون بیاییم کردنش تو اتاق عمل و خرچچچچچچچچ!!! شیکمش رو پاره کردن و گوگولیش !!(آپاندیسیت) رو در آوردن و تا مامان جون بخواد فک کنه که گریه کنه یا از حال بره برقیییییییی آوردنش تو بخش و گفتن چرا باباتون رو وقتی ترکیده بود آوردین؟!!!!!! منم گفتم خدا نکنه خانوم!!! هنوز که نترکیده بودن!!!! و ایشون هم نگاهی به قیافه لبو فرنگی!!!! من کرد و گفت خودش رو نمیگم که!!! آپاندیسه رو گفتم!!! !!

آقا منم دیدم اوضاع برای هنرنمایی آشپز باشی فراهمه چون جاری جون و نی نی ماهش و بقیه خونه مامان جون جمعن و منم سریع رفتم و بساط خورشت قیمه نسا ( خورشت خلال کرمانشاهی ) که به خورشت مهاراجه!!!! هم معروفه و در کلاس های اخیر آشپزی که شرفیاب میشم و حتی به مامان خودم هم نگفتم تا فکر کنن همه هنر های خودمه!!!!!یاد گرفتم رو بر پا کردم!!!!(وووییییییی!! چه جمله ای شد لامصب!!) لا مصب انقدر هم خوشمزه شده بود که دست و پنگول!! برا ملت نموند!!!!!

مواد لازم:( با اجازه از آشپز های عزیز  البته که رفتن دسته بیل بیارن بزنن تو سر من که دیگه پا تو کفششون نکنم!!!!)

گوشت ببعی!!! ترد و نرم و نازک !! از کجا؟ خب این مدلی رو که نمیفروشن بهتون.من ماهیچه میگیرم بعد ۴۸ ساعت گوشت شسته و تمیز و بعضا درشت خرد شده رو با  مقدار زیادی خلال نازک  پیاز خام  میذارم خوب تو یخچال بیات و نرم شه و بعد استفاده میکنم.

خلال بادوم درشت ( تو بازار خلال ریز و باریک میفروشن.منم رفتم یه کیلو بادوم خریدم و دادم جاری جون شکست!! و ریختم تو قابلمه و گذاشتم رو گاز و همین که یه ذره آب جوش اومد سریع ریختمش داخل آب سرد و به ایکی ثانیه پوستش کنده شد و منم خودش رو از وسط با نوک چاقو نصف کردم و وقتی خوب خشک شدن چهار قسمتش کردم و خلال های خوشگل و یکدست و چاقی!!! حاصل شد!!!

لیمو عمانی- زعفرون آب کرده- پیاز داغ سرخ شده روغن گرفته ترد آماده شده- نمک و فلفل -رب سرخ کرده یکی ق غذاخوری

خب اول از همه روش سنتی سرخ کردن گوشت تو پیاز رو فراموش کنین و اینجوری که معلم آشپزی ما گفت درست کنیند و مثل من تو کف اینهمه تفاوت در  طعم و مزه بمونید!!!

گوشت رو بدون هیجچ ادویه و روغن و هیچ چیز دیگه با پیاز داغ ها خوب قاطی کنین و تو قابلمه سایز مناسب بذارین روی گاز.حرارت اول کمی زیاد تا گوشت خودش رو بگیره و بعد ملایم تر.تا آب  پیاز کاملا به خورد گوشت بره.بعد هم سه الی ۴ لیوان اب جوشیده سرد شده یا ولرم (فرقی نمیکنه) بهش اضافه کنید و لیمو  عمانی ها رو هم شوت کنین توش.چنگال تو شیکم لیموها فراموش نشه تا خوب ترشیش بریزه تو خورشت.وقتی گوشت تقریبا پخته شد ادویه و همچنین یه ق مرباخوری پودر گل سرخ  رو به غذ زده و بعد رب سرخ کرده و زعفرون  رو اضافه میکنیم و خلال های بادوم رو که تقریبا برای نیم کیلو گوشت حدود ۲ لیوان خلال هست رو به غذا اضافه کرده و میذاریم لا مصب به روغن بیفته.این غذا آب دار نیست و کاملا حالت آب روغنی داره و جا افتاده هست.روش رو هم با خلال پسته و یه کوشولو  زرشک تزیین میکنیم.تو این غذا باید از زرشک سیاه استفاده کرد که مخصوص نواحی غرب و کرمانشاه هست.اگه نداشتین کلا بی خیالش بشین که میگن با زرشک معمولی خوب نمیشه!!

ضمنا از غذاهای اعیونی!!! و مخصوص مهمون های عزیز و ویژه  می باشد.ما که دادیم خونواده شووو خوردن و به به چه چه کردن و وقتی گفتن از کجا یاد گرفتی گفتم از همکارام پرسیدم!!!!!ای بسوزه پدر خود بزرگ نشون  ده به ملت!!!!!

برای  پا گشای عروس دوماد هم میخوام  کوکوی سه رنگ با زرشک پلوی مجلسی درست کنم و یه کوچولو هم خورشت بامیه که تازه دیروز فهمیدم چقدر خوشمزه بوده و زن دایی بی هنر من اونجوری گند زد به ذائقه من در عنفوان کودکی با اون خورشت لیزش به اسم بامیه!!!!! و خدا ازش بگذره که قلق تمیز کردنش رو نمیدونسته!!!!

راستیامروز هم عصری کلاسی داریم که منوی  امروزش عبارته از  چیلی چیکن- باقلوا  و یه دسر!!!! برم ببینم این بار چی کار میکنم.

راستی این شوشوی ما به شدت از غذاهایی که من داره یاد میگیرم و فوری درست میکنم و تنوع حسابی شده تو خونمون استقبال کرده!!! خدا خیرش  بده که پول کلاس ها و حق فاطی!!!!( فاطی همون صمیم در نقش آشپز و کارگر و سیم ساب کش!!!! می باشد در خانه ما!!!) رو یکجا میده و ما هم حالی به حولی!!! حالش را میبریم و پزش را به ملت میدهیم و میگوییم از شیکم ننه امان که در آمدیم این ها را میدانستیم!!!!و از مشاهده چشمان گرد آن ها بسی لذت میبریم!!!!!

پی نوشت:

آقا  روز  قبل از عروسی داداشمان  برای اولین بار در عمرمان کوفته تبریزی درست کردیم که هر که خورد انگشت به دهان ماند از اینهمه هنر نمایی!!!!خانم سرهنگ به مادر شوهرمان گفته بود این عروس جان شما چقدر هنر مند بوده ما اینقدرش!!!! را دیگر ننمیدانستیم و مامان جونمان گفته تازه این صمیم ما سرش شلوغ است و همچین غذاهایی برای ما میفرستد!! اگر  فرصت و حالش را داشته باشد که دیگر نمیدانی چه میکند!!!! و ما هی چاق شدیم و هی باد کردیم ولی ۲۱ کیلویی که کم کرده این و الان به ۸۴ رسیده ایم را  از دست نداده و کمابیش  از این همه اطعمه و اشربی در حد یکی دو قاشق میخوریم و از مشاهد لذت همسر مان ملحوظ میشویم!!!!!!!

ای  جانننننننننننن!!! ۲۱ کیلو........