من و همسرم عاشقانه هم را دوست داریم.

صمیم-۲۹و اندی سن!- 12ساله ازدواج کرده-همسر و پسرکش رو میپرسته- عاشق تر از اونا کسی هست؟

من و همسرم عاشقانه هم را دوست داریم.

صمیم-۲۹و اندی سن!- 12ساله ازدواج کرده-همسر و پسرکش رو میپرسته- عاشق تر از اونا کسی هست؟

ای موی تو لوله لوله لوله.....

یه وقتایی آدم یه کارایی میکنه که بعدا خودش به عقل خودش شک میکنه!! آقا ما جمعه عروسی  دوست صمیمی شوهر جان دعوت بودیم.کلا این شوهر ما فقط  دو تا دوست صمیمی  و البته مقادیری  هم غیر صمیمی!!داره که یکیش  شماله و یکیش مشهد و البته این آقا داماد مشهدی یه شش هفت سالی هم از ما کوچکتره ولی  اند مزه و بچه مثبتی  و بسیاررررررر اشتیاق به امر  ازدواجه.. بود دیگه...الان که  خوش بحالشه!! من به قدری این بشر رو دوست دارم و از سر به سر  گذاشتن باهاش روح و روانم صیقل!! پیدا میکنه که حد نداره. پایه  خنده هست اساسی و ضمنا شماش تو نمیشه با آدم. حالا این گوگولی  بلاخره داشت دوماد میشد و مضاف بر این  چون تو عروسی ما خودش رو به آب و آتیش زده بود و همه کار میکرد برامون میخواستیم حسابی از خجالتش در بیاییم. کل مراسم خواستگاری تا عقد ایشون حداکثر یه ماه و فاصله عقد محضریش تا مراسم رسمی  عقد هم یکهفته بود.یعنی اصلا وقت نداشت که بتونیم چار تا سوال ازش بپرسیم و بچه رو راهنمایی کنیم!!این شادوماد گفت که قراره کارت بیاره و علی هم گفت ذرت پرت نکن بچه!! بشین سر جات و فقط یدونه نگهدار برامون یادگاری و نمیخواد بکوبی بیای  اینور شهر  برا کارت.خودمونیم میدونیم صاحب مجلسیم وکارت نمیخواد دیگه.!!! حالا ازش  میپرسه مراسم ساعت چنده اونم میگه هفت عقده دیگه!! خب ما هم چون تصمیم داشتیم کادومون رو بعدا بهشون بدیم  هلک و هلک ساعت  نه شب رسیدیم  محل عروسی.کلی هم به خودمان رسیده بودیم و به قول مامانم سانتال مانتال !!! کرده بودیم. همین قد بگم که اثر این سانتال مانتال کردن هنوز به صورت یه سوختگی بالای پیشونی ما داره هنر نمایی میکنه!!! چرا سوختگی ؟ چون آرایشگاهم جمعه عصر  بسته بود و حال نداشتم برم جای دیگه بنابراین آستین ها رو زدم بالا  و خودم مشغول شدم.اتوی مو که جواب  نداد!!! سشوار که فقط  موهای  دو گوگولی  جلوی  سرم رو تونستم خوشگل کنم  و بقیه اش هویجور ریخت مدل وحشی!! دورم.خب اینم که جواب نداد.بلاخره یاد بابلیس قرن بوغیم افتادم که تا حالا فقط یکی دو بار با پریز اشنا کرده بود منو!!! یعنی بهم فهمونده بود که توش جیزه و برق آدم رو میگیره.این بار با احتیاط زیاد موهای  جلوم رو پیچوندم دورش و هدفم هم این بود که هر  غلطی میکنم فقط  مثل  موهای لوله لوله ای  زمان ننه  ناصر الدین شاه نشم!! که البته به انجاها هم نرسیدممممممم!!! آقا داشتم تو اینه به چشمای  خودم نگاه میکردم  و به خودم میگفتم بذار یکم این لوله داغش رو از پیشونیم دور کنم یه وقت خدایی  کرده نچسبه به کله ام  که.....که.......که      که اشتباهی  لوله داغ  بابلیس ذلیل مرده رو از تصویر تو آینه دور کردم!!!!!! یعنی  به خوم نزدیک کردم و  جیزیییییییییییییی  چسبوندم به پیشونیم....حالا از درد و سوزش  بابلیس رو هم تو دستم محکم چسبیدم و جیزییییییییی اونجا هم صدا کرد.فقط فک کنین دارم مثل  الاغی که  سگ دنبالش کرده دورخودم میچرخم و سوختم سوختم میکنم!!! علی دوید اومد میگه چکار کردی بازززززززززززززز؟ ( این بازش  نکته مهمی بود!!) منم هی اونجا رو تف مالی میکردم و میگفتم ای  کوفتت بشه مسلم   این عروسیت که داغونم کردی!!! مگه من  عروس رو نبینم امشب!! خلاصه با اندوه و سوزشی در دل و لبخندی بر لب  به ادامه کار پرداختم! چیه؟ فک کردین بازم رفتم لوله بازی ؟!!! نخیر.همه موهام رو  جمع کردم و چند تا شاهپرش!!! رو ریختم از بالا روی بقیه و با کش  محکم کردم پشت سرم...علی میگه شدی مثل مامان لوسیمی!!!! کارتون مهاجران.صبا هم قبلنا بهم گفته بود اینجور وقتا میشی مثل کلفت های  چاق اروپایی!!! سفید و بیمزه با موهای چسبیده به پشت کله!!!!خلاصه تنها راه زیبا شدن من تو آرایش صورتم موند که الحق  مامان جون باور نکرد  آرایشگاه نرفتم. خلاصه با این ریخت و قیافه  رفتیم مراسم با  شوشو و مامان جون و پدر جون. دم باغ دیدم ملت دارن میان بیرون!!!! گفتم شاید گرمه اون تو!ّ!!!و میخوان هوا بخوره به کله شون. بعد دیدم اون وسط  دوماد رقاص ما همچین گرم قر دادن با یه آهنگ عربیه که عروس انگشت به دهن فقط داشت نگاش میکرد!!! خب اگه این شازده  رو میتونستیم قبلش ببینم بهش میگفتم جون ننت اگه عروس  خیلی اهل رقص نیست تو خودکشی نکن و  آبرو ریزی راه ننداز با رقصیدنت والبته آبروی  عروس منظورم بود .این بچه از بس  همه مدل رقص بلده که اصلا مهلت نمیداد از خانوما کسی بیاد وسط و  قری بده.کلا مجلس خانوما تو  دست و کمر  خودش  میچرخید. آقا ما هم تا دیدیم هنوز آهنگ بعدی شروع نشده  پریدیم وسط  ملت که بعضی هاشون  تا نوک دماغشون رو هم با چادر  گل منگلی پوشونده بودن و با چشم های گرد به من  و لباس و  شال قرمز  جیغم و چشم های آبیم و ..!!!!!!! نگاه میکردن  و با خنده ای  ملیح به عروس  و دوماد تبریک گفتم .بعد دیدم چراغ ها داره یکی  یکی خاموش میشه.به مامان جون گفتم اههههههه چه جالب!! حتما میخوان شمع بذارن رو میزا و بعد دیدم ملت همه چادر سیاه سرشون کردن و دارن پا میشن!!!! به خودم گفتم یعنی  کسی شون مرده و میخوان یادی بکنن از متوفی؟ آخیییییییییی چقدر  مهربونن اینا!!!!!!! یکی دو دقیقه بعد دیدم یه خانومه اندازه هیکل ماشین چمن زنی خانواده غول ها!!! اومد طرفمون و گفت هنوز  تشریف دارین شما!!!!!؟ دیدم خدمتکاره و تازه دوزاریمون افتاد که دقیقا ده دقیقه بعد از  رسیدن ما مجلش تموم شد و ملت رو دارن  میفرستن رستوران  اون ور دیگه شهر برای شام!!!!!!!!! بعدش هم که از مادر دوماد که اولین بار بود میدیدمش  عذرخواهی کردیم که زودتر نیومدیم  دیدم  اون بنده خدا  گفت خب تو کارتها که نوشته بودیم 6 تا 8!!!!!اقا منم دیدم شاید اصلا مسلم از طرف خودش  هووجوری  ما رو شام دعوت کرده چون بابا جان!! خرج میفرمودن  و بنده خداها شاید خودمونی ها و نردیکان دو طرف  رو میتونن پذیرایی کنن و خلاصه نیم ساعت بعد با علی خونمون بودیم و داشتیم  غش غش میخندیدم.چون من از  دوماد قبلش پرسیده بودم حالا شام چی دارین؟ و اونم گفت هیچییییییییی!!! آقا همچین حالم گرفته شد که یه بزن برقص درست درمون هم ندیدم حداقل و اینهمه سوزش و سازش برای  ده دقیقه!!!!! و کور شم اگه بگم که دلم برای شامه هم نسوخت!!!! آقا چشمتون روز بد نبینه.دوماد فرداش زنگ زد و من صدای  جیغ و دادش رو با علی میتونستم بشنوم و تهدید هایی که  نثار خانوم علی  میکرد!!!! منم با نیش باز  گفتم بهش  بگو بابا نمیشد ریسک کنیم و الکی بیاییم برا شام ...کارت هم که نداشتیم..آدرس رستوران هم که  نگفتی....ساعتش رو هم که نیم بند گفتی بهمون .....نکنه میخواستیاز سر باز کنی هان؟ شایدم میخواستی جلوی عروس  پته هات رو به آب ندیم...هان؟؟اونم  داد میزد که گوشی رو بده بهش من کارش دارم....منو میگفت ها!!!! منم ریلکس  و در حال خنده گفتم ا.وههههههههههه چه خبره بابا!!!  و گله ای بود که پشت گله میشنیدم که ازتون توقع نداشتم منو تنها بذارین!!! و نامردین و من مامانم اصلا حواسش نبوده( اینو واقعا راس میگفت) و چرا یه زنگ به خودم نزدین و  من خل چرا به حرف شما کردم که کارت نیاوردم و ..... خلاصه منم گوشی رو نیم متر دورتر از گوشم گرفته بودم و جاهایی که خیلی بهش فشار میومد و صداش میرفت بالا رو  گوش نمیکردم. خلاصه قرار شد  یه روز  افطار بیان خونمون و منو ادب کنن دسته جمعی!!! جالبه که این شوهر  نامراد ما هم همه تقصیر ها رو انداخت گردن نازک من بیچاره کله سوخته    مو لوله نشده   رقص ندیده!!!!!!

نتیجه اخلاقی:  به جای تف مالی کردن جای سوختگی اونم تو پیشونی  آدم عاقل میتونه از کرم سوختگی  استفاده کنه!!!آدم عاقل هااااااااا!!!!! خودمو نمیگم که........

نظرات 13 + ارسال نظر
[ بدون نام ] سه‌شنبه 12 شهریور 1387 ساعت 11:12

میگم ها ! مگه بابلیس سوختگی مد شده من خبر ندارم؟
آخه همین قبل وبلاگ تو هم تو یه وبلاگی یه دختره با بابلیس سوختیندونده بود خودشو.
چیزیت که نشد ها؟
آخه پیشونی بوده.
می گم صمیم یه وقت زبون اون دختره لال نمرده باشی خودت خبر نداری.ها؟
آخه می گن مرده ها خوچحالن فکر می کنن زندن!!!!!!!
می گم ها.فکر کردم دیگه اینجا فقط آشپزی می نویسی.اما این دو پستو که دیدم کلی خوچحال شدم.
دستت درد نکنه.پیشونیتم کرم سوختگی نصیبش بشه ایشالا.
قربونت.
مهسا در به در آواره ی بی خانمان مهاجر ناناز جیگر.
اهم.
خود خوشگل بینی ندیده بودی تا حالا؟
ها ها.
خوب نیستم ولی میخوام سعس کنم شاد باشم.
نترس .هنوز خل نشدم.
حالا مونده.
فقط جدیدا سوتی ها مو که یادم میاد پامو چنگول می گیرم.
امروز موهامم می کشیدم.
به نظرت خیلی حاد نشدم؟
تشخیص خودم اسکیزوفرنیه.
تو هم می تونی از تجربیاتت منو بهره مند کنی ها.
به قول دکتر قریب دیگه مزارمو مفقود می کنم.

ولله من یاد تو که میافتتم اول یه دور ملافه تا ته حلقم بلعیده میشه بعد دستم رو روی قبلم میذارم و میگن علیییییییییییییی !! ذلیل نشی!! قرص قلبم رو بیار!!! بعد پنجول پنجول میکنم سر زانوهام رو و لنگون لنگون خودم میرم رو بع قبله کوفتتتت دراز میکشم!!!
دیوانههههههههههههههههههههههه
اسکیزو فرنیییییییییییییییییییییییی
خدا ذلیلت کنه الهیییییییییییییییییی
تو کی قراره آدم بشی من راحت شم...
ای خداااااااااااااااااااا!!!!!!!

نگاه مبهم سه‌شنبه 12 شهریور 1387 ساعت 10:49

سلام عزیزم

بازم از این عروسی ها پیش می یاد عزیزم!

ان شا الله عروسی خودم(چشمک)

تو توی هر شکل و قیافه ای زیبایی.

حالا جدی چشمات آبی رنگه؟

یا تو چشمات اشک جمع شده بود؟

بوس خانمی.

آبی آب یکه نیس.آبی مایل به قهوه ایه!!!!!!
سایه ام منظورم بود دختر خوب.
ممنونم از لطفت.

میریام عصبانی سه‌شنبه 12 شهریور 1387 ساعت 10:42 http://bpanjare.parsiblog.com

سلام.

انگار شما هیچ جوری حرفای ما رو نمی شنفی داداش!!!!!

از مرام شما بعیده
ما که دیگه دلگیر شدیم رفت
اما با کس دیگه ای این کارو نکن
لااقل سه تا نقطه برام کامنت می ذاشتی که بدونم که تو می دونی منم هستم.

الهیییییییییییییییییییی
دارم میام که سه تا نقطه فقط بذارم و در برم!!!!(نیشش!!)

پریسا مامانامیرارسلان سه‌شنبه 12 شهریور 1387 ساعت 08:50 http://www.ahaimardom.persianblog.ir

صمیم جان سلام.چه غذاهای خوشمزه ای می پزی خانم.خمیر رولت گوشتت با آرد سفیده(شیرینی پزی)یا آرد گندم معمولی؟

ممنونم عزیزم.
با آرد سفید کیک

الهام دوشنبه 11 شهریور 1387 ساعت 19:54 http://www.spicylife.blogfa.com/

خیلی باحال بود

کلی خندیدم به این عروس و داماد

فیونا دوشنبه 11 شهریور 1387 ساعت 18:28 http://www.zm1385.blogfa.com

سلام...وبلاگتون خیلی باحالهههههههههه.......میخونمش تا بتونم/////بای بای

نازبانو دوشنبه 11 شهریور 1387 ساعت 17:26 http://behnazghol.blogfa.com

آخی!
این چه رسمیه که شام رو یه جای دیگه می دن! من هم این بلا سرم اومده که همش نیم ساعت تو عروسی بودم. البته شام رو از دست ندادم.:)

زهره دوشنبه 11 شهریور 1387 ساعت 16:57 http://www.zobeh85.blogsky.com/

حالا خوبه تف زدی تاول نزده
یه خرده حواست را جمع کن

سراب دوشنبه 11 شهریور 1387 ساعت 16:12

خیلی بامزه بود...

[ بدون نام ] دوشنبه 11 شهریور 1387 ساعت 15:32

دیوانه///

شقایق دوشنبه 11 شهریور 1387 ساعت 13:18 http://shaghayegh.blogsky.com

وااااااااای صمیم مردم از بس خندیدم
تو که ماشالا صد پا آشپزی غذای عروسی میخوای چیکار (:

آرش دوشنبه 11 شهریور 1387 ساعت 12:43 http://www.mb.blogsky.com

سلام
وبتان عالیست
اگر مایل به تبادل لینک هستید لینک مرا به نام .: همه چیز برای موبایل :. ثبت کرده و به من اطلاع دهید ( از طریق ایمیل یا نظرات وبلاگم ) تا لینک شما را با هر اسمی که مایل باشید ثبت کنم.
متشکرم

[ بدون نام ] دوشنبه 11 شهریور 1387 ساعت 12:43

سلام خانومی،خوبی؟ وبلاگ مشنگی داری.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد