پاسخ کامنتها رو زیر هر کامنت نوشتم. برید تو نظرات و ببینید. ممنونم از همگی.
آتوسا منم برات دعا میکنم .توکل کن. ( ساعت 8:40 دقیقه شب جمعه اضافه شد. )
کی باور میکرد به نیت یک ختم قرآن بیاییم جلو و به چهار بار ختم برسیم؟ واقعا فکرش رو میکردیم؟ من خیلی وقته فهمیدم ته دل هممون توی همچین قول وقرارهایی میلرزه..میگیم نکنه ما عقب بمونیم از اینهمه نیروی مثبت..میگیم نکنه بهره ای نبریم از اینمه مهربونی خدا توی این شب ها..من خود اینطوریم...میدونم خیلی ها بزرگواری کردن و دست های تنهای ما رو گرفتن برای این ختم.
بچه که بودم همیشه از این خانوم هایی که دوره راه می افتادن توی روضه ها و میگفتن خانوم جان! سفره بی بی یا حضرت ابوالفضله یه کمکی تو نخود لوبیاش!! بکن بدم میومد.به مامان میگفتم خب اگه نذر رو این کرده موادش رو هم خودش بخره دیگه...و مامان همیشه کمک میکرد و میگفت یه وقتایی این جور گدایی کردن به دلشون بیشتر میشینه ...گدایی نیست بچه! دست هم رو گرفتنه ..هر چند من هنوزم با پول دادن برای نذورات مشکل ندارم ولی با خود اون نخود لوبیاهه مشکل دارم ولی من نه خجالت کشیدم و نه سرم رو پایین انداختم وقتی کاسه خالی دست هام رو به طرفتون گرفتم و گفتم کسی هست؟ باور کنین اصلا فکر نیمکردم اینهمه دست بیاد و دست های خالی منو بگیره.اصلا دست های من گم شد توی اونهمه دست مهربون..
قرارمون باشه شب جمعه ( شب قدر دوم) ساعت 10 تا 12 شب چون من خودم چند روز پیش توی یکی از این ختم های ساعت دار!!! شرکت کردم و از صبح استرس داشتم که حالا اگه فلان شب راس ساعت 9 نتونستم چکار کنم؟ بی فایده میشه قران خوندنم؟
برا همین من دو ساعت در نظر میگیرم.
اون دوست های گلی که قبلا خوندن که واقعا لطف کردن
اون هایی که این متن رو از محل کارشون روز شنبه میخونن ناراحت نباشن چون شب قدر سوم همون ساعت 10 تا 12 شب اونا بخونن من هم هستم باهاتون دوباره.
توی این دو شب ساعت 10 تا 12 شب قرارمون این باشه که هر کجا هستیم برای هم دعا کنیم ..برای همه اون هایی که توی این ختم چهار مرتبه ای شرکت کردن.. و یا نتونستن نبودن بین ما .برای همه اونایی که دلشون نی نی میخواد سالم و صالح و راحت و خوب..برای همه اونایی که خونه میخوان..همه اونایی که خونواده دور هم میخوان...صحت و عافیت برای همه ..عاقبت به خیری برای همه...سلامتی پدر و مادرهامون و اینکه واقعا زیر دست ما بچه ها نشن و تا اخرین لحظه زندگی پر برکتشون رو پا باشن و سربلند.برای آرامش خونواده هایی که این روزها جوون هاشون رفتن و بر نگشتن..برای آرامش دل همه اون هایی که عزیزی رو از دست دادن توی زندگی..برای موندن همیشگی خنده روی لبهای همه ...برای زیر بال و پر گرفتن بچه هایی که پدر یا سرپرست ندارن ..برای بزرگ شدن روح خودمون دعا کنیم ..برای رضایت خدا از خودمون که من معتقدم اگه از خودت راضی بودی و وجدان توی دلت تاییدت کرد بدون خدا هم راضیه ...برای همسایه ها مون دعا کنیم ..برای همه اون هایی که اذیتمون کردن ودوستشون نداریم..بذار یه بار هم تو خدا رو خجالت بدی!! برای کسانی که به ناحق بهمون صدمه زدن و نفهمیدن یا حتی فهمیدن و رفتن و نگفتن چه کردیم با تو...برای ازدواج هم سن و سال های خودمون و همه جوون ها دعا کنیم ..برای موندگاری عشق توی قلب آدم ها و تپیدن مشتاقانه قلب زن و شوهر ها برای هم ..برای اومدن خنده روی لب بچه هایی که تو خونواده های متارکه کرده بزرگ شدن و آسیب دیدن احیانا..برای خودمون و هر کی میشناسیم دعا کنیم
برای شفای این کوچولوی مریض و همه مریض ها دعا کنیم.
برای زنده موندن همیشگی این حس و حال مهربونی هامون دعا کنیم
ما با هم قران رو چهار بار ختم میکنیم انشالله
هر کس بعد از این نوشته باز هم متقاضی بود بگه من اسمش رو بذارم توی گروهمون . برای اونا جزء 30 رو در نظر میگیرم دوست دارن کامل بخونن و یا فرصت ندارن حتی یه حزب از جزء 30 رو اگه دوست داشتن بخونن باز هم اینجا توی این گروه دست های بلند شده به اسمون تو شب های قدر هست اسمشون....من اسم های قشنگتون رو اضافه میکنم به لیست.
باز هم ممنونم از همگی..
پ.ن.
موافقین همه با هم مثل سال قبل توی شب قدر سوم ( شب بیست و سوم ماه رمضان) ساعت 10 شب تعداد 14 صلوات برای سلامتی امام زمان بفرستیم و آرزوهامون رو به زبون بیاریم؟.
جزء ۲۵
راحله عزیز که اسمش جا افتاده بود و ممنوم بابت تذکرش حزب ۱ و۲و۳
آرزو (mon- dieu) حزب 4
جزء 26
رضوانه حزب 1و2
الهه ناز حزب 3
شهره حزب 4
جزء 27
یاسمن حزب 1 و 2
جلال حزب 3
هنگامه الهی حزب 4
جزء 28
سارا 1982 حزب 1
شلیل خانومی حزب 2
نازنین ( من و خودم) حزب 3
فنجون حزب 4
جزء 29
پرنده خانوم حزب 1
شاها حزب 2
کسی که دیگه تنها نیست حزب 3و4 عزیزم مامان و خواهرها در ادامه هستند
جزء 30 خواهر آلما
**********************
ختم قرآن کریم دور چهارم
جزء 1و2و3 4 مموش خانومی
جزء 5
کسی که دیگه تنها نیست ( مامان و خواهرها) حزب 1و2و3
صدف حزب 4
جزء 6
لیلا اسماعیلی حزب 1
ویدا و همسری حزب 2
پانیذ حزب 3و 4 ( پانیذ جان مطمئنم قبلا هم برات گذاشتم.یه چکی بکن )
جزء 7 سارا پویش
جزء 8 زیبا ***
جزء 9
یه خواننده خاموش حزب 1و2
رویا ( خاطرات یک زندگی ) حزب 3و4
جزء 10
هانیه hanieh حزب 1و2
پریسا مامان امیر ارسلان حزب ۳
x عزیز حزب 4
جزء 11 و 12 و 13 پریزاد
جزء 14
سیما حزب 1 و 2
خا طره حزب ۳
مانیا حزب ۴
جزء ۱۵ ماریلا
جزء ۱۶
مریم حزب ۱ و ۲
لیلا حزب ۳ و ۴
جزء ۱۷ و ۱۸ نیشابور
جزء ۱۹
ادیبی حزب ۱
هیوا حزب ۲ و ۳
مادر مهسا ( مامان کوروش ) حزب ۴
جزء ۲۰
نارگل حزب ۱و ۲
پریا حزب ۳
عسلی حزب ۴
جزء ۲۱
می می حزب ۱ و ۲
آنیتا و همسری حزب ۳و ۴
جزء ۲۲
فاران حزب ۱
دردووونه حزب ۲و ۳
حزب ۴ این جزء برای هر کس که مایل بود ( تکرارش اصلا ایرادی نداره )
جزء ۲۳ اوینا
جزء ۲۴
جودی حزب ۱
درسا حزب ۲و۳
بهار حزب ۴
جزء ۲۵ پوپک
جزء ۲۶
پدیده پرنیان حزب ۱و۲
تداعی حزب ۳
زهره ( gimini) حزب 4
جزء 27
شکلات تلخ حزب 1و2و3
شیرین حزب 4
جزء 28 ارمیتا
جزئ 29 هانیه 313
جزء 30
مریم حزب 1و2
شیوا حزب 3 و 4
مرضیه جون ( بهار شیراز) جزء 30
آزی جزء 30
دنیا مامان اهورا جزء 30 ( برای سلامتی پسرکش دعا کنیم همه )
مهدی نامزد رضوانه جزء 7 حزب 1و 2 رو خواسته بود.
********************
نوشین جزء 24 حزب 1و2
شیرین اسمت رو گذاشتم عزیزم.جزء 27 رو نگاه کن.
بچه ها عجله نکنین اگه اسمتون الان نیست چون دارم تایپ میکنم.دارم به نوبت اسم هاتون و شماره حزب هاتون رو تایپ میکنم.دونه دونه کامنت ها رو دارم میخونم وبراتون تعیین میکنم. خیلی وقت گیر هست با توجه به موقعیت من و یونا کوچولو. دلگیر نشین به زودی تمو م میکنم... به دور سوم داریم میرسیم و استقبال فوق العاده است.( ساعت ۱۱.۲۰ شب)
لیست داره تکمیل میشه . دور دوم به جزء ۲۶رسید الان. دارم تایپ میکنم.
راهنمای 120 حزب قرآن کریم با ذکر شماره ایه ها و نام سوره ها
ستون اول از سمت چپ شماره حزب هاس که از یک تا ۱۲۰ هست.
خدای من!! باور کردنی نیست...یعنی اینقدر این آدم ها مهربون و دلهاشون بزرگه؟ خدایا من کوچیک هستم تو به بزرگی دل همه این ها بگذر از تصورم...
کامنت دونی رو که باز کردم خشکم زد..۱۱۶ کامنت در کمتر از ۱۲ ساعت...
یونا داره گریه میکنه باید برم. تا همین امروز اسامی و شماره حزبها رو اعلام میکنم.قرارمون همین شب جمعه باشه .ساعت هم بر عهده خودتون...من خودم سعی میکنم ۱۰ شب بخونم.اگر زودتر هم خوندین اصلا اشکالی نداره. مهم خوندن و دعای بعدش هست.
دست همتون رو می بوسم.
به سرعت بر میگردم..
.
.
.
من برگشتم
جزء اول قران
صمیم حزب ۱
منصوره و 2 عزیز حزب 2
امیر حزب 3
کوچولوی نجیب حزب 4
اینو میبینید... چقدر شیرینه ...چه بامزه و معصوم میخنده.خیلی شبیه همن بچه ها...من یه مادرم..یکی مثل مادر این کوچولو...و مادر این کوچولو هم یه مادره..یکی مثل من...
قلب این کوچولوی شیرین مشکل داره. این رگ باز ۴ ساعت بعد از تولد باید بسته میشد ولی نشد. وقتی خوندم شوکه شدم. یعنی به همین راحتی ممکن بود یونای من هم رگش باز بمونه؟ خدایا تو چکار میکنی با من؟ منو غرق الطافت میکنی و من بیخبرم... تو میدونی که من اونقدر کوچک و حقیرم که تاب آزمایش تو رو هم ندارم.
میدونین پدرش چی براش نوشته؟
جوجه یک رگ باز در کنار آئورت دارد که باید بسته شود. در این هم تردیدی نیست و نهایتا تا 40 روز دیگر این اتفاق باید بی افتد... اما مشکل آن است که برخی معتقدند این رگ را باید با جراحی قلب باز مسدود کرد، برخی دیگر هم می گویند به آنژیو قابل درمان است (من و مهربان ( مادر این کوچولو)به نظر گروه دوم بیشتر باور داریم)... از سمت دیگر هم، برخی قائل به فوریت در عمل هستند، برخی دیگر هم همان نظر تا 50 روز دیگر را دارند... خودم هم اصرار دارم که شبهای قدر را سپری کنیم و بعد اقدام کنند...
در میان ما... تنها کسی که روحیه اش همانی است که بود... خود جوجه است... شیطان و خندان... کاش خودش زبان داشت ... دلم به بی زبانی اش میسوزد...
«و إذ قال ربک للملائکة إنی جاعل فی الأرض خلیفة، قالوا أتجعل فیها من یفسد فیها و یسفک الدماء و نحن نسبح بحمدک و نقدس لک، قال إنی أعلم ما لا تعلمون» ( سوره بقره / آیه 30) و حالا من به پای این درد، صبر میکنم تا تو سرت پیش تمام ملائکه ای که بر خلقت انسان خرده می گرفتند، بلند باشد...
8) اما خیلی درد دارد... یا دلم را بزرگ کن... یا دردم را کوچک...
مشکل این پسر کوچولو رو میتونید از زبون پدرش اینجا بخونید...وقتی از من خواستن این مطلب رو بذارم اینجا و براش دعا کنم یاد پارسال افتادم..دعای دسته جمعی شب قدرمون..یادتونه؟ صلوات قرار بود بفرستیم..اون سال من بدون اینکه از خدا خواسته ام رو بخوام و به زبون بیارم بهش رسیدم..من همیشه از خدا یه بچه سالم و بارداری راحت و زایمان راحت و خوب میخواستم...پارسال همون شبی که قرارمون بود ..دقیقا همون شب پسرک ..این امانت کوچک .....رو دست های بزرگ خدا توی تن کوچک و حقیر من گذاشت.و بهم گفت لیاقت نگهداری از امانتش رو دارم.امسال وقتی صورت کوچیک و خندون این کوچولوی مریض رو دیدم دلم لرزید..واقعا ما چقدر تحمل داریم؟ این پدر و مادر مگه دل ندارن؟ مگه این زن نه ماه مثل همه مادرها انتظار نکشید..من به چرایی این حکمت خدا کار ندارم من فقط میخوام هر کدومتون هر جا هستید داوطلب انجام یه لطف بشید در حق من. دوست دارم هر کسی که میتونه و دوست داره یه حزب قران رو بخونه .قران کلا ۱۲۰ حزب داره و خوندن یه حزب فوقش ۱۰دقیقه وقت میبره..اگه کسی هست که دوست داره شرکت کنه برا من کامنت بذاره تا همین جا اسمش و شماره حزبش رو بنویسم. ابرای هماهنگی بیشتر لطفا بذارید تایید کنم بعد ...مثلا اسمتون رو وبگید و تعداد حزب هایی که مایلید و من شماره اون حزب رو بسته به شماره حزب نفر قبلی بهتون همین جا اعلام میکنم. از همون لحظه هم شروع کنه و تا آخر همین ماه مبارک هم تمومش کنیم. میتونید بیشتر از یه حزب بخونید اگه مایل بودید..
فقط نمیدونم آیا ارزش اینو دارم که کسی برام وقت بذاره یا نه؟
این ختم گروهی قران مخصوص شفا پیدا کردن همه مریض ها..و سفارشی این کوچولو هست..ببینیم خدا چقدر تو حکمت و قضا و قدرش دعاهای ما رو هم دخیل میدونه.
۱- صمیم : جزء ۱ حزب اول
۲- ؟
۳- ؟
آقا عشق کردم یه کم برا دل خودم بنویسم و هی مراعات این و اون رو نکنم و نگم هییییییییییین!!! زشته ..ننویس این چیزا رو ... گفته باشم که مودبا و اب شونه کرده هاش بدونن دیگه بقیه اش رو نخونن!!!
.
.
هر کی ندونه دیگه شماها خوب این قضایای مربوط به سوابق تاریخی بادهای موسمی( فارت عمو جان.. ده بابا همون گ..ز خودمون ) و نقش اون رو در زندگی من میدونید .حالا میخوام به این مبحث جالب و هنری از زاویه حضورش در زندگی سه نفره الانمون بپردازم. یادتونه که اواژلین بارهایی که وقوع این فارت ها رو اینجا خوندین در مورد مکالمه دل انگیز و بویناک با رییسم بود و یکی مونده به آخرش موقع بارداری که رو دنده بود ماشین ما!!!! و آخریش هم جناب یونا خان که پمپمرزشون نزدیک به سوراخ شدگی پیش میره بچم!!! البته خیلی هاتون اصلا منو خجالت ندادین و اصلا نگفتین صمیم!!! یادته؟ یا مثلا صمیم این بچه به کی رفته ؟!!! و من هم اصلا عرق شرم نریختم!!! خلاصه که گفتم تا شماها بیشتر از این منو با گفتن کلمات زیبایی چون ننه گوزو...صمیم فارتی.... مادر بادی....و غیره مزین نکردین خودم یه نوشته بذارم و خیال همه راحت که اگه بعدا حرفی زدین آش نخورده و دهن سوخته نشده باشم من!!!!
نمیدونم چرا یه وقتایی این بچه ما هواپیما هم از رو سرش ر شه بیدار نمیش ولی یه وقتایی....قضیه از اینجا شروع شد که چند روز پیش یونا خیلی بد قلقی رد و جای شما خالی ما هم یه سوپ جوی اساسی خورده بودیم واز بس خوشمزه بود هر دو سه ساعت یکبار یه ملاقه گرم میکردم میزدم تو رگ. خلاصه عرق نعناع رو هم قورت و قورت میخوردم و از قضا بعد از ساعات بسیاری این بچه با هزار ناز و نوازش خوابید وسط هال و منم پیشش دراز کشیدم و علی هم نبود که دیدم آخ جون..چشماش خیلی گرم شد و الانه که یه سه چهار ساعتی بخوابه و منم سریع بخوابم و کسری خواب هام جبران شه..خیلی آروم یونا رو گذاشتم رو زمین و تلویزیون رو هم خاموش کردم و یهو صدای بلندی اومد و تققققققق در واحد بغلی محکم به هم خورد ..از ترس بیدار شدن یونا سیخ نشستم ولی این بچه رو خواب برده بود که برده بود...دوباره چند دقیقه بعد پنجره اتاق خواب که باز بود با شدت به هم خورد و باد صداش رو در آورد که باز بلند شدم و دیدم نه این بچه تکون هم نخورد ماشالله و خواب خوابه...پنجره رو بستم و خوابیدم. تازه چشمام گرم شده بود که نمیدونم یهو چطو شد که اوطور شد!!!!! به پهلو تا غلت زدم یه صدای خیلی خیلی ضعیفی!! از جوارح ما بلند شد و من که مطمئن بودم صداخفه کن خوب عمل کرده ( آخه اگه لباس زیرتون خوب به پشت چسبیده باشه و اویزوون پشت مبارک نباشه مثل صدا خفه کن عمل میکنه!!) اومدم بخوابم که ای وای!!! این بچه انگار چییییییییی شنیده آنچنان از جاش پرید وبا چشم گشاد منو نگاه کرد و لب برچید که گفتم یا خدا!!! اینهمه مواظب بودیم فردا این بچه به ما نگه مامی فارتی!! آخرش شد اونچه نباید میشد!! بعد مگه خوابید این پسر؟ هی بالاش کن پایینش کن بذار رو پات..راش ببر...سر شونه بگیر...نچچچچ!!! فقط با چشم گشاد منو نگاه میکرد و از ته دل ضجه میزد!!! گفتم نکنه بویی چیزی داشته دست کشیدم ( از رو لباس بابا!!)رو موضع دیدم نه پاک پاکه!!!!بو کجا بود ؟ فرکانسشم اونقدرها نباس پایین بوده باشه برای گوش بچه..پس این چش شد؟ بعد دیم اشک توی چشمای پسرک جمع شده و با بغض و و نفرت داره به سقف نگاه میکنه!!! خب لا مصب من این همه مدت تو رو تر و خشک کردم حالا همه زحماتم درست با یه گو...ز هدر شه؟ یعنی اینقدر برات بی ارزش شدم که تو نیم وجبی هم نچ نچ میکنی و دلت به حال بابات میسوزه؟!! شب با سانسور بیشتر قسمت ها!!! این داستان رو برا علی گفتم...بهم میگه باز تو نصف بیشترش رو نگفتی؟ یعنی چی دامنت صدا کرد و بچه از خواب پرید؟ مگه دامن چوبی پات بود؟ نههههههههههههه خدایا!!!!صمیم تو جلوی بچه گو......دی؟!!!!!!!( با دهن باز و چشما گشاد و تاسف در همه وجودش دیده می شد!!!)
ای تف تو روحت مرد که نمیشه مثل این بزرگان دینی رفتار کنی و به روی طرف نیاری مثلا!!!خب شد دیگه.... بعد رفته سراغ این کتاب های کودک و میگه به جای این روانشناسی کودک و ایناخوندن بیا ببرمت دکتر ببینه مشکل تو کجاست شاید با یه عمل سرپایی درست بشی!!!!!!!!!!!!
یه چی بگم نمیخندین بهم؟ قول مردونه؟!!!باز نیایین بگین اوا صمیم!!! آرهههههههههه؟!!!!!
بابایی من یه قدرت خاصی داشت که همیشه وقتی بچه بودیم از خنده میمردیم و وقتی بزرگ شدیم از خجالت!!!!! اون میتونست هر چقدر دلش میخواد و با هر شدتی از خودش صدا در بیاره!!! البته از خود خودش نه !!! از موضع صدا در کنش!!! وقتی بچه بودیم یه بار خودم دیدم که بابا رفت تو دسشویی و در رو بست و شاید یه دوازده سیزده تایی صدای بلند و کوتاه آمیخته با سوت از اون تو اومد بیرون و بابا با خنده بعدش در رو باز کرد و انگار نه انگار!!! بزرگتر که شدیم مامان هر وقت با بابا دعوا میکرد میگفت نذار به بچه ها بگم.... و نمیدونم چی میخواست بگه که بابا زود جلوی دهن اون رو میگرفت و خواسته خانوم بلافاصله براورده میشد .... خیلی بزرگتر که شدیم فهمیدیم نه بو داره لا مصب و نه چیز دیگه ولی کنترلش دست حاجیه!!!! و هر وقت بخواد میتونه بده بیرون یا بده تو!!!!! و بعدا که آبجیمون درس دکتریش رو خوند!!! (پرستاری!!) گفت بعضی ها زیادی نفاخن و جالبه که کیس های خیلی نادری قادر به کنترل اون هستن...مثلا انگار یه بادکنک دستشونه و به دلخواه تعداد و قدرت صدا و بقیه فاکتورها رو مدیریت میکنن!!!!!
حالا موندم منم به باباییم رفتم یا اتفاق های بد و صدا ناک و بوی ناک زندگیم در بدترین زمان ممکن برام پیش میاد...؟
تازه من کلی هم حیا دارم..چی فک کردین؟ یه وقتایی که باد تو دلم میپیچه و مثلا علی در نیم سانتیمتری من نشسته و نمیتونم با صدای بلند حرف بزنم یا بهانه دیگه ای بیارم آنچنان با پاهای چسبیده به هم و اردک وار راه میرم و میرم طرف دسشویی که علی با تعجب میگه وا!!! چرا اینطوری میری و وقتی هنوز در دسشویی بسته نشده صدای شیر اب میاد و برس تمیز کردن دستشویی یهو تلق تولوق صدا میده تا صدا پوشانی بطور کامل انجام بشه میفهمه بهتره بره جایی دورتر از من تا خجالت کمتر بکشم!!! آره داداش !! همچین هم اون دومن چوبی مون ترک توروک برنداشته قربونت!!!! حیا میا هم حالیمونه ....
زت زیاد.
وقتی حتی فرصت نداری مثل ادم بری دسشویی!!!!!! و شسته نشسته!!!! میپری بیرون ببینی چرا صدای سنجاب کوچولو نمیاد دیگه وبلاگ نوشنت چی بود مادر جان؟!!!
وقتی قیافه ات مثل هندی های ۵۰ سال اصلاح نکرده شده چون وقت نداری بری ارایشگاه و سنجاب کوچولو رو هم نمیشه تنها گذاشت و کسی هم نیست بیارتش اونجا دیگه وبلاگ نوشتنت چی بود مادر جان ؟!!!
وقتی درست کردن یه املت ۳۸۴۵۲۰۰۵۴۲ ساعت وقت میبره و اخرش هم پیاز داغش وقتی داری به سنجاب کوچولو برای بار شونصدم شیر میدی می سوزه و جزغاله میشه و نون سنگگ تازه رو خالی سق !! میزنی و هوس املت موهاتو سفید میکنه دیگه وبلاگ نوشتنت چی بود مادر جان ؟!!!
وقتی مثل ادم به دورها شدی و دقیقا دو ماه و نیمه که رنگ مهمونی درست و حسابی ندیدی به خودت چون در روز کلا ۲۰ ثانیه وقت شونه کردن مو داری و نه سوسول بازی بیشتر!!! وبلاگ نوشتنت چی بود مادر جان؟!!!
وقتی کم مونده خونه زندگیت رو بازیافت بیاد و ببره از بس شلوغه و بوفه هات قد انگشت وسطی!!! خاک گرفته و تار عنکبوت نشسته رو کریستاله ات دیگه وبلاگ نوشتنت چی بود مادر جان؟!!
خداحافظ
خداحافظ
خداحافظ
خب میگم ابژین بنده خدا چقدر مشکل داشت ها...من که میگم بچه داری یعنی هلو پوست کنده تو گلو از بس راحته...ما هم که از این مشکلات نداریم شکر خدا..!!!!!!!.پس ادامه میدهیم تا اینقدر غرهای این مامان سوسول ها وجهه زیبا و خوشبوی!!! بچه داری رو خش نندازه!!!
همین الان که دارم با یه دست تایپ میکنم و یونا با دقت به مانیتور نگاه میکنه توی اون دست دیگم یکککککککک صدایی در امد از اعضا و جوارح بنده خدا که گفتم پمپرز و شورت و مورت و همه چیش با هم پاره شد بچم ناقص شد رفت!!!! جدا این بچه زوووور داره ها!!!!!
اوه اوه دارم خفه میشم برم بشورمش!!!!!
تا بعد
( هییییییییی روزگار دیدی اخر نوشته هات به جای دعای خیر و انرژی مثبت با چی تمم شد ننه!!!!)
بابا من نه قصد رفتن دارم نه بچه داری اینقدر سخته...فقط شوخی بود و نگاه آدم های دیگه به بچه داری وگرنه به این شوری هم نیست و مطمئن باشین به همه کار از جمله درست کردن کتلت داغ با سوپ خوشمزه برای افطار همسرتو ن ظرف یکساعت راحت میرسین....