بعضی ها ذهنشون مرتب در حال سورت کردن ادم های دور و برشون هست ..خوب ..بد ..خوب ..بد ....نمیتونن بشینن ببینن یک عده بر خلاف عقاید و رفتار اون ها هستند که دست بر قضا!! ادم هم هستند و ممکنه رفتارهای بهتری هم از نظر انسانیت داشته باشند .. این ها کلا این دماغشون توی کیک و کلوچه و زندگی مردمه همیشه ..
رفتیم مهمونی شب یلدای اخرین دختر خاله مجردی که چند ماهه به سلامتی با یک پسر فوق العاده خوب و زیبا و با وقار ازدواج کرده ..دختر دوست داشتنی و گرمی که با اینکه اون شب عروس بود در مجلس ولی بی ریا کمک میکرد و از مهمون ها پذیرایی میکرد و گرم و صمیمی بود... من و خواهرم و مامان به همراه خاله دیگه مون -که با این خاله که میزبان اون شبه سال هاست فقط سلام علیک دارند!! - رفتیم.. حالا من یک روز باید قضیه این 5 تا خاله جانم رو براتون تعریف کنم دلتون شاد شه..خلاصه چون این خاله مثلا مومنه برای شب یلدای دخترش اون خاله –مادر عروس- رو دعوت کرده بود خب اون هم به رسم ادب پذیرای ایشون شدن. وگرنه رفت و امد خاصی ندارن.
بعد من یک کت و شلوار –استین بلند و یقه نسبتا پوشیده - پوشیده بودم و شال ابریشمی هم سرم کرده بودم..موهام رو هم خواهر علی اومد و برام سشوار کشید و لخت ریختم دورم.. ارایش من هم همیشه ملایم هست . بعد این خونواده داماد این ها کلا ادم های معتقدی هستند و خاله ما که طیف فامیل هاش خصوصا طرف همسرش خیلی اوپن هستند برای رعایت حال مهمون های داماد مجلس رو اول زنونه کردن تا بعد اقایون بیان و هر کی خواست با همسرش برقصه دیگه مزاحم بقیه نباشه اون وسط. اعلام کردند که مهمون های عزیز اقای داماد میخوان بیان داخل ..خب خیلی ها سریع حجابشون رو کامل کردند از جمله مامان من که روسریش رو روی سرش انداخت و خواهرم که کاملا پوشیده هست همیشه در این مواقع.- که اون هم به خواست همسرش هست - .من هم نشستم بغل مادر داماد و شالم رو هم گرفتم دستم و طبیعی از مجلس بهره بردم! بنده خدا داماد اومد و احوالپرسی کردیم و تبریک و اینا و بعدش هم رفت بیرون..
نیم ساعت بعد در حالی که خاله جان کوچیکه – ظاهرا محجبه- اومد پیش من یکهو بدون مقدمه گفت علی اقا ناراحت نمی شن تو اینطوری بدون حجاب هستی پیش داماد؟!!!! من این جور وقت ها یک ببر گرسنه میشم که میخوام طرف رو قورت بدم برای این طور فضولی های بی جا....اون هم وقتی اینطوری شوهر رو علم میکنند برای رسیدن به پاسخ دلخواه! نیم نگاهی انداختم بهشون و گفتم ایشون چرا باید ناراحت بشن خاله جان؟ با حالت عصبی گفت منظورم اینه که تو روسری سرت نکردی جلوی داماد..گفتم من اگه همین داماد بیاد خونمون یا مهونی کوچک و صمیمی باشه حتما سرم میکنم چون برخوردمون بیشتر هست ولی کلا مهمونی های اینجوری رو معمولا دوست ندارم هی دو ساعت بعد برم موهام رو دوباره درست کنم برای دو دقیقه بودن داماد!! البته از شما چه پنهون دلیل واقعیش این نبود که بماند... اتفاقا همون موقع شوهر خاله ام- پدر عروس- که من عاشقش هستم اومدند و من بهشون تبریک گفتم و محکم دست دادم و باز هم خاله کوچیکم ترش کرد!! شب به علی میگم طرف اینطوری گفته میگه اصلا به اون چه ربطی داره؟ مگه تو بچه ای ؟!!
حالا همین خانم خودشون هر وقت صلاح بدونند ادم رو تو قعر جهنم تصور می کنند و هر وقت بخوان وسط بهشت .. من ادم بی عتقادی نیستم..این ها رو هم نمی گم که بگید به به چه خانم فاضله ای!! بعضی روزها ممکنه برای خودم روزه بگیرم.همیشه دلم با شنیدن صدای اذون حس نشاط پیدا میکنه ..از قضاوت کردن ادم ها به شدت میترسم ...خدا رو مهربون تر از یک ادم همیشه خشمگین و منتظر فرصت تنبیه میبینم..به نتیجه کارهام و اثرش روی بقیه معمولا فکر می کنم ... به دیدار فامیل و دلجویی از اون هایی که کدورت دارند خیلی توجه دارم... از روی ظاهر تا بتونم قضاوت نمی کنم و از عقیده خاصی هم بدم نمیاد که بگم باهاش دشمنی دارم..ولی بدم میاد ..بدم میاد ..یک نفر اینطوری توی روی من بهم توهین کنه و حالیم کنه نمی فهمم خودم و اون خیلی میفهمه..باور کنید من به ادم هایی که به عقید ه اشون – هر چی هست- همیشه پایبند هستند خیلی احترام میذارم..ولی بدم میاد ادم هایی که که تا چیزی میشه صدای نفرینشون بلند میشه و فقط سین شین صاد های غلیظ از تو نمازشون شنیده میشه و چشماشون موقع نماز خوندن همه جا میچرخه و یک کلمه از قرانی که میخونن رو نمی فهمند و فکر هم نیم کنند که لازمه بفهمند به من درس دینی بدن..بدم میاد وقتی کسی که دینش یهش ارامش نمیده بیاد اون رو بکنه توحلق من ! وقتی همین دین اونقدر به صله رحم تاکید کرده و او نها برای یک چیز الکی و خودخواهی خودشون و دل های پر کینه از حتی اقوام درجه یکشون می گذرند..بدم میاد این ها بیان بشن معلم اخلاق و مذهب برای من...
من میدونم ادم وقتی دینی رو قبول کرد باید به همه چیزش ملتزم باشه ..میدونم دیگه این جا دلم میخواد و اونجا دلم نمیخواد نداره..خودم میدونم یک حرکت کوچیک میتونه در یک شرایطی چقدر بزرگ و مخرب باشه تو ی سرنوشت ادم و بقیه .. ولی من خب به اون حد پذیرش هنوز نرسیدم و شرمنده هم نیستم .. چون دنبالش هستم بهش برسم...چون همینی که هستم رو با درک بهش رسیدم.. نه با زور .. چون دینی که من می شناسم انقدر خوشرنگ و اروم و زیباست که حد نداره ..توی دین من زن بدبخت نیست ..زن شب کتک نمیخوره اگه تنش اماده نبود ..دلش امادگی نداشت ..تو دین من رضایت همسر خیلی مهمه نه که چون خدا گفته مرد بیشتر از زن میفهمه و عقل کله! ( من به اون درک که چون خدا گفته پس حله در بعضی چیزها نرسیدم هنوز .چرا دروغ بگم؟) بلکه چون روانشناسی مردها میگه بذارید مرد قدرت خونه باشه ( یا حداقل اینطور فکر کنه ) من بهش عمل می کنم.. . تو دین من دل بقیه رو شکستن گناهش خیلی بزرگ تر از تاخیر نماز صبح هست ...تو دین من مرگ میشه یک ماشین عروس با تزینات خوشگل .. با لباس حریر نرم و سفید ...حالا ممکنه ارایشگره خوب درستت نکنه – بری زیر تریلی و له بشی و بمیری - ولی اون طرف یک داماد مهربون و عاشق منتظرت هست که بغلت کنه و بگه بلاخره به هم رسیدیم... من همیشه در مورد دینم و اعتقادم یک نگرانی دارم و همیشه از خدا یک چیز میخوام: خدایا اون روزی که من هستم و تو هستی و هیچ کس .. اون روز من حسرت زده نباشم..نگم ای وای ..کاش به این درک میرسیدم و فلان کار رو میکردم..کاش به فلان مرحله تسلیم و پذیرش میرسیدم تا الان با اسانسور برم بالا و خودم رو روی پله ها نکشم...
من هم خوشم نمیاد این هایی که بی حجابی ..بی حد و مرزی ..بی قانونی توی اعتقاداتشون رو نشانه درک و شعور میدونن . خوردن مشروبات الکی رو با افتخار میگن و عنوان می کنند موسی به دین خود ..عیسی به دین خود ...من تهدید کردن زندگی یک زن ساده و عقب از مدل روز رو با عشوه اومدن ها و تو دل مردش جا کردن ها رو درست و انسانی نمی دونم ولی انقدررر خوشم میاد وقتی میبینم فلان خانم اونقدر عاشقانه وسط مهمونی توی بغل همسرش میرقصه و فلان مرد با وجود اینهمه خانم زببا و شیک باز هم به همسرش فقط خیره میشه که حد نداره ...یا هر غلطی می کنه هر کسی – مثل من- ادعا برش نمی داره که همتون جز من و اهلم میریم بهشت و به ریش شماها میخندیم..
خوشششششش به حال اون هایی که با درک بالا و روح پاکشون به همه چیز دین رسیدن..من دنبال کنجکاوی و مو از ماست بیرون کشیدن نیستم توی دستورات خدا ولی بدم میاد قران رو فقط توی ماه رمضون بذارم جلوم و فکر کنم الان توی این چند شب هر چی بلا سر دل بقیه اوردم...هر گناهی که کردم..هر مالی که خوردم و آهی که از دلی در اوردم همه برگ درخت میشه میریزه..نه ..سرم رو زیر برف نمیکنم.. میدونم برای تک تک اون ها باید جواب بدم.. ..حالا شاید اگه به خودم اسیبی بزنم با نماز اول وقت نخوندن.. یا اصلا با نماز نخوندن..با اسراف توی نعمت های خدا..با موندن توی همون پله اول و نرسیدن به رشد بیشتر ..ولی خب او ن ضرر فقط به خودم بوده- یا من فکر می کنم که بوده- و خدا حال میده و میگه برو که بخشیدم ..ولی نمی فهمم چطور وقتی دل من هنوز متاسف نیست برای کاری که کردم و دلی که سوزوندم بعد خدا فررتی میگه بفرما اینم طبقه پنت هاوس بهشت من... من از امرزش خدا نا امید نیستم ولی وقتی خودم نمی تونم کسی رو ببخشیم و دلم رو بی کینه کنم چطور خدا میتونه این کا ر رو در حقم انجام بده؟ وقتی همش انگشتم مثل مسلسل روی قلب و سینه و خراب کردن ارامش وزیبایی زندگی بقیه هست چطور می تونم و روم میشه به خدا بگم استغفرالله ربی و اتوب الیه ...چقدر توی عمرم استغفر عبد ربی کردم که به ربی برسم؟
باور کنید وقتی می شنوم توی رسانه یا هر جای دیگه اینقدر از مردم دیگه دنیا بد میگن میگم آخه عزیز من! اون ها انقدر ادعا ندارند و خط نکشیدن بین خودشون و همسایه و بغل دستیشون و تازه اینهمه هم دلسوز بقیه و جامعه و دنیای من و تو هستند ..بعد ما چکار کردیم؟ همش توهم داریم که فلانی که داره حرف میزنه حتما غیبت من رو میکنه..فلانی که خندید حتما به ریش من خندیده..این ها این طرز فکر به خدا نیاز به درمان داره... ما اعتماد کردن متقابل و احترام گذاشتن دو سویه رو یهمون یاد ندادند ..در کل که نگاه کنی بیشترمون یاد نداریم..اولیش هم خود من. ماها با پایین کشیدن بقیه و از پشت جر دادن یقه شون میخواهیم خودمون رو بالا بکشیم. هیمن خاله جان با تحقیر من و اثبات حکم بی دینی و کفر من در همون چند دقیقه حتما تو دلش حکم صادر کرده..یک بار بحث کردم باهش ..به من گله کرد که دخترش که نامزد داره و الان خونه خودش هست چرا ناراحت میشه که مامانش با دختر عمه داماد حرف نمیزنه و ازش بد میگه... به من گفت وایییییییییییی نمیدونی دختره بی حیا – همش 17 سالشه ها اون دخترک- چطوری با داماد من دست میده و هم رو میبوسن موقع احوالپرسی ..!! دختره بی حیای فلان فلان ننه بابا روی سرش نبوده که تربیتش کنه ..من خودم با یک پسر دیدمش یک بار توی خیابون!!!_ مثلا ته انحراف جوون هاست در نظر ایشون!! من گفتم خب راست گفته دخترتون..به شما چه ربطی داره که ایشون با کی هستند و چکار میکنن..اصلا مگه داماد شما باید رفتارهای خونواده اش رو همش توضیح بده به شما و من..شما دخترتون رعایت میکنه و تمام..به بقیه چکار دارین؟ میدونین این که بر چسب بهشون میزد من رو خیلی ناراحت کرد ..دخترک رو چند بار دیده بودم و میدونستم واقعا دختر نرم و خوبی هست و کافی بود کسی یک ذره بهش راه درست رو نشونش بده با ارامش و مهربونی .از این عصیانگرها نبود که با همه لج باشند حتی با خدا... . بهش گفتم .ادم خیلی ناراحته خب توجه نمیکنه به بعضی ها..ولی از کجا میدونی که دختر خرابی هست ؟ ساکت شد و به زمین نگاه کرد .توقع نداشت من از دخترک دفاع کنم در نبودنش و نشناختنش ..من هم خودم موافق بی بند و باری و ازاد گذاشتن بچه توی این سن نیستم ولی ر وش ایشون بدتر بود ..زودتر طرف رو از همه چیز خوب دور میکرد ..بچه رو هل میداد به سمت دره تا مرگ بشه آخیش ..راحت شدیم از دستش ...
به دختر همین خاله ام- که با هم راحت هستیم و سنش کمتره از من یک بار گفتم مثلا بابای تو هنر کرد دختر افتاب مهتاب ندیده تربیت کرد که تا نرفت دانشگاه روش نمی شد به مردهای فامیل نگاه کنه؟ تا وارد اجتما ع نشد یاد نگرفت چطور میشه بغل دست یک اقای محترم توی تاکسی نشست و اجازه نداد یارو فکر چپ کنه.؟ - ادم های سالم رو میگم - که تا شوهر نکرد یاد نگرفت مردها هم موجوداتی مثل خودش هستند و میشه بهشون اعتماد کرد...چقدر برای یاد نگرفتن اداب معاشرتی که پدر و مادرش می شد با درک یک دختر نوجوون بهش یاد بدن این دختر جلوی فامیل شوهر کوچیک شد چون نه عمیق به چیزهایی که یک عمر دیده بود اعتقاد داشت و می دونست چرا اینطوریه و نه از رفتارهای امروزی می تونست دل بکنه...روی لبه شمشیر بود تا مدت ها ..روی لبه پرتگاه... نه دفاعی داشت بکنه از اعتقادات خونواده اش و نه امادگی سورت کردن هر مدل جدید دیگه و تطبیقش با درک و و خواسته های زندگی خودش.
بعد وقتی من نوشته های ادم هایی مثل یاسی رو میخونم همش میگم خدایا شکرت که ادم هایی اینطوری توی قحط الرجال ادم های ناب پیدا میشن..خدایا شکرت که هنوز دوست داشتن رقیب کاری تو دل بنده هات هست ..شکرت که هنوز یکی به برکت اعتقاد داره .. حلال بودن و رضایت تو در اینهمه درامد و نعمت براش مهمه... ارزوی خیر کردن برای همه ادم های خوب و بد دنیا - همین خوب و بد کردنشون من رو متاسف میکنه باز هم - رو یاد داره ..
باز هم میگم اگه شما از اون دسته ادم های سالم و متعادل و خدا پسند و معتقد واقعی هستید که واقعا خوشا به سعادتتون..
اگه مدل های دیگه رو با اگاهی انتخاب کردید دمتون گرم که حد اقل یک چیزهایی رو بغل هم گذاشتید و بعد انتخاب کردید ..
اگر هم با باد به این طرف و اون طرف میرید که انشالله یک دل محکم و ایمان قوی خدا به همه بده تا تکلیف خودمون رو مشخص کنیم...
اگر هم به نظرتون هر کس که لباسش ..موهاش .. کفشاش .. مدل نوشابه اش و کیک عروسیش! و آخر از همه دلش و اعتقادش شبیه شما نبود کلا آدم نیست و نجس هست که انشالله بهشت گوارای وجودتون و برکت به زندگیتون سرازیر بشه ..
اگر هم مثل من روی تخته اعتقاداتتون هنوز دست و پا میزنید تا غرق نشید و میدونید تیم نجات همین دور وبرها داره دنبالتون میگرده تا به خشکی برسونتون انشالله به ساحل سلامت برسید و بعدش فقط ابی دریا باشه و زیبایی و پری دریایی ...
والسلام علیکم و الرحمته الله و برکاته
بعدا نوشت :
وقتی من میگم هنوز به اون حد پذیرش در دین نرسیدم اخه چرا اینطوری تفسیر می کنید که از دین هر کاری رو که فلسفه اش رو فهمیدم انجام میدم و هر کاری رو که ندونستم برای چیه میگم برو بابا!!!
نه جون ما شما تصورتون از من اینطوری بود؟
چقدر دوستانم نگران شدند و داشتند نصیحت میکردند که تو راه بیام.خواستم بگم تو رو خدا اینجوری ها هم نیستیم دیگه بابا شما هم...
دست گلتون درد نکنه..
بچه ها هم با هم فرق می کنند، ممکنه یه کارهایی برای یه بچه ای جواب بده ولی بچه ی دیگه نیاز به راه تازه داشته باشه. سن بچه و روحیه اش خیلی خیلی در راه و روش آدم تاثیر گذاره.بعضی بچه ها دل رحم و عاطفی اند..بعضی ها سفت و خشک و نفوذ ناپذیر ..بعضی ها نرم و نوازشی و بعضی ها مغرور و منتظر قدم اول از سمت شما..بعضی ها اشکشون مثل مروارید میریزه روی گونه و بعضی ها فقط بغض می کنند و لب می چینند و دریغ از یک قطره اشک تمنا ..
سلام دوباره
نمی دونید چقدر من خوشحال شدم وقتی اینهمه استقبال رو دیدم. شاید تعداد کامنت ها اونقدرها زیاد نبود ولی همین که متوجه شدم این روش ها و پیشنهادات مشاور به کار مادرانی میاد که امکان دسترسی به متخصص ندارند یا وقتشون کافی نیست برای این کار خب خیلی انرژی گرفتم. از دوستی هم که گفته بود مرسی بابت این کار چون بعضی ها هستند که کلی اطلاعات دارند ولی حاضر نیستندبا بقیه تقسیم کنند تا بچه خودشون بهتر تربیت بشه تشکر می کنم برای یاد اوری این نکته به خودم که من واقعا خوشحال می شم فرزندم در جایی رشد کنه و با کسانی در اینده بخواد زندگی کنه و دوست بشه که از او بهتر و با تربیت تر و مفید تر و قوی تر و مهربان تر باشند .من واقعا نمی فهمم چرا بعضی ها در این چیزها بخل به خرج می دن ولی از طرف من مطمئن باشید هر چی یاد بگیرم براتون می نویسم . خواهش می کنم باز هم خودتون تحقیق کافی داشته باشید و اگه روشی هست که کلا منسوخ شده یا جواب نمیده دیگه خب جایگزین مناسب براش جستجو کنید . من بار مسوولیت این روش تربیتی رو فقط در مورد پسرک خودم بر عهده می گیرم .ضمنا ازتون میخوام به دل خودتون مراحل یا بخش هایی رو کم و زیاد نکنید چون همش مهم هست و حیاتی
همتون رو دوست دارم و از اینکه اینقدر شماها خوش قلب و نکته بین هستید ممنونم ازتون.
ادامه میدم بحث رو
این مبحث برای سن دو سال و بالاتر قابل اجراست .
قانون در منزل
اول از همه در خونه ما باید قانون برای همه چیز وجود داشته باشه . قانون غذا خوردن..قانون کمک کردن برای جمع کردن میز یا سفره ..قانون مهمونی رفتن..قانون خوابیدن..قانون تماشای کارتون..قانون لباس پوشیدن..قانون دکتر رفتن.. قانون تنبیه ..قانون تشویق ...و خلاصه قانون همه چیز . مهم این هست که بچه از شما نه نمی شنوه بلکه قانون بهش نه میگه.. خوبی این مساله هم در اینه که بچه با شما نمیتونه چک و چونه بزنه و یا تو دلش بهتون فحش بده که خب نمیشد حالا اینطوری نباشه؟ همین جا بیشتر توضیح میدیم منظورمون چیه.
پس قبل از هر توقعی از بچه یا قبل از هر تشویق و تنبیهی اول باید روشنش کنید که مثلاقانون خواب چی میگه و اصلا چی هست ؟
اجرای هر قانون شش مرحله داره :
1- آماده کردن کودک : چشم در چشم بچه روی زمین و هم قد او میشینی و بهش میگی خب عزیز مهربونم..پسر باهوش و قوی من ( القاب زیبا بدید به بچه تا باورش بشه شما اون رو این طوری میشناسید ..بعد بچه از خودش همون تصور رو درست میکنه و واقعا همون صفت رو نشون میده از خودش ...)
میخواهیم با همدیگه ببینیم برای دکتر رفتن باید چکارها بکنیم ...قبلش اگه بچه از دکتر میترسه باید از هفته ها قبل تر مراحل رفع اضطراب رو بگذرونیم و بچه از این ها خلاص بشه _ بعدها توضیح کامل میدم برای رفع استرس های بچه ها چکارها باید کرد.)
2- اسم برای قانون : مامانی گلم.. امروز میخواهیم ببینیم قانون مهمونی رفتن چیه
3- ارائه ریز قانون ( توضیح بدیم این قانون شامل چی ها هست) مثلا قانون مهمونی رفتن شامل : کدوم اتاق ها بچه حق داره بره؟ چی حق داره بخوره؟ با کی بره ؟ با کی حرف بزنه؟ نخندید به این ریز قانون..چون شما باید همه چیز رو از قبل شفاف کرده باشید تا مثلا پسر 9 ساله شما بعد از سال ها کار با این قانون در منزل بعدا یادش باشه و براش جا افتاده باشه که قانون مهمونی اینه که از دوستش سیگار نگیره ..توی اتاق با ادم هایی که در حال شنگولی خوردن هستند نشینه و ازشون تعارف رو قبول نکنه.. با ماشین یا اتوبوس یا فلان چیز باید بره .. دیدید تو مهمونی ها بعضی هامون دندون قروچه میریم به بچه که اینقدررررررررر شکلات نخور می کشمت برگردیم خونه !!! خب عزیزم وقتی از قبل بهش نگفتیم چه انتظاراتی ازش داریم اون هم غنیمت میدونه خیلی چیزها رو ... یعنی بهش مجوز انجام هر چیزی که ذکر نشده رو داریم میدیم.. من خودم داشتم فکر میکردم مثلا اگه تو اداره یا دانشگاه محل تحصیل یا محل کارمون رییس یا استاد به ما نگه و روشنمون نکنه که چه توقعی و چه کارهایی از ما انتظار داره و چکارهایی ممنوع هست اونجا خداییش چند تامون موفق و عالی و خوب ( طبق توقع سازمان) عمل می کنیم؟
نکته مهم :
به سن بچه خیلی توجه کنید . مثلا برای سن پسرکم ( دو سال و نیم ) من باید برای هر قانون کلا دو تا نکته رو از بچه بخوام رعایت کنه ..خب گناه داره بچه..نمیشه ادم از اول روشون فشار بیاره .. بعد این ها بستگی به شما و محیط شما داره مثلا وقتی من میخوام برم یک مهمونی که توی رستوران ییلاقی برگزار میشه یک سری نکات رو باید بگم به بچه و وقتی میخوام برم توی تالار امن و امان یک سری نکات دیگه..این قانون ها رو قبل از موردی که داریم مثلا مهمونی با هم چک و مرور می کنیم تا کودکمون یادش باشه .
4- امتیاز دهی
بعد ما برای هر مرحله از ریز قانون یک امتیاز خاص در نظر می گیریم مثلا برای قانون دکتر رفتن می گیم خب عزیزم امروز تو اگه بتونی 4 مرحله قانون ( یعنی –مثلا- سر و صدا نکردن تو سالن انتظار – همکاری با عمو دکتر برای معاینه - اروم و خوب بودن تو راه برگشت - خوردن به موقع داروها ) رو خوب انجام بدی و من از تو راضی باشم من بهت 5 امتیاز ( یا ستاره ) می دم..
5- تنبیه
اگر شما از مرحله ای راضی نبودید بهش توضیح میدید چرا راضی نبودید و باید چکار می کرد و بعد ستاره اون بخش رو بهش نمی دید. یعنی تنبیه میشه فقدان تشویق ..به همین راحتی .و بچه یاد میگیره به ازای زیر پا گذاشتن هر قانون منزل ( و بعدها جامعه ) از یکسری چیزها محروم میشه .
6- پیگیری :
حالا شما باید چک کنید که بچه واقعا درست انجام داده کارش را یا نه و بعد ستاره بدهید به او.. اگر قرار بوده گلدان ها را اب بدهد باید با هم بروید و بگویید به به افرین عزیزم..چقدر خوب به گلدون ها اب دادی و همون جا بهش ستاره ها رو بدید. بچه یاد میگیره یک قوه نظارتی و مانیتورینگ همیشه هست (اماده کردن بچه ها برای درک حضور خدا ) و به کسی پاداش الکی و از راه دوز و کلک تعلق نمی گیره ...
بابایی : ..عزیزم! دوست داری فردا با هم کجا بریم؟ ( گذراندن دوساعت حداقل وقت با بچه در روز )
کودک: بریم شهر بازی ( با ذوق و شوق فراوون )
بابا : خب عزیز دلم پس تا فردا 10 تا ستاره (یا امتیاز یا هر اسمی که شما روش گذاشتید) باید جمع کنی
خب حالا بچه امتیاز یا ستاره رو از کجا باید جورکنه ؟ اینجا مابهش می گیم خب ستاره ها رو اینطوری میتونی بگیری: وسایل اتاقت رو مرتب کن ( 4 امتیاز که خودش -مثلا- شامل مرتب کردن و گذاشتن اون ها در سبد یا کمد مخصوص هست ..یعنی اینجا باید 6 مرحله قبل رو روش پیاده کنی ..بهش گفته باشی قانون جمع کردن اتاق چی هست ... ریزش رو براش توضیح داده باشی که اول وسایل رو مرتب میکنیم کتاب ها در کتاب خونه..مدادها در جای خود ..لباس ها و روتختی مرتب و تمیز و ... برای هر مرحله امتیازش رو بهش گفته باشی چقدر میشه ... اگه درست انجام داد و تو چک کردی – مرحله پییگیری- بهش ستاره رو میدی و گرنه ستاره ای بابت اون بخش دریافت نمی کنه...) تکالیفت ر و با دقت انجام بده ... ( 3 امتیاز) و مثلا چند تا کار راحت دیگه که بچه به راحتی دفعات اول بتونه به خواسته اش برسه و خیلی اذیت نشه و ناامید نشه از این قانون های خانواده.
پول ایاب و ذهاب به شهر بازی با پدر هست و بابایی هیچی نمیخره ..نه پفک ..نه بستنی ..نه کیک و آبمیوه... بابا یزد شدی ؟ نه عزیزم..قبلش بهش می گیم خب عزیزم اگه یک وقت بستنی خواستی به 2 تا ستاره نیاز داریم.. حالا اومدیم و بچه وسط کار یکهویی دلش پیتزا خواست و ستاره های لازم رو هم کسب نکرده بود..اینجا حواسمون هست که کل اون بیرون رفتن و شهر بازی رو کوفتش نکنیم..سریع براش ستار جور می کنیم..خب عزیزم ..فلان شعر رو یادته ..میتونی بخونی ؟ یک ستاره ... میتونی بری جای من تو ی صف بلیط بایستی تا من با موبایلم حرف بزنم؟ یک ستاره ..خب حالا امتیاز لازم برای پیتزا خوردن جمع شده..یادمون باشه ما در حالت عادی هم دلمون میخواست براش چیزی بخریم و الان محرومش نمی کنیم بلکه بچه فقط یاد میگیره که هیچی توی دنیا مفتکی و مجانی بدست نمیاد و باید تلاش کنه..حواستون باشه بچه ها تیز هستند و اگه الکی و خیلی مفتی بهشون ستاره بدید دیگه دستتون رو شده..شما باید در نقش یک مامان یا بابای دلسوز که الان از ته دلش میخواد برای بچه پیتزا بخره ولی متاسفانه قانون میگه امتیاز لازم رو باید اول به دست بیاره ( و این قانون هیچ جوری به شما ربط نداره !!!) ظاهر می شید و اعتماد بچه و حس تشکر رو در اون نسبت به خودتون نگه می دارید همیشه ...
گاهی هم خواسته بچه زیادی زیاده و قانون اجازه نمیده ..خب اینجا میگیم آخیییی!!! کاش میتونستیم یک جوری ستاره بدست بیاریم.. دفعه بعد و یا مثلا سه روز دیگه که اومدیم انقدرررررررررررر ستاره داریم که کلی پیتزا بخوریم...بهتره بچه ها با ستاره هایی اضافی بیان بیرون تا اگه خواسته ای داشتند حسابشون پیش قانون پر باشه و چک برگشت نخوره !!!!
مهم :
با بچه ها همیشه نقدی کار کنید ..بچه نباید بگه حالا مامانی این گل سر خوشگله رو بخریم من فردا سه برابرش امتیاز جمع می کنم..نخیرررررررررررر عزیزم..بانک ستاره ها فقط نقدی کار میکنه... یا به بچه قول نسیه ندید .. یک قلک باید برای این روزهاتون داشته باشید وگرنه بچه از هر چی ستاره و قانونه بیزار میشه ...
حالا ما برای اتاق بچه هم همین کار رو می کنیم ..یعنی اول به هر وسیله بازی بر اساس علاقه بچه یک امتیاز میدیدم..خب یو نا یک گاو بادی بزرگ قرمز داره که من مطئنم دلش غ میکنه همش با اون بازی کنه..بیشترین امیتاز رو من به اون میدم..بعدبه فلان ماشین که روزی یک بار نیم نگاه هم بهش نمیکنه... من ستارهه ا رو برای بچه کوچک روی کمدش میزنم..از این مگنت های رنگی و کوچولو ..هر چیزی که بشه ریخت تو پلاستیک و با خودت ببریش بیرون تا به موقع به بچه بدی و اون هم بابت استفاده از امتیازی خاص به شما ( بانک ستاره ها )برگردونه...
دلسوزی الکی نکنید ..نگید الهی بمیرم بچم برای یک لقمه پیتزا باید گدایی کنه از من!!! شما دارید درس های بزرگی بهش یاد میدید و بعدها از محرومیت های بزرگ و خسارت های بیشتر تو زندگیش جلوگیری میکنید ... یک سری قانون هم برای خودتون یا پدرش بذارید تا بدونه شماها هم الکی الکی هر کار دلتون خواست انجام نمی دید ..بچه هیچ نظارت یا دخالتی در قوانین بزرگ ترها نباید داشته باشه ..بچه ای گفتن...مامان و بابایی گفتن!!!
خب لطفا هنو ز هیچ کدوم رو اجرا نکنید تا باز هم توضیحات لازم رو بدم... الان فقط برید فکر کنید قانون های خوب خونه شما چی ها میتونه باشه..برای کاری که بچه به خوبی و مرتبی انجام میده دیگه قانون درست نکنید .. گیجش نکنید . قانون برای چیزهایی هست که میخواهیم یاد بگیره و خوب هم یاد بگیره یا اصلاح بشه رفتارش در اون کار خاص ..
تا پست بعدی مراقب خودتون باشید و اصلا نگران نشید .. اینها برای بچه مثل بازی می مونه..خودتون رو خیلی درگیر نکنید و با چیزهای خیلی ساده و راحت شروع کنید ..
مراقب خودتون باشید ..
دوستتون دارم .
نکته بعدا نوشت:
عزیزانم.. این رو بگم که بچه های کوچیک تو سن یو نا و یا در حد سه سال باید ابتدا براشون فقط یک قانون رو گذاشت و دو هفته بعد باز قانون جدید ..یک باره نمیشه بچه رو با کلی قوانین سخت روبرو کرد .همه چیز باید حالت بازی داشته باشه .خود ما باید صورتمون شاد باشه و بدو بدو و با خوشحالی بریم به بچه ستاره بدیم..
شاید من جوری نوشتم که فکر کردید سخت گیری میشه به بچه..
ولی از دید اون همه چیز یکباره میشه ستاره های زیبا و غافلگیر کننده از طرف مامانی و بابایی مهربون تر از همیشه
این حرف ها و اداب و تربیت ها همه وقتی مفید و اثر بخشه که تو اون ها رو با سرشت و طبع و روح بچه ات هماهنگ کرده باشی ..مراقب باش ..به یک گلدون اگه زیاد آب بدی می پوسه و اگه اصلا آب ندی خشک میشه ..
این حرف ها و اداب و تربیت ها همه وقتی مفید و اثر بخشه که تو اون ها رو با سرشت و طبع و روح بچه ات هماهنگ کرده باشی ..مراقب باش ..به یک گلدون اگه زیاد آب بدی می پوسه و اگه اصلا آب ندی خشک میشه ..
۴۸ ساعت کامل درگیر جسم تب دار و رنجور پسرک همیشه قوی و محکممان بودم..تبی بود که سابقه نداشت ..بازوهایم می سوخت از شدت داغی تنش .. من روی تب خیلی حساسم..همیشه میترسم امیدواری های ساده مادرانه مثل اینکه انشالله خوب می شود یا با یک پاشویه حل می شود به جایی مثل تشنج یاضایعه بی نام و نشان ختم نشود..در بیمارستانبودیم و پسرک هذیان می گفت ..مامانی دست نزن...ای پیشی بی ادب ...چرا معذرت خواهی نکردی ..برو بالا ..نه نمی افتی ..آرتمیس این ماشین منه.. پانیذ بیا نازت کنم... ساکت! حرف نزن .. مامان نقاشی میخوام...
اشک نریختم.. متاسفانه من سخت گریه می کنم..به سختی ..ولی دلم خون شد در این دو شب ... دللم سخت به درد آمد ..
پسرک الان خوب است .تب ندارد .. عاشق داروهایش هست ..به مامانم روزی بیست باز زنگ می زند و می گوید: چرا من را سوراخ کردی؟( آمپول) و من دویست بار توضیح می دهم که سوراخ الان نیست دیگر و همه چیز در پوشک تو جای اولش هست!!!!
باز خدا راشکر ما دکتر بازی و توضیح درمان های مختلف را با بازی و تئاتر و این ها در منزل تمرین کرده بودیم..فقط پسرک تا قبل از این فکر می کرد موقع آمپول باید نفس ارام و عمیق تا دردش نگیرد و الان می ترسد از دردی که تجربه اش کرد ..
کاش همه دردهای تو به کوچکی و ریزی همین سر سوزن آمپول باشد مادر ...
کاش همه چیزهایی که دلت را به درد خواهد اورد با بوسه های من - یا هر کس که اینقدر دوستت خواهد داشت- به همین زودی برود ..و نماند مادر ...
نگران ننوشتنم نباشید ..دارم مطالب را جمع و جور می کنم و ممنونم از اینهمه همارهی و محبت شما در تشویق من به نوشتن این ها ..
بچه ها هم با هم فرق می کنند، ممکنه یه کارهایی برای یه بچه ای جواب بده ولی بچه ی دیگه نیاز به راه تازه داشته باشه. سن بچه و روحیه اش خیلی خیلی در راه و روش آدم تاثیر گذاره.بعضی بچه ها دل رحم و عاطفی اند..بعضی ها سفت و خشک و نفوذ ناپذیر ..بعضی ها نرم و نوازشی و بعضی ها مغرور و منتظر قدم اول از سمت شما..بعضی ها اشکشون مثل مروارید میریزه روی گونه و بعضی ها فقط بغض می کنند و لب می چینند و دریغ از یک قطره اشک تمنا ..
این حرف ها و اداب و تربیت ها همه وقتی مفید و اثر بخشه که تو اون ها رو با سرشت و طبع و روح بچه ات هماهنگ کرده باشی ..مراقب باش ..به یک گلدون اگه زیاد آب بدی می پوسه و اگه اصلا آب ندی خشک میشه ..
من اعتراف می کنم:
اعتراف می کنم تا امروز به صبوری خودم ..به حوصله به خرج دادنم..به محبت ها و اغوش بازم می بالیدم..
من اعتراف می کنم تا امروز فکر می کردم در مادری کم نگذاشته ام
فکر می کردم همین که چشم های بقیه از اینهمه صبوری و مدارا کردن با بد قلقی های یک آدم دو سال و 5 ماهه از تعجب گرد می شود یعنی من موفقم..یعنی همین که بین این همه کودکی که می بینم چشم های پسرکم برق زندگی ..شادی و امنیت دارد کافی است که نشان بدهد من روح زندگی را در پسرکم باغبانی کرده ام... همین که صدای خنده هایش هنگام بازی با من و پدرش به سقف خانه کوچکمان می رسد یعنی همه چیز عالی است ..
من اعتراف می کنم چند روز است فهمیده ام این ها کافی نبوده..اصلا کافی نبوده..خوب بوده ولی عالی نبوده
چند روزی است پیگیر یک سری کلاس های تربیت کودک شده ام. خب البته آنطور هم که من گفتم اوضاع فرزند پروری در خانه ما خراب نیست ولی من به بچه های دیگر چکار دارم و چرا مثلا پسرک رابا بچه های دور و بر و مهدش مقایسه کنم و با مثلا سوشیانس در شرایط تربیتی مشابه قرار ندهم تا من هم حس رضایت و ارامش آزیتا ی مهربان را داشته باشم؟ همین الان هم مربی های مهد پسرک می دانند نوع حساسیت و رضایت من با خیلی از مادرهای آنجا فرق دارم..افتخار نمی کنم چون آن ها هم حتما و مسلما کارهایی برای بچه های خود انجام می دهند که من به خواب شب هم نمی بینم ولی خب ظاهر و گفتار و رفتار بچه ها یک وقت هایی یک چیزهایی را نشان می دهد که یا باید از خوشحالی به اسمان پرید و یا هشدار لازم را به موقع دریافت کرد ..
ماجرا از اینجا شروع شد که من و علی دنبال یک روانشناس تربیت کودک بودیم تا زودتر و قبل از اینکه بیشتر دیر بشود بدانیم در مسائل مختلف که هست و یا پیش رو خواهیم داشت باید با پسرک چطور برخورد کنیم. خودمان تا حد زیادی فهمیده بودیم این روند ملایم و مهربانی که در پیش داریم به سمت فرزند سالاری در خانه خواهد رفت خدا را شکر وقتی در سمینار شرکت کردم فهمیدم مقدمات کار تا حد زیادی در منزل ما فراهم است که برایتان خواهم گفت چه ها هستند ..
پس این ها را می نویسم برای یاد اوری به خودم و استفاده همه مادرهای مهربان و فرهیخته ای که بیشتر از من می دانند و بیشتر از من دلسوزند و فقط کافی است این اشارت های لازم را هم داشته باشند برای این کار بزرگ و مسوولیت انبوه .
این نکات تربیتی مربوط به سن یک سالگی تا 11 سالگی است
پس شروع می کنم.
چیزی که من می دانستم ولی لازم بود یاد اوری شود برایم این بود که انتظارات من از پسرک باید با توانایی های او هماهنگ باشد . توانایی های او هم بهتر است بطور علمی و درست ارزیابی شود و بر عهده مشاوران تربیتی و متخصصین بگذارم و مثلا فقط به حرف زدن خوب و حافظه سریع الانتقال او بسنده نکنم و نگویم بچه من باهوش !! است . برای شروع چند تا کار لازم است انجام بدهم :
مقدمه
یک اصل مهم می گوید خانه هر چه ساده تر و خلوت تر ------- تربیت کودک راحت تر
چرا؟ چون یکسره به بچه نمی گوییم دست نزن ..نکن..ننداز ..الان میشکنه..بالا نرو.. .. خط خطی نکن.. الان تلویزیون چپه میشه بچه جان..نکن دیگه بابا!!!
قدم اول این است که یک محیط امن برای کودک در خانه درست کنم. خدارا شکر خانه ما تا حد زیادی امن است و به جز کمد شیشه ای وسایل شکستنی چیز خطرناک زیادی ندارد دم دست. کابیت ها را اگر کلا بیرون بریزد وسایل تیز و خطرناک در دسترسش نیست ..حواسم هست ماشین لباسشویی همیشه پریزش کشیده باشد و میز ارایش من خالی از سایه هایی باشد که به کرات به سر و صورت پسرک همراه با رژ لب های نازنین و مفقودم مالیده شده اند ..البته وقتی چند بار خسارت های اینچنینی دیدم دستم امد و جز پنکک و کرم پاک کننده ارایش که عاشقش هست چیز دیگری برای مالاندن به صورت دم دستش نگذاشته ام!
حتی توصیه می شود در سن زیر دو سال بچه ها تلویزیون را به دیوار نصب کنید تا مثل ما کلا از حضور تلویزیونی با آن وضع رقت بار در منزلتان شرمنده نباشید ..خب این وسط بچه ما تجربیات مختلفی هم یاد گرفت ولی به قیمت اوراق کردن چند وسیله رسانه ای در منزل!!
شماره 1
اماده کردن اتاق بازی
بچه باید اتاق بازی داشته باشد .
یعنی همه وسایل بازی کودک را جمع می کنیم و با وجودی که می دانیم همین مادر و پدر خودمان دو روز دیگر بر چسب عقده ای و خسیسی و الهی بمیرم بچه ام ..نوه ام از دست شماها چه ممی کشد و ... به ما می زنند ولی تربیت بچه را ترجیح می دهیم و با خیالی ارام همه را در یک کمد می گذاریم و درش را هم سه قفله می کنیم.
اجازه خانم؟ پس ما این همه اسباب بازی را برای مزارستان خودمان گرفته ایم؟ نخیررررررررر جانم... گرفته ایم تا کودک بازی کند ولی در ازای یک کار خوب و کسب امتیازات لارم حق بازی با این وسایل به عنوان پاداش به او داده می شود . پس اگر اتاق باز ی ندارید با تیغه یا پرده یا پاراوان یا هر چیز اختراعی دیگر بخشی از اتاق را تبدیل به اتاق بازی می کنیم و فقط در همان محدوده فیزیکی بچه حق دارد بازی کند و بعد از اتمام بازی وسیله را به شما بر می گرداند و شما دوباره در کمد گذاشته و درش را هم سه قفله می کنید .
کیفیت و نحوه انجام این قانون خیلی مفصل است . لطفا تا نوشتن کامل من اقدامی انجام ندهید . مفصل توضیح می دهم پست بعدی.
نکته:
تربیت هماهنگ / توام با مهربانی و قاطعیت
بهترین مادر و پدر کسی است که مهربان قاطع باشد .تربیت کودک نباید دو گانه باشد .مادر دلسوز و پدر بر عکس.. پدر بزرگ و مادر بزرگ و بقیه مهربانان دور و بر حق دخالت در تربیت را ندارند ..یعنی نقش خیلی کمرنگ تری باید داشته باشند ..یکی از علت های سر سختی من در سپردن کودک به مهد و نبودنش پیش مادر بزرگ یا کس دیگر همین بود. ادم می تواند به مربی مهد ( ان هم مهدی که مو را از ماستش از قبل کشیده بودم بیرون و مثل چشمم اعتماد داشتم و دارم) خیلی چیزها را گوشزد کند ولی مثلا به مامان جانش که نمی تواند .. آش کشک خالته را خواهد شنید ..اگر هم شما والدینی مطیع و قابل تطبیق با مدل تربیتی خودتان را دارید که خوشششششششششش به حالتان ..به قول پسر عموی یو نا : خوشش به بالش شده...
نکته مهم
سلامتی جسم و روان شما در اولویت قرار دارد ..یک مادر و پدر رنجور و فرسوده و زیر فشار عصبی و دارای مخزن کم صبوری نمی تواند اصول را به لذت و دقت پیاده کند .پس اول من خودم را نرمال می کنم بعد می روم سراغ خمیر زیبای کوچک و د وست داشتنی امان .
شماره 2
مسولیت پذیری والدین
کودک باید با والد همجنس خود روزی حداقل دو ساعت تمام بازی و تفریح و شادی و همراهی کند ..مثلا علی باید با امادگی روحی لازم و بدون نشانه ای از خستگی یا عصبی بودن و با طراوت زیاد با پسرکمان بروند بیرون از منزل و یا همان داخل خانه ( به موقع توضیح می دهم کیفیتش را ) و حد اقل روزی دو ساعت را با هم بگذرانند. من هم در این فاصله روی مبل لم می دهم و کتاب مورد علاقه ام را خواهم خواند!!
تمرین عشق ورزیدن به کودک :
می دانم همه مان این ها را حفظ هستیم..نوشتم تا یادم باشد .
وقتی با کودک هستید دستش را می گیرید ..بغلش می کنید ..بوسه ای میزنید بر صورت برگ گلش .. چشم در چشم می شوید با او ..هم قد او خم می شوید .. محبت کلامی و غیر کلامی توامان باید استفاد شود ..نباید مثل روبات و بی احساس با بچه حرف بزنیم ..دکتر می گفت یک بچه را اورده بودندبه علت ترس از اسب .در مراحل درمان متوجه شده که کودک از پدرش می ترسد و هنگام دیدن اسب قیافه سرد و نمی دانم چه شکلی پدر را تجسم میکرده و ترس را به صورت ترس از اسب بروز می داده. عکسی از پدر که کودک را بغل کرده و با مهربانی به دوربین می خندد را چند روز روی میز نهار خوری و داخل اتاق کودک گذاشته اند و کمتر از یک هفته بچه اطمینان پیدا کرده که این همان پدر است و رفتار پدر هم اصلاح شده با توصیه های مشاور و ترس از اسب کلا به خاطرات پیوسته..یعنی درمان شده بعد ناپدید شده.. چون بزرگترین مشکل بچه ها در سن نوجوانی و بعدها بزرگسالی همین ترس ها و استرس های رها شده در کودکی است که خود بخود ناپدید شده اند ولی هرگز درمان نشده اند و با شدت و صورتی متفاوت در دوره ای دیگر بروز کرده اند ..
در این دو ساعت ( حداقل ) که پسر با پدر و دختر با مادرش باید بگذراند ما بکن نکن ..و دستور دادن به بچه نداریم.. حتی حالت و احساس ما نباید با عصبانیت و تغییر باشد چون بچه می فهمد فلان کارش همچین حال این باباهه یا مامانه را می گیرد و بعدها از آن نقطه ضعف ، حسابی سربازهایش را به سمت شما می فرستد..و لجبازی شروع می شود..
گاو را مثلا به دمش رساند ه ایم و همه این دو سه ساعت عالی بوده ولی در لحظه آخر چون جای پارک مناسب نبوده و باید زودتر از پارک خارج می شده ایم بخاطر کند سوار شدن بچه به ماشین یک پس گردنی هم بهش زده ایم و حسابی همه زحمت هایمان را با آن پس گردنی به مولکول های هوا تبدیل کرده ایم!!!
در همه چیز در مورد کودک انصاف داشته باشید ..عزیزم وقتی بچه ما ساعت 2 شب می خوابد مسلم است فردا ساعت 8 که بیدارش می کنیم یا بیدار می شود به علت کامل نشدن سیکل خواب و ترشح نشدن ملاتونین کافی ( در تاریکی و در مغز) بد عنق هست و لجباز و گوش به حرف نمی کند و تمرکز و یادگیری ندارد ...
در این بیرون رفتن های مرتب و روزانه با بچه باید یادمان باشد که ما وظیفه درایم دائم نکات مثبت کودک را به او یاد اوری کنیم..افرین یو نا..چقدر خوب از روی جوی آب پریدی ..آفرین..چقدر تمیز شیر کاکائو خوردی ..لباست کثف نشد ..باریکلا پسرم..چقدر خوب بلدی از سرسره های پیچ پیچی بالا بروی و سر بخوری
یعنی ما باید رفتارهای خوب کودک را تبدیل به عادت کنیم . چطوری؟ با تشویق 3 تا 10 بار یک رفتار خوب آن رفتار تبدیل به عادت خوب می شود. مثلا کودک شما می رود اشپزخانه و روی یک قابلمه قرمز می ایستد ( قابلمه های نازنین صمیم بدبخت در نقش صندلی کودک !!) و ظرف می شوید برایتان..خب کار خوبی است و شما می خواهید این بچه بزرگ تر که شد دلش بخواهد کمک های اینطوری بکند ..سریع می روید می گویید بابایی ..بابایی ..بیا بیا ..ببین یو نا چطور با دقت و عالی همه ظرف ها را شست ..حالا مثلا ظرف های بدبخت در حد کف مالی و گربه شوری خیس شده اند!! خلاصه ما که آدم بزرگیم با این تشویق ها درست می شویم بچه که جای خود دارد ..
چند بار که با کودک بیرون رفتید و حسابی خوش گذشت (باز هم کیفیت و چند و چون این بیرون رفتن ها را توضیح می دهم مفصل تر) حالا دوستانش را هم دعوت می کنید بیرون..مثلا امروز با کوروش و ماهان میخواهیم برویم شهر بازی ...اشکالی ندارد که پدر و مادر ان ها هم بیایند ولی نباید همه اتان بروید یک گوشه بنشینید و با هم حرف بزنید و بچه ها در پارک برای خودشان بازی کنند .مهم همراهی شما در این بازی ها و همراهی با کودک است ..حالا نروید روی سرسره ولی کنارش باشید و تشویق و هورا و این حرف ها را از دور داشته باشید برایش .
بچه ها را کجا ببریم؟
هر جایی که متنوع...شادی آور .. پر تحرک و شگفتی آور باشد ..
دکتر می گفت یک پدری امده بود و کلی به او اموزش بازی با کودک و همین حرف ها توصیه شده بود..بعد می گفت بعد از دو هفته باباهه گفته بچه ام هیچ فرقی نکرده بدتر هم شده..کاشف به عمل امده که پدر محترم روزی چهار ساعت بچه سه ساله را با خودش می برده بنگاه (محل کارش) تا ساعاتی در روز را با هم باشند!!!!
یادمان باشد بشترین محبت به پسر باید از سمت پدرش باشد و بیشترین محبت را دختر باید از مادرش بگیرد ..نه اینکه آن دیگری بی کار بنشیند و تماشا کند ..نه منظور این است که اگر به بچه بگویی با مامان دوست داری بری پارک یا بابا اگر بچه پسر است فورا بگوید با بابایی .. من گفتم مادر بدبخت که فقط یک پسر دارد مثل من چی دکتر؟ همش که باباهه ترجیح داده می شود و در بزرگسالی هم همین رابطه عاطفی قوی بین آن دو خواهد بود ..دکتر گفت مگر غنیمت جنگی تقسیم می کنیم؟ این بچه باید از یک مرد الگو بگیرد ..باید رفتارهایش مثل یک مرد باشد ..دختر باید از مادرش الگو بگیرد تا دو روز دیگر در سن 17 سالگی توی سرت نزنی که چرا دخترم عاشق کارهای پسرانه و دوستان معمولی جنس مذکر است و پسرم عاشق ارایش و ناز و عشوه..دیدم راست می گوید .گفت تازه تو انقدر جلوی بچه باید به پدرش عشق و علاقه بدهی که بچه ارزو کند ای کاش زودتر بزرگ بشود مثل بابایی بشود تا مامان اینهمه دوستش داشته باشد ...بعد من در کمال بدجنسی پرسیدم اگر پدر امادگی و شخصیت و کفایت الگو شدن نداشت چه؟ !!! البته منظورم همسرم نبود ولی برایم سوال پیش آمد ..او هم پاسخ داد برای پسر بچه ما یک الگوی جایگزین مثل عمو ..دایی ... بابا بزرگ یا همیچن موردی یا پیدا می کنیم چون ما مادران مجرد هم داریم یا کسانی که پدر ندارند .
پست بعدی میخوام در مورد نحوه تنبیه و تشویق بچه های این گروه سنی و تاکتیک های لازم برای مجاب کردن بچه ها جهت اطاعت از قوانین داخل منزل بنویسم
بعد در مورد اینکه چکار کنیم بچه به والد غیر هم جنس یا بچه دیگه حسادت نداشته باشه ..
دفعات بعدی هم در مورد رفع ترس ها اضطراب های بچه ها حرف های مشاور رو مینویسم تا بررسی کنیم با هم
و نکته آخر این پست :
حالا مثلا این دکترها و روانشناس ها که اینقدر بلدند ببینیم بچه های خودشون چه گلی به سرشون میزنن....این توی ذهن خیلی هامون هست .. نه؟ کل اگر طبیب بودی .....
دکتر یک چیز ی گفت که واقعا تحسین کردم پاسخش رو ..گفت من که دکتر فلان هستم هیچ وقت توی خونه ام شاید این چیزهایی که گفتم رو کامل و بی نقص رعیات نکنم..این ها اصول درست و صحیح هستند ..من شاید هیچ وقت بچه ام ساعت 8 شب نخوابه ..هیچ وقت نتونم بچه ای داشته باشم که لجبازی و حسودی ندونه چیه..ولی من توقعم از بچه ام در حد وقت و زمانی هست که برش می ذارم نه در حد مدرک تحصیلیم و مقایسه اون با دختر خاله و پسر عموش ...مشکل ماها اینه که نه وقت میذاریم..نه اموزش لازم رو می بینیم ..نه اهمیت زیاد میدیم ولی توقع و انتظار ما یک کودک خو ش رفتار و سالم و بی عیب و نقص هست ..و اصلا هم حاضر نیستیم قبول کنیم اگه به خودم زحمت میدادم و فلان روش رو تو خونه مون اجرا میکردم امروز وضع بچه ام این نبود ...دیدم درست میگه... پس تا من در جلسه بعدی بنویسم که اصلا چطور باید خودمون رو اماده اجرای این اصول کنیم و شروع بی مقدمه و یهویی این روش های تربیتی بدون زمینه سازی لازم چقدر مخرب هست توی رفتار بچه ها همتون رو به خدا می سپارم و دلم میخواد تجربه های خوب و تایید شده خودمون رو با هم مرور کنیم بعدها در این موارد ..
من قبلا خیلی جرقه ها در خلاقیت بازی هایم با پسرک و رفتارهای خب بقیه را با خواندن وبلاگ مادرهایی مثل مامان پروین ( مامان کیاراد) یا ازیتای عزیز ( مامان سوشیانس) یا ساناز خوبم ( مامام سام پنبه ای و ناز) و ... در ذهنم امده بود..شادی یان ها هم کمکی بشود تا کودکی دیگر در جایی در این دنیا بیشتر کودکی کند..بهتر بزرگ شود و کمتر اسیب ببیند از چیزهایی که من مادر می شد بدانم و ندانستم....
پسرک خوابیده
داریم شام میخوریم
مرغ و آلو و هویج و پیاز داغ روغن گرفته رو گذاشتم با کمی رب پخته شده و یک سس کمی ترش خوشمزه درست شده و من مرغ ر بعد از پخته شدن سرخ کردم و روی سس گذاشتم و مثلا تنوع دادم برای شام که برنج نباشه و نونی باشه غذا..دور و برش رو هم با سیب زمینی های بلند طلایی سرخ کرده خیلی اب و رنگ دادم و قیافه غذا عالی شده .
لقمه دوم علی با دماغش بو میکشه میگه این بوی چیه؟
من زود سرم رو میارم پایین و خودم رو بو می کنم مبادا بوی غذا باشه ..نه نیست ..بوی عطرم هست که میزنه توی صورتم...
دو سه لقمه بعد دوباره علی با دماغش بو میکشه و میگه یک بویی میاد صمیم ..بوی چیه؟ .. دیگه دارم به خودم شک میکنم .. کمی مرغ با چنگال بر میدارم و میگم بو که نمیده مرغش( آخه یک وقتایی از این ایرادهای بنی اسراییلی هم میگیره اقا!!) ..میگم بو ش شبیه چی هست ؟ میگه بوی یک جور علف !!! میاد ...
یعنی از پشت افتادم رو زمین از بس خندیدم..میگم مگه تو گاوی که اینقدر دقیق بوی علف ها رو میفهمی و تفکیک میکنی؟!!!!
اخم میکنه و میگه حتما نباید گاو باشی تا بوی علف رو بفهمی که...موندم منظورش از علف چیه! میگم بوی سبزی میاد؟ منظورت سبزی هست مثلا ریحون و تره و اینا؟!!
انگار بهش فحش دادم..میگه نخییییییییییییر ..اونا سبزی اند نه علف ..بوی علف میاد ..
ما که اخرش نفهمیدیم بوی چی بود
شب موقع خواب میاد بوس شب بخیر کنه میگه آره باز بوی علفه اومد..از تو صورت تو داره یاد!!!
یا امام غریب ..از صورت من بوی علف!!!!
با دهنم ها میکنم ببینم نکنه من علف خوردم خودم یادم نیست!!
ها....فهمیدم منظورش چیه!
نصفه شبی باز اونقدرررررررررر میخندم که از اون ور تخت می افتم زمین..میدونید بوی چی بود؟!!
حدس بزنید
.
.
.
.
بوی رزماری که به ابرو هام زده بودم چند ساعت قبل
هاهاها
بهش میگفت علف
آی خدا مردم از خنده...
یه همکار دارم خیلی مومن و معتقد و خنده رو هست ..کلا نازه و ادم میخواد لپش رو بکشه همش .ولی خب اون ریشاش یه ذره تو دست و پاست و ترجیح میدم بذارم همون خانمش لوسش کنه ..بعد یک روز با خودم داشتم فکر میکردم اگه اقای فلانی واج...بی ( مامان بزرگ دوستم میگفت واجبیل!!!) بزنه به صورتش ..از اون پودر قدیمی ها که شش تا خونه اون وری هم می فهمیدیدن که چه خبر ه چی میشد!! فک کن! صورت سفید و چشم و ابروی مشکی بدون ریش های همیشگی و قیافه لوس و بی نمکش که میخنده و حرف میزنه!! بعد امروز اومده بود توی اتاق من بهش کشمش تعارف کردم و اون گفت مرسی و خودمون تو واحدمون داریم همه مون چون یکی از بچه هامون اهل قو چانه و کشمش پلویی اونجا دومی نداره توی ایران!! من تعجب کردم که چه جالب ..من فکر میکردم کاشمر خیلی معروفه تو این مورد که ایشون با کمی حجب و حیا فرمودند نخیر ..تازه زمان اون آدم ملعون( فک کن به شاه میگفت ادم ملعون و اسمش رو به زبون نمی اورد !!) اون چیز دیگه اش معروف تر بود.من موندم اون چیز دیگه ی شاه رو میگه یا قوچان رو!!! خب یعنی چی اون چیز دیگه؟..این دید من با دهن باز و هیبت خنگولی دارم نگاش می کنم گفت اون چیز دیگه اش که مایع هست ..من باز فک کردم شاید شاش شاه معروف بوده!!! خب چجوری باید میپرسیدم!!؟ بعد باز گفت اون چیز دیگه که مردم میخوردند و حالشون یک طوری میشده !! باز من موندم مردم چیه شاه رو میخوردن و حالشون یک طوری میشد ..خلاصه اخرش با اعوذ بالله من الشیطان رجیم گفتن فرمودند که منظورشون اینه که شر اب و اب شنگولی اون شهر تو دنیا معروف بوده ..ما رو میگی!!! فک و آرواره امون روی زمین اویزون! گفتم تو دلم حالا آمار این رکوردها رو از کجا دارند ایشون..!!؟ بعد وقتی داشت میرفت از اتاقم بیرون یک مشت کشمش دادم بهش و گفتم البته قسمت ما نبود و توفیق نداشتیم که اون موقع استفاده کنیم ولی همین کشمشش رو هم به نیت بخور یم کافیه ؟!!! طرف دو لا دو لا از اتاق رفت بیرون...از خنده صورتش رنگ محاسنش شده بود..
عزیزم من که اینطوری بگو بخندی مثل اینجا نیستم که ا همه..من یک خانم سنگین رنگین با لبخندی کوچک هستم در محل کارم که بعداز سال ها همکار های نزدیکم فهمیدن میشه چه شوخی هایی با من داشته باشن..برای همین طرف موندکه این حرفا رو خانم فلانی داره میزنه یا اشتباه شنیده..
چقدر این ادم های معتقد خوش خنده رو دوست دارم..اه اه بدم می آد از این ادم های متعصب و افراطی ..به خدا اینقدر خدای این ادم های تیپ همکار من مهربون و نرم و خوب هست که لطافت و مهربونی توی صورتشون هم پیداست حالا گیرم دکمه لباسش رو تا بیخ ببنده این همکارم یا محاسن داشته باشه یا همش ذکر بگه.خب لیاقت داره که همش یاد خدا هست توی روز .....بابا نه غیبت میکنه نه حروم میخوره نه دزدی و کم کاری توی کار داره ..من اردتمند این هایی هستم که به اعتقادشون با جون و دل پایبندن..
*************************************************************
پسرک به بهانه اینکه خودم جیش کنم میره توی حموم و میگه مامانی بیا آب بازی کنیم....بعد من یک ساعت آزگار یک لنگ وا می ایستم روبروش و به سقف نگاه می کنم و شعر جوجه مرغابی ..بق بق بق .. نوک سرخابی بق بق بق چه خوشگلی ..بق بق بق ..همه جا ولی ...بق بق بق رو میخونیم با هم..بعد بچه هه میبینه مامانش داره خسته میشه رو میکنه به من و دستش رو تا ته میکنه توی آفتابه!! و میگه به به به ...چه آب گشنگی!!! ( قشنگی) .. بعد از ته حلقش یک لبخند میزنه به من !! فک کن چقدر ضایعععععععع ما رو خررر میکنه این بچه دو سال و 5 ماهه... خدایا شکرت..باز باباش یک ذره تمیز تر سر ما رو شیره می مالید !! این بچه سوتی دادنش هم به خودم میره دو روز دیگه .. مطمئنم
میگم خوب شد همین دیروز گفتم دو هفته ای نیستم.. ..این کلاس گذاشتن ها به گروه خونی ما نمیاد مادر جان..بیخودی هم خودم رو ضایع نکن دیگه...
ava ی کوچک دوست داشتنی آمد ..روز یکشنبه اول ابان ساعت سه و ده دقیقه بعداز ظهر
همه خوبیم.. مادر و نی نی هم..کلا خواهرم الان در کویت اقامت دارد!!!!
دو هفته برای من زمان زیادی بود دور بودن از خانه مان..
خیلی خسته ام
مدتی استراحت می کنم
با خبرهای خوب و تعریف سوتی های غیر قابل ماله کشی بر میگردم
خدایا خواهرم را با این بچه نوزاد ب خاطر سوتی های من جلوی مادر شوهرش بی ابرو نکن!!!
آمیییییییییییییین
یعنی اگه بگم چی گفتم و چی شد کلا اینجا رو تف بر میداره!!! از نوع سر بالاش!!
مرسی از تبریکات همه
حداقل ده پونزده روز فرصت لازم دارم...
مراقب خودتون باشین
کامنت هایی دارم هنوز از دوشنبه هفته قبل که فرصت نشده پاسخ بدم . همش محفوظه .
.
فردا دیگه نی نی میاد .. چند روزی نیستم. هوای ما رو داشته باشید .
این هفته همه ما حالت در اماده باش به سر بردیم و خواهیم برد تا به سلامتی اول آبان یا همون حدود نی نی کوچولومون قدم بذاره توی خونواده ای که منتظرش هستند.
******************************************************************
قبلا براتون گفته بودم که مامان من عاشق هدیه دادن به بقیه است ..یعنی باور کنید این کمد لباس هاش تک و توک لباس داره و مامان هر روز چیز جدید میخره و میپوشه و خیلی از لباس هاش نوش رو هم هدیه میده و خیلی هم زود سر جاش میاد هر چیزی که بخشیده. میخوام بگم برکت کامل توی کمدش و کیفش همیشه هست .
خلاصه ایشون تصمیم گرفتند برای برادر بزرگه ی همسرم یک کادو بگیرن. همینجوری بدون مناسبت و به قول مامان عشششقی!! خب سلیقه داداش این همسر ما یک چیزی در حد بنز هست .یعنی اینو بگم که با توجه به وضعیت کار و در امدش این بشر در عنفوان 40 سالگی هیچ پس انداز قابل توجهی نداره چون مگه این خرجاش میذاره چیزی پس انداز کنه. چیزهایی که میخره اون قدر تک و زیباست و با سلیقه خاصی تزیین میشه که آدم دلش نمیاد بازش کنه . عطهاش که دیگه نگو..من وقتی باهاش دست میدم تا چند دقیقه این دستم خوش بو هست و دلم نمیاد بوش بره!!!! البته اینقدرررررررررررررها هم که گفتم دیگه بنز نیست ها ولی چون من این بشر رو خیلی دوست دارم خب همه چیزش برام دوست داشتنی هست ..بگذریم. مامان جان تصمیم گرفتند آقا اس اس رو ببرند خیاطی و یکی از پارچه هایی که قدمتش به قبل از زمان جنگ جهانی اول میرسه و توی کمد داشتند رو برای ایشون بدن لباس بدوزند . من مثل اسفند داشتم جرق جرق بالا پایین میپریدم که مادر جان! من 8 ساله عروس این خونواده ام ندیدم این آق لباس بدوزه .همیشه حاضری خریده..بعد مامان جان! سلیقه خاصی داره توی انتخاب لباس که خب کار هر کسی حتی مامان خودش نیست ..بعد شما بیا خانمی کن و یه کادوی دیگه بهش بده..اصلا بیا بهش جوراب بده..مامان ابروهای طلاییش رو انداخت بالا و گفت نچچچچچ...لباسی که من بدم بدوزند براش عمرا جایی گیرش بیاد ..خلاصه به همسر ما گفت عزیزم شما با من وآقای اس اس بیا بریم خیاطی چون من روم نمیشه !!( مامان ما و رو نشدن!!!!) خلاصه آزانس گرفتند و چهار تایی در معیت پسرک رفتند خیاطی که آشنا هم هست و میگن کارش بیست بیسته... اونجا مامان دو تاپارچه که رنگش به سن و سال بابا کلون!! و جد برگ این دو تا داداش میخوره رو گذاشته روی پیش خون خیاطی و خلاصه سایزشون رو گرفتند و اونجا بود که کلوم شد اقای همسر ما رو هم به بهانه من تنهایی روم نمیشه!! کشونده اونجا تا اندازه های ایشون رو هم بگیره و انگار خرید عروسی رفتند برای همراه عروس خانوم!! هم لباس بدوزه! خلاصه ما هم در دل تشکر کردیم از خدا که همچین مامان فهیمی داریم که محبت داره به همه و خب سر ما بالا میاد تو قوم شوهر!! برادر شوهرم اینا شب خونه ما دعوت بودند و با خنده میگه که چه کاریه اینقدر مامانتون زحمت کشیدند و من راضی نبودم به خدا. یعنی طفلک کلی هم خجلت کشیده بود . بعد من داشتم حساب میکردم با خودم که اگه این پول رفت و برگشت به خیاطی و اینا روبا پول پارچه واجرت دوخت روی هم جمع میکرد مامان جانم اون وقت میشد یک لباس مارکدار بگیره!!!
دو هفته گذشت و دیشب مامان چیزی گفت که یک آن سرم گیج رفت و فشارم افتاد پایین به خودم شک کردم نکنه خبریه!!!!! خیاط محترم فرمودند دوباره تشریف بیارید چون شاگردم اندازه ها رو گم کردند ..یعنی دوباره آقای اس اس رو بنداز توی اژانس و ببرش اون ور شهر و باز اندازه هاش رو بگیر و بعدش برش گردون خونه خودشون و روز از نو روزی از نو...تازه طرف از مدل پارچه هم خوشش نیومد ولی اصلا به روی خودش نیاورد...دیگه من که ساده نیستم نفهمم..حالا موندیم چجوری بهش بگیم بیاد دوباره ..چون تایم مشترک این دو تا با ه جور نیست و به خاطر شیفت های کاری اقای اس اس مامان باید ساعت 12 شب بره خیاطی احتمالا!!
یک چیز دیگه هم اضافه کنم که دونستنش خیلی لازمه . . یه چی بگم!! بگممممممممممم ؟آ ی اونایی که ته مجلس نشستین آماده اید؟ من از سادات جمع عذر میخوام ( آخه مامان خودم هم سیدن) من از شماهایی که دلتون میشکنه باا ین حرف عذر میخوام ..حاضرید ؟ آی ملت...آی ملت... ..مامان من سفارش دو تا لباس داده ...بگم بیشتر بسوزی؟!! بگممم؟ تازه پارچه دومی هم مشابه همون پارچه اولی هست یک نیم درجه رنگش روشن تره!!!! آیییییییییییی ..جگرم سوخت..آییییییییی
..بعد به این خیاطه زنگ زده گفته من خودم شخصا میام ببینم چطور و توسط کی اندازه ها گم شده!! خیاطه پیغام داده که من که نیستم( در رفته از ترس خودش) و شاگردم هم گفته اگه خانوم فلانی قراره بیاد اینجا من یکی کلا استعفای رسمی میدم و فرار میکنم میرم خودم رو گم و گور میکنم..بس که ملت از مامان ما حساب میبرن.. این خیاط محترم که وصف تمیزی کارهاش حسابی مشهور افا ق هست هم کسی نیست جز داداش عروس خانوم ما .. معععععععععععع .....یعنی ببین مامان برای اینکه به برادر شوهر دخترش یک حال دمت گرمی بده دودما ن برادر زن پسرش رو به باد نده این وسط خوبه !! هییییییییییییی وای من سهیل جان .. حیف شد .چقدر خوشبخت بودی تا همین دیروز ..هیییییییییییییییییی ... قیافه برادر شوهره هم وقتی بفهمه مامان این همه مصر هست برای این هدیه خیلی بامزه میشه ..میگم نکنه با خودش بگه مامان صمیم دعا جادویی چیزی میخواد برای من بکنه که بختم باز شه سر عقل بیام زن بگیرم که اینقدر اصرار داره!!!؟ چه میدونم خواهررررررررررر.. از این مردا همه چیز بر میاد !!!
مامان انقدر باحاله ..انقدر باحاله..فک کن خاله این شوهر ما فوت کردن چند وقت پیش ( تو شمال ) بعد مامانم میخواست مادر شووهرم رو از عزا در بیاره ..رفته جلوی خیاط ( یک خیاط دیگه!) واستاده گفته من رو میبینی دو سه سایز بزرگتر از من یک کت دامن بدوز با این پارچه ( خداییش اون شیک و قشنگ بود) بعد چند شب قبل که خونواده همسرم خونمون مهمون بودند از تو کیفش یک پلاستیک در اورده میگه بفرمایید ..برای شما اوردم.. مادر شوهرم چشماش گرد شده میگه این چیه عزیزم ؟ مامان میگه من از این لوس بازی ها بلد نیستم و چسب هم نداشتیم تا کادوش کنم قابل تون رو نداره ..حالا مادر شوهر من زرشکی تنش هست .( فک کنم نزدیک سالش باشه خدا بیامرز) بعد به من میگه من میخواستم همون موقع بهشون بدم دیدم جاری تو یک روسری خریدند من هم اجر کادوش رو با این کت و دامن کم نکردم دیگه! معرفت رو دارید ؟ من با مرام اینجوری ندیده بودم..خیلی هم شیک و زیبا بود فقط نمیدونم توی کیف مامان چی بوده که چند تا لک گنده روی دامن افتاده بوده..فکر کن بوی پیپ و توتون کاپیتان بلک هم می داد کت و دامنه!! مامان عشقی پیپ میکشه .. یک چیزی بود ها..یک کادوی خاصی ..کلی مادر شوهرم تعریف کردند وخوششون اومد و فرداش دیدم دامن رو شستند و لکه ها هم برطرف شده ..خلاصه بنیان خانواده ما تا مدت های زیادی با این هدیه های پوشیدنی و دوختنی محکم شده..ببینم میتونم کاری کنم نگهش دارم یا نه !!
شنبه نوشت ۳۰ مهر
کامنت های بعد از از سه شنبه هنوز تایید نشده اند..
1-اعتراف می کنم هنوزهم با این سن و سال!! هر وقت کلاس یا دوره ای کنسل می شود و ما میتوانیم برویم خانه ، مثل بچه ها ذوق می کنم حتی اگر بدانم با تشکیل نشدن کلاس ضررش فقط به خودم می رسد. بدتر اینکه ذوق من حتی وقتی خودم مدرس کلاسی باشم هم با من هست! این مدلیش را دیگر زیاد نشنیده بودم از بقیه!!
2- اعتراف می کنم یک عادت خیلی خنده داری دارم: قاطی کردن همه چیز با اب !!! یک بار کمی اب داخل شیر پسرک ریختم . به محض اینکه کمی از شیر را خورد شیشه را گرفت سمت خودم و گفت این شیر نیییییییییست!! آبه!! بگیرش ..شیر بده... فقط دو سالش بود! مردم از خجالت...خب دست خودم نیست ..تازه وقتی مهمانی ها تمام می شود من یکی دو لیوان آب به دوغ داخل پارچ اضافه می کنم و می گویم ای وای یخ هایش آب شده چقدر بی مزه شده این دوغ ها!! علی می فهمد و نگاهی مملو از تاسف به من می اندازد ..به قول او بلاخره یک روز یا در دریا غرق می شوی یا در همین آب بندی هایت!!
3- اعتراف می کنم وقتی راهتمایی بودم کارنامه هایم را خودم امضا میکردم به عبارتی امضای مادرم را جعل میکردم انقدر شیک که خودش هم یک بار باورش نشد و گفت چرا یادم نمیاید ثلث قبل کارنامه ات را دیده ام!! و اعتراف وحشتناک تر اینکه این جعل کردن با من باقی ماند به طوری که چند بار همکارانم از من خواستند امضای رییس بزرگ را جعل کنم تا کارهای یک ملت روزی که ایشان نیامده اند سر کار راه بیفتد!! نه فکر کردید جعل کردم !؟ نخیییییییر ..گفتم من شرافت کاری ام را به دوستی با شماها نمی فروشم! البته تقصیر خودم بود که چند روز قبل ترش مسابقه گذاشتم و امضای همه اشان را بهتر از خودشان! جعل کردم و چشم های گشاد همه از این هنرنمایی اداری من!! تا مدت ها خیره به میز من و کاغذهایم مانده بود!
4- اعتراف می کنم یک بار دسته چک امضا شده همکارم را من باب تذکر و تادیب دوستانه! از روی میزش برداشتم چون در اتاقش باز بود و خودش هم نبود! بعد هی من می دیدم این بیچاره روزها دستش را روی شقیقه هایش می گذارد و سبیلش را می جود و هی آه می کشد همش فکر میکردم شاید با همسرش بحثش شده است ..! خب حافظه من که معرف حضور هست!!؟ آنوقت یک روز که نزدیک بود گریه کند از ناراحتی من گفتم : میگم شما احیانا چیزی گم نکرده اید؟ لازم به توضیح نیست دیگر که بعدش هر جا من می روم مردم تا خودکارهایشان را داخل جیب های داخلی کتشان میگذارند و هی دور و برشان را نگاه می کنند ببینند چیزی روی میز تغییر کرده است یا نه>؟!!!
5- اعتراف می کنم از وقتی فهمیده ام خانم برادرم در عین آشپزی بسیار خوبش ، در درست کردن استامبولی ( لوبیا پلو ) مشکل دارد هر وقت برادرم را دعوت می کنم استامبولی جزو غذاها هست!! و خوش خوشانم می شود وقتی با هر قاشقی که میخورد هزار بار تعریف می کند و من با گوشه چشم خنده مصنوعی خانمش را میبینم !! البته خودش گفته که این یک غذا به دستش نمی چسبد ! که درست کند .من هم اعتراف کرده ام که میزرا قاسمی های شما را با دنیا عوض نمی کنیم از بس خوشمزه است خانم ! و باز هم با گوشه چشم خنده از ته دل و خوش خوشانش را دیده ام! خب این به آن در.
تازه اگر این آقای خانه ما دائم از دست پخت ما تعریف کند و ما حسرت به دل نمانیم دچار این اختلالات رفتاری نمی شویم. حداقل خودمان که خودمان را می توانیم روانشناسی کنیم !!
6-اعتراف می کنم مثل همه خانم ها به شدت از بوی نامعطر عرق اقایان چندشمان می شود. تا به حال چند بار خواسته ایم به همکار اقایمان بگوییم جان جولی! بیا و این اسپری کوفتی را از ما هدیه قبول کن.ولی هزار تصور بعدی که احتمالا در ذهنش می اید ما را منصرف می کند.تنها کاری که می کنیم هی به خدماتی ها می توپیم که این اتاق چقدر بو می دهد!! و همکار باز هم نمی گیرد موضوع را ..خب بینی ما معروف است به دماغ هاپویی!! تقصیر آن ها نیست آنقدرها هم ...اخرین بار کلی اسپری را روی صندلی همکار خالی کردیم تا حداقل فضا کمی قابل تحمل شود. کلی هم با کلاس هستند مثلا ولی خب با کلاسی یک مرد از نظر من به صورت اصلاح شده و دوش هر روز و اخلاق جنتلمنی و برخورد نرم با خانم ها و ...است ..ببینید چقدر بیچاره ایم که این حداقل ها برایمان شده نشانه جنتلمنی!!
7- اعتراف می کنم دلم هزار بار خواسته یکی از نوشته های این وبلاگ را که در مورد مادرم هست را پرینت بگیرم و بدهم بخواند..تصور چشم هایش که زیر عینک نزدیک خوانی اش کوچک شده و با دقت دارد میخواند راحت هست ولی عکس العملش را ..طاقت ندارم حتی فکر کنم... یک فاصله خاصی بین ما هست ..چیزی که از جنس صمیمیت ما کم نمی کند ولی نزدیک تر نمی توانم بشوم. من هنوز سختم هست وقتی مادرم دستم را می گیرد..حس خجالت می کنم..از خودم... برای شروع شایددام برادرم بخواند و بعد به مادر م بدهد.نمی دانم فقط می دانم از مهم ترین کارهایی هست که دائم برایش بهانه می اورم و به تعویق می اندازم..یک روز به او خواهم گفت ..نوشته هایم را ..
8- اعتراف می کنم تا همین چند ماه پیش یک نفر در خانه ما محال بود لباس راحتی مثل پیژاما بپوشد ..بعد زد و نمیدانم از کجا یک عدد از این شلوار راحتی های بالا کش دار( نه مامان دوز ) که نمیدانم کی مامانم در جهاز ما قایم کرده بود پیدا کرد و شد خار در چشم ما..من نمیدانم به چه زبانی بگویم من از شلوار راحتی نخی کش دار متنفرم.. نپوش عزیزم..نپوش قربانت..نپوش اله۰ در حال کوباندن به تخت سینه!) .نپوش بیب بیب بیب ..
دلم می خواهدبا قیچی شلوار را جرررررر جرررررررر کنم فقط نمی دانم برگردم منزل پدری ! چه رفتاری با من خواهند داشت؟
9- اعتراف می کنم دلم با کامنت ها و نوشته های محبتی شماها خیلی خوشحال می شود ..چرا نباید یگویم؟ خب خوش خوشانم می شود این همه آدم اینقدر اینجا را دوست دارند..( صلوات!)
10- اعتراف می کنم شب ها با کتک و چماق و ترس بی دندانی در اینده ای نزدیک !! باید بروم مسواک بزنم..به خدا من ادم کر و کثیفی نیستم ولی این یک قلم در تربیت من جا نیفتاده ..حاضرم بروم دور خانه چند دور بدوم ولی پروسه طولانی!! مسواک زدن را انجام ندهم. قبلا که هنوز بچه مچه نداشتیم الکی خمیر دندان میزدم روی دندان جلویی ام به علی میگفتم مسواک زدم! چون شب به شب چک میکرد من را!! حالا هم به ضرب و زور اینکه بچه من را الگو قرار می دهد و باید ببینید من را ، میروم و مسواکی در دهانم میچرخانم..انوقت این همسر ما تا نخ دندان را هم فراموش نمی کند هر شب ..پووووووف ..
منتظر چی هستید دیگر؟ مگر کلیسا باز کرده اید ؟ کم به من خندیده اید اینجا که باز هم بنویسم و بشوم ابر قدقد وبلاگستان!!؟ اصلا ادم به صداقت من کجا پیدا می کنید؟ همان ایش و ویشی ها انگار بهتر و محترم تر هستند .. اصلا کی گفت من اعتراف بنویسم؟ ها؟ خودم نوشتم..؟ خب اصلابه شما چه؟!!!
اصلا من دیگر اعتراف نمی کنم!!
ببینید من چه قدر شادم !!! که با این آدم ها دارم زندگی میکنم....
با دقت نگاه کنید ... ببینید اون ها چقدر شاد اند که با من دارن زندگی می کنند!!
یک :
ماه رمضون هست و من مهمون رو درواسی دار دارم و بعد از افطار علی که داره دنبال چادر نماز برای مهمان میگرده با صدای رسا و بلند رو به من میگه:
صمیم جان! ..آخرین بار کی نماز خوندی؟ چادر رو پیدا نمی کنم!!!
( بعدا بهم گفت منظورم این بود که ظهر که نماز خوندی چادر رو کجا گذاشتی؟!!!!)
قیافه من و چشم های نخود شده مهمانان رو تصور کنید!! کی این منظور رو فهمید از کلمات ایشون واقعا!!؟
دو :
مامان یک هفته تنهاست..بابا رفته مسافرت برای عروسی یکی از فامیل های محبوب القلوبش ..قبل از رفتن کلی سفارش کرد که هوای مامان رو داشته باشید تنها نمونه شب ..چقدر هم مامان من به این چیزها گوش میکنه!! یک روز من خونه صبا رفته بودم از صبح و مامان خانم هم اومده بود اونجا. بعد گفت من یک سر میرم بیرون بر میگردم..مگه جرات داریم بپرسیم کجا میری؟ کی بر میگردی؟ .نه اینکه بابا نیست ها ..نه ! کلا نمیشه ازش سوال این مدلی پرسید .خلاصه خانم رفت خونه و ساعت 2 ظهر برگشت.. صبا از یک طرف روی فرش افتاده بود از گرسنگی و داشت اخرین نفس هاش رو می کشید و من هم هی میرفتم سر قلبلمه خورش بامیه رو با نون هم میزدم تا دلم ضعف نکنه!!! حالا بعد از ناهار یک کلام ما گفتیم بجای جهانگردی هات مامان جون زودتر می اومدی خب!! یک دفعه ولوم خانوم رفت روی 120 و شاکی که حالا برای من تعیین تکلیف می کنید؟ حالا به من میگید کی برگردم..؟ اصلا من همین الان میرم خونمون و هیچ کدومتون هم حق ندارید بیایید اونجا ..بخصوص شب! بعد من هم حرصم گرفت و گفتم نیگا داداچ! اگه میبینی بابا سفارش شما رو کرده نه اینکه فکر کنی خیلی دلش شور میزده ها!! نخییر..میخواسته عذاب وجدان تنها مسافرت رفتن و عروسی و حال و حول کردنش رو کمتر کنه برای خودش !! خب حصم هم گرفته بود و مثلا خواستم خیر سرم مامان رو اروم کنم! یکدفعه ولوم رفت روی 1200 که به شما چه دخلی داره که شوهرم کجا رفته و کی برمیگرده و برای چی دلش سوخته؟..اصلا دلرحم تر و مهربون تر از شوهرم هیچ کس نیست!! الهی بمیرم براش که هم باید بره عروسی هم دلش نگران من باشه اینجا !!!!دهن ما به قاعده یک موکت 3 در 4 باز مونده بود همین طوری .خوبه نیم ساعت قبلش نخود خورون بابامون رو راه انداخته بودیم یک کم دلمون باز شده بود خواهر!!!
کی به ما گفته اصلا تو دل به دل مامانت بدی و حرف های روز قبلش رو تایید کنی تا بدونه درک دارن بچه های آدم!!
سه :
مامان به یکی از آشناها که مرد محجوبی هم هست میگه: اقای فلانی ! حال برادرتون خوبه؟ مشکلی نیست که انشالله؟ طرف میگه نه چطور مگه ؟ مامان من به رویاهای صادقه معروفه تو فامیل..بعد برگشته به طرف میگه خواب برادرتون رو دیدم.( گوش ها و چشم های طرف کاملا تیز و متوجه شده ) بعد دیدم توی یک مسجد هستیم و ایشون کاملا ل خ..ت نشستن وسط!!! ( رنگ طرف داره صورتی میشه اینجا) اونوقت من بدو بدو رفتم گفتم وای خاک بر سرم..چرا لباس نیست تن ایشون ..یعنی هیچی تنشون نبود واقعا!! ( رنگ طرف قرمز شد اینجا) اونوقت بغلشون کردم گذاشتمشون روی شونه ا م و بدو بدو بردمش یک گوشه ( طرف بنفش شده بود از خجالت اینجا) و صبر کردم تا لباس بیارند براشون !! صبا دم گوشم یواش میگه حالا در این فاصله که لباس بیارند مامان پشتش بود به اقای فلانی یا نه!!!
من موندم این خواب چقدر مهم بود که حتما باید با ذکر جزییات تعریف میشد..مامانه داریم آخه؟!!
چهار:
طرف اومده با کلی نامه و مدارک توی واحد ما که برای یک دوره ثبت نام کنه..خیلی خوش تیپ و خوشگل بود و یک لبخند خیلی مهربون روی لب داشت .من همش فکر میکردم این از بچه های کلاس زبانم بوده که حالا اینقدر بزرگ شده؟ این از من خاطره خیلی خوبی داره که اینقدر خنده اش گرفته؟ این من رو کجا دیده..؟ اصلا من کجا دیدمش ؟ یک دختر خانم به غایت مهربون هم همراهش بود که گفت خواهرمه..وقتی طرف رفت کپی یک چیزی رو بیاره با اعتماد به نفس به دختره میگم ایشون پرشک هستند؟ دختره لبخندش کلا محو شد و چند ثانیه خیره به من نگاه کرد ..بعد گفت نخیر ..مهندسی برق خونده داداشم! من باز بدون اینکه تعجبم رو نشون بدم طبیعیش کردم و گفتم آره ..یادم اومد..( دوباره دختره لبخند مهربونی زد) ایشون رو میشناسم..چقدر هم زبانش قوی بود توی کلاس!!( تیری در تاریکی ) این بار دختره داشت به سقف و آسمون زیبا وهوای پاک نگاه میکرد!! بعد که داداشش اومد گفت مثل اینکه صمیم خانوم ما رو نشناختن!! ( وا اسم من رو از کجا می دونست!!؟) پسره با همون لبخند مهربونش گفت وا صمیم خانوم من داماد آقای فلانی هستم! اعععععععععععععع یادم اومد حالا... این بار به قامت بلند شدم و با زبون بازی از دلشون در اوردم.. حالا اقای فلانی کیه؟ صاحب خونه ما!! که دست بر قضا توی همه مراسم این دخترشون ( و در کل توی همه مراسم هاشون ) عضو ثابتشون من هستم و اصلا یکی از فامیل هاشون شدیم از بس میشناسیم همشون رو ..بعد من به قیافه صاحب خونه بعد از شنیدن این خبر فکر کردم!! یعنی امسال چقدر میاد روی اجاره ما به نظرتون؟!!! خب به من چه که حافظه ام این مدلی هست ..همش فکر میکنه همه ادم های دنیا بچه کوچولوهای کلاس زبان های سابقش بودند! یعنی شما نمیدونید من چقدر با این آقای مهندس شوخی و خنده میکردم و کلا توی حلق هم بودیم از صمیمیت!! بعد من نشناختمش!!! بعد ما الان هفت ساله با هم داریم توی یک خونه زندگی می کنیم..بعد الان دو ساله که ایشون داماد اوشون هستند ..!!! بعد ا من الان به مهندسین برق آلرژی دارم ..بعد الان از اینجا رد نشین ها!!
پنج:
آقاهه راننده آژانس اومد دنده رو عوض کنه .دنده گیر کرد یهو یک صدایی از ایشون در اومد! ما که اصلا به روی خودمون نیاوردیم ولی این بچه کنجکاو برگشته با نیش باز به من میگه مامانی فارت بود!! ( من یعضی کلمه ها رو که ضایع هستند بهش انگلیسیش رو یاد دادم... جالبه که دوست مادر شوهرم در موقعیت مشابه به نوه اش گفت رعد وبرق بود!! فک کن!! حالا رعدش قابل قبوله برقش کجا رفته اون موقع!!؟ ) خلاصه اقاهه هم گفت این بچه چی گفت؟ منم گفتم هیچی داشت با من حرف میزد ..باز میگه نه یک چیز بامزه گفت انگار!! من هم گفتم دارت..گفت دارت بود!! بی ادب قاه قاه میخنده میگه آره دارتش صندلی سوراخ کن هم بود!!
سلاممممممممم سلام من اومدم..شرمنده همه اون هایی که نگران من بودند.راستش در دوران رکود قورباغه ای بودم!!... فعلا اینها رو داشته باشید ..انشالله که جبران ننوشتن ها شده باشه ..
این گزارش از نگاه یک عدد صمیم جینگولی بینگولی می باشد که در چند عروسی اخیر و غیر اخیر مشاهدات و مستندات عینی خود را برای شما شرح می دهد..باشد که در عروسی هایتان یادی از ما هم بکنید و جان خودتان و آقاتان اینا!!! حداقل شما نکن این کارها رو عزیزم!! ببین چقدر مردم میخندند و می گریند به آدم! به جان خودم از این عروسی در پیتیها هم نبود همه اش ها..مثلا کلی های level بودند بندگان خدا.بعد این تیکه امدن های مهمان ها کلا عروسی را یک چیز ی د ر حد روحوضی می کند ..از حرص هایی که عروس داماد خوردند بعدش این ها را می گویم..
1-آقای شادباش بده محترم..به خدا زشت است که صاف بروی جلوی داماد ترگل ورگل و محجوب بایستی بعد دستت را بکنی در این جیب ..در آن جیب .بالا و پایین را بگردی برای شادباش دادن ( دوربین هم دارد همه را ضبط می کند این وسط) و اخرش از جیب هفتم دم در با سن محترم یک دسته وپل بکشی بیرون و همه اش هم ده هزاری ..چشم های داماد بیچاره برق بزند از ناباوری و تو از وسط آن ها هی هزار تومانی شاباش بدهی و داماد عین عروسک کوکی هی قر بدهد جلوی تو و ده پونزده تا اسکناس که دادی و تازه داشت به اسکناس درشت هایش می رسید یکهو با داماد دست بدهی و در کمال ناباوری بروی کنار بایستی و ده هزاری ها را بشماری و دوباره بگذاری داخل جیبیت ( انقدر دلم برای داماد سوخت که حد نداشت..به خدا من خجالت کشیدم..قربونتون بشم ..خب اول پول رو اماده کن بعد برو وسط شاباش بده به ملت .. ...)
2- حالا این که کار مردانه است و گیریم عادت مردها این است که پول را نمی شمرند و از قبل اماده ندارند در دستشان..دیده اید که کرایه تاکسی را هم همینطوری میدهند..جیگرررررررر ادم را در می اورند تا یکساعت بعد اهسته و در کمال ارامش از جیب هایشان کرایه را در اورند..ملت منتظر هم همه از پنجره تاکسی ، هوا را و بهار را و عشق را و ملکول های ریلکسیشن را تنفس می کنند... آخر بانوان محترم چرا دیگر؟ .. خانمی از مهمان ها در حالی که رقص دو نفره عروس و داماد بود جو گیر شد و رفت وسط و یک پر چادر لای دندان هایش و نصف چادر روی زمین و با یک دست کیف پول چرم مشکی اش را باز کرد و با دقت از لابلای اسکناس های درشت داخلش که به جان خودم قابل مشاهده بود دو تا هزاری در اورد و دا د به عروس و داماد .. بال بال زدن های خانم فیلمبردار هم افاقه نکرد این وسط ..فک کنم بهتر است از این طناب های پلاستیکی زرد رنگ ( ورود ممنوع ) صحنه قتل ببندند دور عروس و داماد تا کسی موقع رقص اینطوری و با این اوصاف نزند توی حال و هوای رقصشان..این اتفاق دقیقا برای دختر خاله خودم هم افتاد ..بیچاره دو بار امد با شوهش دونفری برقصد یک بار دختر 5 ساله و نازنازی برادرش امد وسط و کلا فیلم را مالید و شاباش داد و رفت مادر ش هم هی قربان صدقه محبت قلمبه بچه اش شد!! و یک بار هم مادر داماد جو گیر شد هل زنان دور این دو تا وسط رقص دو نفره و دهن باز فیلمبردار چرخید و ملچ ملچ عروس را بوسید و یک سکه گذاشت تو جیب اقا داماد!! به جان خودم کارد میزدی خون داماد در نمی امد..اخرش هم یک فیلم رقص نصفه نیمه گرفتند از این دوتا کبوتر زخم خورده چیک تو چیک!! سکه پارسیان به بغل!
3- اقایان پدر بزرگ های عروس و داماد .. جان هر کسی دوست دارید جو گیر نشوید و همش ادای این شهناز ..تهرانی ..را در نیاورید ..بابا مهمانی رسمی است ..یعنی چه می روید روی صندلی وسط مجلس ان هم جایی که داماد دارد با مهمان ها روبوسی می کند و دقیقا میمیک صورت همه در فیلم دارد ضبط می شود بعد با دست زیر می می های خوشگلتان را بگیرید هی این ها را بالا پایین دهید و غش کنید از خنده..داماد بیچاره هم درست مقابل شما ایستاده و منتظر تا این شیرین کاری شما تمام شود و با شما دست بدهد و بگوید خوش امدید .بعد شما تازه یادتان بیاید داماد منتظر چیست و از همان بالای صندلی با بیچاره روبوسی کنید و گردن داماد کشششششششششش بیاید از بس دراز شده برای بوسیدن صورت یک عدد پدر بزرگ باحال عروس خانوم !!! روی صندلی نیم متری ...فدای شما بشم که اینقدر کول هستید ..الهی 200 ساله بشوید و همین طور کاباره ای برقصید وسط عروسی همه نتیجه هایتان...ولی نه در رسمی ترین جای مراسم...البته خدا را چه دیدید! شاید هم این بخش فیلم بشود بامزه ترین بخش و یادگاری این بابا بزرگ باحال برای خانواده..همه که یک جور فکر نمی کنند.
4- جان هر کسی دوست دارید وقتی یک دفعه آهنگ ترکی خصوصا بری باخ را می گذارند و شما با این اهنگ قرتان به شدت میل به خروج دارد و یک هوووو می پرید وسط و با سن چهل و خورده ای و دامن یک وجبی بدون جوراب و کفش می رقصید و وسطش هم عرق از سر و رویتان می چکد ( تا اینجایش اصلا اشکالی ندارد ها) بعد به سمت یک مهمان نچرخید و در سه سوت روسری ابریشمی اش را بدون اجازه بر ندارید ببندید دور لگن خاصره تان!! و خوششششحال برقصید برای خودتان... به خدا وقتی شال من را برگرداند شالم خیس خیس بود..چندشم شد حتی دست بزنم چه برسد به اینکه سرم کنم ..بردم توی حیاط و یک بند کنار دیوار پیدا کردم گذاشتم در هوای ازاد بماند خشک شود بلکه بتوانم روی سرم بیاندازم موقع رفتن..خیلی زشت بود این کار ..هم خجالت کشیدم از بقیه که جلوی این همه ادم شال من را بست فلان جایش هم بدم امد از عرق تن رقصنده محترم!! بجای این کار از قبل پارچه های رنگی مناسب جایگاه محترم تهیه کنید تا مجبور به غصب غیر مجاز نشوید...
5- آقا وسط عروسی این بچه ما گلاب به روی همه نیاز به تعویض پیدا کرد..من همه چیز با خودم برده بودم تا پلاستیک مشکی حتی ..بعد عروسی هم به طرز جالبی در خانه برگزار شده بود و قسمت خانم ها کلا هال بود و یک اتاق ..من هم باید از لای دست و پا رد میشدم و خودم را به سرویس نیمه بهداشتی می رساندم..پسرک هم معذب بود و نمی شد تاخیر انداخت..با هزار زحمت تعویض را در شرایط خاصی انجام دادم و پس از شستشو و بستن یک پارچه بزرگ دور پسرک امدم از لای مهمان ها رد شدم و ببخشید ببخشید گویان تا نیمه های راه امدم ( این هم یک سوزن دیگر به خودم تا همش جوالدوز نشود برای بقیه!!) که یکدفعه دیدم یک دستی رفت طرف بچه بخت برگشته و شومبولی موومبولی گویان با پسرک احوالپرسی شد به طرزی غیر ناموسی!! بچه هم با دهان باز و چشم های گشاد خم شده بود ببیند دست مزبور کجا رفت!! آی خجالت کشیدم..بابا دوره افتخار پسر داشتن مال همان سریال اشک و آه ستایش بود..الان خربزه از در مغازه بخری فرقی با پسر داشتن نمی کند!! حداقل در اکثر خانواده ها همین طور است این روزها..زشت است ..من سریع بچه بیچاره را نجات دادم و در گوشه اتاق ان هم در حالی که خواهرم با شکم نیم متری جلوی ما ایستاده بود تعویض را تمام کردم و امدم بیرون... نکن عزیزم..نکن...اینطوری محبت نکن به من ..
6- یک سوزن به خودم بزنم یک جوالدور به این همه ادمی که از ان ها تعریف کردم..آقا این بچه ما در عروسی دختر خاله امان کاری کرد که عروس داشت رسما سکته میکرد .. پسرک با هزار ترفند خودش را رسانده بود پشت میز کیک و اگر یک لحظه دیتر گرفته بودمش انگشتش را ته ته در کیک عروسی فرو کرده بود..همش هم میگفت تولد..تولد!!! بچه فکر کرده هر کیکی کیک تولد است...خدایی عرق سرد پشتم نشست وقتی دیدم نزدیک بود کیک با میز چپه بشود روی زمین..ان هم کیک عروسی و تازه مراسم کیک خوردن هم هنوز اجرا نشده بود!! خب عزیز من مراقب بچه هایتان باشید دیگر..اه اه همش این مادرها می نشینند کروچ کروچ خیار خوردن و بچه هایشان را وسط عروسی ول می کنند به امان خدا!!! واقعا که!
7- یک عروسی هم بودیم در تالار برگزار شد..مادر عروس به طرز فجیعی زیبا شده بود.می شناختیمش ..هیچ وقت اهل ارایش و شیکی و لباس انچنانی نبود بنده خدا و به افتخار عروسی دخترش اند حال را به داماد وعروس داده بود.. خوشم امد اینقدر مهم بود نظر دختر و داماد برایش .. تا اخر مراسم هنو ز داشتم در دلم تحسینش میکردم که یکدفعه چشمم به یک صندلی خشک شد ..مادر عروس در حالی که مهمان ها داشتند از سالن خارج می شدند و با صاحب مجلس( مادر عروس و داماد) خداحافظی میکردند روی نزدیک ترین صندلی دم در نشسته بود و داشت لباسش را عوض میکرد جلوی ملت..صحنه ای که دیدم دقیقا وقتی بود که ایشان داشتند پیراهن را از گردن در می اوردند و سریع یک بلوز راحت پوشیدند به جای ان ..البته شلوار را خدا رو شکر از قبل تنشان کرده بودند..خب به نظرم می شد جایی بهتر و خلوت تر یا چند دقیقه دیگر ادم لباسش را عوض کند..همه آن زیبایی و شیکی انگار در نظر من دود شد چون دیدم عروس بدو بدو امد و یک اشاره ای کرد و با اخم رفت..میدانی ..هم دلم سوخت برای مادر عروس چون حتما تحملش با آن لباس تنگ دیگر تمام شده بود و هم شاید یاد ش نبود که امشب خیلی ها دارند نگاهش می کنند و توجه ها به طرفش هست ناخود آگاه.. تنها صحنه بد این مراسم همان نشستن مادر عروس روی صندلی با یک تکه لباس زیر بود که اصلا مناسب مراسم نبود..قربان دل صافت بروم..کمی این چیزها را رعایت میکردی خب .. ناراحتی ام بخاطر مادر شوهر پر افاده عروس بود که این قضیه را حتما بارها و بارها برای عروس و داما تعریف خواهد کرد.. دشمن شاد نشود هیچ کس الهی ...
این نکته ها از وقتی که علی در کار آتلیه وارد شده بیشتر به چشمم می اید ..آخر فیلمبردار های بی مروت همه چیز را ضبط می کنند ..از رقص و اخم و تخم های احتمالی عروس یا داماد و وجنات و سکنات مادر عروس و مادر داماد و ... دلم می سوزد که این حرف ها تمام می شود چند روز بعد و با دیدن فیلم عروسی دوباره داغ دل طرفین تازه می شود.. یکی از اشناهای من که داخل این حرفه هست یک کاری میکند که خیلی حرفه ای نیست در کارشان یعنی هیچ کدام از همکارهایش راضی نمی شوند انجام بدهند ولی او می کند. او وقتی میبیند عروس و دامادی خیلی هوای هم را دارند ولی مجلس مشکل دار بوده یا دو طرف دنبال بهانه برای سرکوفت به عروس یا داماد هستند فیلم خام را می دهد به دو نوگل شکفته و می گوید سر فرصت بنشینید و خوب فیلم را نگاه کنید و بگویید کدام بخش و کدام صحنه ها یا کدام آدم ها نباشند در فیلمتان...!! خودش می گوید این فیلم حق این دو نفر هست و اصلا لازم نیست شبی به این زیبایی تا سال های سال با دیدن ابرویی که مادر داماد برای خواهر عروس بالا انداخت خراب شود!! به هر حال ادمیزاد است و با دیدن هزار تا چیز دیگر هم یادش می اید .. تازه یک کاری هم کرد برای یک زوج جوان..دو نفر امده بودند و خیلی بغ بغویانه با هم رفتار میکردند..عکاس مزبور هم عاشق این زن و شوهرهای عاشق مهربان...خلاصه شب عروسی بنا به دلایلی عروس در حد خفن عصبی و ناراحت بود..یعنی من مانده ام یک نفر را چکارش می شود کرد که این طوری بشود..کلی عکس اتلیه ای شیک گرفته بودند ولی اخم های دخترک تا لب هایش پایین امده بود و نمی توانست تظا هر به لبخند هم بکند..چشم ها که دروغ نمی گویند..یعد از مراسم که تعریف کرده بودند چه یلایی سرشان امده بود عکاس مهربان پیشنهاد داده بود اگر می توانند یک ارایشگاه شیک بروند و یک لباس هم کرایه کنند تا با همان هزینه قبلی یک البوم زیبا با عروسی شاد و شنگول و مهربان تحویلشان بدهد... انقدر خوششان امده بود که حد نداشت ..چون مطمئن بودند با ددین عکس ها ی اولی همه و بخصوص مادر داماد هزار تا حرف بارشان می کنند..اصلا عروس میل نداشت عکس های اولش حتی بازبینی شود ..خلاصه که این جور عکاس های مهربان هم پیدا می شود در این شهر .خدا انشالله بانوی زیبا و پسرک شیرین زبانش را حفظ کند برایش...!!!!
ممنونم از احوالپرسی های همگی
خوبم..روبراهم
کمی گرفتار مهمونی و چند تا عروسی بودم
بعد از پست شب قدر انگار یک بارون تازه اومد و همه چیز رو شست و تمیز کرد..
نشستم ام روبروی این همه تمیزی و نمیتونم ازش چشم بر دارم..
بهم فرصت بدید .
نوشتنم بیاد ..
حتما میام
مرسی از همراهی همه
یک سایت روخوانی قرآن کریم هست به اسم تنزیل به آدرس www.tanzil.net
اونجا در قسمت سمت چپ صفحه انتخاب می کنید جزء ..حزب..آیه .. مورد نظرتون رو ..هر کدوم که می خواهید و پلی زیرش رو می زنید (recitation یعنی قرائت ). براتون با صدایی بسیار زیبا تلاوت میکنه. میتونید باهاش همراه بشید. ممنون از زهرا خوش باطن برای این لینک.
خوندن این مطلب و استفاده از این نیت برای این ختم رو هم به همه توصیه می کنم.
امشب اولین شب قدر سال 90 هست . یک هدیه دارم برای خودم و همه اون هایی که میان اینجا . یک اجتماع و گرفتن دست های همدیگه.یک گروه به اسم ستاره های قدر..نمیدونم یادتون هست اون سالی که با هم قران رو دور کردیم.. به نیت براورده شدن حاجات همه و شفای یک کوچولوی مریض ..به مدد دعاهای جمعی و صبوری و طاقت و ایمان پدر و مادرش علی کوچولوی ما امسال روز تولد امام حسین ع شفا گرفت..سالم ..سالم..یک معجزه کامل ... ..امساال من یک جدول درست میکنم و هر کس مایل بود در اون تاریخ (23 رمضان) با خوندن یک جز قران همراهیمون کنه به من زودتر از اون تاریخ کامنت بده تا اسمش رو جلوی جزء مربوطه بنویسم .
وعده ی ما
شب 23 ماه رمضان ( شب قدر سوم)
ساعت بین 10 شب تا ۲ نیمه شب به وقت ایران
قرارمون از ۱۰ شب تا ۲ نیمه شب شد .ممکنه بعضی ها بخوان جوشن بخونن و وقت نکنن تا ۱۲ تموم کنن قرانشون رو.. مهم همراهی این همه ادم توی اون ۴ ساعت هست ..
من برای همه کسانی که توی این کار شرکت می کنند و برای همه بندگان خدا این ها رو میخوام:
1- از خدا میخوام اونچه از خیر و خوبی و بر کت که به ذهن ما نمیرسه یا میرسه و برای همه خوبان و نیکان از روز ازل تا روز ابد در نظر گرفته برای ما هم مقدر کنه..برای ما یعنی همه ادم ها..همه ..حتی رفتگان
2- از خدا میخوام به بزرگی این شب های بزرگ بهمون نشون بده که همیشه دست ما توی دست هاشه ..گاهی یک فشاری از محبت تا یادمون بیاد دستمون رها شده نیست ..یک اشارتی ..یک لطفی ..یک نشانه ای که بیشتر ببینیم و دلمون روشن تر بشه ...
3- از خدا اونچه به صلاح ما و همه بندگانش هست از سلامتی ..تا برکت و رزق حلال و روزی گشاده و دستگیری زیر دستان و حرمت و اعتبار و ابرو و دل بزرگ و سینه پاک و بی کینه و بی الایش میخوام
4- از خدا میخوام اونقدر از این کائنات بزرگ و سرشار از ثروت نصیب ما کنه که خودمون هم باورمون نشه..به کوچکی ارزوهای ما نگاه نکنه..به بزرگی کرم و محبت خودش بهمون بده ..از خیر و برکتی که توی دنیا و همه کائنات موج میزنه
5- از خدا میخوام بهمون فرصت بده اگر از کسی دلخوریم..اگر دل کسی رو شکندیم..اگر ندونسته لقمه شبهه دار تو زندگیمون اومده..اگر گناهی کردیم و حق الناسی روی گردنمنه ..اگر بیحرمتی کردیم و حریمی رو شکوندیم..اگر چیزی گفتیم و دلی رو به درد اوردیم..اگر گاهی دور شدیم ازش ..بهمون فرصت جبران بده..بهمون فرصت توبه بده..برمون گردونه دوباره توی اغوش مهربون و امن خودش ..
6- از خدا میخوام بچه هامون...این گل هایی که دست ما امانتن رو حفظ کنه خودش و روزی که خواست هر امانتی رو بگیره اگر زنده بودیم صبوری و پذیرش مشیت اون و اگر نبودیم دعای خیرمون رو بدرقه راه اون امانت کنه ..
7- از خدا میخوام زندگی مون سالم و پاک باشه..دلمون پیش یک نفر باشه .. دستامون..چشمامون... به خودمون و دست های همراه زندگیمون دروغ نگند ..فکرهای وسوسه انگیز توی دلمون نیاد ..دور باشیم از شیطون و نزدیک باشیم به دنیای پاک و بزرگ اراده خوب و ایمانی قوی
8- از خدا میخوام تو دلمون بندازه اگر سست بودیم توی تشکر ازش ..توی قدرشناسی ..توی نماز ..یاد اوری نعمت هاش ..بهمو ن اراده خلل ناپذیر بده..بهمون شیرینی یادش رو بده...بهمون باز شدن گره های زندگیمون با تمیرین روی مرتب به یاد اون بودن رو هدیه بده...
9- از خدا میخوام مریض هامون رو ..همه ادم هایی که از درد رنج می کشند رو صبوری وسلامتی بده..گاهی دردها لازمند برای ما..اگر طاقتش رو نداریم از راه های راحت تر ما رو امتحان کنه..کاری کنه اخرش تجدید نشیم..به اندازه وسع و توانمون صبوری بخواد از ما..اگر دردی هم داد درمانش رو بده..اگر بیماری داد قدر عافیتش رو ه مبده..با چیزهای سخت امتحانمون نکنه..
10-از خدا میخوام این شب های بزرگ و لبریز از برکت ونعمت یادمون بندازه چقدر در مقابل این دنیا ..اسمان ها وزمین ما کوچیک و ناتوانیم..مغرور نشیم به دو تا کلمه ای که یادگرفتیم و دور نشیم ازش وباد غرور نپیچه توی وجودمون و گرد باد بشه و همه خوبی هامون رو با خودش ببره..
11-از خدا میخوام اگر بعضی هامون با لباس کثیف و پاره اومدیم توی مهمونیش و رومون نمیشه بریم جلو...بیاد و یک دست لباس پاکیزه از اراده و توبه تنمون کنه و دستمون رو بگیره و ببره سر سفره و با دست های خودش برامون لقمه بگیره و ما دیگه شرممون نیاد از اون همه کثیفی و دور بودن از شان صاحب مجلس ..
12-از خدا برای همه ادم هایی که ستاره این شب ها می شند با خوندن این کتاب زندگی معرفت ودرک اون رو میخوام..دونستن اینکه راه هایی دیگه ای هم هست برای رسیدن به خدا ولی شاید اسفالت نباشه..شاید دور زدن اضافی باشه ..شاید به بیراهه بره..شاید اب و ابادی نباشه توی راه و تلف بشیم..شاید امنیت نباشه و راهزن همون یک ذره ایمان و اعتقادمون رو هم ببره با خودش ..از خدا میخوام توی راه مستقیم همه مون رو هدایت کنه
13-از خدا میخوام اروزهایی که به نفع ما نیست رئ براورده نکنه و به لابه و زاری ما توجه نکنه..اونچه به صلاح ماست پیش بیاد ..هر چند حکمتش رو سال ها بعد بفهمیم..
14-از خدا میخوام ردای نورانیش رو باز کنه..هممون رو مثل مادری که نوزادش رو بغل میکنه با مهر در اغوش بگیره... و دست نوازش روی سر هممون بکشه و روزی که اعمال و کرده ها میاد جلوی نظر و اشکار میشه اون هایی ک همیشه قایم میکردیم رومون سفید و دلمون اروم و دست هامون پاک پاک باشه..
15-از خدا میخوام دلمون از نفرت خالی و از عشق به همه ادم ها پر باشه ..جایی نمونه سیاه توی دلمون..هر کس بدی کرده بهمون رو ببخشیم و براش ارزوی خیر کنیم..هر کس بد ما رو گفت خوبیش رو بگیم و به خدا بسپاریم..بهترین قاضی خودش هست ..
من همین دعاها رو بلدم..بیشترش میشه تکرار ..هر چی اومد توی ذهنتون لطفا برای همه خیر و خوبی بخواهید.برای براورد هشدن حاجات و ارزوهایی همتون به شرط اینکه به صلاح ما باشند و خیر و برکت برای دیگران باهاش همراه باشه دعا میکنم..
منتظرتون هستم.
پی نوشت :
لطفا اجازه بدید جزء رو خودم تعیین کنم..اینطوری به تریتیب ارسال کامنت ها میتونم برای هر کس جزء خاصی رو در نظر بگیرم...اشتیاق دارم ببینم چند دور میتونیم بکنیم..
لطفا با اسم های مشخص کامنت بذارید..نگید سارا چون بعدا خیلی سارا ممکنه باشه .. از فامیلی یا لقب یا یک چیز خاص استفاده کنید.
هر وقتت تونستید چه قبل از این زمان و چه بعدش در این همراهی شرکت کنید ..تعیین زمان برای وحدت دعاها وتقویت اون و فرستادنش به سمت خدای شبهای قدر هست ..انرژی دسته جمعی دعا رو باور دارم..
کامنت ها رو بخونید..ممکنه خیلی ها التماس دعای مخصوص داشته باشند ..برای هم دعا کنیم..یادداشت کنید و موقع ختم اون جزء به یاد افراد باشید ..
این هدیه رو به امام زمان تقدیم میکنم..از طرف خودم و همه شماها
دلم میخواد بتونیم دل اینشون رو شاد کنیم..
و تقدیر زیبایی برامون امضا بشه اون شب..
ستاره های قدر ..
دور اول و دوم
ردیف | شماره جز مورد نظر | تلاوت کننده |
1 | جز اول قران | صمیم + سیمین (دور دوم) |
2 | جز دوم قران | رهگذر + بهاره |
3 | جز سوم قران | ندا مامان آوا+ سما a |
4 | جز چهارم قران | مهر + محدثه |
5 | جز پنجم قران | مینا آنلاین+ اعظم از اصفهان |
6 | جز ششم قران | فرزانه تهران + ستاره همه روزها |
7 | جز هفتم قران | مریم د.ب. + مبتدی |
8 | جز هشتم قران | درسا طاهری + مامان پرهام |
9 | جز نهم قران | گل دختر +آذر شمال |
10 | جز دهم قران | مینا ازرشت + محدثه ن |
11 | جز یازدهم قران | سونیا +سماء |
12 | جز دوازدهم قران | ربابه جون +فرناز نیمه راه |
13 | جز سیزدهم قران | دنیا خانوم ۲۰۰۰+ مریم فرا |
14 | جز ا چهاردهم قران | مریم دوست دنیا + مریم دختر حوا |
15 | جز پانزدهم قران | فرشته کوچولو +مهسا و بهزاد |
16 | جز ا شانزدهم قران | همشهری خاموش+محدثه انتظار شیرین |
17 | جز هفدهم قران | ملودی + فنجون |
ردیف | شماره جز مورد نظر | تلاوت کننده |
18 | جز هجدهم قران | فاطمه م +بهار آ |
19 | جز نوزدهم قران | سوسن + می می خوشبخت |
20 | جزء بیستم قران | مارال +masoumeh |
21 | جزء بیست و یکم قران | مامان طاها +آنیما |
22 | جزء بیست و دوم قران | یک عدد جوجه+ شیرین مامان حوریا |
23 | جزء بیست و سوم قران | سعیده بانوی خرداد+ مریم جاست این تایم |
24 | جزء بیست و چهارم قران | مریم خانومی + نداش |
25 | جزء بیست و پنجم قران | خانوم مهربون + علی همسر صمیم |
26 | جزء بیست و ششم قران | مائده + سمیه |
27 | جزء بیست و هفتم قران | طیبه+ لیلا ک |
28 | جزء بیست و هشتم قران | مهتاب+ میترا مامان حسنا |
29 | جزء بیست و نهم قران | رضوان + دختر بزرگه |
30 | جزء سی ام قران | مادر خانومی+هما + maryam |
سومین و چهارمین و پنجمین دور تلاوت قرآن:
لطفا هر کدوم یک جزء جداگانه بخونید .تکرارها یعنی به دورهای دوم یا سوم یا بیشتر رسیدیم..
جزء 1 : رزی ریحانه آ آ دلارام ن.ف.
جزء 2 : آوای بهار تیرداد نرگسی
جزء 3 : مامی عاطفه لاله ر ورونیکا
جزء 4 : صوری +هدی اهسته و ارام + ژینوش
جزء 5 : نرگس خاتون +فاطمه ص + شهرام
جزء 6 : آرزو هژبر + دنیا و آرا + ناهید ب
جزء 7 رعنا + حنا شریف + شیدا پرنسس شرقی
جزء 8 آب معدنی + فرشته س + فائزه ن
جزء 9 آرزو (زندگی زیباست) + محیا + mahva
جزء 10 پیراشکی عشق + نرگس nm + پدیده
جزء 11 صدف مامان رادوین + دوست مشهدی + عادله
جزء 12 نیوشا + ماریا م از کرمانشاه + نازلی
جزء 13 شیده قطره های الماس + somy + ستوده
جزء 14 گل مریم +ریحان بام سبز لاهیجان + هد هد
جزء 15 آیلار کرمانشاه + صدای بی صدا + شاپرک دل
جزء 16 مامان ارتمیس + مریم توپولی + مهزاد
جزء 17 دیبا + فروغ و علی + هاجر@
جزء 18 نفس در قفس + تنفس اسمان م + پر پر
جزء 19 هستی شمال + هدیه ارتادیان + نوای وبلاگ
جزء 20 سراب + باران من و مانی + آفرین 55
جزء 21 غزال زندگی دوست داشتنی + صدف ( همراهانش جزء های 22 و 23)+یک زن
جزء 22 مریم خوب + همراهان صدف + ترنه 60
جزء 23 زی زی + همراهان صدف + سها س
جزء 24 دردونه +نرگس پیکاری + مانای بی قرار
جزء 25 نگار . ش. زهره مامان آویسا + آزی 54
جزء 26 سی سی + زهره مامان آویسا + no one
جزء 27 بیطرف + زهره مامان آویسا + ثمین م
جزء 28 یه دوست یزد + کلوپاترا هشتم + نهال م
جزء 29 ادیبی + لیلیوم + یاقوت سرخ
جزء 30 شیرین+ راما+ بانوی اردیبهشت
شروع ششمین دور تلاوت قرآن کریم
x جزء اول
نازنین مریم جزء دوم
مرسده جزء سوم
لاله عشق ابدی جزء چهارم
شالی جزء پنجم
مهدیه از کرمان جزء ششم
یه دوست از یزد ( دومین بار) جزء هفتم
آیدا ع جزء هشتم
پری مامان کیان جزء نهم
همسر پری (پدر کیان) جزء دهم
اذر کوچه دوستی جزء یازدهم
سمیه مامان احسان جزء دوازدهم
ازاده جزء سیزدهم
مرضیه و بابک جزء چهاردهم
خانم داداش ترنه جزء پانزدهم
ازاده مامان محمد علی جزء شانزدهم
نگاه مبهم جزء هفدهم
مینا شفیق جزء هجدهم
شمسی خانوم جزء نوزدهم
به اسم اخرین کامنت گذار دقت کنید ..اگر اسمش اینجا نبود یعنی من هنوز تایید نکردم کامنت ها رو ..
شب مهمونی هستم. عصر اگر فرصت شد دوباره میام واسامی متقاضیان جدید رو با جزء مورد نظر میذارم اینجا.. اگر احیانا کسی دیگه دسترسی به نت نداره ونمیتونه منتظر تایید کامنتش باشه همون شب سوم قدر ساعت ۱۰ تا ۱۲ شب جزء سی ام رو بخونه با ما..منتظر همتون هستم
ادامه اسامی: ( اضافه شده به تاریخ دوشنبه ۳۱ مرداد)
ندا جزء بیستم
فاطمه محتشم جزء بیست و یکم
مرضیه مامان باران جزء بیست و دوم
زهرا دال جزء بیست و سوم
نیلوفر جزء بیست و چهارم
دوست مشهدی (بار دوم) جزء بیست و پنجم
اسکارلت جزء بیست و ششم
مریم مامان رایا جزء بیست و هفتم
هدیه جزء بیست و هشتم
ستاره الف جزء بیست و نهم
سمیرا جزء سی ام
سارا بیا دنیا بسازیم جزء سی ام
شروع هفتیمن دور تلاوت قران (همون شب)
بچه ها با همراهی همه شما ما اون شب انشااله هفت بار شاید هم بیشتر قران رو با هم دور می کنیم.. ممنونم از همراهی تون ..حس خیلی خوبی هست ..
لیلا مامان سارا جزء اول
قزن قلفی جزء دوم
امیر حسین 114 جزء سوم
صبا از بوشهر جزء چهارم
زمانه خواهر صبا جزء پنجم
دوست ترنه جزء ششم
مارال ( بار دوم) جزء هفتم
مامان اهورا جزء هشتم (برای سلاممتی پسر 4 ساله اش اهورا همه دعا کنیم. )
خاله اهورا جزء نهم
تولدی دیگر جزء دهم
همراهان نرگس جزء یازدهم
همراهان نرگس جزء دوازدهم
زیبای خفته جزء سیزدهم
شوکا اهوی وحشی جزء چهاردهم
مامام سینا و آیه جزء پانزدهم
سوگلی بابا بزرگ جزء شانزدهم
ناهید ب جزء هفدهم ( تو تکرار خواسته بودی ..درسته؟)
ازاده خاله ایلین و اوین جزء هجدهم
یاسمن از لندن جزء نوزدهم
همراز جزء بیستم
Monix جزء بیست و یکم
مامان نیکان جزء بیست و دوم
مسعود آقا همسر ملودی جزء بیست و سوم
استوا خاتون جزء بیست و چهارم
ریحونک بلا جزء بیست و پنجم
شوکا اهوی وحشی (دوباره ) جزء بیست و ششم
ر ه ا جزء بیست و هفتم
هانیه کیان جزء بیست و هشتم
~ مریم ~ جزء بیست و نهم
آراسا جزء سی ام
هشتمین دور قران در شب قدر سوم
نیلی جزء اول
فاطمه ساکن کانادا جزء دوم
ماه پیشانو جان جزء سوم
فاطمه الف جزء چهارم
مگنولیا جزء پنجم
آزاده مامان ماهان جزء ششم
ندا مامان نهال جزء هفتم
نفس جزء هشتم از دور هشتم
عسل جزء نهم
ثنا جزء دهم
یک فنجان ارامش داغ جزء یازدهم
بانو (عیش مدام) جزء دوازدهم
salimeh جزء سیزدهم
م.پ جزء چهاردهم
سارا شین جزء پانزدهم
سحر از جزیره جزء شانزدهم
بهنوش ب جزء هفدهم
دخملی جزء هجدهم
ساره و همسرش جزء نوزدهم
مامان ساره جزء بیستم
مریمی جزء بیست و یکم
مریم و علی جزء بیست و دوم
رز ابی جزء بیست و سوم
مامان تربچه جزء بیست و چهارم
نیلوفر niluk جزء بیست و پنجم
الهام مام جزء بیست و ششم
نازنین زنگ تفریح جزء بیست و هفتم
یلدا 1866 جزء بیست و هشتم
خواهر یلدا جزء بیست و نهم
maryam جزء سی ام
نهمین دور تلاوت قران در همان شب
الهه + رنگین کمان جزء اول
ساره جزء دوم
خانم داداش صمیم جزء سوم
anima جزء چهارم
رضا همسر رضوان جزء پنجم
عسل جزء ششم
فایزه جزء هفتم
معصومه جزء هشتم
سیما ماما نیکان جزء نهم
حکیمه جزء دهم
صحرا ۸۷ جزء یازدهم
فریبا از ایران جزء دوازدهم
مینا bavaria جزء سیزدهم
بچه ها من احتمالا تا ظهر فقط میتونم کامنتها رو ببینم. عصر و شب ا مکانش رو ندارم.. اگر کسی متقاضی بود لطفا خودش جزء چهارده و بعد از اون رو انتخاب کنه ..اگر هم دوست داشت جزء 30 رو بخونه.فقط به من بگید کدوم جزء رو میخونید تا اسمتون رو توی ادامه لیست بذارم.. دوست دارم این لیست کامل ثبت بشه واسم همه اون هایی که شرکت کردند رو نمایش بده..
ممنونم از همتون
تا یکساعت دیگه ( تاساعت 13 ) هنوز هستم.
ادامه اسامی:
راشنو جزء چهاردهم
سحرگاهی جزء پانزدهم
ماهنوش جزء شانزدهم
دارم می رم..
امشب متظرتون هستم
برای همه دوستان دعا کنید ..من رو خیلی ویژه!!!
مرسی از همگی
دوستانی که همراهی کردند:
لیلا سلیمی نصف یک جزء
عقربه جزء هفدهم
مهسا ماه شاین سوره یس و واقعه
تداعی جزء هفدهم
مهرداد
برای این همه حس خوبی که به من دادید از همه ممنونم.
فقط به ایمیل های تقا ضای رمز که تا ظهر یکشنبه (ساعت ۱۲ ) به دست من برسند پاسخ میدم.
بعدش میخوام جمع بندی رو بنویسم براتون.
خواهش میکنم بعد از ساعت ۱۲میل ندید .من هنوز باکسم خالی نشده و دائم داره اضافه میشه بهش .فرصت نمیکنم.ممنون میشم این خواسته رو در نظر ببگرید.چون باید به یک چیزهایی دقت کنم.
سلام دوباره
ببخشید یادم رفت در مورد پست رمز دار چند نکته رو بگم
سه گروه هستند اینجا :
1- دوستان نزدیک من
رمز رو برای کسانی که میشناسم و مدت هاست دوستیم خودم میفرستم. یعنی این ادم ها کسانی هستند که عکسشون رو قبلا دیده ام و با هم در تماس هستیم و یا رمز وبلاگ هاشون رو به من دادند قبلا . دیر و زود داره ولی حتما خودم تقدیم میکنم بهشون. باز هم یاداوری اگر بشه بدک نیست ها..
2- خواننده های همیشگی
برای کسانی که خواننده همیشگی اینجا هستند ولی هنوز هم رو ندیدیم یک گزینه میذارم. اگر دوست داشته باشند یکی از عکس های خودشون رو برام میل کنند من هم رمز این عکس رو بخاطر اعتماد متقابل بهشون میدم. فکر کنم fair باشه این پیشنهاد
3- کامنترهای با محبت
برای کسانی که خواننده خاموش هستند یا گذری برام کامنت میذاشتند همیشه، هم یک گزینه دارم. یعنی یک سوال: من رو که می شناسید و اینکه چقدر اعتمادم به دنیا زیاده..ولی چون عکس خصوصی و خونوادگی هست ممنون میشم بگند اگه خودشون بودند چکار می کردند...ادرس ایمیل یادشون نره..چون ممکنه برن توی دسته دوم و رمز رو براشون بذارم.( در صورتی که موافق باشند عکسی از خودشو برای من ارسال کنند) البته باز هم انتظار اعتماد متقابل دارم..
برای همه ارزوی بهترین روزها و ساعت ها رو دارم توی این ماه..
کامنت دونی این پست بسته میشه .لطفا توی پست مهر در مرداد برام کامنت بذارید .
راستی مایل به تبادل فیس ب وکی هم نیستم. اهل اونجا نیستم خیلی
دلم میخواد برای این روز یک عکس بذارم..مطمئنا به واضحی قبلی نخواهد بود. عکس کی؟ حدس بزنید....
اساسا منتظر عکس عروسی که نیستید دیگه!!
یک بچه اورده بودند..یعنی سرپرستی اش رو قبول کرده بودند...بچه هه خیلی بامزه بود.وقتی میخندید میخواستی بغلش کنی و بوسش کنی و بوش کنی ..بچه هه بزرگ شد..حالا این وسط از روزهای خوش و ناخوش اون دو تا هر چی بگن کم گفتن.. بچه تاتی تاتی کرد..دندون در اورد ..یک روزهایی خلقشون رو تنگ کرد و یک روزهایی موندنشون رو محکم تر ..براش لباس های شاد و رنگی خریدن و یک روزهایی هم محکم شال گردنش رو پیچوندن دور گردنش تا باد سرد و سوزنده ازارش نده..براش غذاهای دلخواهش رو درست کردن و به اخم و تخم هاش هم لبخند زدند..
اون بچه الان هفت سالشه و امسال میخواد بره مدرسه..
امسال دیگه نمیشه هر چی گفت و هر کار خواست بکنه بگن اشکالی نداره..اون بچه الان پا به دنیای جدید اموختن گذاشته..رسمی ..جدی ...
7 سال یک عمره برای خودش ..
خیلی شب ها ..خیلی روزها...
زندگی من و علی ...
همون بچه هفت ساله هه است .
در اصل 9 ماهش رو که جنینی حساب کنیم میشه همون دوران عقد ما
این بچه هفت ساله پیر ما رو دراورد تا 7 ساله شد..
بعععععععععععلهه...بچه همسایه زود بزرگ میشه ..زود
توی این هفت سال با چنگ و دندون مراقبش بودیم نکنه یک وقت بره تو کوچه خیابون فحش و بی ادبی یاد بگیره..نکنه با غریبه ها بگرده از خونه زده بشه...نکنه فکر کنه زندگی خاله بازی و شمشیر بازیه..نکنه دلش مامان بابای جدید بخواد....یادش دادیم هر وقت کاری داشت به خودمون بگه..هر وقت غصه خورد سر تو دامن خودمون بذاره..هر وقت تفریح خواست با هم بریم بیرون گردش ..بهش یاد دادیم ماجراهای خونه رو برای غریبه ها حتی مامان باباهامون تعریف نکنه..یادش دادیم انصاف داشته باشه...هر وقت لازم شد گریه هم بکنه..یادش دادیم نقاب نزنه روی صورتش ..این بچهه خیلی شب ها تا صبح خندید و بعضی روزها هم بغض کرد برای خودش ..ولی یادش دادیم نره تو اتاقش در رو ببنده.. بلکه بیاد بیرون و با ما حرف بزنه تا مساله حل شه..
بچه داری همش روز خوش و بگو بخند نیست ها...
چند وقت پیش بچه 7 ساله ما پاش پیچ خورد و افتاد روی زمین..لباس هاش خاکی خلی شد ..سر زانوهاش یک کمی هم خون اومد..گریه کرد..حق داشت..دردش بد بود..ازارش داد..بغلش کردیم..ارومش کردیم...یک هفته تموم نازش رو کشیدیم تا یاد گرفت راه رفتن و بدو بدو کردن ، زمین خوردن و خاکی شدن و خونی شدن هم داره ..یاد گرفت موقع راه رفتن مراقب اطراف هم باشه..
الان دکتر گفته چیز مهمی نیست..نگران نباشید...زود خوب میشه ..ممکنه یک ذره ردش روی زانوش بمونه ولی محو میشه به مرور..
هفته سختی بود...
با همه سختی هاش بچه هه اما یاد گرفت دست مامان باباش رو ول نکنه و بدو بدو ندوه برای خودش .. منتظر هفده سالگی ..بیست و هفت سالگی و بزگتر و بزرگتر شدنش هستیم..
این بچه عمر ماست ..نفس ماست...
این بچه به همین سادگی عزیز دردونه ما نشد...
موهامون رو سفید کرد تا 7 سالش شد.
گاهی ادم باید بگذارد بچه هاش خودش بعضی چیزها را یاد بگیرد..لقمه لقمه زندگی را نمی شود در دهان بچه ها گذاشت..تربیتش کن..بعد هم رها و ازاد ..بگذار بچرخد ..جای دوری نمی رود..فوقش یک زانوی میخراشد و لباسی پاره میکند..امسال بچه هفت ساله ما میتواند به شش سالگی اش بگوید: من یک دست لباس بیشتر از تو پاره کرده ام... حرمت دارم..
یک چیزی محکم تر از یک رشته من و تو رو به هم گره زده علی ..نمک گیر هم شدیم..خیلی وقته...
بمون همیشه....می مونم...
برای اخرین جمعه شعبان
و همه ی نا....
طاقت من طاقت دل طاقت سنگ است
غزل پریده رنگ است دل ترانه تنگ است
نه در زمین نه در زمان جای درنگ است
بیا که وقت تنگ است مرا حوصله تنگ است
مرا حوصله تنگ است
هر کسی همنفسم شد دست آخر قفسم شد
من ساده به خیالم که همه کار و کسم شد
اون که عاشقانه خندید خندههای من رو دزدید
پشت پلک مهربونی خواب یک توطئه میدید
رسیدهام به ناکجا خسته از این حال و هوا
حدیث تن نیست مرا طاقت من نیست
مرا طاقت من نیست مرا طاقت من نیست
نه در زمین نه در زمان جای درنگ است
بیا که وقت تنگ است مرا حوصله تنگ است
مرا حوصله تنگ است
هر کسی همنفسم شد دست آخر قفسم شد
من ساده به خیالم که همه کار و کسم شد
اون که عاشقانه خندید خندههای من رو دزدید
پشت پلک مهربونی خواب یک توطئه میدید
رسیدهام به ناکجا خسته از این حال و هوا
حدیث تن نیست مرا طاقت من نیست
مرا طاقت من نیست مرا طاقت من نیست
طاقت من طاقت دل طاقت سنگ است
دل ترانه تنگ است غزل پریده رنگ است
نه در زمین نه در زمان جای درنگ است
بیا که وقت تنگ است مرا حوصله تنگ است
مرا حوصله تنگ است
این هم لینک ترانه
http://www.4shared.com/file/144619895/8a1105e3/Taghat.html
پی نوشت:
دلت لبریز از غرور و قدرت
اقای فتاگرافر...
زمین زیادی گرد است
باور دارم...
ممنونم از اینهمه محبت..کلی اعتماد به نفسم زیادشد..مرسی .
متاسفانه امکان دوباره گذاشتن عکس ها نیست .
لطفا اگر کسی هم لینکش را جایی گذاشته بردارد.. از اعتماد من خوب نگهداری کنید. سالم برش گردانید.پلییییییییز
عکس ها (بعد از 22 ساعت ) برداشته شد.
عکس دوم اضافه شد.
خب بریم ببینیم این صمیم صمیم که میگن اصلا چه ریختی هست:
چشماتو رو ببندید
اقا باز نکن
آقا اصلا شما بیرون لطفا.دههههه یعنی چی ...حداقل یک یالله بگو برادر من..
1
.
.
.
2
.
.
.
3
.
.
این من هستم.
دوستان میگن این همش دود و دم داره!! واضح نیست ..فکر کنم مایل به رویت دماغم هم بودند بعضی ها!! ..خب عکس کاملش رو میذارم.
این هم صورت کامل من
منتظرم ببینم چه حسی داشتید با دیدن این عکس ...
برام بنویسید لطفا.
اگه خوب جواب بدین عکس های بعدی تو راهن ...
میدونید من این پست رو رمز ی نکردم.به احترام همه دوستانی که دارم اینجا..براش قفل و اینا هم نذاشتم..به احترام حرمتی که همگی برای من قایل بودید تا الان...
دوستتون دارم.