من و همسرم عاشقانه هم را دوست داریم.

صمیم-۲۹و اندی سن!- 12ساله ازدواج کرده-همسر و پسرکش رو میپرسته- عاشق تر از اونا کسی هست؟

من و همسرم عاشقانه هم را دوست داریم.

صمیم-۲۹و اندی سن!- 12ساله ازدواج کرده-همسر و پسرکش رو میپرسته- عاشق تر از اونا کسی هست؟

میخخخخخخ خاوران!!

 

اولین بار که  تو مهد پسرک با بچه ها سرود ملی رو  آموزش  داده بودند من نمیدونم این بچه حواسش  کجا بوده و  چی رو به جای چی شنیده بوده ... با عرض معذرت از  تمامی  هم وطنان عزیز ، فقط بگم  ملت بی جنبه تا مدت ها  از این بچه سو استفاده میکردند و ازش خواهش  میکردند ترو خدا سرود  جمبوری رو برامون  بخون و بعد هر  کی یک طرف  می افتاد .جالبه بچه هم اصلا فکر  نمیکرد یک  اتفاقی  این وسط می افته که همچین میشه ....تصور  کنید یک پسر بچه تپلی قلقلی با حس رهبری ارکستر  می ایسته صاف  جلوتون و با تمام وجود و صدای بلند و فراز و فرود های به موقع این اجرا رو به نمایش میذاره :   

 

سر زد از  افق

میخخخخخخ  خاوران

فروع  دیده ی بد باوران !!!

بهمن ..فله!! ایمان ماست ..

پیامبر ای امام!!  استعداد ..آزادی ..بخش مال ماست!!

شهیدان ..پیشیده در  گوش  زنان فریادتان ..

تابنده  مانی و  جاودان ..جمبوریه   اس... ها....لی  ایمان!!!

الان دیگه خیلی بهتر  میخونه و ما از  ترس  جونمون هم که شده!! اون بخش آخر رو کامل و درست یادش  دادیم . ولی ..ولی .. هنوز  وقتی با اون صدای  بامزه اش   میخخخخخخخخخخخخخخخخخ خاوران رو میگه کنترل از دست من خارج میشه و میرم پشت سرش  می  ایستم و به تخت سینه ام میکوبم و از بس  دندونام رو به م فشار  میدم  دردم میگیره ...خدایا این شادی  ها رو از  خونواده ما نگیر!!!!!

دوستم از  شیرین زبونی  پسرکش  تعریف میکرد میگفت سال ها پیش وقتی  پسرک بچه بوده  به استخر  ارمغان ( مشهدی  می دونند منظورم کجاست )  میگفته استخر  احمقان!!! و جالب  این بوده که وقتی بابا دکترش می رفتند استخر به همه میگفته بابام با دوستاش  رفته استخر  احمقان!! ..الهیییییییی ..قیافه بابا دکترش  خیلی  دیدنی بوده بین جمع دوستان و آشنایان .. حالا من از شما میخوام این بامزه حرف زدن بچه های  خودتون یا دور و بری ها  یا چیزهایی که شنیدید رو برامون بگید ..مطمئنم  با خوندن کامنت های این پست ،کلی  دل همه مون شاد میشه .. مشتاقانه منتظرم .    

 

از  همکاری  دوستان گل در  نظرات بخش قبلی  ممنونم .  

 

  پ.ن.  دوستان لطفا سوالاتتون رو  با ارسال پیغام تووبلاگ  نپرسید .به ایمیلم ارسال کنید چون از  این جا نمیتونم با پیغام جواب بدم .

نظرات 81 + ارسال نظر
الهام یکشنبه 18 مرداد 1394 ساعت 14:29

سلام
دخمل من میگه
لب کارون چه بلغارون میشه وقتی که میشینن دلدارون.....
یه روز هم باباش دختر کولی ای نازنین دختر رو براش خونده بود چند روز بعدش هی میگفت لیلا بیا اینورو بخون منم براش لیلا درو واکن خوندم دیم عصبانی شد . یه چیزای من درآوردی خوندم دیدم داره با دو تا دست کوچولوش می زنه روی گوشاش و موهاشو میکشه میگه نه لیلا بیا اینور!! آقا چی بخونم براش ؟ خلاصه حواسشو پرت کردم. چند روز بعدش دیدم خودش داره می خونه قشلاقش اینور لیلاق بیا اینور!!!!! دخی 2 سال و دو ماهشه.

نازی . چه بامزه .

دلارام مهربون جمعه 18 بهمن 1392 ساعت 02:38 http://amiralisarfaraz.blogfa.com/

خیلی جالب بود....

هلن یکشنبه 22 دی 1392 ساعت 13:00

سلام
چقدر زیبا می نویسید حس آتیشنان را درک می کنم و قتی آرام می شوی من هم آرام می شوم .
چقدر خوب که از هر چیزی درس می گیری و برای دفعه بعد از تجربه اش استفاده می کنی .
امیدورام همیشه در آرامش و سعادت غرق باشید.

گوهر شنبه 14 دی 1392 ساعت 15:02 http://khanevadehma.blogfa.com/

سلام صمیم جونم...موفق باشی عزیز


دوست داشتی منم لینک کن من تازه کارم

نرگس کمیلی جمعه 13 دی 1392 ساعت 15:25 http://sighebirjand.blogfa.com

با سلام وخسته نباشید
وبلاگ زیبا ومفیدی دارید
در صورت تمایل تبادل لینگ وبلاگ اینحقیر اسم وبلاگ را _ازدواج اینترنتی خراسان جنوبی لینک کنید و به من نامی را اعلام کنید تا نام شمارا در وبلاگ خود لینگ کنم
با آرزوی موفقیت برای شما دوست عزیز

الناز ام چهارشنبه 4 دی 1392 ساعت 19:41

صمیم جان متاسفانه من ایمیلی از شما دریافت نکردم عزیزم!!!!میشه لطف کنی دوباره سند کنی؟

میفا چهارشنبه 4 دی 1392 ساعت 14:24 http://eshghamoman.blogfa.com

سلام صمیم عزیزم
دلم برات خیلی تنگ شده بود. در مورد پسر نمکدون شما هم یه ماااچی از اون لپهاشو لطفا داشته باشین

یلدا چهارشنبه 4 دی 1392 ساعت 11:54 http://apartyadance.blogfa.com

الهییییی عزیییییزم،از طرف من کلیییییی بچلونش:***
من یه خواننده ی سالها خاموش بودم،فکر کنم 5سالی میشه که میخونمت و خیلی چیزا ازت یاد گرفتم:***
شاد و پیروز باشی صمیم جان

نسیم چهارشنبه 4 دی 1392 ساعت 10:24 http://bardiajeegar.blogfa.com

مهگل چهارشنبه 4 دی 1392 ساعت 09:20

سلام
صمیم از درد دندون دارم به خودم می ژیچم یاد اوت پستی در خصوص کشیدن دندونت بود افتاد آخه برات ناراحت شده بودم طوری تعریف میکردی انگار من زیر دست دکتر بودم. راستی دندون عقلت بود؟ من دو تا از دندونای عقلم پوسیده شده فک بالا و فک پایین. دکتر گفت باید کشیده بشه ....
خواستم ازت بپرسم برا کشیدن درد داره؟ اصلا دندون عقل رو باید کشید؟خیلی میترسم برا کشیدن تصور کهخ میکنم استخوان از گوشت رو بزور بکشن تا در بیاد لرزم میگیره ... برا بگو لطفا درد داشت؟ اذیت شدی؟

نه عزیزم والله هر کی دور و بر من کشید گفت اصلا نفهمیده چی شد و به کجا شد!! من چون دندونم شکسته بود و مشکل از بخش بیرونیش و در واقع شکسته شدنش بود اون مدلی شد ..بروووووو با خیال راحت روی تخت دکتر دراز بکش و یک دقیقه بعد که دکتر گفت بلند شو با تعجب بگو : وا ..مگه تمم شد ؟
به همین راحتی ...سخت نگیر و ریلکس باش ..

صمیم جان با تاخیر یلدات مبارک

الناز ام یکشنبه 1 دی 1392 ساعت 19:18

سلام صمیم جان ،ایمیل منو دریافت کردید؟

میشه جواب منو بدید لطفا؟

جواب دادم عزیزم .

سمیه مامان احسان یکشنبه 1 دی 1392 ساعت 11:22

صمیم
کلی خندیدم
خدا حفظش کنه این پسر خوشمزه‌ تو

پسر منم که سه روز از یوناجان بزرگتره دیروز صندلی رو چپه کرده بود مثلا ورزش می‌کرد.
بعد نفهمیدم چه بلایی سر خودش آورده بود که می‌گفت مامان این قسمت(شکم) یک حالت احساس کننده دارم.

نیکو68 جمعه 29 آذر 1392 ساعت 22:00 http://delneveshtehay-man,blogfa,com

از همین امروز سفیدی برف را برای روحتان . . .

شیرینی هندوانه را برای عشقتان . . .

سرخی انار را برای قلبت و

بلندای یلدا را برای زندگی قشنگتان آرزومندم . .

یلدایتان پیشاپیش مبارک .. .

.

دریا جمعه 29 آذر 1392 ساعت 15:53

عزیززززززززززززززززززززززززم بچه حق*یق*ت و خونده بده:))))
یادمه نازگل دو سالش بود رفتم یک فروشگاه معروف که یک قسمتشم لوازم آرایش داشت و لباس زیر یهو دیدم نازگل زد زیر گره که من میخوامش من کلاه میخوااااام کلاه میخواااام من و همسر هول شده بودیم ای بابا کلاه کجاست آخه و فروشنده هم غش کرده بود از خنده و بقیه هم میخندیدن بچم سو*تین و میگفت کلاه ول کنم نبود

سحر پنج‌شنبه 28 آذر 1392 ساعت 16:43

وللیییی اممممماااا!! روزی که من ضایع شدم توسط یک بچه ی ۴ساله هیچوقت یادم نمیره..فک کن اون دوران جاهلیت!! یعنی حدود ۵سال پیش تازه چند ماه از عروسیمون میگذشت منم اون موقع ها همیشه ناخنام بلند و لاک زده بود و تیپ و عطر و مو و اینام!!! همیشه دقیق و مرتب بود و همیشه هم همینطور زیگول میرفتم خونه مادرشوهرم..خلاصه عاقا یک شب که مهمونی بود خونه مادرشوهر و همه ی برادرشوهرا و جاری ها و خلاص جمعمون جم بود و این مادرشوهرم اون شب نمیدونم چش بود که همش جلو جاریها هی میگفت این عروسم خیلی خوش تیپه خیلی خوش پوشه و اینا منم دیگه میتونی تصور کنی که چه حاااالیییی داشتم و ذوووووق مرگ!!!!!
بعد یکهو این بچه ی جاریم که از اون یکی اتاق اومد نشست کنارم و منم موهاشو ناز میکردم که یکهو بلند گفت وووووواااایییییی زن عمو اینا چین؟؟؟ ناخونامو میگفت(فک کن منم قشنگ فرنچ کردم) منم خوشحاااال گفتم عزییییززززم خوب ناخنامم دیگه ه ه ه ! که بچه ه یوهو بلند گفت مگه تو گرگی ی ی ی ؟؟؟:)))))))))))) یعنی ضاااااااییییییععععع در حد لالیگااااا:)))))
هیچی دیگه از اون روز دیگه با ناخن بلند نرفتم اون دور و برا!!
این بود انشای من

تو چرا رو دست خوردی ازش ؟!!!باید میگفتی نههههههه ..گرگا که موهاشون و لباساسشون و صورتشون اینقدر خوشگل نیست که عزیز دلم ؟!!

سحر پنج‌شنبه 28 آذر 1392 ساعت 16:27

این دخمل داداشم خیلی سوتی های خنده داری میداد وقتی نصف نیم وجبی بود!:دی
یک بار هم یک کبوترسفیدی دیده بود و خواهرم ازش پرسیده بود که عزیزم میدونی اسم این پرنده چیه؟؟ فسقل خانومم گفته بوده بعله عمه جون این کلاغیه که پیر شده دیگه ه ه ه !!!
:)))))

طنین پنج‌شنبه 28 آذر 1392 ساعت 01:14

سلام صمیم جان
از طرف من بچلونش. من که مردم از خنده
من یه دختر دایی4 ساله دارم که حرف گ رو نمیتونه تلفظ کنه و به جاش حرف دال رو میذاره و حالا تصور کن تو مهدشون بهشون نمایش شنگول و منگول رو نشون دادن و اصرار عجیبی دار که همه جه تعریف کنه: سه تا بزی بودن که اسمشون بود شندول مندول و حبه اندول. وقتی آقا درده(گرگه)به خونشون حمله کرد شندول رفت زیر تخت مندول رفت \شت ساعت حبه اندول رفت توی دولدون(گلدون).

نازیییییییییی

Mahsa چهارشنبه 27 آذر 1392 ساعت 12:59

صمیم جانم پیام من رسید؟:(
بخدا نه دزدیم نه کلاهبردار،شواهدش هست،برید ببینید،تروخدا اگه کسی رو میشناسید بهمون معرفی کنید،

سلام .
این چه حرفیه ؟ من تمام این مدت دغدغه دیگه ام شما بودی ...همش دنبال یک راه میگردم ..لطفا یک ایمیل بزنید .
samim8888@yahoo.com

شکوفه س چهارشنبه 27 آذر 1392 ساعت 08:11

صمیم جون این گل پسر رو جای من حسابی ببوس. کلی خندیدم. واقعاً بچه ها شیرین زبونن. بچه های من هم بعضی کلمات رو پس و پیش می گفتن که به شرح ذیل هستند:
باتری: بارتی، بپیچ به چپ: بچیپ به چپ، تبلیغ: تغلیب، تصادف: تصاوت، وانت: وان تن، لاستیک: لاسکیت، نزدیک: نزکیت، دست انداز: پس انداز، هیولا: هلویا
یک بار هم وقتی بچه بودم شوهرخالم سربرسرم گذاشت و ازم پرسید پس ممه هات کو؟ منم رک و پوست کنده گفتم من ممه ندارم، مامانم ممه داره!!! و واقعا اون بیچاره آب شد رفت تو زمین! بچگیه دیگه!!

بیتا سه‌شنبه 26 آذر 1392 ساعت 16:24 http://www.titantarin.blogfa.com

صمیم جان شازده خودت یکطرف این خاطرات خواننده ها یک طرف
یعنی پشت میزکارم علاوه برترکیدن ازخنده اشک ازچشمهام راه افتاد
خدا همه بچه هارو سالم وعاقبت بخیرکنه

به به بین کی اومده .. همیشه به شادی و خنده باشی بیتایی جون ...

عدس :دی سه‌شنبه 26 آذر 1392 ساعت 14:24

-----------------
یه چیزی گفتم همه خیلی خندیدن.تو جمع بودیم خنده ی دخترخاله هه قطع نشد. بچه هه گفت: هه هه هه...الان خاله میشاشه تو خودش!!! :دی
------------------

یه جا رفتیم عید دیدنی بچه هه با بچه ها مشغول قایم موشک شد. پاشدیم بریم بچه ی اونا هول شد تند تند میگفت:سک سک!سک سک!سک سک!! و وقتی دید وقت کمی داره با همبازیاش یوهو قاطی کرد و طی این پروسه اون کلمه ها رو برعکس گفت!! هی وای من!! مجبور شدن منو ببرن بیمارستان روده م رو بدوزن!! )
-----------
بچه هه به مجاری ادراری میگه مجالش ادراری!! خخخخخخخخخخ!
---------------------------

عدس :دی سه‌شنبه 26 آذر 1392 ساعت 14:23

با بچه هه و مامان باباش نشستیم سر سفره.
من لیوان آبو برداشتم بخورم
بچه هه: بابااااا....نخور....این آب باباهه...بابا آبتو خورد!! سکوت کلن! 
-------------------------------------
بچه هه دو ساله بود یکی از اعضای فامیل خونمون بود.تو هال نشسته بودیم حرف میزدیم که یهو یه دونه ن.و.ا.ر.ب.ه.د.ا.ش.ت.ی دیدیم داره میاد بیرون!! دقت کردیم دیدیم بچه هه با اون پوشکش داره پشتش تاتی تاتی میکنه میاد!! خخخخخ هیچی دیگه...اعضای فامیله پشتش به ماجرا بود و من و مامانه کپ کرده بودیم باباهه ایکی ثانیه پرید بچه رو بغل کرد شی مذکورم قورت داد و سریع رفت تو اتاق!! خخخخخ
----------------------
پسرخاله هه نشسته میگه چقد این بچه انرژی داره! یه کیسه بکس واسش بخرید انرژیشو تخلیه کنه! من دارم میرم آشپزخونه میدوئه پشت سرم هف هشتا مشت میزنه تو ب.ا.س.ن من میگه ایناهاش...دارم یه کیسه بکس خوب!!این کیس بکس منه!
تا پسرخاله هه رف من نیومدم بیرون دیگه :دی!
----------------------
بچه هه حموم رفتن رو با من خیلی دوس داره.موقع شام غش غش خنده ش براهه میگه مامان من دوس ندارم با تو بیام حموم! تو باهام بازی نمیکنی منو نمیخندونی! اگه بدونی با این رفتم چه کیفی داشت! مامانه: چیکار میکنه مگه؟ بچه هه: هیچی هی شعر میخونیم مسخره بازی در میاریم تو وان این رو من آب میریخت منم با پا میزدم تو می می هاش!! پدر خانواده خفه شد ما هم به اتفاق دخترخاله هه پس از یه مدت تمرین برای نگه داشتن خنده دیدیم نمیتونیم هاااااااااااااررر هااااااررر خندیدیم جلو پدره!! پدره هم دید نمیتونه جلو خندشو بگیره هاااااااااااااارر هاااااااارررر خندید و پا شد رف!

وایییی از دست تو با این تعریفات ....بگیر منو ...

رضوان دوشنبه 25 آذر 1392 ساعت 15:48 http://planula.blogsky.com/

خیلی بامزه بود...ببوس این گل پسر رو که خوب بلده مثه مامانش دنیا رو به کام آدمها شیرین کنه ...

دخترک 18 ماهه من در جواب من م برای شعر توپولویم توپولو یگه :

- مامان ...(اوبی=خوبی ) دارم
- میشینه توی .... (بابایی=به جای خونه )

و من شرمسار در مقابل نگاه پدر و مادرم...

حالا چرا بابایی؟!!! چیش به خونه هم قافیه هست؟آخییییییییی

سحر دوشنبه 25 آذر 1392 ساعت 14:13

برادر زاده ام الان ۱۰ سالشه وقتی ۴ سالش اینا بود!! یک بار یک میخی پیدا کرده بود فرو میکرد تو پریز برق که وقتی گفتیم خطرناکه و اینا و گفتیم بیا با عمو بازی کن با گریه داد زد که عمو که سورااااخخخ نداره اینو بکنم توش
:)))))))

ععععععععععععععععع واقعا همینطوری گفت ؟!!! عمو کلا پودر شد دیگه!!

عشق من ۱ ماه و ۸ ماهشه .مثل بلبل حرف میزنه ماشالله ولی به چاقو میگه قاچو با شاخ میگه خاش گاو .فقط این ۲ تا سوتی رو میده فعلا؛

پریسا دوشنبه 25 آذر 1392 ساعت 10:59

وای که بعضی وقتا آدم نمی دونه از دست این بچه ها چیکار کنه گاهی تنها کاری که میشه کرد اینه که به دوربین نگاه کنی و در افق ناپدید بشی
پسر من وقتی 4 سالش بود به عیادت می گفت عبادت یکبار که مریض شئه بود زنگ زده بودیم خونه پدر شوهرم گوشی رو گرفته و میگه باباجان من با شما قهرم چرا نیومدید منوعبادت کنید

عسل اشیانه عشق دوشنبه 25 آذر 1392 ساعت 00:10

شهیدان پیچیده در گوش زنان فریادتان!!!!!!!!!!!!!!!!!!
الهی قربونش برم من.
دختر خاله من تو مدرسه کلاس اولی بوده جمله سازی کرده: پدر من دیروز یک بزغاله زایید

یک دوست یکشنبه 24 آذر 1392 ساعت 12:30

یه بار رفتیم مهمونی ..اقای صاحبخونه خواب بود..پسرکم عطر منو برداشته بود و به سر کچل اقای صاحبخونه مالیده بود.اقاهه با سوزش سر از خواب پرید و وقتی از پسرم پرسیدم چرا این کارو کرده گفت میخواستم بوی طبیهت منظورش طبیعت است بده!!
احتمالا فکر کرده زمین خشک و بی اب و علف بهتره بهش رسیدگی شه خخخخ
...........................................
پسرم توی دوران از شیر گرفتن با من اومد تهران.رفتنی همسر ما رو رسوند اما برای برگشت گفتم دو سه ساعت اتوبوس نشستن مشکلی نداره...اما بلیط برای 9 شب بود که بالاخره همونو گکرفتم و سوار شدیم...اولش مثل یه مرد کوچیک نشست و بازی کرد در ارامش..وقتی کل اتوبوس به جز راننده که البته اونم در حال چرت زدن بود خوابیدن...پسرکم با یه صدای اروم و لطیف بهم گفت مامان نوناکه می می...منم گفتم هییییییس نگی ها ازین حرفای بد.میمی خراب شده.یهو شروع کرد و با صدای بلند جوری که همه رو بیدار کرد در وصف میمی های من شعرهای غمگین خوندن که ای میمی سفید تپیوی من.من میمییییییییییییییییییییی هاتو میخوام.بذار دستمو بزنم بهشون.اصن بذار ناسشون کنم
همه رو بیدار که کرد هیچی خواب رو هم از سرشون انداخت..هر چی با خجالت و در حال اب شدن سعی میکردم توجیه کنم و سوتی رو استتار کنم نمیگذاشت میگفتم اهاااااااااا شیشه اتو میخوای الان بهت میدمش.میگفت نه میمیای هودتو میخام
خلاصه

ronak یکشنبه 24 آذر 1392 ساعت 09:55 http://1ronak.blogfa.com

خیلی خندیدم به این پستت...واقعا بامزه میخونه و خطرناااااااااک....
من خاطره زیاد دارم از کارهای خنده دار پسری مینویسم شما هم بخندین:بردمش براش قطار بخرم که عاشقشه و دور از چشمم پول رو به فروشنده دادم...اقا این بچه فقط بخش گرفتن قطار رو دید.من دیدم از فروشنده که یه اقای جوون بود تشکر کرد و گفت متشککککککککککرم که همینجوری بهمون قطار دادی و وقتی رسیدیم خونه برای پدرش تعریف کرد که یه اقای مهربون همینجوری مفتکی بهمون اسباب بازی دادهمسرم یه لحظه شد!یا بارها با تاکسی برگشتیم خونه و برای دیگران تعریف کرده من و مامانم با یه اقای اومدیم خونه...ای داددددددددددد...کلا این بچه خطرناک حرف میزنه

قیافه باباش کاملا دیدنی بوده ...!!!! چقدر خندیدید حتما ...

sara یکشنبه 24 آذر 1392 ساعت 09:46

عاقا اینو با اسم مستعار میگم:
یه بار داشتم کار انجام میدادم که دیدم پسرم داره میگه راست شده بیا بشین روش.پشت سر هم اینو میگفت که یالا دیگه الان میفته.راستش کردم بیا بشین روش میگمممممممممممم
رفتم دیدم یه چوب گرفته دستش و کرده توی قفس پرنده اش و بهش اصرار میکنه بیاد بشینه روی چوبه.البته پرنده بیچاره برای اینکه ضعف اعصاب نگیره و به مشکل اخلاقی هم متهم نشه بالاخره نشست روش!

من بودم تا برسم ببینم قضیه چیه سکته هه رو زده بودم .. اوه خدا رو شکر به خیر گذشت!!!!!

RONAK یکشنبه 24 آذر 1392 ساعت 09:42 http://1RONAK.BLOGFA.COM

سلام صمیم جان
والا پسرک من سوتی زیاد داره توی دو کامنت مینویسم:
راهپیمایی امسال با پدرش بیرون بودند و شعارها و مرگ بر ها رو شنیده بود...یه روز دیدم داره جیغ میزنه و میخونه:مرگ بر ابراهیم.اسراهیل پیروز است.ابراهیم نابوت است!!!
گفتم مامان سرمونو به باد میدیا

اوخ اوخ ...

همه لحظه های پایانی پاییزت ، پر از خش خش آرزوهای قشنگ ..


یلداتون مبارک

وصال شنبه 23 آذر 1392 ساعت 22:01

دختر من هم سن یوناست.سوتی های سرود ملیش:
سر زدن پفق هره خاوران...پیامبر ای امام استخلال آزادی...جمبوری اسلامین ایران.

موقع خوندن حروف صدادار مثل آ /ای/او دهنش رو تا میتونه کش میده.
به پستونک میگه پیسکونک
به کفشدوزک میگه تشگوزک
حالا فکر کن یه تولد دعوت باشیم با تم کفشدوزک چه شود

مرجان شنبه 23 آذر 1392 ساعت 21:33

سلام بر صمیم جون

این دختر ما هم خیلی شیرین حرف میزنه الان سه سالشه ولی خیلی وقته حرف میزنه...

یکسال پیش که تازه از پوشک میگرفتمش یه روز رفته بودیم دستشویی بعدش دیدم خم شده با دقت خیلی زیاد داره ببخشید اندام تناسلیش رو نگاه میکنه یهو بچه ام از جاش پرید گفت ماااااااامان مااااااااامان اینجام هسته دار آورده بشورش زود بشور بره
دیگه من نشسته بودم کف دستشویی

یه بار هم عمه اش که تازه ازدواج کرده بود اسم همسرش شهریاره زنگ شده بود خونه ما.میخواست با یاسمن دخترم حرف بزنه.... عمه اش گفت عمو شهریار میگه یاسمن پیرهن صورتی چطوره؟ اینم هول شد گفت عمو شهریار کچل چطوره؟؟؟
من که از خجالت پشت تلفن محو شدم

به من میگه بده من ظرف بشورم رفته کلی همه جا رو خیس کرده بعدش میگم کافیه بیا پایین اومده رفته پشت ستون زیر چشمی منو نگاه میکنه میگه خدا لعنتت کنه نمیزاری من کثافت کاری کنم...اونوقت من که نگاش میکنم لبخند میزنه بلانسبت همچین منو خر میکنه

بخوام از حرفای این وروجک بنویسم تا صبح باید بنویسم

مرجان شنبه 23 آذر 1392 ساعت 19:32

عزیزم م م
صمیم جان شما از ملودی خبری نداری؟ امروز باز رفتم تو وبش و دیدم هیهاتتتت
یعنی دیگه قصد نوشن نداره؟؟؟
من با خوندن وبش کلی انرزی میگرفتم
کاش حداقل این حرفها را یکی بهش میگفت

من هم دلم میخواد ملودی باز هم بنویسه ...

مریم توپولی شنبه 23 آذر 1392 ساعت 15:39 http://man-va-to-ma.blogsky.com

دختر من یک سالشه تا یه حدی حرف زدت یاد گرفاه برادرم خودش رو خفه کرد این دختر بگه دایی به به خاله اه اه صبح روز بعد دختر من از خواب بیدار شد و مدام تکرار میکرد دایییییییییییی اهههههههههههههههه
داییییییییییییییییییییی اههههههههههههههههههههه
داییییییییییییییییییییی اههههههههههههههههههههه

فاطمه شنبه 23 آذر 1392 ساعت 07:09 http://ftm.thms@yahoo.com

سلام
خداحفظش کنه . طبق معمول از خوندن اینجا خندیدم. ممنون
یک سوال ازتون داشتم که به ایمیلتون فرستادم . رسیده ؟

چک میکنم الان ( یکشنبه)

chakad جمعه 22 آذر 1392 ساعت 20:44

نازنین جمعه 22 آذر 1392 ساعت 00:19 http://www.zananegieman.persianblog.ir

دختر من حرفای بامز ه ای میزنه .مثلا بهش میگم مامان جان اونو بذار دیگه میگه اه مامان ذاشتم ذاشتم .چند بار بگم ذاشتم؟ یا اینکه خونه مادر بزرگه هزار تا خونه داره رو اینجوری میخونه: کوله ی با در بزرگه هزارتا پسته داره ....
از دست عمش ناراحت بودم ازم پرسید مامان از کی ناراحتی گفتم عمه ....گفت عمه خیلی بده ....تا اومدم جوابشو بدم گفت باید بندازیمش تو سطل اشغالی !!! حالامن قیافه عمش تو ذهنم اوردم که اونموقع اگه اینو میشنید حتما بچمو یه کتک مفصل میزد ....

نسرین پنج‌شنبه 21 آذر 1392 ساعت 14:51

چه قدر با نمک سرود میخونه اى جانم ازش فیلم میگرفتى
پسر عموم که سه سالش بود یه شب خونه ما موند،شب تا دیروقت بیدار بود نمیخوابید مامانم بهش گفت تو رو سر جدت بگیر بخواب اینم گفت جنده بگیر بخواب

مهسا پنج‌شنبه 21 آذر 1392 ساعت 14:12

پسر داداشم 3سالس. به مسعود میگه حسود. به مهشید میگه هشید. کلا م رو نمیتونه بگه یا هم میگه ه

گلهای زندگی من پنج‌شنبه 21 آذر 1392 ساعت 07:50 httphttp://golhayezendegiyeman.blogfa.com/

مهسا چهارشنبه 20 آذر 1392 ساعت 18:40 http://sarneveshtehman.blogfa.com

دلت شاد عزیزم. کلی خندیدم.

نجمه چهارشنبه 20 آذر 1392 ساعت 12:22

یه پسر دایی دارم وقتی بچه بود یه روز داییم (که برای خودش تو فامیل ابهت داره و ما بهش میگیم آق دایی و بزرگ فامیل ماست )داشت صحبت می کرد یه دفعه دختر داییم پرید وسط حرفشونو یه نظری داد این پسر دایی ما (4-5 سالش بود)جلوی ملت به خواهرش گفت:شما فضولی نکنید بزارید بابا فضولی کنن که دایی ما چنان سرخ و سفید شد که بیا و ببین

نجمه چهارشنبه 20 آذر 1392 ساعت 12:18

یه پسر خاله داشتم به سس می گفت :با عرض معذرت چس

اطلسی چهارشنبه 20 آذر 1392 ساعت 11:25

یادته صمیم یه پیام بازرگانی بود ماله روغن الوند!میریخت زمین یکی میگفت:چیه؟میگفت الونده!میگفت نریز بابا 6هزارتا کار میکنه!
خواهرم بچه بود 2-3ساله!میگفت:کیه؟عممته!!نریز بابا شش اضافه کار میکنه!!
اینقدررررر بش میخندیدم!

گلی خانوم چهارشنبه 20 آذر 1392 ساعت 09:53

یه دختر خاله دارم 22 بهمن می خونه :
بگذرد این روزگار تق تتق تق !
بار دگر روزگار چون شکر آید.

مهگل چهارشنبه 20 آذر 1392 ساعت 08:13

خیلی ترکیدم از خنده همه سرکار بهم میگفتن چی شده بگو ماهم بخندیم.......
من که هنوز بچه ندارم ولی بچه های خاله ام خیلی بامزه اند مگه مگه میشه بچه ها بامزه نباشند؟؟؟
به زغال میگن غزال
به یوسف میگن یوفس
به چیپس میگن چیسپ
به خریدم میگه سوندم
به رضا میگن گضا
به لم یلد ولم یولد میگن ام الد وام اوعد
به معصومه میگن متومه
وووو خدا همه ی بچه ها رو سالم برای ژدر مادراشون نگه داره یکی از همکلاسیهام بچه اش دوسالشه ایلیا - سرطان داره دوس دارم همه مادرای که اینو میخونن برایش یه دعا کنند.
راستی گل صمیم خانم من هنوز منتظر جواب ایمیلمم....

عزیزم ..الهی آمین ..
چشم روی چشمم .

لیلی 88 سه‌شنبه 19 آذر 1392 ساعت 21:11


ینی ترکییییییدم از خنده
هی یادم میاد نوشته های دوووستان رو هی خندم میگیره
خیلی باااااامزن بچه ها
بره شوهرم هم دوباره خوندمو کلی باهم خندیدیم ینی غششششش کرده بودیم
بچه جاریه ابجیم هم باحال حرف میزنه دوماه پیش گووووشفند خریده بودن باباش هی بچه میگفت مامان دوسفند و دو(بو) تٓتٓم (کردم) ناس(ناز) تتم پیف پیف دستم دو(بو) نیده (میده)
بعد یه ماه منو دیده بش میگم خاله دستت بووووش رفت ؟؟؟
میگه نه خاله دووو تون(کن) هنوز دوو نیده
به دانلودم میگه باندول تٓدٓم (کردم)
صمیم جون مارو کلی خندوندی امشب

بهار سه‌شنبه 19 آذر 1392 ساعت 16:59

عالی بود صمیم! یعنی یه جای سالم توی سرود ملی نذاشته بمونه!

نفس سه‌شنبه 19 آذر 1392 ساعت 15:59

خدا شادی این خانواده رو هر روز بیشتر کنه. یه دوستی داشتیم پسرش بچه بود میخاست عموش رو صدا کنه میگفت کیمور به جای تیمور

مامان هانیا سه‌شنبه 19 آذر 1392 ساعت 15:55 http://www.haaniaa.persianblog.ir

الهیییی، با وجود سردردم کلی خندیدم. هانیا هم ای ایران رو خیلی خنده دار می خوند و همه می خندیدن، الان یدم نیست چطور بود باید برم فیلمشو ببینم بیام بگم.

مامان عماد وعمید سه‌شنبه 19 آذر 1392 ساعت 15:20

فواد پسر برادرمه .یک شب خونه ی مامانم همه بودیم وقتی با باش اومد گفت: با با می خوای مرض نداشته باشی،برادرم:چیفواد: اگه می خوای مرض نداشته باشی موبایلتو بده بازی کنم.وما

ساناز سه‌شنبه 19 آذر 1392 ساعت 13:42 http://delekhosh.blogsky.com

وای خیلی بانمک بود صمیم :)))))
منم اگه جای ملت بودم همیشه میگفتم برام بخونه! :)))
من فقط یادمه که داداشم وقتی حدودا دوساله بود واستا رو میگفت واس شو!
میگفت دودقه واس شو تا من بیام!
یا من اینجا واس میشم تا تو بیای :)))
این از اختراعات ناب داداشم بود...

حکیم باشی سه‌شنبه 19 آذر 1392 ساعت 11:45

دختر من خیلی خوشگل حرف می زنه بعضی وقتها یه چیزایی میگه خودم از خنده می میرم. چیزهایی که الان تو ذهنمه ایناست:
قل هو الله شهید به جای قل هو الله احد
آبادا به جای فریبا
تتلت به جای کتلت
عمو مصببا به جای مصطفی
لقو بازی به جای لگو بازی
دوفتم به جای گفتم
تو تو به جای کوکو
سرتار به جای سرکار
توچولو به جای کوچولو
شغلم به جای شلغم

حمیده سه‌شنبه 19 آذر 1392 ساعت 10:46

سلام
یکی از دوستان تعریف می کرد که بچه یک یاز فامیلشون در حالیکه دستش تو دماغش بوده برمیگیرده به این میگه می خولی شوره

مهرسا مستقل سه‌شنبه 19 آذر 1392 ساعت 09:28 http://roozhayebehtar.persianblog.ir

صمییییییییییم من عاااااشق این توله بزم!!! =))
وای خدا هلاک شدم از خنده!!!

بله ..بنده در پرانتز به دوستان عرض کنم که مهرسا جان اوج عاشقونه هاش توله بز هست ..
از دست تو ..امان ..امان ...

حوصله کن خواهیم رفت سه‌شنبه 19 آذر 1392 ساعت 08:56 http://embrasser.blogfa.com

سلام صمیم جانم . امروز یک متنی خوندم که دوستش داشتم و حس کردم انگار برای تو ، که قدر لحظاتت رو میدونی و زندگی رو زندگی میکنی گفته شده ... تقدیم به تو:

کم نیستند شادی‌ها حتی اگر بزرگ نباشند آنقدر دست نیافتنی نیستند که تو عمری‌ست کز کرده‌ای گوشه جهان و بر آسمان چوب خط می‌کشی به انتظار حبس ابد هم حتی ، پایان دارد پایانی بزرگ و طولانی چه آسان تماشاگر سبقت ثانیه‌هاییم و به عبورشان می‌خندیم چه آسان لحظه‌ها را به کام هم تلخ می‌کنیم و چه ارزان می‌فروشیم لذت با هم بودن را چه زود دیر می‌شود و نمی‌دانیم که ؛ فردا می‌آید شاید ما نباشیم
سید علی صالح

مرسی عزیزم.

بلاستوسیت سه‌شنبه 19 آذر 1392 ساعت 08:40 http://belastosit.blogfa.com

الهی این پسرک قلقلی رو برای مادرش حفظ کن
این یکی از دسته گلای برادرزادمه لفظ اشتباه نیست
یه روز که داداشم برادرزادمو میاره خونه مامانم که زن داداشم به کاراش برسه موقع رفت گیر میده که ظرف گردو صبحانه رو بدین ببرم واسه مامانم مامانمم به شوخی بهش میگه مامانت درد و دلای تو رو بخوره
اونم وقتی میرسه خونه هر وقت زن داداشم میخواسته چیزی بخوره جیغ میزده و میگفته مامانی گفته تو باید درد و دلای منو بخوری فک کن زن داداشم زنگ زده به مامانم مامان من زن داداشم
یا وقتی یه چیزی بذاری جلوش و بهش تعارف کنی اولش میگه نه نمیهام خودمون داریم بعد پشت بندش میگه مامان یه اشق بیار ببینم مزه داره جیگره منه دو سالو 4 ماهشه

عزیزم ..
البته مامان جان هم خوب حالی به عروس دادند ها!!!( چشمک!)

بهار سه‌شنبه 19 آذر 1392 ساعت 03:42

سرود ملی برای من بزرگ هم سخته.معنی بعضی جاهاشو نمیدونم.چه برسه به بچه.
یادمه بچه بودم کلی شعر بلد بودم.برای همه میخوندم.معنی خیلیاشو نمیفهمیدم.فقط حفظ کرده بودم.بزرگ شدم فهمیدم!

سمانه مترجم تهرون سه‌شنبه 19 آذر 1392 ساعت 00:59

سلام خیلیییییییییییییییییییییی قشنگ بود
هرهریدمممممممممم
مرسی
خدا حفظش کنه یونا رو
عکس بزار ریقیقققققققق

نازنین سه‌شنبه 19 آذر 1392 ساعت 00:23 http://www.zananegieman.persianblog.ir

اخخخخخخخخخخخخخخخخخخخ عزیزمممممممممممممم پسرکو قورتش بده هههههههههههههه.منکه بودم میخوردمشششششش

رویای 58 دوشنبه 18 آذر 1392 ساعت 22:54 http://roya5849.blogfa.com

صمیم جان عاشق نوشته هاتم. چه قلم زیبایی داری.همه ی آرشیوتو خوندم. فکر کنم اگه دانشگاه اینجوری درس خونده بودم تو لیسانس در جا نمی زدم

فافا دوشنبه 18 آذر 1392 ساعت 21:53

خیلی بامزه بود
یکی از کوچولوهای فامیل من نمیتونه هنوز کامل صحبت کنه اما از مگس خیلی میترسه مگس دورش بال میزنه میپره بغل مامانش

ماه کوجولو دوشنبه 18 آذر 1392 ساعت 19:23

اینم الان یادم اومد.بسر یکی ازاقوام تو مدرسه جدیدش اینو بعددعای صبح میخوندن
یامهدی ادرکنی عجل علی ظهورک
اونم میکفت
یا مهدی اججججرنی!!ادده علی دودوله!!!!!

زهرا دوشنبه 18 آذر 1392 ساعت 19:03

نی نی یکی از دوستام به لباسم خیس شد می گفت بلاسم سیخ شد!

امیر دوشنبه 18 آذر 1392 ساعت 18:26

سلام صمیم خانم پیشنهاد می کنم یه صفحه تو فیس باز کن . نظر که نداشته باشیم می تونیم لایک کنیم. هر وقت هم مطلب جدید داشته باشی می بینیم . ممنون

میونه من و فیس کماکان شکر آبه !!!

مرضیه دوشنبه 18 آذر 1392 ساعت 17:18 http://konjedane.blogfa.com

کلی با خودم خوندم تا درستش یادم اومد! :دی

با شوخی به بابای پسر 2 ساله ام میگم سپهر آبجی میخواد، پسرم اصرار میکنه من آبجی بیگام! و بعد از چند بار تکرار میگه من دو تا آبجی بیگام!(میخوام)
و بعد دلش رو نشون میده و میگه اینجا آبجی دایَم!(دارم)

(نشون به اون نشون که ظرف 40 روز گذشته 3 تا نوزاد داشتیم تو خانوادمون)

پارمزان دوشنبه 18 آذر 1392 ساعت 15:58 http://mrsparmesan.blogfa.com

وااای خدااا هلاک شدم از خنده ! خیلییییییی باحال بود! به جای من لپ تپلی اش رو بکش ( البته نه جوری که دردش بیاداا ! ! ) کار خوبی کردی که اینو ثبت کردی مطمئنم بعدا برای همه اتون باز خیلی جالب خواهد بود وقتی سالها بعد اینا رو به بیاد بیارین.

نسیم معلم دوشنبه 18 آذر 1392 ساعت 15:33

من برای پسرم که قصه می گم بهش نگاه می کردم اما یه بار که داشتم برای پسر کوچولوی دوساله ی نازم قصه می گفتم به طرف سقف اتاق نگاه می کردم با لحن خیلی جدی گفت
:برای خدا قصه می گی ؟که چشمام از تعجب گرد شد

دختر شیرازی دوشنبه 18 آذر 1392 ساعت 14:46 http://dokhtarshirazi.ir

خداااااااا
قربون این پسرک برم که انقده باحاله
جونم برات بگه من خودم بچه ندارم که

از زهره شروع کنم(دختر علی) که دو سالگی یه روز شنیدم میگم: شُرتِ خدای مهربون!! نگو منظورش شکر خدای مهربون بوده!! بعد پیشرفت کرد و تو خونه میدویید و آواز میخوند: شرت خدای مهربون چه رنگیه؟؟!!! یه چیز دیگه م بود که یه مرده میخوند به حالت نوحه؛ میگفت بیاد غسل و کفنم یاد فشار قبرم و فریاد زدنم(دقیقن نمیدونم چی بود ولی خب ما ترجیه میدادیم زهره نشنوه همچین چیزایی رو ولی شنیده بود دیگه از یه جایی) و خیلی شیک و مجلسی آواز میخوند: یاد اون لحظه ای که دو تا ملخ(!!) سوال کنن!! (ماااااااادر جان!!) بعد تحقیق کردیم دیدیم ملک بوده اصلش!! خلاصه که از تصور این که بعد از مرگ 2 تا ملخ قراره سوال جوابمون کنن روده ی همه بریده بود!!
ممل هم یه روز پاشده بود به مامانش گفته بود غذا چی داریم ظهر؟ لابد مثه همیشه خورونج و برشت!!
امیدوارم نیما هیچ وخ اینجا رو نخونه اون موقعی که زده بود تو خط استاد شجریان خیلی شیک و مجلسی میخوند: چرخه ی چرخ دست تو؛ گوش طرف(!!) به دست تو!!! طرف؟؟!!! ینی چی نیما؟؟!! و خیلی شیک تفسیر فلسفیش هم کردن که ینی طرفو تنبیه میکنه شاعر!!
آقا منو میگی
نه انگار منو نمیگی!!
خخخخخخخخ تف!

یعنی فقط منتظر بودم تو بیای ... مطمئنم اینا یک صدم دانسته های تو نیست .. بخیلی کردی مودبانه هاش رو گفتی ها!!!!

ترگل دوشنبه 18 آذر 1392 ساعت 14:45 http://pink-house.persianblog.ir

سلام صمیم جون منم یه خواهرزاده دو ساله و نیمه دارم که حرف زدنش خیلی بامزس.جالبیش اینه که خیلی دوست داره شعر یاد بگیره و همونجور که حرف میزنه شعراشم غلط و غولوط میخونه قربونش برم.مثلا به جای هر کلمه ای که بلد نیست از واژه نده استفاده میکنه نمیدونم از کجا آورده این نده رو ولی میگه.تو شعراشم استفاده میکنه که باعث میشه کلی بخندیم.مثلا میگه یه توپ نده گلگلی نده میزنم هوا زمین نده.یا اون روز یهو میبینم داره واسه خودش میگه سلام سلام صدتا نده خان دادی جون خان دادی جون از شبکه نسیم یاد گرفته خان دایی رو ولی آخه تو که سلامو میگی چرا آخرشو نده میزاری؟ خیلی بامزه میشه.بیشتر جمله هاش از نده تشکیل شده.

حافظ کوزه شکسته دوشنبه 18 آذر 1392 ساعت 14:31 http://Jamewazhehha.blogfa.com

سلام؛
اقا این شکلک های بلاگ اسکای چرا انقدر زشتن؟!! اصلاض حس ادم رو منتقل نمی کنن! الان من از خنده چسبیدم به زمنین شکلکل وصف الحال نداره اینجا! بررسی کنید لطفاً! اصلاً برای رفاه حال ما خواننده های گرامی؛ برید پرشین بلاگ وبلگ بزنین!!
خدایا یه اپسیلن آبرو داشتم تو دانشگاه با این پست صمیم خانم دود شد رفت هوا! دیگه خود دانی!!
دختر دایی پسقل من 2.5 هست. این بشر انقدر با مزه ست که حد نداره!
به من می گه: آها حافیظ(آقا حافظ!)
یه مدت به جمعه می گفت: جمبه! شعر می خوند: سه شنبه چهار شنبه پنج شنبه... جمبه تطیله هِی ... جمبه تطیله هِی... جمبه تطیله هِی ... اگه کاریش نداشتیم تا یک ربع تکرار می کرد!
یه فامیل دیگه دارم الان سه سالشه. بابلی هستن. خاله ش بابلسر زندگی میکنه. ازش می پرسیدن پایتخت ایران کجاست؟ میگفت: بابلسر!!!

۱۲۳ دوشنبه 18 آذر 1392 ساعت 14:27

جوجه من ۴ سالشهُ بجای کارواش میگه واش واش

شکوه دوشنبه 18 آذر 1392 ساعت 12:47 http://shokooh-afarinesh.blogsky.com/

حتما خیلی شیرینه بچت انقدر نمکی حرف بزنه، ولی من که همچنان دلم بچه نمی خواد. صمیم ورپریده امروز رفتم دندون عقلم رو کشیدم و بالاخره بر فوبیای چندین و چند سالم که تو هم سهم پررنگی در بیشتر کردنش داشتی فائق اومدم. راستیتش خیلی درد نداشت یا بهتر بگم ترسش از دردش بیشتر بود. بنده خدا دندونپزشک فامیلمون بود،رنگ و روم رو که دید لحظه به لحظه نبضمم می گرفت
البته این خوان اول بود، سه تا جراحی و چهار تا ترمیمی دارم. ولی به نظرم این خوان اول از همه سخت تره.
I LOVE U SAMIM

شهره دوشنبه 18 آذر 1392 ساعت 12:01 http://ourlovelyhut.blogsky.com

کلی خندیدم صمیم جون چه شیرینه این پسرت
من که هنوز از این تجربه ها ندارم اما خیلی دوست دارم بقیه هم بیان بنویسن و بخندیم

ماریا - کرمانشاه دوشنبه 18 آذر 1392 ساعت 11:54

سلام عزیزم . وای صمیم انقد بهش خندیدم که نگو . لپشو بکش و ببوسش از طرف من . خواهر زاده م تو محرم یه آهنگی هست به اسم بوی سیب. اینجوری میخوند بوی سیبو بوی سیبو حرم عجیبو ... رخ و مخ اکبر ( رخ ماه اکبر ) .... بز آبو بز آبو ( بغض آبو ) تازه بقیه ش زیاد یادم نیست. یعنی تا الان یه میلیون بار بهش گفتم بخونتش برام. خدا حفظشون کنه همشونو

ماه کوجولو دوشنبه 18 آذر 1392 ساعت 11:44

ey jannnnnn
Baradar zadeye man ye nohe yad gerefte bood va be in shekl ejra mikardeah:
Be ayye zanben ghotelat azize zahra
Eyya fakahna laka bachash Mobina!!!!!!

هستی دوشنبه 18 آذر 1392 ساعت 11:11

آرزو دوشنبه 18 آذر 1392 ساعت 10:57 http://amiri.arezoo56@yahoo.com

صمیم جون اشک تو چشام حلقه زد از شدت شعف
برای اون دعات از ته دل الهییییییییییییییییییییییییییییییی آمیییییییییین
والله من که از دختر بزرگه چیزی یادم نمی یاد پسر کوچیکه هم هنوز حرف نمی زنه بنابراین من فقط می شنومو کیف می کنم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد