من و همسرم عاشقانه هم را دوست داریم.

صمیم-۲۹و اندی سن!- 12ساله ازدواج کرده-همسر و پسرکش رو میپرسته- عاشق تر از اونا کسی هست؟

من و همسرم عاشقانه هم را دوست داریم.

صمیم-۲۹و اندی سن!- 12ساله ازدواج کرده-همسر و پسرکش رو میپرسته- عاشق تر از اونا کسی هست؟

بالا.....بالا...بالاتر.......

شده تا حالا اتفاق ضایعی  جلوی جمع یا یکی که باهاش رو در واسی دارین براتن بیفته که بخواین آب شین برین تو زمین؟!!!! الهیییییییییی بمیرم که مردم از خجالت!!! اونم کجا؟ تو کلاس ورزشی که هنوز فقط دو جلسه اش رو رفتم و کلاس نگو بگو سالن رقص با البسه آخرین مدل و خانوم های خدا مرگم!! خیلی یه جوری!!!!!!!!!یعنی یه چیزی میگم یه چیزی میشنوین ها!!! بعضی هاشون نی قیلون و بعضی هاشون ماشالهه دوتای من ولی این یه کف دست پارچه ای که عقب جلوشون  میبندن با اون کفش های ورزشی   خیلی جالبه دیگه!!!! بابا یا لباس بپوش یا راحت کن خودتو و برو استخر  تا لاغر شی!! خلاصه ما که قبل از شرکت در این کلاسه جو گیر شدیم و رفتیم یه تی شرت نارنجی جیغ!! با یه شلوار ورزشی  استخون دار که با دو تا بالا پایین پریدن زوارش در نره!!!و کفش خریدیدم و رفتیم تو سالن.مربی مون یه خانوم شل و ول ولی بامزه است که  عشق رقصیدن با آهنگ های عربی و بخصوص نانسی رو داره  و من بدبخت با این قد و هیکلم باید اول یه دور کردی برقصم با آهنگ های انتخابی ایشون و بعد یهو کانال عربی میشه و منم رنگ لبو  شده لپام و بدو بدو باید دنبال این قافله عشوه گر و طناز راه بیفتم و برقصم باهاشون.رقص که چه عرض کنم  مثل چوب خشک دست و پام رو تکون بدم!!!!! بعد میرسیم به کششی ها و بعدش روی  تشک میخوابیم و دراز و نشیت و حرکات آکروباتیک!!!! که من رسما خواهر مادر مربیه رو مورد الطاف خاص خودم البته در دل!!! قرار میدم و لبخند گشاد میزنم!!! جلسه قبل نی ساعت آخر  روی تشک خوابیدیم و مربیه گفت پاها بالا!! حالا باز کنین!! بازتر!! بازتر!!! بازم !! ها باریکلا بازم!!! و من هم شرایط زمانی و مکانیم رو فراموش کردم و لنگ هام رو خوب بردم بالا و هی زاویه رو بیشتر کردم و چشمام رو هم بستم تا خندم نگیره که خدای من!!!! یهو  یک صدای جررررررررت وحشتناک شنیدم و تا چشمام رو باز کردم دیدم آخیش!!!! چقدر زیرم خنک شد!!! انگار هوای خنک سالن از یه جایی!!!! داره به زیر پاهام میخوره و خوش خوشانم میشه!!!! و بعد تازه عمق فاجعه رو فهمیدم!!! الهییییییییییییی بمیرم من!!! خشتک شلوار به اون کلفتی  از وسط دو تیکه شده بود و لنگ های من از ترس و شوکه شدن و شرمندگی تو هوا همون جور خشک شده بود!!! خلاصه زود آوردمش پایین و بازرسی!!!! که کردم دیدم بعلهههههههههه!! اصلا چیزی به اسم خشتک دیگه اون وسط وجود خارجی نداره .به روی خودم نیاوردم و پاهام رو به هم چسبوندم و یه سانتیمتر هم بازش نکردم.حالا شانس ما این مبریه هم ااومد صاف جلوی م واستاد و جلوی همه رو کرد به من که عزیزم!!!!! خسته شدی!!!؟ منم لال شده بودم از خجالت و موندم چی بگم!! گفتم نه!!! گفت پس یکم پاهاتو از هم باز کن !!! و همراه  ما حرکات رو انجام بده!!! من هووجور که به پشت خوابیده بودم آروم بلند شدم و گفتم نمیشه آخه!!!یارو هم گیر و کم کم توجه بچه ها هم جلب شده بود.بهش گفتم یه مشکلی پیش اومده و اذیت !! میشم اگه انجام بدمش. اونم گفت بذار من کمکت کنم!! حالا چرا اینقدر پاهات رو چسبوندی به هم!!!! راحت باش!! ریلکس!! منم تا یه ذره پاهام رو باز کردم و شلوار بدون خشتکم یادم اومد خیلی آروم بهش گفتم آخه همین دو ثانیه پیش  خشتک شلوارم کلا از جاش کنده شد!!!!!! مربیه تا دو سه ثانیه فقط خیره به چشمام و بعد یواش یواش به پاهام و موضع کنده شدگی !!! نگاه کرد و فورا روش رو برگردوند و من فقط لرزیدن شونه اش رو میدیدم و دیدم که فوری از سالن خارج شد و آنچنان بلند تو رخت کن خندید که همه موندن من چی گفتم بهش مگه!!! خلاصه که من زودتر از بقیه اومدم بیرون و داشتم میمردم از خجالت!!! یکم خودم رو دلداری دادم و رفتم ساختمون دیگه که یکم شنا کنم و تخلیه احساسی!!! بشم..جاتون خالی وقتی رفتم تو و یه ساعت توی اب شلنگ تخته انداختم و اومدم بیرون تازه یادم افتاد خاک عالم!!! اصلا حوله نیاورده بودم با خودم.فک کم با یک تیکه لباس ناموسی  اون تو موندم و نه راه رفت دارم نه برگشت!!!!! حالا بماند که چه جوری اومدم بیرون و بدو بدو خودم رو به کمدم رسوندم و جلوی چشمان از حدقه در آمده بقیه بدون حوله و با یک قطعه پارچه کش دار!!! تو دل برو!!! خودم رو خشک کردم و رفتم خونه و کپیدم تو تخت و تا چند دقیقه فقط قهقهه میزدم از یاد آوری صحنه قیافه مربیه و خشتک پاره و استخر بدون حوله!!!!!

حالا موندم چه جوری جلسه بعد برم تو روش نگاه کنم !!!! خدا برا هیچ کس نیاره مادر حتی دشمن خونی آدم!!!!!!! چه برسه به شماها!!! فقزط مدیونین اگه تجسم خلاقتون رو کار بندازین و منو سه بعدی  تصور کنین!!!!

 

پ.ن.

دیروز رفتم استخر و به دوستم گفتم حالا خوبه این جا آشنا ببینیم.هنوز تفم خشک نشده بود که  یک خانومه خوش تیپ با مایوی  مکش مرگ ما صدام کرد و با نیش باز خوب بالا تا پایینم رو ورانداز کزد!! ای کور شه چشماش الهی!!!! میدونین کی بود؟ یکی از همکارای دانشگاه که بیسسسسیاررررررررررر بیسیارررررررررررررر باهاش رودر واسی دارم!!!!نه شما بگین واقها چند ده کیلو!!!! کم کردن می ارزه به اینهمه آبرو ریزی!!؟

نظرات 42 + ارسال نظر
حمید چهارشنبه 20 مهر 1390 ساعت 11:28 http://hamid-pesare-bad.blogfa.com/

سلام
میشه خواهش کنم وبلاگ من رو ببینی و نظر بدی؟

خواهش
لطفا

باشه؟

http://hamid-pesare-bad.blogfa.com/

نازی شنبه 16 مهر 1390 ساعت 14:48

شانس آوردی زیری پاره نشد

آرش چهارشنبه 23 شهریور 1390 ساعت 07:38

هههههههههههههههه جالب بود ممنون که از خستگی درمون آوردی

سارا جمعه 20 فروردین 1389 ساعت 13:16

سلام اینکه سوتییی نیس سوتی اینکه خشتکت پاره باشهههههه پسرا ببینن مث من گریهههههههههههههههههههههههههههههههههههه

سارا پنج‌شنبه 19 فروردین 1389 ساعت 16:13

این که خیلی بد نیس من خشتکم پاره شده 2 تا پسر دیدن ابروم بد رفتههه این سوتیییییییییییییییییییییییییههههههههههههههههههه تو که همه دختر بودن

دختر مهربون چهارشنبه 4 اردیبهشت 1387 ساعت 20:20

صمیم عزیزم سلام
دستت درد نکنه .....مطالب وبلاگت فوق العاده قشنگن....اینقدر خندیدم که اشک از چشمام در اومد.....به قول معروف دمت گرم و موفق باشی

خدا روشکر.
همیشه شاد باشی و بخندی عزیزم
قربانت

خانوم مارپل سه‌شنبه 3 اردیبهشت 1387 ساعت 20:58 http://www.missmarpel.blogfa.com

صمیم جون من تا ۳هفته نیستم قرار بود بازی کنی خوب بازی کنیا!!
حلال کنید مارو !!
موقتا پست خدافظیه
اگه بتونم ازونجا هم آپ میکنم چون ۱۵ این ماه یه خبریه!!

به سلامتی کجا عزیزم؟

ساره سه‌شنبه 3 اردیبهشت 1387 ساعت 20:42 http://sareheh.persianblog.ir

وقتی متنهای شما رو می خونم بعد از اینکه اکثر وقتا از خنده روده بر می شم کیف می کنم از اینکه آدمی رو شناختم که به همه چیز می خنده چیزایی که خیلی ها رو از زندگی ناامید می کنه... خیلی حال می کنم این روحیه ی طنز رو حس می کنم... اگه همه ی آدمای این دور و بر همچین روحیه ی شاد و بیخیالی داشتن دنیا جای دوست داشتنی تری می شد! درضمن یک کلمه ی این متن رو پاچه خواری فرض نکنین چون قطعا فایده ای برام نداره که!

فدات شم که از اون بمب های کاتالیزوری!!! شدی برام.مرسی و منم امیدوارم تعداد آدم هایی که همش از غصه دم نمیزنن و مشوق شادی در زندگی هستن(عین خودت) بیشتر دور و برم ببینم.
فدای تو
و ضمنا لحنت اونقدر صمیمی بود که لحظه ای فک نکردم برای خوشایندم چیز نوشتی.
ممنونم.

حمید سه‌شنبه 3 اردیبهشت 1387 ساعت 18:49 http://karaj400.blogsky.com

سلام ( گل )
عذر خواهم برای کامنت بی ارتباط با مطلب شما
در پی دوستانی که بر مطلب باور من پیام گذاشته اند به وبلاگ شما رسیده ام
قصدم از گذاشتن این پیام
1 تشکر از شما برا ی لطفی که به من داشته اید و
2 دعوت از شما برای بازدید مجددتن از وبلاگم
با آرزوی بهترینها برایتان
حمید

تبریک میگم دوست عزیز
یکسالگی وبلاگتون رو
خواهش میکنم و ممنون از لطف شما

ملیسا سه‌شنبه 3 اردیبهشت 1387 ساعت 15:04 http://melisaf.blogsky.com/

ههه اینجا چه باحاله
چطوری همچین وبلاگی تو وبلاگستان بود و من ندیده بودم؟؟؟
خوب میتونی از این به بعد منو پایه ثابت این وبلاگ حساب کنی

سلام خانوم بامزه.
اتفاقا فک کنم کامنت شما بود تو وب گیلاسی امروز خوندم.یهو دیدم برا من هم کامنت گذاشتی و شرمنده کردی.
به افتخار یکی از پاهای ثابت اینجا( آخه تعدادشون خیلی نیست ولی به دنیاها می ارزن برام)

مستانه سه‌شنبه 3 اردیبهشت 1387 ساعت 10:57 http://baadbadak.blogsky.com

چند ده کیلو؟؟؟

۲ ده کیلو!!!!!!

خانوم لنگ دراز سه‌شنبه 3 اردیبهشت 1387 ساعت 00:22 http://zanboor.blogfa.com

:)) حالا اونقدیم سوتی نبوده! البته که آدم تو اون لحظه واقعن شرمنده میشه اما خوب گور بابای بقیه! بزار ببینند و بخندند!

زهرا دوشنبه 2 اردیبهشت 1387 ساعت 20:52 http://777rosesorkh.blogfa.com

سلام صمیم جان خوبی خانوم ورزشکار! وای توی باشگاه ما هم از اینجور!اتفاقا افتاده.........سرت سلامت...

[ بدون نام ] دوشنبه 2 اردیبهشت 1387 ساعت 20:41

واقعا ممنونم صمیم عزیزم برای توصیه های جیگرانت!!!
مرسی.خیلی مرسی.
بهم انگیزه دادی به شدت.
برات شادی همیشگی رو ارزو می کنم.
مهساهه.امیدوارم بتونم به همه چیم برسم.و وقت مرده ای برام باقی نمونه.

شهگل دوشنبه 2 اردیبهشت 1387 ساعت 17:47 http://emarati.blogfa.com

سلام!
صمیم خانومی!
نوشته هاتم مثل اسمت صمیمی و راحت بود.
خوشحال میشم به من سر بزنی.
همه وبلاگت رو دارم میخونم.

الهه یکشنبه 1 اردیبهشت 1387 ساعت 16:18 http://ourdaily.blogfa.com

خدا خفت نکنه مردم از خنده
ولی نازی حتما کلی ناراحت شدیا
من هر دو تا وبلاگتو کامل خوندم
آفرین معلومه با اراده ای
منم رفتم پیش دکتر کرمانی
قدم۱۶۰
وزنم۷۹
گفت باید ۲۵کیلو کم کنم تو ۶ماه
اما همه میگن ۲۵ خیلی زیاده
اما من نمی خوام لباس عروس یا نامزدیم تو تنم بد واسته
بااینکه من یه دست چاقما
به نظرت نمی تونم؟

از من گامبالو تر نیستی که خوشگل خانم عروس !
انگده حال داره به خدا

[ بدون نام ] یکشنبه 1 اردیبهشت 1387 ساعت 14:48

سلم صمیم جان
واااااااااای.خیلی با حال نوشته بودی من هر بار که می آم اینجا از مطالبت لذت می برم.

راستی منم دارم با تو رژیم میگیرم/چون باید تا موقع عروسیم ۸ کیلو کم کنم

اما خیلی سخت کم می کنم.

موفق باشید

کامبیز .به همین سادگی یکشنبه 1 اردیبهشت 1387 ساعت 11:49 http://kambizmahboobi.blogfa.com

خیلی خندیدم....راستی خوب نوشته بودی خوشم اومد یه سری هم یه ما بزن وقت کردی............

رها(ستایش) یکشنبه 1 اردیبهشت 1387 ساعت 11:05 http://setayesh07.blogfa.com

واییییییییییییییییییییییییییییی انقدر خندیدم دل و روده ام ترکید

خدا نکشتت دختر

ایده یکشنبه 1 اردیبهشت 1387 ساعت 11:04 http://4me.blogsky.com

خیلی بانمکی صمیم جان. از تصورش خندم میگیره واقعن... مهسا راست میگ ه ها خیلی هنرمندی در برنامه ریزی روزهات که به همه چیز میرسی. کار و خونه داری و شوهرداری و هیکل داری و خلاصه ایول...

تقویم صبورا یکشنبه 1 اردیبهشت 1387 ساعت 10:35 http://saboorajanam.persianblog.ir

تو ادارتون براتون کلاس ورزش نذاشتن؟!!!!!

خودمون صبح ها حالش باشه روز در میون میتونثم نیم ساعتی بریم پیاده روی.
قبلا کلاس والیبال داشتیم که این ور سال فعلا خبری نیس ازش.

سپیده یکشنبه 1 اردیبهشت 1387 ساعت 10:09 http://aarmita.blogfa.com

سلام صمیم جون خوبی عزیزم
راستی اسم کلاس ورزش چی هست ؟
آخه من درستهکه لاغرم ولی کلا عضله ندارم
و این خیلی بده
تازه هر وقت واسه من یک اتفاقی می افته می گم پیش آمد بود پیش آمد
تازه از چند روز بعد هم بیشتری ها یادشون میره
خوشم می یاد که تو هم ناراحت نمی شی و با انگیزه هستی
خیلی تازگی ها کم می نویسی عزیزم
بهترین ها را براتون آرزو می کنم عزیزم

کلاس آمادگی جسمانی میرم

بهمندخت یکشنبه 1 اردیبهشت 1387 ساعت 09:41

حسابی روز شانست بوده ها!
مردم از خنده، آبروم جلوی همکارام رفت!

[ بدون نام ] شنبه 31 فروردین 1387 ساعت 21:20

سلام
خوبی ؟
چقدر دوست داشتم یکی از این همه کاری که تو م یکنی رو انجام دم.کلاسایی که میگی رو میگم.چطوری انگیزه ژیدا کردی که با وجود سر کار رفتن و خستگی کلااتم بری؟میشه برام توضیح بدی؟آخه منم کلاس موسیقی و فوتوشاپو خیلی دوست دارم.اما می ترسم نرسم درسامو بخونم.انگیزه می خوام.
مهساهه.

به به پارسال دوست امسال پسر خالهههههههههههه!!!!!
خوبی تو میراث جونم!!!؟
ببین مهسا من ساعت ۳.۱۵ میرسم خونه.یعنی از ۷ صبح تا اون موقع بیرونم. زور در میون ساعت ۴ تا ۵ کلاس نرمش دارم و از ۵ تا ۷ هم سه روز در هفته میرم شنا یا همون شلنگ تخته خودم!! خب من یکی دو ترمی از کلاس زبانم مرخصی گرفتم!البته اونا حق اجازه ندادن رو ندارند ولی میتونستن فشار بیارن و خرم کنن که حتما ادامه بدم بهار رو.ولی حالا میبینم چقدر زمان دارم.البته زمان من همون عصر هاست.خب من هر روز شام و ناهار خوشمزه هم درست میکنم تو خونه و البته درس خوندن برای کنکور فوق رو هم دارم.اون روزی یک ساعته حداکثر.آهسته و پیوسته میرم جلو.
کنار همه این ها تمرین های نقاشی رو هم اضافه کن. و خیلی هم راضیم و اصلا فشار روم نیست.و انگیزه مهم رای همه این ها لذت بردن از زندگیه و رسیدن به اون چیزایی که حداقل ۱۵ سال تمام هی دست دست کردم براشون.
زمان حال رو از دست نده دختر.جدی میگم.

سرخی خانم شنبه 31 فروردین 1387 ساعت 21:17 http://sorkhikhanoom.blogfa.com

سلام صمیم جان. تو و گیلاسی تنها نویسنده های هستین که من وقتی نوشته هاتون رو میخونم به معنایی واقعی از خنده غش میکنم. میدونم خیلی خجالت کشیدی من و ببخش ولی اخه اونجوری که تعریف کردیش خیلی خنده دار بودددد. صمیم تو خیلی ماشالا کارات بامزه ان خوشبحال شوهرت که خانم به این با مزه ای داره . در مورد استخر من هم از این کارا زیاد کردم. مثلا رفتم استخر واسه خودم مایوم رو در اوردم زیر دوش یه دفعه برگشتم دیدم ۴ تا چشم متعجب دارن نیگام میکنن. خوب اخه یه خانم قبل از من این کار رو کرده بود من فکر کردم اینجور مدلش دیگه . اخه عقل از خودم ندارم که. واییییی صمیم خیلی بامزه بوددد. شرمنده. مواظب خودت باش.

نیششششششششششششششش
خندهههههههههههههههههههههههههههه

رز شنبه 31 فروردین 1387 ساعت 17:26 http://roz_e_sokhte.persianblog.ir/

وایییییییییییییییییی خیلی خندیدمممممم

کلبه کوچک شنبه 31 فروردین 1387 ساعت 14:55

صمیم جون سلام
اینقدر خندیم که همه فکر کردن خول شدم آخر فکر کنم یک روز از اداره زنگ بزنن تیمارستان بگن این خانم دیونه شده بیاید ببریدش. اون وقت باید با همون شلوارت بیایی ملاقات من .هنوز تو را با همون تی شرت نارنجی و شلوار و لنگ در هوا توی فکرم هستی از همینجا میبوسم باحال

رعنا شنبه 31 فروردین 1387 ساعت 14:44

میگم صمیم جونم من یک قرص لاغری کفش کردم توپ
بدون عوارض
اسمش زنیکال هست.اما دونه ای ۱۰۰۰تومانه!
نمی دونی منم یک مدت بدن سازی رفتم از دست کلاس هم کلاسی هام دق کردم

همه مانکن و فشن
حال به هم زنه و عذاب آور

سارا شنبه 31 فروردین 1387 ساعت 13:49 http://sarar.persianblog.ir

وای صمیم جون تو چقد ریلکسی دختر!!!
منم یه زمانی میرفتم کلاس ورزش و همین کار رو ازمون میخواستن که لنگا بالا حالا تا جائی که میشه بازکنین پاها رو تازه خودش میومد از بالا فشار میداد که کاملا باز بشه.آخه من نمیدونم این حرکت کجای آدمو لاغر میکنه غیر از اینه که یه وقت خدای نکرده جر میخوریم؟
خوش به حالت که میتونی بری.منم بعد از عروسیم حتما شروع میکنم ورزش رو.

پریسا شنبه 31 فروردین 1387 ساعت 13:31

می دونی وقتی به قول خودت سه بعدی تصورت میکنم یاد چی میافتم؟ یاد کارتون تام وجری که تام بیچاره بعضی وقتا خشتکش پاره میشد از دست این موشه.........

پریسا شنبه 31 فروردین 1387 ساعت 13:28

وای صمیم جون خیر از زندگیت ببینی که اینقد خندیدم وقتی این پست رو خوندم که کم مونده بود منم یه کاری دست خودم بدم و مجبور بشم با شلوار نم کشیده از شرکت جیم بشم که اینم بشه یه خاطره از ضایع بازی های من. همه دل و روده ام درد گرفت.در تمام عمرم آدمی به بامزگی تو ندیدم.

ساناز شنبه 31 فروردین 1387 ساعت 13:10

سلام خوبی صمیم جون
نمی دونم با یوگا آشنایی داری یا نه البته منظورم یوگا کردنی نیست اگه بعضی وقت تو سریالها نشان می دهند .
یوگا به کاهش وزن کمک می کند در ضمن به بدنت فرم می دهد .
اگه مایل بودی یک نگاهی به کتاب یوگا برای بانوان بنداز ضرر نداره مترجم کتابم هم آقای تساعدی هست .
امیدوارم همیشه شاد و سلامت باشی و زود به زود آپ کنی .

برفی شنبه 31 فروردین 1387 ساعت 12:45 http://snowlady.blogfa.com

خدا نکشتت دختر
من که ترکیدم اساسیییییی
یعنی هنوز بعد از نیم ساعت که اومدم اینو بنویسم دارم میلرزم ازخنده
موقع خوندن که نصفه ولش کردم از بس خندیدم اشکام درومد نمیتونستم بخونم ::::::::::::::::::::::::::::::::::::)

خانوم مارپل شنبه 31 فروردین 1387 ساعت 12:27 http://www.missmarpel.blogfa.com

آخی تو اون روز چه بد شانسی آوردی
شلواری باید بگیری که خیلی انعطاف پذیر باشه یعنی تا ۳۶۰ درجه هم کارتو راه بندازه!!
ایشالا آخرین باری که اینجوری میشه!!

آست - روزمرگی شنبه 31 فروردین 1387 ساعت 12:14 http://rroozzmmaarreeggii.blogfa.com

سلام بر صمیم عزیز

من و شما اگه از سوتی هامون ننویسیم و آبرو ی خودمون و نگه داریم نمیشه . ؟ نه میخوام بدونم چی میشه اون وقت ؟

دنیا نمی چرخه دیگه ؟

اتفاقآ منم از یکی از بزرگترین سوتی های عمرم نوشتم .

حالش و داشتی سر بزن.

راستی ببینم تو کلاستون شاواش هم میدن؟ اگه میدن بگو منم لباس رقصم و بیارم !

پایدار باشی و شاد

فرزانه شنبه 31 فروردین 1387 ساعت 12:14

سلام وبلاگتو دوست دارم. موفق باشی.

جودی ابوت شنبه 31 فروردین 1387 ساعت 11:57 http://whenurnot.blogfa.com

((: ((: ((:‌ ((: ((: ((: ((:
((: ((: ((:‌ ((: ((: ((: ((:
((: ((: ((:‌ ((: ((: ((: ((:

واییییییی خدا فک کن !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! من دیگه نرسیدم مث خانوم مربی برم تو رختکن !!!!!!!!!!!! هوینجا جلو چشای گرد شده رئیس و بقیه ترکیدم از خنده و ولو شدم رو میز . الانم زنگ زدن جرثقیل بیاد جمعم کنه !!!!!!!!!!!!!!!!!!
فقط سریعا پنجره رو بستم تا چشم آقایون مجرد به این مطالب بی ناموسی باز نشه و حالا خر بیار و باقالی و لوبیا از بازار بخر !!!!!!!!!!!!! بعضی مردا هم بی جنبه !!!!!!!!!! خاک عالم ننه !!!!!!!
روی ماهتو شرمنده من صمیم جون ولی من چهار بعدی هم تصورت کردم !!!!!!!!!!!!!!
حالا خوبیه مربیای ورزشی رو برا خانوما ، خانوم میذارن !!! فک کن اگه مرد بود ... !!!!! ای وای زبونم لال نشه الهی !!!!!!!!!!!!
راستی ما اوچیک شمام هستیم . اون جوابی که برای کامنتم گذاشته بودی باعث شد چند روزی تو آسمونا باشم من !! آخرش با تفنگ بادی زدن بادکنکمو ترکوندم افتادم پایین ! ذوق مرگیدم ننه . بوسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسس

mona شنبه 31 فروردین 1387 ساعت 11:45

man ke az khande mordam vaghti dashtam in posto mikhundam

لیلی شنبه 31 فروردین 1387 ساعت 11:41 http://www.manosoroush.blogsky.com

فقط می تونم بگم : ناااااازی صمیمممم .

X شنبه 31 فروردین 1387 ساعت 11:18 http://stillness.blogfa.com

وزن کم کردن به کلیه ی آبروریزیهاش می ارزه! آی حال می کنم و می سوزم وقتی اندامای باربی رو می بینم!

جوونی هام کلاس ورزش می رفتم ولی مثل آدم ورزش نمی کردم! موقع دویدن جا کم بود و فضا نداشت و من بهم حال نمی داد! موقع ورزشای سنگین هم من می رفتم یه گوشه می نشستم و بقیه رو نگا می کردم و یا فوقش به خاطر اینکه خیلی ضایع نباشه می رفتم رو دوچرخه! کلاً اراده واسه ورزش کردن هم نداشتم! اما خداییش از ورزش خوشم نمیاد! رقص هم که اینجا خبری نبود....مگه نه خودم میرفتم وسط....

مریم شنبه 31 فروردین 1387 ساعت 11:18

سلام خیلی خندیدم کا ش منم اونجا بودم

یاردبستانی شنبه 31 فروردین 1387 ساعت 10:57

سلام و و قت به خیر . اولا خسته نباشین با این همه فعالیت و دوم یه تبریک به خاطر این همه اراده . جدی میگم که خدا یه ذره از اون اراده شما رو به ما لطف کنه که خیلی خیلی محتاجیم . در ضمن ابجی خانومی ، باربی شدن این مشکلات رو هم داره عوضش وقتی به اون چیزی که می خوای برسی کلی هم به خاطر رسیدن به هدفت و هم به خاطر اراده و تلاشت ذوق میکنی .
موفق موید و سربلند باشی و در پناه لطف خدا .
یا حق

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد