من و همسرم عاشقانه هم را دوست داریم.

صمیم-۲۹و اندی سن!- 12ساله ازدواج کرده-همسر و پسرکش رو میپرسته- عاشق تر از اونا کسی هست؟

من و همسرم عاشقانه هم را دوست داریم.

صمیم-۲۹و اندی سن!- 12ساله ازدواج کرده-همسر و پسرکش رو میپرسته- عاشق تر از اونا کسی هست؟

اندر احوالات مادر و بچه!

دیروز به سلامتی بعد از یک ماه  و اندی!! رفتم کلاس . ظهرش به مربیم زنگ زدم  که روم نشده بیام چون کاهش  که نداشتم هیییچچچچچچچچچ!! به تعالی  هم رسیدم در این مدت تو وزن و سایز!! اونم گفت صمیم ...(با یک صدای  محکم و  امیدوار کننده) ...من میشناسمت ...با  پشتکاری که داری هیچ مساله ای  نیست ...بیا .از  همین امروز ..خب من هم ذوقمرگ از  این تشویق  شب رفتم کلاس . قبلش  ناهار فردای  خودم شامل هویج و  لوبیا سبز   کشیده و  خوشرنگ و  بخارپز رو با تکه های  مرغ خوشمزه  گذاشتم تو ظرف و یک کف دست نون هم روش برای  اداره ام ساعت 12    13  که بخورم .بعد هم صبحانه ام رو اماده کردم ..بعد هم ناهار  پسرک و  آجیل و  میوه و  لقمه صبحانه اش  رو .اون وقت  برنج ناهار فردا رو  نم کردم و  خونه دسته گل و رفتم کلاس ..به به به سلامتی  کفش های من رو برده بودند!!!! امیدوارم  به پای  صاحب  جدید  خوب و  عالی باشه و به سلامتی  خودش و  با ورزش و  تندرستی  ازش  استفاده کنه ..! جدی  میگم .الان من بکوبم تخت سینه ام دردی  از  من دوا میشه آخه؟!!! خب  بذار یک ذره  اینطوری فکر کنم که یک مامانی برای  بچه مدرسه ایش که معلم ورزشش گفته باید  کفش  ورزشی  داشته باشه  این رو برده! به جان خودم از بس از  کفشه  کار  کشیده بودم  حیرون موندم طرف  این دو لنگ رو اصلا روش شد ببره!!!؟  خب  ظاهرا  مردم راحت می یگرند زندگی رو ..اوکی .  چون روز  اول گفته بودند  مسوولیت وسایل با خودتون و  من هم نمی تونستم هر روز  کفشام رو ببرم اداره و ظهر باهاشون برم کلاس  اینطوری شد که صاحب جدید پیدا کرد و من هم ضمن یک سوال ساده و  عمیق از  مربیم که کفشام کو!!!؟ و نگاه متعجب  اون و  پا برهنه ورزش  کردن خودم!!  بلاخره  قرار گذاشتم برم و کفش  نو بخرم ..یا خدا! 

 

بعد تو کلاس  دیدم ای بابا چقدر من خودم رو اذیت کرده بودم ...خیلی هم خوب بود تو  لباس  راحتی..تاپ و شلوار ...تازه کمرم هم داره  کوچیک تر وباریک تر  میشه و  من از اون قسمت همیشه انرژی میگیرم ...این کار دو هفته روی   ذهنم سنگینی میکرد که برم ..امشب ..نه فردا ..الان مهمون دارم ..الان  بخوابم با بچه بیشتر  مادر رو احساس  میکنه ..بهانه تراشی های  الکی ..خلاصه که تصمیم  کبری سال جدید  اجرا شد از  دیشب .  (که  موقع ارسال این  پست میشه سه شب پیش!!!) 

 

آقوووووووووووو ....رفتم کفش  گرفتم برای خودم ..اوف ...یعنی  انقدررر خشگله ..انقدر آقاهه بهم خوب راهنمایی  کرد ..از  تفاوت لژها ..از  جنس ها ..بعد هم دو مدل رو تا به تا!! پام کردم گفتم نظر  نهایی رو شما بدید ....کدوم بهتره .که از  بعد زیبا شناسی و از  منظر  کاربردی  که ایشون  دقت نظر  داشتند  خوشگلتر ه و  گرونتره!!!  رای  نهایی رو آورد. همش به خودم دلداری  میدم که گرونتره در  چرخه سلامت  داوری  ایشون  برتر شناخته شد  و  عوامل اقتصادی  دیگه دخیل  نبودند  در  این انتخاب!!   بلند بگو انشالله ...الان حس  می کنم من  مسوولیت دارم در  مقابلش ..دیشب  مثل این بچه هایی که کفش  اول مهری  میخرند و ذوق  می کنند ( مال زمان ما البته ..شماها چی  می دونید  اون حس  ها چی بود ؟ هی  زرت و فرت و فرت براتون چیزهایی که هوس  می کنید  میخرند ..ااون موقع سالی  یک مانتو حداکثر ..سالی  دو  بار  کفش جدید فوق فوقش  داشتیم ما ..) خلاصه دیشب  گذاشتمشون داخل خونه پشت در و  زیرش  روزنامه انداختم و با عشق  نگاشون کردم ..حالا عکسش رو میذارم به زودی ...پسرک میگه اییییی واییی  مامانی  چرا آوردیشون تو خونه ..جا کفشی بیرونه ...بهش  میگم میخوام به قلبم نزدیک تر باشند  مادر  جان!!! صدای  قاه قاه  همسری  میاد ...از بس  این مرد بی ذوقه والله!! 

  

آقا از شما چه پنهون ما از  مسافرت که اومدیم برای  هیچچچچچچچچچ کس   سوغاتی نیاوردیم ... مدتی  هست که تلاش فر ساینده! می کنیم و به خودمون ( البته من فقط) زور میاریم که بابا این رسم های   فکر  مشغول کن و  انتظار  تولید کن!رو بذاریم کنار ..و برای هم فقط سفر  خوب و شاد  آرزو کنیم ...البته چرا فقط یک  سفارش  مخصوص برای  مامان  خودم و  یک ماهی  دودی برای  شخص مامان جون آوردیم  که اونم سفر بعدی  دیگه نمی اریم ... همین جوری  همسری  هوس  کرد واسه مامانش  چیزی بگیره که چون این اتفاق  قرنی  یک بار می افته من سریع سود استفاده  کردم و  همون جا برای  مامان جون خریدم  تا همسری  پشیمون نشده ...خلاصه آقای  همسر برای  چندتا از  همکارهاش بسته های  کلوچه مخصوص  اون شهر  که فوق  خوشمزه هست رو خرید و  یکی  هم به نیت  اقای سرهنگ گرفتیم ..به سلامتی  تا امروز  که  ۴ اردیبهشت  هست من یادم نبود به این بنده خدا سوغاتیش رو بدیم!!! فک کن فقط!!  الان برم بگم هه ههه سلام ... ما بیست روز قبل  که از سفر برگشتیم اینم  سوغاتیتون هست  امروز!!!!!من الان چکار  کنم .. نیت قلبی  من بود  میترسم الان فکر  کنه چون موعد  تمدید  خونه رسیده این  کاررو کردم!!  چه میدونم  والله ...بابا به جان خودم یادمون رفته بود  چون همسری  وقتی رسیدیم گفت به هیچ کس  سوغاتی  نمیدم و یک بسته کلی  میدم به شرکت و  خلاصه همش رو خودش   هام هام کرد و  من البته این وسط  از  ته بسته کش  میرفتم که آمار دست کاری  تابلو نباشه ..هی  این بدبخت  می گفت چقدر  زود  تموم میشن اینا!! بی برکت شدند انگار  جنس ها!!  هی  ما می گفتیم  نچ نچ نچ!!  چه دوره زمونه ای شده ..خلاصه یک روز  که بهش  گفتم داداش!  نفقه  امروزم!! رو رد کن( تاکسی مثلا) ایشون شاهد  چند بسته کلوچه برای  خودم و  همکارهام شدند که داخل  کیفم قلمبه شده بود . دست به کمر  اومد  و گفت بی برکت !!آره ؟!!  منم گفتم خو   بیست و نه روز  ما خوراکی  های  اونا رو میخوریم  یک روز  هم اونا بخورن!!! گفت  شب بیست و نهم!!!  امشب شاهدش  خواهید بود!!!فیلمی  در سینماهای  کشور!!! و این تهدید یعنی  من میرم میخوابم و تو بمون و  اژدهای  بیدار  تو خونه (پسرک) که تا ساعت یک شب  باید باهاش  بازی آشپزی  بکنی و  وسطش طرف بزنه به صحرای  کربلا و  کولی بازی که من همین الان ماکارونی  میخوام چون زبون  لال شده مادرش!!!  چرخیده گفته بینندگان و شنوندگان عزیز ...برنامه امروز  ما  ماکارونی  مخصوص  هست با گوشت قلقلی و   سبزیجات تازه!!  بچم یاد ماکارونی  خوردن و  حس و  ته دیگ قرمزش و  گوشت های  لابلاش  می افته نصفه شبی  حالا گیر داده من الان میخوام ..ساعت چند بود  اون موقع ؟ یکربع به یک شب!! و  مادرو  بچه عصر  ۴ ساعت خوابیده بودند و مثل  گونه های  منقرض شده جغد  سیبری  نشسته بودند  به هم نگاه میکردند ... البته من به همسری  نمیگم  که ما عصر  ۴ ساعت خواب بودیم با هم ..میگن نیم ساعت چرت زدم من فقط!!  و اوج فداکاریم رو  نشون میده وقتی  اشون خواب و  من بیدار و مشغول بچه داری!!  اینا تجربه است  مادر  من!! هی  شماها  حالا بخندین و  هی فکر  کنید اینا  جوکه!!! اون بیت وین لاینز  رو بگیرید  عزیزانم!!!  

 

یعنی من از  کارهای  این بچه تعریف  کنم شما به سلامت عقل ساکنین  خونه ما شک می کنید واقعا ..حالا شماها  که البته خیلی  وقته شکتون تبدیل به بقین شده منظورم اون خواننده جدیها  هستند!! آقا یک نمونه ....برای  این که شب  پسرک تشریف ببره دستشوویی قبل از  خواب  ( علیرغم این که میگه ندارم و من میدونم تا خرخره گیلی  گیلی   مملو از  اب های  نیلگون و  فوران  کننده!! اااههه ) هست  و  با ناراحتی  هم نخوابه و بغض هم نکنه ( این دو تا برام مهمه قبل از  خواب  خیلی ) میگم ا مامانی  بیا بریم دستشوویی ..ایشون محترمانه در  حالی که نیم نگاهی  هم به مادر با این قد و هیکل نمی اندازه میگه نچچچچچچچچچچچ ..ندارم .... میگم عزیزم ..قربونت بشم ..بیا بیرم  مثانه ات خالی بشه ...راحت بشی ..میگه  مثانه ام راحته خوابیده شما ناراحتش  نباش ( جواب  دندون شکن !!)  یک کم فکر  میکنم...میگم خیلی  خب ..مشکلی  نیست ..من میرم دستشوویی برای  خودم جیش بازی  کنم!!(شرمنده دوستان)  این جیش  بازی  یک دنیا  خاطره است برای  من و این بچه!!  مثل فشنگ خودش رو به دستشویی  میرسونه و  میشینه منتظر  تا بازی شروع بشه ...بازی  اینطوری  هست که من با این سن و سال و مقام مادری  که چند روز  دیگه هم قراره  روزمون باشه !!  میشیم نقش  اول این داستان ...  نقش  مهم  جیش  رو ایفا می کنم  اون وسط  ...!!!!! جیش های  محترم که یک خونواده گرم و مهربون هستند  ..و مادر بزرگ و  بابا بزرگ عصا به دست و مادر  و بابا و بچه ها  همگی  دور  هم اون تو  خوش و خرم اند (  نقش  همشون با تغییر صدا  میشه صمیم  بدبخت!!)  دور  هم میشینند و میگند آخ جون ..چقدر  خوب که این بچه هه شبا نیمره دستششویی و اون وقت دست های هم رو میگییرند و با آرنجاشون محکم به دیواره های  مثانه بچه فشار  میارند و میگن الان میریزیم همه مون روی  ملافه و  لباس هاش و  کلی  کیف می کنیم با هم ..بعد یک صدایی از  غییب  میاد ( باز هم خودم با صدای  کلفت و  جدی!!) اهکی !! خیال کردین این بچه عقل نداره ..نمی دونه چقدر  انی آرن جای  دست شما برای  مثانه اش  ضرر داره .بعد میشم نقش  مثانه با صدای ظریف ...ترو خدا کمک ..کمکم کنید ..اینا دارن لهم می کنند ... و اینجا پسرک به سرعت میشینه و  به سرعت نور  کلی  جیش  مهربون  که یکهو غافلگیر شدند با جیغ  و کف و سوت من میریزند بیرون و  برگی دیگر به افتخارات شبانه بچه ما و مادر  اوسکولش  اضافه میشه!!!!  به جان خودم یعنی من برم کانون پرورش  فک.... ری  و  نمایش  ع رو  ..سکی  اجرا کنم  سیمزغ طلایی بهم میدن!!  انقدرررررررر  از  این مدل بازی ها  و  لقمه دور  کله چرخوندن ها!!! بلدم که  شبا این شوهره دستش روی  دلش و انگار  دار نمایش رو حوضی  نگاه میکنه  با ذوق  نگامون میکنه(از پشت شیشه در!!  استراق سمع میکنه نامرد!!!) میگه بکن ..حقته!!! روز  اول که گفتم  قانون بذار برای  این بچه گفتی روحش   لطیفه!!! با بازی باید همه چیز رو به بچه یاد داد!!! نوش  جووونت  خانوووووووووووووووم....نوووووووووووش  جونت!!!  من هم میگم به تقویت رابطه مادر و ف رزند  کمک میکنه اینا ..همش که برای  دو  قطره جیش  نیست ..و  آره جون خودت گفتن های  ایشون و  کر کرد خنده های  من و پسرک در اتاق  استراحت!!! 

 

عزیزم حالا شما به ایناش  نخند ..اینو گوش کن ..مثل آدم از  اول  جدی  میشه   قانون گذاشت  ..البته اگر  مثل من کرم از  خود درخت باشه  و  عاشق  این اسکول بازی ها هستید  خب  حرف  دیگه ای  هست ...روش های  تقویت رابطه والد ف رزند  میتونه چیزهای  لطیف تر و بهتری هم به جز  جیش بازی  باشه ها!!! اوه اوه میترسم از  بازی های  دیگه مرتبط با این مورد  بگم براتون  حال همگی  به هم بخوره!!!!   

 

از  دیگر بازی های این بچه و  مادرش   نشستن  در  چادر  ایشان (کلبه) و  مصاحبه با  جنگجوی بزرگ هست ..من میکروفون ( تیرهای  تفنگ بادی!!) رو دستم میگیرم  و بعد از سلام به ایشون و  تشکر  از  حضورشون در برنامه  شبانگاهان!!! ازشون میخوام برام از  شجاعت هاشون بگن ..ایشون هم از  کشتن اخرین دایناسور به دست  ایشون و  رفتن به آسمان و مثل رعد و برق  همه  دزدها!!! را ترساندن!! و  فرار کردن به جنگل و کمک به پری  دریای و ..حرف  میزنه .خب  تخیلاتش رو بهم میگه و  نشون میده از  چی ها میترسه .سوالات من مثل اینکه قربان! به نظر شما بچه ها چکار کنند از  رعد و برق  نترسند ..و از  چی  این صدا میترسند  اصولا!! خیلی  بامزه هست ...قربان! می فرمایند  که  رعد وبرق که ترس  نداره  خانم مجری!!  ابرها با هم دست میدن ..روبوسی  میکنند ...رعد و برق  میشه ...تازه باید با مامانشون برن پشت پنجره و به آسمون نگاه کنند و  بگن آخ جون..بارون نزدیکه ..الام همه  کشاورزا خوشحالن ..به به  بارون میاد ...نعمت خدا میاد ..زمین ها دیگه ترک ترک نمی شند ..ماهی ها  کلی  خوشحال میشن ..(حرف های خودم رو تحویلم میده  فسقلی!!)   

  این اواخر هم آموزش  مراقبت از  خود و حریم اندام خصوصی ایشون بود  که در  ابتدای  آموزش  و بازی  بنده با مغز  از  شدت خنده به پشت افتادم ...به قول آقا  من مراقب  عناب  خودم هستم!!! (اندام)  حالا بدبختی  اینه که روی میز  همیشه یک ظرف  بزرگ عناب  هست و  خدا کنه این عنابه با اون عناب  خصوصیه قاطی  پاطی  نشه ...بهش   می گفتم تو باید مراقب  خودت باشی   و  اجازه ندی  غیر از  مامان و بابایی  کس دیگه ای  دست بزنه به بدنت یا نازش کنه  ..تازه حمام هم که میریم باید  دستت رو بذاری روش  موقع اب  کشیدن تا کسی اندامت رو نبینه  چون  هیچ کس  اجازه نداره اندام خصوصی  کس  دیگه ای رو  ببینه یا دست بزنه ..اون وقت  در  مرود  استخر و مهد کودک و اینا بازی  کردیم و قرار شد  من بشم یک آقاهه که تو استخر  میگه بیا پسرم ..بیا بغلت کنم و  یواشگی  دستش بخوره به عناب  بچه!!! آپ او نوقت  ایشون باید بگن دست به من نزن ..و بلند داد بزنه و   برو  کنار .دست به بدنم نزن و با دست  محکم تقی بزنه روی  دست  آقاهه!!!  آقا ما بی خبر از  همه جا  اروم آروم دستمون رو  آوردیم  جلو و  مثلا میخواهیم بزنیم به بدن بچه  که یک هو آنچنان کشیده ای  خورد توی صورتم که  تو عمرم  بابام هم بهم نزده بود!!! چشمام سیاهی رفت ...ایشون هم محکم زد روی  دستم و گفت برو  کنار ....دست به من نزن بی ادب  بی تربیت بی شعوووووووووووووور !!!   به مامانم الان میرم میگم!!!  و من سیاه از  خنده و درد و  تو کف  اون بیشعور  گفتنه که این رو کجای  دلم بذارم این وسط!!!! به قول همسری صمیم جان!!  خواهشا شما  یک نفر  خیلی  تو عمق تربیت این بچه نرو ..همون جت اسکی  ات رو بکن ..بذار  بچه  مثل آدم معمولی رشد کنه!!!!   

آخ چه کشیده ای بود ..خدا نصیب  هیچ کس  نکنه ...مزد آموزش  ما نوش  جون خود   ما .... 

به جان خودم تو کتابه دیگه این جاش رو ننوشته بود ...!! من بدبخت از  کجا باید  پیش بینی  میکردم بچه مون میره تو حس!

نظرات 40 + ارسال نظر
ملیحه شنبه 14 اردیبهشت 1392 ساعت 09:58 http://bbm.parsiblog.com

وای خدااااااااااااااا! مُردم
این جریان حفاظت از عناب خصوصی خیلی باحال بود

پری دوشنبه 9 اردیبهشت 1392 ساعت 14:34

مردم از خنده صمیم خانوم. شما رو دست جی کی رولینگ بلند شدید. هری پاتر هم اینقد داستان تخیلی نداره که شما واسه یونا جور می کنید!
بنازم قدرت مادری رو و بنازم قدرت دفاع شخصی رو!!!!

مهتا دوشنبه 9 اردیبهشت 1392 ساعت 00:15

صمیم جان ممنون از نوشته های زیبایت راستش گه میشه در مورد بازی هایی که مربوط به جیش و پوپو میشه بیشتر توضیح بده آخه دارم پسرم را از پوشک می گیرم ولی بعد از دو ماه هنوز باهام همکاری نمی کنه و موفق نشدم شاید بتونم با استفاده از بازی برای رفتن به دستشویی ترغیبش کنم

والله من خودم در کسری از ثانبه به فکرم میرسه چه بازی ای در اون شرایط خوبه ..نمی شینم بهش از قبل خیلی فکر کنم ..ولی مسلما نوشتهه ا و کتاب های معتبر حتما هست ... این که بچه روی لگنش بشینه و براش کتاب بخونی ..یکی از اسباب بازی هاش همراهش باشه ..این که به عجله نندازیم بچه رو ..اینکه متوجه نشه این موردی هست که ما رو به حرص اعلی می رسونه و ...دیگه ..

الهام یکشنبه 8 اردیبهشت 1392 ساعت 10:15

صمیم جون خیلی جالبه این وقت گذاشتنات و مسئولیت پذیری بالاییی که تو تربیت فرزندت داری خیلی ارزشمنده و واقعاً تربیت فرزند سخته تجربیاتت خیلی مفید و اموزندست موفق باشی

رز شنبه 7 اردیبهشت 1392 ساعت 15:31

صمیم جان خدا نکشتت با این خلاقیتت
آخه عزیز من فکر ما رو هم بکن که تو اداره آبرومون رفت بس که خندیدیم
همکارا فکر کردن خل شدم دارم خودم با خودم میخندم
ولی خیلی باحالی هم خودت هم گل پسر تپلی بامزت
ان شاالله که همیشه شاد باشی عزیزم و ما رو هم شاد کنی
پسر گلت رو هم ببوس محکم

نور شنبه 7 اردیبهشت 1392 ساعت 14:15

هه هه !!! حیف شد آپارتمان نشین نیستین وگرنه شبا همسایه ها از جیش بازیتون مستفیض و دلشاد میشدند.
مهربونی و سخت کوش...در پناه خدا باشی همیشه بانوووو

والله همین دیشب پیش پای شما یک چیزایی تعریف میکرد خانو سرهنگ انگار این نمایش های بچه رو ما جلوی خودشون اجرای ازاد کردیم ... خونه هست ؟والله!!

شهره جمعه 6 اردیبهشت 1392 ساعت 16:19

وااای چقدر خندیدم. مدتها بود اینجوری طنز ننوشته بودی. فکر کردم گذاشتی کنار. خدا دلتو شاد کنه عزیزم
این روش های تربیتیتو هم باید کم کم یاد بگیرم لازم میشه
البته اگه جواب میدن

مامان جدید جمعه 6 اردیبهشت 1392 ساعت 13:03

سلام
من چند ماهی بیشتر نیست وبلاگتون رو میخونم یه کوچولو غافلم چه کتابهایی رو مطلعه فرمودین و این روشهای تربیتی علمی هستش؟

معصوم جمعه 6 اردیبهشت 1392 ساعت 02:14 http://balsan.mihanblog.com/

سلام صمیم جون.بابا شما دیگه کی هستین؟.خیلی با حال شما دوتا بخدا.کلی خندیدم.پست آموزنده ای بود

فرانک پنج‌شنبه 5 اردیبهشت 1392 ساعت 20:01

وای خدا مردم از خنده بچه هم مثل مامانش باحاله

دختر شیرازی پنج‌شنبه 5 اردیبهشت 1392 ساعت 17:59 http://www.dokhtarshirazi.ir

سلام صمیم عزیز مهزبونم.
بالاخره ترجمه ی لعنتی رو تحوبل دادم و پس از 4 ساعت کلاس فرانسه پشت سر هم در خدمت شمائم!!
آی خوندن نوشته هات چسبید بعد از خواب!
ینی یه جاهاییش هی هی هی بودم
یه جاهاییش خخخخخ
دیگه این قضیه جیش بازی و مراقبت از عناب!! رو که من ها ها ها بودم بلند بلند!
اصن یه وعض بدی!
اصول تربیتیت رو بخورم من!الان دلم میخواد برم تو افق محو شم!!

+ جدی نوشت:چه کار خوبیه یاد دادن محافظت از حریم و اندام شخصی خود!
مطمئنم خیلی از ماها آموزش ندیدیم و شدیدا ضربه خوردیم در مواجهه باهاش.
یادم باشه به بچه هام یاد بدم.

چیییییییهههه؟؟ خوب من بچه زیاد دوس دارم! بچه هااااااااام.دوجین بچه!

و در آخر:
از صمیم قلبم دوست دارم.واقعنی. به جون خدا!

ماریا -کرمانشاه پنج‌شنبه 5 اردیبهشت 1392 ساعت 17:44

سلام جیگرم . وای صمیم نمیدونی چقدر خندیدم . مخصوصا تصور اون لحظه که کشیده رو خوردی داره منو میکشه . خدا خیرت بده این پست رو لحظه ای دارم میخونم که حالم خیلی بد بود. پنجشنبه بعد از ظهر ما خواب بودیم فکر کن از کلانتری زنگ زدن و گفتن ایسوزو که مربوط میشه به کارمون با یه عالمه روغن موتور توش دزدیده شده اما الان گرفتنش تو کلانتریه . فقط نشستم رو زمین و خدا رو شکر کردم . دنیا دور سرم چرخید آخه اون ماشین نتیجه چند سال زحمت و گذشتن از همه تفریحات و لذتهای خودم و شوهرمه. حالم بد بود اومدم اینا رو خوندم دوباره روحیه گرفتم و کلی خندیدم. دوست دارم خانومی . پسرک رو با مسئولیت خودت ببوس

erica پنج‌شنبه 5 اردیبهشت 1392 ساعت 17:21 http://determined.blogfa.com/

سلامم من فکر کنم اولین باره که نظر میزارم و البته چندباری پستاتونا خوندم فقط خواستم بگم که خیلی شیرین بود واقعا خاطراتتون و البته مطمئنا برای پسرتون همیشه خاطرهاش میمونه

میفا پنج‌شنبه 5 اردیبهشت 1392 ساعت 16:37 http://eshghamoman.blogfa.com

سلام صمیم جون
واااااااااااااااای مردم از خنده
از قول من یه ماچ گنده اون لپهای قل قلی پسری رو بکن. از یه همچین مامانی یه همچون پسری هم انتظار میره

سی سی پنج‌شنبه 5 اردیبهشت 1392 ساعت 11:27

یک عدد مامان باحال مساوی میشه با یک گوگولی خوردنی و باهوش و بانمک.صمیم جون خدا شما رو حفظ کنه و همیشه شاد باشی عزیزم

فاطیما پنج‌شنبه 5 اردیبهشت 1392 ساعت 11:07

آموزشات خیییییییییلی جالب بودن
کلی در دل و سر کار خندیدم
همیشه مامان خوب و پر انرژی بمونی

فاطمه پنج‌شنبه 5 اردیبهشت 1392 ساعت 07:49

خوبه صمیم جان شوهرت دیگه هیچ وقت دپرس نمیشه بااین جنگولک بازی های شما

مهدخت پنج‌شنبه 5 اردیبهشت 1392 ساعت 00:53 http://mamanomaral.persianblog.ir

دستت درد نکنه صمیم جون نصف شبی چقدر خندیدم

فاطمه/م پنج‌شنبه 5 اردیبهشت 1392 ساعت 00:41

ای خدا از دست تو =)))))))))))))))))))))))) مردم از خنده نصف شبی =))))))))))))))))

nasrin چهارشنبه 4 اردیبهشت 1392 ساعت 23:22

سلام صمیم خانم چندروزی میشه باوبتون آشناشدم وآرشیوتان راخوندم مخصوصا قسمتهایی ک درموردتربیت کودک بود،وبلاگتون بسیارجالبه،بهتون آفرین میگم
خیلی دوستون دارم

پریا چهارشنبه 4 اردیبهشت 1392 ساعت 23:16 http://www.blogme.blogfa.com

واای چقد سختههههه تربیت بچهههه

مرضی بلژیکی چهارشنبه 4 اردیبهشت 1392 ساعت 21:27

خوش باشی عزیزم.

mehdi چهارشنبه 4 اردیبهشت 1392 ساعت 20:49 http://kasbdaramad2450.mihanblog.com/

سلام ، وبلاگ فوق العاده ای داری

یک پیشنهاد فوق العاده براتون دارم

با عضویت در سیستم پارس پا می تونید از تک تک بازدید کننده های وبلاگتون درآمد داشته باشید.

مثلا :2000 بازدید کننده در روز = 40.000 ریال

در این روش هیچ بنر و متنی در وبلاگ شما نمایش داده نمی شود.

حتما امتحان کنید ضرر نخواهید کرد.

برای اطلاعات بیشتر روی لینک وبسایت کلیک کنید

~مریم~ چهارشنبه 4 اردیبهشت 1392 ساعت 20:48

واااااااای. مرم از خنده. چه مامان و پسر نازی. خدا همیشه برات نگهش داره

فلفل چهارشنبه 4 اردیبهشت 1392 ساعت 19:40 http://felfelane.persianblog.ir

عناب

زهرا چهارشنبه 4 اردیبهشت 1392 ساعت 19:34 http://tahmineh63.persianblog.ir

سلام صمیم جون
ممنون که باز هم از تجربه های خوبت برای ما نوشتی...میشه بگی از چه کتاب یا کتاب هایی استفاده میکنی؟ممنون میشم...
اونقدر خوب هم توضیح میدی که به عمق جون آدم نفوذ میکنه معلومه که بچه حس میگیره ما هم حس میگیریم چه برسه به گل پسر!

مریم چهارشنبه 4 اردیبهشت 1392 ساعت 19:10

وای صمیم عزیزمممم به حدی از دست تو و پسر گلت خندیدم که حد نداره ولی سعی میکنم ای زمانی بچه دار شدم این سیستم تربیتی تو رو به کار بگیرم حتما

شیده (ماجراهای خانه ی ما) چهارشنبه 4 اردیبهشت 1392 ساعت 17:29 http://ghosebighose.persianblog.ir


مث همیشه پر از انرژی مثبت هستین! هم خودتون هم نوشته هاتون... آدمو به وجد میاری

. چهارشنبه 4 اردیبهشت 1392 ساعت 15:44

استاد شما خیلی سیاستمداریا 4 ساعت میخوابی به علی میگی نیم ساعت که خوب مظلوم نمایی کنی دیگه؟
صمیم شما حقوق خودتو هم تو خونه خرج میکنی یا نه؟!چو ن دیدم از شوهرت پول تاکسی خواستی یا مثلا قبلا گفته بودی پول لوازم آرایشتو حساب کرد
آخه شوهرت نمیگه پول تاکسی مگه خودت نداری و مگه خودت کار نمیکنی و از این حرفا؟!

سراب چهارشنبه 4 اردیبهشت 1392 ساعت 14:38

سلام،
مثل همیشه! کلی خندیدم، کلی شارژ شدم.
میشه بگی کدوم کتابه؟

سارا طلایی چهارشنبه 4 اردیبهشت 1392 ساعت 14:25

خدا نکشدت صمیم...نمیگی ما سر کاریم؟...ملت از اون طرف سالن میگن این خانمه خل شده با خودش میخنده...حالا کاش خنده بود ...شونه هام میلزید مثل چی....دارم فکر میکنم یعنی یکی دوسال دیگه از این آموزشها هم باید بدم؟؟

عرفانه چهارشنبه 4 اردیبهشت 1392 ساعت 13:49

ینی صمییییییییییییم، مردم از خنده. ینی روده بر شدم. خدا شما مادر و فرزند -و البته جناب همسر رو- نگهداره برای هم. خیییییییییییییلی خوب بود.
با اون ایده کفشه که دزدیده شده هم کلی حال کردم. خیلی باحالی با این طرز فکرت دختر.

سودا چهارشنبه 4 اردیبهشت 1392 ساعت 13:22

سلام صمیم جونم عاشقتم
خدا خفت نکنه به خاطر این چرت و پرتای تو ابروی نداشته ام تو اداره داشت میرفت. اخه کلاس داریم و بچه ها الانه که پیداشون بشه البته تا حالا باید میومدن ولی ناجنسا هیچوقت به حرف ادم گوش نمیکنن البت که امروز هوای ابروی منو داشتن حتما...شک نکن
در اتاقو بستم و دلمو گرفتم و هر چقدر میخوام جلو خندمو بگیرم که نشه قاه قاه نمیشد. خدا خیرت بده کلی خندیدم و وسط خستگی اداره خیلی لازمم بود این خنده ها ....مرسی جیگر
خوش به حال علی اقا با این همسری و بچش(یه چیز دیگه میخواستم بگم ولی روم نشد خواهر)
راستی کفشای اوجلتم مبارکه ایشالا باهاش هی وزن کم کنی و هی خبرای خوش بهمون بدی(انگار کفش میکروفونه یا شایدم کیبورد...)
شرمنده زیاد نوشتم ولی مگه به جایی برمیخوره یه بارم تو متن منو بخونی.

گلی چهارشنبه 4 اردیبهشت 1392 ساعت 12:37

سلام صمیم جان

ببخشید که خیلی غیر مرتبط برات پیغام می گذارم چون شما خواننده زیاد دارید و خوب می نویسید می خواهم این موضوع را به خوانندگانتان اطلاع دهید به خصوص که موضوع زلزله به روز است و شایعات داغ حیوانات به ما در پیش بینی زلزله کمک می کنند. متن زیر را بخوانید:ستفاده از حواس اسرار امیز حیوانات برای پیشبینی زلزله

Using enigmatical senses of animal for predication earthquake

هنگامی که زمین به سخترین زلزله خود در بیاید و بار های سنگین و اسرار درون خود را خارج کند،.و انسان میگوید زمین را چه شده که اینگونه میلرزد، در ان روز زمین تمام خبرهای درون خویش را بازگو میکند(ایات 1 تا 4 سوره زلزله)

در هر سال حدود 500هزار زلزله اتفاق میافتد .در صورت عدم وقوع این زلزله ها زمین تبدیل به یک سیاره مرده میگردد،زلزله و حرکت تکتونیکی زمین مانند نبض انسان ،به زمین پویایی و حرکت میدهد.200 زلزله در سال توسط انسان احساس میگردد که از این 200 تا 100 عدد از این لرزه ها ویرانگر بوده و تلفات مالی و جانی دارد.که علاوه بر خسارات جانی و مالی تبعات اجتماعی هم دارد.که افرادی که خانوادشان را در زلزله از دست میدهند دچار ناهنجاری های اجتماعی و روانی میشوند و سعی در انتقامی از افراد بیگناه در میایند که این عوامل باعث شد تا بشر دائما به دنبال راهکارهایی برای پیشبینی زلزله باشد......

برخی ار محققین معتقدند که قبل از وقوع زلزله تغییرات الکتریکی در هوا رخ میدهد.که حیوانات گازهای ساتع شده از زمین را احساس کرده و به ان حساسیت نشان میدهند..که دانشمندان نتایج حاصله را چنین اعلام کردند که در اثر شکستن گرانیت پوسته زمین که موجب از هم گسیختگی پیوند اتمی انها شده و ازاد شدن یون های اکسیژن شده این یون ها با رسیدن به سطح زمین و امیخته شدن با هوای اطراف پدیده موسوم به ابر زلزله را تشکیل میدهند که در شکل زیر نشان میدهیم:




یکی از مطرح ترین و موفق ترین این گروها، تیمی به سرپرستی ژئوفیزیکدان معروف روسی پروفسور ولادیمیر کبلبس بروک در دانشگاه یوکلای امریکا بوده است که این پروفسور در انجمن زلزله شناسی امریکا در کنفرانس سالانه این انجمن مدعی شده است که قادر است با رد گیری زلزله های کوچک و برسی الگو های لرزه ای تاریخی در مناطق زلزله خیز که میتواند نشانه ای برای وقوع زلزله های شدیدتر باشد ،ووقوع زلزله های شدید را در این مناطق پیشبینی کند.این فیزیکدان با پیشبینی زلزله ای در مقیاس 4.6 در مقیاس ریشتر در منطقه ای با وسعت 19 هزارو 300 کیلومتر مربع در کالیفرنیای جنوبی تا نیمه شهریور ماه این نظر را که پیشبینی زلزله غیر ممکن است را زیر سوال برده است...

تیم تحقیقاتی دانشگاه یوکلا که شامل جمعی از دانشمندان امریکایی،ژاپنی ،کانادایی و روسی متخصص در شناسایی الگوی لرزه ای به سرپرستی مادن ،تا کنون موفق شده اند در ماه ژوئن وقوع زلزله ای به بزرگی 4.6 ریشتر را طی 9 ماه اینده در منطقه ای به بزرگی 496 کیلومتر مربع شامل (سان سیمیون)را پیشبینی کنند.و نیز زلزله ای به بزرگی 5.6 ریشتر در 22 دسامبر در همین منطقه روی داد که این زلزله تنها دو کشته بر جای گذاشت.انها همچنین در ماه جولای زلزله ای به بزرگی 7 ریشتر را در منطقه ای شمال هوکایدو تا 28 دسامبر پیشبینی کردند که این پیشبینی در 25 دسامبر محقق شد.

در سال 1975 ،مقامات شهر یک میلیون نفری هی چنگ چین،به دنبال مشاهده رفتار غیر معمول حیوانات ،دستور تخلیه شهر را صادر میکنند و وقوع زلزله 7.3 ریشتری این شهر ،تعداد کمی کشته و مجروح بر جای گذاشت که در صورت عدم تخلیه شهر ،150 هزار نفر کشته و مجروح میشدند.

بزرگترین ازمایشاتی که توانستند به کمک حیوانات زلزله را دقیقا پیشبینی کنند در شهر لیوتامنگ منچوری رخ داد.انها با استفاده از دستگاه ژئولوژی متوجه شدند که در طول سال اینده زلزله ای رخ خواهد داد ،ولی نتوانستند ماه و روز ان را دقیقا مشخص کنند .انها برای تعیین روز وقوع زلزله مردمانی را تعلیم دادند و در سراسر ایالات 30 هزار داوطلب را تعلیم دادند تا کوچکترین حرکات غیر عادی حیوانات را زیر نظر داشته باشند .بلاخره بعد از چند ماه هزاران گزارش به دفتر اعلام زلزله رسید ،گزارش های رسیده چنین بود:

مارها از خواب زمستانی بیدار شدند و از سوراخ ها و لانه های خود خارج شده و بیرون امده اند موش ها از سوراخ ها خارج شده و از انسان فرار نمیکنند.

گربه ها که حیوانات اهلی هستند از خانه و انسان فرار میکنند.

اسب ها از طویله خارج شده و به انسان حمله میکنند.

غازها و مرغ ها و مرغابی ها در یک حالت وحشت زده پر پر میزنند .

کلاغ ها زیاد غار غار میکنند.

صدای زوزه سگها گوش ها را ازار میدهند.

این گزارشها حاکی از ان بود که زلزله به زودی رخ خواهد داد.ستاد مرکزی، دستور تخلیه شهر ها و دهات را صادر کرد.این دستور ساعت 11 صبح فوریه 1975 صادر شد و زلزله چندین ساعت بعد رخ داد که تلفاتی در اثر تخلیه شهر نداشت.

گوزن از حیوانات باهوش است که نسبت به درک خطر بسیار حساس است .این حیوان از شامه بسیار قوی برخوردار است که زلزله را خیلی دقیق تر تشخیص میدهد.

قبل از وقوع زلزله 1369 رودبار زنجان، هزاران ماهی در امیر اباد لنگرود نیمه جان در سطح اب شناور شده اند که نظریات کارشناسی این موضوع را به اثبات رسانید.این واقعه باعث شد که دانشمندان به طور جدی به این موضوع بپردازند.

در این راه سوالات زیادی برای انها مطرح شد انها در این فکر بودند که ایا حیوانات صدای شکستن طبقات زیرین را با گوش های خود میشنوند و حس میکنند؟یا امواج زلزله زا احساس میکنند؟اما مطالعات روی حیوانات نشان داد که قدرت شنوایی تمام حیوانات یکسان نیست .بطور مثال شامه و بویایی سگ ها فوقالعاده قوی است .اما مرغ ها شامه قوی ندارند.موش ها امواج ماوا صوت را میشنوند ،اما پرندگان حس شنوایی ضعیفی دارند .پس صدا نمیتوانست روی حیوانات این تاثیر را یکسان داشته باشد.

بعضی از دانشمندان اعتقاد داشتند که حیوانات تحت تاثیر ارتعاشات ناشی از امواج زلزله قرار میگیرند اما بعضی از دانشمندان این موضوع را رد میکنند و میگویند که اگر این موضوع درست باشد چرا حیوانات به صاعقه و رعدو برق احساسات نشان نمیدهند؟

یکی از دانشمندان ایتالیایی میگوید با چشمان خود دیدم سگ ها و گاو ها قصد دارند با یک حالت عصبی افسار خود را پاره کنند .گربه ها از خانه فرار میکنند.گوسفندان از ترس میلرزند.او با تجربیاتی که داشت موضوع را به ایستگاه زمین شناسی اطلاع داد و خواست که موضوع را به مردم بگویند تا از خانه های خود خارج شوند اما متاسفانه کسی به گفته های این دانشمند اعتنایی نکرد و زلزله در سال 1976 خسارات جانی و مالی زیادی به بار اورد.

این دانشمند توضیح داد که الکتریسیته توسط ذرات معلق در هوا روی حیوانات اثر میگذارد.در واقع حیوانات هم به همین ترتیب و به وسیله همین ذرات معلق در هوا است که از وقوع زلزله اگاه میشوند.طبق این نظریه ،حیواناتی مانند گاو ،گوسفند،اسب به این دلیل از طویله های خود فرار نمیکنند که از وقوع زلزله اگاه شده و میخواهند زیر اوار نمانند بلکه ان ها به این دلیل از طویله فرار میکنند و به مناطق سرباز میروند که در ان مناطق این ذرات معلق در هوا کمتر است و این ذرات در مناطق سرپوشیده اثرات زیادتری روی انها میگذارد.

قبل از وقوع زمین لرزه فشار های فوقالعاده ای در طبقات زیرین ایجاد میشود که این فشار ها در قشر کواتز اعماق زمین ایجاد الکتریسیته میکند .این ذرات از اعماق زمین به روی زمین امده وبه صورت ذرات معلق در هوا پخش میشوند و استنشاق انها توسط حیوانات باعث هیجان در ان ها شده ..این نظریه در بسیاری از محافل علمی تایید شده..

در ژاپن به مردم توصیه شده که هر گونه احساس تغییرات رفتاری در حیوانات را مشاهده کنند زود به مرکز مطالعات زمین شناسی گزارش دهند..روی این اصل در کالیفرنیا 1800 ایستگاه ویژه مطالعات بیولوژی تاسیس شده است.

مامان موژان چهارشنبه 4 اردیبهشت 1392 ساعت 12:17 http://mozhanjooni.blogfa.com/

سلام عزیزم خیلی باهالی من تازه با وبت اشنا شدم

فاطمه چهارشنبه 4 اردیبهشت 1392 ساعت 11:42 http://2t7p.mihanblog.com/

خیلی خندیدم مرسی. جیش بازی

منم موافقم این رسم سوغاتی باید کم رنگ بشه یا حداقل انتظارش اصلا نباشه.

این کتاب تقویت رابطه والد و فرزند را معرفی میکنید؟

نه منظورم این بود که تو را کتاب هایی که در این مورد و آموزش به بچه هاست اینجاش رو دیگه ننوشته بود نامرد!!
کتاب کلیدهای رفتار با کودک ..(سری کتاب برای از یک سال تا ۵ سال) فوق العاده مفیده ...

راضیه چهارشنبه 4 اردیبهشت 1392 ساعت 11:35

سلام صمیم جان بامزه‌ی عاقل مهربون قدبلند مشهدی (وقتی به یادت میفتم تمام این خصوصیاتت یکجا برام تداعی میشه)

من تازه چندروزه که پیدات کردم و از این اتفاق بسیار بسیار خوشحالم و هر روز با ذوق و شوق میام آرشیوتو میخونم! بعضی وقتا در حضور جمع خانواده بلند میزنم زیر خنده، بچه ها بدو بدو میان میگن چی شده؟ چی خوندی؟ واسه ما هم تعریف کن
بعضی وقتا هم چشام پراز اشک میشه و میزنم زیر گریه (اونجا که در مورد برادر خدابیامرزت مینویسی و صبر مامانت و ...)

خلاصه خیلی بامزه مینویسی. از اخلاقت خوشم میاد که کارها رو آسون میگیری و مشکلات رو با خنده و شوخی حل و فصل میکنی. این که از وقتت حداکثر استفاده رو میبری. اینکه از زندگی لذت میبری و با دید مثبت به اطرافت نگاه میکنی و خیلی چیزای دیگه...
در ضمن عاشق پسر کوچولوت شدم! از طرف من ببوسش. کاش عکسشو واسه ما تازه واردها میذاشتی که وقتی در موردش مینویسی بهتر بتونیم تصورش کنیم!

راستی من شیرازی هستم، متولد 56 و خانه دار، یه دختر و یه پسر دارم که به ترتیب دوم دبیرستان و دوم راهنمایی هستن. (به درخواست خودت که گفته بودی از خودتون برام بنویسین)

موفق باشی

من چهارشنبه 4 اردیبهشت 1392 ساعت 10:28 http://ghezavathayam.blogfa.com

کلی خندیدم صمیم با این پستت. یعنی این پسرت محشره!
هزارماشالله براش اسفند دود کن!

ساره چهارشنبه 4 اردیبهشت 1392 ساعت 10:19

جیگر این گل پسر رو . کشیده رو خیلی خوب اومده بچه

رضوان چهارشنبه 4 اردیبهشت 1392 ساعت 10:05

گلم ممنون.
بوس به همراه یه عالمه آرزوی ناز و خوشمزه!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد