بابایی خسته از راه می رسه و من یک خستگی ته نشین شده را در چشم هاش می بینم.بعد پسرک می پره و بابایی رو محکم بغل کرده و بوسه بارونش می کنه. دست هاش را محکم دور گردنش می ندازه و با همه قدرتش بابایی بزرگ رو به خود فشار می د ه ...اونوقت این ته نشین کم کم حل می شن تو چشم های بابایی و انچنان برقی می زنه ان چشم ها انگار هیچ وقت چیزی به نام خستگی در اون ها ته نشین نشده بود..
این پدر و پسر رو میپرستم ...
پسرک 22 ماهه همه حرف هامون رو میفهمه ..دستور العمل های تقریبا پیچیده رو متوجه میشه و فوری انجامش میده. کلمات من در اوردی ( که البته بخشی از رشد زبانی کودک هست ) رو نداره .به قول خواهرم کم ولی درست حرف میزنه..این ها بخشی از تولیدات زبانی پسرک هستند:
میخوام( کاملا کشیده و با ناز میگه) ....نمی خوام ....سیر..شام ..ناهار ..دو دو ( عروسک خرسی بزر گ و همچنین نام مستعار قور قوری های سایز مختلفش )..ماشین..بنزین..نانای..ایییییییییییییییین یکی ..دو تا می خوام... ایشی ایشی ..(شیشه شیر) شیر..پلو ..کو..کجا..بابایی ..مامانی .. عمه...عم ( عمو) امینی ( عمه ای )دادا(دایی) نانا (خاله).. بیشین...بعععععیه ( بعله کشیده بخصوص در جواب شعر عمو زنجیر باف ..) ..هننی ( هندونه) نون ..آب .. موز..کی تاب(کتاب) ..سی دی ..رفت ..نیست ..بده.. ببر..بذار...بخور... بشین .. ماشی ( ماشین) پارک....ددر...بریم...کفش ..پا... مو...درد....داخخخ ..سرد...پیف پیف ( شیشه شوی)
حیوانات : جوجو...هاپو..طوطی...ماهی ...ببعی... موچ ( مورچه)
صدای حیوانات :
هاپو ( هاپ)
پیشی ( بیو بیو )
جوجه( جیک)
ببعی ( بع بع )
گاو ( ماعععععععع)
قورباغه( قورررررررر )
خانوم مرغه ( قاااادد)
کلاغ ( دار دار!!)
اسب ( پیتو پیتو ایهههههه)
دادادر دودور .دادار دودور.... خبر مهم از راه دور ..:
رژیمم رو بلاخره از سر گرفتم... دیگه وقتشه مامانی بیشتر به خودش برسه چون تا حداکثر یک ماه دیگه نی نی از شیر گرفته می شه . دکترم بهم گفته هر چی در روز میخورم رو تایپ کنم براش برم ببینه اینا از کجا اومدن!! عجب کاری هست ها! از دیشب مراقبم لیستم مختصر مفید باشه ..
نمونه یک روز برنامه غذایی من:
صبحانه: یک لیوان شیر + 6 تا بادوم خام+ یک عد د تخم مرغ پخته + گوجه + خیار + یک کف دست نون
جدا خیلی با حاله نه؟ صبحانه رو دو قسمت کردم.شیر و بادوم رو خونه میخورم بقیه اش رو محل کارم
بین روز : دو سه عد بیسکوییت ساقه طلایی و چای با خرما ( روزی حدکثر سه خرما)
ناهار : 4 تکه کباب دیگی با یک سیخ کوجه کبابی با ماست و سبزی خوردن و یک کف دست نون
حالا جایگزین هم داره ها مثلا میشه یک سوم سیخ جوجه کباب خورد یا 2 تا شامی کباب یا یک و نیم پیاله متوسط از غذای دلخواه یا املت یا یک قاشق روغن و یک گوجه فرنگی و یا خوراک گوشت یا 15 قاشق برنج با 4 قاشق خورشت و کلی انتخاب های دیگه...
شام : یک پیاله عدسی با 2 تکه گوشت یا یک قاشق ماست چیکده با گوجه وخیار و سبزی خوردن ..یا سه سیخ جگر .یا یک پیاله سوپ جو با یک تیکه مرغ توش ( یک پیاله جو پخته با دو هویج کوچولو و نصف رون مرغ*) یا نون و پینر و گردو خلاصه سر بی شام زمین نمیذارم خواهر ...
روزی 4 تا میوه ..اب خنک و گوارا..شادابی با رقص و حرکات مو زون تاثیر زیادی تو روحیه ادم داره..
خیلی خوشحالم..حس می کنم دارم به روزهایی که مال خودم بودم نزدیک و نزدیک تر می شم..صبح ها میرم پیاده روی .. با دقت غذام رو از شب قبل اماده می کنم. برای خودم میوه میذارم ببرم سر کار و چند تا اضافه برای همکارهام... با دقت لقمه هام رو میخورم..ارامشم از همین دیروز بیشتر شده... شب ها شام زودتر میخورم و مجبور نیستم وسط غذا بلند شم پسرک رو بخوابونم و برگردم و یادم نیاد چقدر خوردم و از اول بگم بسم الله الرحن الرحیم!!! ... هی دست روی کمرم میذارم و هی تصور می کنم چند وقت دیگه شاتالاپ دستم می افته پایین.چون تکیه گاه روزهای تنهایی نداره!! خلاصه با بوی اقاقی ها و بوی سبزی تازه و ریحون کنار بشقاب غذا دارم زندگی می کنم...
ممنونم دکتر ..میبوسمت محکم چون میدونی چکار کنی با من تا قبل از رفتن بهت خیره بشم و بگم قول مردونه...
صمیم جان…ایشاله همیشه دور میز غذات ادم های خوش اشتهای عزیز باشن…
با اون خط اخرت دلم گرفت…هم واسه تو…هم واسه خودم…هم واسه بچه نداشته خودم…منم هر بار یادش میفتم بهش میگم که اگه همه دنیا هم بگن براشون خوب بودی به من بد کردی…نمیدونم…لابد برادر من و برادر تو چنان سفره ای براشون چیدن که دل از ما و سفره هامون کندن ….نمی دونم…ممنون به خاطر همه حرفهات…دلگرمم میکنی….
ممنونم عزیزم
من نباید این رو اینجا مینوشتم..ازار..خود ازاری داشتم انگار ..یادش افتادم همون لحظه..میدونم زرشک پلوهای هست بهتر از اون روز .هزار بار ..
خنده ات نگیره..ولی یک وقتایی خیلی نیست..یک وقتایی خلی هست کنارم.
نسیییییییییییییییییییییییییییییییم
دوستت دارم
هم تو هم پسرک گلت
اجیج منم نی نی دارههههههههههههههههههههههه
منم رفتم دکتر تغذیه تو دوهفته 4کیلو کم کردم
خیلی راضیم
افرین
تبریک
میگم من صمیم هستم!
دیگه خوشگل خانومم باربی هم میشه.. چه شود...
چه ماماه خوبی که ایناو ثبت میکنه...
سلام سلام صدتا سلام
دلم تنگ شده بود اومدم یه سلامی عرض کنم. قربون گل پسرم با دایرۀ لغاتش. باران هم با اینکه 18 ماهه است، تقریبا کامل حرف می زنه و جملۀ کامل می گه. شنیدم پسرا معمولا دیتر زبون باز می کنن.
سلام صمیم جان ! این رژیم شما همچین هم رژیم نیس ها ! والله ماها که همه بهمون می گن پرخور ، از اینم شاید کمتر بخوریم !
البته من خدا رو شکر اضافه وزن ندارم . فقط یه کم هیکلم به هم ریخته ( یه کم شکم )
.............
حالا شما جددی نگیر این حرف ما رو ! می خوای رژیم بگیری ، اعتصاب غذا که نمی خوای کنی !
دو نقطه دی !
صمیم جان خوبی عزیزم؟ ازت خبری نیست دلم برات تنگ شده بود، اومدم احوالپرسی.
رژیم خوب پیش می ره؟ امیدوارم سختت نباشه و به زودی شاهد یک صمیم باربی باشیم!
می بوسمت، قارتا ! ببخشید زیاد تا !!
وای قربونت برم صمیم این دیگه اسمش رژیم نیست !!!غیر رژیم پس چیا میخوری؟!!!!
من صبح یه چایی میخورم بدو بدو میرم سر کار .... ساعت های یازده ۲-۳ دونه ساقه طلایی می خورم با چایی ( البته بعدش حالت بدی بهم دست میده :s )ساعت 3:30 میام خونه توی یک پیاله متوسط پلو و خورشت میکشم که البته پر از ماسته را میشینم میخورم ... چون تنهام بیشتر از این میلم نمی کشه!!!!
عصر هم معمولا اگه ضعف کنم با میوه یا شکلات خودم را تحویل میگیرم .... شام را معمولا مثل صبحونه می خورم (نون پنیر یا ...)
البته وقتهایی که شوهرک هست مجبورم مثل آدم بخورم!
حااالا با اینحال 70 کیلو بیدم و پهلو و شیکمی دارم که بیا و ببین!!
:((
مهم ترین عنصر در رژیم صبحانه کامل و همه چیز دار است. اگر بشود جلوی ضعف و گرسنگی را گرفت می شود رژیم را دادامه داد
قبل ار رژیم بی رویه میخوردم.صبحانه فقط یک لیوان اب!!!
راضی ام از برنامه ام
موفق باشی عزیزم
صمیم جان کاش قسمت اول پستتو به اضافه اون صداهای ناهنجار(!) تو وبلاگ یونا هم مینوشتی که فراموش نشن بعدا....این ببعی بعدا باید بفهمه اولین کلماتش چیا بودن!
خدا رابطتونو حفظ کنه و هر سه در کنار هم خوشحال و شاد زندگی کنین
راستی اینم رژیمه شما داری ؟
ها مگه چشه خو؟
بوس
سلام صمیم جون. چندروزی نبودم.ای بابا حالا که من نبودم عکس یونارو گذاشتی.منم میخوااااااااااااااااااااااااااااااااااام ببینم :( چقدر زود برشون داشتی؟؟؟
خوشحالم که اوضاع بر وفقه مراده.بووووس
سلیییی،صمیم قرار بود از خاطراتت بنویسی یادت رفت؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
صمیم جونم به یادتم هر روزم وبتو میخونم ... دلم برات تنگ میشه همیشه...این پست رو خیلی دوست داشتم ... میبوسمت
من هم این حلال خستگی رو درک کردم و دیدم!!!
انصافا که خیلی لذت بخشه
عزیزم عالیه این تصمیمت ...
خدا همیشه دلهاتون رو پر از محبت و شادی کنه عزیزم...
ای پستت منو برد تو اون حال و هوای پستهای قبلی که رژیم میگرفتی و هم زمان وبلاگ رژیمیت و هم آپ میکردی
مرسی گلم. حق داری. طفلی اینجور نیست. من گفتم نکنه یهو......حالام به حرفت گوش میدم و این روزهای قشنگ خراب نمیکنم. والا چی کار کنم. انگار دست منه؟!!!!!
با اعتما به نفس کامل و عشق فراوون ادامه بده
سلام
مطمئنا همه باباهای دنیا با دیدن خانم و بچه شون خستگیشون در میره.
... چه دکتر سختگیری! خوبه ها. به حرفش نکنه بی اهمیتی کنی؟!
واع عزیزم چه با نمکه.جونم بیو بیو
سلام من میدان راه اهن ساکن هستم.تصمیم گرفتم امسال وزنمو حسابی تنظیم کنم
دیدم شما راضی هستی وموفق شدی . منم امیدوار شدم دیگه
تلفن هم ممنون میشم بدیید از پزشکتون
عزیزم از این جهت پرسیدم که اذیت نشی به خاطر راه دور و انتخاب بهتری هم بتونی داشت باشی..
تلفنش رو می ذارم برات
اونجا یک کد مخصوص داره هر کس و بعد از مراجعه و تکمیل فرم بهت کد میدن
چهار راه ازاد شهر ..میلاد
۶۰۹۷۰۱۲
کلینیک تغذیه سبحانی
یکشنبه ها صبح نیستند.
..به امید روزی که عکس های شخصیمو ن رو بتونیم با ارامش توی محیط مجازی بذاریم
دوست عزیزم نمیدونم چطور ازت تشکر کنم! راهنماییت فوق العاده کمک کرد تا به اشتباهم پی ببرم اما میدونم که راه سختی رو پیش رو دارم!
سلام صمیم جان.
عکس های یونا خیلی خیلی قشنگ و تودل برو بود(مسلما مثل خودش).میشه از طرف من یه ماچ گنده آبدار از لپاش برداری؟؟؟؟؟
خدا حفظش کنه؛ این صدای پیشی درآوردنش خیلی خنده داره.....بیو بیو.....
ولی من یه سوال برام پیش اومده.... چرا هروقت که عکس از پسرت میذاری بعدش برشون میداری(تو آرشیوت هم که میخونم همین جوریه) ؟
ممنون.
جلوگیری از لو رفتن وبلاگ
مرسی عزیزم.
صمیم جان من میخوام در مورد اون پستت که مربوط به زن دوم میشه بنویسم.
عزیزم این که خوبه من مردی رو می شناسم که خیلی پول داره و حالا سر پیری حوس کرده با یه دختر ۲۳ساله باشه آخ که چقدر دلم درد می گیره که می فهمم اون دختره بیشتر از مرده دلش می خواد و اصلا به این فکر نمیکنه که یه زن هم جنس خودش چه حالی داره این روزها کاش آدم یک ثانیه خودش رو جای زن اول قرار بده امیدوارم هیچ کدومتون جای اونا قرار نگیرید .یه جور مرگ تدریجیه
هنوز همون دکتر سبحانی میری صمیم جون؟
از این دکترا می خوام...
سلاممممممممممم،رژیم آدمو مقاوم میکنه به آدم یاد میده که از چیزایی که دوست داری اون موقعی که نیازه دست بکشی،نظرت چیه؟
عزیزم سلام.
من این صمیم شنگولی رو خوب می شناسم.
می بوسمت.
سلام صمیم جان خوبی؟
ایشالله رژیمتو تا آخرین مرحله لاغر شدنت سفت و محکم ادامه بدی
تو میتونی........چون خواستی..... پس لاغر میشی
روی ماه کوچولوتو ببوس
امیدوارم موفق باشید منم خیلی دوست دارم رژیم بگیرم ولی پسر من هنوز کوشمولو هستش ونمیتونم.........
سلام خوش باشی وموفق
سلام خوبید؟ شما مشهد ساکن هستید؟
اسم پزشک تغذیتون رو میشه بگید و آدرسش رو با تلفن ممنون
شما کدوم منطقه مشهد هستید؟
نازییی
صمیم خوشگلم ذوباره می خواد مانکن بشه
من عکس می خوام صمیم
البوم یونا خیلی وقته عکس جدید نرفته توش
در اولین فرصت عزیزکم
سلام صمیم جونم، سال نو مبارک خانمی!! خوبی؟
یونای گل چطوره؟ همسر محترم خوبن؟
من بالاخره از یه سفر طولانی و لذت بخش برگشتم، این دفعه خیلی ایران موندم اما برخلاف تصورم موفق نشدم که به مشهد بیام. راستش علی رغم زیبا بودن سفر، به خاطر عمل دست همسرم کمی گرفتار بودم.
خیلی وقته که غیب داشتم البته به محض برگشت تمام پست ها رو خوندم و مثل همیشه به داشتن دوستی مثل تو افتخار کردم.
سلام منو به نی نی صبا جون برسون.
یونای گل رو هم یه ماچ آبدار کن.
بوس
خدا بد نده عزیزم
انشالله خوش گذشته باشه بهت
میبوسمت.
بمیرم الهی چقد کوری میدی به خودت صمیم جان مادر!!!!!!!!!!
صمیم جون حالا که شنگول شدی اون قضیه 20000000000000000000000000000000000000 چی شد بلخره بابام جان؟؟ (نییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییش)
ای کوفففففففففففت!!( نیششش)
کارمند بانک باز یادش رفته یاداوری کنه!! ...فک کن!!
عااااااااااااااااااااشق صدای حیوونایی هستم که این پسرک شیرین از خودش در میاره ها.
ببوسش فراااااووووون
در مورد رژیم نظری ندارم چون همیشه کمبود وزن دارم. ولی عاشق کلمات پسر گلت هستم میتونم تصور کنم با چه زبون شیرینی ادا میکنه کلمات رو ببوسش
خدا این پسمله عزیز رو برات نگه داره.راستی پسمله منم دو سه ماهی از پسر شما بزرگتره.راستی بگمونم که شما مشهدی هستی.منم مشهدم.راستی پسری رو کدوم مهد میذاری؟خیلی خوشحال شدم که یه دوست مشهدی تو وبلاگستان پیدا کردم.خوشحال میشم به ما هم سر بزنی
مهد گویا
مرسی
صمیم جونم , تو چه احساسای خوبی رو در آدم بیدار می کنی !مرسی. من الان ماه 5/4 ماهه باردارم و تو یه طورایی برام الگویی ! برات بهترین ها رو آرزو می کنم .
سلام صمیم عزیز . من از خوانندگان قدیمی مطالبتون هستم و از خوندنشون لذت میبرم. همیشه شاد و شنگول و خوشبخت باشین
saaaaaaaaamim mishe begi chi mige eeeeeeeeeeeeeeeee man dige daram be moshkel mikhoram vali nemitonam rezhim befgiram
وای پسرت خیلی باحاله.شکل کیه؟
ترکیبی هست بچم
عاشق این محفل گرم خانوادگی شما هستم.
صمیم جون خوش به حالت. منم باید به فکر خودم باشم چون دارم میشم اطلس شکم گنده اما چون وزنم معمولیه هی می گم نمیشه رژیم بگیرم. ۵۲ کیلو هستم اما از بس یه جا هستم و تحرکم کم شده و به دلیل قرصام همه ی این ۵۲ کیلو توی شکمم هست انگار. دعا کن یه ذره اراده از تو یاد بگیرم!
صمیم من گاهی نوشته هات رو می خونم .. یام نیست قبلاً برات کامنت گذاشته ام یا نه .
منم این روزا دارم سعی می کنم وزن کم کنم .. مادر نیستم که حس مادری داشته باشم ، ولی از این همه دقتی که به پسر کوچولوت داری خوشم اومد .. شاد باشی ..
مرسی عزیزم.
بگم که من تو خونه به خودم میرسم.
وقتی همسر از سر کار می یاد می دوام و محکم بغلش میکنم!
کارای مردونه رو هم به عهده اون میذارم.
دیگه باید چی کار کنم که مادر نباشم.
سلام صمیم جون خوبی؟ببین منم رژیم میخوام به کی قول مردونه بدم؟
به خودم قربونت.