عزیزترینم سلام
زندگی ...زندگی ما...
زندگی ما روز اولش این نبود.یک زن داشت و یک مرد ...یک خانه اجاره ای و چند تا وسیله به نام اسباب خانه. اتاق ما فرقی با اتاق خانه پدری ام نداشت گیرم مثلا حالا پرده ای نو داشت و فرشی تمیز. آن روزها برایم فرقی نمی کرد روی کدام مبل بنشینم...مهم نزدیک تو نشستن بود. آن روزها برایم فرقی نمی کرد در کدام لیوان چای بنوشم..مهم نوشیدن با تو بود..مهم نبود کدام شبکه را ببینم..مهم فیلم دیدن کنار تو بود..مهم نبود کدام طنز را نگاه کنم مهم خندیدن با توبود... مهم نبود کدام رستوران بروم..مهم دوست داشتن غذا و لقمه به دهان گذاشتن با تو بود...
زندگی ما روز اولش این نبود...نه نگران نشو..نمی خواهم بگویم زندگی ما بد شده..نمی خواهم بگویم سیر شده ام..نمی خواهم بگویم صبر کن ..نمی توانم دیگر ...
نه .
زندگی ما روز اولش این نبود.یک زن داشت و یک مرد ...زن گاهی که خسته می شد می خزید در آغوش مرد و گرم می شد از دست هایش... پر می شد از بویش... رها می شد از غصه هایش و انگار دست انداز بزرگی را رد کرده باشد می پیچید دور جاده اش که تو بودی و دور میزد و می رفت بالا و بالاتر ...زندگی ما آن روزها به گفتگو و خنده می گذشت و گاهی که وحدت نظر نبود بینمان آن دیگری محجوبانه از نظرش دور می شد تا به آن دیگری نزدیک شود...زندگی ما عصرهای منتظر رسیدن تو بود و شب های نشستن روی فرش و حساب کتاب کردن های اول و وسط و اخر برج..نوشتن سر رسید چک هایمان روی آینه دراور و بعد به هم نگاه کردن و چشمک زدن که تمام می شود یک روز این ها...
زندگی ما امروز ..اما..هنوز هم یک زن دارد و یک مرد...خانه امان همان خانه اجاره ای است که با تو دوستش دارم هنوز هم ..آن خانه ای که خریدیدم و تو می دانی چه شد الان دیگر یک خاطره شده از استقامت من و تو..از سخت جانی مان ...از دست های گره زده امان در هم و پشت به هم تکیه دادنمان...این خانه پرده هایش تمیز است و فرشش کمی نو...راستش .اتاق ما اما الان با همه اتاق ها فرق دارد برایم...این روزها برایم فرق می کند روی کدام مبل بنشینم.وقتی تو نیستی روی کاناپه دو نفره که جای همیشگی توست می خزم و به یادت دراز می کشم و پاهایم را اویزان می کنم ازش...این روزها یواشکی در لیوان تو چای می نوشم..همان لیوان الماسی دسته دارو باریکی که میگویی رنگ چای را خوب نشان می دهد..این روزها وقتی دیرتر می آیی من هم اخبار بیست و سی میبینم و سعی می کنم با ریز کردن چشم هایم ادای تو را در اورم که مثلا از این خبر تعجب کرده ام و بعد خودم خنده ام می گیرد و پسرک به ماما که بی هوا می خندد خیره نگاه می کند و او نیز می خندد برایم...این روزها از جلوی مرغ سوخاری مورد علاقه تو که رد می شوم خنده ام می گیرد از آن شبی که به صاحبش گفتم آقا !میدانید من از کجای شهر می ایم اینجا تا این سوخاری ها را برای همسرم بخرم؟ و مرد با لبخندی به بزرگی یک ستاره خندید و وقتی گفتم بهترین ها را دارد در شهر و ممنونم که این همه با عشق کار می کند دیگر مانده بود چه کند از خوشبختی ..و وقتی سوخاری ها را برایت آوردم و با اب و تاب تعریف کردم چقدر آن مرد را خوشحال کرده ام امشب ، با اولین لقمه هر دو زدیم زیر خنده و تو گفتی بمیری صمیم که این دفعه زدی وسط حال!!!!! یادت هست؟ بدمزه ترین سوخاری همه شهر بود ..شور ...خام..بعضی جاها سوخته...و مانده بودیم که چطور شد یک بار تعریف کردیم و اینطور شد؟!!و تو گفتی گرمای حرف های تو زد همه چیز را سوزاند..و من به چشم هایت نگاه کردم و در دلم گفتم چشم هایش چه مهربان می خندد امشب...
این روزها شاید لقمه در دهان هم نگذاریم..شاید قبل از خواب هزار و یک شب برای هم تعریف نکنیم ...شاید سرت را کمتر روی پایم بگذاری ..شاید انگشتانم کمتر پشتت را نوازش کند....ولی می خواهم اعتراف کنم وقتی که خوابی ..وقتی صدای نفس هایت یکنواخت و ارام می شود بلند می شوم و روی ارنجم تکیه می کنم...نزدیک می شوم به صورتت ..نگاهت می کنم ...به اندازه همه ساعت هایی که کمتر نگاهت کرده ام...به چشم هایت...به ابروهایت ..به موهای نقره ای روی شقیقه هایت ...به لب هایت که ارام خوابیده اند ..و بعد می خزم نزدیک تر و با دست هایم نوک موهایت را نوازش می کنم..میدانم آنقدر خواب هستی که وقتی بازوهایت را هم لمس میکنم بیدار نمی شوی ..من وقتی شب ها خوابی سیر نگاهت می کنم..و بعد یک بوسه روی دست هایت می زنم ...و وقتی می چرخی به سمت دیگر بوسه ای دیگر روی بازوهایت ...گاهی غافلگیرم می کنی ..میو چرخی طرفم و در خواب ..میدانم خواب خواب هستی ..می کشی مرا طرف خودت و در گوشم می گویی دلم برایت تنگ شده...برایم همیشه جالب بوده که تو صبح که می شود یادت نمی آید ..و می خندی و می گویی باز شوخی می کنی با من؟ و من می مانم چطور در خواب هم می فهمی دارم در دلم با تو حرف میز نم..چطور صدای من را این همه بلند می شنوی...
زندگی ما این روزها دارد به ما می گوید هم را داریم....تو سخت می کوشی لابلای حجم کارهایت هم را گم نکنیم...وقتی به من می گویی تا یک جایی می رسانمت و تو برومهمانی من شب می ایم ..و آن وقت از خیابانی که باید من را بگذاری و بروی هم رد می شوی و می خندی و می گویی امشب با تو هستم ..دلم هزار هزار پروانه می شود و دست هایم می خزد و در مشت می گیرد دست هایت را ..وقتی به من می گویی ناهار بخورم تو دیرتر می آیی و با سرعت خودت را می رسانی درست قبل از اینکه شروع کرده باشم ..هزار هزار گل عطرش می پیچد در خانه و من نگاهت می کنم ..هنوز گرم ..هنوز قدر شناسانه...چیزی که من و تو را به هم گره زده است..چیزی که بخشی از من را به بخش بزرگی از تو قلمه زده است ...چیزی که وادارم می کند وقتی نیستی دنبال بویت بروم سر لباس هایت و دست بکشم روی جایی که قلبت می زند ...چیزی نیست که بتوانم کوچکش کنم...تابش دهم....فشارش دهم تا در قالب این کلمات جا بشود... و تو خوب می فهمی وقتی برایت چای می ریزم در لیوان الماسی باریک و دسته دارت و کنارش چند تا بیسکوییت می گذارم و می نشینم کنارت و دست هایم را دور دست هایت می پیچانم و به فرش نگاه می کنم... یعنی دارم فکر می کنم خوشبختی ...خوشبختی ....هنوز بویش در خانه ما هست...هنوز از لابلای مجله هایی که برایم می خری ..لابلای ظرف هایی که وقتی من خوابم صبح زود بیدار می شوی و می شویی تا خوشحالم کنی ..لابلای نان های تازه و داغی که برای صبحانه ام می گذاری روی اپن و بعد آرام بیدارم می کنی تا دیرم نشود..هنوز در تیک تیک دقیقه هایی که میان روزمی آیی خانه و پسرک را می بری بیرون با خودت..به پارک ..زمین بازی ..تا من برای خودم تنها باشم و آن چه می خواهم انجام دهم...خوشبختی خیلی پر رنگ و با رایحه ی تن تو...جریان دارد در خانه امان...و خانه امان حرمت من .. تو...و اینهمه نگفته ها را در آغوش گرفته است. برای رسیدن به روزهای بودن طولانی با تو ، چشم هایم را می بندم..نفسی بلند می کشم و به خورشیدک چشم هایت فکر می کنم...چقدر گرم ...چقدر روشن ..چقدر مهربان هستند.
به تو مومنم ، عزیزترینم ...برای همیشه .
عالی می نویسی عزیزم
میتونم بپرسم رشته تحصیلیتون چیه؟
زبان های خارجه
خیلی لذت برم واقعا کاش این همه محبت در زندگی همه بود.
خدا شما را برای هم حفظ کنه و سالهای سال در کنار هم هر رروز شادتر از دیروز زندگی کنین
راستی توی قسمت نظرات بخشی ندارین که بخوایم مشخصاتمون حفظ بشه وبرای هر نظر لازم نباشه مشخصات ررا وارد کنیم؟
توی تنظیمات سیستم شما بخشی هست که سیو میکنه اطلاعاتتون رو..فکر کنم به هیستوری این ها مربوط بشه!! شرمنده خیلی وارد نیستم.
نوشتتون عالی بود،
راستش من تازه ازدواج کردم میشه بیشتر باهاتون آشنا شم؟
یه جورایی به حستون قبطه خوردم...
خانوم خانوما چرا ننوشتی که اصل نوشته مال خودت نیست؟
پس مال کی هست ؟ نکنه شما نوشته بودید؟..
ایشالا همیشه با عشق زندگی کنید که خوشبختترین انسانها هستید.
خوبه سفر
این منصفانه نیست من وقت ندارم و دیر می رسم و شما لینک رو بر می دارید... منصفانه نیست که من همیشه دیر برسم...
سلام صمیم خانم
باورم نمیشد این همه احساس در دل یه نفر بتونه جا بگیره. بعد از اونی که احساسمو نادیده گرفت، فکر میکردم آدما بی احساس تر از این حرفا باشن. اما از تک تک کلمه هات که سرشار از احساس بود لذت بردم
خوشبختین خوشبختتر شین!
من نمیدونم تو چجوری اینقدر قشنگ مینویسی
هر پست از پست قبلی دلنشین تر
واقعا چجوری یادت میاد این جملات قشنگ را بنویسی
فوق العاده نوشتی عزیزم :)
و اما در این پست نقش همسرت در این ارتباط صمیمی چقدر پیداست!
همیشه مهربون باشید.
پرورش و بارور کردن احساسات درون یک موهبت است و یک امکان برای خوشبخت تر شدن
قدر این موهبت را تو بدان
ما نیز بیاموزیم پروراندن حس خوشبختی را
قشنگیه زندگی به همینه دیگه. داشتن یک همراه خوب.
سلام صمیم جان واقعا از نوشته هات لذت بردم
خوش بحالت که انقدر خوشبختی
ساقی و مطرب و می جمله مهیاست!
چی از این بهتر
روزگاری سرشار از عش و ایمان داشته باشید!
صمیم مثل همیشه عالی بود
اشک منودراوردی
ای جانممممممممم.عشق و عشق و عشققق:-*
چقدر زیبا نوشتین..
خیلی زیبا ...
ما هم دو تا عاشقیم !!
خوشحالم
اولین باره برات نظر میزارم ولی خیلی زیبا نوشته بودی .. ممنون که امیدوارم کردی هنوز زوج خوشبخت پیدا میشه :)
سلام.این پیام رو طوری بخون که انگار جای منی و درآخر رخواهش میکنم جواب بده که محتاج دانستنشم.
صمیم جان من الان توشرایطیم که ناشکیبانه و بیقرار و در به در آرزومند اشنایی با یار هستم و نیست ،نیست نیست و دارم آب میشم با دنیایی عشق و محبت و شعرو آرزو ی بالقوه
صمیم جان نمیدونی چقدرسخته که روزهای اشناشدن رو بیقرارانه وارزومند طی کنی و هی خبری نشه.صمصیم جان اشک حسرت و رشک ریختم دربرابر حرفات و انچه رویای منم هست اماخبری نیست
(هیچ میدانی چرا چون موج
درگریز از خویشتن پیوسته بی تابم؟
زانکه دراین پرده پرده تاریک ، این تاریکی نزدیک/آنچه می بینم نمی خواهم،آنچه می خواهم نمی بینم}
راستی اگه تو جای من بودی چه میکردی؟ چه باید کرد؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
من متوجه نشدم..یعنی منتظری عاشق بشی یا اینکه طرف تو باغ نیست؟!
امیدوارم همه رویاهای رنگیت واقعیت بشن و روزی تو هم از پروانه هات بنویسی...
سلام
مثل همیشه عالی بود.
عاشق طرز نگاهت و این دریچه ای هستم که زندگی رو نگاه می کنی.
شاد و سالم و موفق باشین.
خیلی زیبا توصیف کردی عزیزم
عاشقانه هاتون مستدام
۲۹و اندی سن!!!!!!!!!! ملتّو گیرآورده اینم
wow,binazir,ziba,ba ehsas,vagheyi
عاشق خودت و نوشتنتم صمیم جوونم
ایشالا که همیشه خوشبخت باشی..تا آخر آخرش
خیلی دوست دارم...
خیلی زیبا بود
عزیزم عاشق اون جمله ی "دلم هزار هزار پروانه میشود..." شدم
خیلی قشنگ و با احساس نوشتی
تبریک میگم.
خوشبختی براتون مستدام باشه انشاالله
صمیممممممممممممم
خیلی با احساس نوشتی. خیلی زیاد. یه جوری شدم. یه حس خوبی بهم دست داد. از ته ته دلم براتون آرزو می کنم همیشه همینقدر عاشق بمونین
این پستت رو صد بار هم لایک کنم کمه. ممنونم به خاطر اینهمه حس خوبی که منتقل می کنی
برای منی که هیچوقت تا الان که همسن تو هستم، حتی یک مورد از اینهایی که نوشتی رو تجربه نکردم، زندگی ترسیمی تو یک خیاله. یک کتاب شیرین که آدم دلش نمی خواد هیچوقت تموم شه، حتی اگر تا آخر عمر حسرت تجربه کردن یک لحظه اش رو به دوش بکشه
اشکمو در اوردی.
امشب شب بر اورده شدن ارزوهاست.شب عرفه.دعا کن ما هم همچین عشق بزرگی رو تجربه کنیم.دوست دارم
چقدر ساده، چقدر زیبا، چقدر گرم
خطهای اول رو که خوندم فکر کردم آخرش میخوای بگی که یه خورده زندگیتون سرد شده و هر کی تو فکر کارو بار خودشه و اینا .. اما هر چی بیشتر خوندم عشق رو پررنگ تر دیدم ... ایشالا همیشه همینطوری باشین با هم و هر دو تا تون واسه ی همیشه کنار هم بمونین ...
راستی یه سوال فنی بچه که وارد زندگیتون شد رابطتتون کمتر نشد ؟؟ .. کلا درباره ی تاثیر ورود بچه به یه زندگی دو نفره حرف بزنی ممنون میشم !!
کمتر نشد..متفاوت شد ..کمیتش اره ولی کیفیتش نه.. منتظر روزهای بزرگ شدن یونا هستم تا وقت های دو تایی ما هم بیشتر شود.
الهی همیشه خوشبخت باشین در کنار هم
و سلامت و شاد
خیلی خیلی زیبا بود صمیم جان.
انشاالله همیشه خوشبخت باشید.
خیلی خیلی با احساس و زیبا حرفهای دلتو نوشتی ......اشکم دراومد...... همیشه خدارو بخاطر این خوشبختی شکر کن. با تمام وجودم آرزو میکنم همیشه همینقدر خوشبخت باشید......برای زندگی من هم دعا کنید.
خفه نشی دختر دوباه اشک بود که تو چشمهام درخشید و عشق به همسرم و پسرکم که دقیقا شرایم عین تو و روزهای الانته موفق باشی و همیشه عاشقش نه عاشقشون
همیشه نوشته هاتون رو میخونم.
احساساتت را خیلی خیلی قشنگ مینویسی خودمونی و زیبا .
ایبدفعه هم عالی بود
امیدوارم زندگیتون همیشه همینطور گرم وعاشقانه باشه.
عالی بود واقعاً عالی!
صمیمم...
سالهای سال خاموش و بی صدا خواندمت..و هربار با خنده ای بر لب از صفحه ات خارج شدم..بدون رد پا..
امشب اما..با خواندنت بغض کردم..چشمانم بارانی اما خوشحال..دعایت کردم..خدایا این خوشبختی را مداوم ساز..آمین...
عشقتون گرم و نرمه.میدونستی؟این پستت ازش گرما و رخوت خوش خوشانه حس میشه.آدم یاد گربه ای می افته که خودشو برای صاحبش لوس میکنه و وقتی موهاشو ناز میکنه از لذت خر خر میکنه.لطیفه پستت.مخصوصا اینکه با "عزیزترینم " شروع و تموم میشه.
صد البته گربه هه تویی.
قربون گربه ی لوس.
خاله مهساهههه.
بازم میگم.گرمه پستت.
سایه ی محبت خدا بر زندگی تان مستدام! که تمام این حرف هایتان شکر نعمت است؛ که اگر خیلی ها ندارند و نمی بینند و بی اعتنا می گذرند از کنار این خوشبختی های بزرگ به ظاهر کوچک، از سر ناشکریست که نعمت را از کف بیرون می کند. اگر این حرف را میزنم نگذارید به حساب اینکه خودم را مادربزرگ می دانم و آدم ها را نصیحت می کنم... شاید من یکی از همان هایی باشم که کفر نعمت......
خوشبختی تان همیشگی!
خیلی زیبا بود صمیم جان. آرزو میکنم همیشه کنار هم باشید و از با هم بودن لذت ببرید. خوشبختی و حس خوبت رو از لابلای متنت کاملا درک کردم. امیدوارم هر روز بیشتر از روز قبل خوشبخت باشید.
چرا انقدر فکرت مشغوله صمیم جون؟چرا مثل قبل دیگه شادو سرحال نیستی؟چرا انقدر دلت گرفته؟
کاش از ناراحتیاتم بگی که سبک شی.انگار افکارت خیلی سنگین و در هم شده.
از خدا می خوام خودش حافظ خوش بختیتون باشه ، تا همیشه :*
چقدر قشنگ ، چقدر ناز . ای ول . اولشو خوندم یه کم ترسیدم . فکر کردم از علی ناراحت شدی ولی بعد دیدم نه . همه چیز آرومه
گونه های من ترشد صمیم :|
خیلی خووب بودمث همه لحظه های رفته ی
زندگیتون گرم وپرشوور...
عاشق بمونید همیشه ...
فوق العاده بود صمیم
از تک تک کلماتش بوی عشق رو می شد استشمام کرد
وقتی خوندمش مورمورم شد. از این که زندگی عادی و روزمره ما بدون این که خودمون متوجه بشیم پراز عشقه پر از با هم بودنه اونوقت ما توی چیزهای خاص و خیلی بزرگ دنبال عشقمون می گردیم
ممنون که لحظه های قشنگ زندگی رو بهم یاد آوری کردی امیدوارم همیشه با خونواده کوچیک و دوست داشتنی ات شاد باشی
قول بده همیشه جای همه مان خوشبخت باشی
سلام به بزرگی این عشق
به به چه زیبا و از ته دل بود
خوش به حال اقاتون که اینقدر دوستش داری کل حال میکنه ها
خیلی دلت براش تنگ شده بودنه
فقط میتونم بگم خدا رو شکر که خوشبختی
اگه رفتی حرم التماس دعا
صمیم عزیز سلام من مدتیه که وبلاگتون رو میخونم ولذت میبرم امروز با خوندن حرفهای دلت خوشحال شدم از اینکه همسر خوبی داری وتو زندگیتون عشق و محبت موج میزنه از خداوندمیخوام که عمر طولانی به شما وهمسرت وپسر کوچولوتون عطا کنه همیشه سلامت و عاشق باشید
پس از عشقی ناکام احساسم و قلبم را فراموش کرده بودم و گمانم بر این بود که عشق امریست مزخرف که با بهایی ناچیز می خرند و می فروشندش اما جملات زیبای شما به ناگاه اشک را در چشمانم و شوق را در قلبم به جوشش واداشت. بی نهایت سپاسگزارم
سلام صمیم جونم!
چقد پر از آرامش شدم.
ممنونم.
بوس
امیدوارم تا همیشه همیشه عاشق همدیگه باشید
احساست چیزی فراتر از عشق
صمیم جان
سلام .
قلب من اندازه مشت منه/مشتمو برای تو وا می کنم.
چشم من اندازه پنجره هاست/تو رو بی پرده تماشا می کنم.
دست من ادامه ی شاپرکاست / وقتی از شعله ی تو گّر می گیره.
اشک من از جنس بغض شاعراست/ که همیشه بدجوری سرازیره.
حرفاتو راست و دروغ دوست دارم. / قد شعرای فروغ دوست دارم.
یکی از ما میتونه ابرارو سَر بِکشه / از لَجِ این قفسا صدتا کفتر بِکشه.
یکی از ما می تونه تا قناری بپره/با همین ترانه ها آبرویی بخره.
تک تک کلمه هایت را تجسم میکنم در قلبم
و پر می شوم از خوشی.
پر می شوم از احساسی که همیشه خوشایند است و دوست داشتنی.
چی می توانم بخواهم برایت جز امید به اینکه همیشگی باشد این روزهای سراسر خوشبختی برایتان، عزیزم.
زندگی شما همیشه زیباست و زیبا خواهد ماندانشاله عزیزم تا وقتیکه تو اینقدر زیبا نگاه میکنی.
خیلی اونجاشو دوست داشتم که گفتی خوشبختی خیلی پررنگ و با رایحه ی تن تو ...جریان دارد در خانه امان.
خدا برای هم حفظتون کنه انشااله.
صمیم جان ارزو دارم که 1000سال کنار همسرت و گل پسرت شاد وخوشبخت باشی.
wow!
واقعا" لذت بردم.
خیلی زیبا احساساتت رو وصف کردی عزیزم ، اینقدر که با همه وجود جملاتت رو خوندم و فهمیدم و خوشحال شدم برای اینهمه گرما ، اینهمه خوشبختی ، اینهمه عشق ..... احساس می کنم چقدر می فهممت.
همیشه با هم بمونید و برای هم .....
صمیم جان دلت همیشه عاشق ........
هر نوع سوژه ای که برای نوشتن داری بهمون انرژی میده .....
بوسه منو روی دستایی که می نویسه و من انرژی بی همتایی می گیرم رو بپذیر...............
ای بمیری صمیم با این همه با حس نوشتنت
اشکمو در آوردی
We walk along but never turn
to see what we have done
خواننده خاموش بودم اما این بار نشد نظر ندم .... محشر بود... دلم تپید برای خوشبختی ات ... با خودم فکر کردم من هم همینقدر خوشبختم اگر قدر بدانم
چقدر خوبه که قدر می دونی این خوشبختی رو
خدا همیشه نگهدارتون باشه
وای چقددددر چقددددر چقددددرررر...... این پست فوق العاده عالی و قشنگ بود. حظ کردم. جمله به جمله و کلمه به کلمه ش رو دوست داشتم. چون دقیقا حست رو میفهمم و درک میکنم. از همه عجیب تر و جالب تر برام این صحنه بود، این چیزیه که من بارها و بارها عینا تجربه ش کردم:
«وقتی که خوابی ..وقتی صدای نفس هایت یکنواخت و ارام می شود بلند می شوم و روی ارنجم تکیه می کنم...نزدیک می شوم به صورتت ..نگاهت می کنم ...به اندازه همه ساعت هایی که کمتر نگاهت کرده ام...به چشم هایت...به ابروهایت ..به موهای نقره ای روی شقیقه هایت ...به لب هایت که ارام خوابیده اند ..و بعد می خزم نزدیک تر و با دست هایم نوک موهایت را نوازش می کنم..میدانم آنقدر خواب هستی که وقتی بازوهایت را هم لمس میکنم بیدار نمی شوی ..من وقتی شب ها خوابی سیر نگاهت می کنم..و بعد یک بوسه روی دست هایت می زنم ...و وقتی می چرخی به سمت دیگر بوسه ای دیگر روی بازوهایت ...گاهی غافلگیرم می کنی ..میو چرخی طرفم و در خواب ..میدانم خواب خواب هستی ..می کشی مرا طرف خودت»
ممنون که اینقدر زیبا این لحظه ها رو به توصیف کردی. خوشبختیتون همیشگی :*
صمیم جان نمیخوای واسه دوستان تازه وارد عکس یونا کوچولو رو بزاری؟؟؟
به خدا وقتی آرشیوتو میخوندم و میدیدم عکسا رو پاک کردی کلی حالم گرفته میشد.
میشه یکی از عکسای روزای اول تولدش رو همبزاری؟؟؟
خوااااااااااااااااااااااااااااااااااااهش میکنم صمیم
عزیز دلم ....صمیم خوشگلو مهربونم ....میبوسمت
خیلی خیلی قشنگ نوشتی احساست رو
نگاه قدر شناسانه ی شما به زندگی برام خیلی خیلی جذاب و شیرینه. من همیشه میخونم وبلاگتون رو ولی این نوشته وادارم کرد که تحسینتون کنم. دنیا رو از این دریچه دیدن واقعا" قشنگه. امیدوارم همیشه زیبا بین و زیبا اندیش باشین و خوشبختی سهم زندگیتون تا ابد.. خوشحالم که وقت میذارم برای خوندن نوشته هاتون.