من و همسرم عاشقانه هم را دوست داریم.

صمیم-۲۹و اندی سن!- 12ساله ازدواج کرده-همسر و پسرکش رو میپرسته- عاشق تر از اونا کسی هست؟

من و همسرم عاشقانه هم را دوست داریم.

صمیم-۲۹و اندی سن!- 12ساله ازدواج کرده-همسر و پسرکش رو میپرسته- عاشق تر از اونا کسی هست؟

سلکتد آرتیکل!!!!!

توی این پست میخوام یکم از مزایای دوران  بارداری  براتون نطق کنم..البته اصلا دور و بر  مزایای پزشکیش و این حرفا نمیخوام برم و بگم که چمدونم بارداری باعث میشه سرطان لوله  اگزور نگیرین و خود شیر دهی  البته به روش  اصلاح الگوی مصرف و هر دفعه فقط به یکی از ساکنین منزل!! سه نفریتون  باعث  گرم شدن اتمسفر  کانون خانواه میشه  و از این صوبتا( یاد لنگ دراز بخیر!!) حالا ببینین و بخونین پس از چی میخوام حرف بزنم.

یه جایی توی این مملکت دردندشت یه خونه ای  هست و توش دو تا آدم بغ بغو کنان با هم زندگی میکنند.  یکی شون نمیدونم چه مرض مادر زادی داره که  کلا باید با کتک و هل و چک و لقد و تو سری ببرنش  تا دو تیکه ظرف توی سینک رو بشوره و معمولا هم تا بو نگیره دست نمیزنه!!!!  اون یکی که طفلک مثلا اقای خونه است این وسط یک در میون  ظرف ها رو میشست ولی عیب کار این بود که اصلا اصلا سیینک رو نمیشست و تازه قابلمه ها رو هم میذاشت رو گاز تا خوب  خیس بخورن!!! و بعدا!! راحت تر شسته بشن حتی اگه اون قابلمه ها توش سوپ تازه بوده باشه!!! خلاصه این قضیه ظرف و ظرف شویی معضلی بود در نوع خودش. مورد بعدی  لباس شستن بود که باز هم خانوم خونه فراری بود از دستش و  فک نکنم کلا ده بار هم توی این پنج سال دست به لباس زده بود.بعدیش هم آشپزی بود که کلا  اگه حال و هواش می بود  خانوم عشقش میکشید و غذا درست میکرد در نتیجه یا توی این خونه غذای خیلی خیلی خوب بود یا اصلا غذایی در کار نبود ..یعنی حد وسط نداشتت..یا عالی  یا هیچی!!! خب اون هیچی هم با رستوران و کمک های مردمی مادر شوهر !!! حل بود. الان دیگه یه تصویر واضح از یه خونه عشقولانه ای پیدا کردین..خب تصویر رو نگه دارین یه گوشه  و خودتون بیایین تا بقیه اش رو بگم. همه این هایی که گفتم  مال قبل از بارداری  خانم و بخصوص قبل از ورود به ماه هشت بود....

حالا  این چه دخلی به مزایای باردار شدن خانوم ها داره!!؟

دخلش اینه که این خانوم الان و دقیقا از همین دیشب  یهو متحول شد..انگار یه آدم جدید از تو روحش که تف دنیا بهش بباره!! در اومد....شد یه فرشته...یه قدیسه...که  فقط دو تا ابال آسمونی کم داشت!!!!!یهو یه هاله نورانی  همچین  شپلق  افتاد دور  کله اش و  دود از یه جاهاییش بلند شد و کلا سیستوم!!! مییستومش بهم ریخت...

دیشب تو خونه ما موش و گربه بازی بود سر ظرف شستن...یعنی من میخواستم برم دو تا بشقاب  زرشک پلو یی رو  و دو تا ظرف ماست و یه دونه کاسه سالاد و 4 تا قاشق چنگال و دو تا لیوان و دو تا قابلمه و دو تا در قابلمه و ..رو بشورم و  اصلا هم کوتاه نمی اومدم و  این علی  هم نمیذاشت و میگفت نکن خسته شدی از بس از سر شب  سر پا واستادی  توی اشپزخونه!!!!( حالا این سر پا واستادن مثلا از  7.30 بود تا نه که شام حاضر شه)  نمیدونم جدا چم شده  بود  دیشب  همچین  دوز  خونه داریم زده بود بالا..اولش که  دلتون نخواد زرشک پلو با مرغ و سس جداگانه رو  ردیف کردم بعد برای فردا ناهار از همون شب قبلش  اقدام کردم ( کارهای محال از من!!) و  بازم دلتون هوس نکنه  عدس پلو با هویج های  نگینی که توی سس مرغ  مزه دار شده بودن رو درست کردم بعد کلی قابلمه مونده شستم و ماست و خیار مخصوص  رو روبراه کردم. اینجوری که  یه دونه خیار  خوشگل و سبز رو با پوست  رنده کردم و یه حبه سیر تازه هم  رندیدم( این اططلاح به جای رنده کردن  دیدم توی  یکی از مجله های اشپزی) و کمی نمک و   کمی هم چاشنی   مخصوص  ماست و خیار ( از این آماده ها)  و خلاصه  سور و سات خوشمزه بر پا شد.  الهی بمیرم برای علی که قول این غذا رو از جمعه هفته قبلش بهش داده بودم ولی از بس این بچه  با نون خالی هم سیر میشه و هیچ وقت برای  غذا نه هوس میکنه و نه  قول های من یادش میمونه که  هیچی نگفته بود بهم و راستش  خودشم یادش نیود. حالا خداییش این نی نی هم پای  گاز هی برای  خودش وول میخورد  و من این اواخر برای اینکه بچه مون با سر و صورت روغن سوخته ای!!! دنیا نیاد کمی البسه در محل  اسکان  ایشان  ( شکم) می پوشم تا  خدای نکرده روغن داغی چیزی نپاچه!!! روی  بچه!!!  برای اونایی که اصلا نگرفتن منظورم رو یاد آور ی میکنم که من اصلا لباس  تو خونه ای ندارم!!! یعنی  کلا دوست  ندارم لباس تنم باشه البته یه سرهمی  ساده  و نیم بند!! ممکنه بپوشم ولی لباس  مثلا شلوار یا دامن یا چمدونم بلوز  که حرفشو نزن... زمستون خیلی همت  کنم یه تاپ  با دامن ... جالبه که از سرما هم یخ میزنم ولی  مغزم  تا حالا به هیچ روش درمانی در این مورد جواب نداده!!!!

آقا خلاصه  این علی اومد به زور دست و پای منو  گرفت و از دم سینک جمع کرد و شوتم کرد توی هال... حالا من مثل این مادرهایی که از بچشون دارن جداشون میکنن و تا آخرین لحظه گوشه لباس یا موی بچه ههه رو گرفتن و ول نمیکنن خودم رو به در و دیوار  و دیگ و دبه!! آویزون کردم و میگم نههههههههه نمیذارم منو از اینجا ببری.... ولممم کن!!!! بذار بشورم..فردا اینا  بیشتر میشن حالش نمیاد ها!! و اونم در حالیکه من رو محکم میکشه عقب میگه نههههههههه خودم فردا میشورم ....تو که کشتی خودتو امشب و خلاصه من بمیرم تو بمیرم ا ثر نکرد و  منو کشون کشون برد توی هال پای  تلویزیون!!!! وسط های فیلم دیدم بلند شد رفت پای کامپیوتر  و منم فوری پریدم تو آشپزخونه و  همچین تند تند و بدون سر و صدا شروع کردم به شستن  ظرف ها و خنده ام گرفته بود از کار دنیا  که نه به اون موقع ها و نه به الان... خلاصه انقدر سر این علی  خان توی  کامی بود که اصلا متوجه تلق تولوق  ها نشد...جالبه آخر شب رفت توی آشپزخونه تا اب بیاره برام و من مطمئن باودم الانه که کتکه رو بخورم!!! اومد بیرون و اصلا هیچچچچچچچچچچی ندید انگار... خیلی عادی رفت تو اتاق و منم غش کردم از خنده ....مگه میشه آدم متوجه ظرف های  مرتب و اشپزخونه دسته گل نشه؟ بعله!! آقا وقتی به اصرار  منو مجبور کرد بگم چرا میخندیدم  به سوتیش پی برد...چشم هم بود چشم های  دوران نامزدی  که از سر تا پای من وتوی کلاس رصد میکرد و  یک واو جا نمیانداخت!!!!

خلاصه مقاله:

 از مزایای دوران بارداری  ورچپه!!! ما این است که همسرمان شام و نهار درست حسابی دارد...ظرف  هایمان روی هم تلنبار نمی شود... شب عید پرده ها را که شوهرمان گذاشته بود  بدهد خشک شویی هن و هن کنان خودمان  شستیم ...مهمانی دادنمان تقریبا بیشتر شد... ورجه وورجه کردنمان بسی  متعادل شد...

نتیجه:

میگم دکتر خوب سراغ دارین که  اگه یکی!!(سوت!!)  خواست سالی یه بار بزاد!!!! کارش خوب باشه ؟

پ.ن. جدی!!

از  سارای  گلم ممنونم که وقتی فهمید نی نی دارم  هنرهای دستش رو هدیه داد بهمون ... توی دونه های  شال گردن و کلاه  و بافتنی های خوشگلی که بافت برای نی نی   و عروسک نازی که خرید براش  محبت رو میبینم همیشه.....ممنونم سارا جونم که اینهمه راه رو هم بعدش از تهران  اومدی مشهد .....خاطره خیلی قشنگی برام درست کردی....فراموش نشدنی و  زیبا.مثل یه رویا....اسفند 87 بود...روزش هم یادمه....خواستم وقتی اینجا رو میخونی بازم یادت بیاد اون روز....

از  نوشین گلم که توی  همین دنیای مجازی  با هم  آشنا شدیم و  دوستیمون  محکم و  واقعی شد ممنونم که از استرالیا برای نی نی  و من  کلی کادوی خوشگل فرستاده...به دستم رسید حتما کنار باقی عکس های  نی نی  سیو میکنم یه جایی تا  من و علی یادمون نره چه دوستای با معرفتی داریم  و چه چیزایی  برای نی نی خریدیم...من همیشه خاطره ها رو دوست دارم.... و میخوام دنیای خاطره انگیزی برای  نی نی درست کنم.مرسی از همه. حتی  اونایی که بهم کامنت خصوصی میدن و میگن خوندن اینجا تونسته یه روز شارژشون کنه و  لبشون رو خندون کنه  و منو غرق  خوشی میکنن با این حرفاشون.....ممنون از همگی

نظرات 73 + ارسال نظر
[ بدون نام ] شنبه 16 مرداد 1389 ساعت 23:33

مسخرست.

شبنم چهارشنبه 9 اردیبهشت 1388 ساعت 09:05

سلام
من تازه واردم ولی از دیروز که وبلاگتو دیدمتا امروز پدرم در اومد تا کل ارشیوهاتو خوندم دیشب که تا 3 بیدارم بودم و صبحگاه که چشام باز نمیشد بریا سرکار رفتن
به هر حال خوشحالم که یه نفر را پیدا کردم که از نظر روابط عاطفی با همسر و خیلی نکته های دیگه مثل خودمه
مواظب نی نی گولوت باش

تبریک میکم بابت اینهمه پشتکار و ضمنا خوشبختی شما...

حاج خانومچه چهارشنبه 9 اردیبهشت 1388 ساعت 08:50 http://narimaz.blogspot.com/

سلام صمیمی عزیزم یه چن روزی نرسیدم بیام پیشت میبینم که فعال شدیو واسه خودت کدبانو! بابا منم هستم با این سالی به بچه آوردن D:
خب عسلی راس میگه چقد اذیت میکنی ما رو خب یا بگو اسمشو یا اصلن میدونی چیه یه پیشنهاد میکنم نه نیاری توشا! یه پست بذار برای اسم نی نی! بعد یه نظر خاهی کن از این همه خاله بابا! بعدم هر کی اسمی رو که میذاره تاریخچه ی اون اسم رو با معنیش باید بگه! کار تو و علی آقای گلم راحت!
پی نوشت: راجع به چشم دوران نامزدی و مقایسه ش با حالت فعلی هم نگو که دل همگی خونه خاهر!!!! p:

قربونت من میگم اسم نی نی خیلی وقته انتخاب شده تو میگی کار شما دو ت اراحت تر میشه؟!!!
میدونی یه ذره دیکگه صبر کینن انشاالهه بچه رو میذارم روی نت!!!! اسمش رو هم میفهمین....
ولی در کل پیشنهادت سازنده بود....
اونننننننننن که نگوووووووووووو دیگه خواهر!!!

حدیث چهارشنبه 9 اردیبهشت 1388 ساعت 01:54

ولی من منظورم یوزارسیف بود.نصفه شبی بد نوشتم

گرفتم منظورت رو همون نصفه شبی!

نسیم مامان بردیا چهارشنبه 9 اردیبهشت 1388 ساعت 00:49 http://bardiajeegar.blogfa.com

سلام صمیم جونم. من یه مدت به نت دسترسی نداشتم نمیخوندمت.الان اومدم یه ضرب کل پستات رو خوندم. خوشحالم که حال خودت و یو ... خوبه. یعنی تا وقتی که بدنیا بیاد ما رو میخوای بذاری تو خماری؟؟؟؟؟؟؟؟؟ بابا ایول. این یو... مهمترین تاثیرش رو تو فک کنم همین دهن قرصی بوده .نه؟! چشمکککککککککککککککککک

نییییششششششش

ریحان سه‌شنبه 8 اردیبهشت 1388 ساعت 20:10 http://bamesabzelahijan87.persianblog.com

عزیزم. اون مریض بود گفتم تو کماست . به هوش اومد. ممنون کهدعا کردی امید وارم خدا بهت یه بچه سالم وصالح و تیزهوش و مهربان و پاک بده و عاقبت به خیر بشین همتون. الان داره اذان میگه. واسه ام دعا کن که مشکلم حل بشه تا بیشتر دعات کنم.!!!

الهی شکر..واقعا خوشحال شدم گفتی حالشون خوب و بهتر شد.
برای حل مشکل همه و صلاح کارشون دعا میکنم عزیزم.

الهام سه‌شنبه 8 اردیبهشت 1388 ساعت 16:57

سلام صمیم جان
خیلی وقته نوشتهات میخونم و ازشون واقعا لذت میبرم ولی چرا چند روز نمینویسی؟
نگرانتم
مواظب خودت و نی نی و با بای نی نی باش

خوبیم..مرسی عزیزم.

آرزو سه‌شنبه 8 اردیبهشت 1388 ساعت 14:43 http://www.nanetaha.blogfa.com

bar avale miam inja,vali kolly harfaye khob khondam,omidvaram harrroz khoda be in eshgh beiafzayad

ممنونم از محبتت

مینا سه‌شنبه 8 اردیبهشت 1388 ساعت 10:57 http://http://steal.blogfa.com/

سلام وبلاگ جالبی دارید انشالله به سلامت بچتون به دنیا بیاد

انشالله
مرسی.

مریم سه‌شنبه 8 اردیبهشت 1388 ساعت 10:24

نخیر مثله انکه حالا حالا هااااااا باید منتظر بمونم تا پیدات بشه!i miss you so muuuuuuuuuuch صمیم جون. خیلی دوست دارم بیشتر باهات در ارتباط باشم باید چی کار کنم؟؟؟؟؟ااینم یه بوووووووووووووس آبدار (خوشحال نشو ماله نی نی یه)

عزیزم مرسی..منم میس یو آل.
بیشتر کامنت بذار!!!!( شوخی کردم)

همیشه سه‌شنبه 8 اردیبهشت 1388 ساعت 09:35 http://rima-34.persianblog.ir

به به از این همه مزایا . من نمی دونم این بارداری چیه که همه چیه همه رو عوض می کنه . تو همه ی زمستون مامان خسلس سرماییه من فقط یه پیرهن خیلی تایستونی گشاد مخصوص نی نی تو شکم می پوشید. و انقدر سرد بود که من گرمایی با چند تا ژاکت و جوراب پشمی و شال گردن و کلاه تو خونه می گشتم !
توصیه مامان : حتما ۱۰ روز کامل بعد از زایمان استراحت کامل داشته باش . وگرنه جند ماه طول می کشه سر حال بیای !
راستی واسه طبیعی بودن یا نبودن زاشمانت تصمیم نگرفتی ؟!!!

عوض شدنش هم شیرینه!!!
طبیعی دیگه خواهر!! مگه خلم اگه همه چیز خوب و طبیعی باشه برم بگم لطفا شکم!!منو جرررررررررررررر بدین !!( اوخ دردم اومد همین الان!!)

رضوان سه‌شنبه 8 اردیبهشت 1388 ساعت 07:10 http://bidarie.blogfa.com

سلام دوست گرامی


سر ارادت ما و آستان حضرت دوست **که هر چه بر سر ما میرود ارادت اوست.


این پست (قسمت دوم *** رضایت در زندگی )


[گل]

پریانه دوشنبه 7 اردیبهشت 1388 ساعت 21:49 http://parianeh.persianblog.ir/

سلام صمیم جان
مبارک باشه عزیزم

ممنونم.

وروونیکا دوشنبه 7 اردیبهشت 1388 ساعت 13:06 http://voroonikaposts.blogfa.com

کاش منم نی نی دار میشدم بلکم این اشپزخونه از این وضع اسفبار در بیاد...

هیییییییییییی خواهر مشکل آخه همین نه ماه نیست که!!! مشکل جدی تر از این حرفاست.

حمیده دوشنبه 7 اردیبهشت 1388 ساعت 10:14

سلام صمیم جون.یه چیزی که تو نوشته هات همیشه برام سوال شده اینه که شما واقعا هیچ وقت از دست هم دلخور ودلگیر نمی شین؟
من وشوهرم همدیگر رو خیلی دوست داریم .شبایی که اون کنارم نباشه اصلا خوابم نمی بره به شدت بهش وابسته ام و فکر می کنم به خاطر همینه که توقع ام ازش خیلی بالاست.بحث های ما خیلی مودبانه اس به هیچ وجه به هم یا خونواده هامون توهین نمی کنیم روابط عاطفی مون هم خیلی خیلی خوبه ولی نمی دونم چرا بعضی وقتا سر مسائل بسیار کوچک من ناراحت می شم و تا چند ساعت نمی تونم حرف بزنم احساس می کنم همه رمق از بدنم میره فقط می خوام خودم باشم و از این مورد همسر گرامی ناراحت می شه و.......
عزیزم کمکم کن .
باشه؟
راستی تند تند بیا به خدا دلم واست یه ذره می شه روزی چند بار میام میبینم نیومدی جیگر ما هم دل داریم
فربونت

عزیزم معلومه که دلخوری هم این وسط پیش میاد..خب من راستش سعی میکنم کش ندم مساله رو ..اول که مستقیم به علی میگم چی ناراحتم کرده و منم مثل تو وقتی دلخور میشم اصلا نمیتونم حرف بزنم..یه چیزی گلوم رو میگیره انگار...من میرم توی اتاق و روی تخت دراز میکشم..از لای چشمم نیگا میکنم ببینم علی حواسش هست یا نه؟ اگه دیدم اونم ناراحته یا حواسش نیست با موبایلم از زیر پتو زنگ میزنم خونه ..اگه شماره رو ببینه میگه کوفففففففففففت!!! و میاد بغلم میکنه و لوسم میکنه..اگه حواسش به شماره نباشه هم وقتی میگه الو؟ من میو میو میکنم و اون م خنده اش میگیره و میگه پیییشت!! گربه خیره !!!
خلاصه یه جورایی با مسخره بازی ( البته در اکثر موراد۹ از دلم در میاد و نکته مهم اینه که وقتایی که خیلی خوب و مهربونیم بهش میگم من وقتی ناراحتم دلم میخواد برام چکار کنه و چطوری از دل هم در بیاریم..خب یاد میگیره دیگه!!!!
فدات شم.

پریزاد یکشنبه 6 اردیبهشت 1388 ساعت 09:36 http://zehneziba16.blogfa.com

کتاب هوشمندان سیاره اوراک رو خوندی؟سه تا خواهر وبرادر بودن به اسم های صفا-صبا-صنوبر.(حالا من لو نمیدم اسم واقعی تو رو)(آیکون کسی که وب قبلی صمیمو خونده)نمی دونم چرا اما همش وب تو رو که می خوندم یاد اسم اون سه تا خواهر وبرادر می افتادم.
راستی واسه انتخاب اسم نی نی سایت سازمان ثبت احوال چیز خوبیه.همه اسم هایی که تا حالا واسشون شناسنامه گرفته شده با معنی وفراوانیشون آورده.

اتفاقا من به اون سایت زیاد میرم..ممنونم باز هم از لطفت.

پریزاد یکشنبه 6 اردیبهشت 1388 ساعت 09:32 http://zehneziba16.blogfa.com

نمی دونم از کجا اومدم تو وب تو.شاید از وب گیلاسی شاید هم از یه جای دیگه.مهم نیست.مهم اینه که اومدم وتو رو پیدا کنم.کل آرشیو این وبلاگ ووبلاگ قبلیتو خوندم(بابا پشتکار).نوشته هات خیلی واسم تاثیرگذار بود.به جرات می توم بگم که تو جزو تاثیرگذارترین وبلاگ نویس ها برای من بودی.می دونی چرا ؟چون از بین اون همه وبلاگایی که داستان زندگیشونو می نویسن وآخرش بعد دو سه سال عشق وعاشقی کارشون به جدایی وناراحتی میرسه تو این امیدواری رو به من دادی که میشه زندگی عاشقانه تداوم داشته باشه و دونستن این نکته واسه من خیلی مهمه.من حدود ۱ ساله که ازدواج کردم(البته با دوران عقد میشه ۲سال).همسرم خیلی خوبه وماهم خداروشکر زندگی خوب وعاشقانه ای داریم.اما انقدر شنیده بودم از دوام نداشتن زندگی ها که همیشه می ترسیدم.اما تو با نوشته هات بهم اطمینان دادی.بهم اطمینان دادی که میشه عاشق موند تا ابد.
دوستت دارم وبابت این همه موج مثبتی که به من دادی ممنونم.

الهیییییییییییی شکر که زندگی گرم و خوبی د ارین.. استمرار عاشقی و گرمی توی رفتار خود ماهاست... از هیچی نترس و همسرت رو بخاطر چیزهایی که داره دوست داشته باش...مطزمئن باش عزیزم ...
خواهش یکنم..گرم تر و عاشق تر بمونید..

سارا شنبه 5 اردیبهشت 1388 ساعت 11:26

سلام عزیزم.منم مشهدیم خواستم بدونم تو پیش کدوم دکتر می ری برای بارداریت.ازش راضی هستی یا نه؟

براتون میل میزنم..

عروس شنبه 5 اردیبهشت 1388 ساعت 10:27 http://www.2baleparvaz.persianblog.ir

سلام خانومی این آدرس جدیدمه . خانومی از زایمان بگو من واقعا میترسم . راستی صمیم جون دلم خیلی شور میزنه میترسم نینیم مرده باشه

اا این حرفا چیه؟ همون جا جواب دادم برات..دیگه نبینم این چیزا رو بگی ها...

مریم جمعه 4 اردیبهشت 1388 ساعت 23:22

صمیم کجایی؟دلم تنگ شده برات:-( دوست دارم بوووووووس

تو راهم..بوس

پریناز جمعه 4 اردیبهشت 1388 ساعت 00:40 http://www.gheelvaghal.persianblog.ir

ای جان.یعنی بیست،بیست و خورده ای روز دیگه نی نی به دنیا می آد؟

۵۰ روز دیگه فدات شم.

پریناز جمعه 4 اردیبهشت 1388 ساعت 00:33 http://www.gheelvaghal.persianblog.ir

عجب دنیایی داره ها این دوران بارداری!!!

ماهههههههههههههه

s.kh جمعه 4 اردیبهشت 1388 ساعت 00:24

سلام صمیم جون
نمیدونی چقدر با نوشته هات حال می کنم
کلا از این رو به اون رو میشم
امیدوارم همیشه شاد باشی و بنویسی
برات دعا می کنم
نمیدونی چقدر از تو و همسر محترمت خوشم اومده
راستی اهل کجایید؟

خداییش خیلی خوب مینویسی
با اینکه 7 سالی از من بزرگتری ولی احساس می کنم هم سن و سال خودمی
مراقب خودت باش
دلم یه کوچولو واسه همسرت میسوزه
آخه طفلی صداش در نمی آد
همیشه شاد، زیبا، دوست داشتنی، مهربان، عاشق باشید

لطف داری عزیزم.
ساکن مشهد هستیم.
خدا به داد دل من برسه از دست شیطنت های این بابایی نی نی اونوقت تو دلت میسوزه؟!! هیییییییییییییی

بهناز پنج‌شنبه 3 اردیبهشت 1388 ساعت 23:16 http://narin86.persianblog.ir

سلام صمیم جان
میگم یه مسابقه بذار مبنی بر اینکه کی می تونه اسم نی نی رو حدس بزنه .یه جایزه هم بذار براش مثلا یه عکس مخصوص از نی نی (نیشششششششششش)

ای بلا!!

شیرین طلا از لندن پنج‌شنبه 3 اردیبهشت 1388 ساعت 16:10

صمیم اون جوجو هست اون بالا تو تخم مرغه داره میرسه به آخر خط دو تا دایره بیشتر نمونده ها
آخ جون هورااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
ماها داریم خاله میشیم.
نمی ترسی؟

ایول خاله های با معرفت..
نه اتفاقا دارم از ذوق دیدن نی نی میمیرم این روزها..کی میشه اون روز بیاد ؟

No پنج‌شنبه 3 اردیبهشت 1388 ساعت 14:56 http://250585.blogfa.com

دلم به شدت می خواد بزام (‌!!!!‌) :دی

خب بفرما وسط گود!!!!!

ندا پنج‌شنبه 3 اردیبهشت 1388 ساعت 02:22

سلام صمیم جون
خیالم راحت شد فکر کردم فقط من اینطوریم .پس جای نگرانی نیست مث من زیاده(((:

اوهوم...تخت تخت باشه خیالت..

حدیث چهارشنبه 2 اردیبهشت 1388 ساعت 21:01

صمیم گلی یوزاسی چطوووووووووووره؟

یوزاسی؟ الهی قربونت بشم با این با مزه گیهات.

نسرین چهارشنبه 2 اردیبهشت 1388 ساعت 20:22 http://nasrinbb.blogfa.com

ایشالا نی نیت هم مثل خودت شیرینو شیطون میشه . اینقد که به نوشته های تو و گیلاسی میخندم به نوشته ی هیچ کس دیگه ای نمیخندم !

انشالله همیشه زندگیت پر از شادی باشه.

بولوت چهارشنبه 2 اردیبهشت 1388 ساعت 16:40

اینو نگم ممکنه لال بمیرم :
قبلنا که یه بوهایی نمی اومد نوشته بودی
بچه مچه خبری نیس مگه از هم سیر شدن (و عجیب بود برام که منوظر صمیم اینه که یعنی کسایی که بچه دار میشن از هم سیر شدن ؟)
حالا از هم سیر شدین ؟

نه فدات شم...سیر نمیشن ولی خب توی ذهنم بود که بچه یه جورایی اون ازادی های تنها بودن ها رو از زن و شوهر میگیره و زود اقدام کردن برای بچه مانع شناخت و تفاهم عمیقی میشه که طی چند سال قراره بدست بیاد....الان معتقدم وقتی زن و شوهر به اون درک متقابل و عمیق برسن خب معلومه سیر نمیشن از هم...
نههههههههههههههههههههه من هنوزم گرسنه و تشنه ام...

سودابه چهارشنبه 2 اردیبهشت 1388 ساعت 12:15 http://DARYAGROUP.BLOGFA.COM

سلام عزیزم
چه خوب پس داری مامان میشی . به سلامتی مبارکه.
ببین منم سه ساله ازدواج کردم همه میگن اگه الان باردار نشی بعداْ مشکل پیدا می کنی و از این حرفا.راست میگن؟
لطفاً راهنماییم کن .
به وبن من هم بیایی خوشحال میشم.
تا درودی دیگر بدرود.

از دست دادن زمان به مدت طولانی ( ولی نه دیگه سه سال!! اینکه تازه اولشه!!) خیلی حرف بیراهی نیست خب سه سال زمان بدی نیست ولی من خودم اعتقادی به اینکه اگه کسی دلش نخواد و پیشگیری کنه دیگه بدنش آمادگیش رو از دست میده ندارم..استرس که نباشه همه چیز حله.
بدن ها با هم فرق دارن.حتما با پزشکت مشورت کن عزیزم.

آسمان چهارشنبه 2 اردیبهشت 1388 ساعت 10:36 http://skyradio.blogfa.com

راستی صمیم جان اجازه دارم لینکت کنم؟

خواهش میکنم.

بهناز چهارشنبه 2 اردیبهشت 1388 ساعت 10:36 http://bghahremani.blogfa.com/

عزیزم تو همیشه فعال بوده و هستی حالا بیشتر شده مواظب خودت و نی نی ات باش بووووووووووووووووووووووووس

قربونت.باشه.

آسمان چهارشنبه 2 اردیبهشت 1388 ساعت 10:24 http://skyradio.blogfa.com

صمیم جونم سلام. امیدوارم حالت خوب باشه و این پنجاه و اندی روز رو به سلامتی طی کنی و نی نی خوشگلت رو در آغوش بگیری.
راستی یه خبر: من بلاخره دیشب برای خودم یه وبلاگ درست کردم به اسم "رادیو آسمون" که خیلی خوشحال می شم شما هم افتخار بدین و مهمونش بشین. اتفاقات بزرگی در زندگی من داره رخ می ده که خیلی دوست دارم دوستان فهیم و صاحب اندیشه ای مثل شما در کنار من باشین و من رو از راهنمایی هاتون بهره مند کنین.
راستی صمیم جان امروز من و شوهری داریم می یایم شهر خوشگل شما (برای 2 روز) که بعد از برگشت اگر عمری بود حتماً شرحش رو می ذارم.
امیدوارم که همیشه آسمونی و شاد باشی. خودت، نی نی گوگولی و علی آقا رو به خدای بزرگ می سپارم.

خوش اومدین..انشالله خوش بگذره به هر دو تاییتون.
ممنونم از لطفت.

مامان خانم کوچیک چهارشنبه 2 اردیبهشت 1388 ساعت 09:35 http://www.khatere84.blogfa.com/

یه چیزی برام خیلی جای سوال شده، اینکه می گی لباس نمی پوشی...اونم تو حاملگی ....اینطوریم که میگی باقد 170 .وزن 84 باید تپلی باش دیگه پس چطوری می تونی....الان که ماه 8 هستی وزنت 84؟
قبل رژیمت روش لباسیت همین طور بود؟ اخه من همش فک می کنم ضایعم......

پاسختون رو دادم...

مریم چهارشنبه 2 اردیبهشت 1388 ساعت 09:10

صمیم خانومی دلم برا نوشته هات تنگ شده چرا چیزی نمی نویسی؟هر چند بهت حق می دم اگه سرت شلوغ باشه!!!حواستم به پسر کوچولوی ما باشه هااااااا.دوست دارم .بووووووووووووووووووس

دارم میام دیگه....

عروس سه‌شنبه 1 اردیبهشت 1388 ساعت 20:47 http://www.doostetnadaram.blogsky.com

وای خوش به حال این نی نی با این سیسمونی خارجیش . خانومی اینجا اصلا کلاس آمادگی زایمان نداره میشه اینجا از کلاسات هم بگی ؟

فدات شم این نی نی ما از هر چی فقط در حد نیاز داره فعلا.راستش زیاد نمیخرم چون بعدا فرصت دارم با توجه به قد و قواره جینگول انتخاب بهتری داشته باشم.
خیلی اهل خارجی گینی بازی و اینا نیستم. دوستام لطف دارن قربونت بشم من.
مواظب خودت که هستی؟
معمولا بیشتر شهر ها دارن ولی خب اگه دوست داشتی بهم بگو از چی هاش برات بگم؟ تغذیه؟ خود زایمان؟ بعدش؟ شیر دهی؟ در حدی که بلدم در خدمتم خانوم جذب بالا.
( شیطونک!!)
بوووووووووس

admin سه‌شنبه 1 اردیبهشت 1388 ساعت 20:28 http://admin-user.blogfa.com

سلام
با این تعاریفی که از مزایای بارداری کردی فکر کنم به زودی ما هم تصمیم به بچه دار شدن بگیریم
این تعاریفی که از خونه عشقولانه کردی دقیقا همین خونه ای که ما توش زندگی میکنیم.
و سینک ظرفشویی همیشه پر از بشقاب و لیوان و این حرفهاست و غذا هم هفته ای دو روز بیشتر پخت نمیشه

انشالله هر وقت دوست داشتین.
الهی شکر ..من خیلی خوشحال میشم بشنوم بقیه هم زندگی آروم و خوبی دارن.

آذین سه‌شنبه 1 اردیبهشت 1388 ساعت 14:26

سلام دوست گلم .
من خواننده خاموش این وب خوشگلت هستم . عاشق خود شیطونت و این شوی صبورت شدم . مواظب این جوجه کوچولو باش . بوووووووووووووس

ممنونم عزیزم.
محبت داری.

مهسا سه‌شنبه 1 اردیبهشت 1388 ساعت 13:44

سلام عزیزم دیر شده اما سال نو مبارک تولدتم مبارک بی معرفت نگفتی مهسا زندس یا مرده من یه هفته قبل از عید تصادف کردم دستم لگنم بینیم شکسته چند روز پیشم حنجره م عمل کردم چون تو تصادف اسیب دیده بود خلاصه بعد از مدتها اومدم سر زدم تمام بیمارستان رو گذاشتم رو سرم بس که خندیدم کلی هم تبلیغ وبلاگت رو هم اینجا کردم الان ملت منتظر به دنیا اومدن نی نی صمیم خانمن

چییییییی؟ جدی جدی اینهمه اسقاطی شدی این روزا؟!!( نیشش)
از شوخی گذشته چرا اینهمه بلا سرت اومد؟ وحشت کردم هر خطش رو خوندم.بلا به دور باشه و ترو خدا مواظب خود تباش.
انشالهه جاهای بهتر از بیمارستان بتونی تبلیغ کنی..سر و کارت نیفته اونجاها...

hamideh سه‌شنبه 1 اردیبهشت 1388 ساعت 12:50 http://kolbeheshgh.wordpress.com/

سلام صمیم جون خوبی خانمی؟ نینی نازنازت خوبه؟ من حمیده هستم از مالزی امروز با وبلاگت آشنا شدم
امیدوارم همیشه خوش باشی

سلام حمیده جان.
منم از آشناییت خوشحالم.
همچنین.

یه دوست سه‌شنبه 1 اردیبهشت 1388 ساعت 11:04

فقط بگو از بین این اسامی که نوشتم اسم نی نی هست یا نه؟
یاور
یغما
یاری
یاشا
یحیی
یونس
ینال
یمین
یارا
یاسر
یوسف
.
.
.
.
.
دیگه هیچی به عقلم نمیرسه؟!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

نه عزیزم از این ها هم نیست...
اولش ی هست ولی اینا نیست.
قربون اون ذهنت بشم که اینقدر درگیر این چیزاش نکنی...
بوس

نگاه مبهم سه‌شنبه 1 اردیبهشت 1388 ساعت 08:46

ٍٍٍٍااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا( اینا با کسره است!)

خودت گفتی اسمش با یو شروع می شه خوب؟

چرا منو دعوا می کنی ؟؟؟؟

=(((

ولی مطمئنن یه اسم بسیار با مسما و زیبا و با معنی و با شخصیته.

اوهوم؟

یاشار.

اون بخش باشخصیتش رو خوب اومدی!!
یاشار هم نیست..جون من بذارین دنیا بیاد خودم تو بوق و کرنا میکنم براتون...
خیر ببینی مادر...
ولی منم بودم ذهنم از شدت حدس زدن دردش میومد...
بووووووووووس

هنگامه سه‌شنبه 1 اردیبهشت 1388 ساعت 07:45

سلام عزیزم خوشحالم که خوبی نکنه اسم کوچولو یوگی است ؟ آیکن خنده ببگو دیگه منتظر اسم نازشم خانم راسیتی کدوم بیمارستان می ری؟

یوگی و دوستان؟
سینا

حدیث سه‌شنبه 1 اردیبهشت 1388 ساعت 01:05

سلاااااااااااااااااااااااااااام صمیم گلم.کلا میام اینجا حسابی شارژ میشه.خر دشمنه جوجو.اسم نی نی لو میدی؟فهمیدم.اسمش یوحنا ست.آررررررررررررررررررره؟

سلام عزیزم.
الهی همیشه شاد و شارژ باشی .
نههه!! یوحنا خیلی کلاسیک و مذهبیه..
ولی جالب بود.

نازخاتون سه‌شنبه 1 اردیبهشت 1388 ساعت 00:12 http://www.nazkhatoon64.blogfa.com

سلام عزیزم خوبی؟
وب خیلی قشنگی داری خیلی لذت بردم
خوشحال میشم به من سر بزنی
موفق باشی

ممنون.
امیدوارم با گل پسر روزهای خوب و آرومی رو همیشه تجربه کنین.

دختره دوشنبه 31 فروردین 1388 ساعت 21:19 http://likepoison.blogfa.com

ماشالا نی نی هنوز نیومده هی تاثیرات مثبت میذاره خوشمان آمد

مرسی.

مهناز دوشنبه 31 فروردین 1388 ساعت 19:54

واقعا خسته نشدی اینقدر چرت و پرت نوشتی؟ شماها دیگه چه موجودات سطحی ای هستید؟ حتما الان دوستهای عزیزتر از خودت میگن مجبور نیستی اینجا رو بخونی! تو رو به خدا یک کم به مسایل مهمتر فکر کنید.

مهسا مامان ملودی دوشنبه 31 فروردین 1388 ساعت 18:11

آفرین به تو که زرنگ شدی هر چی بیشتر فعالیت کنی برای خودت بهتره حالا کار خونه رو نمیگم ولی پیاده روی عالیه.من دوران بارداریم بیشتر مهمون داشتم تا بعدش.فکر کنم چون هی همه میگن نههههههه دست نزن بیشتر آدم جو گیر میشه مواظب خودت باش

ممنون مهسا جون. راستش تا دو روز پیش که زمستون بود و خیلی برا پیاده روی حال نمیداد..این روزها توی بازار خوب جبران میکنم....!!!!
قربونت.
ملودی رو ببوس.

رهگذر دوشنبه 31 فروردین 1388 ساعت 14:18

سلام مامانی امیدوارم همیشه اینقدر سر حال باشی فکرکنم خیلی مشغولی که دیر به دیر مینویسی .آخه من تقریبا هر روزمیام اینجا .فکر کنم یکجورایی به نوشته هات عادت کردم . وقتی میخونمشون انگار شارژ میشم .قلم قشنگی داری .

ممنون از محبتت.

عسل دوشنبه 31 فروردین 1388 ساعت 13:53

تازه صمیم میگی چقدر نزدیک به هم فکر کردیم خوب معلومه... دو تا خوش تیپ٬ دو تا خوش سلیقه٬ دو تا خانوم٬ دو تا جیگر٬ دو تا ماه٬ دو تا ناناز که همچین یه نموره شیرین میزنن .....خب معلومه نزدیک به هم هم فکر میکنن.
ایکونه حسن حسین برادر٬ نخورده شیر مادر...
نه اصلا ایکونه مگ مگ و دوستان! چطوره؟

ببین منظورت اینه که خیلی شیرین زبونیم دیگه!! نه؟ وگرنه من و تو شیرین بزنیم؟ حاشا و کلا....
شیطون شدی ها عسلی..

عسل دوشنبه 31 فروردین 1388 ساعت 13:49

نگاه مبهم٬ میگم چطوره بذاره یوزارسیف. بعدا زلیخا نامی عاشقش بشه. شایدم اصلا مبعوث شد! از کجا معلوم؟! ولله

اگه ننش من باشم مطمئن باش امام زاده ای چیزی از اب در میاد آخرش!!!! از اون لحاظ منظورم بود...

مریم دوشنبه 31 فروردین 1388 ساعت 13:47

صمیم گلی اسم نی نی رو بگودیگه دلم آب شد!!!!!!!!خاله قوبونش بره

عزیزم.... یه ذره دیگه صبر کن چیزی نمونده به تولدش.

عسل دوشنبه 31 فروردین 1388 ساعت 13:43

ای بلا بازم اسمه رو لو ندادی. از مزایای حاملگی دهن قرص شدن صمیم بانو بوده نیز هم!! ولی من همش فکر میکنم اخر سر اسمشو دانیال بذاری!!
رو پیشنهادت مبنی بر تربیت اروپایی حتما اندیشه وکنم! شاید هم عمل وکردم!!
اون انرزیهای مثبت هم در چه جهتی میتوانستی بود الا پیدا کردن یک شغل ابرومند نان و ابدار!

عزیزم تو که هم شغلت خوبه هم ابرو منده...انشاله بهتر تر ترش رو پیدا کنی چون به کمتر از عالی تو هیچی رضایت نمیدی...
ببین من ممکنه یه وقت مثلا نظرم عوض شه بعد آبرو ریزیش بیشتره ..هر چند ۹۹ درصد همینه ولی خب کار دنیاست دیگه خواهر..

نگاه مبهم دوشنبه 31 فروردین 1388 ساعت 11:42

اسم نی نی:

یونس

یوسف

...

دیگه نمی دونم چی؟!

از بین این دوتا هست یا نه؟

الهییییییییییییی
نه از این دو تا نیست...
مگه الکیه؟ اسم قمر قلی که نمیذارم رو بچهم خواهر!!!!! حرفا میزنی ها!!!
( نیییشششششششش)

عسل دوشنبه 31 فروردین 1388 ساعت 11:11

تازهههههه ارتان- ارشام- بهامین- برنا-ساتیار- کسری - صدرا- مهرسام- هیراد...... ایکونه خودمو کشتوندم!

واییییییییییییی عسلی بیشتر این اسم ها توی اسامی ره یافته به یکچهارم نهایی بودن ها!!!
تازه من هیراد رو هم دوست داشتم .فرهود و دانیال هم بودن توشون و اون یکی !!!(اسم اسم نی نی ما) که برنده شد !!!خلاصه از این چهار تا اسم نی نی در اومد...
چقدر نزدیک به هم فکر کردیم پس...
بووووووووووس

عسل اشیانه عشق دوشنبه 31 فروردین 1388 ساعت 11:08

سپنتا- اهورا- مهبد- دانیال- سورنا- فربد- هومان- فرهود........... اوووووووو کلی اسمه دیگه. جوگیر شدم بابا.

خانمه دوشنبه 31 فروردین 1388 ساعت 11:00 http://he-and-she.blogfa.com/

واقعا لذت بخشه دیدن یه مامان جوون که این همه شاد و پرانرژیه .
آمیدوارم نی نی هم مثل خودت شیطون بلا باشه :)

قربونت بشم.مرسی.
راستی ماجرای اون وانه و دیوونه ها چقدر بامزه بود.

مریم دوشنبه 31 فروردین 1388 ساعت 10:22

سلام صمیم عزیزم امیدوارم الان که دارام اینا رو مینویسم حال تو نی نی کوچکو لوت و علی آقا خوب خوب باشه.من اتفاقی وبلا گتو دیدم و نمیدونی چه قدر خوشحالم از این اتفاق.نمیدونی چه حالی می کنم با نوع نوشتنت با تعریفات با خاطراتت با شیطونی هایی که می کنی.من 22 سالمه و شاید باورت نشه اما خیلی تو رو به خودم نزدیک میدونم و همش احساس میکنم چند سال دیگه ی من یعنی صمیم(اسمتو هم خیلی دوست دارم) می خوام بدونی که همیشه به یادتم و برای سلامتی تو و نی نی خیلی دعا می کنم.دوست دارم صمیم .از الان من و هم به عنوان یکی از دوستداران پر و پا قرصت به حساب بیار.تا بعد.بووووووووووووووووووووووووووووس

آخییییییییییی نازی عزیز دلم.
انشاله بهتر و زیباتر از من زندگی کنی و با همسر آینده ات ساعات خوش و خاطره انگیزی داشته باشی. ممنونم از اینکه برای ما دا میکنی و من هم بهترین آرزوها رو برات دارم.

نگاه مبهم دوشنبه 31 فروردین 1388 ساعت 07:54

سلام

فقط می تونم یه چیز ر بگم که همیشه هم می گفتم:

؛خیلی دست دارم صمیم؛

؛خیلی جیگری؛

ببخشید شما که برین واسه وضع حمل تکلیف دل نگرون هات توی شهرای مختلف رو کی می ده؟؟؟

قربونت من یه هفته نشده میپرم پشت کامی و اوضاع رو براتون شره میدم شرح حالییییییییییی!!!!
قربون مهربونیت.

نوشین دوشنبه 31 فروردین 1388 ساعت 03:59

تو عزیزمی صمیم زیبای من

تو هم بهترینی گلم.

حدیث دوشنبه 31 فروردین 1388 ساعت 02:57

خیلی باحال بود.میبینی چطوری چشم و گوش ما مجردا رو وا میکنی؟با اون اولش کلی خندیدم نصف شبی..مزایای شیر دهی..اسم نی نی رو نمیگی؟؟؟؟

ای وای حالا من موندم با این چشم و گش باز چکارا که نمیشه کرد!!!!
قربونت عزیزم.
اسم نی نی رو هنوز هیچچچچچچچچ کس جز من و علی و دو نفر نمیدونن..حتی مامان بزرگ ها و بابایی بزرگ هاش..
اولش یو .... داره .....
خیلی خرم ..نه؟

سانیا یکشنبه 30 فروردین 1388 ساعت 21:38 http://banuye.blogsky.com/

صمیم شادی و سلامتی تو و آدمایی مثل تو تولید شادی می کنه.این که یه بانوی سرحال که حواسش به همه چیز هست و هراتفاقی رو با تدبیر ناب و خاص خودش حل می کنه شادی آوره .
همیشه موفق باشی.سرحال باشی.سالم باشی.بخندی و خنده بر لب اطرافیانت بیاری.

ممنونم.
یعنی همه اینا واقعا در مورد من بود؟!!
ای جانممممممممممممممم

Reihaneh یکشنبه 30 فروردین 1388 ساعت 20:39

چقدر خوبه که نکات مثبت زندگیت که باعث گرمتر شدن عشقتون میشه رو همیشه میگی.نه فقط من بلکه بقیه هم از این نکات درس میگیرن.
موفق باشید

فدات شم. چشم ریز بین و دقیق شماها قابل تحسینه...
مرسی.

پرین یکشنبه 30 فروردین 1388 ساعت 19:19

سلامممممم
چندمم نمیدونم
بعید نیست از خانم های باردار
منم یکی از هم اتاقی هام باردار بود
نمیدونی چیکار میکرد هر روز خدا می افتاد به جون اتاق
هی ما بگیر اون نه انرژی بدنم زیاده میخوام تخلیه شه
ایشالله بعد دنیا اومدن هم علی اقا بی شام و ناهارنمونند

خندههههههههه
انشالله

زیبا یکشنبه 30 فروردین 1388 ساعت 18:13 http://www.delo-din.blogfa.com

آخییییییششششششش
خیالم راحت شد!
پس فقط من اینجوری نیستم؟!

اهه تو ه اینجوری هستی مثل من؟

nima یکشنبه 30 فروردین 1388 ساعت 15:41

in raftar ye esme elmi ham dare taghriban hameye mojoodat ghabl az be donya oomadane bachehashoon be fekre jamojoor kardano moratab kardane khoone zendegiyo ina miyoftan.
bachat ke be donya oomad khoob mishi
negaran nabash

نگرا ن نیستم..ولی فک کنم در مورد من هیچ چیز علمی ملمی صدق نکنه....

مریم گلی یکشنبه 30 فروردین 1388 ساعت 15:36

سلام وا صمیمممممممممم تو تنبلی؟ من که هر وقت حوصله کارو آشژزی ندارم می گم از صمیم یاد بگیر . سر کار که می ره حامله هم هست گردشو تفریحشم به راه صمیم خستگی ناپذیر. بوس

راستش مریم جون من تنبل نیستم..اتفاقا به قول تو هم هه میگن اینهمه کار رو چطوری میکنی ولی هیچ وقت کاری رو که دلم نخواد و میلم نمیکشه نمیکنم..برا همین خب یه وقتایی روی هم تلنبار میشن دیگه!!!!!

بهاران یکشنبه 30 فروردین 1388 ساعت 15:35

صمیم جون سلام الهی.....الهی عزیز دل عمو قناد مردم از خنده.... اینا که نوشتی.....منو کشت... امیدوارم همین طور که مارو شاد میکنی دلت همیشهههههههههه شاد باشه. شنبه دارم میرم حج برات دعا می کنم وامیدوارم بیشتر مواظب خودت باشی.......من همیشه پستتو می خونم و گاهی نظر میزارم. تا اومدنم بای..

ممنونم.
زیارت انشالهه قبول باشه و رای من و راحتی دنیا اومدن نی نی مخصوص دعا کن.
بوسسسسسسسسسسسس

عسل یکشنبه 30 فروردین 1388 ساعت 15:16

راستی عکسهای العین رو گذاشتم

اتفاقا دیروز اومدم دیدم باز نشد برام. حتما میام عسلی جون.

عسل اشیانه عشق یکشنبه 30 فروردین 1388 ساعت 15:15

خانوم خانوما این اصطلاح رندیدن رو اقای نجف دریابندری هم تو کتاب اشپزی از سیر تا پیاز همه جا استفاده کرده!
البته این FYI بودا.... وگرنه شوما که خودت استادی. بعدش هم ببینم تو چرا اسمه این نی نی رو لو نمیدی؟ ها ؟ اصلا چرا نظر ما رو نمی پرسی؟ ما همش منتظریم نظرمون پرسیده بشه! ایکونه عسله کنف شده

الهی قربون نظرت و خودت بشم من..بگو پیشنهاد خاله عسلی چیه؟
با گوش جان میشنویم.

آنا یکشنبه 30 فروردین 1388 ساعت 14:19 http://annakhanoom.persianblog.ir

سلام صمیم جون.خوشحالم که مثل همیشه حالت خوبه.ایشالا که یه نی نی سالم و خوشگل و شیطون مثل مامانش دنیا بیاری.بووووس

مررررررررررررسی با این دعای خوشگلت..ممنونم.

سبرینا یکشنبه 30 فروردین 1388 ساعت 14:11

سلام بر مامان صمیم متحول . من متعجبم از این نی نی گوگولیت که نیومده انقدر مامانش رو متحول کرده وقتی به سلامتی اومد دیگه چه میــــــــــــــــــکنه ( مدل فردوسی پور بخون) . ولی خدا وکیلی کمتر جوگیر شو و پای سینک وایسا. رحم به خودت و علی آقا نمیکنی به اون بچه بی زبون بکن . الان اینکارا رو میکنی بعد که نی نی اومد دوباره باید سر شستن ظرفا با علی آقا بجنگی که بابا من خستم نمیرسم حداقل اون ظرفا رو تو بشور . حالا جدای از شوخی این یکی دوماه آخر و یه خورده بیشتر مراعات کن . میبوسمت.

چششششششششششششم
مرسی از توصیه هات.
البته این علی کلا هوای خانوم بچه هاش!! رو داره ..امیدوارم یعنی!!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد