چند روز پیش یکی از دوستامون ما رو دعوت کرد افتتاح نمایشگاه خط یکی از بستگان نزدیکش که درجه خوشنویسی ممتاز و عالی و درجه یک و نمیدونم چی چی رو با هم داشت و الحق و الانصاف کارش عالی بود. نگارخانه رضوان کوهسنگی ۱۷ . ( تا ۹ خرداد و بازدید از ۵ تا ۷:۳۰ عصر)منم از شوما چه پنهون خواهر!! بار اولی بود که ا تو ین جور نمایشگاه ها بخصوص اونم واسه مراسم افتتاحیه دعوت رسمی بودم و خیلی ذوق داشتم. واسه کم نیاوردن هم هی میرفتم جلوی این تابلوهای بزرگ و از دور و نزدیک با دقت نگاشون میکردم و سرم رو یه وری خم میکردم و از زاویه خاص نگاشون میکردم!!!! و سری تکون میدادم و دستی روی تذهیب های سحرآمیزش میکشیدم (البته از روی شیشه قاب ها!!!) و با طمانینه میرفتم سراغ اثر بعدی!!!!! البته خودمم همون جا به خودم گفتم صمیم! خیلی بدبختی !!!!!! خیلی ندید بدیدی!!!!تو مثلا خودت هنرمندی!!! طرح آبستره میکشی با کف ظرف ها این هوا!!!! خلاصه کلی وجدانم تیر کشید ولی چاره ای نبود جون خودم!!!خب بگذریم!! یه دسته گل خوشگل و جینگولی هم گرفتم و با دوستمون رفتیم. تو ذهنم صحنه تبریک گفتن و تحسین کردن آقای هنرمند رو ده بار مرور کردم و تصویر یه آقای خیلی رمانتیک و مو جو گندمی و آروم و میانسال رو داشتم.البته تا اون موقع هنوز عکسش که روی دعوت نامه بود رو هم ندیده بودم!!! آقا تا رسیدیم اگار خونه دیدم یه نفر تو مایه های جری لوییس با یه لبخند پت و پهن و نیش باز داره اینور اونور میدوه و همش پاش به این صندلیها گیر میکنه و دستی روی شونه صندلی خالی میذاره و میگه ببخشید!!!! ندیدم!!!!خانومش هم یه دختر خوشگل بامزه بود که از نظر من و علی دوتایی شون خیلی به هم میومدن!! آقای هنرمند هم متولد ۶۰ بود و چند ماهی میشد مزدوج شده بودن.نکته ای که شاخ های منو پیچ پیچی کرد !!! مادر دختر بود. یعنی مادر خانم این آقای هنرمند.فک کن دختره ۲۰ سالش بود و مادر خانومه ماشالله هزار ماشالله ۳۶ سالش بود.بی شرف اونقدر هم جوون و خوشگل و خوب مونده بود که با خواهر دختره اشتباه میگرفتی.خداییش اصلا بهش نمیخورد بچه بالاتر از دبستان داشته باشه چه برسه به سه تا دختر داشتن و دوماد رشید و رعنایی مثل آقای هنرمند.کف ها هووجور!!! از دهن ما آویزوون بود!!تازه عکس یادگاری هم گرفتن به زور با من!!! نه اینکه فک کنین من خودم رو به تابلوی فیروزه ای لوزی شکل مرکز سالن چسبوندم ها!!! نه!!!! اونا خودشون رو به من چسبوندن و عکس گرفتن.هر چی من میگفتم به این دوستمون که قربونتون!!! من مردم بریم دیگه!!هی یمگفتن وایییییییی خدا مرگم!! صبر کن الان میمریم دیگه!! خداحافظی نکردیم که!!ضمنا شاهد مشهدی بازی مدعوین محترم هم زیاد بودیم!!! این کلمه مشهدی بازی رو از حق خودم میگم ها!!! باز رگ گردن بعضی ها باد نکنه!!! آخه قربونتون بشم من!!! مثل اون یکی دوستتون شما هم حداقل یه گلدون کوچولو میاوردی نه اینکه دسته گل دو شاخه ای شش رنگی!!!! و رنگاوارنگ!!! اونم تو زرورق!!!! حالا گل لطفت رو میرسونه!!! دیگه چرا اون مدلی دخل شیرینی ها رو میاوردی.؟!! استاد اعظمشون!! پشت تریبون داشت حرف میزد و ملت هم با احترام گوش میکردن ووآروم نشسته بودن یهو میبینم یکی از میهمانان از پشت سر استاده همین جور راه افتاده و جلوی ملا داره یکی یکی به تابوها نگاه میکنه و دست به کمر نیشش هم بازه!!! مثل اینه که معلم وسط کلاس در حال درس دادن باشه یهو یکی از شاگردا راه بیفته بره رو به تخته واسته و درز و دورز های تخته رو نگاه کنه و همه هم به جای معلم بدبخت!! به حرکات و سکنات این شاگرده نگاه کنن و نیششون باز باشه از اینهمه رفتار اجتماعی دقیقا مناسب با اون جمع!!!
یه چیز جالبی که اونجا کشف کردم این بود که اصلا تماشای یک اثر هنری حتی اگه خیلی هم از ریزه کاریهاش سر در نیاری لذتی خاص و بکر به آدم میده و همچین روح رو رفرش میکنه و تجربه ارامش بخشی به آدم میده که حد نداره.من که واقعا لذت بردم از اینهمه قشنگی و تناسب و هارمونی قاب ها با نوشته ها و رنگ ها و ظرافت ها.اینای هم که نوشتم در حاشیه مراسم بود و اصل قضیه لذت بصری و احساسی من و بقیه بود.همشهری ها اگه دلشون خواست و رفتن به هارمونی زیبا و چشم نواز تزیینات نوارهای دور اثار هنری ایشون با رنگ زمینه و جنس قاب و بافت کاغذ ها حتما دقت کنن .فوق العاده بود.حداقل برای من.
به سلامتی مامان خانم هم برگشتن جمعه و خونه مامان اینا بودیم تا شب.منم برای اینکه مامان خسته نشه گفتم ناهار درست میکنم میارم براتون. دلتون نخواد باقالی پلو و مرغی درست کردم که بابایی صد بار تعریف کرد از دست پختم و سهیل هم گفت غذای هر کدوم از ما رو اگه با چشمای بسته هم بو کنه فورا میفهمه دست پخت کیه!بخصوص مال منو.خلاصه بحث کشیده شد به کاهش وزن ۱۶ کیلوی من و به سهیل پیشنهاد کردم چون تابستون عروسیشه از حالا جدی رژژیم بگیره بلکهبا اون وزن حداقل ۱۲۰ کیلوییش یه خورده لباس سایزش پیدا بشه و سایز هم به جهنم!!! دو تا عکس حداقل خوش تیپ داشته باشه شب عروسیش!!!اونم خیلی استقبال کرد و قرار شد واسه دوشنبه براش وقت بگیرم .بهش هم گفتم پس برنج کم بخور امروز و فقط!! سه تا کفگیر بچه مون خورد وبا نگاه حسرت آلود از سر غذا بلند شد!! کلی هم در مورد خویشتن داری برامون سخنرانی کرد و گفت دیگه این تو بمیری از اون تو بمیری ها نیست!!!! و من واقعا تصمیم گرفتم پاش واستم این بار!!( حالا تو عمرش یه روز هم رژیم نگرفته ها!!) میدونین عصرش چی شد؟!! دیدم این پسره بدو بدو از خون رفت بیرون و یه بای بای همچین با احساس هم برای من کرد و غیبش زد!!! بعد که رفتم تو اتاقش دیدم یه سینی در حد مجمعه!!!! گوشه اتاقشه و توش یه دیس خالی برنجه!!!!! با بطری خالی نوشابه و استخون های مرغ بیچاره هم ولو توی دیس و قاشق هم کنارش و پلاستیک نون تازه هم زیر دیسه به طرز ماهرانه ای ج اسازی شده بود و البته یکی دو لقمه بیشتر از نون درسته هه باقی نمونده بود!!!! از خنده افتادم رو زمین و مامان اینا بدو بدو اومدن که چی شده و چی دیدی؟!!!! بهشون گفتم بی شرف پدر سوخته همچین از خویشتن داری نفس و رژیم نگاهداری میگفت انگار یه پا مرتاضه جون عمه اش !!( خوبه ما عمه نداریم!!) حالا هم یه وقت گرفتم براش و توصیه کردم فقط جلوی مشاور آبروی من رو نبره.آخه انقدر من و سهیل شبیه هم هستیم که محاله یارو نفهمه خواهر برادریم!!! ببینم میتونم گوشت های این پسره رو یه کم اب کنم!!!! یه بار که قالبش کردیم به دختر مردم !!! رفت!!!!این بار تصمیم دارم به مشاوره بندازمش!!!!!ببینم چیکار میکنه این گامبالوی من !!!
سلاااام. چطوری؟
انشالله که اراده داداشت هم مثل خودت باشه
چقدر بامزه و با انرژی مینویسی. میشه بگی چجوری انقدر سرزنده و شادی؟ :)
چای سبز میخورم هر روز!!!!!!
من همشا میخونم بعد....
ولی مثه خودمی....
سلام.بله دیگه!مشهد و تهران نداره این کارا!! امیدوارم در امر لاغر سازی داداشتم موفق باشی..منو دوست نداری؟؟؟
ای ندید بدید دراز نویس.تا کی باید من هر بار خرج تنقلات بدم تا این پستای باری به هر جهت تو رو بخونم.
ای که من تو اون نمایشگاه نبودم تا گوشتاتو بگیرم همچین بچلونم که همون لحظه ۱۰ کیلو کم کنی.
خدایا اون لحظه ی زیبا رو زیاد دور قرار نده.آمین
مهسا.
بههههههه بههههههه !!! باد آمد و بوی خیار چنبر پوسیده ترشیده افسردگی گرفته زبون دراز با مزه من رو آورد با خودش!!!
ولی مهسا خودمونیم چه بویی میدی!!!!( نیششششششششش!!)
خب اقل کم ماهی یه بار تنی به اب بزن دخترم!!!!!
تو و آن لحظه ناب.....
الهی دلت شه اب ..!!!!!!!!!
حالا واسه چیییییییییی مگه!!!! مگه چکار کردم که بپیچونی ما رو!!!؟
ببن من موندم چجور میتونی غذایی با اون اوصاف درست کنی اونخ خودت بشینی کنار و پرهیز کنی! من همینجوری میخونم دامان از دست میدم ! بابا رمز موفقیتتو به مام یاد بده خوب!
وای صمیم نمیری الهی.
ولی منم عاشق خطاطیم.
رفتم کلاس ولی از بس تنبلم ولش کردم.ولی آی باهاش حال میکنم .......... که حد نداره.
میخواستم با خودم قلم و ابزار ادوات بیارم که راستش روم نشد.از علی و خونه 50 متری و اون آقاهه که چمدون رو با x-ray نگاه میکنه خجالت کشیدم.
به به صمیم خانم هنر مند و هنر دوست... ببینم صمیم از ماد خانم آقای هنرمند نپرسیدین راز جوون موندنشون چیه ؟؟؟؟
والله من کم دیدم مردایی که به رژیم شون پایبند باشند مثلا داداش خودم ۲ ماه رژیم گرفت ولی در عرض یه ماه وزن قبلش برگشت که هیچی تازه اضافه وزن هم گرفت...
البته نمی خوام داداش شما نا امید بشن ایشالله که به رژیم شون پایبند بشن.
هنوز نخوندم گفتم اول سلامی عرض کنم بر یگانه بانوی رژیم نگه دار وبلاگستان بعد برم سر وقت نوشته ات .......
بیا حالا این صمیم اومد ۱۶ کیلو ناقابل کم کرد داره واسه ما تپلا کری میخونه.
(اینا رو با ناله بخون) آخه عزیزم خودت که درد چاقی کشیدی تو دیگه چرا؟ تو که خودت از لذت خوردن با خبری تو دیگه چرا؟
ولی خدائی خیلی اراده میخواد ها.۱۶ کیلو خیلی زیاده.من ۷ کیلو کم کردم بریدم.دوباره خوردم و برگشتم به وزن قبلی!
مثل همیشه عالی نوشتی
سلام اصلا فکرشم نمی کردم این قدر سریع جواب بدی. آره حق با تو ست از 1100 چیز زیادی نمیاد ولی نمی دونم چی جایگزینش کنم. اما اختصاصی برای تیچینگ ریچاردز اند راجرز رو دارم، برای لینگوایستیک یول تستینگ فجب. کتابهای پوران پژوهش رو هم رفتم گرفتم شنیدم خیلی خوبن و خیلی ازشون سوال میاد.
من عاشق نوشته هاتم صمیم .