من و همسرم عاشقانه هم را دوست داریم.

صمیم-۲۹و اندی سن!- 12ساله ازدواج کرده-همسر و پسرکش رو میپرسته- عاشق تر از اونا کسی هست؟

من و همسرم عاشقانه هم را دوست داریم.

صمیم-۲۹و اندی سن!- 12ساله ازدواج کرده-همسر و پسرکش رو میپرسته- عاشق تر از اونا کسی هست؟

مهمونی سرهنگی!!

آقا من اگه  یه روز عجله داشته باشم تو کارای خونه اون روز حتما فوت میکنم بس که بلا سرم میاد!!روز روزش که ریلکسم هی در و دیوار میخورن به من!!!!!باور کنین نمیدونم الان  کجام رو از درد بگیرم تا نفسم قطع نشه!!!!

 

 دیروز هویجوری هوس آش رشته کردم.از شب قبل حبوب (خودش جمعه!دیگه جمع نمیبندیمش!!!بلتم!!) رو نم کردم و صبح قبل از رفتن گذاشتم خوب بپزه.فک کن!رو گاز حدود  9 ساعت در حال پختن بودن تا من برسم خونه!!بعد هم تا رسیدم سبزی رو از یخچال  در آوردم و ریختم توش!!!تاریخ روی بسته سبزی خیلی برام جالب بود!!رو لیبل نوشته بودم(( سبزی تازه آش: شهریور 85))!!!گفتم گور باباش!بذار بریزم تو آشه ببینم چی میشه!!! بعد هم یک دو کیلویی پیاز رو خلال کرده بودم و با سیر سرخ کرده و خشک شده هایی که مامان جون بهم داده بود ریختم تو قابلمه و اومدم یه استراحتی بکنم!!ساعت شده 4 بهد از ظهر که مامان جون زنگ زد.گفتم عصرونه تو این بارون و هوای سرد آش میچسبه که گفت نمیخواد بیاری!خودم میام اونجا برات نون تازه  هم دارم میارم.منم کلی کیف کردم!بعد گفت راستی خانوم سرهنگ هم باهام میتونه بیاد؟موندم چی بگم!گفتم آره فقط دیر تر بیایین تا به کارام برسم!از رو تخت پریدم پایین و همونجا کف اتاق شپلق ولو شدم!!دستم محکم خورد کنار در و باد کرد!!! با دست چلاق خودمو رسوندم تو هال و یه نیگا به دور و بر کردم ببینم چکارا باید بکنم!چون از عروسیمون با این طرف دیگه این دوست مامان جون نیومده بود خونمون.

1-تمیز کردن حمام و دسشویی

2-آینه ها

3-جارو برقی هال و اتاق ها

4- گردگیری کلی (جزئی اش پنجشنبه انجام شده بود!!)

5-بوفه ها(که از اون طوفان دو ماه قبل هنوز وقت نکرده بودم یکیشو  گردگیری کنم!!)

6-شستن و چیدن میوه ها

7-برداشتن کاور وسایل برقی آشپزخونه  از بس که خاک گرفته و کسی نبوده به دادشون برسه!!!!!شما که غریبه نیستین و تو دلم هم برا اینکه خوب ببینه زیرش چیه!!!!(مشهدی بازی!نه؟)

8-تمیز کردن گاز و کشیدن فویل جدید روش

9-سابیدن کتری بس که من وحشیانه سیب زمینی سرخ میکنم رو گاز و ایضا تو روح علی!!!!!!

10-کف آشپزخونه که آخرین باری که تاریخ یاد داره وقتی بود که مامانم اومد و برام سابوند و من هر دفعه فقط تف مالیش کردم!!!

11-همه جا مرتب بود و فقط این ریزه کاری ها مونده بود!!!

12-چیدن ابزار آلات آش خوری روی اپن!

13-در آوردن چند تا دستمال آشپزخونه جینگولی و نو تا خانوم سرهنگ فکر کنه همیشه من دست مال هام اینقدر تمیز و شیکن!!!!

14-سر به نیست کردن نون خشک ها!!!

15-حمام کردن !!!!اونم من که به سبک خانوم باجی های عهد قجر یکساعت اول خودم رو نم میکنم!!!!!!

زمان رسیدن مهمانان گرام: 5.30

وقت لازم برای انجام همه این کارها:  2 ماه تمام

وقت موجود: فقط یک ساعت و نیم

اونوقت سیستم من در این جور مواقع میره رو دور تند و اصابت با هر جسم سر راهم هم خودکار شروع میشه!!!

اوندست چلاقه  که گفتم یادتونه؟خوب !اونو ولش کردم و بدو بدو شروع کردم به شستن ظرف ها و تمیز کزدن آشپزخونه!!در همین حین رشته آشه رو هم ریختم و کاور وسیله ها روبرداشتم!موندم همه اینا رو کجا بذارم!بدو بدو رفتم تو حمام و کردمشون تو ماشین لباسشویی و درش رو هم بستم!بعد دیدم این علی شلپ شلپ آب ریخته تو آینه جلو دسشویی تا موفق به مشاهده قیافه رمانتیک !!! خودش در هاله ای از مه و بخار بشه!!!!اونجا رو تمیز کردم و اومدم دسشویی رو هم شستم!!(اوه اوه !!!پیف پیف!بدم اومد!!)خلاصه در حموم رو بستم و باز پریدم تو آشپزخونه!!!گاز رو که با چنگول هام کشیدم تا تمیز شد! و بخش دردناک ماجرا تازه از اینجا شروع میشه!!!فویل ضخیم رو که باز کردم موندم چطور باید بکشمش رو گاز!آخه این کارا رو همیشه شوهره میکرد!گذاشتمش رو گاز و با کف دست زدم روش تا رد گردالی های !!!!!گاز بیفته روش !خدا قسمتون کنه ایشالله!!همچین که دستم رو زدم رو حلقه سوم رو گاز دادم به هوا بلند شد!!! مغز نخود چی کیشمیشی من یادش نبود که اون قسمت تا دو ثانیه پیش با شدت تمام داشته اشه رو مپختونده!!! فوری کف دستم نمک ریختم و رو هوا بالا پایین میپریدم از درد!!! باز دیدم نه!وقت نیست!باید بجنبم! فویل  طرح برجسته ام!!!رو گذاشتم رو اپن و شروع کردم دور تا دور  دایره های گاز رو بریدن !!نمیدونم چی شد که به جای اینکه چاقو ببره فویلو اون نامرد با لبه هاش انگشت کوچیکم رو جر داد!!!! الهی بمیرم برا خودم که با دیدن خون که قطره قطره و به سرعت رو  انگشتم جمع میشد همون جا از ترس نشستم رو کف آشپزخونه!حالا با دستمال هی دارم فشارش میدم و تو دلم به مهمون رودرواسی دار دعوت کردنم هم فحش میدم!!! آخه چند روز قبلش که مامان جون ازم پرسید چی کار میکنم و چرا صدام خسته است منم الکی گفتم تموم خونه رو داشتم میسابوندم و  اونم کلی قربون صدقه ام شد که با اینهمه خستگی و کار بیرون بازم به تمیزی خونه زندگی اینقدر!!!!!!!!!!اهمیت میدم!!!حالا اگه نمیجنبیدم دروغ شاخدارم رو میشد!!!!!!خلاصه با سلام و صلوات و دعا به جون گبلول های  قرمز که زود به هم چسبیدن و نذاشتن من تلف تر!!!بشم دویاره شروع کردم!!!آی قیافه ام دیدنی بود وقتی سرامیک های دور تا دور هال رو هن و هن کنان مبکشیدم  و زانوهای بدبختم قرمز میشدن!!!!خلاصه دیدم کف آشپزخونه رو که وقت  نیست بشورم و تی بکشم.واسه همین باپارچه خیس و در حد چند درجه بالاتر از یه تف مالی ساده!!! روبراش کردم و پریدم سراغ جاروبرقی!!! وارد شرح بقیه کارانمیشم فقط بگم وقتی موهامو خیس خیس ژل زدم و ریختم روشونم و بلوز  آستین حلقه مشکی و جینگولی رو پوشیدم و سایه سبز زدم دلینگ دلینگ زنگ زدن و مهمونا واردشدن!!!!! در یخچال رو که باز کردم دیدم یه کیک شکلاتی خوشمزه و خاوه دار که برا علی درست کرده بودم بقایاش مونده از روز پنجشنبه!!!یعنی دقیقا شش روز موده بود!!! اونا رو شیک برش زدم و گذاشتم کنار فنجون های شیر کاکائو و برا خانم سرهنگ اوردم!!! فقط بگم خدا رحم کرد محاسبه ام در محل نشستن و زاویه نگاهش درست از آب در اومد چون دقیقا همون ضلع از  بوفه رو وقت کردم گردگیری کنم .!!!! ایشون هم چون از مدل چیدمان بوفه خوششون اومده بود ولی روش نمیشد از همون زاویه مجبور بود بقیه چیزها رو هم رصد کنه!!!!!خلاصه که سبزی  آش و آش  سال 85 رو که در آذر 86 به مرحله بهره برداری رسیده بود هم با چه چه و به  به میل کردن و منم فقط یه ملاقه برا خودم ریختم تا احیانا ضرری برا خونریزی انگشتم  نداشته باشه!!!!!!! ای جاتون خالی انقدر خوشمزه شده بود که دو تا ظرف هم دادم ببرن برا خونه شون و خلاصه خونه دسته گلمون رو دوباره مرتب کردم!!!!مهمونای عزیز ساعت  8.30 رفتن و به سلامتی من هم ساعت 9 خرس آلوده به خواب رفتم!!!!!

 

پ.ن.

۱-مامان اینا الان دارن تو کبله جنگلی تو گرگان حال میکنن و خوش میگذرونن.تا عید غدیر هم نمیان.خدایا ممنون!

 

۲-چون خونمون الان همه جوره  تمیزه منم برا پنجشنبه دوستای جون جونیم رو که بمب خنده ایم با همدیگه دعوت کردم برا ناهار خونمون. چون رودرواسی هم با هم نداریم دلتون نخواد  یه عدس پلوی شیک و خوشگل قالبی هم میخوام درست کنم و حالشو ببریم.ای مونا و ای سانی کلاس یوگا رو!!!! !کجایین که از الان دلم رو برا ادا و اطوارهاتون صابون زدم.!!!!!خبر های مهمونی  رو هم اگه زنده موندم براتون بعدا میگم.

نمیدونم چرا الکی اینقدر میشنگم این روزا!!!! خیلی خوشحالم.خیلی و پر از انرژی.خدایا  قربونت!باز نیای کاسه کوزه مون رو بریزی تو فرغونت  و ببری ها؟!!

 

نظرات 36 + ارسال نظر
تیرا شنبه 28 بهمن 1391 ساعت 17:53 http://www.tira60.blogfa.com

سلام من الان چند روزه دارم هی تند تند وبتو میخونم همه وبتو از سال ٨٥همون اولین وبت و بعدشم وی رژیمیت الانم اینجا رسیدم فعلا
خیلی از خوندن وبت دارم لذت میبرم
دقیقا یه جورایی به هم خیلی شباهت داریم
خلاصه از این همه انرژی هات منم کلی انرژی گرفتم حالا دارم هی همه رو میخونم واست کلی آرزوهای خوب دارم امیدوارم عشقتون همیشه مستدام باشه و همیشه سالم و همیشه بخندین واسه همتون آرزوهای خوب دارم دلم نیومد تا اینجا اومدم یه کامنت ندارم حالا میرم با أجازه بخیه رو بخونممممممممم

سعید(یادگارهای یک درخت) چهارشنبه 22 آبان 1387 ساعت 12:33 http://www.derakht1.blogfa.com

سلام
چرا من احساس می کنم که واست کامنت گذاشتم ولی انگار نزاشتم

چون اینجا تاییدی ه!!!
مرسی.

صحرا یکشنبه 2 دی 1386 ساعت 11:52 http://ZISTANEMAN.BLOGFA.COM

بازم کدبانو!!!!!

فرناز یکشنبه 2 دی 1386 ساعت 00:03

قربونت برم که همه کارات مث خودمه به جز آشپزی که تو کدبانویی

خانوم مارپل جمعه 30 آذر 1386 ساعت 16:20 http://www.missmarpel.blogfa.com

یه بنده خدایی بود قرار بود ذوق منو برگردنه سر جاش نمیدونم تو ترافیک گیر کرده کجاست؟؟ صمیم تو نمیدونی کجاست؟؟
میگما حالا که ذوقمون اومد سر جاش بی زحمت بگو این اسمایلی ها رو چه جوری گذاشتی؟؟ البته۱۳۴۶۷ پست قبل تر رو میگم!!
مرسی....

سلام
من از اینجا برشون میدارم:
http://www.elija.blogfa.com/8603.aspx

خانومی جمعه 30 آذر 1386 ساعت 14:31 http://www.eshgh-bazi-asemoooon.blogsky.com/

سلام صمیم گلم
برگشتم ... گفتم میام ...
آپیدم ... زود بیاااااااااااااااااااااااااااااااااااا
اینهمه کار ... بابا چه خبره .... من اگه بودم شاید با همون افتادن کف اتاق دیگه بلند نمیشدم ... میگفتم بیخیال ... اما ایول آفرین معلومه حسابی تو همه کاری زرنگی ...
آخی بمیرم برات انگشتت خون اومد ...!!!! اشکال نداره عزیزم خوب میشه ...
واااااااااااااااااای آش من عاشق آشم ... منم میخوام ... وااااای ...
ایول جمع دوستانه ... خیلی حال میده ... بیا برامون تعریف کن
بازم میام
دوست دارم

نادیا جمعه 30 آذر 1386 ساعت 00:26 http://thesoundofmusic.persianblog.ir

ااااا چه فکر خوبی برای فردا ـ شب یلدا ـ آش رشته هم درست میکنم. ممنون. بالاخره یه مطلبت به درد من خورد دو نقطه دی.
دیر رسیدم تا حالا مهمونات اومدن و رفتن. دو نقطه با یه پرانتز باز.
راستی حال انگشت کوچیکه چطوره؟

آتوسا پنج‌شنبه 29 آذر 1386 ساعت 16:48 http://shigooly.blogsky.com

سلام صمیم جون مرسی بهم سر زدی خیلی خوشحالم کردی بازم سر بزن
پیوست:خدا وکیلی بازم به تو خیلی فرزی اگر من بودم سه روز طول می کشید تا بتونم مرتب کنم یه اتاقو
بوس بوس
فعلا

یار دبستانی پنج‌شنبه 29 آذر 1386 ساعت 15:53

سلام دوباره شاید هم سه باره نمیدونم بار چندمه که دارم می نویسم

اول این که خیلی عالی می نویسید
دوم این که واقعا عالی می نویسین در حد مرگ
سوم این که از دیروز که این وبلاگ رو اون هم به طور اتفاقی پیدا کردم کار و بار و رو تعطیل کردم و نشستم از روز اولی که این وبلاگ رو درست کردین خوندم تا اخرینش که میشه مهمونی سرهنگی
چهارم این که بهتون تبریک میگم به خاطر نثر روون ، بیان شیوا ، دید زیبا ، اراده قوی ، تلاش و پشتکار ، و از همه مهمتر صداقت جسارت و مهارتتون
پنجم این که مطمئنا علی با داشتن همسری مثل شما و جفتتون با داشتن خدا جزو خوشبخت ترین هایین

ممنونم یار دبستانی عزیزم
همه این صفات زیبا برا منه؟
منهم بابت این روحیه تشکر که این روزا کم شده تو آدما واقعا بهت تبریک میگم.شاد باشی عزیزم.

آشپز مدرن...شادی پنج‌شنبه 29 آذر 1386 ساعت 15:08 http://monnom.blogfa.com

ممنون از لطفت عزیزم. من لینکیدمت البته با اجازه چون هر دفعه باید دنبالت می گشتم. اینجا چرا شکلک بوس نداره؟؟؟؟؟

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 29 آذر 1386 ساعت 13:22

خدایا قربونت چرا باز کاسه کوزه مون رو ریختی تو فرغونت و بردی؟ها؟
تو چقدر آدمو تو اونجا با خودت همراه می کنی تو نوشته هات.من که خودم حس کردم همه ی اون کارا رو کردم.تازه انگشت من برید نمی دونم تو چرا دردت اومد!!!
دقیقا این دل برای خود سوختن ها رو هم درک می کنم.چون خودمم خودمو خیلی لوس می کنم.اما کیه که لوسی منو زیاد کنه؟
هی!بی تکنولوژی ای...هی...
من مواقعی که دارم فکر می کنم که چقدر من سالمم و خیلی وقته که هیچ بلایی سرم نیومده فوری تا دم مرگ می رم و ........بر می گردم البته!
به خاطر پی نوشت ۲ خیلی خوشحالم یا همون خوچحال!
جای من خالی.جامو سبز کنی ها.یه بشقاب هم به یاد من بذارین که از دستتون رفتم.
فقط تو این هیر و ویر که تعریف کردی علی کجا بود؟چون مهمونات هشت و نیم اومدن رفتن و تو نه خوابیدی.
مخسا.

علی ساهت پنج دقیقه به نه غش خواب بود.!!
چه سوالاتی میان تو اون کله ات ها!!!!

X پنج‌شنبه 29 آذر 1386 ساعت 12:48 http://stillness.blogfa.com

ولی خداییش با همه ی خسارتای جانی که به خودت می زنی ولی سرعت عملت بالاس! من اگه بودم یه ماه طول می کشید که این کارارو تازه به اضافه ی خساراتش انجام بدم!

مسافرکوچولوها پنج‌شنبه 29 آذر 1386 ساعت 12:07 http://saladezendegi.blogfa.com

سلام
مردم از خنده . خیل یباحال بود
یوگا کار میکنی؟

بهار پنج‌شنبه 29 آذر 1386 ساعت 11:18 http://nashenase-hamdel.blogsky.com

خدا رو شکر زحمتات نتیجه داد.
یلدا خوش بگذره.

ساره پنج‌شنبه 29 آذر 1386 ساعت 10:45 http://sareheh.persianblog.ir

سلام. مردم از خنده! فکر کنم دیگه عطای هر چی مهمونی رودربایستی داره به لقاش بخشیدی!!! خوبه حداقل آخرش کسی بویی نبرده!!!!............ راستی مهمونی حسابی خوش بگذره، خوش به حالت. من شدیداً آرزوی بگو بخند با بر و بچز رو دارم مدتهاست اما کو وقتش؟!!!!!!!!!!!

جیلی بیلی پنج‌شنبه 29 آذر 1386 ساعت 10:13 http://vasleh.blogfa.com/

صمیم الان ساعت ۱۰:۱۰ پنجشنبه است ....یعنی تا الان چند بار به در و دیوار خوردی خدا عالم است ... راستی این جور موقع ها با این شتابی که تو به در و دیوار میخوری تو بیشتر آسیب میبینی یا در و دیوار ؟؟؟؟؟ :)
به ما هم سر بزن .
قربون شوما

یاردبستانی پنج‌شنبه 29 آذر 1386 ساعت 09:59

سلام و وقت بخیر
شاید اگه بگم بعد از سال ها متنی خوندم که واقعا از ته دل خندیدم و باعث شد کدورتی که بین من و همسرم بود از بین بره باروتون نشه. خانوم صمیم واقعا زیبا و شیرین می نویسید .نوشته هاتون خیلی شباهت داره به نوشته های" عزیز نسین " و نوشته های فکاهی مهدی سهیلی در سال های 50 . فقط می تونم بگم عالی هستن امیدوارم همیشه موفق وموید و سربلند باشید .
در ضمن نمی دونم می تونم شما رو به یه کلوب اینترنتی ایرانی اسلامی دعوت کنم یا نه ؟
پایدار باشید

سلام.
دعوت کن ببینم چیه!!

خانومی پنج‌شنبه 29 آذر 1386 ساعت 00:59 http://www.eshgh-bazi-asemoooon.blogsky.com/

سلااااااااااااااام صمیمم
هنوز نخوندم
میام میخونم نظرمو میگمممم

شیطونک شاکی پنج‌شنبه 29 آذر 1386 ساعت 00:30


می خوای بگی

آش رشته دارین
حبوب دارین
سبزیتون بسته داره
روشم لیبل داره
گور باباش دارین
پیاز و سیر سرخ کرده دارین
قابلمه دارین
مامان جون دارین
عصرونه دارین
نون تازه دارین
خانوم سرهنگ دارین
تخت دارین
اتاقتون کف داره
شپلق ولو دارین
کنار در دارین
دست چلاق دارین
هال دارین
نگا دارین
عروسیمون دارین

حموم دست شویی دارین
آینه دارین
جارو برقی و اتاق دارین
بوفه دارین اونم چند تا
میوه دارین
وسایل برقی دارین روشم کاور می کشین
گاز دارین روشم فویل می کشین
کتری دارین
سیب زمینی سرخ می کنین
آشپزخونتون کف داره
مامان داری
مرتب دارین
ریزه کاری دارین
آبزار آلات آش خوری دارین
اپن دارین
دست مال آشپزخونه دارین
حمام می رید
سیستم دارین
ماشین لباس شویی دارید
چاقو دارین
گلبول قرمز دارین
سرامیک دارین
ژل می زنی
بلوز می پوشی
یخچال دارین
کیک شکلاتی دارین
فنجون دارین
شیر کاکائو دارین
بوفتون چیدمان داره
سبزی آش دارین
ملاقه دارین
ظرف دارین
خونتون دسته گل داره
می خوابین

هااااااااااااااااااااااااااااااااااااااان

ندید پدید
ماهم همه ی اینا رو داریم(نیش)

تازه خوش گل تر و با کلاس تر و تازه تر شم داریم(نیش)

برو به یکی پز بده که از اینا نداشته باشه(نیش)







بستنی زیاد بخور

موفق باشی

انقدر بامزه که دیگه هیچی ندارم بگم!
حال کردی چطوری حال دادم به کامنتت؟

لیمو پنج‌شنبه 29 آذر 1386 ساعت 00:07 http://limolocholooo.blogfa.com

میگم عزیزم شما مهمون میاد خونتون این کار ها رو انجام میدی واسه خونه تکونی چی کار میکنی آخه این سوال از وقتی که پستت رو خوندم شدیدا فکرمو مشغول کرده بعد مطمئن باشم اون یه ملاقه ای که خوردی برا این بود که برای انگشتت ضرر نداشته باشه یا برا این بود که سبزیش ماله ۸۵ بود
منم دلم آش خواست

قاصدک چهارشنبه 28 آذر 1386 ساعت 21:25 http://shirazek.blogfa.com

وقتی نسیم از بالای کوه خدا به پایین می‌وزد، زندگی ما را

تغییر می‌دهد. ما شاید این دگرگونی را به عنوان بخشی از شرایط

زندگی و روح زندگی بپذیریم، و یا شاید در برابر آن مقاومت کنیم.

پذیرش تغییر و دگرگونی به معنی پذیرش شادی بیشتر است؛ و

مقاومت در برابر آن اندوه به بار می‌آورد.



البته مطلبتو هم ذخیره کردم سر فرصت بخونم.آفرین به این روحیه شاد .
امیدوارم سرشار از عشق باشی

گیلاسی چهارشنبه 28 آذر 1386 ساعت 20:54

قربونت بشم چرا اینو از اول نگفتی !! خوب تو این اسمها رو بردی تو لینک های روزانه گذاشتی ..باید میگذاشتی این پایینیش همین که اولیش لینکه منه ... اون حلالی هم برا اسکای نیست اگر عضو رولینگ بشی میتونی طراحیش کن یکه اونم خرابه !

گیلاسی چهارشنبه 28 آذر 1386 ساعت 19:25

http://apadanadesign.ir/freetemp.html
یه نیگا به اینا بکن ..خوشگلن

ممنون عزیزم.

یاردبستانی چهارشنبه 28 آذر 1386 ساعت 17:28

سلام
امیدوارم همیشه موفق و موید و در پناه لطف خدا باشید. امروز که بیست و هشتم آذرماهه خیلی اعصابم خورد بود و توی گوگل عبارت" خدا - عشق " رو تایپ کردم و اولین وبلاگی که پیدا کردم همینیه که الان دارم براتون می نویسم متن اولتون رو که خوندم خیلی برام جذاب خوشایند و دلچسب بود و بعدش "مهمونی سرهنگی "رو خوندم باورتون نمیشه بگم اون قدر خندیدم که همه الام و غصه هام رو فراموش کردم باور کنین اون قدر خندیدم که همکارا جوری نگاه میکردن که مثل اینکه دیوونه دیدن .
واجب دونستم که بابت این وبلاگ بینظیر و عالیتون ازتون تشکر کنم . ادرس وبلاگتون رو تو کلمپیوترم save کردم .
خیلی ممنونم . امیدوارم همیشه همیشه در کنار همسرتون زندگیتون پر از شادی ، نشاط، موفقیت ،پیروزی ، سربلندی ،پیشرفت و سعادتمندی باشه
باز هم ممنونم
دست حق همراهتون

سلام عزیزم
بی نهایت خوشحالم کرد این کامنتت.
همیشه با همسری خوب و خوش باشی.الهی فدای خندهه ای از ته دلت.باور کن مردم از ذوق زدگی که یعنی همه اینایی که میگه منم؟
کاش آدرس داشتم ازت.

مریم پاییزی چهارشنبه 28 آذر 1386 ساعت 15:16 http://man0o-del.blogfa.com

سلام صمیم جونم
خوبی؟
خیلی وقت بود نیومده بودم پیشتا !
معذرت ...
میگما یه پیشنهاد! شما از این به بعد همون آهسته آهسته و بدون عجله کارات و بکن لااقل تلفاتت بیاد پایین تر خوب ! اینجوری که دوتا مهمونی رودروایسی دار بدی که ؛صمیم ناپدید میشود؛ میشوی:-)
ولی خودمون خوب به همه ی کارات رسیدی من که اگه میخواستم همه ی این کارا رو بکنم لااقل یه ۷-۸ ساعتی کار داشتم :دی

خانم حلزون (نیاز) چهارشنبه 28 آذر 1386 ساعت 15:08 http://niyaz5959.blogsky.com

راستی میخوام تصویری که ازت تو ذهنم دارم رو بزارم تو وبم دعوام نمی کنی ؟
اینو تائید نکن لطفاْ.

خانم حلزون (نیاز) چهارشنبه 28 آذر 1386 ساعت 15:07 http://niyaz5959.blogsky.com

وای خسته شدم . چه جوری اینهمه کار رو یکساعته انجام دادی . من فقط توی این مدت میتونم حموم کنم و کلی هنر کنم سرم رو خشک کنم.

سارا چهارشنبه 28 آذر 1386 ساعت 15:07 http://attitmani.blogfa.com

سلام امیدوارم بهت خوش بگذره و خدا هم نیاد کاسه و کوزه ات رو توی فرغون بریزه و ببره

سحربانو چهارشنبه 28 آذر 1386 ساعت 14:46 http://samo86.blogsky.com

سلام
خیلی جالب می نویسی.
به کسی نگو ولی منم زیاد به در و دیوار می خورم ، یعنی اونا به من می خورنا!!!

رها(ستایش) چهارشنبه 28 آذر 1386 ساعت 14:45

افرین مادر خوب بلتی اوضاع رو روبه راه کنی

موفق باشی

مهمونی هم بهتون خوش بذگره

یلدا و عید قربونتون هم هوار تا مبارک

راستی بلاخره شب یلدا کجا برنامه داری؟

T چهارشنبه 28 آذر 1386 ساعت 14:40

اخ ای من با خوندن این پست همه جام درد گرفت کوبیدونده شدم وای ولی واقعا این همه کارو چطوری وقت کردی انجام بدی یادم باشه هفته ای یه بار واست مهمون بفرستم که خودت و خونت گند نگیرین علی اقاتونم تو این گندا خفه نشه

مرتضی چهارشنبه 28 آذر 1386 ساعت 14:13

سلام
مرسی خیلی باحال بود از صبح حالم گرفته بود انرژی گرفتم

مریم پاییزی چهارشنبه 28 آذر 1386 ساعت 14:11 http://man0o-del.blogfa.com

اولم یعنی؟ :-/

شکیبا چهارشنبه 28 آذر 1386 ساعت 14:10 http://shakiba-a.blogfa.com

اون نظر قبلی مال من بود. از ترس مسئول حراست یادم رفت اسممو بنویسم.(چشمک)

[ بدون نام ] چهارشنبه 28 آذر 1386 ساعت 14:08

صمیم جان سلام
خدا نکشه تورو دختر. این پستو که می خوندم هر چند ثانیه صدای قهقهم می رفت هوا. در اتاق بستم که صدام بیرون نره. از شانس گل منگلی من وسط قهقهه صدای دو ضربه کوچیک به در و یه دفعه دیدم مسئول حراستمون وایستاده جلوم. صمیم اگه فردا بیرونم کردن تقصیره توئه (چشمک).
بووووووووس

ستاره چهارشنبه 28 آذر 1386 ساعت 13:46

خوب چون کلا مشنگی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد