خدا نکنه یه نفر!!!! یه وقتایی جو گیر بشه و حس کنه الان وحی شده بهش که غذای جدید درست کنه و سر کچل مامانش اینا هم اوستا شه و قبلش که هنوز معلوم نیست اصلا نتیجه کار چی در میاد از اب بره به قوم الشوهر!!!!خبر بده که امشب میخوام اینو بپزم و برم خونه مامانم اینا و دفعه بد نوبت شماست!!! و یکی هم نیس بگه دختره خل! حالا تو ببر بعد دهن بیچاره ها رو اب بنداز بابا!!!!!
دیدم اینجوری نمیشه!! هر جا میرم میبینم دستور ته چین نوشتن تو وبلاگشون.میرم مجله میخرم میبینم نوشته ته چین شلغم با سس ماهی!!!!!!!میرم مهمونی میبینم ته چین دارن! یهههههههنی چی که من با اینهمه ادعا و پیف پیف و منم منم کردنام و دماغ سر بالام!!!!!هنوز بلد نبودم ته چین در بیارم.خلاصه ما همش یه روز تعطیلی بعد از ظهر داریم تو هفته که عصرش نه کلاس نقاشیه و نه زبان!! و فقط فرت و فرت میخوابیدم.دیروز پاچه های آقا همت رو بالا زدم!!!!!!و عصرش به مامان زنگ زدم شام درست نکن میخوام سورپریزت کنم!!!اونم خودشو کشت بگم چی و منم گفتم ننه جان!!! سکرته آخه!
مواد مورد نیاز برای تهیه ته چین قالبی باقالی پلو و مرغ
1- یک عدد قابلمه گرد و خوشگل تفلون
برای تهیه اولین قلم رفتم سراغ جهازم!!!!دیدم به به!! رنگ و وارنگ تابه ها و قابلمه ها در انواع و اقسام و رنگ های متنوع اونجا چیده شده و آک آکه!! آخه من دو تا سایز برا برنج دم دست داشتم و خورشتم رو هم فقط تو رویی یا لعابی گل منگولی درست میکنم .بنابراین سرویسام بیشترش جای خودش بود.خلاصه زیر و بالا کرده و یه قابلمه خوشگل از تارا تفلو ن هام رو در آوردم. جا هم اصرار دارم بگم که این سرویس با قدمت چندین ساله رو با چنگ و دندون از دست صبا در آوردم چون جدی جدی داشت صاحب میشد و من تو این یکی بر خلاف همه موارد دیگه کوتا ه نیومدم.آخه باور کنین هر وقت مامان خرید های صبا رو به قصد مرتب کردن و تمیز کردن در میاورد این دختره چشم سفید چند تیکه که مامان مثلا برای من خریده بود(برا خالی نبودن عریضه البته!!)رو میذاشت تو جهاز خودش و من فقط لبخند میزدم.چون اصلا دلم نمیخواست اونا رو داشته باشم ولی این سرویسه بیشرف خیلی خوشگل بود.از اون تفلون قدیما و ضخیم ها که اصلا نیازی به دمکش نداره و خودش درش جا برای خروج بخار داره و رنگ قرمز لاکیش خیلی خوشگله و اصلا دهاتی هم نیست!! خلاصه دو روز مونده به مراسم جهاز این صبای بدجنس خیلی اتفاقی دیدم یه کارتن از زیر چشمم در رفته و یه گوشه قایم شده!!!!نگو دختره رفته ریع اونا رو عوض کرده که منم بازیرکی خاص خودم دوباره مال خودش رو بیخ ریشش چسبوندم و سرویس عزیزم رو نجات دادم.و برا همین الان نیازی نیست بچه دار بشیم چون قلب منو اینا اشغال کردن!!!!!!!!!!!!!!!!!!
2- برنج و باقالی وشوید خشک و مرغ به میزان لازم ( دستور فله ای!!)
من برا چهار نفر سه لیوان برنج و یه لیوان و نیم باقالی خلال و چهار تکه مرغ (رون و سینه و پاچین ) و نصف لیوان شوید خشک در نظر گرفتم.اول مرغ ها رو با پیاز قرمز(مزه مرغ خیلی با این پیار صورتی یا قرمزها فرق میکنه!) و دو حبه سیر و کمی نمک و زعفرون گذاشتم بپزه.همزمان باقالی رو هم تو قابلمه آب جوش دار !!!ریختم تا نرم شه و بعد برنج رو ریختم توش و قد که کشید همه رو آبکش کردم.
همزمان با این کارا مرغ هارو که پخته بود سرخ کردم و سس (نمک و فلفل و آب مرغ و زعفرو ن حل شده در آب داغ رو که همشون با رب سرخ شده قاطی شدن و غلیظ شده) رو هم کنارش ریختم.چون خونواده ما بر خلاف علی خورشت رو حتما قرمز آبداردوست دارن و اصلا مرغ خشک و پلو سفید از حلقمون پایین نمیره!!!!! منم به سبک سلیقه بابا جونیم درست کردم و سس رو ریختم زیرش تا روش خشک بمونه و به قول علی خیس نباشه مرغش!!!! تا نه سیخ بسوزه نه کباب خوشمزه (علی جون!1)خودم!!!
ته قابلمه رو رغن ریختم و داغ که شد برنج و باقالی که قاطی هم بودن یک لایه + شوید روش و یه ذره زردچوبه رو برنج ها و همینطور این لایه ها رو ریختم و اصلا هم به مرغا نگاه نکردم.(من مدل خودم رو دوست دارم چون خورشت مرغم سس داره و خشک نیست!) و برنج ها رو در نهایت فشار دادم یکم و روش هم کمی آب روغن و زعفرون حل شده و دو سه قاشق آب مرغ ها رو ریختم و گذاشتم رو گاز و چهل دقیقه بعد یه دیس گذاشتم روی قابلمه تا ته چین قالبی و درسته در بیاد و برگردوندم و جاتون خالی!!!! نبودین که ببینین چه رنگ طلایی و خوشگلی شده بود .همچین گفت آ آ آ آ آ آ و صاف از قابلمه جدا شد رو دیس.منم خورشت ها و ته چین جونم رو با عدس پلوی جدید و مشتی که از مطبخ خاله خانم یاد گرفته بودم و از دیروز برا باباییم کنار گذاشته بودم برداشتم و رفتیم شام خونه مامانم اینا.داشتم ذوق مرگ میشدم از تصور عکس العمل مامان اینا!!. چون خودش برنج رو فقط بلده آبکش کنه و تچین مچین بلد نیست و باباییم فقط تو پلوپز بلده ته چین درست کنه (که همیشه هم کباب باهاش باید باشه فقط!!!!) و خلاصه که چغندر جانی که ما باشیم تو همیچین جایی میخواستیم پادشاهی بکنیم برا خودمون!!!!!!!آقا مرغ ها رو گذاشتم رو بخاری مامان تا گرم بمونه و موقع سرو که شد با یه دستمال گوشه ظرفش رو گرفتم و خودم رو بدو رسوندم به سفره و تا گذاشتم چشمتون روز بد نبینه در فاصله یک وجبی مونده به زمین به علت داغی ظرف!!! دستم رو کشیدم عقب تر و شپپپپپلقققققققق!!!! مرغا چپه شدن رو سفره !!!!!!!!! انقدر مامان و بابا هول کردن با دیدن قیافه من که انگار عزیز از دست داده بودم که فوری تند تند گفتند فدای سرت !! و به به عجب ته چینی !!!!! و چه بویی و رنگی و ..... علی هم نگاه عاقل اندر سفیه خیلی رمانتیکش رو به من همونجور!!! دوخته بود!! خلاصه مثل کارگر عمله ها با قاشق آب و روغن رو سفره رو جمع کردم و دوباره در مقابل دهن باز و چشم های گشاد این پسره !! ریختم تو ظرف و با کلنکس چربی ها رو پاک کردم و لبخند زنون گفتم بفرمایید!!! شام ما حاضره!!! بابا که از ترس آبروی دختر پرورش دادنش نخندید ولی مامان مرد از خنده!!!!! تازه بهشون هم گفتم که کلاس مدیریت بحران هم نرفتم و از خودم بلت شدم !!! کنترل این جور موقعیت ها رو!!!!!
پی نوشت:
1- تا آخرین لحظه به شانس خرکی خودتون اطمینان نکنین که لا مصب بد فرم حال آدم رو میگیره!!!
2- هنگام برداشتن ظرف داغ هم خیلی به پوست کلفتتون اطمینان نکنین و حتما یه سانت پارچه بیشتر بردارین!!
3- در مواقع بحران کافیست خونسردیتون رو حفظ کنین و سر و ته قضیه رو یه جوری هم بیارین!!!!
4- مگه من نبینم اونی که هی از من تعریف میکرد و باد انداخت تو دماغ ما!!!!!
5- اون باده بود تو دماغم!!؟! هیچی دیگه ! با این کار دیشبم جلوی همه در رفت .....بدریخت هم در رفت!!!!!
سلام صمیم آشپزم
خندهههههههه
خوبی فدات شم؟؟
الهی دنی فدات شه...
اگه من به جات بودم همونجا بغضم میترکید
بغضضضضضضضض
حالا عیب نداره..این همه تجربه کسب کردی...
زبوووووووووون
فدات شم
شاد باشی
بووووووسسسسسسسسسس
خی حتمن کلی غصه خوردی اشکال نداره جونم در عوضش خوشمزه بوده درسته ظاهر مهمه ولی طعم مهم تره.
بمیرم مادر که چی کشیدی! ;)
می گم یه چند تا از این روش های مدیریت بحران رو بنویس ما هم یاد بگیریم (نیش)
بستنی زیاد بخور
موفق باشی
آخه عروسی که نآپه کجاش تعریفیه؟ایشششششششششششش
مهسا
اره واقعا اینجوری منم یه بار کیک پزوندم خواهر شوهرامم بودن وقتی خواستم بذارمش توی ظرف کلا از هم پاشید
کدبانو ووووووووووووووووووووووووووووو !!!
منم میخوامممممممممممممممممممم ... ته چین خوشمزه تهنا تهنا میخولی آره ؟! اییییییییییییییییییی
آخی
این همه زحمت
ولی باز دمت گرم با این روحیت
سلام خانوم..
خوبی؟؟
کجاییی تو صمیمممممممممممممم...
حتما من باید جیغ و قال و داد کنم تا بیای تو؟؟ ایا؟؟
ای خدااااااا دهنم آب افتاد!! من یه مرضی دارم باید همینجوری فکم تکون بخوره! گشنه ام نیستا، هی فکر می کنم الان برم چی بخورم. خیییییییییلی بده.
بهدشم طوری نی ریخت! رو سفره بود مادر. نوش جونتون =)
سلام گوگوری چه جونی؟؟؟؟؟؟
سلام صمیم عزیز
نبودم دوست عزیز وگرنه میدونی که من بر چسب اموالی وبلاگ تو رومه . یعنی اگه یه روز وبلاگت و تو یه مزایده بفروشی منم جزو اسباب و اموال وبلاگت به فروش میرم.
اینه که حواست باشه ما رو به حرومی جماعت نرفوشی.
با پندانه ات کلی حال نمودیم و از خود بیخود شدیم تا انجا که شترقی هم بر سر پایمان کوباندیم و هله هله کنان از دفتر کار خارج شدیم. همکاران بسی تامل نمودند و پنداشتند زنجفیل استفاده نمودیم .
ضمنن به شما یاد ندادن جلو یه پسر مفلوک بیچاره که دلش برا غذاهای خونگی لک زده نباید دستور اشپزی ته چین و ته کره و ته تایوان بدی .؟؟پس تو اون دانشگاه چی به شما یاد میدن( جمله معروف پدر اینجانب ) پس اون معلم گور به گوریتون چکار میکنه صب تا شوم ؟؟
شدی خاله ام که هی میگه کاوه جان حییییییییییییف که دوری وگرنه برات غذا درست میکردم تا هر روز بیای ببری .
گفتم خاله جان میترسم دفتر کارمم بیارم بالا پشت بوم خونه تون باز بگی کاوه جان حیییییییییییف که طبقه بالایی وگرنه برات غذا می اوردم.
امشب دهنمان کلی آب افتاد و آب از لب و لوچه ی آویزونمون آویزون تر شد .
امشب یه سید گرسنه وبلاگت و خوند و بی مراد از وبلاگت رفت.
به امید روزی که یه سید گرسنه رو سیر کنی که خدا انشالله اون دنیا عوضت بده .
به سنه یکهزار و سیصد و هشتاد و شش در طهران با دلی تنگ تحریر شد .
به قلم : آسید کاوه بانی و موسس وبلاگ وزین روز مرگی
املت سه روز مانده از آن من . ته چین و مخلفاتش از بهر خلق خدا.
سلام. آخ گفتی ته چین دهنم آب افتاد. قربون اون مدریت بحرانت برم من. ایییی آشپز .ایییی شانس دار.ایییی باقالی پلو .ایییی ته چین. خوب حالا اون هندونه ها رو بذار زمین نیفته ;) حالا اینو گوش کن.یه بازی اختراع کردم. تو هم دعوتی که بنویسی.اسم بازی اینه: چی میخوام؟
باید پنج تا از چیزایی رو که میخوای بنویسی .برای دونستن جزئیات پست جدیدم بخون. باشه؟
ممنون میشم اگه دعوتم قبول کنی.قربونت برم.بوووووووووووووس.
سلام عزیزم.اولین باره که به وبت اومدم واز خوندنش لذت بردم.
خوشحال می شم تو هم به من سر بزنی.راستی من وبلاگتو تو پیوندها گذاشتم ممنون اگه تو هم اینکارو بکنی.[بوسه]
اگر روزی دشمن پیدا کردی، بدان در رسیدن به هدفت موفق بودی! اگر روزی تهدیدت کردند، بدان در برابرت ناتوانند! اگر روزی خیانت دیدی، بدان قیمتت بالاست! اگر روزی ترکت کردند، بدان با تو بودن لیاقت می خواهد سخنی از بزرگان موفق باشید
تقلب نکنی ها ! گفتی قراره این غذا رو واسه قوم الشوهر هم درست کنی و ببری . از شاهکارهای این ماجرا هم تعریف کن برامون .
اون مرغا غلط نکنم با اون کلاغه ـ بودهااااا ، بی ادبه ـ حتما دست به یکی کرده بودن .
سلام صمیم خانوم.
خیلی جالب بود. یاد اون وقتای خودم افتادم. وبلاگت رو دوست دارم٬ حتی اگه توش ناله هم بنویسی.!!! وقت کردی بیا ناله ـهای منو بخون.!!!!
پایدار باشی.
سلام عزیزم . این بلاگ جدید منه. میخوام سعی کنم با تمام انرژیم بنویسم دوباره. خوشحال میشم این بار هم مث همیشه تنهام نذاری.
http://banooye-bahman.blogfa.com/
آره عروس تعریفی... خودت که حکمشو میدونی چی درمیاد پس نمیگم
.
.
در ضمن گناه بچه دار نشدن. گردن اون سرویس بیچاره ننداز قلب شما رو علی آقا اشغال کرده(درررررررروغگو)
.
.
اولش وقتی دستور پختو که میخواستم بخونم خیلی دهنم آب افتاد ..ولی به پیاز که رسید حالم بهم خورد(من از پیاز داخل غذا بدم میاد..مامانم همیشه برام غذای بدون پیاز درست میکنه..دلت بسوزه)
.
.
...هی داشتیم میخوندیم وحال میکردیم واسه خودمون گفتم شاید از خوردنشون هم میخواد تعریف کنه(دستو پا چلفتی)
.
.
با پی نوشتها موافقم بشدت
منم از این تجربه های ظرف داغ اوردن داشتم که آخرش تحمل نکردم و شوتش کردم توی سفره!
منکه یه بار ته چین درست کردم هم شفته شد هم ترش هم یکی هم سوخت و سفت شد !!!!!!!۱ ازون به بعد هرجا هم ته چین میبینم سعی میکنم به شوشی بفهمونم که : ببین ماله اینا هم یه کم ترشه !!!!!!!!! ببینم ماله اینا هم شفته شده ! اینو که دیگه آبجی جونت درست کرده نه من ! :))
سلاممممممممممممممممممممم صمیم خانوم گلم...
خوفی؟؟
تنها کسی که همیشه خوفه یا حداقل نشون میده خوبه خوتتی جیگر جان..ایولللل...
بابا اشپز باشی..باز بعد چندوقت گل کرد؟؟ خندهههه..ایوللل..ای قربون اون باد تو دماغ سر بالات...( دماغ سربالا رو خودت گفتی راستو دروغشو گناه احتمالیشم به پای خودت)...نه عزیز دلم..صمیمی که من میشناسم به این سادگیا بادش خالی نمیشه...همینشم خوبه..خوشم میاددد..ایوللللل...
به قول خودت بیشرف اینقده اینجا هم قشنگ و با اشتها و اب و تاب تعریف میکنی که اب از لب و لوچه ادم راه میفته نامردددد...خب یه بارم اها رو دعوت کن...حسودیمون شد دیگه..حالا بچه های دیگه هم که نه..من یکی حسودیم شد دیگه..هی خوواده اینوریا..بعدش دوباره اونوریا..چپ و راست...منم میخوامممممممممممممممم...جیغغغغغغغغغغغغغغغ...
ای چقد خندیدم به اون مدیریت بهرانت خداییی...
ماشالا هزار بار ماشالا بچم همه فن حریفه..صبح تا صبح اسپند رو واست دود میکنم همچین اساسی...:دی
خب دیگه این کامنت منم داره میشه اندازه پستت..برم تا نزدی بکشیم..اخه چند وقت بود نتو.نسته بیدم اونجوری که دلم میخواد باشم و واست چرت و پرت (کامنت) :دی..بنویسم واست...عقده شده بود..الان یخوردش رفع شد...:دی
خوش باشی کدبانو جان..فیلا...
سلام صمیم جون من چجوری به یه نظر پاسخ بدم ؟ اونجا که میرم نظرات تایید نشدم بعد هر نظر رو تیک دار میکنم بعد گزینه پاسخ به نظر رو که میزنم نمیاد همون صفحه اول بلاگ اسکای رو میاره من بلد نیستم
یادم بده
هر چیز دیگه ای هم بلدی یادم بده من بلد نیستم
قربونت بشم مرسی
سلام
من فکر میکنم زمان زیادی که از باز کردن صفحه ات بگذره خود بخود برای تامین امنیت اونجا تو رو به صفحه اول ورد رمز ارجاع میده تا مطمئن بشه خودتی!!!
کافیه بعد از باز شدن صفحه نظرات اول بری پاسخ بدی و ثبت پاسخ رو بزنی بعد خود نظر رو تایید کنی هر دوتاش رو نشون میده اونوقت.
salam
baba nanevis, be khoda nanevis ina ro;)
fekr e ma ro bokon ke in vare donya baghali polo az koja biarim bokhorim:))
noosh joonetoon, jaye ma ham bokhordi:D
S
آموزش بسیار جالبی بود.بسی لذت بردیم.
من بودم حسابی عصبی می شدم.چه ریلکسی تو دخمل!مهسا
یعنی من مرده غذاهاتما. خدایی تعریف هم که می کنی وسوسه می شم برم درستش کنم. اما اون غذا شمالیه رو می تونی با مقدارو توضیح کامل بهم بگی؟ ترشه یا شیرین؟ می خوام درستش کنما تونستی قشنگ بگو.
یا خودت خودت و چشم زدی یا علی آقا :)
دستت درد نکنه صمیم با اون غذاتو مدیریت بحرانت بووووس ولی خودمونیم این که ته چین نشد این شد باقالی پلو با مرغ سرخ کرده ی سس دار.میگم زرد چوبه میریزی تو برنج بد نمیشه ؟
حالا میدونی ما چطوری ته چین درست میکنیم؟قبلا تو وبلاگم نوشته بودم فیله ی مرغ پخته شده استفاده میکنم حالا رون هم میشه.برنج آبکش شده و کره ی آب شده و زعفرون فراوون و ماستو قاطی میکنم .بعد لایه لایه برج و مرغو میریزم ته ظرف حالا یا پلوپز یا قابلمه تفلون جهاز نشون.البته قبلش ته قابلمه روغن داغ باید باشه ها .بعد مثلا ده سانت که شد کافیه میتونی روش بقیه برنج آبکشا رو بریزی و دم بذاری.بعد که برمیگردونی یه چیز خوشگل و خوشمزه میشه.
تو اون جمله هه ، اگه علی جونتون کبابه ، پس سیخ کیه ؟ ( نییییییییییش )
نه عزیزم نترس ! اگه قضیه فقط به باد ربط داشته باشه ، حالا حالاها درنرفته ! ( اعتماد به نفست کو پس ؟؟؟)
خیلی هم کار خوبی کردی نذاشتی غذاهای به اون خوشمزگی حروم بشن . ( جای من خالی ـ اگه من بودم سهم همه رو می خوردم و باید با کتک بیرونم می کردین !)
این وسط دلم به حال دستت سوخت ! چون دقیقا همچین موقع هایی ( که دارم می سوزم ) ۲ تا احساس متفاوت در من به جدال مشغول می شن : هم می دونم دارم خودمو می سوزونم هم دلم برای اون چیزی که به خاطر دستم می خوام ولش کنم ، می سوزه ! معمولا هم اون چیزی که دستمه رو می کوبم تو نزدیک ترین سطح موجود . و در این جا عنصر سوم ممکنه بسوزه : کاغذ ، پلاستیک ، سفره ، فرش .... همون چیزی که من عنصر مورد نظر رو کوبوندم روش !
راستی می گم تو کی میرسی خونه که اینهمه به کارهای متفرقه میرسه . من بدبخت ۷ شب می رسم تازه هم باید شام درست کنم هم ناهار فردابرای جفتمون.
به به چه خانوم کدبانویی.
از هر انگشتت یه هنر می ریزه.
کارمند به این هنرمندی ندیده بودیم.
*
*
می بینم که دوباره باد افتاد تو دماغت.
سلام اهان نظرتو دیدم و خوندم الان کلاس دارم وقتی اومدم میام بهت میگم جوابمو
نظراتو تاییدی کردم
ایول چیه همه رفتن تو خط رژیم و اینا
من باقالی پلو رو فقط با گوشت دوست دارم. میشه اونم آموزش بدی خانوم جان؟ باقالی قاتوق هم اگه بلدی لطف کن شوت کن تو سفره .
یه سر برو مطبخ خاله خانوم لینکش سمت راست هست.بگو برات میذاره چون من تو کار آشپز ها دخالت نکنم بهتره انگار!!!!قربونت.
سلام صمیم گلم
هنوز نخوندم
مرسی که اومدی
چی نوشته بودی که میخواستی خودم بخونم
تاییدیش کردم بدو بیا دوباره همه چیزایی رو که نوشتی برام بفرست بدو منتظرم
زود بیا بدو
بیای صمیم منتظرم ها
اییییی دلم تازه شدی عین من باور نداری حتما از اجی کوچیکم بپرس که یه بار شده بود ادمک سوپی تا توی کنترل تلویزیون هم رفته بود لا مصب تازه بعد از کلی تمیز کردن لبخند زنون اومدیم و از خستگی دراز کشیدیم رو زمین یهو دیدم ای دل غافل یه عدد پر کوچیک جعفری هم چسبیده به سقف ....
بابا خدا خیرت بده!!تو که آبروی رفته ام رو برگردوندی مادر!!!
اون جعفریه رو عشق است...
نوش جونتون
جای شما خالی.