من و همسرم عاشقانه هم را دوست داریم.

صمیم-۲۹و اندی سن!- 12ساله ازدواج کرده-همسر و پسرکش رو میپرسته- عاشق تر از اونا کسی هست؟

من و همسرم عاشقانه هم را دوست داریم.

صمیم-۲۹و اندی سن!- 12ساله ازدواج کرده-همسر و پسرکش رو میپرسته- عاشق تر از اونا کسی هست؟

خواهر شوهرانه!

 

دیروز با  عطی  (آفجی شوشومون) رفتیم کافی نت تا سرچ سریع !!رو بهش یاد بدم واسه مطالعه شخصی و بعد هم  تحقیقاتش.یه کافی نت در پیتی بود  از اونایی  که بجای سقف، کیسه گونی پهن کردن رو ایرانت و سیستم هاشون هم سولوقونیه (این اصطلاح رایج صباست) .خلاصه این سرچ سریع در مورد تاریخچه یه فرقه ای بود (چیه؟نکنه میخواین بنویسم و سرچ بعدی  خواهر شوهر!!صاف بیاد سراغ  این وبلاگم!)  و زمان بسیار کمی گرفت فقط یک ساعت!!! .البته مشکل زمان به خاطر این بود که من باید همزمان همش رو سیو و ترتیب مطالب رو هم عوض میکردم .حالا تا یک جا این ورد نکبتش جواب نمیداد عطی هی میپرسید برم بگم آقاهه بیاد کمک کنه؟برم بگم چرا چپ چین نمیشه .منم دندونام رو فشار میدادم رو هم و میگفتم نه قربونت!!تو فقط یه دقیقه اون با...س...ن مبارک رو بچسبون به صندلی تا من تمومش کنم!!از حرص خوردن من خنده اش گرفته بود.بعد رفتیم یه شیرینی فروشی و من به آقاهه گفتم نیم کیلو دانمارکی بده چون علی عاشق این شیرینی هاست.اصلا نمیدونم چرا همون اول از یارو خوشم نمیومد.گفت کیلویی 4 تومنو نمیدونم چرا الکی شک کردم به قیمتش!!!مثل کار آگاه ها رفتم بالاسر ویترینش و لیست قیمت های صنفشون رو داشتم میخوندم و به عطی یواش پچ پچ میکردم که چقدر تفاوت داره این لیسته با اونی که یارو گفت و با انگشت هی شماره رسیدگی به شکایات!! رو نشون میدادم که دیگه فروشندهه طاقت نیاورد و گفت خانم مشکلی دارین؟!! منم گفتم آره  یه مشکل کوچولو !و اونم زود گفت این قیمت ها مال خرداد پارساله و ما هر سال 20 درصد باید گرون کنیم و خلاصه اومد ور مفت بزنه که گیر دادم به جعبه اش و گفتم این دوتا شیرینی که گذاشتی روی ردیف اول باعث میشه زیری ها له بشن و اونم بهش برخورد گفت تا حالا هیچ چی(منظورش شیرینی بود!) از زیر موندن له نشده!! 

بعد عطی اومد پولش رو داد و منم با اصرار گفتم اهکی!اینهمه چیز یادت دادم بعد تو شیرینیش رو به خیک داداشت میریزی و باز سر من بی کلاه میمونه.خلاصه پول رو به زور دادم و قرار شد یه شب منو تنهایی شام مهمون کنه تا پوستش رو بکنم !!! 

این علی و عطی قبل از ازدواج من و علی خیلی با هم بیرون میرفتن و دو تایی شام میخوردن و نمایشگاه میرفتن با هم و خلاصه  کلی اهل دل بودن!!تا اینکه ما اومدیم و دو دستی داداشش رو زدیم زیر بغلمون و آوردیمش خونمون!!   یه وقتایی میگم طفلی چی بی سر زبونه که به من هیچی نمیگه و به روم نمیاره .بماند که علی خودش گفت اگه میدونستم تو وجود خارجی هم داری اون موقع دیگه  عطی مطی حالیم نبود بابا!! بیا ! داداش بزرگ کن بعد اینجوری آدمو به زن چاقش!!بفروشه!!

 

این عطی خیلی بامزه است.خیلی هم  رفتارش نرمه و جالبه که خیلی ساده است.مثلا بهش میگفتن تو چه خواهر شوهر بی بخاری هستی که عروستون میاد خونه شما و قاب عکس خودش رو میذاره تو پذیراییتون و عکش بابات رو بر میداره میذاره کنار؟!! (خودمونیم !کارهای منم خیلی رو میخواد نه !!؟) یا تو واقعا انقدر دست پختشو دوس داری؟ و خب لازم نیست انقدر نشون بد ی که خوشت اومده یا چه معنی داره تموم مدت عقدشون تو خودت رو آواره میکردی و اتاق نداشتی تا اتاق داداشت که سرد بود یه وقت باعث نشه خانوم سرما بخورن و ساعتها!! تو بیرون اتاقت میموندی و به سقف نیگا میکردی؟!!! (این عطی اند مرامه به جون خودم)خلاصه هر کار کردن نتونستن منو با این بشر بد کنن و برعکس!خیلی بده ها!انگار مردم نمیتونن باور کنن دو نفر اینجوری با هم خوب باشن و انگار همه عروس ها و خواهر شوهرا با هم قراره بجنگن!!یادمه سابقا میرفتم تو وبلاگ عروس ساروی کیجا و خیلی برام جالب بود خوندن و دونستن چیزایی که واسه خیلی ها مشکل محسوب میشه.ولی بعد دیدم انقدر قلبم میگیره با خوندنشون  و نوشته ها اونقدر امواج منفی دارن که با همه علاقه ای که به مهروش جون داشتم دیگه اون جا نرفتم و نخوندمش.و همیشه دعا میکنم خدا قلب مهربون و انصاف به همه بده تا از هم دلگیر نشن و بدی ها زود یادشون بره و به عدالت خدا ایمان داشته باشند.

عطی خودش خیلی اهل آشپزی نیست ولی به قول خودش آشپز ها رو دوست داره.!!با اینکه یکی یدونه است و بزرگتر از من و علی اما اصلا لوس  و مسخره نیست و رفتار اجتماعی خیلی مقبولی داره.بارها بهم گفته خیلی خسته میشی اینقدر کار میکنی. (نمیدونه من جون گربه دارم!!)یکی از تفریحاتمون ((گاز جوجه مرده ))است.در تشریح این بازی بگم که دست های تپل و سفید جون میده واسه گاز گاز زدن. باباییم همیشه بچه که بودم با دستم بلال کبابی درست میکرد و میخوردش!! حالا اون ول کرده عطی گرفته!!حالا چرا جوجه مرده!!؟چون دستم رو مثل جوجه کوشولوی بی حال میگیرم که خوب گوشتاش زیر دندون بیاد!! و اونم گاز میگیره و زودی هم تفاشو پاک میکنه که کتک نخوره یه وقت!! لامصب یه وقتایی هم که حرصش در میاد گازی میگیره که مجبورم بندازمش زمین و اونقدر قلقلکش بدم تا بگه غلط کردم و نفسش بند بیاد و کلا سیاه بشه!! و دهنش کف کنه!! میدونین دارم فک میکنم هیکل بودن عروس ها  خیلی وقتا خوبه و طرف زود کوتاه میاد!!

عطی جون! من شرمنده که داداشت اینقدر تو این مدت برات کمتر میتونه وقت بذاره.خب تو هم دیگه ازش نمیخوای که از همون وقت کمی که داره نصفش رو برا تو هم اختصاص بده هر چند لازمه و میدونی من چقدر علی رو دعوا میکنم تا بیشتر برا شماها وقت بذاره ولی انقدر درگیر کار و زندگی شده که به همون هفته ای یه بار هم قانعید و من رو مثل عضو خونواده خودتون دوست دارین.اینا رو  اینجا نوشتم چون مطمئنا هیچ وقت دوست نداری بفهمی عروس خوش سر و زبونتون چه منگول بازی ها و بلاهایی سر داداشی عزیزت در میاره!!

جالبه رفتار این عطی با من و عروس دومی خیلی فرقی نداره هر چند ما دو تا با هم خیلی فرق داریم و اون کلا دختر خیلی خوب و آروم و تو دار و کم حرفیه و من اسمم ز..ل...ز..ل..ه...است تو این خونواده.برام جالبه که هیچ وقت کاری نمیکنه تا اون یکی عروس بفهمه اینا من و اون رو مثل هم نمیبینن و به اعتراف مامان جون  مثل هم حتی دوست  هم ندارند.پدر شوهرم رسما رفتارش با ما دو تا کمی فرق میکنه و با اون جدی و کم حرفه و با من خیلی شوخی میکنه ولی حتی اون هم سعی میکنه مراعات کنه و همه این حس رو به کوچیکه میدن که تو هم خیلی عزیزی و این تفاوتها در همه آدم ها هست و اون هم هیچ وقت با من رقابت نمیکنه چون همونی که هست پذیرفتنش و حسودی هم نمیکنه  و این مهم ترین خصوصیت اخلاقی این خونواده  همسر مهربونه. من با خواهرهای جاریم خیلی شوخی و مسخره بازی داریم و مادر شوهرم یه بار بهم گفت دوست دارم جوری باهاشون رفتار کنی تا اختلاف مالی دو خونواده اصلا به چشمشون نیاد و هر وقت رفتیم اونجا ساده بپوش و بگو و بخند تا یه وقت فکر نکنن ما خودمون رو براشون گرفتیم چون آدم های ساده دلی هستن و ممکنه رفتار خیلی رسمی رو بذارن به حساب غرور و دماغ سر بالا!!(قابل توجه گیلاسی  جونم که تازه عمل کرده!) 

یکی از تفاوت هایی که من تازه فهمیدم  و بعد از دو سال مامان جون خودش بهم گفت و مثلا درد و دل کرد اینه که من همیشه علی رو به زور باید ببرم خونه مامانش اینا چون  علی فکر میکنه اونا خونواده خودشن و نباید از مشغله اون ناراحت بشن و حتی اگه یه روز مناسبتی هم نتونه خودشو برسونه من حتما دیدن مامان جون اینا میرم.ولی گله مامان جون از عروس کوچیکه اینه که اون به شدت به خونوادش وابسته است و اگه روزی مامان بابای خودش رو نبینه اون روز روز نمیشه و تا اینجا که اصلا مشکلی نیس.مشکل سر اینه که خیلی کم و هر چند ماه یکبار میاد دیدن اینا و فقط دوست داره نیم ساعت بشینه و بعد به طرف خونه مامان خودش پرواز کنه!!من بارها گفتم مامان جون شمام حق بدین این دختر با خونواده خودش راحت تر هست  و کم حرف هم که هست پس موندن و در و دیوار نگا کردنش چه فایده ای داره؟اونم میگه مگه من ندیدن با خونواده و فامیلای خودش چقدر میگه و میخنده پس میتونه ارتباط برقرار کنه!من بهشون پیشنهاد دادم شما خودتون زنگ بزنین و احوالش رو بپرسین تا دو بار هم اون تماس بگیره  و نگین دلم برا پسرم (داداش کوچیکه علی میشه ته تغاری) تنگ شده بگین دلم برا تو تنگ شده چرا نمیای و بعد هم گله ها رو به پسرتون بکنین و اسم خانمش رو نیارین ووفقط بگین حداقل اگه میخواد مزاحم خانمش نشه در هفته یه روز تنها بیاد و یه ساعتی بمونه و حال و احوال کنه و بعد هم به خانومش بگه که سری زده به شما.خلاصه ما هر جور که بلدیم داریم فکرایی که تو سر مامان جون میاد رو کیش کیش میکنیم برن بیرون!!البته اونم حق داره گله کنه و متاسفانه ناخود آگاه رفتارهای من هم شده استاندارد براشون. مثلا اینا وقتی میرن مسافرت من حتما دو سه باری تو سفر زنگ میزنم و میپرسم سفارشی کاری ندارن خونه و حالشون رو میپرسم و فامیلاشون همیشه میگن چقدر عروستون دوستون داره که دوریتون رو طاقت نمیاره و وقتی هم بر میگردن میرم دیدنشون و متقابلا همه اینها رو اونا هم برا من انجام میدن و با رضایت هم میکنن ولی جاری کوچیکه اصلا تو این فازا نیس و نه خداحافظی میکنه و نه حالی میپرسه تو سفر و نه دیدنشون میاد .من معتقدم تربیت آدما با هم فرق داره و یه کار از نظر من ممکنه از نظر کسی دیگه کلی بی ادبی تلقی شه و برعکس.فقط نکته مهم اینه که آدما میفهمن شما به اندازه بستگان خودتون دوسشون دارین یا از سر مجبوری رفت و آمد دارین باهاشون.مامانم بارها از مسافرت هاش برا این جاری من هدیه آورده و چیزی خریده و از طریق مامان جون بهش رسونده ولی حتی یه بار هم زنگ نزده خودش تشکر کنه تا دل مامان من خوش باشه  و همیشه مامان جون کلی تشکر از طرف اون تحویل مامانم میده.البته من اصلا گله نمیکنم ازش چون معتقدم هر کسی یه جوری بزرگ شده و کار من دلیل نمیشه همه ادامو در بیارن و خوبه آدم خودش باشه ولی دلم میسوزه که این جور مادر شوهر ها کم پیدا میشن و این دختر ساده با این کاراش داره اون محبت بی غل و غش رو محدود میکنه و گاهی هم رد.کاش دل مامان جون زودتر صاف بشه هر چند انقدر مهربونه که حتی این حرفا رو به عطی نمیزنه تا مبادا یه روزی به روش بیارن.ا

پ.ن.

 

1-راستی گفتم بهتون اول آبان سالگرد عقدمون بود و من یادم رفته بود؟!!!!!!!و علی با پس گردنی  شبش یادم انداخت !!!حاال خوبه از یه ماه قبلش هی تقویم تاریخ شده بودم ولی همون روز کلا یادم رفت!!(چون معلم نقاشیم کلی کار برام درست کرده بود!!)جاتون خالی رفتیم شام بیرون و بدون شمع و گل و بلبل دو نفری تا میتونستیم زدیم تو سر و کله هم!!

2- یه نفر برام نوشته بود خیلی خودخواهم و همش از خودم تعریف میکنم و خود شیرین کنی هام پیش مادر شوهرم خیلی مسخره است وبه همه کار جاریم –حتی بچه دار شدنش -فضولی میکنم!! و بیچاره جاریم که باید از من اجازه بگیره تا نی نی دار بشه!!(جون خودم  تو همین مایه ها گفت!) خدا کنه این پستو بخونه و بعد بیاد غر بزنه که نگفتم!! تو آدم نمیشی !!دلم برا غراش تنگ شده

3-اون شیرینیه بود !!الان دیگه نیست.خواستم کیکش کنم کلا خمیر شد رفت تو نون خشک ها!!البته به علی گفتم ترش شده بود!!نگفتم من زود از فر درش آوردم تا بغلش کنم!!بوسش کنم بگم من معذرت میخوام که قرار بود چی بشی و چی شدی!!بدبخت حتی همون هم نشد!!

نظرات 14 + ارسال نظر
یک رهگذر سه‌شنبه 8 آبان 1386 ساعت 04:20

به نظرم تو بطور ملموسی به جاریت حسودی می کنی.

رهگذر عزیز
من تا حالا به هیچ کس تو تموم زندگیم حسودی نکردم چون اگه چیزی رو نداشتم آرزو کردم بدست بیارم و از خدا نخواستم از چنگ اونی که داره الهی خارج شه!!!
بعدشم من اینجا یکی از هزار تا چیز رو مینویسم و شما فقط یه بعدش رو میبینی.من خیلی چیزا در مورد جاریم نگفتم چون امثال شما میذارین به حساب خودشیفتگی کاذبم!.و عقده هام !!درحالیکه به وضوح میبینم خیلی ها وس دارم جای من باشن و خیلی ها از سر حسودی میگن تو بدبختی هات رو نمیبینی و فقط به چهار تا کار مسخره سر خودتو شیره میمالی.شما اینا رو نگفتی ولی من انقدر شنیدم که برام عادی شده.
دوست عزیز زندگی من ایده آل خیلی هاست پس دلیلی نداره به زندگی تکراری و روتین و کسل کننده بعضی ها (چون هم دارم میبینم و هم خودشون میگن) حسودی کنم.شایدم اینا روگفتی تا عکس العمل منو ببینی.به هر حال قضاوت نکن.خیلی برا اینکار زود بود هنوز.

هیما دوشنبه 7 آبان 1386 ساعت 11:22 http://hima77.blogfa.com

بابا عروس نمونه دختر مهربون
دست سفیده توپولو
نبینم سالگردا یادت بره » یه پس گردنی کمت بود

چشم مامانی!
نه من دیگه تحمل پس کله ای!!!ندارم.سرم شده مثل رشتی ها!(چشم زن عموی علی دور!)

بهار دوشنبه 7 آبان 1386 ساعت 10:08 http://nashenase-hamdel.blogsky.com

چقدر خوبه که آدم با خونواده همسرش رابطه خوبی داره. اعصاب همه راحته. همه خوشحال تر زندگی می کنن. من 6 تا خواهر شوهر دارم، یکی از یکی هم بهترن. خدا رو صد هزار مرتبه شکر. البته اخلاق ما عروسا هم خیلی تاثیر داره ها نه؟
جاری شما.نمی دونم. منم یه وقتا تو بعضی جمعا شاید همه اهل بگو بخند و سر و صدا باشن اما نمی تونم خودم و باهاشون مچ کنم. بعد احساس تنهایی می کنم. یا اینکه می بینم شوخیهاشون از جنسی نیست که من دوست دارم. یا اینکه با وجود همه بگو بخندا من انرژی منفی می گیرم. بعد دیگه خیل ساکت می شم. از دست خودمم حرص می خورما اما نمی دونم چیکار کنم. اگه می دونی بهم بگو چون دلم نمی خواد به عنوان یه آدم ساکت و بی سر و زبون شناخته بشم. دوست دارم توی جمع بود و نبودم احساس بشه نه اینکه با دیوار فرقی نداشته باشم.

آره بهار جون آدمی مثل من که کلا اعصاب و سیستم مغزی-عصبی نداره خیلی براش بهتره.در کل برا همه خوبه.
اتفاقا من همه جا اونجوری که گفتم نیستم.من خیلی جاها که احساس کنم آدماش باهام مچ نیستن یا من با اونا -آروم و ساکت میشم و بیشتر گوش میدم.کافیه یه نکته ظریف یا جالبی بپرو نی تا خیال نکنن گلابی نشسسته رویروشون.
خودتو اذیت نکن و سعی کن خودت باشی .مثلا عطی رفتار وحشیانه و شوخیها و جوکهای منو با دوستای نزدیکم دیده و خب دستش هست که من چه مدلایی میتونم داشته باشم و اونوقت از احترامی که براش میذارم لذت میبره.
ضمنا لازم نیست ما تو هر جمعی انرژی مثبت بگیریم و از جنس اونا باشیم.سخت نگیر عزیزم.

شاذه دوشنبه 7 آبان 1386 ساعت 09:02

جاری نامرد نه (خنده) اتفاقاً جاریهای خوبی دارم. ولی هرکدوم ده یازده سال از من بزرگترن. اون اوائل ارتباط برقرار کردن با همه شون برام سخت بود. درحالی که اونا خیلی سعی می کردن تحویلم بگیرن. الانم اون ارتباط آسونتر شده، اما دنیای من و اینترنت و وحشی بازیام با خواهرشو و مادر شو یه دنیا تفاوت داره

آخی پس تو کوچیکه هستی.
ای بلا پس اینجا وحشی میشی و اونجا خانوم متشخص !!؟
ای دغلکار و دو چهره و ...
راستی خوبی؟

ملودی دوشنبه 7 آبان 1386 ساعت 08:20 http://melody-writes.blogfa.com/

سلام صمیم میبینم که خواهر شوهرون نوشتی.خوبی؟اصلا من میخوام فقط برای عطی کامنت بذارم. عطی جان من به عنوان دوست وبلاگی صمیم شرمنده هستم که چنین زلزله ای افتاده در دامان داداش شما.باشد که خداوند به شما صبری جمیل و گوشی صبور مرحمت فرماید.خودمم میگم آمین قربون دستت صمیم زحمت نکش.میدونم الان صمیم میگه این ملودی عجب آدمیه میاد تو وبلاگ من مطلب میخونه کامنتشو میذاره برای خواهر شوهر.ای دل غافل ما اینو تا حالا نشناخته بودیم(خنده)
قربون قلب مهربون و رفتار خوب و شایسته ت برم من صمیم جونم.میگم اتفاقا منم دیروز راجع به همین چیزا نوشته بودم.آقا قبول نیست من از اون جوجه ها میخوااااام گاز بزنم.البته من خودم دارما دستای خیر ببینی مارال هست ولی میدونی که خواهر به ما که میرسه دیگه دست دومه (خنده) همیشه شاد و موفق باشی عزیزم.راستی نی نی جاریت دنیا اومد؟

سلام ملودی خانوم
من عطی هستم!!من جدا هر شب یه کاسه اشک شوق میریزم که خدا این تحفه رو اداخت رو دومن(ببخشید شلوار!)داداشم.واقعا صمیم درس زندگی به همه ماها میده و ما در خانه که هستیم هر روز دو رکعت نماز میخوانیم برایش تا خدا از چشم زخم حفظش کند!میدانی ملودی خانوم.من دستان صمیم رو هر روز میبوسم و اون جوجه مرده بازی رو هم با خواهش و التماس از صمیم تقاضا میکنم و ابدا یکدفعه بهش حمله نمیکنم و گازش نمیگیرم!!
شما هم بهتر است انقدر این عروس ما را اذیت نکنید و صداقت در کلام و رفتار داشته باشید!راستی عروس دومی ما هم دو ماه دیگر میرود روی همان تختی که شما قرار است بروید....
عطی

فریبا دوشنبه 7 آبان 1386 ساعت 07:00 http://faribaneh2007.blogfa.com/

سلام صمیم جون
خیلیم هم دختر خوبی هستی ... خیلی هم خوبی ... خیلی هم ...بی خیال ... مراقب خودت باش ... فدات

سلام فریبا جان
خیلی کنجکاوم اون خیلی هم...روبدونم.نترس.جبنه اونقدر دارم که دلگیر نشم .منتظرم ها.بیا و بگو

[ بدون نام ] یکشنبه 6 آبان 1386 ساعت 19:42

وااااااااااااااای صمیم جونم تو چقدر مهربونی.هوای همه رو با هم داری.نمی خوای کسی ازت دلگیر بشه.خیلی دل رحیمی.خیلی دوست دارم.
اینکه سالگرد ازدواجتون یادت رفته بود باور نکردنی بود.فکر کردم داری شوخی می کنی.آخه از هر انتظار می رفت.اما از تو نه.ولی تلافیشو در آوردین.تبریک می گم که دو نفری تا میتونستین زدین تو سر و کله هم.خدا رو شکر.کارای بیشتری هم میشد کرد.مثلا با لقد و دمپایی و دسته جارو.....حالا اگه اینا رو یادت رفته می تونی سال آینده جبران کنی...خواهش می کنم،قابلی نداشت لذیذم.اهم اهم.
این گاز بازیای و اون تنفس مصنوعی دادن علی به تو رو هم اصلا جای تعجبی نداره.تقصیری ندارین البته.تازه فکر کنم گاز از تفریحای سالمتون باشه.باز هم در این موارد از لقد هم میشه استفاده کرد....خواهش می کنم عزیزم.قابلی نداشت.مهسا.
بوس بوس بوس.دوست دارم یه عالمه.بوس بازم.

ممنونم مهسا جون.نه بابا مهربونی چیه من جواب محبت هاشون رو به زبون خودشون دارم میدم.
راستشو بخوای ما همیشه سالگرد ازدواج(روز عروسی ) که ۱۵ مرداده رو جشن میگیریم اونم دو نفره و یه نیمچه یادبودی هم واسه روز عقدمون که من دقیقا تا چند روز قبلش همش به علی گوشزد میکردم برا اون شب برنامه خوبی داشته باشیم ولی واقعا فراموشش کردم اونم به خاطر ترسی که از این معلم نقاشیم دارم چون خیلی کلاس گذاشتم جلوش که من پیشرفت میکنم و ...
خوب گفتی!گاز فقط از نوع بی خطر و سالمش هست.تو که خوب در جریان هستی قربونت بشم من.

یارا یکشنبه 6 آبان 1386 ساعت 19:23 http://yara86.blogfa.com

صمیم جان من برم یه کاغذ قلم بیارم یه نت بردارم از روی این پستت! برای آینده ام به درد می خوره!!! بلکه مادر شوور خار شوور ما هم همینقدر دوسمون داشته باشن!

راستی می دونستی خوشبخت ترین مردای دنیا کین؟ اونایی که زنشون و مادرشون با هم مشکلی ندارن و یه سره جنگ اعصاب راه نمی اندازن و مخ اون بیچاره ها رو هم از گله گذاریا نمی پکونن!!
همیشه خوشبخت باشی مادر

آره فقط ففلش رو مثل من زیاد نکن تا کسی یه جاییش نسوزه!!
آره اینو که راست میگی.خوشبختانه علی از اونور بوم مشکل داره.

[ بدون نام ] یکشنبه 6 آبان 1386 ساعت 19:01

wow
می بینم که زود به زود آپ می کنی.بزنم به تخته.
برم ببینم چه دسته گلی باز دادی به آب.
مخلصیم.مهسا

رفتم تا دو ماه دیگه!
میشه تو منو چشم نزنی دختر!بوس بوس

شاذه یکشنبه 6 آبان 1386 ساعت 18:25

طفلک عروس کوچیکه... شاید روش نمیشه. من درکش می کنم. البته تو رو خیلی تحسین می کنم

آخی تو هم مثل این جاری من یه جاری نامرد داری؟
ممنون.ننوشتم تا تحسین بشم.دونستن نظارت شما و دید شماها از نگاه عروس کوچیکه رو میخوام.قربونت.

نادیا یکشنبه 6 آبان 1386 ساعت 16:59 http://www.thesoundofmusic.persianblog.ir

ببین چیزه. یعنی خیلی چاکریم. خیلی هم دوست داریم خیلی هم ذوق زدخایم نکنه فکر کنی چون الان دیدم لینک دادایها نه اصلا ولی حالا که دادی بذار باشه. ببین I tied my heart on you!!!!

قربون آدم ضایع!!
ببین اینجا که میای یه دقیقه keep your shirt on please!!!
من با تو چکار کنم آخه!!!

نادیا یکشنبه 6 آبان 1386 ساعت 16:57 http://www.thesoundofmusic.persianblog.ir

سلام. ایش.انقده بدم میاد از این بچه موشااااا. ماشالا طومار نوشتی که. هرچند من که نمیخونم دیگه. دقت کردی از وقتی من نمیخونم آمار وبلاگت نصف شده. حالا بی خیال سالگرد عقدتون مبارک. خدا خونواده شوهرتو برات حفظ کنه. منم دیگه لینک نکن. بکنی جون خودم ناراحت میشم.

بچه موشا؟
الهی بمیرم که اینجوری شدی با ندیدن لینکی که من خیلی وقته گذاشتمش.

رها(ستایش) یکشنبه 6 آبان 1386 ساعت 15:39



صمیم جون هر کسی یه رفتاری داره ربطی هم به تربیت نداره

خوب نمیشه توقع داشت همه عروسها یا داماده یا حتی بچه های خود ادم یه جور برخورد کنند

خوب یکی کم حرفه
یکی تو جمع خاصی کم حرف میشه یکی هم مثل تو زلزله

خوب اگه اونم مثل تو بود که ان خانواده به کل تباه میدشند

منم همه حرفم همین بود.
احساس میکنم تو از اون آدمای آرومی خودت.
آره اگه اونم زلزله بود الام مامان جون داشت از تو آسمون بهم لبخند میزد و فرشته ها دور و برش بودن!!

نرجس یکشنبه 6 آبان 1386 ساعت 14:47

صمیم خدایی پاچه خواری!!!!!!!!!

اونم از ورژن بالاش!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد